نویسنده: بلیک اسنایدر



 

گربه را نجات بده

SAVE THE CAT

مقدمه

کتاب های خوب زیادی درباره فیلمنامه نویسی در بازار موجود است. اما اگر می خواهید بدانید همه چیز از کجا شروع شد، کافی است نظری بیندازید به کتاب های استاد این حرفه، سید فیلد، که بنیان گذار این حوزه و معلم همه ما محسوب می شود.
کتاب ها و دوره های آموزشی واقعاً خوب دیگری هم وجود دارند که در این مجموعه از خیلی از آنها کمک گرفته ام.
من کتاب ویکی کینگ را با آن عنوان باورنکردنی چگونه می توان ظرف 21 روز فیلمنامه نوشت، دوست دارم. درست است، باور نکردنی، اما من از پس آن برآمدم و متنم را نیز فروختم.
من برای آثار جوزف کمپبل هم ارزش زیادی قائلم. قهرمان هزار چهره همواره به عنوان بهترین کتاب درباره داستان نویسی باقی خواهد ماند.
والبته از رابرت مک کی هم خوشم می آید؛ دست کم به خاطر سمینارهای بی نظیرش. مک کی مثل جان هاوس من در تعقیب کاغذی ( The Paper Chase) است. اگر واقعاً مشتاق فیلمنامه نویسی هستید، باید حداقل در یکی از سمینارهایش شرکت کنید. حیف است چنین اجرای بی نظیری را از دست بدهید.
حرف آخرم با کسانی است که زیاد فیلم دیده اند و آن قدر فیلم بد دیده اند که با خود تصور کنند: من هم می توانم فیلمنامه بنویسم! شما احتمالاً فکر می کنید که اصلاً نیازی به کتابی با عنوان چگونه باید فیلمنامه نوشت ندارید.
در پایان، فکر می کنم که خیلی خوب بود اگر کتاب های فیلمنامه نویسی، واقعیت را در مورد شانس فروش متنتان به شما می گفتند. آن بیرون، صدها سمینار و برنامه های فیلمنامه نویسی وجود دارد که انگار طراحی شده اند تا افراد و ایده هایی را تشویق کنند که نباید تشویق شوند. نظر شما را نمی دانم، ولی به نظر من این خیلی بی رحمانه است. پند و اندرزهایی مثل کاری که دوست داری انجام بده! و به نظر خودت وفادار باش! فقط وقتی که در حال مشاوره با روان شناس هستید، خوب هستند. اما من فقط می خواهم شانس فروش متنم را بالا ببرم. مگر ما چقدر عمر می کنیم؟! دوست ندارم کسی برای دلخوشی من بگوید فیلمنامه ام که درباره فلان قدیس است و یا فلان اتفاقی که در اردوی تابستانی برایم رخ داده به فروش می رود، در حالی که اصلاً این طور نیست.
در لحظه ای که این متن را می نویسم، پدیده ای وجود دارد که اذیتم می کند، هر چند از نگاه تجاری، کاملاً زیرکانه است. اسم این پدیده «مطمئن شو که اکران می شود، وگرنه» است که طبق آن شما کلی روی فیلمتان هزینه می کنید، کلی تبلیغات می کنید، در بیش از سه هزار سینما هم زمان اکران می کنید و در هفته اول تمام هزینه هایتان را جبران می کنید. حالا دیگر برای کسی اهمیتی ندارد که فیلمتان بر اثر سیل انتقادات در هفته دوم 70 درصد یا 80 درصد در گیشه سقوط کند.
من از این ناراحتم، آن همه پولی که برای دستمزد ستاره ها، جلوه های ویژه، تبلیغات و بازاریابی هزینه شد، می توانست بهتر خرج شود. اگر فیلم سازها چند دلاری هم برای کاغذ و قلم کنار می داشتند و از قواعد نوشتن یک فیلم خوب پیروی می کردند، فیلم های بهتری تولید می شد!
فیلم پرهیاهویی مانند لارا کرافت 2 را در نظر بگیرید. میلیون ها دلار صرف آن فیلم شد. و هنوز همه دست اندر کارانش به این فکر می کنند که چرا این اتفاق افتاد؟ آنها نمی توانند بفهمند چرا مخاطبان مورد نظرشان از این فیلم استقبال نکردند. به نظرم اصلاً تعجب برانگیز نیست. مشکل این فیلم چیست؟ سازندگان این فیلم چه اشتباهی مرتکب شدند؟ پاسخ این سؤالات برای من خیلی روشن است. من از شخصیت لاراکرافت خوشم نمی آید. چرا خوشم بیاید؟ او یخ و بی مزه است. چنین شخصیتی شاید در دنیای منزوی بازی های ویدیویی و داستان های مصور قابل تحمل باشد، ولی آن قدر هم جذاب نیست که مرا به رفتن به سینما ترغیب کند. تهیه کنندگان این فیلم فکر می کردند تنها با جذاب نشان دادن لارا می توانند شما را جذب کنند. این چیزی است که در فیلم های این دوره و زمانه به عنوان توسعه شخصیت جا زده می شود.
این خانم، ماشین کم نظیری دارد، این ایده کسی است که می خواهد قهرمانی دوست داشتنی خلق کند!
ببینید دوستان، اصلاً مهم نیست که این ایده چقدر جذاب است، مهم این است که با استقبال زیادی مواجه نخواهد شد.
دلیلش چیست؟
چون دوست داشتن شخصی که با او همراه می شویم مهم ترین عنصری است که ما را به درون داستان جذب می کند. اینجاست که به این عنوان می رسیم؛ گربه را نجات بده!
چی را نجات بده؟
من این صحنه را صحنه «گربه را نجات بده» می نامم. با وجود این که این صحنه بسیار حیاتی است، دیگر این گونه صحنه ها در فیلم های امروزی وجود ندارند. این صحنه ای است که ما با قهرمان ملاقات می کنیم و او کاری می کند- مانند نجات یک گربه - که شخصیت او را مشخص می کند و باعث می شود ما مخاطبان از او خوشمان بیاید.
در فیلم دلهره آور دریای عشق، آل پاچینو نقش یک پلیس را بازی می کند. در صحنه اول ما او را در حین انجام یک عملیات مخفی می بینیم. در این عملیات، مجرمانی که در زمان آزادی مشروط خود تخلف کرده اند، با یک وعده ی ملاقات با تیم بیس بال نیویورک یانکیز گول می خورند. وقتی سر قرار می رسند، آل پاچینو و همکاران پلیسش را می بینند که آماده دستگیری آنها هستند. بنابراین آل، فرد با حالی است. (حداقل طرح جالبی برای این عملیات داشت). اما هنگامی که آنجا را ترک می کند، کار قابل ستایشی انجام می دهد. او مجرم دیگری را به همراه پسرش می بیند که در حال افتادن به دام تله است. با دیدن آن پدر و پسر، او آرم پلیسش را از دور نشان آن مرد می دهد و آن مرد سرش را به نشان فهمیدن تکان می دهد و به سرعت از آنجا خارج می شود. او اجازه می دهد که این فرد فرار کند، چون پسر کوچکش همراه او بود. به خاطر بسپارید که آل کاملاً نرم نشده است، و حتی جمله جالبی به آن مجرم می گوید: بعداً می گیرمت... خب، نظر شما را نمی دانم، ولی من از آل خوشم می آید. از حالا دیگر هر جایی که او بخواهد مرا ببرد، همراهش می شوم. و علاوه بر آن، دوست دارم او موفق شود. تمام اینها بر اساس دو ثانیه ارتباط متقابل بین آل و آن مجرم و پسر طرفدار بیس بالش شکل گرفت.
اگر سازندگان لارا کرافت به جای آن همه هزینه ای که خرج یک دست لباس لاستیکی آنجلینا جولی کردند، تنها چند دلار صرف صحنه «گربه را نجات بده» خود می کردند، آن وقت شاید نتیجه بسیار بهتری می گرفتند.
ما، و در آینده نه چندان دور خود شما، کارمان طوری است که در آن باید کالایمان را به شرکت های فیلم سازی ارائه بدهیم، خوب بفروشیم و به بیشترین تعداد مخاطب برسانیم. ما فیلم پرفروش می خواهیم. و اگر امکانش بود حتی یک مجموعه دنباله دار! اگر به سمت دروازه حریف حمله نمی کنید، اصلا برای چه می خواهید بازی کنید؟ با این که من عاشق فیلم های مستقل هستم، اما می خواهم فیلمم در میان استودیوهای بزرگ بچرخد. به همین دلیل است که مخاطبان اصلی این اثر کسانی هستند که می خواهند بازار سینمای بدنه را در دست بگیرند.
من هیچ کدام از این قوانین و تجربه هایم در فیلمنامه نویسی را در خلاء کشف نکرده ام. من از تمام همکاران نویسنده ام درس آموخته ام، هاوارد برکنز، جیم هگین، کولبی کار، مایک چدا، ترسی جکسون و شلدون بل. من از نمایندگانم هم آموخته ام و شغلم را به آنها مدیون هستم. مانند هیلاری وین دوست داشتنی خودم و مدیرم اندی کوهن و بسیاری دیگر. همچنین از شاگردانم در سمینارها و نیز از نویسندگان دنیای مجازی و کسانی که در دنیای فیلم مستقل بزرگ شده اند، درس های با ارزشی یاد گرفته ام. کسانی که با به چالش کشیدنم به همان شیوه مغرورانه ای که خاص جوانان بابصیرت است، افق های جدیدی را به من نشان داده اند.
اگر مثال «گربه را نجات بده». شما را مشتاق کرده است که ترفندهای بیشتری یاد بگیرید، پس بیایید شروع کنیم. چون این فقط یکی از درس های اساسی و نتیجه بخش است که همیشه مؤثر واقع می شود.
اینها قوانینی هستند که امیدوارم یاد بگیرید، به کار ببندید و حتی بشکنید. و به امید خدا وقتی که فیلمتان اکران شد، در حالی که هم رضایت بخش بود و هم پرفروش، شما نیز قوانین خودتان را به دیگران منتقل کنید.

1. درباره چیه؟

برای همه ما پیش آمده...
آخر هفته است.
شما و دوستانتان تصمیم گرفته اید که فیلمی را تماشا کنید.
یکی از شما انتخاب می شود تا گزینه های موجود در روزنامه را بخواند، در حالی که دیگران گوش می دهند و تصمیم می گیرند. اگر مشتاقید فیلمنامه نویسی بیاموزید، شما در شرف یادگیری یک درس بسیار مهم هستید.
اگر این افتخار، یعنی تجربه خواندن گزینه های موجود فیلم برای جمعی از دوستانتان، نصیبتان شده است، به شما تبریک می گویم. چون شما تجربه ارائه فیلم را داشته اید؛ دقیقاً مثل حرفه ای ها. و دقیقاً مثل حرفه ای ها، شما هم با این مشکل مواجه بوده اید بله، ستاره فیلم جورج کلونی است؛ درست است، جلوه های ویژه بسیار جالبی دارد، بله، راجر ابرت و روبر هم تأییدش کرده اند. اما درباره چیه؟
اگر نتوانید به این سوال پاسخ دهید خیلی زود متوجه می شوید. اگر این فیلم درباره چیه؟ از پوستر و عنوانش مشخص نباشد، چگونه آن را توصیف می کنید؟ معمولا در چنین شرایطی، روزنامه به دست، به دوستانتان تمام آن چیزهایی را درباره فیلم می گویید که در خود فیلم نیست. آن چه شنیده اید. آن چه مجله مردم گفته است. آن چه ستاره دعوت شده به برنامه تلویزیونی لترمن از موضوع اصلی و طرح داستان گفته است. تازه به احتمال زیاد در انتهای این توضیح ضعیفتان، دوستانتان آن چیزی را خواهند گفت که فیلم سازان همه جای دنیا از آن بیشترین هراس را دارند: دیگه چی؟
همه اینها به خاطر این است که شما نتوانستید به یک سؤال ساده پاسخ دهید: درباره چیه؟
درباره چیه؟ اسم یک بازی است. درباره چیه؟ خود فیلم است. یک درباره چیه؟ ی خوب، کلید ماجراست.
بیایید یک سری بزنیم به: صبح دوشنبه در هالیوود. نتایج آخر هفته آمده است. در صفحه اول مجله روایتی تصویری است ازخرابه یک فاجعه گیشه ای، که همچنان در آتش می سوزد. دست اندر کاران فیلمی که به طور غیر منتظره به یک پدیده تبدیل شده است، دائماً پشت تلفن می گویند من می دونستم! من که بهت گفته بودم! و برای تهیه هم، این ماجرا دوباره تکرار می شود:
* نویسنده و تهیه کننده ای در دفتر یک مدیر اجرایی در حال ارائه یک ایده بزرگ به او هستند.
* واسطه ای از پشت تلفن در حال توصیف متنی است که مشتری اش به او داده بوده و بعد از خواندنش در آخر هفته، عاشق فیلمنامه اش شده است.
* مدیری با گروه فروش استودیو ملاقات می کند تا بررسی کند پوستر فیلمی که در تابستان جاری بیرون می آید، چه شکلی باشد.
همه کسانی که در حال خرید هستند یا تلاش می کنند ایده ای را بفروشند، تمام هم و غمشان پاسخ به سؤالی است که دوستانتان آخر هفته از شما پرسیدند: درباره چیه؟
اگر آنها نتوانند جواب مناسبی برای این سؤال پیدا کنند، ورشکست می شوند.
اگر فکر می کنید که این به نظر بی رحمانه است، اگر نمی توانید باور کنید که هالیوود برای داستان یا نگاه هنری فیلم ساز اهمیتی قائل نیست، مطمئن باشید که از این بدتر هم خواهد شد! همان گونه که شما از طریق روزنامه در حال ارائه فیلم به دوستانتان بودید، رقابت برای جلب توجه مخاطب بسیار زیاد شده است.
امروزه فیلم، تلویزیون، رادیو، اینترنت و موسیقی در دسترس همه قرار دارد. 300 شبکه تلویزیونی کابلی داریم؛ مجلات و مسابقات ورزشی هم داریم. در واقع، در تعطیلات آخر هفته، حتی بینندگان پروپاقرص فیلم هم 30 ثانیه بیشتر فرصت ندارند تا فیلم مورد علاقه ی خود را انتخاب کنند حالا تکلیف دیگر تماشاگران که معلوم است. چگونه می توانید گوی سبقت را در جلب نظر مخاطب از دیگر رقیبان بربایید و او را به طرف خود بکشانید؟
تعداد گزینه ها بیش از حد زیاد است!
بنابراین، استودیوها سعی می کنند کار انتخاب را آسان کنند. به همین دلیل است که آنها این همه فیلم های بازتولیدی و سریالی تهیه می کنند. آنها این فیلم ها را امتیاز پیش فروخته می نامند. منتظر تعداد بیشتری از این پروژه ها در آینده باشید.
امتیاز پیش فروخته چیزی است که از قبل به تعداد قابل توجهی از مخاطبان فروخته شده است. این از فاکتور درباره چیه؟ می کاهد، چون مردم خودشان تا حدی جواب آن سؤال را می دانند. استارسکی وهاتچ، هالک و اقامتگاه شیطان که به ترتیب بر اساس یک برنامه تلویزیونی، داستان مصور و بازی ویدیویی شکل گرفته اند - و هر کدام علاقه مندان خاص خودشان را از قبل دارند - در این گروه قرار می گیرند. علاوه بر این، ما دچار آفت فیلم های سریالی و دنباله دار نیز هستیم: شرک 2، مرد عنکبوتی 2، عملیات غیر ممکن 3، دوازده یار اوشن. گمان نکنید که خلاقیت از هالیوود رخت بربسته است؛ بلکه دلیل این امر این است که تصمیم گیرنده ها فکر نمی کنند که شما مایل باشید همیشه در آخر هفته روزنامه را بر دارید و واقعاً بخواهید فیلم جدیدی ببینید. وقتی می توانید 10 دلاری خود را روی فیلمی هزینه کنید که از قبل می شناسید، چرا آن را روی فیلمی هزینه کنید که شک دارید خوب است یا نه؟
شاید هم حق با آنها باشد. اگر نمی توانید به درباره چیه؟ پاسخ دهید، چرا ریسک کنید؟
مشکل ما فیلمنامه نویسان مستقل این است که ما هیچ امتیاز از قبل فروخته شده ای نداریم و به احتمال زیاد هیچ وقت هم نخواهیم داشت. ما مردان و زنانی هستیم که از مال دنیا فقط یک لپ تاپ و یک طرح تخیلی داریم. چطور ممکن است بتوانیم فیلمی به خوبی لارنس عربستان درست کنیم که به اندازه بچه جاسوس های 3 فروش داشته باشد؟ خب، یک راه وجود دارد. اما برای آزمایش آن، من از شما می خواهم که یک کار سخت انجام دهید. من از شما می خواهم که یک کار سخت انجام دهید. من از شما می خواهم که فیلمنامه خود را کاملاً فراموش کنید، صحنه های جذابی که تخیل شما را نوازش می دهند، موسیقی متن و ستارگانی که می دانید حاضرید در آن ایفای نقش کنند. همه اینها را فراموش کنید.
حالا برای نوشتن یک جمله کاملاً تمرکز کنید. یک خط.
اگر بتوانید برای سؤال درباره چیه؟ جوابی قانع کننده تر، کوتاه تر و بکرتر پیدا کنید، آن گاه نظر مرا جلب کرده اید. همچنین با این کار داستانتان نیز خود به خود بهتر می شود.

2. تک خطی از جهنم

من با فیلمنامه نویسان زیادی صحبت می کنم. هم حرفه ای ها متنشان را به من ارائه کرده اند و هم آماتورها. سؤال من وقتی آنها خیلی زود به سمت داستانشان منحرف می شوند، همیشه یکی بوده است: تک خطش چیه؟ عجیب است که این اغلب آخرین چیزی است که فیلمنامه نویس ها هنگام نوشتن متن به آن فکر می کنند. باور کنید من خودم هم این طور بودم. گاهی اوقات، آن قدر درگیر صحنه هایتان هستید، آن قدر دوست دارید که در اثرتان اشارات و تلمیحاتی به ادیسه هومر داشته باشید و از سویی دیگر همه چیز را آن قدر از پیش طرح شده دارید، که یک نکته ساده را فراموش می کنید: شما نمی توانید به من بگویید که درباره چیه؟ شما نمی توانید در کمتر از 10 دقیقه به قلب داستان برسید.
پسر، خراب کردی رفت!
من به شخصه در این مواقع دیگر به داستان گوش نمی دهم.
چون می دانم نویسنده به اندازه کافی درباره آن فکر نکرده است. واقعاً فکر نکرده. چون یک فیلمنامه نویس خوب، به ویژه کسی که مستقل کار می کند، باید درباره تمام کسانی که در خط تولید فیلم قرار دارند فکر کرده باشد؛ از واسطه گرفته تا تهیه کننده تا سرپرست استودیو تا مردم عادی. شما آنجا نیستید که حال و هوا را تنظیم کنید. پس چگونه می خواهید غریبه ها را به وجد بیاورید؟ اولین کار شما، به وجد آوردن مخاطب است. بنابراین من حرف نویسنده ها را زمانی که وارد «فید این» می شوند قطع می کنم، چون می دانم که بقیه هم همین کار را خواهند کرد. اگر نمی توانی تند و سریع بگویی درباره چیه، خب، رفیق، من بروم پی کارم. تا تک خط تان را ننویسید و من آن را نپسندم، سرخود به سراغ داستان نروید.
در اصطلاح هالیوود به این لاگ لاین یا تک خط می گویند. تفاوت بین تک خط خوب و بد، ساده است. وقتی من صفحه بین تک خط خوب و بد، ساده است. وقتی من صفحه مربوط به قراردادها را می خوانم و متوجه تک خطی می شوم که فروخته شده است، اولین واکنش من این است که چرا به فکر من نرسید؟ خب، این یعنی خوب بوده است. به صورت تصادفی می خواهم چند تا از فروش های اخیر (گرفته شده از مرجع الکترونیکی ام www.hollywoodlitsales.com ) را که حسادتم را برانگیختند انتخاب کنم. اینها در ژانر مورد علاقه من، کمدی خانوادگی، هستند، اما آن چه می توان از اینها یاد گرفت، فراتر از مرزهای کمدی، درام و حالا هر ژانر دیگری است. قرارداد هر یک از این فیلم ها مبلغ دندان گیر شش تا هفت رقمی بوده است:
1. زوجی که به تازگی ازدواج کرده اند، مجبور می شوند روز کریسمس را در خانه هر یک از چهار والدین طلاق گرفته خود بگذرانند؛ 4 کریسمس.
2. کارمند تازه واردی که به اردوی آخر هفته شرکتش می رود، متوجه می شود شخصی قصد کشتن او را دارد؛ اردوی آخر هفته.
3. معلمی که از ریسک کردن هراس دارد، تصمیم می گیرد با دختر رویاهایش ازدواج کند. اما برای این کار، اول باید با برادر زن غیرتی آینده اش، که یک پلیس است، در سفری خطرناک از یک جهنم دره هم سفر شود؛ راید الانگ (توجه داشته باشید که هر داستانی که سوژه از جهنم داشته باشد، برای کمدی عالی است.)
شاید باورش سخت باشد، ولی همه این تک خط ها عناصر مشترکی دارند. علاوه بر این که به سؤال درباره چیه؟ پاسخ می دهند، هر کدام شامل چهار عنصری هستند که باعث فروششان می شود.
آن چهار عنصر چیستند؟
بیایید تک خط های جهنمی را بررسی کنیم!

3. غیر منتظره هست یا نه؟

اولین و مهم ترین ویژگی که یک تک خط خوب باید داشته باشد، «عنصر غیرمنتظره بودن» است. دوست خوب و همکار سابقم، کلبی کار که هم شوخ طبع است و هم تایپیست حرفه ای، این نکته را به من گفت و صد در صد هم حق با او بود. این نکته هم در کمدی صدق می کند و هم در درام.
4. پلیسی به لس آنجلس می رود تا با همسر سابقش ملاقات کند، اما متوجه می شود که دفتر کار او توسط تروریست ها تسخیر شده است؛ جان سخت.
نظر شما را نمی دانم، ولی من فکر می کنم این تک خط ها، پر از عنصر خلاف انتظار هستند. این عنصر توجه من را جلب می کند. کسانی که با تک خط ها سر و کار دارند، آن را قلاب می نامند. برای این که مانند قلاب، علاقه ما را به دام می اندازند.
آن چه که در مثال های بالا جلب توجه می کند، این است که آنها هم دقیقاً همین عنصر خلاف انتظار را دارند. عید کریسمسی که قرار است در آن خانواده دور هم شاد باشند. در 4 کریسمس برعکس می شود. چه چیز می تواند برای یک کارمند تازه وارد غیرمنتظره تر از این باشد که به جای این که شرکتش به او خوشامد بگوید، در اردوی آخر هفته خطر مرگ تهدیدش کند؟ آن چه که کلبی گفت این بود که یک تک خط خوب باید از لحاظ احساسی جذاب باشد، مثل حس خارش که شما را راحت نمی گذارد.
تک خط خوب مثل جلد کتاب است؛ جلد خوب شما را تشویق می کند که آن را فوراً باز کنید و ببینید درونش چیست. هنگامی که به شناسایی عناصر غیرمنتظره در داستانتان و قرار دادن آنها در یک تک خط می پردازید، ممکن است متوجه شوید که عنصر غیر منتظره ای در داستانتان وجود ندارد. اگر چنین باشد، نه تنها ممکن است تک خط شما مشکل داشته باشد، بلکه شاید حتی داستانتان هم به درد نخور باشد. پس شاید تأکید بر وجود عنصر خلاف انتظار در تک خط، شروع خوبی برای برطرف کردن نقص هاست. شاید هنوز داستانتان را خوب نپرورانده اید.

4. تصویر ذهنی جذاب

دومین عنصر مهمی که یک تک خط باید داشته باشد، این است که بتوانید یک فیلم کامل را در آن ببینید. مانند کتاب کیک، نوشته پروست، یک تک خط هر گاه که گفته می شود، در مغزتان شکوفه می کند. شما فیلم یا حداقل پتانسیل آن را می بینید و تصاویر ذهنی که ایجاد می کند، وعده چیزهای بیشتری را می دهد. یکی از محبوب ترین مواردبرای من، تک خط دیوید پرموت، تهیه کننده فیلم ملاقات اتفاقی است. او بهترین زن دنیاست، تا این که یک لیوان نوشیدنی الکلی می خورد. شما را نمی دانم، ولی من این صحنه را می بینم: دختری زیبا و ملاقاتی که دارد به هم می خورد و پسری که می خواهد از به هم خوردن این ملاقات جلوگیری کند، چون او همان همسر ایده آلش است. در این تک خط، خیلی چیزها وجود دارد، بسیار بیشتر از آن چه در فیلم به تصویر درمی آید، ولی این موضوع دیگری است که باید به تصویر می آید، ولی این موضوع دیگری است که باید در جای خود بحث شود. نکته اینجاست که یک تک خط خوب نه تنها توجه شما را جلب می کند، بلکه وعده چیزهای بیشتری را هم می دهد.
در مثال هایی که در بالا از متن های فروخته شده مستقل آوردم، ما چگونگی آغاز و پایان فیلم را می بینیم، این طور نیست؟ با این که من بیشتر از یک تک خط راید الانگ را نخوانده ام، فکر می کنم این فیلم به احتمال زیاد در یک شب اتفاق می افتد، مثل فیلم بعد از ساعت کار. این برای بقیه مثال ها هم صدق می کند. هر سه تک خط به وضوح یک چارچوب زمانی را مشخص می کنند که در آن داستان روی می دهد؛ روز کریسمس، اردوی آخر هفته یک شرکت، و در مورد راید الانگ، تنها یک شب.
نمونه ای از یک رویارویی خنده دار است که در آن مبارزه دو گروه مخالف برای رسیدن به هدفی مشترک به تصویر کشیده می شود. در این مثال، معلمی ساده لوح و ترسو در جهان پر از جرم برادر زنش که یک پلیس است رها می شود. به همین دلیل، داستان های موسوم به «ماهی بیرون از آب» (داستان هایی که در آن شخص در محیطی قرار می گیرد که در تعارض آشکار با اوست) فوق العاده پر طرفدار هستند. جذابیت بالقوه داستانی هایی از این دست به راحتی نمایان است. در همان تک خط، دنیایی کامل با احتمالات هیجان انگیز فراوان شکوفا می شود.
آیا تک خط شما این ویژگی ها را دارد؟ آیا تک خط کمدی یا درام شما، می تواند تخیل مرا به جریان اندازد تا بتوانم حدس بزنم داستانتان چگونه پیش خواهد رفت؟ اگر این طور نیست، هنوز به تک خط قابل قبولی نرسیده اند. باز هم تکرار می کنم: اگر تک خط مناسب نیست، شاید بهتر باشد آن را از نو بنویسید.

5. مخاطب و هزینه

ویژگی دیگری که یک خلاصه خوب باید داشته باشد و برای جلب نظر استودیوها نیز اهمیت بسیاری دارد، این است که باید کاملا نشان دهد برای چه نوع مخاطبی در نظر گرفته شده است و چقدر بودجه نیاز دارد.
برای مثال فیلم 4 کریسمس را در نظر بگیرید. این فیلم، بدون شک همان مخاطبی را مد نظر دارد که ملاقات با والدین و قسمت بعدی اش ملاقات با خانواده فاکر در نظر داشتند. هر دوی اینها فیلم هایی با هزینه متوسط و ارزان هستند که تلاش می کنند بیشترین مخاطب را داشته باشند. با توجه به ویژگی هایی که در خلاصه تک خطی 4 کریسمس می بینیم، این همان چیزی است که نویسندگان دنبالش هستند. دو ستاره بیست و چند ساله را برای جلب نظر مهم ترین مخاطبشان، یعنی جوانان، به خدمت می گیرند و نقش والدین را هم به بازیگرانی می دهند که مخاطبان مسن، بیشتر می پسندند. جک، رابین یا داستین مناسب اند؟ چرا که نباشند؟ ببینید رابرت دنیرو چقدر در ملاقات با والدین موفق بود!
من از آن خلاصه تک خطی همچنین می فهمم که این یک فیلم پر هزینه نیست. البته ممکن است یکی دو تا تعقیب و گریز با ماشین یا آتش گرفتن درخت کریسمس در آن باشد (دارم حدس می زنم )، اما اساساً این یک فیلم آپارتمانی است. یعنی در یک خانه یا آپارتمان اتفاق می افتد. چند اسباب کشی گروهی دارد که در آن تمام بازیگران و عوامل فیلم باید نقل مکان کنند. اما خیلی پر هزینه نیست. اگر من مدیری باشم به دنبال فیلمی با بودجه متوسط که هر سال در کریسمس پخش شود و مخاطب عام داشته باشد، این فیلم را بسیار مناسب می بینم. چون می دانم که تکلیفم از نظر مخاطب و هزینه چیست؟
بفرستش دفترم!
و قاعدتا یک نفر این کار را کرده است.
حتما با خود فکر می کنید که انتظاراتمان از یک خلاصه ناچیز بسیار زیاد است. ولی تمام این ویژگی ها در آن وجود دارد.
آیا تک خط شما این ویژگی ها را دارد؟

6. یک عنوان خارق العاده

همه ویژگی های جذابی که یک تک خط خوب باید داشته باشد، در عنوان هم باید لحاظ شود. در حقیقت می توان گفت عنوان و تک خط مثل ضربه های چپ و راست در بوکس هستند که با هم همیشه من را ناکار می کنند. همان گونه که یک تک خط باید عنصر غیرمنتظره بودن را داشته باشد، یک عنوان عالی نیز باید هم عنصر غیرمنتظره بودن را داشته باشد و هم داستان را بازگو کند، یکی از بهترین عناوین سال های اخیر، که هنوز هم مرا به تحیر وا می دارد قانونمند مو طلایی است. وقتی به همه عناوین بدی که می توانستند برای این فیلم انتخاب کنند - باربی به هاروارد می رود، مدرسه حقوق، سر به هوا - فکر می کنم، بیشتر انتخاب یک عنوان که کاملاً مناسب با موضوع فیلم باشد ولی به طور ساده لوحانه موضوع را لو ندهد. به عنوان یک هنر در نظرم جلوه می کند. من به این عنوان حسادت می کنم و این نشانه خوبی برای یک عنوان است!
فقط برای این که به شما نشان دهم چه عنوان هایی نظر من را جلب نمی کنند، بدترین عنوانی را که تا به حال مشاهده کرده ام به شما می گویم: برای عشق یا پول. من چهار فیلم با همین عنوان را می شناسم که در یکی از آنها مایکل جی فاکس بازی می کند، ولی داستان هیچ کدام از آنها را به یاد نمی آورم. احتمالاً اسم هر فیلمی را که تا به حال ساخته شده است می توان برای عشق یا پول گذاشت و ظاهراً بیراه هم نگفته ایم. با وجود این، می توان دید که یک عنوان کلی چقدر سطحی و تکراری است و مبهم بودن آن باعث می شود شما انگیزه خود را برای پرداخت 10 دلار و دیدن آن فیلم از دست بدهید. اما نباید فراموش کرد که یک ویژگی مهم هر عنوان خوب این است که باید تیتر خوبی برای آن داستان باشد. دوباره به مثال 4 کریسمس اشاره می کنم. هر چند خیلی خارق العاده نیست، ولی بد هم نیست. حداقل خصوصیات یک عنوان خوب را دارد. این نکته را تأکید می کنم، چون باید حتماً آن را درک کنید:
این فیلم به ما می گوید که درباره چیه!
می شد اسم مبهم تری برای 4 کریسمس انتخاب کرد، مثلاً نظرتان درباره عید نوئل چیست؟ این عنوان هم یعنی کریسمس، درست است؟ ولی این عنوان مشخص نمی کند که این فیلم، درباره چه نوع کریسمسی است. من مخاطب از عنوان فیلم نمی توانم بفهمم که این فیلمی است درباره زوجی که در یک روز، چهار کریسمس متفاوت را با چهار خانواده متفاوت می گذرانند. اگر عنوان شما از آزمون بگو درباره چیه؟ سربلند بیرون نیاد، هنوز عنوان مناسبی پیدا نکرده اید. و آن مشت چپ و راستی را هم که با یک تک خط عالی به دست می آید، ندارید.
باید اعتراف کنم که بیشتر اوقات خود من هم، اول عنوانی خوب پیدا می کنم و بعد داستان را متناسب با آن می نویسم. به همین طریق، من به فکر نوشتن فیلمنامه ای با عنوان خانواده هسته ای افتادم که بعداً آن را با کمک نویسنده دیگری نوشتم و به فروش رساندم. در آغاز، من فقط یک عنوان داشتم. بعد از آن یک عنصر غیرمنتظره به ذهنم رسید. به جای این که خانواده هسته ای به معنای خانواده ای که شامل یک پدر و مادر و چند بچه است باشد (که معمولا هم به همین معناست)، چرا در اینجا هسته ای به معنای رادیو اکتیو نباشد؟ به این ترتیب، تک خط این داستان این گونه شد: یک خانواده دست و پا چلفتی برای چادر زدن به محل دفن زباله های هسته ای می روند اما صبح روز بعد، هر کدام با نیروی خارق العاده ای از خواب بیدار می شوند. با کمک همکار خودش ذوق و خوش سفرم، جیم هاگین، داستان را طراحی کردیم و در مزایده های جنجالی، به قیمت یک میلیون دلار به استیون اسپیلبرگ فروختیم. عنوان و تک خط ما، تمام معیارهای ذکر شده را داشت: یک عنصر غیرمنتظره، این حس که ماجرا فقط به این ختم نمی شود، نوع مخاطب، هزینه (ارزان، با جلوه های ویژه محدود، بدون نیاز به بازیگران معروف)، و کاملاً هم مشخص بود که درباره چیه؟
این فیلمی است که من هنوز دوست دارم آن را ببینم، که هنوز از تماشای آن لذت می برم. راستی گوشتان با من است؟
منبع: مجله فیلم نگار شماره 104