نویسنده: آلبرت اینشتین
ترجمه: ناصر موفقیان



 
برحسب معمول، روز بزرگداشت در وهله نخست اختصاص می یابد به گذشته نگری، خاصه به تجدید خاطره شخصیتی که مقام برجسته ای در تکامل زندگی فرهنگی کسب کرده باشد. در انجام دادن این قدردانی دوستانه از پیشینیانمان واقعاً نباید اهمال به خرج دهیم، بخصوص از آن نظر که یادآوری بهترین های گذشته می تواند مشوق افراد آماده به خدمت امروز در تلاشهای شهامت آمیزشان باشد. اما این کار را باید شخصی انجام دهد که از ابتدای جوانیش در این کشور به سر برده، با گذشته آن آشنا و مأنوس باشد، نه شخصی که کولی وار این طرف و آن طرف گشته و تجربیات خود را در کشورهای گوناگون کسب کرده است.
بنابراین، برای من کاری نمی ماند جز سخن گفتن از موضوعهایی که، مستقل از زمان و مکان، همواره مرتبط با مسائل آموزشی و پرورشی بوده اند و خواهند بود. من در این کوشش هیچ گونه داعیه مرجعیت نمی توانم داشت، خاصه آنکه مردانی هوشمند و نیک اندیش در تمام دورانها به مسائل آموزشی و پرورشی پرداخته اند و یقیناً نظریات خود را در این باره به کرات و با کمال وضوح بیان کرده اند. من نیمه عامی در زمینه علوم تربیتی از کجا باید شهامت آن را بیابم که بدون هیچ گونه پایه و مایه ای جز بعضی تجربیات و معتقدات شخصی، در این باره لب به اظهار عقیده بگشایم؟ اگر مسئله ای علمی در میان می بود، شاید چنین ملاحظاتی اقتضا می کرد که سکوت اختیار کنم.
با این حال، در مورد امور مربوط به موجودات انسانی فعال وضع متفاوت است. در این مورد تنها شناخت حقیقت کافی نیست. بر عکس، اگر نمی خواهیم که این شناخت نابود گردد، باید به طور مداوم و با تلاش بی وقفه آن را نوسازی کنیم. شناخت حقیقت، در این مورد، همچون مجسمه مرمرینی است که در کویر برپا شده باشد و خطر مدفون شدن در زیر شنهای روان پیوسته آن را تهدید کند. دستهایی خدمتگزار باید همواره در کار باشد تا آن مجسمه مرمرین جاودانه در روشنایی آفتاب بدرخشد. دستهای مرا نیز می توان در زمره چنین دستهایی به شمار آورد.
مدرسه همواره مهمترین وسیله انتقال ثروت سنت از نسلی به نسل دیگر بوده است. این معنا امروز حتی بسیار بیشتر از زمانهای گذشته مصداق می یابد، چون خانواده به عنوان حامل سنت و تعلیم و تربیت، بر اثر توسعه زندگی اقتصادی جامعه های امروزین، بسیار تضعیف شده است. بدین ترتیب، تداوم و سلامت جامعه انسانی اینک بسی بیشتر از گذشته به مدرسه وابسته است.
گاه مدرسه را صرفاً آلتی می دانند برای انتقال حداکثری از دانش و معلومات موجود به نسل رشد یابنده. اما این درست نیست. معلومات چیزی است مرده؛ حال آنکه مدرسه با زندگان سروکار دارد، و باید کیفیتها و تواناییهایی را در جوانان تقویت کند که برای رفاه و پیشرفت کلی جامعه ارزشمند باشند. ولی این بدان مفهوم نیست که فردیت باید نابود گردد و فرد، همانند زنبور عسل یا مورچه، منحصراً افزاری در دست جامعه گردد و فرد، همانند زنبور عسل یا مورچه، منحصراً افزاری در دست جامعه گردد. زیرا هر جامعه متشکل از افراد استاندارد شده و فاقد اصالت شخصی و مقاصد شخصی، جامعه ای خواهد بود فقیر و عاری از امکانات رشد و توسعه. هدف، برعکس، باید عبارت باشد از پروراندن افرادی با قدرت عمل و تفکر مستقل که، در عین حال، خدمت به جامعه را والاترین مسئله زندگی خود بدانند. تا آنجا که می توانم دید، چنین به نظر می رسد که نظام آموزشگاهی انگلستان به تحقق بخشیدن به چنین آرمانی بسیار نزدیک شده است.
اما برای رسیدن به این آرمان چه باید کرد؟ شاید گفته شود که لزوماً باید به تعالیم اخلاقی و پند و اندرز متوسل شویم. ابداً، کلمات اصواتی میان تهی بوده اند و خواهند بود. و جاده گمراهی همواره مفروش بوده است از خدمات لفظی به آرمانهایی که هرگز تحقق نیافته اند. شخصیتها و منشها نه با گفته ها و شنیده ها، که با تلاش و فعالیت پرورش می یابند.
از این نظر، مهمترین روش آموزش و پرورش همواره روشی بوده است که شاگرد را به عملکردهای واقعی وا می داشته است. این امر هم در مورد آن نوباوه دبستانی صادق است که نخستین تلاش خود را در نوشتن به کار می برد، و هم در مورد دکتری که رساله فراغت از تحصیل خود را برای دانشگاه به نگارش در می آورد. و باز چنین است در مورد از بر کردن ساده شعر، نوشتن انشا، تفسیر و ترجمه کتاب یا هر اثر دیگر، حل مسئله ریاضی یا اجرای ورزش بدنی.
اما در پس هر دستاورد، انگیزشی وجود دارد که پایه و ریشه آن دستاورد را تشکیل می دهد و به نوبه خود با تحقق یافتن هدف تقویت می شود و استحکام می یابد. بزرگترین تفاوتها در همینجا، یعنی در انگیزشها نهفته است، و همین‌هایند که برای ارزشهای پرورشی مدرسه بیشترین اهمیت را دارند. کار معینی ممکن است ریشه در ترس و فشار داشته باشد یا در تمایلی جاه طلبانه برای کسب قدرت و امتیاز، یا در علاقه عاشقانه به هدف، یا در آرزوی کشف و درک حقیقت و بنابراین، در آن نوع کنجکاوی مقدسی که هر کودک تندرستی از آن برخوردار است، اما خیلی زود به ضعف می گراید.
تأثیر تربیتی خاصی که همین کار معین بر رفتار شاگرد به جای می گذارد، برحسب آنکه انگیزه آن کار ترس از تنبیه و خودخواهی باشد یا تمایل به خشنودی و احساس رضایت، بسیار متفاوت خواهد بود. و هیچ کس منکر آن نمی تواند بود که مدیریت مدرسه و طرز رفتار معلمان آن در شکل گرفتن شالوده های روانی شاگرد نقشی بسزا دارد.
از دیدگاه من بدترین چیز برای یک مدرسه آن است که روش کار خود را بر ترس و زور و قدرت نمایی ساختگی استوار سازد. چنین روشی ویرانگر احساسات سالم، صداقت و اعتماد به نفس شاگرد خواهد بود و، در نهایت امر، چیزی جز افراد مطیع و فرمانبردار به بار نخواهد آورد. تعجب آور نیست که چنین مدارسی در آلمان و روسیه رواج دارد. می دانم که مدارس این کشور از این بدترین بلیه شیطانی در امانند. در سویس و احتمالاً در دیگر کشورهایی هم که به روشهای دمکراتیک اداره می شوند وضع بر همین روال است. در امان نگاه داشتن مدرسه از این بدترین بلیه های شیطانی نسبتاً آسان است. کمترین حد ممکن زور و قدرت ارعاب را در اختیار معلم قرار دهید تا صفات انسانی و کیفیتهای ذهنی و معنوی او به صورت تنها منبع احترام شاگرد نسبت به وی درآید.
دومین انگیزه ای که بدان اشاره کردم، یعنی جاه طلبی یا، به تعبیری ملایمتر، نیاز به شهرت و جلب توجه، به طرزی استوار در نهاد آدمی نهفته است. در غیاب این نوع محرکهای ذهنی همکاری انسانها به کلی ناممکن خواهد شد. تمایل به جلب تأیید و تصدیق همگنان، مسلماً یکی از مهمترین قدرتهای ملتزم کننده جامعه است. در این مجموعه پیچیده احساسات و عواطف، نیروهای ویرانگر و سازنده تنگاتنگ در کنار یکدیگر آرمیده اند. تمایل به اینکه مورد تأیید و تقدیر دیگران واقع شویم، انگیزه سالمی است اما این تمایل که به عنوان بهترین، نیرومندترین، یا هوشمندترین فرد گروه یا مدرسه شناخته شویم به آسانی منجر به حالت روانی بغایت خودپرستانه ای خواهد شد که هم برای خود فرد و هم برای جامعه زیانبار تواند بود. بنابراین، مدرسه و معلم باید از روش آسان القای جاه طلبی فردی، به منظور ترغیب شاگردان به سختکوشی، بپرهیزید. نظریه داروین در مورد مبارزه برای بقا و انتخاب طبیعی، ورد زبان افراد بسیاری شده است که آن را مجوزی برای تشویق روحیه رقابت و هماوردجویی می دانند. کسانی نیز در همین جهت کوشیده اند تا با استدلالهای شبه علمی ضرورت و رقابت اقتصادی مخرب بین افراد را به اثبات برسانند. ولی این غلط است، زیرا نیرومندی آدمی در مبارزه برای بقا اساساً بدان علت است که او حیوانی اجتماعی است. به همان گونه که نبرد میان مورچگان یک لانه برای بقای آنها چندان ضرورتی ندارد، بر کشمکش اعضای جامعه انسانی نیز کمتر اثری مترتب است.
بنابراین، به جوانان موعظه نکنیم که دستیابی به موفقیتهای مرسوم را هدف زندگی خود قرار دهند. چون به طور معمول فرد موفق کسی را می دانند که خیلی بیشتر از آنچه به همنوعان خود می دهد از آنان بگیرد. با این حال، ارزش هر کس را باید بر اساس آنچه می دهد تعیین کنیم، نه بر اساس آنچه می گیرد.
مهمترین انگیزه کار در مدرسه و در زندگی لذتی است که از کار می بریم، لذت از نتایجی که در پی دارد و، بخصوص آگاهی از اهمیت و ارزش این نتایج برای جامعه. به نظر من، بیدار کردن و تقویت این نیروهای روانی در جوانان، مهمترین وظیفه ای است که مدرسه بر عهده دارد. تنها این چنین شالوده روانی است که به نشاط انگیزترین آرزوها میدان می دهد، آرزوی دستیابی به والاترین داراییهای بشری، یعنی شناخت و خبرگی هنرمندوار در کار روزانه.
بیدار کردن این تواناییهای روانی مولد، مسلماً از کاربرد زود یا بیدار کردن جاه طلبی فردی آسانتر نیست، اما در عوض ارزشمندتر است. نکته این است که باید علاقه کودکانه به بازی و همچنین تمایل کودکانه به تأیید و قدرشناسی را تقویت کنیم و از این رهگذر کودک را به فعالیتهای مهمتر اجتماعی رهنمون شویم. این نوع پرورش ذهنی و روانی به طور عمده مبتنی است بر تمایل به فعالیت موفقیت آمیز، و تأیید و ترغیبهای مترتب بر آن.
اگر مدرسه موفق گردد که کار خود را بر این اساس بنیان نهد، بیگمان رغبت و احترام نسل رو به رشد را به گونه ای برخواهد انگیخت که تکالیف و وظایف مدرسه را همچون هدیه ای دلپسند خواهند پذیرفت. من کودکانی را دیده ام که روزهای مدرسه را به ایام تعطیل ترجیح می دادند.
چنین مدرسه ای ایجاب می کند که معلمش در حوزه عمل خود رفتاری هنرمندانه پیشه کند. برای ایجاد چنین روحیه ای در مدرسه، چه باید کرد؟ برای این کار داروی عام کمیاب است، همان طور که برای سالم ماندن نیز دارویی همگانی نادر است. اما بعضی شرایط ضروری وجود دارد که برآورده تواند شد. نخست، معلمان باید خود در چنین مدارسی پرورش یابند. دوم، معلم باید در انتخاب مواد آموزشی و همچنین در انتخاب روشهای کار خود آزادی عمل وسیع داشته باشد. زیرا این نکته که زور و فشارهای برونی، شور و شوق و لذت فعالیت را می کشد، در مورد معلم هم صادق است.
حال، اگر تا اینجا افکار و تأملات مرا بدقت دنبال کرده باشید، به احتمال زیاد از یک چیز تعجب خواهید کرد. درباره روحیه ای که، به اعتقاد من، باید به جوانان القا کرد، به تفصیل سخن گفته ام. ولی نه درباره انتخاب موضوعهای آموزش و موارد درسی چیزی از من شنیده اید، نه درباره روش تدریس و تعلیم. آیا تعلیم زبان باید مقدم باشد یا آموزشهای فنی در زمینه علوم؟
پاسخ من این است: تمام اینها اهمیتی ثانوی دارند. اگر جوانی عضلات و مقاومت جسمانی خود را با ژیمناستیک و راه پیمایی تقویت کند بعدها برای هرگونه کار بدنی مناسب خواهد بود. در مورد پرورش فکر و تمرین مهارتهای ذهنی و یدی هم وضع مشابهی وجود دارد. پس اشتباه نکرده بود آن نکته سنج ظریفی که می گفت: «پرورش همان چیزی است که حتی پس از فراموش کردن هر آنچه در مدرسه آموخته ایم برایمان باقی می ماند». به همین دلیل است که من مطلقاً مایل به جبهه گیری در کشمکشهایی نیستم که بین طرفداران آموزش کلاسیک فلسفی ـ تاریخی و هواداران آموزش معطوف به علوم طبیعی در گرفته است.
از سوی دیگر، مایلم مخالفت خود را با این تصور ابراز دارم که گویا وظیفه مدرسه عبارت است از آموختن آن معلومات تخصصی و مهارتهایی که بعدها باید مستقیماً در زندگی به کار گرفته بود. نیازهای زندگی چندان متنوع است که هیچ گونه آموزش و کارورزی تخصصی در مدرسه از پس آنها بر نمی آید.
گذشته از این، اعتقادم بر این است که افراد انسانی را نباید همچون افزارهایی بی‌جان در نظر گرفت. مدرسه باید در اصل این هدف را دنبال کند که جوانان را نه به صورت متخصص، بلکه به عنوان شخصیتهایی متعادل و موزون به جامعه تحویل دهد. به اعتقاد من، این گفته از بعضی لحاظ حتی در مورد مدارس فنی هم که جوانان را برای حرفه های تقریباً مشخص پرورش می دهند صادق است. اهمیت مدرسه پیش از هر چیز در عرضه قابلیتهایی است که تفکر و داوری مستقل را تضمین می کنند، نه در ارائه بعضی معلومات تخصصی. هرگاه شخصی بر مبانی اساسی موضوع مورد نظر خود تسلط یابد و در عین حال اندیشیدن و کارکردن مستقلانه را هم فرا گیرد، مطمئناً راه خود را خواهد یافت و افزون بر این، بهتر خواهد توانست خود را با پیشرفتها و تحولات تطبیق دهد تا شخصی که آموخته هایش به طور عمده چیزی نیست جز بعضی معلومات درباره جزئیات تخصصی.
سرانجام، مایلم بار دیگر تأکید ورزم که هر آنچه تا اینجا با لحنی تقریباً قاطعانه گفته ام در مجموع فقط و فقط عقاید خصوصی مردی است که چیزی در انبان ندارد جز پاره ای تجربیات شخصی که از راه شاگردی و از راه معلمی گردآورده است.
منبع:اینشتین آلبرت؛ (1387)، حاصل عمر: 44 مقاله و رساله از متفکری ممتاز، ناصر موفقیان، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم1389.