علم و دین
در طول قرن گذشته و بخشی از قرن پیش از آن، این اعتقاد رواج یافته بود که بین دانش و ایمان تضادی آشتی ناپذیر وجود دارد. بیشتر متفکران پیشرفته بر این رأی بودند که وقت آن
نویسنده: آلبرت اینشتین
ترجمه: ناصر موفقیان
ترجمه: ناصر موفقیان
در طول قرن گذشته و بخشی از قرن پیش از آن، این اعتقاد رواج یافته بود که بین دانش و ایمان تضادی آشتی ناپذیر وجود دارد. بیشتر متفکران پیشرفته بر این رأی بودند که وقت آن فرا رسیده است که جای ایمان بیش از پیش به دانش سپرده شود. ایمانی که بر پایه دانش استوار نباشد، خرافه است و بنابراین در خور مخالفت. به موجب این استنباط، تنها وظیفه آموزش و پرورش این بود که راه را به روی اندیشه و دانش بگشاید، و مدرسه به عنوان مهمترین جایگاه آموزش و پرورش مردم، می بایست منحصراً مجری چنین وظیفه ای باشد.
محتملاً بر همگان روشن است که خردگرایی بدین شکل خام و فاقد ظرافت اگر نایاب نباشد، بیگمان بسیار نادر است؛ چون هر انسان نکته سنج در همان نخستین لحظه متوجه خواهد شد که این موضع گیری تا چه حد یکطرفه است. ولی این هم درست است که برای درک دقیق و کامل ماهیت هر «تز» یا پیشنهاد، باید آن را با صراحت و بی پردگی بیان کرد.
این حقیقتی است که معتقدات را به یاری آزمایش و تفکر روشن بهتر می توان حمایت کرد. در این مورد باید بدون قید و شرط با خردگرایی افراطی نیز توافق کنیم. با این حال، نقطه ضعف این خردگرایی آن است که معتقداتی که برای رفتار و قضاوتهای ما ضروری و تعیین کننده اند تنها از طریق این روش استوار علمی حاصل نمی شوند.
روش علمی چیزی به ما نمی آموزد جز اینکه اشیاء و امور واقع چگونه با یکدیگر مرتبطند و چگونه بر همدیگر تأثیر می نهند. گرایش به سوی چنین دانش عینی برترین چیزی است که دستیابی به آن در توان بشر است، و شما مسلماً این بدگمانی را به خود راه نخواهید داد که من قصد تخطئه دستاوردها و تلاشهای دلیرانه بشر را در این زمینه دارم. با این حال، روشن است که شناخت آنچه هست دروازه ها را یکراست به سوی آنچه باید باشد نخواهد گشود. این امکان وجود دارد که ما روشنترین و کاملترین دانسته ها را درباره آنچه هست در اختیار داشته باشیم، و در عین حال قادر نباشیم از این دانسته ها بدرستی استنتاج کنیم که هدف آرزوهای بشری ما چه باید باشد. دانش عینی، برای رسیدن به بعضی مقاصد، افزارهایی مؤثر و نیرومند در اختیار ما می گذارد، ولی خود هدف نهایی، و اشتیاق برای رسیدن به آن باید از منبع دیگری برآید. و تصور نمیکنم لازم به استدلال باشد که موجودیت ما و فعالیتهای ما فقط با تعیین و ارائه این هدف و ارزشهای سازگار با آن معنا و مفهوم می یابد. شناخت حقیقت خود به خود جذاب و هیجان انگیز است، ولی توانایی آن را ندارد که هدایت ما را بر عهده گیرد و به همین علت، نمیتواند حتی حقانیت و ارزش آرزوی آدمی را برای نیل به شناخت واقعی حقیقت اثبات کند. در اینجاست که استنباطی صرفاً خردگرایانه از وجود آدمی، محدودیتهای خود را آشکار میسازد.
اما نباید چنین پنداشت که تفکر هوشمندانه نقشی در شکل گیری هدف نهایی و احکام اخلاقی بازی نمیکند. هرگاه شخصی متوجه شود که برای رسیدن به مقصدی معین وسیله خاصی مفید خواهد بود، آن وسیله خود به خود هدف می شود. هوشمندی و تفکر رابطه متقابل وسایل و اهداف را بر ما روشن میسازد. ولی تفکر محض توانایی آن را ندارد که مفهوم و معنای اهداف نهایی و اساسی را به ما بنمایاند. روشن ساختن این اهداف و ارزش گذاریهای اساسی و راسخ کردن آنها در بطن زندگی عاطفی فرد، به نظر من، مهمترین وظیفه ای است که دین باید در زندگی اجتماعی بشر انجام دهد. ممکن است پرسیده شود که اگر این اهداف اساسی را نتوان صرفاً با خرد و تعقل بیان و توجیه کرد، پس اقتدار و جاذبه آنها از کجا نشأت می گیرد؟ پاسخ این است که در هر جامعه سالم، آنها به صورت سنتهای توانمندی که بر رفتار و تمایلات و داوریهای افراد تأثیر می نهند وجود دارند؛ آنها به طرزی محسوس، همچون عناصری زنده، موجودیت خود را بر ما آشکار می سازند، بی آنکه لزومی داشته باشد که توجیهی برای موجودیتشان بیابیم. آنها نه از طریق برهان بلکه از طریق وحی، با واسطه شخصیتهایی پرتوان، به وجود می آیند. هرگونه تلاش برای توجیه آنها بی فایده است؛ فقط باید ماهیت آنها را بروشنی و وضوح احساس کنیم.
والاترین اصول حاکم بر تمایلات و داوریهای ما از طریق سنتهای دینی کلیمی ـ مسیحی به ما رسیده است. در این زمینه ما با هدفی عالی روبروییم که توان ناچیزمان امکان نمی دهد به طور دقیق و صحیح به فیض وصول آن نایل آییم، ولی در هر حال این هدف شالوده مطمئنی برای آمال و آرزوها و ارزشگذاریهای ما پدید می آورد. هرگاه خواسته باشیم که این هدف عالی را بیرون از قالب مذهبی قرار دهیم و صرفاً به جنبه انسانی آن نظر بیفکنیم، شاید بتوانیم چنین تبیینی برای آن برگزینیم: تکامل آزاد و مسئولانه فرد انسانی، به نحوی که بتواند تواناییهای خویش را آزادانه و شادمانه در خدمت تمام بشریت قرار دهد.
در این آرمان جایی برای خدا گونه ساختن هیچ ملتی، هیچ طبقه ای و، به طریق اولی، هیچ فردی باقی نمی ماند. مگر نه آن است که ما همه، به تعبیر دینی، فرزندان یک پدریم؟ براستی، حتی خدا گونه ساختن بشریت، به عنوان کلیتی مجرد، با نفس این آرمان منافات دارد. تنها فرد انسانی است که روح در کالبدش دمیده شده است. و سرنوشت والای فرد بشری این است که به خدمت کمر بندد نه به فرمانروایی، یا تحمیل خویشتن به هر شکل و حالت دیگری که باشد.
هرگاه مغز را دریابیم و پوسته را به دور افکنیم، این کلمات را همچون توصیف نوعی موضع دموکراتیک اساسی نیز پذیرا خواهیم شد. بنا به مفهومی که ما برای این اصطلاح قائلیم، یک دمکرات حقیقی، همانند هر فرد مذهبی اصیل، نمی تواند ملت خود را بپرستد.
پس، با توجه به تمام این نکات، وظیفه آموزش و پرورش و مدرسه چیست؟ نظامهای پرورشی و مدرسه باید به جوانان یاری دهند تا با چنان روحیه ای رشد یابند که این اصول بنیادین برایشان همچون هوایی باشد که تنفس می کنند. تعلیم و تدریس به تنهایی از عهده چنین کاری بر نمی آید.
هرگاه این اصول عالی را با وضوح تمام در مد نظر قرار دهیم، و آنها را با زندگی و روح زمانه خودمان قیاس کنیم، به طرز خیره کننده ای آشکار خواهد شد که بشریت متمدن در حال حاضر در معرض خطری سخت وخیم قرار گرفته است. در کشورهای اسیر خودکامگی، در واقع خود فرمانروایانند که تیشه بر ریشه این روح بشریت می زنند. در کشورهایی که کمتر اسیر خودکامگی اند، ملیت پرستی و عدم اغماض، و نیز فشار ظالمانه اقتصادی بر افراد است که این گرانبهاترین سنتها را تهدید به خفگی و نابودی می کند.
با این حال، در جمع متفکران، بیش از پیش به عظمت این خطر پی می برند و در جست و جوی وسایلی هستند که به یاری آنها به مقابله با خطر برخیزند ـ وسایلی در زمینه سیاستهای ملی و بین المللی، در زمینه قانونگذاری و سازماندهی به طور کلی، تردیدی نیست که چنین تلاشهایی واقعاً لازم است. با این وصف، پیشینیان به حقیقتی پی برده بودند که ما از آن غافل مانده ایم.
همه وسایل، اگر روحیه زنده و پر جنب و جوشی در پس خود داشته باشند، چیزی جز یک آلت بی خاصیت نخواهند بود. اما اگر تمایل واقعی برای دستیابی به هدف در وجود ما زنده و پرتکاپو باشد، از یافتن وسیله لازم برای نیل به هدف و تبدیل آن به واقعیت باز نخواهیم ماند.
حصول توافق درباره اینکه مقصودمان از علم چیست چندان دشوار نخواهد بود. علم، کوشش دیرینه ای است برای آنکه پدیدارهای محسوس این دنیا را، به وسیله تفکر منظم، حتی المقدور به صورت جامعیتی دقیق و کامل در آوریم. صریحتر گفته باشیم، علم تلاشی است برای بازسازی عالم هستی از طریق فرایند مفهوم پردازی. اما هنگامی که از خود می پرسم دین چیست پاسخ را به این آسانی نمی یابم. و حتی پس از یافتن پاسخی که ممکن است در این لحظه خاص برایم رضایتبخش باشد، باز یقین دارم که تحت هیچ شرایطی قادر نخواهم بود تمام کسانی را که به این پرسش علاقه مندند، حتی به طور سطحی، به یکدیگر نزدیک کنم.
پس، قبل از هر چیز، به جای این سؤال که دین چیست، بهتر است بپرسم که وجه مشخصه تمایلات و آرمانهای شخصی که اهل دیانت به نظر می رسد چیست: شخصی که فروغ دیانت جانش را روشنی بخشیده باشد به نظر من شخصی است که با تمام تواناییهایش خویشتن را از یوغ هوسهای خودپرستانه آزاد کرده است و فقط افکار و احساسات و تمایلاتی را در خور اعتنا و پذیرش می داند که ارزش فوق شخصی داشته باشند. از دید من، نکته مهم عبارت است از نیروی همین محتوای فوق -شخصی، و عمق اعتقادی که نسبت به مفهوم پرمعنا و قدر قدرت آن وجود دارد، صرف نظر از اینکه کوششی برای پیوستن این محتوا به وجودی ربانی به عمل آید یا نه. چون در غیر این صورت نمی توان کسانی مانند بودا و اسپینوزا (1) را شخصیتهای دینی دانست. با توجه به این نکات، شخص مذهبی را هنگامی می توان مؤمن دانست که درباره مفهوم متعالی اهداف و موضوعات فوق شخصی شک و تردیدی به خود راه ندهد، اهداف و موضوعاتی که نه می توانند شالوده عقلی داشته باشند و نه به چنین شالوده ای نیاز دارند. وجود این اهداف و موضوعات فوق شخصی در عمل به اندازه وجود خود شخص مؤمن ضرورت و واقعیت می یابد.
از این نظر، دین همان تلاش دیرینه ای است که انسانها برای کسب آگاهی روشن و کامل از این ارزشها و اهداف، و نیز برای تقویت و توسعه تأثیر آنها به عمل می آورند. هرگاه دین و علم را بر اساس این تعاریف بنگریم، هرگونه تعارض بین آنها ناممکن خواهد نمود. زیرا علم فقط می تواند درباره آنچه هست یقین حاصل کند، نه درباره آنچه باید باشد، و بیرون از این قلمرو، احکام ارزشی گوناگون همچنان ضروری بر جای می مانند. از سوی دیگر، دین فقط به ارزشیابی افکار و اعمال انسانی می پردازد، و قادر نیست به طرز قابل توجیهی از واقعیتها و روابط میان واقعیتها سخن گوید. بدین تعبیر، تعارضهای مشهور بین علم و دین را، که در گذشته وجود داشته است، باید کلاً به دریافت نادرست از وضعی که توصیف شد نسبت داد.
برای مثال، هنگامی که یک مجمع مذهبی بر حقیقت مطلق تمام مطالب موجود در تورات پافشاری می کند، کشمکش در می گیرد. این به معنای مداخله دین در قلمرو علم است؛ این همان مبارزه کلیسا با ضد آرا و نظریات گالیله و داروین (2) است. از سوی دیگر، نمایندگان علم اغلب کوشیده اند تا ارزشها و اهداف را بر پایه روش علمی مورد داوری بنیادین قرار دهند، و از این رهگذر خود را رویاروی دین یافته اند. این کشمکشها همه معلول اشتباهاتی بدفرجام بوده است.
در حقیقت، با آنکه قلمروهای دین و علم به وضوح از یکدیگر متمایزند، بین آنها روابط و وابستگیهای متقابلی نیز وجود دارد. دین، چنانکه گفته شد، ممکن است تعیین کننده اهداف نهایی باشد؛ با این حال، از علم، به معنای وسیع کلمه، آموخته است که برای رسیدن به این اهداف از چه وسایلی باید یاری گرفت. اما علم نیز فقط زاییده فکر و ذهن کسانی است که سراسر وجودشان آکنده از تمایل و اشتیاق به کشف حقیقت و درک آن است. با اینهمه، این منبع احساس، از حوزه دین سرچشمه می گیرد و باز از همین سرچشمه سیراب می شود، اعتقادی که به موجب آن قواعد و مقررات حاکم بر عالم هستی بخردانه است، یعنی برای عقل قابل درک است. هیچ دانشمند اصیلی که فارغ از این ایمان عمیق باشد برای من قابل تصور نیست.
این معنا را شاید بتوان با تمثیلی بیان کرد: علم بدون دین لنگ است، و دین بدون علم نابینا ...
هدف علم این است که قواعد و مقررات عام حاکم بر رابطه متقابل میان اشیا و رویدادها را در زمان و مکان کشف و بیان کند. برای این قواعد و مقررات، یا قوانین طبیعت، چیز مورد نیاز عبارت است از اعتبار مطلقاً عام ـ نه صرفاً اثبات تجربی، این به طور عمده، نوعی برنامه است، و ایمان به امکان تحقق آن اصولاً بر موفقیتهای نسبی باشد و آنها را محصول خودفریبی بشر بداند. این واقعیت که ما قادریم بر پایه چنین قوانینی رفتار مادی پدیدارها را در بعضی از زمینه ها با دقت و یقین بسیار پیش بینی کنیم در ضمیر آگاه انسان امروزین نقش بسته است، حتی اگر این نشان امروزین توانایی ذهنی آن را نداشته باشد که چیز زیادی از محتوای آن قوانین درک کند. برای او فقط کافی است که بدان حرکت سیارات در منظومه شمسی را می توان بر اساس چند قانون ساده با دقت زیاد پیشاپیش محاسبه کرد. بر همین منوال، اما شاید نه با همین دقت، می توان پیشاپیش طرز کار یک موتور برقی، یک دستگاه انتقال نیرو، یا یک دستگاه بی سیم را، حتی اگر تازه اختراع شده باشد، پیش بینی کرد.
بیگمان، هنگامی که شمار عوامل مؤثر در پدیداری پیچیده بسیار زیاد باشد، روش علمی در بیشتر موارد ناکام می ماند. برای درک این مطلب فقط کافی است به اوضاع و احوال جوی بیندیشیم، زیرا پیش بینی آن حتی برای چند روز بعد عملاً امکان پذیر است. با این حال هیچ کس تردید ندارد که در این مورد نیز ما با رابطه ای مبتنی بر علیت مواجهیم که اهم اجزای آن را می شناسیم. اگر پیش بینی صحیح و دقیق رویدادها در این زمینه برایمان مقدور نیست به سبب تنوع عوامل دستاندرکار است، نه به سبب فقدان نظم در طبیعت.
پیشرفت ما در زمینه کشف قواعد و قوانین حاکم در قلمرو موجودات زنده تاکنون چندان عمیق نبوده است، ولی با این حال توانسته ایم لااقل به حکمفرمایی ضرورتهایی ثابت و پایدار پی ببریم. فقط کافی است به نظم و ترتیب پدیدارهای وراثتی و به تأثیر مواد سمی، مانند الکل، بر رفتار موجودات زنده بیندیشیم. در اینجا نیز آنچه فقدانش احساس می شود درک روابطی است که از کلیت عمیق برخوردارند، نه شناخت خود نظم.
هر چه آگاهی شخص نسبت به نظم و قانونمندی رویدادهای طبیعی افزایش یابد، اعتقادش راسختر خواهد شد که در کنار این نظم قانونمند جایی برای عللی از نوع دیگر یافته نمی شود. برای او، نه خواست انسانها علت مستقلی برای رویدادهای طبیعی محسوب می شود و نه تقدیر. تردیدی نیست که اعتقاد به نوعی خدای شخصیت یافته و دخیل در وقایع طبیعی را هرگز نمی توان از طریق علمی به معنای واقعی کلمه باطل دانست، زیرا این اعتقاد همواره می تواند به قلمروهایی پناه ببرد که شناخت علمی هنوز نتوانسته است بدانها راه یابد.
ولی گمان من بر این است که چنین رفتاری از سوی نمایندگان دین نه فقط بی ارزش بلکه مصیبت بار هم خواهد بود. چون هر اعتقادی که قادر نباشد در روشنایی کامل پابرجا بماند و فقط به تاریکی نیاز داشته باشد، به حسب ضرورت تأثیر خود را بر بشریت از دست خواهد داد، آنهم با تحمیل آسیبهای فراوان بر پیشرفتهای انسانی. مبلغان مذهبی، در مبارزه ای که برای تعالی اخلاقی به عمل می آورند، باید از چنان عظمتی برخوردار باشند که بتوانند عقیده مبتنی بر نوعی خدای شخصیت یافته و انسان گونه را که منشأ بیم و امید شمرده می شد، و در زمانهای گذشته آن قدرت بیکران را در کف کشیشان و کاهنان قرار می داد، به کنار نهند. آنان باید تلاشهایشان معطوف بدان گردد که خویشتن را به نیروهای حامل و عامل خیر و حقیقت و زیبایی در ذات بشر مجهز سازند. چنین کاری بیگمان دشوارتر، اما به میزان غیرقابل قیاسی ارزشمندتر خواهد بود. (3)
هرگاه یکی از اهداف دین رهانیدن بشریت از بند تمایلات، هوسها و هراسهای خود محورانه باشد، استدلال علمی خواهد توانست از جهت دیگری نیز به یاری دین بشتابد. این درست است که هدف علم کشف قواعد لازم برای به هم پیوستن و پیشگویی کردن وقایع است، ولی این تنها هدف علم نیست. علم این هدف را هم تعقیب می کند که ارتباطهای مکشوف را به کمترین تعداد ممکن از مفاهیم مستقل از یکدیگر مبدل سازد. در همین تلاش برای وحدت معقول کثرتهاست که دانش بشری به بزرگترین کامیابیهای خود دست می یابد، هر چند دقیقاً باز در همین تکاپوست که علم خود را در معرض خطر سقوط در بعضی توهم ها قرار می دهد. اما هر آن کس که طعم تجربه پرهیجان پیشرفتهای موفقیت آمیز را در این زمینه چشیده باشد، تحت تأثیر احترامی ژرف نسبت به تجلی عقل در عالم وجود قرار می گیرد. چنین فردی، به یمن درک و فهمی که حاصل کرده است، به رهایی پردامنه ای از چنبر هوسها و آرزوهای شخصی دست می یابد، و بدین طریق در برابر عظمت عقل متجسم در عالم هستی، به چنان حالت ذهنی متواضعانه ای دست می یابد که ژرفای ناپیدای آن برای انسان عادی قابل وصول نیست. با وجود این، چنین حالتی برای من، به عالیترین مفهوم کلمه، خصلیت مذهبی دارد. و نیز چنین تصور می کند که علم نه فقط کشش مذهبی را از آلایش انسان گونگی [ذات باری] می پالاید، بلکه ما را یاری می دهد تا به درک روحانی تری از زندگی دست یابیم.
هر چه تحول معنوی بشریت پیشتر برود، به گمانم مسلم تر خواهد شد که راه دیانت اصیل نه از مسیری مفروش با ترس از زندگی و ترس از مرگ و ایمان کور، بلکه از خلال سعی و مجاهدت برای معرفت بخردانه می گذرد. بدین معنا، اعتقادم بر این است که کشیش، اگر خواستار تحقق رسالت پرورشگرانه و متعالی خویش باشد، لزوماً باید به کسوت معلم در آید.
محتملاً بر همگان روشن است که خردگرایی بدین شکل خام و فاقد ظرافت اگر نایاب نباشد، بیگمان بسیار نادر است؛ چون هر انسان نکته سنج در همان نخستین لحظه متوجه خواهد شد که این موضع گیری تا چه حد یکطرفه است. ولی این هم درست است که برای درک دقیق و کامل ماهیت هر «تز» یا پیشنهاد، باید آن را با صراحت و بی پردگی بیان کرد.
این حقیقتی است که معتقدات را به یاری آزمایش و تفکر روشن بهتر می توان حمایت کرد. در این مورد باید بدون قید و شرط با خردگرایی افراطی نیز توافق کنیم. با این حال، نقطه ضعف این خردگرایی آن است که معتقداتی که برای رفتار و قضاوتهای ما ضروری و تعیین کننده اند تنها از طریق این روش استوار علمی حاصل نمی شوند.
روش علمی چیزی به ما نمی آموزد جز اینکه اشیاء و امور واقع چگونه با یکدیگر مرتبطند و چگونه بر همدیگر تأثیر می نهند. گرایش به سوی چنین دانش عینی برترین چیزی است که دستیابی به آن در توان بشر است، و شما مسلماً این بدگمانی را به خود راه نخواهید داد که من قصد تخطئه دستاوردها و تلاشهای دلیرانه بشر را در این زمینه دارم. با این حال، روشن است که شناخت آنچه هست دروازه ها را یکراست به سوی آنچه باید باشد نخواهد گشود. این امکان وجود دارد که ما روشنترین و کاملترین دانسته ها را درباره آنچه هست در اختیار داشته باشیم، و در عین حال قادر نباشیم از این دانسته ها بدرستی استنتاج کنیم که هدف آرزوهای بشری ما چه باید باشد. دانش عینی، برای رسیدن به بعضی مقاصد، افزارهایی مؤثر و نیرومند در اختیار ما می گذارد، ولی خود هدف نهایی، و اشتیاق برای رسیدن به آن باید از منبع دیگری برآید. و تصور نمیکنم لازم به استدلال باشد که موجودیت ما و فعالیتهای ما فقط با تعیین و ارائه این هدف و ارزشهای سازگار با آن معنا و مفهوم می یابد. شناخت حقیقت خود به خود جذاب و هیجان انگیز است، ولی توانایی آن را ندارد که هدایت ما را بر عهده گیرد و به همین علت، نمیتواند حتی حقانیت و ارزش آرزوی آدمی را برای نیل به شناخت واقعی حقیقت اثبات کند. در اینجاست که استنباطی صرفاً خردگرایانه از وجود آدمی، محدودیتهای خود را آشکار میسازد.
اما نباید چنین پنداشت که تفکر هوشمندانه نقشی در شکل گیری هدف نهایی و احکام اخلاقی بازی نمیکند. هرگاه شخصی متوجه شود که برای رسیدن به مقصدی معین وسیله خاصی مفید خواهد بود، آن وسیله خود به خود هدف می شود. هوشمندی و تفکر رابطه متقابل وسایل و اهداف را بر ما روشن میسازد. ولی تفکر محض توانایی آن را ندارد که مفهوم و معنای اهداف نهایی و اساسی را به ما بنمایاند. روشن ساختن این اهداف و ارزش گذاریهای اساسی و راسخ کردن آنها در بطن زندگی عاطفی فرد، به نظر من، مهمترین وظیفه ای است که دین باید در زندگی اجتماعی بشر انجام دهد. ممکن است پرسیده شود که اگر این اهداف اساسی را نتوان صرفاً با خرد و تعقل بیان و توجیه کرد، پس اقتدار و جاذبه آنها از کجا نشأت می گیرد؟ پاسخ این است که در هر جامعه سالم، آنها به صورت سنتهای توانمندی که بر رفتار و تمایلات و داوریهای افراد تأثیر می نهند وجود دارند؛ آنها به طرزی محسوس، همچون عناصری زنده، موجودیت خود را بر ما آشکار می سازند، بی آنکه لزومی داشته باشد که توجیهی برای موجودیتشان بیابیم. آنها نه از طریق برهان بلکه از طریق وحی، با واسطه شخصیتهایی پرتوان، به وجود می آیند. هرگونه تلاش برای توجیه آنها بی فایده است؛ فقط باید ماهیت آنها را بروشنی و وضوح احساس کنیم.
والاترین اصول حاکم بر تمایلات و داوریهای ما از طریق سنتهای دینی کلیمی ـ مسیحی به ما رسیده است. در این زمینه ما با هدفی عالی روبروییم که توان ناچیزمان امکان نمی دهد به طور دقیق و صحیح به فیض وصول آن نایل آییم، ولی در هر حال این هدف شالوده مطمئنی برای آمال و آرزوها و ارزشگذاریهای ما پدید می آورد. هرگاه خواسته باشیم که این هدف عالی را بیرون از قالب مذهبی قرار دهیم و صرفاً به جنبه انسانی آن نظر بیفکنیم، شاید بتوانیم چنین تبیینی برای آن برگزینیم: تکامل آزاد و مسئولانه فرد انسانی، به نحوی که بتواند تواناییهای خویش را آزادانه و شادمانه در خدمت تمام بشریت قرار دهد.
در این آرمان جایی برای خدا گونه ساختن هیچ ملتی، هیچ طبقه ای و، به طریق اولی، هیچ فردی باقی نمی ماند. مگر نه آن است که ما همه، به تعبیر دینی، فرزندان یک پدریم؟ براستی، حتی خدا گونه ساختن بشریت، به عنوان کلیتی مجرد، با نفس این آرمان منافات دارد. تنها فرد انسانی است که روح در کالبدش دمیده شده است. و سرنوشت والای فرد بشری این است که به خدمت کمر بندد نه به فرمانروایی، یا تحمیل خویشتن به هر شکل و حالت دیگری که باشد.
هرگاه مغز را دریابیم و پوسته را به دور افکنیم، این کلمات را همچون توصیف نوعی موضع دموکراتیک اساسی نیز پذیرا خواهیم شد. بنا به مفهومی که ما برای این اصطلاح قائلیم، یک دمکرات حقیقی، همانند هر فرد مذهبی اصیل، نمی تواند ملت خود را بپرستد.
پس، با توجه به تمام این نکات، وظیفه آموزش و پرورش و مدرسه چیست؟ نظامهای پرورشی و مدرسه باید به جوانان یاری دهند تا با چنان روحیه ای رشد یابند که این اصول بنیادین برایشان همچون هوایی باشد که تنفس می کنند. تعلیم و تدریس به تنهایی از عهده چنین کاری بر نمی آید.
هرگاه این اصول عالی را با وضوح تمام در مد نظر قرار دهیم، و آنها را با زندگی و روح زمانه خودمان قیاس کنیم، به طرز خیره کننده ای آشکار خواهد شد که بشریت متمدن در حال حاضر در معرض خطری سخت وخیم قرار گرفته است. در کشورهای اسیر خودکامگی، در واقع خود فرمانروایانند که تیشه بر ریشه این روح بشریت می زنند. در کشورهایی که کمتر اسیر خودکامگی اند، ملیت پرستی و عدم اغماض، و نیز فشار ظالمانه اقتصادی بر افراد است که این گرانبهاترین سنتها را تهدید به خفگی و نابودی می کند.
با این حال، در جمع متفکران، بیش از پیش به عظمت این خطر پی می برند و در جست و جوی وسایلی هستند که به یاری آنها به مقابله با خطر برخیزند ـ وسایلی در زمینه سیاستهای ملی و بین المللی، در زمینه قانونگذاری و سازماندهی به طور کلی، تردیدی نیست که چنین تلاشهایی واقعاً لازم است. با این وصف، پیشینیان به حقیقتی پی برده بودند که ما از آن غافل مانده ایم.
همه وسایل، اگر روحیه زنده و پر جنب و جوشی در پس خود داشته باشند، چیزی جز یک آلت بی خاصیت نخواهند بود. اما اگر تمایل واقعی برای دستیابی به هدف در وجود ما زنده و پرتکاپو باشد، از یافتن وسیله لازم برای نیل به هدف و تبدیل آن به واقعیت باز نخواهیم ماند.
حصول توافق درباره اینکه مقصودمان از علم چیست چندان دشوار نخواهد بود. علم، کوشش دیرینه ای است برای آنکه پدیدارهای محسوس این دنیا را، به وسیله تفکر منظم، حتی المقدور به صورت جامعیتی دقیق و کامل در آوریم. صریحتر گفته باشیم، علم تلاشی است برای بازسازی عالم هستی از طریق فرایند مفهوم پردازی. اما هنگامی که از خود می پرسم دین چیست پاسخ را به این آسانی نمی یابم. و حتی پس از یافتن پاسخی که ممکن است در این لحظه خاص برایم رضایتبخش باشد، باز یقین دارم که تحت هیچ شرایطی قادر نخواهم بود تمام کسانی را که به این پرسش علاقه مندند، حتی به طور سطحی، به یکدیگر نزدیک کنم.
پس، قبل از هر چیز، به جای این سؤال که دین چیست، بهتر است بپرسم که وجه مشخصه تمایلات و آرمانهای شخصی که اهل دیانت به نظر می رسد چیست: شخصی که فروغ دیانت جانش را روشنی بخشیده باشد به نظر من شخصی است که با تمام تواناییهایش خویشتن را از یوغ هوسهای خودپرستانه آزاد کرده است و فقط افکار و احساسات و تمایلاتی را در خور اعتنا و پذیرش می داند که ارزش فوق شخصی داشته باشند. از دید من، نکته مهم عبارت است از نیروی همین محتوای فوق -شخصی، و عمق اعتقادی که نسبت به مفهوم پرمعنا و قدر قدرت آن وجود دارد، صرف نظر از اینکه کوششی برای پیوستن این محتوا به وجودی ربانی به عمل آید یا نه. چون در غیر این صورت نمی توان کسانی مانند بودا و اسپینوزا (1) را شخصیتهای دینی دانست. با توجه به این نکات، شخص مذهبی را هنگامی می توان مؤمن دانست که درباره مفهوم متعالی اهداف و موضوعات فوق شخصی شک و تردیدی به خود راه ندهد، اهداف و موضوعاتی که نه می توانند شالوده عقلی داشته باشند و نه به چنین شالوده ای نیاز دارند. وجود این اهداف و موضوعات فوق شخصی در عمل به اندازه وجود خود شخص مؤمن ضرورت و واقعیت می یابد.
از این نظر، دین همان تلاش دیرینه ای است که انسانها برای کسب آگاهی روشن و کامل از این ارزشها و اهداف، و نیز برای تقویت و توسعه تأثیر آنها به عمل می آورند. هرگاه دین و علم را بر اساس این تعاریف بنگریم، هرگونه تعارض بین آنها ناممکن خواهد نمود. زیرا علم فقط می تواند درباره آنچه هست یقین حاصل کند، نه درباره آنچه باید باشد، و بیرون از این قلمرو، احکام ارزشی گوناگون همچنان ضروری بر جای می مانند. از سوی دیگر، دین فقط به ارزشیابی افکار و اعمال انسانی می پردازد، و قادر نیست به طرز قابل توجیهی از واقعیتها و روابط میان واقعیتها سخن گوید. بدین تعبیر، تعارضهای مشهور بین علم و دین را، که در گذشته وجود داشته است، باید کلاً به دریافت نادرست از وضعی که توصیف شد نسبت داد.
برای مثال، هنگامی که یک مجمع مذهبی بر حقیقت مطلق تمام مطالب موجود در تورات پافشاری می کند، کشمکش در می گیرد. این به معنای مداخله دین در قلمرو علم است؛ این همان مبارزه کلیسا با ضد آرا و نظریات گالیله و داروین (2) است. از سوی دیگر، نمایندگان علم اغلب کوشیده اند تا ارزشها و اهداف را بر پایه روش علمی مورد داوری بنیادین قرار دهند، و از این رهگذر خود را رویاروی دین یافته اند. این کشمکشها همه معلول اشتباهاتی بدفرجام بوده است.
در حقیقت، با آنکه قلمروهای دین و علم به وضوح از یکدیگر متمایزند، بین آنها روابط و وابستگیهای متقابلی نیز وجود دارد. دین، چنانکه گفته شد، ممکن است تعیین کننده اهداف نهایی باشد؛ با این حال، از علم، به معنای وسیع کلمه، آموخته است که برای رسیدن به این اهداف از چه وسایلی باید یاری گرفت. اما علم نیز فقط زاییده فکر و ذهن کسانی است که سراسر وجودشان آکنده از تمایل و اشتیاق به کشف حقیقت و درک آن است. با اینهمه، این منبع احساس، از حوزه دین سرچشمه می گیرد و باز از همین سرچشمه سیراب می شود، اعتقادی که به موجب آن قواعد و مقررات حاکم بر عالم هستی بخردانه است، یعنی برای عقل قابل درک است. هیچ دانشمند اصیلی که فارغ از این ایمان عمیق باشد برای من قابل تصور نیست.
این معنا را شاید بتوان با تمثیلی بیان کرد: علم بدون دین لنگ است، و دین بدون علم نابینا ...
هدف علم این است که قواعد و مقررات عام حاکم بر رابطه متقابل میان اشیا و رویدادها را در زمان و مکان کشف و بیان کند. برای این قواعد و مقررات، یا قوانین طبیعت، چیز مورد نیاز عبارت است از اعتبار مطلقاً عام ـ نه صرفاً اثبات تجربی، این به طور عمده، نوعی برنامه است، و ایمان به امکان تحقق آن اصولاً بر موفقیتهای نسبی باشد و آنها را محصول خودفریبی بشر بداند. این واقعیت که ما قادریم بر پایه چنین قوانینی رفتار مادی پدیدارها را در بعضی از زمینه ها با دقت و یقین بسیار پیش بینی کنیم در ضمیر آگاه انسان امروزین نقش بسته است، حتی اگر این نشان امروزین توانایی ذهنی آن را نداشته باشد که چیز زیادی از محتوای آن قوانین درک کند. برای او فقط کافی است که بدان حرکت سیارات در منظومه شمسی را می توان بر اساس چند قانون ساده با دقت زیاد پیشاپیش محاسبه کرد. بر همین منوال، اما شاید نه با همین دقت، می توان پیشاپیش طرز کار یک موتور برقی، یک دستگاه انتقال نیرو، یا یک دستگاه بی سیم را، حتی اگر تازه اختراع شده باشد، پیش بینی کرد.
بیگمان، هنگامی که شمار عوامل مؤثر در پدیداری پیچیده بسیار زیاد باشد، روش علمی در بیشتر موارد ناکام می ماند. برای درک این مطلب فقط کافی است به اوضاع و احوال جوی بیندیشیم، زیرا پیش بینی آن حتی برای چند روز بعد عملاً امکان پذیر است. با این حال هیچ کس تردید ندارد که در این مورد نیز ما با رابطه ای مبتنی بر علیت مواجهیم که اهم اجزای آن را می شناسیم. اگر پیش بینی صحیح و دقیق رویدادها در این زمینه برایمان مقدور نیست به سبب تنوع عوامل دستاندرکار است، نه به سبب فقدان نظم در طبیعت.
پیشرفت ما در زمینه کشف قواعد و قوانین حاکم در قلمرو موجودات زنده تاکنون چندان عمیق نبوده است، ولی با این حال توانسته ایم لااقل به حکمفرمایی ضرورتهایی ثابت و پایدار پی ببریم. فقط کافی است به نظم و ترتیب پدیدارهای وراثتی و به تأثیر مواد سمی، مانند الکل، بر رفتار موجودات زنده بیندیشیم. در اینجا نیز آنچه فقدانش احساس می شود درک روابطی است که از کلیت عمیق برخوردارند، نه شناخت خود نظم.
هر چه آگاهی شخص نسبت به نظم و قانونمندی رویدادهای طبیعی افزایش یابد، اعتقادش راسختر خواهد شد که در کنار این نظم قانونمند جایی برای عللی از نوع دیگر یافته نمی شود. برای او، نه خواست انسانها علت مستقلی برای رویدادهای طبیعی محسوب می شود و نه تقدیر. تردیدی نیست که اعتقاد به نوعی خدای شخصیت یافته و دخیل در وقایع طبیعی را هرگز نمی توان از طریق علمی به معنای واقعی کلمه باطل دانست، زیرا این اعتقاد همواره می تواند به قلمروهایی پناه ببرد که شناخت علمی هنوز نتوانسته است بدانها راه یابد.
ولی گمان من بر این است که چنین رفتاری از سوی نمایندگان دین نه فقط بی ارزش بلکه مصیبت بار هم خواهد بود. چون هر اعتقادی که قادر نباشد در روشنایی کامل پابرجا بماند و فقط به تاریکی نیاز داشته باشد، به حسب ضرورت تأثیر خود را بر بشریت از دست خواهد داد، آنهم با تحمیل آسیبهای فراوان بر پیشرفتهای انسانی. مبلغان مذهبی، در مبارزه ای که برای تعالی اخلاقی به عمل می آورند، باید از چنان عظمتی برخوردار باشند که بتوانند عقیده مبتنی بر نوعی خدای شخصیت یافته و انسان گونه را که منشأ بیم و امید شمرده می شد، و در زمانهای گذشته آن قدرت بیکران را در کف کشیشان و کاهنان قرار می داد، به کنار نهند. آنان باید تلاشهایشان معطوف بدان گردد که خویشتن را به نیروهای حامل و عامل خیر و حقیقت و زیبایی در ذات بشر مجهز سازند. چنین کاری بیگمان دشوارتر، اما به میزان غیرقابل قیاسی ارزشمندتر خواهد بود. (3)
هرگاه یکی از اهداف دین رهانیدن بشریت از بند تمایلات، هوسها و هراسهای خود محورانه باشد، استدلال علمی خواهد توانست از جهت دیگری نیز به یاری دین بشتابد. این درست است که هدف علم کشف قواعد لازم برای به هم پیوستن و پیشگویی کردن وقایع است، ولی این تنها هدف علم نیست. علم این هدف را هم تعقیب می کند که ارتباطهای مکشوف را به کمترین تعداد ممکن از مفاهیم مستقل از یکدیگر مبدل سازد. در همین تلاش برای وحدت معقول کثرتهاست که دانش بشری به بزرگترین کامیابیهای خود دست می یابد، هر چند دقیقاً باز در همین تکاپوست که علم خود را در معرض خطر سقوط در بعضی توهم ها قرار می دهد. اما هر آن کس که طعم تجربه پرهیجان پیشرفتهای موفقیت آمیز را در این زمینه چشیده باشد، تحت تأثیر احترامی ژرف نسبت به تجلی عقل در عالم وجود قرار می گیرد. چنین فردی، به یمن درک و فهمی که حاصل کرده است، به رهایی پردامنه ای از چنبر هوسها و آرزوهای شخصی دست می یابد، و بدین طریق در برابر عظمت عقل متجسم در عالم هستی، به چنان حالت ذهنی متواضعانه ای دست می یابد که ژرفای ناپیدای آن برای انسان عادی قابل وصول نیست. با وجود این، چنین حالتی برای من، به عالیترین مفهوم کلمه، خصلیت مذهبی دارد. و نیز چنین تصور می کند که علم نه فقط کشش مذهبی را از آلایش انسان گونگی [ذات باری] می پالاید، بلکه ما را یاری می دهد تا به درک روحانی تری از زندگی دست یابیم.
هر چه تحول معنوی بشریت پیشتر برود، به گمانم مسلم تر خواهد شد که راه دیانت اصیل نه از مسیری مفروش با ترس از زندگی و ترس از مرگ و ایمان کور، بلکه از خلال سعی و مجاهدت برای معرفت بخردانه می گذرد. بدین معنا، اعتقادم بر این است که کشیش، اگر خواستار تحقق رسالت پرورشگرانه و متعالی خویش باشد، لزوماً باید به کسوت معلم در آید.
پینوشتها:
1.Spinoza
2.Darwin
3.این اندیشه به طرز قانع کننده ای در کتاب هربرت ساموئل (Herbert Samuel), «اعتقاد و عمل» (Belief and Action) عرضه شده است.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}