فرمول اصول گرایى و پیشرفت
1 - فهم فرمول و چارچوبهاى کلان یک حوزه فکرى و دانشى، مىتواند مرزهاى درونى و برونى آن را آشکار کند و این سبب تمایز بخشى مفهومى مىشود و تمایز بخشى مفهومى سبب مىشود که
نویسنده : ابراهیم فیاض
1 - فهم فرمول و چارچوبهاى کلان یک حوزه فکرى و دانشى، مىتواند مرزهاى درونى و برونى آن را آشکار کند و این سبب تمایز بخشى مفهومى مىشود و تمایز بخشى مفهومى سبب مىشود که آن فکر راه پویایى را پیموده و تطابق زمانى و مکانى را پیدا کند و در آینده نیز راه خود را پیدا کرده و گرفتار وضعیتهاى ناگهانى نشود.
2 - اگر اصول گرایان اسلامى را به عنوان دکترین گرایى اسلامى تعریف کنیم، مىتوان بر اساس این تعریف به تشخص گرایى مفهومى دست یافت و از طرف دیگر مىتوان دریافت که اصول گرایى به دنبال ساختن چارچوبهاى مفهومى تشخص یافته مىباشد چرا که آن خود یک نوع ایجاد چارچوب مفهومى تشخص یافته مىباشد و به دنبال تطابقیابى مفاهیم خود با زمان و مکان به گونه مداوم مىباشد تا بتواند آینده را نیز براى خود ترسیم کند.
3 - اصولگرایى به عنوان یک چارچوب فکرى به دنبال بازتولید مفهومى مىباشد تا اینکه بخواهد مواد خام را به صورت ابتدایى مصرف کند بلکه به عنوان دکترین گرایى به دنبال تولید از مواد خام موجود در سنت مىباشد پس سنت گرایى خام نیست بلکه به دنبال پردازش سنت است بنابراین در مقابل سنت گرایان اشرافى واقع مىشود که گاهى حالت تحجر به خود مىگیرد و گاهى شکل مدرن و اسلام غربى یا آمریکایى.(گروه اول مثل متحجرین در حوزهها و گروه دوم مثل انجمن سلطنتى فلسفه در قبل از انقلاب)
4 - سازوکار پردازش اصولگرایان، فرمول آن را تشکیل مىدهد مبدأ اصولگرایان اسلامى اسلام است پس پردازش اسلام و پردازش اسلامى، مکانیزم و سازوکار اصول گرایان را تشکیل مىدهد. فهم پردازش اسلامى که پردازش اسلامى، فهم چارچوبهاى اصولگرایان را در پى خواهد داشت(قسمت اول) پردازش اسلام، چارچوب تئوریک را تشکیل مىدهد و قسمت دوم، پردازش اسلامى، چارچوب روشى آنها را تشکیل مىدهد.
5 - اسلام به عنوان مبدا با نظام نشانهاى حوزههاى فرهنگ اسلامى تطابق داده مىشود تا پویایى پردازش اسلام و اسلامى رقم بخورد. حوزههاى فرهنگ اسلامى داراى دو بعد تاریخ و جغرافیا مىباشد(زمان و مکان) و پردازش اسلام و اسلامى با در نظر گرفتن نظام نشانهاى زمانى، تاریخى، مکانى یا جغرافیایى است که پویایى همراه با تطابق را تشکیل مىدهد.
6 - اصول گرایان فقط به دین نمىپردازند بلکه به زمان و مکان نیز توجه مىکنند و زمان و مکان در زبان تجلى پیدا مىکنند یعنى زمان، تاریخ، مکان و جغرافیا در زبان تجلى پیدا مىکند و زبانها همانگونه که متعلق به مکانها مىباشند به زمانها نیز تعلق دارند و زمان و مکان دو رکن فرهنگ مىباشد پس در اصولگرایى، دین بدون فرهنگها دیده نمىشوند(زبان، قلب فرهنگ است) که با زمان و مکان مستتر در زبان و فرهنگ ترکیب مىشوند و تشکیل مذهب مىدهند. پس از اینجاست که اصول گرایى با بنیادگرایى فاصله مىگیرد.
7 - اصول گرایى از طرف دیگر به دنبال فرهنگ محورى وز بان محورى نیست و سپس دین را بر آن حمل مىکنند و دین را از منظر فرهنگ و زبانها تفسیر و تحلیل کنند و دین به فرهنگ و زبان تحویل و تاویل ببرند و یک دین تقلیلى را رواج بازار سازند و یک دین قومى را جایز شمرند و آنچه فرهنگ قومى جایز نشمرد آن را فرو نهند شبیه آنچه در پروتستانتیزم آلمانى رخ داد و دین مسیحیت، هویت قومى پیدا کرد و تقسیم به دین ژرمنیک(پروتستان) و دین ایتالیک(کاتولیک) شد. و زمینه ساز سکولاریسم. پس اصول گرایى از سکولاریسم نیز فاصله مىگیرد.
8 - بنیادگرایى براساس دین گرایى (نه مذهب گرایى) شکل مىگیرد و زبان، زمان و مکان را تعطیل مىکند و آنها را نادیده مىگیرد. پس حکومتهاى هنجار شکن و ضد فرهنگ، تأسیس مىکند که نام آن را امارات مىنهند و امیرنشینى را رواج مىدهد تا بتواند یک نوع استبداد دینى را ایجاد کند و با زمان، مکان، زبانها و فرهنگها بجنگد و با اسم دین، حکومت بنا کند و با دین به جنگ زندگى روزمره انسانها رود و سعى کند زندگى روزمره انسانها را مختل کند و از این رهیافت است که مردم در حکومت دینى(بدون زبان ومکان) حذف مىشوند.
9 - اصول گرایان چون زبان، زمان، مکان و فرهنگ در یک ترکیب با دین نگاه مىکنند پس جمهورى دینى یا مردم نگرى دینى را در دستور خود دارند و جمهورى اسلامى را (نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم) قبول دارند پس نه مردم را به دین تقلیل مىدهند و نه دین را بر مردم. و یک تعامل را شکل مىدهند که کار فقها در دین بر همین فرآیند رقم مىخورد و حوادث واقع در زمان و مکان را حکمشناسى مىکنند(و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواه احادیثنا)
10 - اصول گرایان دین را به مردم تقلیل نمىدهند پس در بعد سیاسى نیز مردم گرایى و قوم گرایى محور قرار داده نمىشود تا در نهایت به حکومتهاى ملى و محدود در جغرافیاى خاص بسنده کنند و یا نفى دیگران خارج از مرز کنند و آنها را دشمن یا رقیب شمرده باشند و پس آنچه در درون است محترم شمرده و آنچه از بیرون باشد زشت و غیر محترم شمرد. چنان چه در دولتهاى سکولار رخ داد و بعد از پروتستانتیزم دولتهاى ملى گرا در اروپا تقویت و محور سیاست بازى قرار گرفته که در نهایت جنگهاى متعدد تا اول و دوم جهانى را شکل دهند.
11 - زمانى که نظام قدرت براساس چارچوب مذکور شکل گرفت، براى تبدیل به اقتدار و قدرت پذیرفته شده، بایستى تولید علم و دانش مربوط به خود کند(مثل دولت ملى و سکولاریسم). اصول گرایان براساس چارچوبهاى خود یعنى فطرت و عرف به تولید دانش مىپردازند که در قالب تعامل دین و فرهنگ در ساختار قدرتى جمهورى اسلامى انجام مىپذیرد. سپس نه فقط فطرت را در نظر مىگیرد که مبناى حقوقى واقع شود تشخص با کوچکترین خطاء مستحق مرگ شود(مثل قرون وسطى) و نه فقط عرف که دچار آنومى و بىهنجارى شود که بیگانگى انسان رإ؛ّّ رقم بزند. پس دانش اسلامى و مردمى(نه انسانى) ایجاد مىشود.
12 - دانش اسلامى مورد نظر اصول گرایان، دانش پیشرفت محور نیست، چرا که دانش پیشرفت محور براساس دولت سکولاریستى ملىگرا ترسیم مىشود و موتور محرکه آن جنگ است(نظریه مکمل و کانت).
دانش مورد نظر اصول گرایان دانشى زندگى محور است(یا ایها الذین امنو استجیبوا للرسول اذا دعاکم لمایُجییکم) و پیشرفت مبتنى بر آن نیز زندگى محور است پس موتور محرکه آن جنگ نیست بلکه پیشرفت آن صلح محور است و قدرت محرکه آن خود زندگى است که داراى ماده بنیادى بنام فطرت و براساس عرف تنظیم مىشود و فقه آن، نیز امضایى است و براساس عقل میان فرهنگى و ارتباطات میان فرهنگى پویایى و پیشرفت رقم مىخورد و آیندهاى روشن در پیش دارد(والعاقبه للمتقین)
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 268
2 - اگر اصول گرایان اسلامى را به عنوان دکترین گرایى اسلامى تعریف کنیم، مىتوان بر اساس این تعریف به تشخص گرایى مفهومى دست یافت و از طرف دیگر مىتوان دریافت که اصول گرایى به دنبال ساختن چارچوبهاى مفهومى تشخص یافته مىباشد چرا که آن خود یک نوع ایجاد چارچوب مفهومى تشخص یافته مىباشد و به دنبال تطابقیابى مفاهیم خود با زمان و مکان به گونه مداوم مىباشد تا بتواند آینده را نیز براى خود ترسیم کند.
3 - اصولگرایى به عنوان یک چارچوب فکرى به دنبال بازتولید مفهومى مىباشد تا اینکه بخواهد مواد خام را به صورت ابتدایى مصرف کند بلکه به عنوان دکترین گرایى به دنبال تولید از مواد خام موجود در سنت مىباشد پس سنت گرایى خام نیست بلکه به دنبال پردازش سنت است بنابراین در مقابل سنت گرایان اشرافى واقع مىشود که گاهى حالت تحجر به خود مىگیرد و گاهى شکل مدرن و اسلام غربى یا آمریکایى.(گروه اول مثل متحجرین در حوزهها و گروه دوم مثل انجمن سلطنتى فلسفه در قبل از انقلاب)
4 - سازوکار پردازش اصولگرایان، فرمول آن را تشکیل مىدهد مبدأ اصولگرایان اسلامى اسلام است پس پردازش اسلام و پردازش اسلامى، مکانیزم و سازوکار اصول گرایان را تشکیل مىدهد. فهم پردازش اسلامى که پردازش اسلامى، فهم چارچوبهاى اصولگرایان را در پى خواهد داشت(قسمت اول) پردازش اسلام، چارچوب تئوریک را تشکیل مىدهد و قسمت دوم، پردازش اسلامى، چارچوب روشى آنها را تشکیل مىدهد.
5 - اسلام به عنوان مبدا با نظام نشانهاى حوزههاى فرهنگ اسلامى تطابق داده مىشود تا پویایى پردازش اسلام و اسلامى رقم بخورد. حوزههاى فرهنگ اسلامى داراى دو بعد تاریخ و جغرافیا مىباشد(زمان و مکان) و پردازش اسلام و اسلامى با در نظر گرفتن نظام نشانهاى زمانى، تاریخى، مکانى یا جغرافیایى است که پویایى همراه با تطابق را تشکیل مىدهد.
6 - اصول گرایان فقط به دین نمىپردازند بلکه به زمان و مکان نیز توجه مىکنند و زمان و مکان در زبان تجلى پیدا مىکنند یعنى زمان، تاریخ، مکان و جغرافیا در زبان تجلى پیدا مىکند و زبانها همانگونه که متعلق به مکانها مىباشند به زمانها نیز تعلق دارند و زمان و مکان دو رکن فرهنگ مىباشد پس در اصولگرایى، دین بدون فرهنگها دیده نمىشوند(زبان، قلب فرهنگ است) که با زمان و مکان مستتر در زبان و فرهنگ ترکیب مىشوند و تشکیل مذهب مىدهند. پس از اینجاست که اصول گرایى با بنیادگرایى فاصله مىگیرد.
7 - اصول گرایى از طرف دیگر به دنبال فرهنگ محورى وز بان محورى نیست و سپس دین را بر آن حمل مىکنند و دین را از منظر فرهنگ و زبانها تفسیر و تحلیل کنند و دین به فرهنگ و زبان تحویل و تاویل ببرند و یک دین تقلیلى را رواج بازار سازند و یک دین قومى را جایز شمرند و آنچه فرهنگ قومى جایز نشمرد آن را فرو نهند شبیه آنچه در پروتستانتیزم آلمانى رخ داد و دین مسیحیت، هویت قومى پیدا کرد و تقسیم به دین ژرمنیک(پروتستان) و دین ایتالیک(کاتولیک) شد. و زمینه ساز سکولاریسم. پس اصول گرایى از سکولاریسم نیز فاصله مىگیرد.
8 - بنیادگرایى براساس دین گرایى (نه مذهب گرایى) شکل مىگیرد و زبان، زمان و مکان را تعطیل مىکند و آنها را نادیده مىگیرد. پس حکومتهاى هنجار شکن و ضد فرهنگ، تأسیس مىکند که نام آن را امارات مىنهند و امیرنشینى را رواج مىدهد تا بتواند یک نوع استبداد دینى را ایجاد کند و با زمان، مکان، زبانها و فرهنگها بجنگد و با اسم دین، حکومت بنا کند و با دین به جنگ زندگى روزمره انسانها رود و سعى کند زندگى روزمره انسانها را مختل کند و از این رهیافت است که مردم در حکومت دینى(بدون زبان ومکان) حذف مىشوند.
9 - اصول گرایان چون زبان، زمان، مکان و فرهنگ در یک ترکیب با دین نگاه مىکنند پس جمهورى دینى یا مردم نگرى دینى را در دستور خود دارند و جمهورى اسلامى را (نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم) قبول دارند پس نه مردم را به دین تقلیل مىدهند و نه دین را بر مردم. و یک تعامل را شکل مىدهند که کار فقها در دین بر همین فرآیند رقم مىخورد و حوادث واقع در زمان و مکان را حکمشناسى مىکنند(و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواه احادیثنا)
10 - اصول گرایان دین را به مردم تقلیل نمىدهند پس در بعد سیاسى نیز مردم گرایى و قوم گرایى محور قرار داده نمىشود تا در نهایت به حکومتهاى ملى و محدود در جغرافیاى خاص بسنده کنند و یا نفى دیگران خارج از مرز کنند و آنها را دشمن یا رقیب شمرده باشند و پس آنچه در درون است محترم شمرده و آنچه از بیرون باشد زشت و غیر محترم شمرد. چنان چه در دولتهاى سکولار رخ داد و بعد از پروتستانتیزم دولتهاى ملى گرا در اروپا تقویت و محور سیاست بازى قرار گرفته که در نهایت جنگهاى متعدد تا اول و دوم جهانى را شکل دهند.
11 - زمانى که نظام قدرت براساس چارچوب مذکور شکل گرفت، براى تبدیل به اقتدار و قدرت پذیرفته شده، بایستى تولید علم و دانش مربوط به خود کند(مثل دولت ملى و سکولاریسم). اصول گرایان براساس چارچوبهاى خود یعنى فطرت و عرف به تولید دانش مىپردازند که در قالب تعامل دین و فرهنگ در ساختار قدرتى جمهورى اسلامى انجام مىپذیرد. سپس نه فقط فطرت را در نظر مىگیرد که مبناى حقوقى واقع شود تشخص با کوچکترین خطاء مستحق مرگ شود(مثل قرون وسطى) و نه فقط عرف که دچار آنومى و بىهنجارى شود که بیگانگى انسان رإ؛ّّ رقم بزند. پس دانش اسلامى و مردمى(نه انسانى) ایجاد مىشود.
12 - دانش اسلامى مورد نظر اصول گرایان، دانش پیشرفت محور نیست، چرا که دانش پیشرفت محور براساس دولت سکولاریستى ملىگرا ترسیم مىشود و موتور محرکه آن جنگ است(نظریه مکمل و کانت).
دانش مورد نظر اصول گرایان دانشى زندگى محور است(یا ایها الذین امنو استجیبوا للرسول اذا دعاکم لمایُجییکم) و پیشرفت مبتنى بر آن نیز زندگى محور است پس موتور محرکه آن جنگ نیست بلکه پیشرفت آن صلح محور است و قدرت محرکه آن خود زندگى است که داراى ماده بنیادى بنام فطرت و براساس عرف تنظیم مىشود و فقه آن، نیز امضایى است و براساس عقل میان فرهنگى و ارتباطات میان فرهنگى پویایى و پیشرفت رقم مىخورد و آیندهاى روشن در پیش دارد(والعاقبه للمتقین)
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 268
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}