در یک دنیای بهتر

IN A BETTER WORLD
فیلمنامه نویسان: ساسن بیرو اندرسن توماس جنسن، کارگردان: ساسن بیر، تهیه کننده: سیسی گرام جارگنسن، تدوین: پیرنایل بیچ، مدیر فیلم برداری: مارتن سابرگ، موسیقی: ژوان سادرکویست، بازیگران: میکائیل پرسبراندت، تراین دییرهولم، یولریخ توماس، ویلیام جانک نیلسن، ژانر: درام / تریلر، محصول 2010 دانمارک 113 دقیقه، بودجه: 5. 4 میلیون دلار، پخش از نوردیسک فیلم
خلاصه داستان: آنتون پزشک سوئدی است که در شهر کوچکی در دانمارک زندگی می کند و در اردوگاه پناهندگان سودانی که خارج از شهر است به کار طبابت مشغول است. دکتر با همسرش مشکل دارد و زندگی خانوادگی چندان آرامی ندارد.
در اردوگاه عموماً او با زنانی روبه رو می شود که قربانی خشونت یکی از فرماندهان نظامی سودانی شده بودند. یک روز فرمانده برای درمان جراحت پایش نزد آنتون می آید. به دلیل وحشت کارمندان و افراد محلی آنتون به فرمانده اجازه می دهد تا تنها با چند محافظ غیر مسلح وارد بیمارستان شود. اما فرمانده جلوی زبانش را نمی گیرد و مقابل آنتون به تحقیر فربانیانش می پردازد. آنتون نیز عصبانی می شود و او را از کلینک بیرون می اندازد و اجازه می دهد تا افراد محلی او را مجازات کنند.
آنتون دو پسر دارد. الیاس پسر بزرگ تر او از کشکمش و متارکه والدینش ناراضی است.
کریستین پسر تازه واردی است که اخیراً به همراه پدرش از لندن به مدرسه الیاس آمده است. مادر کریستین بر اثر سرطان فوت کرده و همین امر باعث شده کریستین دچار مشکلات روحی شود. کریستین او را از معرکه به در می برد و هر دو به پلیس و خانواده هایشان دروغ می گویند.
کریستین برای محافظت الیاس از خودش یک چاقو به او می دهد. الیاس در زمین بازی با بچه ها دعوا می کند. آنتون مداخله کرده و بچه ها را از هم جدا می کند. مرد مکانیک، پدر بچه های حاضر در زمین بازی، به آنتون توهین می کند و به آنتون می گوید که به بچه هایش دست نزند و به صورت او سیلی می زند. الیاس از رفتاری که با پدرش شده ناراحت می شود. آنتون به همراه کریستین و پسرانش به مغازه مرد مکانیک می رود تا در این باره با مرد حرف برند و به بچه ها نشان بدهد که از آن مرد نمی ترسد. اما مرد دوباره به آنتون سیلی می زند و او نمی تواند جا خالی بدهد.
کریستین و الیاس تصمیم می گیرند تا از او انتقام بگیرند. بنابراین بمبی می سازند و در صبح یک شنبه بمب را در در ون مرد مکانیک کار می گذارند. اما به محض آتش زدن فیوز دونده ای را می بیند که در حال نزدیک شدن است. الیاس از پناهگاش بیرون می رود تا به دونده هشدار دهد که زخمی می شود. دونده جان سالم به در می برد.
کریستین توسط پلیس بازجویی می شود و با ضمانت آزاد می شود و قرار می شود هر دو پسر تحت نظارت سرویس اجتماعی قرار بگیرند. کریستین به بیمارستان می رود تا الیاس را ببیند، اما مادر الیاس به او اجازه نمی دهد و او را جنایتکار روانی خطاب می کند. کریستین مطمئن می شود که الیاس مرده است بنابراین به پشت بام سیلو می رود تا از آنجا بپرد، اما آنتون او را نجات می دهد. کریستین متوجه می شود که الیاس زنده است و به او اجازه ملاقات می دهند.

زنبور سبز

THE GREEN HORNET
فیلمنامه نویسان: سیث راگن و ایوان گلدبرگ، کارگردان: مایکل گاندری، تهیه کننده: نوئل اچ. مورتیز، مدیر فیلم برداری: جان شوارتزمن، تدوین: مایکل ترونیک، موسیقی: جیمز نیوتن، هوارد، بازیگران: سیث راگن، جی چو، کریستوف والتز، ادوارد جیمز اولموس، ژانر: اکشن / کمدی/ جنایی، محصول 2011 آمریکا، 119 دقیقه، بودجه: 120 میلیون دلار، درآمد فروش ناخالص: 228306168 دلار، پخش از کلمبیا پیکچرز
خلاصه داستان: بنجامین چدنوفسکی گانگستری است که می خواهد پدر خوانده لس آنجلس شود. او برای اثبات شخصیت تبهکارانه اش در همان ابتدای راه کلوپ یک دلال مواد مخدر را به آتش می کشد و افرادش را می کشد.
بریت رید پسر 28 ساله جیمز رید، ناشر روزنامه دیلی سنتاینل است. جیمز بر اثر نیش زنبور و آلرژی به سم این حشره می میرد. بعد از مراسم تدفین بریت به غیر از خدمتکار و مکانیک پدرش، کاتو که استاد هنرهای رزمی است، همه کارمندان را مرخص می کند.
بریت و کاتو با هم رفیق می شود و هر دو به این نتیجه می رسند که از جیمز متنفر بوده اند، بنابراین تصمیم می گیرند به آرامگاه جیمز بروند و سرمجسمه یادبود او را از بدن جدا کنند.
بریت، کاتو را متقاعد می کند که آن دو باید برای پاک کردن دنیای زیرزمینی جرم و جنایت تبدیل به مبارزان عدالت بشوند. کاتو می پذیرد و زیبای سیاه، اتومبیلی مجهز به انواع سیستم ها و سلاح ها، را می سازد. بریت قصد دارد تا بنجامین چد نوفسکی را، که حالا یک خانواده تبهکار را در لس آنجلس رهبری می کند، به دام بیندازد، بریت برای جلب توجه چد نوفسکی از روزنامه پدرش استفاده می کند و مقاله ای را درباره جنایتکاری با پرونده سنگین، زنبور سبز، منتشر می کند.
بریت، جرم شناسی به نام، لینورکیس را به عنوان دستیار و جست و جوگر استخدام می کند و باعث می شود تا پرونده زنبور سبز دوباره باز شود. بریت برای تحریک چد نوفسکی خودش را زنبور سبز جا می زند و به همراه کاتو آزمایشگاه چد نوفسکی را به آتش می کشند و برای او سرنخی می گذارند تا بتواند با آنها تماس بگیرد.
بریت، لینور را به شام دعوت می کند، اما لینور دعوت او را رد می کند و در عوض با کاتو بیرون می رود و حسادت بریت را بر می انگیزد. بریت به کاتو خبر می دهد که چدنوفسکی درخواست ملاقات با آنها را دارد. آنها سر قرار می روند و چدنوفسکی سعی می کند آنها را بکشد، اما آنها جان سالم به در می برند.
کاتو ای میلی از چد نوفسکی دریافت می کند که در صورت کشتن بریت، زنبور سبز، به او یک میلیون دلار می دهد. در این میان بریت متوجه می شود که اسکانلون که خود یک تبهکار شده بود، به پدرش پیشنهاد رشوه می دهد تا آمار تبهکاری را در لس آنجلس پایین تر از حد واقعی منتشر کند.
اسکانلون، بریت را به رستوران دعوت می کند و در آنجا مشخص می شود. که او پدر بریت را به قتل رسانده است. کاتو از راه می رسد و به جای کشتن بریت به افراد چدنوفسکی حمله می کند و به بریت کمک می کند تا فرار کند. بریت به دفتر روزنامه می رود تا اعترافات اسکانلون را در وب منتشر کند، اما می بیند که چیزی ضبط نشده است.
چد نوفسکی و مردانش به دفتر روزنامه می آیند و با آنها درگیر می شوند. کاتو در دفاع از خودش خنجری را در چشم چدنوفسکی فرو می کند. آنها به خانه لینور فرار می کنند و در آنجا لینور به آنها می گوید که مغز متفکر زنبور سبز او بوده است.
صبح روز بعد بریت سردبیر آکسفورد می شود. بریت و کاتو مجسمه سر دزدیده شده از مقبره جیمز را سر جای برمی گردانند.

بی پایان

LIMITLESS
فیلمنامه نویس: لسلی دیکسون، کارگردان: نیل برگر، تهیه کننده: لسلی دیکسون، تدوین: تریسی آدامز، مدیر فیلم برداری: جو ویلیامز، موسیقی: پل لئونارد مورگان، بازیگران: برادلی کوپر، ابی کورنیش، رابرت دنیرو، ژانر: معمایی / تریلر/ اکشن، محصول 2011 آمریکا، 105 دقیقه، بودجه: 27 میلیون دلار، درآمد فروش ناخالص: 141527744 دلار، پخش از ریلی تیویتی مدیا
خلاصه داستان: ادوارد مورا نویسنده ای ساکن نیویورک است که مهلت نوشتن کتاب جدیدش رو به پایان است. اما او هنوز نوشتن را آغاز نکرده است.
یک روز ادی با ورمون گانت، برادر همسر قبلی اش، ملیسا گانت، برخورد می کند. ورنون یک دلال مواد مخدر است که ماده ای با نام NZT را به ادی می دهد و به او می گوید که این دارو قابلیت ذهنی انسان را از 20 درصد به 100 درصد افزایش می دهد اما ادی با مصرف دارو به موفقیت خاصی در زمینه نگارش کتابش نمی رسد.
ادی برای گرفتن مواد بیشتر به آپارتمان ورنون می رود، اما با جسد او روبه رو می شود. و بلافاصله با پلیس تماس می گیرد. ادی در این میان انبار دارویی ورنون را پیدا می کند. او نویسندگی را کنار می گذارد و به تجارت رو می آورد و از گنادی، آدم کشی روس، سرمایه کلانی را قرض می گیرد. ادی خیلی سریع پیشرفت می کند و با سرمایه دار قدرتمند، کارل ون لون، قراردادی می بندد، ادی مدام احساس می کند توسط مردی با کت قهوه ای تعقیب می شود. او به استفاده بیش از پیش NZT رو می آورد و اثرارت جانبی دارو سبب می شود تا زمان را گم کند، تپش قلب داشته باشد و دست به کارهای جنون آمیز بزند.
ادی به دلیل خماری ناشی از مواد قراردادش با کارل را از دست می دهد. او با ملیسا تماس می گیرد و می فهمد که او نیز معتاد به این دارو بوده و به دلیل مشکلات جسمی و روانی ناشی از این دارو که حتی می تواند منجر به مرگ شود، آن را ترک کرده است. گنادی به طور تصادفی یکی از داروهای ادی را پیدا می کند و او را تهدید می کند تا مقداری از این مخدر را به او بدهد.
با وجود هشدار ملیسا، ادی به مصرف این دارو اما در حدی کنترل شده، ادامه می دهد و دانشمندی را استخدام می کند تا ترکیبات این دارو را بررسی کند. ادی دوباره همکاری با کارل را از سر می گیرد. یکی از رقبای تجاری ادی قبل از بستن قرارداد، بیمار می شود و ادی متوجه می شود که این بیماری به دلیل ترک داروست. از طرفی ادی متوجه می شود که مرد کت قهوه ای برای رقیب او کار می کرده و متوجه مأموریت اصلی او می شود، دزدیدن کل داروهای مخدر ادی برای رئیسش. محموله NZT قبل از بسته شدن قرارداد به سرقت می رود. همان شب رقیب تجاری ادی می میرد و ادی موافقت می کند تا با مرد کت قهوه ای همکاری کند تا NZT های دزدیده شده را برگرداند.
یک سال بعد کتاب ادی منتشر می شود. اکنون در تلاش برای ورود به سنای ایالات متحده است. کارل با ادی تماس می گیرد و به او خبر می دهد که او شرکت تولید NZT را راه اندازی کرده است و اگر ادی با استفاده از موقعیت سیاسی اش بتواند کارهای او را سامان بدهد، او نیز مواد ادی را تأمین خواهد کرد. اما ادی به او می گوید که دیگر مواد مصرف نمی کند. اما با توجه به مدت زمان مصرف طولانی او در مواد به علاوه نسخه اصلاح شده این ماده توسط شیمی دان اختصاصی اش آیا او به راستی مواد را کنار گذاشته است!

پل

PAUL
فیلمنامه نویسان: نیک فراست و سیمون پگ، کارگردان: گرگ موتولا، تهیه کننده: نیرا پارک، تدوین: کریس دیکنز، مدیر فیلم برداری: لورنس شر، موسیقی: دیوید آرنولد، بازیگران: سیمون پگ، نیک فراست، سیث راگن، ژانر: ماجرایی/ کمدی/ علمی - تخیلی، محصول 2011 آمریکا و انگلیس، 104 دقیقه، بودجه: 40 میلیون دلار، درآمد فروش ناخالص: 88931856 دلار، پخش از یونیور سال پیکچرز.
خلاصه داستان: در 2009 گریمی ویلی و کلایو گولینگز دو دوست و نویسنده تازه کار کتاب های کمیک به آمریکا سفر می کنند تا در مجمع سالانه کمیک - کن شرکت کنند. بعد از مراسم آنها با اتوبوس کاروانشان، به راه می افتند تا در اطراف بگردند.
در جاده اتومبیلی مقابل چشم آنها چپ می کند. گریمی و کلایو برای کمک به کنار ماشین می روند، اما با پل، بیگانه فضایی، رو به رو می شوند که از آنها درخواست کمک می کند. با وجود شوک ناشی از دیدن پل، آنها او را به اتوبوس خود می برند.
کمی بعد لورنزو زویل، مأمور دولتی، در صحنه حادثه حاضر می شود. او مأموریت دارد تا پل را پیدا کند. لورنزو دو کارآموز اف بی آی، هارگارد و او.ریلی را به کمک می گیرد تا در این عملیات به او کمک کنند. این دو از ماهیت اصلی مأموریت بی خبرند.
گریمی شب را در پارکینگی توقف می کنند. پل به آنها می گوید از زمانی که به دست دولت افتاده بوده هر کمکی که توانسته به آنها کرده است؛ از رسیدن به موفقیت های علمی و اجتماعی گرفته تا کمک به استپون اسپیلبرگ درباره ایده ئی تی (E.T) یا خلق شخصیت فاکس مالدر در مردان ایکس. با این وجود حالا دولت می خواهد تا مغز او را بیرون بیاورد و توانایی های مغزی او را مهار کند. بنابراین او نیز با کمک دوستانش در منطقه ممنوعه نظامی در نوادا، به سیاره اش درخواست کمک فرستاده و آنها نیز به راه افتاده اند تا او را ببرند.
صبح روز بعد روث، دختر صاحب پارکینگ، اتفاقی پل را می بیند و آنها ناچار می شوند تا او را دزدیده و همراه خود ببرند.
زویل به پارکینگ پدر روث می رسد. هاگارد با پیدا کردن نشانه هایی از پل و گفت و گوهای رازآلود زویل با مافوقش به او شک می کند. او.ریلی به طور اتفاقی با پل و دوستانش در مغازه کتاب های کمیک برخورد می کند، اما آنها فرار می کنند. او.ریلی آن چه را دیده به زویل می گوید، اما زویل به طرف آنها اسلحه می کشد و به آنها دستور می دهد تا به قرارگاه برگردند. اما آن دو به تعقیب زویل ادامه می دهند.
سرانجام گروه به خانه ای می رسند که پل در 1947 با سفینه معیوبش در آن فرود آمده بود و دخترکی به نام تارا والتون، که حالا زن مسنی شده او را نجات می دهد. اما بعد از ورود آن ها به خانه و ملاقات با تارا، زویل و افرادش آنها را محاصره می کنند. پل و دوستانش بعد از درگیری موفق به فرار می شوند و زویل نیز در این میانه زخمی می شود.
سرانجام گروه به محل مورد نظر می رسند و برای سفینه پل علامت می فرستند و منتظر می مانند. اما ناگهان هلی کوپتری نظامی آشکار می شود و همراه سه جوخه دیگر به پل شلیک می کند. زویل از راه می رسد و مشخص می شود که رابط داخلی پل و کسی که به فرار او کمک کرده زویل بوده است. زویل مردان را خلع سلاح می کند، اما خود زخمی می شود. پل زخم زویل را شفا می دهد. سرانجام سفینه فضایی از راه می رسد و پل به همراه تارا زمین را ترک می کند.
دو سال بعد، گریمی و کلایو و روث در مجمع کمیک به خاطر کتاب موفق کمیک پل تحسین می شوند.

ثور

THOR
فیلمنامه نویس: اشلی ادوارد میلر، کارگردان: کنت برناگ، تهیه کننده: کوین فیج، تدوین: پل رابل، مدیر فیلم برداری: هریس زامبارلوکاس، موسیقی: پاتریک دویل، بازیگران: کریس همسورث، ناتالی پورتمن، تام هیدلستون، آنتونی هاپکینز، ژانر: اکشن / ماجرایی/ درام، محصول 2011 آمریکا، 114 دقیقه، بودجه: 150 میلیون دلار، درآمد فروش ناخالص: 392406000 دلار، پخش از پارامونت پیکچرز
خلاصه داستان: در 965 اودین، پادشاه آسگار جنگی را علیه غول های سرما از ژوتانهایم و رهبرشان لافی آغاز می کند. مردان جنگی آسگارد غول های سرما را شکست می دهند و منبع انرژی آنها، صندوق سرمای باستانی، را می دزدند.
سال ها بعد، ثور پسر اودین آماده می شود تا بر تخت پادشاهی آسگارد بنشیند، اما غول های سرما که سعی در برگردان صندوق دارند مانع تاج گذاری او می شوند. برخلاف فرمان اودین، ثور به همراه برادرش لوکای، دوست دوران بچگی اش، سیف و گروه متشکل از سه مرد جنگی؛ ولستاج، فاندرال و هوگان، می خواهند راهی ژوتانهیم شوند تا لوفی را ببیند. اما این کار ثور فتنه ای را در کشور به پا می کند و اودین مجبور به مداخله می شود. اودین به دلیل تکبر ثور قدرت خدایی را از او گرفته و او را به همراه پتکش، مژالنیر، منبع قدرتش، به زمین تبعید می کند.
ثوردر نیومکزیکو فرود می آید، جایی که جین فاستر دانشمند و همکارانش او را پیدا می کنند. جین معتقد است که ثور از طریق یک کرمچاله فضایی به زمین آمده است. ثور تسلیم زندگی در زمین شده و دلباخته جین می شود.
لوکای متوجه می شود که او پسر لافی است که بعد از جنگ اودین با پدرش به این سرزمین آورده شده است. اودین برای تمدد انرژی به خوابی طولانی می رود. لوکای پادشاه می شود. و به لافی پیشنهاد می دهد تا اودین را بکشد و صندوقچه را پس بگیرد. سیف و گروه سه جنگجو که از قوانین لوکای به ستوه آمده اند، سعی می کنند تا ثور را از تبعید برگردانند، بنابراین سعی می کنند از دروازه دنیا بگذرند.
لوکای با خبردار شدن از نقشه آنها نابودگر، ماشینی فناناپذیر، را به سراغ آنها می فرستد تا آنها را تعقیب کرده و ثور را بکشد. سه جنگجو ثور را پیدا می کنند، اما نابودگر به آنها حمله کرده و آنها را شکست می دهد. ثور به او حمله می کند و تا پای جان با او می جنگد و به دلیل این فداکاری قدرتش به او باز می گردد و لیاقت داشتن پتک را پیدا می کند. بنابراین پیتک خود را به او می رساند و ثور با نابودگر می جنگد و او را شکست می دهد. ثور از جین خداحافظی می کند و به همراه سه جنگجو برای رویارویی با لوکای می رود.
در آسگارد لوکای لافی را گیر می اندازد و او را می کشد و معلوم می شود که هدف او از این پیشنهاد به لافی این بوده که با کشتن او نظر اودین را به خود جلب کند تا به این وسیله اودین به او اجازه می دهد تا پل دروازه ورود به دنیا را خراب کند. اما ثور پیش از خراب شدن پل خود را به اسگار می رساند تا مانع از حکمرانی همیشگی لوکای بشود. ثور و لوکای روی پل با یکدیگر درگیر می شوند، اما اودین سر می رسد و قبل از سقوط ثور به قعر گرداب او را نجات می دهد، اما لوکای از پل سقوط می کند. ثور توسط اودین بهبود می یابد و تصدیق می کند که هنوز آمادگی پادشاه شدن را ندارد، در حالی که روی زمین جین و افراد تیمش درصدد پیدا کردن راهی برای بازکردن چاله آسگارد هستند.
در آخر می بینم که لوکای زنده است و در نیومکزیکو زندگی می کند.

دیوان محاسبات

THE ADJUSTMENT BUREAU
فیلمنامه نویس و کارگردان: جورج نولفی، تهیه کننده: کریس مور، تدوین: جی رابینووتز، مدیر فیلم برداری: جان تول، موسیقی: توماس نیومن، بازیگران: مت دیمون، امیلی بلانت، ترنس استامپ، آنتونی مککی، ژانر: احساسی / تریلر/ علمی- تخیلی، محصول 2011 آمریکا، 106 دقیقه، بودجه: 50 میلیون دلار، درآمد فروش ناخالص: 115224765 دلار، پخش از یونیورسال پیکچرز
دیوید به طور اتفاقی در اتوبوس با الیس روبه رو می شود و شماره او را می گیرد. در جریانی غیرعادی رئیس دیوید می میرد. افرادی مرموز دیوید را می دزدند و او را به یک انباری می برند. ریچاردسون در آنجا به دیوید می گوید که دیوان محاسبات، او را انتخاب کرده اند تا زندگی اش را در مسیری خاص پیش ببرند و اگر او حرفی از این جریان به کسی بگوید، او را دستگیر و با جراحی تکه ای از مغزش را برمی دارند. آنها به او اجازه می دهند تا بار آخر با الیس ملاقت کرده و برای همیشه با او خداحافظی کند. هری میشل به عنوان مأمور محافظ دیوید تعیین می شود.
تا سال بعد دیوید به امید دیدن الیس هر روز سوار اتوبوس همان مسیر می شود. دیوید و الیس بار دیگر با هم روبه رو می شوند. دیوان سعی می کند تا با ایجاد موانعی بر سر راه آنها جلوی شکل گیری رابطه آنها را بگیرد. اما دیوید تمام تلاشش را به کار می بندد تا با عوامل کمیته در سراسر شهر برخورد کند تا آنها در انتخاب های او دستی نداشته باشند.
ریچاردسون در تحقیقاتش متوجه می شود که در اوایل برنامه آن دو با یکدیگر ملاقات کرده بودند. دیوید و الیس در یک مهمانی هستند که دیوید با او تماس می گیرد و به او خبر می دهد که او قرار است سیاستمدار بزرگی شود.
تامپسون در دیوان محاسبات مسئول رسیدگی به امور دیوید می شود. او دیوید را به همان انباری می برد و دیوید به او می گوید که این حق اوست که راهش را خودش انتخاب کند. تامپسون او را آزاد می کند و دیوید به سالن اجرای نمایش الیس می رود. تامپسون او را همراهی می کند و روشن می کند که او نه تنها آینده اش را به عنوان یک رئیس جمهور خراب کرده است، بلکه اگر او با تامپسون برای رسیدن به هدفش از قدرت ماورایی اش استفاده می کند و کاری می کند تا الیس زمین بخورد و قوزک پایش پیچ بخورد. دیوید در بیمارستان تصمیم می گیرد تا برای محافظت از الیس و رسیدن به آینده سیاسی اش او را ترک کند.
یازده ماه بعد دیوید در بحبوحه انتخابات است که از عروسی الیس باخبر می شود. هری که در رابطه با اتفاقات اخیر احساس گناه می کند، به دیوید می گوید که تامپسون در رابطه آنها زیاده روی کرده است. بنابراین راه عبور از درهای پنهانی را به دیوید می آموزد و او را می فرستد تا مانع ازدواج الیس بشود.
دیوید در اتاق عروس کلیسا الیس را پیدا می کند و همه چیز را برای او توضیح می دهد. الیس دوباره او را می پذیرد و با هم فرار می کنند. اما افراد دیوان آنها را تعقیب می کنند و آن دو با عبور از درهای متعدد موفق به فرار می شوند. سرانجام تامپسون ظاهر می شود و به آنها اعلام می کند که اعضای دیوان برنامه را عوض کرده اند و آنها می توانند با هم باشند.

مناسک

THE RITE
فیلمنامه نویسان: مت باگلیو و مایکل پترونی، کارگردان: مایکل هافستورم، تهیه کننده: بیو فلاین، مدیر فیلمبرداری: بن دیویس، موسیقی: الکس هفس، بازیگران: آنتونی هاپکینز، کولین او دونوقو، آلیس براگا، توبی جونز، ژانر: درام/ ترسناک/ تریلر. محصول 2011 آمریکا، 113 دقیقه، بودجه: 37 میلیون دلار، درآمد فروش ناخالص: 96047633 دلار، پخش از برادران وارنر
خلاصه داستان: مایکل کواک که از کار پدرش به عنوان یک مرده شوی سرخورده شده است، تصمیم می گیرد تا قید همه چیز را بزند و به مدرسه مذهبی برود. چهار سال می گذرد و حالا زمانش رسیده تا یک کشیش واقعی بشود. مایکل به ارشدش، پدر متیو، نامه می نویسد و اعتراف به بی ایمانی می کند.
پدر متیو از مایکل می خواهد خارج از کلیسا او را ببیند و در این باره با او صحبت کند. در خلال گفت و گوی آنها در خیابان زنی جوان با دیدن لباس کشیشی مایکل از او می خواهد تا به اعتراف او گوش داده و او را مورد بخشش قرار بدهد. مایکل به ناچار قبول می کند و در کمال آرامش و خیلی خوب آیین را برای زن اجرا می کند. پدر متیو با دیدن رفتار مایکل به او می گوید که او برای کشیش شدن فرا خوانده شده است.
بعد از مدتی پدر متیو به او پیشنهاد می کند به رم برود و در کلاس های جن گیری شرکت کند و بعد از اتمام این کلاس ها تصمیم با خود او خواهد بود که یک کشیش بماند یا کلیسا را ترک کند. مایکل با بی میلی پیشنهاد را قبول می کند و راهی رم می شود.
در طول کلاس ها مایکل با آنجلینا آشنا می شود که به زودی متوجه می شود که او در واقع یک خبرنگار است که برای نوشتن مقاله ای درباره جن گیری در این کلاس ها شرکت می کند. پدر ژاویر بعد از مطلع شدن از مشکل مایکل و درگیری های اعتقادی اش، مایکل را به پدر لوکاس، جن گیر تسوعی معروف معرفی می کند. مایکل برای دیدن پدر لوکاس به خانه او می رود. و در آنجا یکی از بیماران او را می بیند؛ دختر باردار 16 ساله ای که به دلیل خطای پدرش تسخیر شده است. مایکل چندین بار از نزدیک مناسک جن گیری را می بیند، اما باز هم خیلی تأثیری در ایمان او نمی گذارد.
آنجلینا از مایکل می خواهد تا چیزهایی را که از پدر لوکاس دیده، برای او تعریف کند، اما مایکل قبول نمی کند. در این میان حال جسمی دخترک تسخیر شده بدتر می شود و باعث می شود تا پدر لوکاس و مایکل برای مراقبت های بیشتر او را به بیمارستان ببرند. در آنجا پدر لوکاس جن گیری دیگری را با حضور مایکل انجام می دهد. پدر مایکل آن شب را پشت در اتاق دختر می ماند، اما نیمه شب دختر و بچه اش می میرند، مایکل که ناامید شده است، تصمیم می گیرد با آنجلینا صحبت کند.
بعد از مرگ دختر جوان، پدر لوکاس رفتارهای عجیبی را بروز می دهد که نشان از تسخیر شدن او توسط شیطان دارد. یک روز مایکل و آنجلینا او را در بیرون از خانه و زیر باران پیدا می کنند. پدر به آنها می گوید که مطمئنا او تسخیر شده است و آنها باید پدر ژاوبر را برای بیرون کردن شیطان از بدن او خبر کنند. اما آنها متوجه می شوند که پدر ژاویر تا سه روز خارج از دسترس است.
با این شرایط مایکل تصمیم می گیرد تا خودش جن گیری را انجام بدهد. درگیری او با شیطان آغاز می شود و در ابتدا موفقیتی به دست نمی آورد. اما سرانجام موفق می شود تا نام او را از زبان خودش بشنود؛ بعل. مایکل جن گیری را به پایان می رساند و شیطان بدن پدر لوکاس را ترک می کند. مایکل به آمریکا بر می گردد. در صحنه آخر می بینیم که مایکل در لباس کشیشی در اتاقک اعتراف در حال گوش کردن به اعترافات یک دختر است.
منبع: مجله فیلم نگار شماره 104