نویسنده : مقصود رنجبر



 
یکى از موضوعات اساسى که به تبع وضعیت سیاسى و اجتماعى خاورمیانه و ظهور جنبش هاى بنیادگرایى اسلامى در محافل فکرى و آکادمیک مطرح شده، این پرسش است که آیا اسلام با دموکراسى سازگار است؟ این پرسش از جانب گفتمان هاى فکرى و سیاسى مختلف، پاسخ هاى گوناگونى یافته است؛ اسلام گرایان یک پاسخ به آن مى دهند. شرق شناسان غربى یک پاسخ به آن مى دهند؛ سکولارهاى مسلمان به آن پاسخ دیگرى مى دهند و به هرحال طیف متنوعى از پاسخ ها به این سؤال داده شده است. مسئله اى که نگارنده در این نوشته دنبال مى کند، این است که دین اسلام، متفاوت از ادیان دیگر به ویژه مسیحیت نیست. اغلب مستشرقان غربى، هم چون برنارد لوئیس، از زاویه تمایز میان مسیحیت و اسلام به تحلیل نظام هاى سیاسى و فرهنگ سیاسى موجود در خاورمیانه پرداخته اند. از دید آنها مسیحیت، در حوزه قدرت سیاسى ثنویت گرا است و دو نهاد دین و نهاد دولت را از هم تفکیک مى کند، در حالى که اسلام از آغاز دینى سیاسى بوده است و گسترش آن از طریق قدرت سیاسى امکان پذیر شده است. این دیدگاهى است که درواقع، هم اسلام گرایان از طیف هاى گوناگون بدان معتقدند و هم مستشرقین بر آن تأکید قرار مى کنند. این فکر، به نتایج نادرستى از منظر سازگارى اسلام و دموکراسى منجر مى شود. در واقع هیچ مذهبى قابلیت همزیستى با دموکراسى را ندارد. (Valireza nasr ، 2006)
به هر حال نویسندگان در پاسخ به پرسش فوق، معمولاً به یکى از دو اردوگاه "تقابل گرایان" و "سازش گرایان" یا "نوشرق شناسان" و "نوجهان سومى ها" تعلق دارند.

1. تقابل اسلام و دموکراسى:

برخى محققان معتقدند که اسلام و دموکراسى، با یکدیگر سازگارى ندارند و در این زمینه، میان اسلام گریان حداقل گرا (میانه رو) و حداکثرگرا (رادیکال) تفاوتى نیست. از دید آنان، مشکل از آنجا آغاز مى شود که اسلام گرایى، غرب را به عنوان "دیگرى" تعریف کرده است، از این رو ارزش هاى آن را هدف قرارمى دهد.اگر هم گرایشى به برخى ارزش ها یا نهادهاى غربى مشاهده مى شود، تاکتیکى بیش نیست، چنان که لوئیس، رویکرد اسلام گرایان به مسئله انتخابات راچنین خلاصه مى کند: »یک نفر، یک رأى، یک بار« »Bernard lewis ،1993: 61« به همین، از نگاه وى، از وقتى اسلام گرایان در حکومت ها نفوذ کرده اند، اوضاع به مراتب بدتر شده است.(63: ibid)
پایپز هم اساساً شریعت اسلامى را در تضاد با ارزش هاى دنیاى مدرن فرض مى کند، به همین دلیل، مبارزه جویى بنیادگرایان اسلامى نسبت به غرب را جدى تر و عمیق تر از مبارزه طلبى کمونیست ها مى داند. با چنین مقدماتى، وى به این نتیجه مى رسد که "با اسلام گرایان باید جنگید و آنها را شکست داد". ژیل کیپل نیز از جمله کسانى است که میان اسلام ولیبرال دموکراسى تضاد مى بینند. به نظر وى در ذات آموزه هاى اسلامى، هیچ گونه مفهومى از دموکراسى نمى توان یافت.
یکى از مشهورترین صاحب نظران این گروه هانتینگتون است. در این زمینه، اغلب به مقاله مشهور رویارویى تمدن ها استناد مى شود؛ ولى او در کتاب موج سوم دموکراسى گفته بود که "هر قدر هم که اسلام و دموکراسى در تئورى، با یکدیگر موافق و همگام باشند، در عمل با هم ناسازگارى دارند". این ایده بعدها در قالب برخورد تمدن ها فرمول بندى گردید؛ برخوردى که بر تعارضات ایدئولوژیک یا اختلافات اقتصادى استوار نیست، بلکه ریشه در ارزش هاى متفاوت فرهنگى دارد. در یک سوى این برخورد، تمدن غرب قرار دارد و در سوى دیگر، ائتلاف احتمالى کشورهاى کنفوسیوسى اسلامى.
چنین تفسیرهایى نشان مى دهد که اغلب تقابل گرایان میان اسلام به عنوان یک دین و اسلام گرایى به عنوان یک ایدئولوژى تفکیکى قائل نمى شوند و دین وموکراسى را دو دنیاى کاملاً متفاوت ارزیابى مى کنند.

امکان همزیستى اسلام و دموکراسى:

تأکید بر سه موضوع موجب مى شود که عده اى دیگر از پژوهش گران، رویکرد دیگرى را پیش گیرند: نخست آنکه اسلام متفاوت از اسلام گرایى است؛ دوم آنکه جریان اسلام گرایى را نباید پدیده اى یک دست در نظر گرفت و انواع گروه هاى میانه رو و تندرو درآن یافت مى شود؛ سوم آنکه دموکراسى با لیبرال دموکراسى مترادف نیست. اسپوزیتو، فولر و تیبى، مشهورترین نویسندگانى هستند که در این زمینه سخن گفته اند.
اسپوزیتو بر این نکته تأکید مى ورزد که ارایه تصویرى خشن از اسلام، نوعى تقلیل گرایى محسوب مى شود که مانع از درک درست ارزش هاى اسلامى مى گردد. در واقع، این دین مى تواند، در معرض تفسیرهاى گوناگون قرار گیرد، چنان که تاکنون چنین بوده است و تجربه ایران هم چنین نشان مى دهد. ظهور گروه هاى اسلام گراى رادیکال بیش از آنکه در جهان بینى دینى ریشه داشته باشد، از مشکلات اقصادى و سیاسى کشورهاى اسلامى و واکنش به وابستگى حکومت هاى منطقه و حمایت غرب از اسرائیل ناشى مى شود. (,1992 John sposito: 275)
فولر نیز چنین ایده اى دارد و در جدیدترین اثر خود استدلال مى کند که "دموکراسى و اسلام به طور بالقوه کاملاً آشتى پذیرند". (,2004 Graham fuler: 3) از این رو نسبت به توانمندى دراز مدت این روند، امیدوار است. به نظر وى، "پرسش منطقى مربوط به اینکه آیا اسلام گرایان حاضر به برد و باخت در انتخابات هستند یاخیر، بیش از آن که به اسلام ربط داشته باشد، به فرهنگ سیاسى کشور مورد بحث ربط دارد". (8 :Ibid)
بسام تیبى، گرچه در جرگه سازش گرایان قرار دارد، نگاه نسبتاً متفاوتى را عرضه کرده است. او اسلام را یک اعتقاد مذهبى و نظام فرهنگى و اسلام سیاسى را یک ایدئولوژى در واکنش به مدرنیته فرهنگى و واقعیتى به نام سلطه غرب مى بیند. از نگاه تیبى، اسلام سیاسى، نشان گر بحران دو گانه در جهان اسلام است: هم بحران معنا و هم بحران ساختارى (سیاسى و اقتصادى اجتماعى). از این جهت، وى مى کوشد تا بر اسلام به عنوان یک نظام فرهنگى تأکید کند. (2-3: tibi 2001 ، bassam،)، تا خط تمایز روشن میان اسلام و آن چه وى "مطلقه گرایان جدید" مى نامد کشیده شود. مطلقه گرایان جدید نامى است که تیبى به بنیادگرایان اسلامى مى دهد. (Ibid : 6)
احمد موصلى هم دیدگاه مشابهى دارد. وى با شناسایى دو طیف رادیکال و میانه رو در گفتمان بنیادگرایان مسلمان در جهان عرب، یادآور مى شود که جنبش هاى بنیادگراى رادیکال، نماینده اکثریت مسلمانان نیستند. (Ahmad Moseleli ، Op . cit : 78 _ 81)
به هرحال، با وجود دیدگاه هاى فوق، باید گفت که این سوال به صورت جدى غلط مطرح شده است؛ براى مثال اکنون در اغلب جوامع مسیحى اروپایى، دموکراسى حاکم است و در اغلب جوامع مسیحى غیر اروپایى دولت هاى غیر دموکراتیک حاکم است. حال اگر پرسش شود که مسیحیت با دموکراسى سازگار است یا خیر، پاسخ چه خواهد بود؟ به لحاظ نظرى قطعاً هیچ دینى با آموزه هاى دموکراتیک در حد نهایى آن سازگارى نخواهد داشت. دین مشروعیت حکومت را از منابع فرا انسانى مى گیرد. این آموزه اولیه با هرگونه دموکراسى ناسازگار است. با این همه در همه ادیان، آموزه هاى سازگار و متضاد با دموکراسى، هر دو پیدا مى شود. مهم این است که کدام روایت حاکم باشد.
افزون بر این، پاسخ هایى هم که به این پرسش داده شده است، چندان واقع بینانه نیست. واقعیت این است که در غرب تمایلى وجود دارد که آنچه مى تواند بر دموکراسى و حکومت مطلوب و حکمرانى خوب دلالت داشته باشد، صرفاً متعلق به فرهنگ غرب معرفى کند و کوچک ترین نشانه هاى آن را از فرهنگ شرقى و آموزه هاى اسلامى نفى کند. (هانتینگتون، پیشین: 338-328) اگر چه منطق ما در این نوشته این نیست که از آموزه هاى اسلامى، دموکراسى را استخراج کنیم. (ر.ک: محمد مجتهد شبسترى ،1382)ولى بحث بر این است که آیا ارزش هاى مورد تاکید در اسلام، با حقوق اساسى و سیاسى در تضاد است یا نسبت به آن بى تفاوت است؟ باید گفت که در این زمینه، تعمیم هاى کلى رایج است، و بعصاً احکام مطلقى داده مى شود که ارزش هاى اسلامى با حقوق اساسى در تضاد است.
ولى باید گفت که رهیافت هاى اسلامى آن قدر گوناگون هستند و در کشورهاى مختلف خاورمیانه آن قدر تجربه هاى متفاوت وجود دارد که دادن حکم کلى در این زمینه، به هیچ عنوان نمى تواند درست باشد. ارزش هاى چنین سرزمین وسیع و با تنوع بسیار زیاد را چگونه مى توان در یک قالب کلى جاى داد. در واقع ارزش هاى معرف واقعى که قابل تعمیم به چنین جمعیت کثیر و ناهمسان باشد و آنها را به عنوان گروهى خاص از مردم دنیا جدا سازد، وجود ندارد.
باید گفت که این موضوع که مثلاً اسلام با دموکراسى سازگار نیست، از سوى عده اى معدود و در دنیاى اسلامى به دلایل و انگیزه هاى مختلف مطرح مى شود، معمولاً از سوى غرب پشتیبانى غیر مستقیم دریافت مى کند. آمارتیاسن در تحلیلى مشابه در این باره مى نویسد:
در امریکا و اروپا، تمایل واضحى وجود دارد که حتى به صورت حتمى هم که شده، تفوق آزادى هاى سیاسى مردم سالارى را جنبه اى بنیادى و باستانى از فرهنگ غرب به حساب آورند، چیزى که به آسانى در آسیا یافت نمى شود؛ براى مثال چنین وانمود مى شود که بین استبداد ضمنى منتسب به مکتب کنفوسیوس وآزادى و خود مختارى فردى ریشه دار منتسب به فرهنگ لیبرال غرب، تضاد وجود دارد. (آمار تیاسن، پیشین: 370)
این تمایل به صورت جدى در غرب وجود دارد. آنچه در گذشته، در نظام سیاسى موجود در دنیاى اسلام (و نه در ایده هاى اسلامى) بوده، به هیچ عنوان به حال و اکنون قابل تعمیم نیست. چنان که ارزش هاى جدید غرب را نمى توان از مدرنیته جدا کرد. به قول آمار تیاسن در تمامى این احوال، تمایلى فراوان به فرافکنى حال به گذشته وجود دارد. ارزش هایى که روشنفکرى اروپا وسایر رویدادهاى متأثر شایع و معمول کرده اند، نمى توانند به عنوان بخشى از میراث بلند مدت غرب، طى هزاره به حساب آیند. (آمار تیاسن، پیشین: 370) یا آنها را از فرهنگ هاى دیگر به طور کامل نفى کرد. چنین مدعایى، افزون بر اینکه فطرت انسان را در جست وجو آزادى نادیده مى گیرد، وضع کنونى تفکر در دنیاى اسلام را نیز نادیده مى انگارد که در سطح نخبگان و عموم، تمایل فراوانى به ارزش ها و ایده هاى آزادى و دموکراسى وجود دارد. بنابراین فرافکنى حال بر گذشته از یک سو (در مورد غرب)، فرافکنى گذشته به حال از سوى دیگر (در مورد دنیاى اسلام)، به معناى نادیده گرفتن تحولات عمیق در باور به ارزش هاى دموکراتیک در دنیاى اسلام است و تاکیدات فراوان بر ارزش آزادى در آموزه هاى اسلامى است. این موضوع، چه از سوى تحلیل گران غربى مطرح شود و چه از سوى سیاستمردان، صاحبان قدرت و تحلیل گران خاورمیانه ، به معناى غفلت از بسیارى مسائل مهم است. باید گفت که صرف نظر از واقعیت نظام هاى سیاسى حاکم در دنیاى اسلام که اقتدارگرا بوده و هستند. (ر.ک: داود فیرحى، پیشین: مقدمه)، به همان میزان که ایده هاى ضد آزادى وجود داشته، ایده هاى طرفدار آزادى هم وجود داشته است؛ وانگهى هم اینک رویکردهاى طرفدار آزادى، روز به روز در حال گسترش است و حتى بنیادگرایان هم از آن متأثرند.
موضوع را از منظرى دیگر مى توان مطرح کرد. باید گفت که در سنت هاى فکرى و سیاسى غرب نیز به وضوح ایده هاى ضد آزادى فراوان است. حتى در غرب معاصر، هم تأکید بر نظم و انضباط به صورت استبدادى، در اندیشه هاى فاشیستى به اوج خود رسید، آن هم در بستر یک جامعه مدرن در اروپاى غربى؛ بنابراین باید گفت که همه فرهنگ ها، مستعد پذیرش استبداد هستند، بسته به این که چه طرز فکرى در آنها حاکم باشد. نقض مدارا که معمولاً نقض شدید مدارا هم (مثل رفتار هیتلر با یهودیان ورفتار اسرائیل با فلسطینیان) هست، در همه فرهنگ ها به آسانى یافت مى شود.
افزون بر دین اسلام، در سنت هاى ایرانى هم ، سنت هاى دموکراتیک، به ویژه تأکید بر مدارا مشاهده مى شود که بخشى از میراث دنیاى اسلام است.
سنت اسلامى بسیار پیچیده تر از آن است که با چند برداشت ساده، آن را ضدآزادى و استبدادى معرفى کرد. اساساً آزادى فردى ایده اى است که همگان و هر انسان، صرف نظر از اعتقاد خود، آن را به سهولت مى پذیرد. آمارتیاسن درباره این مى نویسد:
به دلیل پیکارهاى سیاسى عصر حاضر، به ویژه در خاورمیانه، غالباً اسلام را از بنیاد دشمن آزادى فردى تصور مى کنند. وجود تنوع و گوناگونى در درون سنت، درباره اسلام نیز کاملاً صادق است. در این زمینه، مثال هاى فراوانى وجود دارد. نکته اى که باید درک شود آن است که حامیان جدید، وجود دیدگاه هاى استبدادى در »ارزش هاى آسیایى«، قرائت خویش را براساس تفسیرهاى بسیار دلخواه و انتخاب بسیار محدود مولفان و سنت ها بنا نهاده اند. ارزش مدارى آزادى آنها به یک فرهنگ محدود نمى شود، سنت هاى اروپایى تنها سنتى نیستند که ما را براى پذیرش یک روش درک اجتماعى، مبتنى بر آزادى آماده مى کنند، بلکه باید گفت که اساساً در سنت هاى اروپایى قدیم هم ایده هاى ضدآزادى فراوان دیده مى شود. (همان: 378و على میر سپاسى ،1386: 18)
باید گفت که ایده هاى آزادى در اسلام فراوان اند و این تحلیل، البته تنها به ابعاد فکرى اسلام محدود است و نه ابعاد تاریخى آن و براى این بحث از بحث، عباس، نویسنده عرب استفاده کرده ایم.
حسن عباس، استاد اندیشه سیاسى اسلامى در دانشگاه بیروت، به درستى نشان داده است که تمایز منطق بازسازى شده و منطق واقعى اسلام، اساسى است. در واقع منطق بازسازى شده، همان منطقى است که در سایه دولت هاى اقتدارگرا، در طول تاریخ از اسلام حاکم شده و در خلال آن، بخشى از نصوص دینى مورد استفاده قرار گرفته که چهره عمومى آن توصیه اقتدار است. در این نظریه ها، همواره گرایش بر این است که دیگر نصوص اسلامى که منطق اسلام را بیان مى کنند و برجنبه هاى فردى و مسئولیت مدنى انسان مسلمان تأکید مى کند، به حاشیه رانده شوند و این تنها در سایه حضور دائمى و بدون انقطاع سلسله هاى حکومتى اقتدارگرا (سنى و شیعه) در طول تاریخ اسلام میسر شده است. (حسن عباس حسن، 1412 /1992، :45 42)
باید گفت که تمام تحلیل هایى که درباره تضاد دموکراسى و آزادى با اسلام انجام مى شود بر همین اساس است. منطق بازسازى شده توسط خلفا و سلاطین مستبد و اقتدارگر را، همان منطق اصیل اسلام معرفى مى کند، در حالى که منطق اصیل اسلامى به دنبال رهایى انسان از همه ناآزادى هاست. آزادى از بند خرافات، آزادى از بند استبداد و آزادى از بند بى عدالتى ها و همه نا آزادى هاست. چنان که انسان هم فطرتاً در جست وجوى آزادى و رهایى است و دین اسلام منطبق با فطرت انسان است، بنابراین باید محدودیت ها را بر این قدرت ها که آزادى انسان را سلب مى کنند، به رسمیت بشناسیم.
اما ایده هاى اسلام درباب آزادى و تأکید بر دموکراسى، از جنبه هاى مختلف قابل تأکید است قرآن معتقد است که اگر انسان احساس بى نیازى کند، طغیان مى کند، در نتیجه بر ضرورت مهار قدرت تأکید کرده است. در اسلام، خود قدرت شر نیست، بلکه نوع استفاده از آن است که تفاوت مى کند. از قدرت مى توان در راستاى اهداف مثبت و اهداف منفى استفاده کرد، بنابراین فرق است بین اینکه بگوییم قدرت مساوق فساد است یا این که قدرت مى تواند به فساد منجر شود. از این جهت که قدرت احتمالاً موجب فساد مى شود، نیازمند مهار است. در آیات قرآن مى توانیم به مواردى مهم در ضرورت مهار قدرت مثال بزنیم »ان الانسان لیطغى ان راه استغنى«(علق: 6-7). به نظر مى رسد که این آیه مى تواند اساس هرگونه مهار قدرتى باشد. یا حضرت على در روایتى مى فرماید که آن کس که به حکومت رسید. خود را بر دیگران مقدم شمرد و استبداد به خرج داد (نهج البلاغه، کلمات: قصار،160) هم ایشان مى فرماید که انسان در سه مورد ممکن است تغییر کند: نزدیکى به پادشاهان، قبول مسئولیت و ریاست، و بى نیازى از فقر و تهى دستى (ج2، 146)، یا اینکه قدرت سیاسى و مال، همانند شراب انسان را مست مى کند یا انسان را به تکبر و فخر فروشى وا مى دارد. (همان، ج3: 108)
از این موارد، در آیات و روایات فروان است که منطق واقعى اسلام را در مورد ضرورت مهار قدرت نشان مى دهد؛ ولى مسئله این است که در طول تاریخ اسلام، نهادى براى مهار قدرت مطلقه ایجاد نشد.
زمانى که بنیادگرایان اسلامى دموکراسى را رد مى کنند، در واقع ناخواسته ضرورت اساسى مهار قدرت را که به شدت برآن تأکید شده است، رد مى کنند یا نهادهاى برآمده از غرب را که مطلوبیت خود را در مهار قدرت به خوبى نشان داده است، رد مى کنند، باز ماجرا از همین قرار است. آمار تیاسن از واژه پرواپیشگان براى توصیف آنان استفاده مى کنند. به نظر وى پرواپیشگان فرهنگى، معمولاً نسبت به فرهنگ ها دیدگاهى شکننده دارند و توان بشر را درس گرفتن از سایرین، بدون غرق شدن در فرهنگشان دست کم مى گیرد. در واقع شعار، سنت ملى، پوشیده ماندن تاریخ، تأثیر نفوذ خارجى بر سنت هاى گوناگون کمک مى کند.
اندیشمندانى چون محمد ارغون که به دنبال درک وفهم روشن بینانه اى از روابط تاریخى میان اسلام و غرب هستند، به نقد عمیق وتفسیر مجدد اندیشه وفرهنگ اسلامى تاریخى ومعاصر با دیدگاه ایجاد صورت هاى دموکراتیک تر در جوامع اسلامى پرداخته اند. آنان در جست وجوى راه هایى در مرز "نیندیشیدن"ها در فرهنگ وسیاست معاصرند. نقطه عزیمت ارغون، نفى تفسیر اسلام به مثابه آموزه اى بسته و جزم اندیش است. او استدلال مى کند که این مکتب باید، در معرض انتقاد از خود ریشه اى قرار بگیرد. در دل این موضع گیرى، با دیدگاهى تاریخى از گفتمان وسنت مواجه ایم که این دین را نوعى تحول وشدن به شمار مى آورد؛ نه جوهرهایى ثابت. (على میر سپاسى ،1386: 16 و 33) این رویکرد با جهت گیرى بازگشت به خود تفاوت اساسى دارد.
علاوه بر این، اساساً اقتباس دموکراسى از غرب به عنوان مهم ترین و کارآمدترین روش براى مهار قدرت سیاسى، به دلیل ابزارهایى که در اختیار مردم قرار مى دهد، هرگز تضادى با ارزش هاى مورد تأکید اسلام در منطق واقعى آن ندارد. این رویکرد بنیادگرایان، بیشتر به خاطر خصومت آنان با غرب است؛ اما موضوع از زاویه دیگرى هم قابل بررسى است. یکى از بحث هایى که بنیادگرایان اسلامى (در خاورمیانه) مطرح مى کنند، این است که برخى سنت هاى موجود در دنیاى اسلام، با ورود دموکراسى و ارزش هاى غربى در معرض تهدید قرار مى گیرد. پرسش این است که آیا حفظ ارزش ها سنتى، باید براساس خواست عده اى معدود از صاحبان قدرت و طبق تشخیص آنها صورت گیرد که حفظ ارزش هاى سنتى به بهاى سلب آزادى هاى اساسى از جوامع اسلامى تمام شود. واقعیت این است که بنیادگرایان اسلامى، دفاع از ارزش هاى سنتى را که امرى کاملاً معقول است، در فضایى مطرح مى کنند که در نقطه مقابل دفاع از آزادى هاى اساسى قرار مى گیرد. در حالى که باید کاملاً بر عکس باشد و حتى حفظ ارزش هاى سنتى و روش هاى زندگى که هنوز براى برخى مطلوبیت دارد، نیازمند مشارکت مردم در بحث هاى عمومى است. بخش هاى گوناگون اجتماع (و نه فقط فرا دستان اجتماعى)، باید به مشارکت فعال در این تصمیم سازى باشند، چه چیزهایى را حفظ کنند و چه چیزهایى را به دست تغییر بسپارند. هیچ اجبارى به حفظ کلیه روش هاى زندگى با هزینه هاى گزاف نداریم و نیاز واقعى از دید عدالت اجتماعى آن است که مردم، در صورت تمایل قادر به مشارکت در این گونه تصمیمات باشند (ر.ک: آمار تیاسن: پیشین: 380) رویکرد فوق، با رویکرد کنونى غالب در دنیاى اسلام، چه در سطح دولت ها و چه در سطح بنیادگرایان اسلامى، تفاوت هاى جدى دارد. رویکرد کنونى حاکم در دنیاى اسلام، رویکرد فرادستان براى حفظ ارزش ها و تحمیل یک جانبه آن به فرودستان جامعه است که این با آزاد اندیشى در تعارض است.
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 293