نویسنده : محمدحسین کیانی



 

مراحل سیر و سلوک در عرفان کاستاندا

هر مسلک عرفانى، داراى ویژگى ها و خصوصیات منحصر به فردى است. البته این سخن بدان معنا نیست که هر آنچه در آن مصداق عرفانى مى آید صرفاً، از نوآورى ها و ابتکارات آن مسلک بوده و در دیگر نحله هاى عرفانى یافت نمى شود. (هرچند ممکن است در برخى موارد این گونه باشد)، بلکه منظور اشاره به چارچوب هاى اساسى یک مسلک عرفانى است. اصول اساسى اى که شاکله ى یک مسلک عرفانى را مى سازد، ممکن است در دیگر عرفان هاى مشابه بیان شده باشد، امّا با این تفاوت که در عرفان مورد نظر، این اصول از ویژگى هاى مهم و جدا ناشدنى به حساب مى آید.
سلوک در عرفان کاستاندا، همانند دیگر عرفان ها، داراى ویژگى ها و اهدافى است که در این قسمت به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
1. اَصالت ناگوال: مرشد در ادبیات عرفانى کاستاندا »ناگوال« نامیده مى شود. نقش ناگوال در عرفان کاستاندا بسیار مؤثّر و حیاتى است، به گونه اى که سالک بدون مرشد نمى تواند عمل موفّقى را انجام دهد. امّا وظیفه ى سالک براى شناخت و انتخاب ناگوال چیست؟
این موضوع، از توان شاگرد خارج است، زیرا تنها کسى مى تواند ناگوال را بازشناسد که داراى ساختار انرژى همانند او باشد. در این صورت، خود او ناگوال و مرشد خواهد بود و نیاز به مرشد ندارد. بنابراین، شاگرد نباید در پى استاد برود، بلکه این استاد است که شاگرد خود را باز خواهد یافت و او را در چنبره ى حمایت و هدایت خویش قرار خواهد داد.17
در عرفان کاستاندا، میان رابطه ى استاد و شاگردى با دو لفظ »خود کامه« و »خرده خود کامه« آشنا مى شویم.
دون خوان معتقد است:
صاحبان بصیرت در عهد جدید، با توجه به تجربیات خود، مناسب دیدند که طبقه بندى خویش را با سرچشمه ى اوّلیه ى نیرو، یعنى با یگانه فرمانرواى جهان هستى، آغاز کنند و آن را به سادگى »خود کامه« خواندند. طبعاً بقیه ى مستبدان و قدرتمندان، به طور نامحدود در مرتبه اى فروتر از خودکامه جاى گرفتند. در نتیجه آنها را »خرده خودکامه« نام نهادند. 18
2. عقل ستیزى: در عرفان کاستاندا، همانند بسیارى دیگر از عرفان ها، نه تنها عقل به عنوان فضل و کمال عارف معرّفى نمى شود، بلکه مانع رسیدگى سالک به حقیقت ناب عرفانى است. در این عرفان، تفکّرات عقلى- فلسفى، بزرگ ترین مانع در مسیر »کسب معرفت« و »توقّف گفتگوى درونى« است. از این رو، سالک فعالیّت هاى عقل را متوقّف کرده، صرفاً به تعالیم استاد عمل مى کند.
دون خوان مى گوید:
شمنان روحانى نیستند، اهل عمل اند. مردم آنان را عموماً نامعقول و دیوانه تلقّى مى کنند. آرى، چنین به نظررسند. براى آن که همواره مى کوشند چیزهایى را شرح دهند که نمى تواند توضیح داده شود.19 سالک مبارز، با عمل کردن زندگى مى کند و نه با فکر کردن درباره ى آن، یا فکر کردن درباره ى چیزى که پس از انجام دادن عمل به آن فکر خواهد کرد.20
3. جنگجویى: سالک براى رسیدن به معرفت همانند یک جنگجو عمل مى کند؛ جنگجویى که به میدان جنگ مى رود تا براى پیروزى تا آخرین نفس نبرد کند. دشمنان سالک در مسیر تحصیل معرفت و ادراک عبارتند از:
الف. ترس؛ در اوّلین قدم، سالک تمامى دانسته هاى خود را فراموش کرده، خود را براى آموختن چیزهاى جدید آماده مى کند. در این لحظه، ترس از آموختن چیزهاى جدید به وجود مى آید. سالک خود را براى مبارزه با ترس آماده مى کند؛ زیرا ترس ما را از رسیدن به معرفت منحرف مى کند.
ب. وضوح ذهنى؛ پس از شکست ترس، ذهن سعى مى کند تا رسیدن به معرفت را آسان و تمام شده جلوه دهد، حال آن که سالک در ابتداى راه است. او باید با وضوح ذهنى مبارزه کند و در مسیر تحصیل معرفت، صبور و ثابت قدم باشد.
ج. اقتدار (قدرت)؛ تنها راه رسیدن به حقیقت، هدف قرار دادن معرفت است. در نتیجه، سالک تمام توانایى خود را براى کسب اقتدار به خدمت مى گیرد تا معرفت را مورد هدف قرار دهد.
د. کهولت؛ کهولت، تنها دشمنى است که خواه ناخواه بر سالک پیروز مى شود، امّا تلاش سالک، رسیدن به معرفت قبل از پیروزى کهولت است.
4. شکارچى گرى: سالک، یک جنگجو است که به نبرد دشمنان مى رود تا به معرفت و ادراک دست یابد. شگرد سالک جنگجو، الگو بردارى از شیوه ى شکارچى گرى است. از این رو، سالک، همانند یک شکارچى، به دنبال کسب خصوصیّاتى همچون موارد ذیل مى رود:
الف) خود را با شرایط سخت وفق دهد و در هر لحظه آمادگى زندگى در شرایط پیچیده را داشته باشد؛
ب) صبور و شکیبا باشد؛
ج) مراقب خود است و از محیط اطراف آگاهى کامل دارد؛
د) زمان، ارزشمندترین چیز سالک است و... .
5. جنون اختیارى: جنون اختیارى شیوه اى براى بى اهمیّت دانستن همه چیز است. در آن زمان که کاستاندا در مورد چیستى جنون اختیارى استاد مى پرسد، دون خوان مى گوید:
خوشحالم که پس از این همه سال، سرانجام، از جنون اختیارى من پرسیدى؛ اگرچه برایم کمترین اهمیّتى هم نداشت، اگر هرگز نمى پرسیدى. با این همه، من بر آن شده ام که احساس شادى کنم. تو گویى برایم اهمیّت داشتى که بپرسى، یا مهم است که اهمیّت بدهم. همین، جنون اختیارى است.
- کاستاندا گفت: تو جنون اختیارى را با چه کس آزمایش مى کنى؟
- با همه.
- و چه زمانى را براى این کار برمى گزینى؟
- هر وقت که بازى مى کنم.21
- آیا معناى جنونِ اختیارى این است که اعمال او هرگز صادقانه نبوده، بلکه فقط بازىِ یک بازیگر است؟
جواب داد: اعمال من صادقانه است، امّا فقط بازى یک بازیگر است.
-پس هر آنچه تو مى کنى جنون اختیارى است؟
- بله، هر آنچه.
-این بدان معنا است که هیچ چیز براى تو اهمیّت ندارد و تو نسبت به هیچ کس و هیچ چیز پروا ندارى؟ براى مثال، خود من؟ تو مى خواهى بگویى برایت مهم نیست که من اهل معرفت بشوم یا نشوم، که بمانم یا بمیرم، و یا هرکار دیگرى بکنم؟
-درست است! برایم مهم نیست. تو مثل لوچیو یا هرکس دیگر در زندگى منى؛ جنون اختیارى من.
- چنین احساس مى کنم که ما درباره ى چیز واحدى صحبت نمى کنیم. نباید خودم را مثال مى زدم. آنچه خواستم بگویم این است که به هر حال باید چیزى در جهان باشد که تو پرواى آن را داشته باشى، امّا نه به صورت یک جنون اختیارى. به گمانم این شدنى نیست که ما به زندگى خود ادامه دهیم، در حالى که هیچ چیز برایمان اهمیّتى نداشته باشد.
دون خوان در جواب مى گوید: این حرف درباره ى تو صادق است. براى تو همه چیز مهم است. تو از جنون اختیارى من پرسیدى و من به تو گفتم که آنچه نسبت به خود و مردم دور و برم مى کنم جنون است؛ چرا که هیچ چیز اهمیّتى ندارد.22
- نکته اینجاست، دون خوان! که اگر هیچ چیز برایت مهم نیست، پس چگونه به زندگى ادامه مى دهى؟
دون خوان مى گوید: شاید توضیح آن ممکن نباشد. در زندگى تو چیزهاى معیّنى برایت اهمیّت دارند؛ چرا که مهم اند. اعمال تو بى شک برایت اهمیّت دارند، امّا براى من دیگر هیچ چیز مهم نیست، نه اعمال خودم، نه اعمال هیچ یک از مردم دور و برم. با این حال، به زندگى ام ادامه مى دهم؛ چرا که از خود اراده دارم؛ چرا که در سراسر عمر اراده ام را جلا داده ام تا آنجا که اکنون ناب و سالم است و دیگر پرواى این ندارم که هیچ چیز مهم نیست. اراده ى من جنون زندگى ام را جبران مى کند.23
6. اتّحاد با روح جهان: سالک به کمک رؤیابینى و کسب معرفت مى تواند از همه چیز برتر شود و به قدرت عظیم طبیعت دست یابد.
دون خوان مى گوید:
مرشدم، جادوگرى با قدرت هاى عظیم بود. جنگاورى به تمام معنى بود. و اراده اش به واقع شکوهمندترین دستاورد او بود. امّا انسان مى تواند که از این هم فراتر رود. انسان مى تواند دیدن را فرا گیرد. با فراگرفتن دیدن، دیگر نیازى به این ندارد که مانند جنگاور زندگى کند یا جادوگر باشد. با فراگرفتن دیدن، انسان هیچ و همه چیز مى شود. شاید بتوان گفت که محو مى شود، درحالى که به جاست. به اعتقاد من، این است زمانى که انسان مى تواند هرچه آرزو کند باشد، یا هرچه آرزو مى کند به دست آورد. امّا چنین انسانى هیچ آرزو نمى کند و به جاى آن که با هم نوعانش چنان بازى کند که گویى بازیچه اند، با آنها در دل جنونشان روبه رو مى شود. تنها فرق آنان این است که آنچه مى بیند عنان جنونش را در اختیار دارد، در حالى که هم نوعانش چنین نتوانند کرد. انسانى که مى بیند، دیگر دلبستگى چندانى به هم نوعانش ندارد؛ زیرا دیدن، او را از هرآنچه پیشتر مى شناخته، مطلقاً وارهانده است.24
7. انتخاب راه به کمک دل: سالک، تنها به واسطه ى پیروى از امر و نهى دل خویش، راه حقیقت را مى یابد.
دون خوان مى گوید:
من از آن رو شادم که نگاه کردن به چیزهایى را بر مى گزینم که مرا شاد مى کنند. پس آن گاه چشمانم کران مضحک آنها را مى قاپد و من مى خندم. من این نکته را بارهاى بى شمارى به تو گفته ام: انسان باید راه خود را به کمک دل انتخاب کند تا شادمان ترین و سرزنده ترین باشد.اى بسا که چنین کسى بتواند همیشه بخندد... بسیارى از اهل معرفت همین کار را مى کنند. چه بسا که روزگارى به سادگى ناپدید شوند.
مردم ممکن است چنین بپندارند که آنها را به خاطر کارهایشان به دام انداخته و کشته اند، آنها مرگ را برمى گزینند؛ چرا که مرگ برایشان اهمیّتى ندارد. برعکس، من زندگى را برگزیده ام و خندیدن را نه از آن رو که برایم اهمیّت دارند، بلکه به این خاطر که این گزینش، طلب و تمنّاى طبیعت من است.25
8. بى اهمیّت دانستن همه چیز: سالک در مسیر کسب معرفت همه چیز را بى اهمیّت مى داند و بى نیازى خود را از همه چیز ابراز مى دارد.
دون خوان مى گوید:
ما مى آموزیم که درباره ى همه چیز فکر کنیم و بعد چشم خود را عادت مى دهیم که به هر چیز نگاه مى کنیم، چنان نگاه کند که ما فکر مى کنیم. ما در حالى به خویشتن نگاه مى کنیم که پیش از آن فکر کرده ایم که مهم ایم. پس ناگزیریم که احساس اهمیّت کنیم! امّا هرگاه انسان دیدن را فرا مى گیرد، درخواهد یافت که دیگر نمى تواند درباره ى چیزهایى فکر کند که به آنها مى نگرد، و اگر نتواند به چیزهایى فکر کند که به آنها مى نگرد، همه چیز بى اهمیّت خواهد شد.26
9. به کارگیرى حقّه و نیرنگ: سالکى که در ابتداى راه، قصد رسیدن به معرفت شهودى را دارد، ممکن است در میان راه، در برخورد با مشکلات و سختى هاى سلوک و رؤیت جاذبه هاى زندگى مادّى سست شود و یا از ادامه ى سیر و سلوک بازایستد. از این رو، ناوال متوسّل به نیرنگ و حقّه مى شود تا به کمک آن بتواند سالک را در مسیر خود حفظ کند. بى گمان، زمانى فرا مى رسد که سالک مى یابد که گول خورده، امّا نفس این کار بسیار مفید است؛ زیرا مؤیّد هدف اصلى، یعنى بقاى سالک در مسیر یافتن معرفت و ادراک است.
دون خوان مى گوید:
معلّم من، ناوال خولیان، به همین شیوه به من حقّه زد. او با استفاده از شهوت حرص من، به من حقّه زد. قول داد تمام زنان زیبایى را که دور و برش بودند به من بدهد و نیز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم. از دوران بسیار قدیم به تمام شمنان مکتب من همین حقّه زده شده است.27
10. مرگ: در عرفان کاستاندا، اعتقاد به مرگ، داراى جایگاه پراهمیّتى است.
دون خوان مى گوید:
مرگ، پیچ و تاب است. مرگ، ابر درخشانى در افق است. مرگ، منم که با تو صحبت مى کنم. مرگ، تو و دفتر و دستکت هستى. مرگ، هیچ است، هیچ! مرگ، این جاست و با این حال، اصلاً در این جا نیست.28
مرگ هر شخص، همواره در کنار او و به فاصله ى یک بازو از شانه ى چپش قرار دارد و هرگاه مرگ، شانه چپ را لمس کند خواهد مرد.29
فکر مرگ، سالک را وارسته مى کند. چنان که دون خوان مى گوید:
تنها فکر مرگ است که انسان را به اندازه ى کافى وارسته مى سازد تا آنجا که نمى تواند خود را به چیزى بسپارد. فقط فکر مرگ است که انسان را چندان که باید وارسته مى سازد تا آنجا که نمى تواند خود را از چیزى محروم سازد. مردى از این گونه، بارى، آرزویى ندارد؛ زیرا به شورى خاموش براى زندگى و همه ى چیزهاى زندگى دست یافته است. او مى داند که مرگش در کمین است و به وى فرصت نمى دهد که به چیزى دل ببندد، پس بى هیچ آرزویى همه چیز را آموزد.30
سالک، از مرگ خود آگاه است. چنان که دون خوان مى گوید:
کسى که راه جادوگرى را مى پیماید در هر خم راه با نابودى زودرس رو به روست و ناگزیر به فراست از مرگ خود آگاه مى شود. بدون آگاهى از مرگ، چیزى نخواهد بود، جز انسانى معمولى که درگیر کارهاى عادى است؛ انسانى فاقد توان و تمرکز لازم که عمر یکنواخت، او را بر روى زمین به قدرتى جادویى بدل کند.
پس انسان، براى جنگاورى، باید پیش از هرچیز و بحق، از مرگ خود به فراست آگاه باشد. امّا دلواپسى از مرگ ما را بر آن مى دارد که به خود بپردازیم و این مایه ى ضعف است. بنابراین، چیز دیگرى که هرکس براى جنگاورى به آن نیاز دارد وارستگى است، تا فکر مرگ زودرس، به جاى آن که به صورت وسواس درآید، به بى تفاوتى بدل شود.31
کارلوس کاستاندا، مرگ دون خوان را چنین توصیف مى کند:
وقتى لحظه اى فرا رسید که دون خوان عملاً دنیا را ترک گفت، به نوعى درخشندگى بخار مانند رنگى مبدّل شد. او انرژى ناب بود که به آزادى در جهان شناور گشت. در آن لحظه، احساسم در خصوص فقدان وى چنان شدید بود که مى خواستم بمیرم. به آنچه دون خوان گفته بود اعتنا نکردم و بى هیچ تردید و دودلى خود را به پرتگاه افکندم، امّا به دلیلى که وصف ناپذیر است، نمردم.32

دستورات عملى در عرفان کارلوس کاستاندا

در عرفان کارلوس کاستاندا، دستورات عملى گوناگونى طرح مى شود، که هدف از آن تحصیل مواردى از قبیل ذیل است:
الف) رسیدن به معرفت شهودى و ادراک واقعى؛
ب) خاموشى ذهن و توقّف گفت وگوى درونى؛
ج) کسب قدرت و اقتدار.
مجموعه ى متون و دستورات عملى در عرفان کارلوس کاستاندا عبارتند از:
1. روشى براى دویدن در تاریکى: سالک براى توقّف گفتگوى درونى، مسافت طولانى و پرپیچ و خمى را انتخاب مى کند و با سرعت زیاد و بدون ایجاد آسیب دیدگى مى دود.
2. خوددارى از آمیزش جنسى.
3. تغییر نوع تصوّر از خود: سالک همواره تصوّر مى کند که آن قدر صاحب قدرت است که مى تواند هر لحظه در خود شگفتى ایجاد کند.
4. ترک عادت.
5. انتخاب مکان قدرت: جایگاهى روى زمین وجود دارد که فرد با قرارگرفتن در آن نقطه، صاحب قدرت و نشاطشود. هر سالک مى بایستى به کمک استاد خود، جایگاه قدرت خود را بر روى زمین بیابد.
6. هنر رؤیابینى.
7. گیاهان روانگردان: هدف از مصرف گیاهان روان گردان، ایجاد آمادگى و تحصیل معرفت است.
8. نفى گذشته ى شخصى: نفى اطّلاعاتى که دیگران از زندگى سالک دارند.
9. خیره شدن: خیره شدن به یک شى ء.
10. درست راه رفتن: راه رفتن سالک بدون توجّه به اشیاى پیرامون خود.
11. عمل بدون چشمداشت.
12. حماقت اختیارى: سالک در ظاهر سعى مى کند تا خود را هم رنگ همنوعان خود نشان دهد و تظاهر، به اهمیّت دادن به کارها و توجّه به ثمربخشى افعال خود دارد، امّا در واقع، چنان مشغول کارهاى خود مى شود که گویى همه چیز بى معنا وارزش است.
13. بى عملى: فرآیندى که در آن سالک ادراک خود را تغییر مى دهد تا آن را با گزارشى که از دنیا توسّط دیگران یافته سازگارى دهد.
14) حرکات تنسگریتى: سالک، عضلات بدنش را در حالتى آسوده قرار مى دهد، سپس به بدن خود، به عنوان واحدى سالم فکر مى کند.
15. به کارگیرى دومین دقّت33: به واسطه این قدرت، سالک از توهمات این دنیا تأثیر نمى گیرد و در حیطه ى واقعیّت باقى مى ماند.
16. روش شکار کردن و شکارچى بودن: سالک، همانند یک شکارچى، همواره آماده ى هرگونه مبارزه و کسب آگاهى است.
17. دست نیافتنى بودن (بى نیاز بودن).
18. هر عملى آخرین نبرد روى زمین است: سالک با فرض این مسأله، اعمالش را با قدرت انجام مى دهد و رابطه ى نزدیکى با مرگ برقرار مى کند.
19. متعادل کردن روح: سالک، نه خود را تحت سلطه ى عقل و منطق قرار مى دهد و نه برده ى احساسات مى شود، بلکه در خود تعادل ایجاد مى کند.
20. از دست دادن اهمیّت شخصى.
21. پذیرش مسؤولیّت: سالک، مسؤولیّت تمامى اعمال خود را مى پذیرد.
22. مرگ به مثابه ى مشاور زندگى:34 سالک، مرگ را تنها مشاور خود مى داند. از آن پس، از چیزهاى کوچک عصبانى شود، وقت خود را هدر نمى دهد، منظّم شده، توجّه اش را به مسایل اساسى معطوف مى کند.
در بررسى دستورات عملى این عرفان همواره این سؤال باقى است که به راستى کدامین مورد از دستورات عملى کاستاندا مى تواند انسان امروزى را از بن بست معنوى معاصر نجات دهد؟ آیا براى خروج از بحران معنویت مى بایست به ابتدایى ترین تعلیم هاى معنوى انسان مراجعه کرد ؟ این مسئله نشان از آن دارد که انسان امروز ى براى حل مسئله بحران معنا به این اندازه ناتوان و پریشان شده است و دچار اشتباه فاحشى شده که هرگز در خور پیشرفت او در دیگر جنبه هاى زندگى، از جمله پیشرفت تکنولوژى و رفاه مادى انسانى نیست.

توضیح برخى واژه ها و اصطلاحات

آنچه گذشت، مجموعه اى از دستورات عملى مرسوم در عرفان کارلوس کاستاندا است، که البته برخى از متون، داراى اهمیّت و تأکید فراوانى است. از این رو، سعى مى شود در مورد بعضى از واژه ها، توضیحات بیشترى مطرح شود.

1. هنر رؤیا دیدن:

هنر رؤیابینى، در حقیقت، تبدیل یک رؤیا به آگاهى مهار شده است. کارلوس کاستاندا، در مورد تعریف رؤیا دیدن مى گوید:
دون خوان، »رؤیا دیدن« را به شیوه هاى مختلف برایم تشریح کرده بود. اکنون به نظرم رسید که مهم ترین این شیوه ها، بهتر از همه، »رؤیا دیدن« را تعریف مى کند. او مى گفت که رؤیا دیدن فى نفسه »بى عملى « عمل خوابیدن است. بدین ترتیب، »رؤیا دیدن« موجب مى شود، که رؤیا بین ها از آن بخش زندگى خود که در خواب مى گذرد بهره گیرند. گویى دیگر رؤیابین نمى خوابد، ولى این بى خوابى، رؤیابین را بیمار نمى کند. رؤیابین ها کمبود خواب ندارند. ولى ظاهراً رؤیابین در اثر استفاده از قالب اضافى یا کالبد رؤیاى خود با رؤیا دیدن، زمان بیدارى اش را افزایش مى دهد.35
کارلوس کاستاندا، طبقه بندى احتمالى مراحل مختلف رؤیا را چنین بیان مى کند:
»بیدارى پر آسایش« حالتى مقدّماتى است؛ حالتى که در آن حواس به خواب رفته، در عین حال، شخص بیدار است. من در این حالت، همیشه سیلى از نور قرمز مشاهده مى کنم؛ درست مثل وقتى که شخص با چشم نیمه باز به نور خورشید مى نگرد.
دومین مرحله ى رؤیا دیدن را من »بیدارى پویا« نامیدم. در این حالت، نور قرمز درست مثل مه از هم پراکنده شود و شخص، صحنه اى را مى بیند؛ نوعى چشم انداز ساکن را. شخص، تصویرى سه بعدى را مى بیند؛ بخش یخ زده ى چیزى را، مانند، منظره، خیابان، خانه، شخص، چهره و یا هر چیزى دیگر.
سومین حالت را »مشاهده ى صرف« نامیدم. در این حالت، »رؤیا بین« دیگر قسمتى از رؤیاى یخ بسته را نگاه کند، ولى به عنوان شاهد عینى ناظر اتّفاقى است که در مقابل چشمانش رخ مى دهد. گویى برترى بینایى و شنوایى باعث مى شود که این مرحله از رؤیا دیدن عمدتاً کار چشم و گوش باشد.
حالت چهارم، براى من، حالتى بود که در آن خود را وادار به عمل مى کردم. در این حالت، شخص مجبور به اقدام است. باید به جلو برود و از فرصت خود حدّاکثر استفاده را بکند. این حالت را من »ابتکار پویا« نامیدم.36

2. گیاهان روان گردان:

تنها آموزه ى دون خوان که با هدف اصلى کارلوس کاستاندا هنگام سفر به مکزیک همخوان است، جمع آورى اطلاعات در مورد انواع گیاهان دارویى است.
کاستاندا مى گوید:
هنگامى که دون خوان را ملاقات کردم، دانشجوى درس خوانده ى رشته ى مردم شناسى بودم و مى خواستم شغل خود را در این زمینه با بیشترین حدّ نشر ممکن شروع کنم. تمایل داشتم که از نردبان آکادمیک بالا بروم و طبق محاسبات من، اولین گام، جمع آورى داده ها راجع به استفاده ى گیاهان طبّى توسّط سرخ پوستان جنوب غربى ایالات متحده بود.37
چنان که بیان شد، گیاهان روان گردان نزد دون خوان بسیار مهم و ارزشمند است؛ زیرا مسیر رسیدن معرفت به حساب مى آید. دون خوان، براى تعلیم معرفت خود و اثبات بیشتر و بهتر آن، از سه گیاه »روان گردان« بسیار شناخته شده استفاده مى کرد: 1. پیوت (Peyot )؛ 2. تاتوره (Datura inoxia)؛ 3. جنس خاصّى از قارچ وابسته به نوع Psylocebe .
با بلعیدن هریک از این گیاهان توهّم زا، دون خوان در من، به عنوان شاگرد خود، حالات خاصّى از ادراک غیرعادى یا آگاهى دیگرگونى ایجاد مى کرد، که من این حالت را »حالت واقعیّت غیرعادى« نام نهاده ام. واژه ى »واقعیّت« را از آن رو به کار گرفته ام که در نظام باورهاى دون خوان، این یک فرض بنیادین بود که حالات آگاهى حاصل از بلعیدن هریک از این سه گیاه، »توهمّات« نبوده، بلکه وجوهى عینى از واقعیّت هاى روزمرّه اند؛ اگرچه غیر عادى باشند. دون خوان، به این حالت واقعیت غیر عادى، همچون واقعیّت مى نگریست؛ نه چنان که گویى واقعیّت است.
دون خوان، چنین مى انگاشت و توضیح مى داد که گیاهان، گردونه هایى هستند که انسان را به نیروها یا قدرت هاى غیر شخصى ویژه اى رهبرى و هدایت مى کنند و حالاتى که در انسان به وجود مى آورند، دیدارهایى است که هر جادوگر باید آن قدرت ها را داشته باشد تا توان چیرگى بر آنها را به دست آورد.38
دون خوان، پیوت را »مسکالینو« مى نامید و آن را آموزگارى خیرخواه و نگهبان انسان بر مى شمرد. مسکالینو »راه درست زندگى« را مى آموزد. پیوت معمولاً در مجالس جادوگران خورده مى شد، که »میتوت« نام داشت و شرکت کنندگان در آن، به خصوص به قصد گرفتن درسى در جهت راه درست زندگى کردن، جمع مى آمدند.
امّا تاتوره و قارچ را دون خوان قدرت هایى از گونه اى دیگر مى دانست. او آنها را »دلیل(Ally«) مى نامید و مى گفت که قابل رام شدن و دست آموز شدن هستند و هر جادوگر، در واقع، قدرت خود را از دست آموز کردن »دلیل« به دست آورد. به خاطر همین دو »دلیل«، دون خوان، قارچ را برتر مى شمرد و مدّعى بود که قدرت نهفته در قارچ دلیل شخصى اوست، و این دلیل را »دود« یا »دودک« مى خواند.
روش کار دون خوان براى بهره ورى از قارچ این بود که قارچ ها را در یک کدوى قلیانى کوچک مى گذاشت تا خشک شوند و به صورت گردى نرم درآیند. سر کدو را براى مدّت یک سال مهر مى کرد و پس از برآمدن یک سال تمام، گرد نرم را با پنج گیاه خشک شده ى دیگر مى آمیخت و معجونى آماده ى کشیدن در چپق فراهم مى کرد.39

3. از دست دادن اهمیّت شخصى:

این فن یکى از زیر مجموعه هاى دستورالعمل »از بین بردن گذشته ى شخصى« است؛ زیرا اهمیّت شخصى، انسان را با گذشته ى خود پیوند مى دهد.
دون خوان، پیرامون نحوه ى از دست دادن اهمیّت شخصى مى گوید:
شیر، موش آبى و همنوع خود را در یک ردیف قرار دادن، برترین عمل ذهن یک سالک مبارز است. انجام دادن چنین عملى، اقتدارمى خواهد... از این پس، باید با گیاهان صحبت کنى تا هرگونه احساس مهم بودن را از دست بدهى. آن قدر با آن ها حرف بزن تا بتوانى در حضور دیگران نیز این کار را انجام دهى. به گیاهان بگو که دیگر خود را مهم نمى شمارى... شخص چگونه مى تواند خود را چنین مهم به شمار آورد، در حالى که مى دانیم مرگ، ما را احاطه کرده است.40

4. خیره شدن:

سالک تمام حواسش را »به دیدن یک چیز« معطوف مى کند. در این حالت، چیزهاى اطراف بر سالک اثرى ندارند. او از دنیاى ساخته ى خویش جدا مى شود و گفت گوى درونى او متوقّف مى گردد.
کاستاندا مى گوید:
اولین کارِ ناوال دون خوان این بود که برگ خشکى را به زمین مى انداخت و به من مى گفت ساعت ها به آن خیره شوم. این کار را هر روز ادامه مى داد. امّا من فکر مى کردم همان برگ است، ولى بعد متوجّه شدم که برگ ها متفاوت اند. ناوال گفت: اگر متوجّه تفاوت شَدید نشدید، نگاه نکرده اید، بلکه خیره شده اید.41
دون خوان مى گفت: اگر ساعت ها مثل من به توده اى از برگ خیره شوى، افکارت خاموش مى شود. فقدان فکر و دقّت، تونال را کاهش مى دهد و آنها به چیز دیگرى بدل مى شوند. البته در خلال تمرین، باید بدن در وضع و حالت خوشایندى قرار گیرد؛ حالتى بسان حالت هاى مراقبه ى کلاسیک در نظام هاى عرفانى شرقى.42

5. درست راه رفتن:

درست راه رفتن، در توقّف گفتگوى درونى مؤثّر است.
کاستاندا مى گوید:
در اوایل آشنایى مان، دون خوان، روش دیگرى را برایم شرح داده بود. بدین ترتیب که باید بدون آن که نگاهم را روى چیز به خصوصى متمرکز کنم، در مسیرى طولانى راه بروم و مستقیماً به چیزى نگاه نکنم. چشم ها را کمى چپ کنم تا از آنچه به خودى خود در زاویه دید قرار مى گیرد، تصویر گسترده ترى داشته باشم. گرچه آن موقع نفهمیدم، امّا او اصرار داشت، که اگر بدون تمرکز به نقطه اى در نزدیکى افق، نظر بیندازم، مشاهده ى تمام چیزهایى که در میدانِ دید قرار دارد، در یک آن، امکان پذیر مى گردد. سال ها این کار را بدون آن که تغییرى در آن ببینم تمرین کردم. منتظر تغییر و تحوّلى نیز نبودم، ولى روزى در کمال تعجّب دریافتم که حدود ده دقیقه است راه مى روم، بى آن که کلمه اى به خود گفته باشم. در آن حالت، آگاه شدم که متوقّف کردن مناظره ى درونى، مستلزم چیزى بیش از تنها با خود حرف نزدن است. در آن موقعیّت، افکارم را از دست داده بودم وعملاً حس مى کردم که در خلأ غوطه ورم.43

6. عمل بدون چشمداشت منفعت:

این روش براى توقف گفتگوى درونى و خاموشى ذهنى مؤثّر است. در این حالت، هدف سالک، انجام خودِ »عمل کردن« است، نه عمل براى چشمداشت و پاداش. سالک، با کارِ بدون عوض، به حقیقت نزدیک شده، بلکه به هدف که همان ورود به ناوال و جهان حقیقت است، مى رسد.
کودکان، در هنگام بازى، فعالیّت هایى انجام مى دهند. آنان در قبال عملکرد خود چشمداشتى ندارند، بلکه صرفاً به خاطر بازى، بازى مى کنند.از این رو، در عرفان کاستاندا، مظهر عمل بدون چشمداشت، بازى کودکان است.

7. به کارگیرى دومین دقّت:

دون خوان، آگاهى را به سه بخش نامساوى تقسیم مى کرد:
کوچک ترین بخش آن را »اولین دقّت« مى نامید. او مى گفت که این همان آگاهى است که هر فرد عادى آن را پرورش مى دهد تا خود را با زندگى روزمره اش وفق دهد. جسم فیزیکى ما به این بخش تعلّق دارد.
بخش بزرگ تر را »دومین قدرت« مى نامید و آن را به عنوان نوعى ادراک و آگاهى وصف مى کرد، که ما براى درک پیله ى درخشان خود و عمل کردن به عنوان یک موجود فروزان به آن نیاز داریم. به گفته ى او، دقّت دوم، در تمام مدّت زندگى مان پنهان مى ماند، مگرآن که در اثر تربیت آگاهانه و یا ضربه اى تصادفى پدیدار شود. این بخش، جسم درخشان ما را شامل مى شود.
او سومین بخش، یعنى بزرگ ترین آن را، » دقّت سوم« مى نامید؛ نوعى آگاهى بى کران که جنبه هاى نامشخّص آگاهى از جسم مادّى و درخشان ما را شامل مى شود.44
در جایى دیگر، دون خوان مى گوید: هنر رؤیا دیدن مهارتى است که شخص به کمک آن از رؤیاهاى روزمره ى خود استفاده و به وسیله ى شکل خاصّى از دقّت، آنها را به آگاهى مهار شده تبدیل مى کند. این دقّت را دقّت دوم نامیم.45

سخن پایانى

1. جریانات معنوى متجدّد، در بسیارى از موارد، تکیه بر تعلیم هاى عرفانى کهن زده اند. بسیارى از عرفان هاى نوظهور شرق و غرب، به شدّت، متأثر از گرایش هاى عرفانى هندوئیسم، بودیسم و ... هستند. در عرفان کارلوس کاستاندا،گزاره هاى عرفانى و آداب و رسوم قبایل سرخ پوستى به وضوح نمایان است، تا جایى که مى توان گفت کاستاندا در تدوین عرفان خویش، خواسته یا ناخواسته، از تخصّص دانشگاهى خود(مردم شناسى ) به شدّت تأثیر پذیرفته است. به عبارت دیگر، عرفان کاستاندا، به همان اندازه که اخلاقى- عرفانى است، پژوهشى در زمینه ى آداب و رسوم، فرهنگ، ارزش ها و عرف قبایل سرخ پوستى نیز هست.
2. چنان که بیان شد، عرفان کاستاندا، تبلورى از عرفان هاى ابتدایى طبیعت گراست. این بدین معنا نیست که عرفان او عیناً همان عقاید کهن طبیعت گرایانه است. در واقع، برخى از آموزه هاى عرفان کاستاندا، متأثر از آموزش هاى ادیان طبیعت گرا و رسوم قبایل سرخ پوستى است، ضمن این که دیگر باورها، برگرفته از عقاید عرفانى شرقى و جریانات نوظهور متشابه است. مابقى، ذوق و تخیّل ژرف ادبى کاستاندا در نوشتن این کتاب هاست، و البتّه، تازگیِ برخى از گزاره هاى عرفانى، که به اسم دون خوان در پاره اى از کتاب هاى او یافت مى شود.
3. اغلب دستورات عملى - عرفان کاستاندا، شکل گیرى از مراقبه هاى عرفان هاى شرقى است، که البتّه با قلم اصیل فرهنگ آمریکاى جنوبى، بالاخص سرخ پوستان، نوشته شده است. دستورات عملى این عرفان بیشتر در جهت کسب معرفت و ادراک شهودى است؛ حتّى »خاموشى ذهن« و »توقّف گفتگوى درونى« اهدافى است در مسیر وصول به معرفت شهودى.
امّا به راستى، هدف عرفان کارلوس کاستاندا چیست؟ آیا رسیدن به معرفت شهودى تنها هدف عرفان کاستاندا است؟ به نظر چنین مى رسد. امّا نکته در این است که آیا با کسب معرفت شهودى، سعادت انسان تأمین مى شود؟
براى پاسخ به این سؤال، ابتدا مى بایست معناى سعادت روشن شود. به عبارت دیگر، دستورات عملى عرفان کاستاندا، راه رسیدن به معرفت شهودى است، و کسب ادراک و معرفت شهودى، همان سعادت مطلوب معنا مى شود. امّا سؤال در این است که به راستى آیا انسان با کسب معرفت شهودى، به سعادت مى رسد؟ براى پاسخ به این سؤال، نخست، باید معناى سعادت انسانى روشن شود.
سعادت هر چیز، رسیدن به خیر و کمال وجودى اوست، و سعادت انسان، به عنوان یک موجود متشکّل از روح و جسم، رسیدن به خیرات جسمانى و روحانى، بهره مندى از آن خیرات و کمالات و متلذّذ شدن از آنهاست. فارابى، سعادت را چیزى جز »طلب کمال« نمى داند و سعادت را خیر معرّفى مى کند.46
با این حال، آیا دستورات عملى عرفان کارلوس کاستاندا، منجر به وصول معرفت شهودى است؟ معرفت و ادراک شهودى تعریف شده در عرفان او، تا چه میزان ما را به سعادت مى رساند؟
نگارنده، به این سؤالات، مستقیم و قاطعانه پاسخ نمى گوید. با وجود این، پس از مطالعه ى کتاب هاى کارلوس کاستاندا و تدوین این مقاله، به شخصه، مسیر کمال و سعادت انسانى را در عرفان کاستاندا نمى یابد.

پی نوشت ها :

17-کاستاندا، مارگارت رایان، سفر جادویى با کارلوس کاستاندا، پیشگفتار.
18-کاستاندا، کارلوس، آتشى از درون، ترجمه: صالحى، ادیب، ص 31.
19- کاستاندا، کارلوس، حرکات جادویى، ترجمه: کندرى، مهران، ص 13.
20- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 46.
21- کاستاندا، کارلوس، حقیقتى دیگر، ص 90.
22- همان، ص 91.
23- همان، ص 92.
24- همان، ص 170.
25- همان، ص 95.
26- همان، ص 93.
27- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 28.
28- همان، ص 62.
29- کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا، ص 49.
30- کاستاندا، کارلوس، حقیقتى دیگر، ص 168.
31- همان، ص 167.
32- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 153.
33- واعظى نیا، حسین، مقاله »عرفان سرخ پوست«، مجلّه حوزه، شماره ى 120، ص 195.
34- فعالى، محمّدتقى، آفتاب و سایه ها، ص 233.
35-کاستاندا،کارلوس، هدیه ى عقاب، ص 32.
36- همان، ص 151.
37-کاستاندا، کارلوس، جنبه ى فعّال بى نهایت، ترجمه: علیزاده سقطى، فرامرز، ص 49.
38- کاستاندا، کارلوس، حقیقتى دیگر، ص 10.
39- همان، ص 11.
40- لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش هاى دون خوان، ص 80.
41- همان، ص 70.
42- همان، ص 74.
43- همان، ص 66.
44- کاستاندا، کارلوس، هدیه ى عقاب، ص27.
45- همان، ص 13.
46- فارابى، محمّد، السیاسة المدینة، تحقیق: فوزى مترى نجار، ص 72.

منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 269