نویسنده: سید تقی واحدی



 
سرنوشت فرقه ی خاکسار تا عصر حاج علی یزدی معروف به بهاء علیشاه رئیس فرقه مزبور به هر شکل بوده است نه اینکه دانستنش بهره ای ندارد بلکه در این تحقیق ما به آن نیازی نداریم. بهار علیشاه رئیس سلسله خاکسار غلام علیشاهی در خانقاه کوفه سکونت داشته(1) پس از 95 سال عمر در حالی که 42 تن شیخ مجاز به جانشینی معین کرده بود عاقبت الامر در 13 رجب سال 1355 در گذشت. در بین مجازین او بر سر جانشینی اختلاف شدید افتاد، آنهایی که توان شورش و قیام و ایستادگی بر ادعای بی مدرکی خویش داشتند قد علم نموده بساط ریاست را به خود اختصاص دادند.
لیکن در این جمع حاج مطّهر علیشاه به اعتبار فرمان جانشینی که به خط حاج مستور علیشاه کرمانی بود بر دیگر رقیبان چیره گی یافت در تهران رحل اقامت افکنده و بر سر قبر حاجب الدوله واقع در دروازه دولت منزل کرد پس از چندی سکونت از جمله کارهایش نبش قبر حاجت الدوله بود که استخوانهای جسدش را در خندق مجاور حاجبیّه افکنده بود، در پی همین اقدام فوراً شهاب السلطنه بختیاری که از مریدان بهار علیشاه بود حاجبیّه را که حاج مطّهر غیر قانونی و بدون مجوزّ شرعی تصّوف کرده بود تجدید بنا نمود و مطّهریه نام گذاری کرد.(2) رقبای حاج مطّهر در طول عمر او که بیش از یک قرن می بود از دنیا می رفتند و ریاست علی الاطلاق نصیب حاجی مطهر گردید.

خروج مرید بر علیه مراد:

در همین اوقات آرام که ریاست تام الاختیار بعد از بهار علیشاه به حاجی مطّهر رسیده بود ناگهان شخصی معروف به میر طاهر که متصدّی خانقاه کوفه خاکسار می بود و مکّرر به حاجی مطّهر جهت دریافت اجازه پیشنهادی داده، حتی به خاطر خرقه پوشی
تریاک خورده بود طاقتش سر رفت و جامه صبوری را درید از کوفه به کرمانشاه آمده قبرستانی را تکیّه ساخته به ریاست پرداخت و افرادی را هم به عنوان شیخ به اطراف و اکناف فرستاد. حاجی مطّهر او را به عنوان سرپیچی طرد نمود، اعلام داشت که میر طاهر از ما نیست و حضورش، اقلب طرق به دوزخ است.
این تکیه کلام حاجی مطّهر شده بود: که میر طاهر نان می خواهد به درویشی کاری ندارد بگذارید نان بخورد.
حاجی میر طاهر در مقابل لطماتی که از این فرمان خورد به این کلام متوسّل شده بود که من با یک صفای درویشی آنچه را که می بایست از حاج مطّهر کسب کنم کرده ام.
در پی این ادعا در یکی از سفرها که به اصفهان کرده بود در یک میهمانی با شخصی به نام حاج محمد علی لطیفیان که از درویشان نعمة اللهی مونس علیشاهی آن دیار می باشد برخورد نموده اصرار می کند که این درویش ساکت در مجلس هم مطلبی بگوید لطیفیان هم حاجی میرطاهر را خطاب کرده می گوید: فقط این را می دانم در درویشی اگر انسان یک دروغ بگوید باید چهل دروغ دیگر بگوید تا آن را اصلاح کند. و این کنایه را حاجی میرطاهر به خوبی می فهمد که مسئله با یک صفا از حاجی مطّهر هر چه بود گرفتم دروغی بود که می بایست با چهل دروغ دیگر اصلاح شود و آخر هم نمی شود.
در همین ایام نزدیکان حکومتی حاجی مطّهر که در سازمان امنیت استخدام بودند امروز هم زنده اند و فقط وفادار حاجی مطّهر می باشند با داشتن امکانات اطلاعاتی به دست آورند که میرطاهر با موافقت حکومت آن روز عراق به ایران بازگشته است تا علاوه بر شیخیت اخباری که به ضرر و منفعت عراق است را به آنجا لاپورت دهد.
با مرگ حاجی مطّهر همه چشم و گوش شده بودند تا متوجه شوند حاجی سرنوشت خاکسار را چگونه رقم زده است. کارگردانان سیاست خانقاه مطّهریه که در میان تجسّس مرموزانه رقیبیانی چون حاجی میرطاهر و تفحّص اهل خانقاه گشت و گذار داشتند اعلام کردند تا چهلم حاجی مطّهر مطلب روشن خواهد شد و در همین ایّام فرزند خوانده حاجی شخصی به نام میرمصباح که کارمند زیردست صادق عنقا در وزارت دارائی بود و 25 سال دور از خانقاه و حاجی مطّهر زندگی می کرد و تقریباً از اصل کار دور گردیده بود حاضر می شود. آرام آرام بعنوان فرزند خوانده رئیس وقت خاکسار نخست در کارهائی که مربوط به تسلیت پذیری در مراسم ختم و شب هفت بود را مداخله می کند که راقم در خانقاه مطهریه ناظر بودم چگونه با صورتی که نوکهای مویش نیش زده بود پا درد را بهانه کرده روی صندلی نشسته تسلیت می پذیرفت.
و بالاخره چهلم از راه رسید و ماهها هم گذشت معلوم شد حاجی مطّهر هیچکس را معین نکرده است. نماینده های او هر کدام ادعای جانشینی نموده و طبل استقلال را به صدا در آوردند و برای خویش سندی هم ساختند که برای نمونه رحمت علیشاه در خراسان مدّعی شد پدرم از مجازین حاج بها بوده است مدعی ریاست گردیده عده ای به ادعای او اعتماد می کنند در حالی که این نسبت را در زمان حاجی مطّهر مطرح نمی کرد و تمکین از او می نمود. ناصر علیشاه گوشه ای از خانقاه مطّهریه را به خود اختصاص داده بود که بعداً ریاست قزوین را به او بخشیدند. خلاصه با صبوری مصباح و حافظان منافع خانقاه مطّهریه، آقای مصباح داشتن مجوزی به ریاست خاکسار رسید. این همان آقای مصباحی است که در محرم 1340 قمری قندان نُقل را به سینه حاج مطهر زد و او گفت: ابن ملجم از پشت بر سر علی زد، مصباح از جلو بر سر ما زد.
سید حسن صفوی میرافضل در اهواز، سید غفار میرباغی در دزفول و حسین منجمی خوشحال علیشاه که مشایخی هم تعیین کرده است در تهران و امیر عزیزی مست علیشاه در کرج و رحمت علیشاه طرقی بر خلاف اراده پیر و مرادشان مدعی جانشینی او شدند.

سرنوشت جانشینی حاج مطهر

عاقبت دلسوزان خاکسار مطهریه در منزل تیمسار دکتر سید احمد میرافضلی جمع شدند تا فکری برای جانشینی حاجی مطهر کنند در صورتی که اگر حاجی صلاح می دانست یا کسی را شایسته ی این مرتبت می شناخت حتماً ریاست خاکسار را به او می سپارد ولی چون شخصی را برای اداره ی این امر مهمّ نداشت موضوع را تمام شده دانست لکن حالا برای حفظ چه مهمّی عده ای جمع شده اند کسی را رئیس سازند گفتنی نیست.
در همین مجلس مدرکی دال بر جانشینی مصباح به خط آقای هوشنگ غیائی صدق علیشاه نوشته شد، قاسم خان میرافضلی، حسن شاه بابا ذاکر علیشاه، احمد اقتداری، منصور شاهی، فریدون منو، ناصر علیشاه آن را امضاء کردند و مصباح را پیشوای خاکسار شناساندند.
بلکه باید هر تیزهوشی خود حقیقت را به اندازه ی استطاعت استعداد خویش به دست آورد البته بعدها که آقای مصباح به خواسته ای حامیان وقعی نگذاشت اغلب در حمایتها سستی نشان دادند.
آقای احمد علی خان بروند نصرت علیشاه مرد فاضل و دانشمند نیز در اصفهان تبعیّت از آقای مصباح نموده، سپس آرام آرام خود مدّعی تاج و خرقه ی حاج مطّهر گردید و همینطور دیگران و حاجی میرطاهر هم بیش از دیگران به تکاپو افتاده عده ای را به تکیه خاکسار کرمانشاه دعوت کرده مدارکی را برای نسبت خویش به حاج مستور علیشاه ارائه داد که من نسبتم به حاجی مستور و او به بهار علیشاه است. و به خیال خودش ریاستش را به ثبت رسانید ولی غافل از آنکه حقیقت هیچگاه، در پس لکه های ابر پنهان نمی ماند.

حاج مستور علی را بشناسیم:

درویش مستور علی معروف به مستور علیشاه کرمانی بعضی معتقدند زمان حیات حاجی بهار علیشاه را درک کرده و مدت ها در خانقاه کوفه ساکن بوده است.(3) بعضی هم بر این عقیده اند که او را ندیده است.
حاجی میرطاهر در پی سرپیچی از حاج مطّهر او را آرام آرام به عنوان پیر و مراد خویش مطرح کرد تا اینکه دوست دیرین او محمد طاهر میرزاده هاشمی از رؤسای قادریه در مقاله ای مدعی شد مستور علیشاه به موجب اجازه ی لفظی و کتبی به خط و مهر «بهار علیشاه» به خلافت مطلقه(4) رسیده است. این مسئله جنجالی به پا کرده موجب گردید آنهائی که خاموش شده بودند دوباره فریاد و اطریقتنا بلند کنند و مردم را به نصرت طلبی دعوت نمایند. چنین ادعایی با دلایلی که موجود می باشد زیر سئوال رفته اصالت و صحت آن خدشه دار می شود.
الف: بدون تردید همه ی صوفیان قبول دارند، مرید در صورتی مورد توجه مراد قرار می گیرد که اراده اش در اراده او حل شده باشد و از خویش کوچکترین خودی نشان ندهد مطیع محض بوده خودسرانه عمل نکند و در تمام امورات خویش رضایت او را در نظر داشته باشد؛ چنین کسی می تواند به دریافت اجازه افتخار یابد.
عجب است آقای سید زاده هاشمی از جمله خصوصیت های بهار علیشاه را که بر می شمارد می نویسد: «نسبت به مریدان سخت گیر بوده و غالباً امر به معروف و نهی از منکر را بر آنان اجراء می نمود.»(5)
از طرفی به این بر می خوریم که حاجی مستور علیشاه در کوفه از دستوری که حاجی بهار مکرر در مکرر بر آن تأکید کرده اند سرپیچی نموده و با سهل انگاری فرمان را آنقدر به تعقیب انداخته که دیگر فرصت برای اجرای امر بهار علیشاه باقی نمی ماند.(6)
چطور چنین شخصی نافرمان و خودکامه و بی اعتنایی را شخصیتی سخت گیر مانند بهار علیشاه به جانشینی تعیین می کند؟
ب: این مسلم است که حاج مستور علیشاه از جمله مشایخ مجاز حاج بهار بوده (7) و می دانیم که اجازه ی مجازین با فوت رئیس فرقه بی اعتباری گردیده تا صاحب اجازه با رئیس بعدی فرقه تجدید پیمان نموده ممکن است اجازه اش به تأیید برسد.
پس با فوت حاج بهار علیشاه اجازاتی که صادر کرده به خوبی خود از اعتبار ساقط گردیده تا به تأئید برسد.
ج: مهمتر اینکه اجازه جانشینی و خلافت حاج مطّهر علیشاه به خط حاج مستور علی بوده و آن نوشته به امضاء و به مُهر «ربیع الاولیاء بهار علی» ممهور گردیده(8) و آن وقت چطور می شود مدعی بود که مستور علی به خلافت مطلقه رسیده است. و ثانیاً مگر ممکن است مستور علی در صورتی که خودش اجازه ی حاج مطهر را نوشته مدعی جانشینی شود؟!
مهمتر اینکه پشت عکسی که متعلق به حاجی مستور بوده و به دستخط خود افراد را معین کرده بهنگام نام خود به «مستور علی» بدون لقب شاه اکتفا کرده است و دیگران را با پسوند شاه نام می برد و نسبت به نفر وسط که حاجی مطهر می باشد نوشته: «عکس وسط تمثال مبارک جناب فخرالسالکین و منهاج العارفین زمامدار طریقت جلالی و سر حلقه فقراء خاکسار می باشد حاجی مطهر علیشاه» این عکس و دستخط که درج می شود دلالت می کند حاجی مستور تمامی امورات فقری خاکسار را به حاج مطهر مربوط می دانسته است و بقول او زمامدار فقر خاکسارمیر طاهر را طرد کرده در اینصورت با افرادی که مستور علی درباره موقعیت حاجی مطهر نموده بی اعتباری اقدام خود نسبت به میر طاهر را تائید کرده است خصوصاً اینکه سند در دست میر طاهر همان نوشته بی اعتبار مستور علی است که با فرقه گنابادی هم تجدید کرده و ارتباطش با خاکسار قطع می شود.
اقدام بی اعتبار حاج مستور برای میرطاهر با این که حاجی مستور تمام امورات فقر خاکسار را با لقب «زمامدار طریقت و سر حلقه فقراء» که به حاجی مطهر داده و مربوط به او می دانست، لکن بر اثر فریبکاریها و وعده هائی که میرطاهر به او داده بود بدون داشتن حقی در تاریخ سوم شعبان 1386 اجازه ای برای میر طاهر نوشت که بعدها او با این اجازه ادعای استقلال نموده از حاجی مطهر نافرمانی کرد، سرپیچی او را عده ای نادیده گرفته مستقلاً فرقه ای تأسیس کرد و عجیب است بعد از مرگ حاجی مطهر با اینکه از توبه نامه مستور مطلع بود و می دانست او در سال 1388 درست دو سال بعد از نوشتن اجازه میرطاهر از تمامی کارهای خودسرانه منجمله اجازه نویسی میر طاهر توبه کرده است باز خلقی را در کرمانشاه جمع کند که ثابت کند من زمامدار فقر خاکسارم!

توبه ی حاج مستور علی:

به طوری که از قرائن استنباط می شود حاج مستور علی نسبت به ریاست بعد از حاجی بهار علیشاه حرکتی نشان داده که موجب شده است امثال آقا سیدزاده هاشمی او را خلیفه مطلق حاج بهار دانسته و حاجی میرطاهر هم پس از طرد و تکفیر حاجی مطّهر علیشاه خود را ذیل شهرت و سابقه درویش مستور از گزند حوادث مصون بدارد. ولی گویا شهرت و اقتدار و موقعیت ریاست حاج مطّهر اجازه رشد چنین ادعایی را به حاجی مستور نداده است زیرا حرکت ریاست طلبانه او با شکست مواجه شده مجبور گردیده توبه نامه را تنظیم کرده و به حاجی مطّهر تقدیم دارد.
متن توبه نامه با شهادت شهور چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین و الصلوه و السلام علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
این حقیر فقیر سراپا تصیر عهد نموده که در تاریخ 15 محرم الحرام 1388 (هجری قمری) موافق نیسان 13671 مرید و اراتمند فقیر خاکسار سلسله ی جلیله جلالی ویژه رشته ی غلامعلی شاهی که فعلاً سر سلسله حضرت قدوة المحققین(9) جناب آقای حاجی مطّهر علیشاه تجدید عهد نوین و ارادت دیرین نمودم، امید است توفیق خدمت و عبادت و راه نوردی این راه را حاصل نمایم. و الله ولی التوفیق الله جعل الارشاد علی جمیع العباد. حاج مستور علی درویش. تصریح اینکه از اطاعت سرپیچی ننمایم.

تجدید مستور علی با نعمة اللهیه:

یکی دیگر از رخدادهای مهم زندگی مستور که ارتباط او را با خاکسار قطع می کند و هرگونه نسبتی در فرقه ی خاکسار را که به او باشد خنثی می نماید مسئله ی تجدیدش با فرقه ی نعمة اللهیه است که آقای سلطان حسین تابنده رضا علیشاه می نویسد: «روز جمعه صبح ... به بغداد منزل آقای فرهنگ که برای ناهار موعود بودیم رفتیم و درویش مستور نیز که قبلاً از دراویش خاکسار بوده و بعداً در سلسله ی نعمت اللهیه مشرف به فقر شده و با محبت است و شب پیش هم، منزل ما آمده بود طبق خواهش ما آمد و تا سه ساعت بعدازظهر آنجا بودیم.»(10)
با این تفصیل ادعای اتصال در فرقه ی خاکسار به مستور علیشاه نمی تواند موقعیت ساز باشد و به اعتبار چنین اتصالی، مدعی ریاست شده انشعابی فراهم آورد مهمتر اینکه در هر فرقه ای اگر درویشی بیعت بشکند یا دیگری تجدید عهد نماید مطرود و مردود و بنابر اعتبار قانون فرقه ای تصوف مرتد است در اینصورت حاجی مستور اگر توبه اش پذیرفته هم باشد چون بیعت شکسته مرتد فقر خاکسار شده و هر اجازه ای که داشته است باطل می شود.

نسبت میرطاهر و مستور:

ادعای میرطاهر بر این است که او در پی مرگ مستور علیشاه کرمانشاهی به جانشینی او منصوب گردیده و رشته ی اجازه اش در فرقه ی خاکسار به واسطه مستور علی به حاج بهار علیشاه می رسد. این ادعا به دلائلی باطل می باشد و نمی تواند در نسبت انتساب مستور به فرقه خاکسار بدون واسطه حاجی مطهر حجت واقع شود.
الف: چون مستور علی شخصاً در توبه نامه اش از هرگونه تخلف مریدی نسبت به حاجی مطّهر توبه کرده است و تصریح نموده که «از اطاعت سرپیچی ننمایم» اگر بر فرض محال هرگونه اجازه ای هم به اشخاصی داده باشد باطل و بی اعتبار اعلام می گردد.(11)
ب: حاج مستور علی در فرقه ی نعمت اللهیه تجدید عهد نموده و به حکم تجدید عهد
هرگونه ارتباط با شیخ قبل یعنی بهار علیشاه و فرقه قبل یعنی خاکسار قطع گردیده به همین لحاظ تمام اعتبارات فرقه ای او بی اعتبار و هرگونه اجازه ای هم داشته باشد لغو می شود.
ج: علاوه حاجی مستور در پاسخ نامه ای که اقای سروش محبت علیشاه و آقای خوشحال در نحوه ی ارتباط و موقعیت حاج میرطاهر سؤال کرده بودند استناد به گفته پیرش مطهر علیشاه می نماید که با آقای میرطاهر در حرم شاه اولیاء ملاقاتی کرده و اتصالی در حدود یک برخورد معمولی داشته که این ارتباط در تصوف کوچکترین اهمیتی ندارد مخصوصاً درخاکسار که می بایست طالب مدتها به خدمت اشتغال داشته باشد.
البته این گزارش نیز درست است که حاجی مستور علیشاه از کوفه نامه ای برای مطهر علیشاه نوشته و متذکر گردیده: چون جناب میرطاهر را مستحق دیدم کارهای فقری ایشان را به اتمام رساندم، نکته قابل ذکر نامه مزبور این است که نوشته شده «خزانه (آخرین مرحله خاکسار) ایشان را ماند قلندر خاکسار حاج منور علیشاه(12) بستم در مقام مسلم بن عقیل، ولی آنچه مهمّ می نماید و این اقدام مستور علیشاه را خنثی کند این است که اقدام برای اتمام کارآقای میرطاهرربیع الاول1387 بوده و مستور علیشاه در سال 1388 درست یکسال بعد توبه نامه امضاء کرده اعلان تبعیت از حاج مطهر کرده است.

اعلامیه احسان علیشاه

در پی ادعای ریاست آقای حاجی میرطاهر تحت عنوان جانشینی مستور علیشاه، شیخ خرقه پوش از دوره ی خاکسار جلالی غلامعلی شاهی به نام احسان ابن مطّهر احسان علیشاه که از متقدمین و بقول خودشان پیش کسوتهای خاکسار بشمار می رفت اعلامیه صادر کرد که در آن آمده است:
«در زمان مولا علی پس از رحلت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در خم غدیر همانجائی که در حجة الوداع بیعت نمودند خوارج جمع شدند و علی را به خانه نشاندند و نقض بیعت نمودند امروز تکرار تاریخ است که همیشه شده مانند وهابی ها و بهائی ها سید غضنفرها و و و ... شخصی به نام سید حسین جابری(13) بر علیه فقر خاکسار کتابی جزوه به نام ارمغان نوشته و چاپ نموده با کمال بی شرمی در دسترس مردم ناآگاه قرار داده و خود را جانشین شخصی به نام مستور و بعد خود را به نام عمادالعارفین تعیین نموده و جانشینی حاج بهار علیشاه قرار داده و پیری را که یداً به یداً حاج مطهر علیشاه را مردی که 125 سال و اندی در راه ولایت کوشا بوده از نسبت نامه حذف نموده و دعوی جانشینی دارد و بنده که پنجاه سال و اندی در خدمت این پیر بوده ام و باطناً هستم اطلاع کامل دارم و از بنده قدیمی تر نداریم، آنهائی که بوده اند می دانند و می دانم که حاج بهار علیشاه در سال 1310 فوت نموده و رضا خیاط به نام مستعار مستور را بنده در سال 1314 برده ام خدمت حاج مطّهر که کارگر استاد سلیمان خیاط بود در زیر بازارچه سقّاخانه آئینه نزدیک خانقاه صفی علیشاه و نمی دانم آقای سید حسین جابری در خواب دیده که ایشان خود را خرقه پوش حاج بهار نموده اند و خود سید حسین جابری در سال 1346 شبی آمد در جمع، آقامیر دستوری که پس از تعارفات معمول گفت اینجا چرا؟ گفت آمده ام برای دیدار شما و کاری دارم، گفتم چه کار؟ قسم داد به جمع که می کنی؟ گفتم چه باید بکنم که خلاف شرع و عرف نباشد. دعوت در کرمانشاه نمود21 رمضان بود و گفت مرا یاری نمائید که حاج مطهر مرا بیرون نموده چون شما شیخ رسمی درویش و تهران هستی و دلیل خانقاه و شیخ حضوری ایشان هستی اشخاصی را به من معرفی نمائید چون دو زن دارم و بچه و خرجم زیاد است تا فرصتی شودمرا ببری خدمت پیر و توبه دهید، گفتم می آیم ولی خیانتی نشود و قرآن در میان گذاشت که خیانت نکنم، بنده در معتقدات مذهبی خود قبول نمودم و زمانی نگذشت در مدت چند ماهی که ایشان دعوی نمود تا چند نفری دور خود دید با کمال بی شرمی پشت بر قرآن نمود و دعوی نمود که من سر سلسله فقر خاکسارم تا شبی در نارمک در منزل شخصی به نام حسین خوشحال بودیم و به ایشان اعتراض نمودم و دوستانه او را نصیحت کردم آقا با خدا بازی نکن که خود ایشان با دارو دسته اش بنده را تهدید نمودند و از ایشان جدا شدم و شبانه رفتم خدمت حضرت خیرالحاج مطّهر علیشاه در خانقاه تهران دروازه دولت و به ایشان که پیر بنده و فقرای خاکسار بود شرح حال گفتم که فرمودند ایشان نان می خواهند و در عراق از این کارها زیاد نموده و بعثی ها در تعقیب او بودند و او را از مرگ نجات دادم و فرستادم ایران و سرمایه به ایشان دادم که دیگر آبروی ما را در ایران نریزد کاسبی کند که با پول 30 سال قبل 70 هزار تومان و دو کامیون برنج از شخصی به نام عباس نیرنما(14) و چندین حلب روغن حیوانی ار شخصی به نام کم گویان در کرمانشاه به ایشان داده شد همه را در اندک مدتی برد و خورد و بدهی را به گردن من انداخت و حالا از این طریق آمده، در هر زمان ابن ملجم ها هستند که شمشیر در زیر عبا بسته اند ولی جواب حق را نمی توان داد و فرمودند: «هر کس با ایشان هم قدم شوداز راه مولا خارج و از ما نیست» برای اطلاع به فقرا و کسانی که مقام پرست نیستند و مال اندوز آگهی می دهیم که به دام این شیادها نیفتند و بنده از گردن خود بر می دارم که کسی اعتراض نکند که تو که می دانستی چرا سکوت کردی و مجرم اصلی تویی و آقای سید حسین جابری ملقب به میرطاهر علیشاه تویی که دعوی خرقه پوشی از مستور علیشاه را داری و مستور [رضا خیاط] از خیرالحاج بهار علیشاه که اولاً زمان بهم نمی خورد و دوم توبه نامه مستور که به خط خود او در 22 سال قبل در خانقاه کوفه نوشته با تصدیق فقراء آن زمان که گنابادی شده بود موجود است در پوست آهو و فتوکپی آن ضمیمه همین نامه است ملاحظه فرمائید. اعتراضی دارید حاضرم در محضر فقرا در مکان مجاز صحبت نمایم.»
در این اعلامیه علاوه بر اشاره به سوابقی که بین احسان ابن مطّهر معروف به احسان علیشاه و حاج مطّهر و حاج میرطاهر و مستور علی بوده است چند نکته مهم هم دارد:
الف: نویسنده معتقد می باشد مستور علیشاه زمان بهار علیشاه را درک نکرده است لیکن معصوم علیشاه «آقای مدرس عالم» که از جمله مدعیان ریاست خاکسار است معتقد می باشد که مستور حاج بهار را دیده لکن عنوان جانشینی نداشته است.
ب: میرطاهر مرید و سر سپرده ی حاج مطهر بوده است، اگر نسبت او در این ارتباط بهم بخورد یعنی بیعتش شکسته شود مرتد فقر خاکسار است.
ج: میرطاهر نویسنده ی اعلامیه را «شیخ حضور» سر سلسله خاکسار می دانسته و این به لحاظ اعتبار اعلامیه مهم است.
د: چون میر طاهر قصد توبه داشته، می دانسته کاری را که آغاز کرده در فقر خاکسار گناه محسوب می شده است.

از نتیجه عمل غافل نباش

این بصورت مثال در بین مردم رایج است که به شخص خطاکار می گویند از نتیجه عمل خود غافل نباش، بدان بهر دستی داده باشی با همان دست خواهی گرفت.
میرطاهر نتیجه خروج بر علیه پیر و مراد خویش را فریب مردمی ساده لوح می دانست که بعنوان درویش دور خود جمع کرده بود و بی پروا در مقابل مطهر علیشاه مانند او عمل کرد تا اینکه شخصی بنام سید محمد مداحی را بعنوان شیخ فرقه ی جدید التأسیس معین نمود. دیری نپائید آقای سید محمد مداحی با لقب میر افضل با او همان کاری را کرد که او با حاج مطهر کرده بود. هنوز آتش فتنه او خاموش نشده، می رفت تا هر کجا ایمانی یا عشقی به علی مرتضی علیه السلام ملاحظه می کند بسوزاند و خاکستر نماید. که یکی از مروجان او بنام سید مرتضی ذاکری با لقب میر منور زمزمه درخواست شیخی اش را توسط شخصی بنام شاه غلام از دوستان خود که از نزدیکان میرطاهر بود به او رسانید. میرطاهر که بعد از ماجرای مداحی میر افضل، هر ریسمانی سیاه و سفید را مار کشنده می دهد نخست با وعده های آرام کننده ماجرای تقاضای شیخی او را آرام نگاه داشت تا اینکه آقای مرتضی ذاکری تصمیم گرفت مجموعه اشعار خویش را به چاپ رساند و در مقدمه آن مسأله ارتباط خویش را با میرطاهر و فقر خاکسار بنویسد. پیغام را تجدید نمود و چون میرطاهر خودداری کرد بین ذاکری و میرطاهر همان شد که بین میرطاهر و حاجی مطهر شده بود . نزاع بر سر شیخی میان مرید و مراد از مجالس خصوصی به محافل عمومی کشید تقریباً مجالس ذاکری بصورت فرقه ای درآمده بوددر مقابل خاکسار رشته میرطاهر. آقای ذاکری بدون اینکه اجازه داشته باشد شخصی بنام «صفاوردی» را چراغی معین کرده و نخست بصورت پنهانی و بعدها بشکل آشکار مرید گیری می نمود در همین زمان برای اینکه سروسامانی به بی اعتباری خود بدهد به نزد رحمت علیشاه طرقی که بعد از حاج مطهر در مقابل مصباح و خانقاه مطهریه تهران مستقل عمل می کرد رفته تقاضای شیخیت نمود پذیرفته نشد حتی برای اینکه میرطاهر را وادار به صدور اجازه شیخی کند به خانقاه مطهریه رفته با آقای مصباح نیز ملاقات نمود. ولی سودی نبخشید. و آقای ذاکری از مجالس چند شبه ی منزل آقای بهشتی که در غیاب او می گفت: «دُم ذاکری به جائی وصل نیست» یعنی اجازه ندارد استفاده کرده مردمی را که برای برگزاری مراسم شبهای قدر به آنجا می آمدند به مرض درویشی مبتلا کرده توانسته بودبا تدریس خصوصی منطق یا فلسفه عده ای دانشجو را با درویشی کشانده خلاصه قلیلی را دور خود جمع نماید و چون اجازه ای برای تأسیس فرقه نداشت و کسی هم اجازه شیخی به او نداده بود تا بگوید شیخ فلانی باشم هیتی به نام «هل اتی» تأسیس کرد و در آن کار درویشی نمود. شبهای اعیاد اسلامی را در منزل آقای حاج حسین عامری مسرور علیشاه به اصطلاح خودشان بر پوست می نشست و خلاصه شیخیت می کرد. از شهرت و آوازه آقای عامری استفاده کرده مردمی را به دام درویشی می کشاند و عجب که آقای عامری مسرور علیشاه صفی علیشاهی حاضر شده است منزلش پایگاه شخصی باشد که مرید میرطاهر خاکسار به حساب می آید مهمتر اینکه جناب مسرور علیشاه میرطاهر را شیخی می دانست که اجازه نداشته خودسرانه بر علیه مرادش قیام کرده است و بهمین دلیل در مراسم تشیع میرطاهر به کرمانشاه نرفت ولی با این بی اعتقادی باز در اعیاد عکس میرطاهر را برای اینکه دعوای بین ذاکری و میرطاهر علنی نشود و ضمناً مریدان میرطاهر حضور داشته باشند عکس نقاشی شده میرطاهر را در جلوی دید می گذاشتند.
ماجرای آقای ذاکری و میرطاهر مانند استخوان میان زخم ماند تا اینکه در طلیعه سال 1381 میرطاهر بعد از عمل جراحی های زاید از دنیا رفت به طوری که در مراسم ختم و هفت او به اطلاع مردم رسید میرطاهر جانشینی برای خویش تعیین ننموده خواسته بود ارادتمندان او به مشایخ موجودش رجوع کنند ولی متأسفانه به استنباط رفتار و حرکاتی که از فرزندش میرطاهر دیده می شود زمینه ی ادعای ریاست بعد از پدر را که به قانون تصوف خاکسار به جائی بند نبود را فراهم می آورد.
در همین گیرودار که پسران میرطاهر به یارگیری مشغول بودند و بر سر افراد نزاع هم داشتند آقای ذاکری نیز برای اینکه ذهنیت دعوای بین خود و میرطاهر را از خاطرها بزداید نامه ای به پسران میرطاهر می نویسد و سئوال می کند آیا من از جمله شیوخ پدر شما بوده ام آنها نیز در جواب تائید می کنند وبدین وسیله پس از مرگ میرطاهر به شیخیت بی اعتبار خود سروسامانی داده، ولی از بد روزگار بلای سرطان دامن او را گرفت هنوز سالگرد میرطاهر نرسیده بود آقای مرتضی ذاکری بخاک سپرده شد.

مدعیان جانشینی سید حسین جابری میرطاهر

با اینکه بی اعتباری رشته ی میرطاهر در طول حیات او زبان زد همه کسانی بود که با فرقه ی خاکسار آشنا بودند و شاید خود آقا نیز از غفلت و لجاجت بر باطل ترسیده نخواسته بود فتنه ای را که بر اساس خروج و کودتا فراهم آورده ادامه یابد. کسی را به عنوان جانشین معین ننمود و حتی این موضوع بسیار حساس و مهمّ بارها و بارها توسط افرادی گوناگون در تمامی مراسم مرگش به اطلاع عموم رسیده شد. ولی باز دو فرزند او بدون توجه به وصیت پدر به یادگیری اقدام کردند.
شخصی عامی و بی سواد و معتادی بنام کلک علیشاه که از جمله مشایخ میرطاهر شناخته شد و در مراسم دفن میرطاهر در تکیه کرمانشاه با آقای ذاکری برای میزان پولی که باید از اتباع فرقه بگیرند و پیاله بدهند مذاکره داشتند در سرو سامان دادن به شیخیت فرزند میرطاهر که زمان پدر فقط پسر و درویش او بود وارد گود شیخ تراشی شده و زمزمه جانشینی او را بر سر زبانها انداخته حتی در مرگ آقای ذاکری میر منور او را با یک عبای خرمائی در معرض نمایش و دید گذاشته بود.
آقای مرتضی ذاکری که قریب به یک سال کوشش داشت خویش را از جمله روساء فرقه خاکسار رشته میرطاهر جابی اندازد پس از شرکت در مراسم دفن میرطاهر با اینکه همان حرفهای نیش دار را نسبت به میرطاهر به زبان داشت و می گفت: من تمایلی به شرکت در مراسم تدفین میرطاهر نداشتم عده ای مجبورم کردند. رفتار و حرکات شیخیت بخود گرفته آن را در معرض نمایش می گذاشت تا اینکه بلای سرطان بصورت رحمتی از در خانه او داخل شد. خانم آقای ذاکری که از جمله مروجان شیخیت او بود و الحق در این مسیر خدمتها کرده علم ادعای شوهرش را در بین آنهمه حوادث برافراشته نگاه می داشت و خود نیز در مجالس زنانه بر صدر مجلس می نشست و بر خوردی مانند شیوخ داشت و بارها اتفاق افتاده بود به لحاظ همین ادعاها با همسران کسانی که در خانه شان مجلس برگزار می شد مانند آقای بهشتی اختلاف پیدا می کرد. رضایت داده بود که بر خلاف وصیت شوهرش مراسم ختم و شب هفت برگزار شود گویا تمایل نداشت چراغی را که هوای نفس میرطاهر روشن کرده بود خاموش شود و وصیت نامه ای را به شرح زیر شب چهلم ذاکری در دسترس مردمانی گذاشت که همیشه در تاریخ بلای جان اهل ایمان بوده اند و با فرقه سازی مردم را از صراط مستقیم منحرف کرده به بیراهه ای که هوای نفس آنها ترسیم کرده بو می کشاند و عجیب است چطور آقای مرتضی ذاکری که از زمان سرپیچی میر منور علیشاه خوانده می شد حاضر شده است بر باطلی که یقین داشت باطل می باشد مردمانی باقی بمانند. وصیتی به ظاهر دلسوزانه و مظلومانه و معصومانه بدون ادعائی لکن در حقیقت تشویق کنند راه باطلی که مرادش میرطاهر فراهم آورده بود تقریباً نه ماه قبل از مرگش، درست همان زمانی که خویش را تنها جانشین شایسته میرطاهر می دانست تنظیم کند.
در صورتیکه همه و خود او بی خوبی می دانستند آنچه از زمان میرطاهر به وقوع پیوسته کوچکترین اعتباری ندارد و اگر صحت انتساب شیوخ صوفیه در سرمایه داری معنوی آنها شرط و لازم باشد که بطور حتم و یقین هست، امثال میرطاهر که به کودتا و خروج بر علیه صاحب وقت فرقه سازی کرده اند چیزی از آنچه همیشه نامش بوده که نزد رؤساء صوفیه می باشد نداشته اند تا به آن بتوانند دلالت کنند.
اگر تدریس منطق و فلسفه و عرفان نظری و بازگو کردن متون تصوف کفایت می کرد که نیازی به تلقین ذکر با سند صحیح و انتساب بدون خدشه نبود. و اگر موعظه و نصیحت شرط بشمار می رفت که مجالس درس اخلاق بدون شائبه ریاست فراوان می باشد چه نیازی است که آدمی به دنباله دانه های دام صوفیانه برود. پس معلوم می شود «دعوا بر سر لحاف ملانصرالدین است» پای ریاست و آقائی در میان می باشد. تا دنیا فراهم آید و بقول درویشان «کشک و پشمی» عائد شود تأمین مخارج زندگی به جان کندن شخصی توام نباشد.
بهر حال آقای سید مرتضی ذاکری نوشته زیر را از خود به یادگار گذاشته و چهره بر زیر خاک بردند.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
پس از ثنای بی حد به حضرت حق و درود فراوان به پیامبر اسلام و ستایش بی پایان به شاه مردان و ثنای محبت به حضرت زهرا و ادای منقبت عاشقانه به خاندان هل اتی فرزندان صدیقه کبری قائم ال محمد (ص) عجل الله تعالی به ظهور و قیام.
یاران راه و رفیقان طریق، محبان هل اتی برای آنکه مسلک شما از هم نگسلد قدر سیر وسلوکها و سفرها و جلسات با شکوه و رازها و نیازها و حالهای صفا را که با هم داشتیم بدانید و به دست فراموشی نسپارید رفاقت را بجای خود داشته باشید و پاس
بدارید که رفیق شرط طریق است و لیکن طریقت خود را نیز بجای خود محترم بشمارید و به دست بی وفائی نسپارید. مانع الخیر هرگز نشوید و به مناع الخیر اعتماد نکنید.
اینک بحمد الله جمع کوچکتان ارکان لازم دارد و هر یک از ارکان در مقام خود مورد احترام و اطاعت شما هستند . همگی شما در جای خود عزیز هستید. سفارشهای لازم برای ادامه راه را به جناب میر عبدالحی کرده ام. او به مصلحت عمل خواهد کرد. سخن آخر اینکه در جمع هر گروهی پراکنده و جذب نشوید که اتلاف عمر است. از من بگذارید که تا آخرین لحظه دعاگوی شما بودم. همه شما را که عزیزان من هستید در پناه مولای متقیان به خدا می سپارم.
مرتضی ذاکری
30-3-81
آنچه بصورت سفارش در حقیقت اجازه برای آقا میر عبدالحی نوشته شده دارای نکات قابل توجهی است. که هر کس با دقت می تواند به آنها دست یابد:
یک ادیب و آشنا به ادبیات فارسی به اشتباهات فاحش خطبه سرآغاز پی می برد. که «ثنای محبت»اگر چه کلمه ای قشنگ و جذاب باشد ولی معنائی در این جایگاه ندارد یا «دارای منقبت عاشقانه به خاندان هل اتی» نیز چون شکل ظاهری ندارد گویای منظور و مقصودی نیست ادای منقبت در صورتی می تواند شأنیت پیدا کند که آنچه ذیل آن به قید تحریر در می آید براستی مناقب خاندان هل اتی باشد که اگر بار دیگر متن را بخوانید متوجه می شوید که نیست. در متن وصیت سفارش شده «مانع الخیر هرگز نشوید و به مناع الخیر اعتماد نکنید» جای ندارد سئوال شود آیا مرشد شما با سد راه شدن بین طالبان راه و حاجی مطهر «مانع الخیر» نشده بود و آیا خود شما با نداشتن اجازه ارشاد که در تصوف شرط شیخیت است در معنا او که اجازه ندارد از معنویت تصوف همان سیر و سلوکی که به آن سفارش کرده اید بی بهره است، چطور «مانع الخیر» شدید و طالبان را از رسیدن به حضور حکیم الهی و مرشد صمدانی بازداشته به مجالس رقص و دست افشانی و دایره زدن سرگرم نمودید. که اگر «این رقص و سماع ما مجازی نبود» را به زبان آورید توجه می دهیم اگر مجاز را از حقیقت تشخیص می دادید می دانستید آلات موسیقی سماع باید با آلات موسیقی غیر آن از هر جهت مخصوصاً پوست تفاوت داشته باشد. دایره ها با پوست مصنوعی مورد استفاده قرار می گرفت این دایره ها تأثیر بخشی آن دف مجلس سماع و دایره زنان که از راه می رسیدن همراه داشتن همان قوالان ذکر و سماع نیستند.
در متن آمده است «سفارشهای لازم را برای ادامه راه به جناب میرعبدالحی کرده ام که او به مصلحت عمل خواهد کرد.» سیر و سلوک را با مصلحت هیچ سازش نیست، هر کجا پای مصلحت به میان آید حقیقت و اصل وظیفه خانه نشین می شود. مصلحت بود علی المؤمنین چون جوان است و مذاح خلیفه نشود و خشت اولین انحراف از غدیر گذاشته شد و تلویحاً به مسلمانان آموختند می شود به فرمان الهی و دستور نبوی هم توجه نکرد.
آمده است «در جمع هر گروهی پراکنده و جذب نشوید که اتلاف عمر است» نشخیص این با شرکت کننده می باشد تنها او می فهمد عمرش کجا تلاف نمی شود نه شما، مهمتر اینکه از کجا می دانید عملکرد آقائی را که «میر عبدالحی» ساخته اید بتوان چنان اداره ی امور نماید که حضورش اتلاف عمر افراد نشود.
آقای مرتضی ذاکری در خاتمه نوشته ای که به ظاهر نه وصیت نامه است و نه ارشاد نامه می نویسد: «تا آخرین لحظه دعاگوی شما بودم» این ادعا ذهنیت ایجاد نمی کند ایشان حدوداً یکسال قبول از مرگ از کجا بر آخرین لحظه اشراف داشته که دعاگو هستند؟ البته در این نوع مواقع یا حرفهای صوفیانه جواب داده می شود. که کوچکترین اعتباری ندارد.
در مراسم دفن آقای اکبر ذبیحی که مدتها از مقام مجلس گردانی آقای ذاکری محروم شده بود و شکوه و شکایت توام با غیبت و ایراد و اشکال بر کارهای آقای ذاکری را فراموش کرده صدای «منور علیشاه»«منور علیشاه» اش بلند بود. بدون اینکه ضرورتی داشته باشد مکرر اعلام می کرد بعد از آقای کلک علیشاه که باید سفارشی را عمل کنند مراسم دفن برگزار می گردد حاضری می گفت حس کنجکاوی وادارم کرد کنار دست آقای کلک علیشاه باشم تا به بینم سفارش چیست؟ کاری صورت نگرفت ولی عجیب اینجاست که او نیز با کمال وقاحت و بی دینی گفت من سفارش را انجام دادم. از طرفی مسلماً این ادعا کذب بود زیرا ذاکری این افراد دور میرطاهر را مردمانی بی خاصیت و بی آبرو می دانست مکرر از او شنیده شده بود مشتی بی خاصیت بی سواد معتاد را شیخ کرده است.

دلائل بطلان دفاع مستور از میرطاهر

نظر در طرح مطالب می طلبید که این قسمت از کتاب را در صفحات ماقبل مطرح می کردم لکن صلاح را در این دانستم که تحول مستور علی را در مسیر ماجرای خروج میرطاهر علیه پیر و مرادش مطهر علیشاه بخوانید سپس به آنچه در دفاع از میرطاهر برای مشاهیر فرقه ی خاکسار از جمله احسان علیشاه نوشته است بنظرتان رسیده ملاحظه کنید، مستور علی از کجا به مقام توبه علیه حرکتی که در حمایت از میرطاهر نموده رسیده است. ملاحظه خواهید کرد که در نامه به آقایان مشاهیر خاکسار مدعی می شود من در حرم مطهر سیدنا علی المیرالمؤمنین در موضعی که دو انگشت مبارک از ضریح بیرون آمده عنایت و حمایت مولا را نسبت به میرطاهر می دیدم. و کارش را تمام کردم. جای سئوال ندارد که به پرسیم پس چرا از کاری که نسبت به میرطاهر در حقیقت تائید مولا کرده ای توبه نمودی؟!
آنچه توانسته اعتبار انتساب حاجی مستور را در ارتباط با اجازه ای که جهت میرطاهر نوشته سست و ناپایدار سازد دو موضوع بسیار مهم و حائز اهمیت است. یکم: قطع ارتباط باطنی مستور با فرقه ی خاکسار و تجدید بیعت او با رضا علیشاه تابنده رئیس وقت گنابادی است. دوم: اقرار مکرر مستور در جاهای مختلف نسبت به ریاست عامه حاجی مطهر علیشاه می باشد که موجب توبه او از حمایت میرطاهر نیز گردیده است.

سرنوشت خاکسار

بدون تردید می باید پذیرفت با مرگ احسان علیشاه که در عصر حاجی مطهر علیشاه دارای اجازات کافی بوده است حتی در حضور او خرقه ارشاد به دوش می افکنده، فرقه ی خاکسار شیخ مجازی یا سر حلقه نشینی که بتواند افراد را بپذیرد نداشته و ندارد و آنچه بعد از مرگ حاجی مطهر علیشاه شکل گرفته آقای مصباح یا رحمت علیشاه طرقی یا دیگران در هر کجا بساطی پهن کرده اند خصوصاً آنهائی که مانند کلک علی بعد از میرطاهر به اغفال و فریب مردم مشغولند از جمله فرزندان میرطاهر که دست و پای مذبوحانه می زنند همه و همه خوسرانه نشسته اند بقول خودشان به جائی بند نیستند.

پی نوشت ها :

1- بیوگرافی هزار درویش ص 145.
2- خاکسار و اهل حق ص 11 .
3- بیوگرافی هزار درویش صفحه 45.
4- شرح مناقب محی الدین عربی مقاله محمد طاهر سیدزاده هاشمی صفحه 23.
5- شرح مناجات محی الدین... ص 23.
6- بیوگرافی هزار درویش صفحه 45.
7- خاکسار و اهل حق صفحه 37.
8- خاکسار و اهل حق صفحه ی 37.
9- عجب است که به فردی امی و بی سواد قدوة المحققین لقب داده است.
10- یادداشتهای سفر به ممالک عربی چاپخانه ی حیدری سال 1353 صفحه ی 40.
11- اجازه مستور در اول ربیع الاول 1387 بود و توبه نامه در سال 1388 قمری نوشته شده است.
12- شیخ مرتضی مؤید الحکما ملقب به منور علیشاه از مشایخ بهار علیشاه متوفی 1307 شمسی است.
13- مظور آقای میرطاهر است.
14- خوانا نبود اینطور بنظر رسید.
منبع: واحدی، سید تقی[صالح علیشاه]؛ (1384)، در کوی صوفیان، تهران: نخل دانش، چاپ پنجم(شهریور 1387).

منبع: واحدی، سید تقی[صالح علیشاه]؛ (1384)، در کوی صوفیان، تهران: نخل دانش، چاپ پنجم(شهریور 1387).