غیبت و بیعت
طرف دیگر، موجب گردیده است در اسلام برای افرادی که توانائی اجتهاد ندارند وظیفه ی دیگری در نظر گرفته شود و آن این است که احکام دینی مورد ابتلاء خود را از افرادی که دارای ملکه اجتهاد و قریحه استنباط می باشند اخذ و دریافت دارند واین است معنی کلمه تقلید کلمه اجتهاد که در میان ما دایر و پیوسته مورد استعمال است بهترین دلیل برای ثبوت حکم تقلید نسبت به جاهل، سیره مستمر، مسلمین است که از صدر اسلام تا امروز در میان مسلمین دائر بود و پیوسته اشخاصی که توانائی اجتهاد را نداشتند و از تحصیل علم استدلالی به احکام شرعیه و معارف دینیه مستقیماً عاجز بودند به فقهاء و دانشمندان مورد وثوق مراجعه نموده مسائل مورد ابتلای خود را از آنها اخذ می کرده اند گذشته از آن، شواهدی از کتاب وسنت می توان پیدا کرد که مسئله وجوب تقلید را برای جاهل به حکم تائید می نماید مانند آیاتی که غیر را به اتباع و پیروی عالم دعوت می کند و روایاتی که در خصوص تقلید وارد است یا بعضی از اصحاب را به فتوی دادنه ترغیب و تحریص می نماید.
در این صورت اجتهاد و تقلید و ریشه دینی آنها فی الجمله روشن می شود ولی با نظری دقیق تر و بحثی روشن تر می توان به دست آورد که موضوع اجتهاد و تقلید ریشه وسیع تری دارد و سلوک طریق اجتهاد و تقلید یکی از اساسی ترین اجزاء برنامه زندگی انسان می باشد و هر شخص با فطرت انسانی خود راه زندگی را در جائی که می تواند با اجتهاد عاجز است با تقلید می پیماید و بنابراین دستور اجتهاد و تقلید در اسلام ارشاد مردم خواهد بود به سوی روشنی که فطرت انسانی به سوی هدایت می نماید.
در این صورت نتیجه می گیریم:
اولاً مسئله اجتهاد و تقلید یکی از اساسی ترین و عمومی ترین مسائل حیاتی انسان می باشد و هر انسانی پای به دایره اجتماع می گذارد از لحاظ رویه اجتهاد و تقلید ناگزیر است. ثانیاً هر انسانی در بخش بسیار کوچکی از جهات زندگی خود به اجتهاد می پردازد و بخش های دیگر را (بزرگترین قسمت زندگی) با تقلید می گذارند راستی کسی که می پندارد در زندگی خود زیر بار تقلید نرفته و نخواهد رفت با یک پندار دروغی و خنده دار خود را فریب می دهد.
ثالثاً قضاوت عمومی و فطرت به جواز تقلید یا لزوم آن در جائی است که انسان جاهل بوده توانائی اعمال نظر و بررسی فکری مسئله را نداشته باشد و مرجع تقلید و
پیشوای مفروض مرجع صلاحیت دار یعنی در مسئله مفروضه صاحب نظر و قابل اعتماد و وثوق بوده باشد.
وهابیت مآبی در غیبت
شاید بستگی به بحث ما نداشته باشد که مختصری هم درباره ی وهابیت مآبی بعضی از مغرضین در تشیع عنوان کنیم لکن به لحاظ این که ناگفته ای ضروری یا مکمل بحث رساله ی حاضر نمانده باشد و از طرفی لعاب زده های وهابیت باطنی را در تشیع به شناسیم مطرح آن ضروری به نظر رسید.عمل نکردن به وظیفه ی «فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا» که نواب عامه حجة ابن الحسن روحی فداه می باشند، فقهائی که به «صائنا لنفسه حافظاً لدینه مخالفا لهوا مطیعاً لامر مولاه» شناخته می شوند.
و برای این خود کامگی در شناخت احکام و خودسری در فرا گرفتن فروع، بی ربطی هائی به زبان آوردن خوا را قانع کردن، همان وهابیت مآبی به شمار می رود که در تشیع هم راه یافته است.
مطرح کننده چنین موضوعی که شباهت به «وهابیت» مذهب رسمی سعودی دارد مردی است به نام «ملا امین استرآبادی» اخباری گری را به صورت یک مکتب یا یک سلسله اصول معین که منکر حجیت عقل باشد و هم چنین حجیت و سندیت قرآن را به بهانه این که فهم قرآن مخصوص اهل بیت پیغمبر است وظیفه ما رجوع به احادیث اهل بیت است متذکر می شود و هم چنین بگوید اجماع بدعت اهل تسنن است با این مقدمه می گویند از ادله اربعه یعنی کتاب و سنت، اجماع و عقل تنها سنت حجت است و هم چنین مدعی شود که همه اخباری که در کتب اربعه یعنی کافی و من لا یحضرة الفقیه و استبصار آمده صحیح و معتبر بلکه قطعی الصدور است، خلاصه مکتبی با این اصول بیش از چهار قرن پیش وجود نداشته.
بهر حال اخباری گری ضد مکتب اجتهاد و تقلید است و آن اهلبیت و صالحیت و
تخصص فنی که مجتهدین قائلند را منکر است، تقلید غیر معصوم را حرام دانسته همان طرح پدیده ولایت بدون امامت صوفیه را تقویت می نماید زیرا با طرح اینکه حجت وسند منحصر به احادیث است و حق اجتهاد و اعمال نظر هم نیست، نوای شوم «حسبنا کتاب الله رابا چنین طرحی در تشیع پیاده کردن و مسئله حساس ولایت و امامت را به زمان خاص اختصاص دادن می باشد.»
بهر حال اخباری گری ضد مکتب اجتهاد و تقلید است و آن اهلبیت و صلاحیت و تخصص فنی که مجتهدین قائلند را منکر است، تقلید غیر معصوم را حرام دانسته همان طرح پدیده ولایت بدون امامت صوفیه را تقویت می نماید زیرا با طرح اینکه حجت و سند منحصر به احادیث است و حق اجتهاد و اعمال نظر هم نیست، نوای شوم «حسبنا کتاب الله» را با چنین طرحی در تشیع پیاده کردن و مسئله حساس ولایت و امامت را به زمان خاص اختصاص دادن می باشد.
در پی این حرکت حساب شده که خود سقیفه ای می باشد، علمائی بزرگ در مقابلش ایستادگی کردند تا جنای آن بی رنگ گردید در پی مسئله اخباری گری عده ای حرکتی جدید را آغاز نمودند که توسل و توجه به ساحت قدس امام زمان روحی فداه را برای جامعه اسلامی کافی دانسته به نام چنین طرحی با استمرار ولایت در ایام غیبت کبری و رجوع به فقها که نواب عامه آن ذات اقدس به شمار می روند و تنها وسیله نجات در ایام یبت کبری هستند، مخالفت کردند در معنا با امر حضرت ولی الله الاعظم روحی فداه مقابله نمودند و متأسفانه نا آگاهانه فریب سنگرگیری پشت نام مبارک حجة ابن الحسن را خورده نادانسته ممکن است تقویتشان هم بکنند.
بیعت گیرنده
گفتم یکی از ارکان بیعت، بیعت گیرنده است که صوفیه معتقدند «باید نمانیده ی الهی که پیغمبر یا امام یا نمایند مجاز از امام بوده باشد زیرا بیعت: معامله با خداوند است و تا صحت نمایندگی شخص از خداوند ثابت نشود، نمی توان آنچه را که خاص حق است با او انجام داد»(1) در این صورت رئیس هر فرقه تنها کسی است که می تواند بیعت قبول کندو جداسازی رهبریت سیاسی و مرجعیت فقهی جامعه اسلامی را که در پی رحلت رسول خدا با «حسبنا الله» مسلم کردن در زمان غیبت با «حسبنا امام زماننا» دنبال کنند. و البته این اواخر از اختراعات دیگر صوفیه جعل کردن منصب نیابت برای رؤسای خود می باشد به این شکل در هر داستانی شیخ مأذون که به نیابت از سوی رئیس فرقه بیعت می گیرد و عشریه و نیاز و نذورات و فطریه جمع می کند گمارده اند و اگر در شهرهای تابع مجاز نمازی یا مجاز برپا داشتن مجلس و نظائر اینها باشد مستقیماً زیر نظر نایب رئیس فرقه که خود را نبی می داند اداره می شوند چنان که ملا سلطان گنابادی هم می گوید: «صوفی اسم است از برای کسی که به صدق ارادت دست به دست نبی وقت یا خلیفه او داده».(2)
در نظر صوفیه رئیس هر فرقه ای حتماً از جانب خدا انتخاب می شود حال چطور خدا تعالی شخص مورد نظر خویش را انتخاب می کند اختراعی است که در لابه لای نوشتارهای آنان به چشم می خورد ملا علی گنابادی می گوید: «باید من الله باشد که کوری دلیل کوری نگردد»(3) و اگر چنین صوفی زیر آسمان نباشد«قرآن را مبین نباشد بلکه عترت هم نباشد»(4) وجود این شخص کفایت از امام زمان می کند زیرا شیخ محمد حسن اصفهانی معروف به صفی علیشاه می نویسد: «صاحب این مقام باید در علم و قدرت و سایر اوصاف الهی سرآمد اهل عالم باشد به قسمتی که در زمان غیبت امام وجودش کافی از امام باشد».(5)
جای دیگر صفی علیشاه می نویسد: «مظهر ذات است و زبده ی ممکنات، لنگر عرض است و داور فرض به معنی، علی است(6) و به صورت ولی به حقیقت غائب است و به ولایت نائب، ذاتش قائم است و لطفش دائم، به عنایت های و به هدایت مهدی، به ظاهر خلق است و به باطن حق»(7) کفر از این آشکارتر که انسان یک شخص بدعت گذار و راه جدا کرده از قرآن و سنت را هم خدا و هم رسول و هم امام بداند؟
همین صوفی معروف فرقه ی نعمةاللهی باز می نویسد: «اگر او را به اصطلاح دیگر پیر
کامل یا شیخ یا عارف و اصل یا مرشد قابل خوانیم یا عالم ربانی یا ولی سبحانی به جاست که در شریعت خلیفه ی محمد مصطفی و در طریقت به نص ولایت نایب مناب علی مرتضی»(8) بدانیم.
جواد نوربخش که از جمله رؤسای فرقه ی نعمة اللهی مونس علیشاهی است می نویسد: «یگانه ای است و الا و منظور حق تعالی، متخلق به اخلاق الله و از حقایق آگاه».(9)
جای دیگر در اشعاری می گوید: «کو خلیفه ی حق به دور عالم است»(10) و خلاصه می نویسد که: «دستورهایش باید بدون چون و چرا اجراء شود و صوفیان در هیچ امری بر او اعتراض نکنند»(11) که همیشه هست «تا بشر را راهنما باشد مدام»(12).
اگر این همه تعریف و تمجید و فضیلت تراشی برای خودشان کرده اند اگر حقیقت برای آنهائی که از حضور دورترند معلوم نیست برای خود گویندگان و نزدیگانشان به خوبی روشن است که فتوکپی با اصل برابری نمی کند کدام یک این آقایان متخلق به اخلاق الله هستند؟!
چنین بیعت گیرنده ای که در هیچ آئین و مذهبی یافت نمی شود و خودش، اذن خودش را اذن خدا می داند چنان که ملا علی گنابادی در اجازه فرزندش می نویسد کسانی که: «اذن این فقیر را اذن خدا می دانند»(13). در این صورت بیعت گیرنده رئیس صوفیه استکه او را در ردیف خدا و هم رتبه پیامبر و هم شأن صاحب ولایت قرار داده اند. در حالی که او یک انسان معمولی است و چون اجازه داده که از او یک مقابله کننده با خدا و پیامبر و امام معصوم بسازند، دارای هیچ مرتبه ای از مراتب ایمان نیست بلکه به قول قرآن طاغوت است و مردم را از صمد پرستی به صنم پرستی هدایت می نماید. صوفیه انکار چنین فردی را که مولوی ابلیس آدم رو می داند، انکار خدا و انبیاء و اولیاء می دانند زیرا ملا علی گنابادی می نویسد: «توسل به اقرب باید نمود و توسل و اقتداء جز به توسل به بزرگ وقت خود نشود که اگر انکار او نمودی انکار تمام کردی»(14). یعنی انکار رئیس فرقه انکار خدا و رسول و امام است.
و اگر چنین بیعت گیرنده ای که هم خداست و هم پیامبر و هم امام ترا طرد کند و مردود به شمار به آب هیچ عنایتی پاک نخواهی شد و هیچکس قادر نیست ترا از اسفل السافلین ضلالت نجات دهد چون که ملا سلطان گنابادی می نویسد: «و مردود ولایت شیخی شود هیچیک از مشایخ نتوانند او را به کمال رسانند»(15).
شیخ عبدالله حائری که مانند «شیخ عباسعلی کیوان قزوینی» سه دوره شیخ بوده است بر خلاف سنت مرسوم در تصوف گنابادی لقب شاه داشته او را «رحمت علیشاه»می شناسند و گفته اند:«نکته های باریکترازمو اینجاست» که «این باج را به بهای چه دریافت داشته».
بعد از مرگ ملا سلطان گنابادی از تبعیت نور علی گنابادی سرباز زده تا از شیخ عبدالله با لقب شاهی دلجوئی به عمل آمد(16) و تجدید بیعت کرد.
چنین فردی درباره مشایخ حقه مأذونین طریقه نعمت اللهیه. می نویسد: «به نعمت خلت و محبت، شمس فلک هدایت گردیدند با مقام محمد رضا معصوم از هوا شده در مشتاقان مولی رونقی پیدا کردند»(17). دقت نشان می دهد که مقام «محمود» مخصوص رسول خدا را مقام مأذونین (امثال خودش) می داند و اینکه با «معصوم از هوا شدند» برای آنان عصمت قائل است.
و این اواخر که شایعه تعدد اجازه ی جانشینی بعد از مرگ حاج علی تابنده محبوب علیشاه زیاد شد آقای یوسف مردانی معروف به درویش صدق علی نامه ای را پخش کرد در آن چنین نوشته بود: «ولی بحق ناطق، و امام و پیشوای صادق، خلیفه الله فی الارضین مولای معزز معظم مکرم حضرت آقای دکتر حاج نور علی تابنده».
دقت کنید لقب «ولی به حق ناطق» از القاب خاصه حضرت صادق علیه السلام است و «خلیفه الله» نیر فقط معصومین علیهم السلام می باشند.
شیخ عبدالله حائری برای سپاس و تشکری که بر خلاف رسم مرسوم به لقب «شاهی» مفتخر شده و او را در تصوف گنابادی «رحمت علیشاه» می خوانند که این استثنا خود هزاران نکته باریکتر از مو در نهان دارد که چرا مشایخ دیگر از داشتن «شاه» محروم هستند و او به این افتخار مزین می گردد. چنان پس از مخالفت با ملا علی گنابادی به جبران بر می خیزد که شخص متحیرمی شود.
شیخ عبدالله حائری با دریافت لقب «شاهی» و اختیار تام در امور معرف فطریه و عشریه استان تهران که به لحاظ اعیان و اشراف آن زمان اندک هم نبود روز به خلافت رسیدن ملا علی گنابادی را که با او به مخالفت برخواسته بود روز«احیاء ولایت» و نصبش به جانشینی پدرش را «غدیری از آن نهر عظیم و خمر از آن غدیر اعظم» دانسته تقاضا می کند «مؤمنین عید گیرند و به تهنیت و شادمانی با یکدیگر به عیش و کامرانی زندگانی نمایند»(18).
راز القاب بیعت گیرنده
شاید از همان عصری که محیی الدین عربی بذر «خاتم اولیائی» را برای صوفیان در زمان کاشت، اصطلاحات و تعبیرات خاص به قدیسین عالم، مردان آسمانی را درمیان اوراق نوشته های خود نسبت به غیرآن ذوات مقدسه به کار گرفت. به آنان که درپی اوآمدند آموخت آنگونه سخن بگویند و تقریباً از دوره بعد می بینیم که همان اصطلاحات با تغییر جزئی به صورت القاب برای روسای صوفیه در آمده، بدون اینکه کسی توجه به حقیقت کلمات داشته باشد القاب مخصوص عرشیان خاک نشین که عصمت و طهارت به آنان اختصاص دارد در مورد دیگران هم به کار گرفته، انسانهائی معمولی که این اواخر حتی ضروریات اولیه ی تصوف را هم آموخته ندارند، هم دوش و هم شأن مردان آسمانی قرار دادند البته بهتر است بگوئیم روسای صوفیه شخصاً خود آن کلمات را به استخدام خویش برای شأن بخشیدن بی شأنی و بی کفایتی خود در آوردند و به دیگران هم تعلیم دادند.مثلاً به یک کارمند معمولی وزارت دارائی فقط به لحاظ هم رفتاری و هم اعتقادی
و هم رازی و هم یاری با سازمان امنیت دوران پهلوی خطاب کردند: «سرّالمشکوه و المصباح فلک معرفت و یقین، شمس حقیقت مشارق، مفتاح کنوز دقائق کتاب بحق ناطق».
این القاب استنباط شده ازآیه ی نور اختصاص به معصوم علیه السلام دارد مخصوصاً اطلاق «کتاب به حق ناطق» که اغلب درباره ی امام صادق علیه السلام به کار گرفته شده است.
یا به همین پیرمرد خوش بیان شیخ ابوالفضل روضه خوان گفته اند: «جوهر الحقیقه، روح المعرفه قطب الاکمل و غوث الاعظم حجة العارفین الواصلین قطب الموحدین»(19) لقب داده اند که تمامی از القاب خاصه رسول خدا و امیرالمؤمنین حجة بن الحسن العسکری علیهم السلام است.
یا درباره ی رئیس کنونی فرقه ذهبیه اغتشاشیه نوشته اند: «رکن رکین و بلد امین سلسلة الذهب رضوی وارث القطاب الولایة و الهدایة کهف الابدال و اوتادالزمان قطب الاولیاء الکاملین ابوالوقت».(20)
یا در مورد مرشد همین رئیس فرقه ی ذهبی که وحیدالاولیاء نام دارد معتقدند خروس ها می خوانده اند:
هم در این اثنا خروسی چون سروش
آمد از بام عمارت در خروش
گوش بر بانگش چو بنهادم عنان
دیدم این ذکرش بود رطب اللسان
حجة القائم وحید الاولیاء
پیش خود گفتم خیال من چنین
در سماخ من فکنده این طنین
باز بانگی کرد آن حیوان رسا
حجة القائم وحید الاولیاء
بهر دفع نفس رنگی ریختم
همسر خود را از خواب انگیختم
گفتم او را گوش کن کین نیمه شب
موذنی گوید اذانی بس عجب
بین چه می گوید کنون این رازگو
و آنچه بشنیدی تو با من بازگو
ما در این بودیم کامد در خروش
آن خروس و زن به بانگش داد گوش
گفت گوید این منادی خدا
حجة القائم وحید الاولیاء
یک تن از اطفال من از خواب جست
چشم خود بشگود و در بستر نشست
اصولاً حجة القائم و القابی نظیر کهف ابدال و اوتاد و ابوالوقت از القاب مخصوصه امام زمان است و قطب الاولیاء یا قطب الموحدین و حجة العارفین به علی مرتضی امیرالمؤمنین علیه السلام می گویند. و نباید به شخصی در هر مرتبت و موقعیتی معنوی که هست گفته شود این داستانها بر اساس همان ادعای پشت پرده صوفیه است که رئیس وقت را امام زمان می دانند.
یا شیخ عبدالله حائری در مرگ ملا سلطان گنابادی معروف به سلطان علیشاه شعری به شرح زیر سروده است:
این سنگ قبر پادشه عرض درگه است
این مرقد منور سلطانعلی شه است
اینجا مزار و مشهد سلطان اولیاء است
نزد مقام شامخ آن، عرش کوته است
روح القدس به خاک درش سوده است رخ
شهیر جبرئیل امین، فرش این ره است(21)
یا در مرگ شیخ محمد حسن بیچاره گنابادی معروف به صالح علیشاه نوشته اند:
ای شه امکان ز درگهت نرهانم
خاک در خویش ساز کهف انام
بنده ی تو هر که هست بنده ی آنم
بسته او هست هستی دل و جانم(22)
که شه امکان در عصر ما وجود نازنین حضرت ولی الله الاعظم حجة ابن الحسن العسکری روحی فداه است.
یا در جای دیگر نوشته اند:
رفت از جهان سوی جنان قطب و امام مؤمنان
بیرون پریدازدام تن درخلدحق کردآشیان(23)
البته قابل تذکر است «امام مؤمنان» از القاب مخصوصه ی علی مرتضی علیه السلام است.
و یا در پی مرگ آقای سلطان حسین تابنده رضا علیشاه شخصی به نام آقای منصور عباسی به تاریخ پنجشنبه نوزدهم شهریور ماه 1371 شعری به این مضمون سرود:
محبوبعلی ست وارث تاج و کلاه فقر
این یادگار توست که سلطان و رهبر است
فرمان بریم بر سر فرمان او به جان
آن مرشد طریق که همتای حیدر است
محبوبعلی شه است که امروز رهنماست
بر کل صوفیان جهان پیر و سرور است
جویی گل وجود علی، در علی نگر
آن نازنین عطر که همچون پیمبر است
دقت کنید آقای علی تابنده را همتای حیدر معرفی کرده در صورتی که چنین مسئله ای در طول زندگانی معصومین علیهم السلام نهی شده است. حتی حضرات اهل عصمت حاضر نبوده اند که با علی امیزالمؤمنین مقایسه شوند. یا اینکه به دروغ هم متوسل شده نامبرده را پیر کل صوفیان جهان می داند، یا این که به جوینده هرگونه خصوصیت و فضیلت که مخصوص علی مرتضی علیه السلام است می گوید: به صورت علی تابنده بنگر و اینکه علی تابنده را همچون پیمبر معرفی کرده است.
در این صورت این لقب های صوفیانه اسرار و رازی در بر دارند که گویای ولایت نوعیه و مهدویت نوعیه و نظائر اینها می باشد یا در زیر عکس محمد عنقا نوشته اند « مولی
الموالی، آیت کبرای دین قبله ی سالکین قدوة الموحدین(24) و جای دیگر نوشته اند «انسان کامل است مشغول عنایت خاصه حق جل و علاء که «و علم آدم الاسماءکلها» و لذا خلاصه و مظهر کلیه اسماء و صفات الهی می باشند بنابراین مظهر اسم اعظم بلکه خود اسم اعظم است (25)
یا درباره ی محمد عنقا نوشته اند: «مولی الموالی رأس الموحدین و رئیس المتألهین و قبلة المتقین السید السند حضرت میر قطب الدین محمد عنقا»(26) که مولی الموالی و رأس الموحدین و قبلة المتقین از القاب خاصه انبیاء و علی مرتضی است.
یا زیر عکس صفحه مقابلش نوشته اند: آفتاب عوالم امکان، شمس بروج عرفان، حضرت مولا میر قطب الدین محمد عنقا دانسته اند، که در غیبت کبری «آفتاب عوالم امکان» و «شمس بروج عرفان» وجود نازنین حجة ابن الحسن روحی فداه می باشند.
پی نوشت ها :
1- رساله رفع شبهات ص 18 .
2- بشارت المؤمنین ص 319 .
3- صالحیه چاپ دوم ص 218 .
4- صالحیه چاپپ دوم ص 218 .
5- مقدمه ی دیوان صفی علیشاه ص 16 .
6- یعنی شأن باطنی او همان شأن علی امیرالمؤمنین است.
7- عرفان الحق ص 13 به راستی عجب عرفان الحقی!!! .
8- عرفان الحق ص 92-93 .
9- در خرابات ص 125 .
10- تفسیر منظوم سوره ی حجرات ص 78
11- در خرابات ص 81 .
12- تفسیر منظوم سوره ی حجرات ص 78
13- نامه های صالح ص 11 .
14- صالحیه چاپ دوم ص 334 حقیقت 599 .
15- ولایت نامه ص 305 .
16- نابغه علم و عرفان نوشته آقای سلطان حسین تابنده: 294 .
17- عرفان ایران 139/11 .
18- عرفان ایران: 130/11 .
19- همان : 4 و 1 .
20- مناهج انوار المعرفه ص 4 از انتشارات خانقاه احمدی فقرای ذهبیه اغتشاشیه.
21- نابغه ی علم و عرفان ص 487 .
22- یادنامه صالح ص 518 .
23- همان : 504 .
24- عنقای قاف غنا ص 84 .
25- همان: ص 96 .
26. شباهنگ ص 123 و 4 مقدمه و 13.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}