سخنرانی علامه مصباح یزدی

فرهنگ، مهمترین عنصر انقلاب

از ابتدای انقلاب اسلامی تاکنون نسبت به عنصر فرهنگ در انقلاب بسیار تأکید شده؛ زیرا اساس اسلام بر فرهنگ آن مبتنی است. پیروزی انقلاب نیز درواقع پیروزی فرهنگ اسلام است. دوام این انقلاب هم به دوام این فرهنگ در جامعه ما و گسترش و ژرفایی این فرهنگ بستگی دارد، چنان که صدور انقلاب به معنای صدور فرهنگ اسلام است.
در اوایل انقلاب، مسئله «انقلاب فرهنگی» به عنوان یکی از ارکان عظیم انقلاب ما مطرح شد. در دورانی هم که دانشگاه ها بسته بود مهم ترین مسئله، ایجاد تحول در دانشگاه ها بود. لذا، ستادی برای انجام این کار، به نام «ستاد انقلاب فرهنگی» که شش عضو داشت، تشکیل شد، ولی به دلایلی، که از مهم ترین آنها جنگ، مشکلات اقتصادی و مسائل بین المللی بود، توجه مسؤولان نسبت به این مسئله، چنان که لازم بود، معطوف نشد.
اما - بحمدالله - در سایه جهاد و فداکاری سربلند شدیم، ولی صرف بیشتر توان از سوی مسؤولان کشور در آن زمینه ها موجب شد ضایعاتی متوجه کشور گردد. بعد فرهنگی انقلاب تا حدی به فراموشی سپرده شود. دشمنان اسلام و انقلاب هم می دانستند که اگر راهی برای شکست دادن این انقلاب وجود داشته باشد نفوذ از طریق فرهنگ است. لذا، از همان ابتدا، تلاش های آشکار و پنهان خود را در این زمینه به کار گرفتند که این انقلاب را از داخل بپوسانند. این حرکت به وسیله عوامل داخلی و خارجی دشمن به صورت های گوناگون تأیید می شد تا اینکه پس از پایان یافتن جنگ و تثبیت نظام، این مشکلات بیشتر چهره خود را آشکار کردند و مسؤولان متوجه ضعف این بعد از انقلاب شدند و در این مدت هنوز این نقیصه برطرف نشده است.

معنای فرهنگی بودن انقلاب اسلامی

از همان بدو پیروزی انقلاب اسلامی، که مسئله انقلاب فرهنگی مطرح شد، این سؤال از سوی صاحب نظران مطرح شد که انقلاب ایران غیر از انقلاب و تحولی اجتماعی چه چیز دیگری است؟ «فرهنگی بودن» این انقلاب به چه معناست؟ محققان و صاحب نظران بسیاری از گوشه و کنار جهان به ایران آمدند تا از نزدیک با مسئله فرهنگی بودن انقلاب ما آشنا شوند. به عنوان نمونه، استادانی که از دانشگاه استرالیا به قم آمده بودند و با ما ملاقات داشتند، می پرسیدند: «انقلاب فرهنگی» یعنی چه؟ زیر این واژه را مائوتسه تنگ قبلاً در انقلاب چین به معنای خاصی به کار برده بود. لذا، آنها تصور می کردند که انقلاب ما چیزی شبیه انقلاب مائو در چین است و این سؤال برایشان مطرح بود که در ایران چه می خواهند بکنند؟ به زودی هم دریافتند که آنچه به نام «انقلاب فرهنگی» در ایران مطرح شده خطری متوجه آنها نمی سازد. از این رو، به دنبال کار خود رفتند و این مسئله را مسکوت گذاردند.
به هرحال، زمینه ای برای آنها ایجاد شد که دریابند انقلاب ایران از این نظر دچار ضعف است و مساعی خود را به این جهت معطوف کردند که از طریق فرهنگ به این انقلاب لطمه بزنند، اما به این واقعیت توجه نداشتند که انقلاب ایران، سطحی، بی ریشه و بی مایه نیست و نباید ضعف فرهنگی متولیان این انقلاب را به حساب ضعف فرهنگ آن بگذارند.
باید اعتراف کرد که چه حوزیان و چه دانشگاهیان در این زمینه مرتکب قصور و کوتاهی شده اند و شاید هنوز هم بسیاری از آنان به عمق این خطر توجه کافی پیدا نکرده اند و علی رغم هشدارهای مکرر مقام معظم رهبری، هنوز هم در غفلت باشند. اما به هرحال، روزی متوجه اهمیت و عمق این خطرخواهند شد. امیدواریم آن روز دیر نباشد.

معنای اسلامی کردن دانشگاه ها

این مقدمه را بدین منظور بیان کردم که اسلامی شدن دانشگاه ها پدیده جدیدی نیست. این مسئله از همان ابتدای پیروزی انقلاب مطرح بود، ولی به دلیل اینکه نسبت به آن توجه کافی نشد، رهبر انقلاب مجدداً توجه خود را بدان معطوف داشتند و بار دیگر بر اهمیت آن تأکید ورزیدند. به نظر می رسد، هنوز هم در این زمینه ابهام هایی وجود دارد و این سؤال مطرح است که اصولاً «اسلامی کردن دانشگاه ها» یا «انقلاب فرهنگی» چه مفهومی دارد. اگر بناست چنین کاری انجام شود چگونه و به دست چه کسانی انجام خواهد گرفت؟
تصور می کنم تبیین این مطلب چندان هم مشکل نباشد. در ماهیت «دانشگاه» ابهامی وجود ندارد. دانشگاه دارای ماهیتی اجتماعی است که از عناصر شناخته شده ای از قبیل دانشجو، استاد، برنامه، کتاب، فضای آموزشی، وسایل کمک آموزشی و مانند آن تشکیل شده است. مسائلی هم در جنب این ها وجود دارد که جزو ارکان آن به حساب نمی آید، بلکه جزو لواحق و توابع شرعی و عرفی آن است. دراصل این مفهوم «دانشگاه» ابهامی وجود ندارد.
چنانچه این لفظ بخواهد وصفی داشته باشد ناچار این وصف به همین عناصر باز می گرد؛ یعنی اگر بخواهیم دانشگاهمان «اسلامی» باشد باید دانشجو، استاد، برنامه، کتاب درسی، فضای آموزشی، وسایل کمک آموزشی و به طور کلی، همه ابعاد تربیتی و فرهنگی اش اسلامی باشد. دراین مطلب نیز ابهامی وجود ندارد. پس مشکل در کجاست که بسیاری هنوز مفهوم آن را درک نمی کنند؟ حقیقت این است که مشکل از اینجا نشأت می گیرد که دامنه اسلام تا کجا گسترش دارد و «اسلامی بودن» چگونه می تواند وصفی هم برای دانشگاه و هم عناصر دانشگاهی محسوب شود؟ این مسئله ای قابل توجه و دقت است.
با وجود آنکه همه ما مفهوم «اسلام» را به خوبی می دانیم، اما تعریف دقیقی از آن نداریم که قلمروش را مشخص کند و ابعاد آن را تعیین نماید.

سکولاریسم و جدایی دین از دنیا

یکی از مسائلی که قرن هاست در کشورهای غربی، به خصوص در خود اروپا مطرح است، مسئله قلمرو دین است که اصلاً دین چه ماهیتی دارد و قلمرو آن تا چه مسائلی را شامل می شود؟ پس از عصر نوزایی، به تدریج دامنه دین را محدود کردند؛ زیرا مسیحیت تحریف شده و رجال آن دین مشکلاتی را به وجود آورده بودند. مخالفان نیز کوشش می کردند که دامنه دین را محدود کنند تا بتوانند در حدوده خاصی قدرت خود را حفظ نمایند.
در قرون وسطی، از نظر جغرافیایی، دامنه مسیحیت بسیار گسترده بود و پاپ در سراسر اروپا عملاً حکومت می کرد، برای خلاف شعارهایشان که می گفتند: «کار قیصر را به قیصر واگذار». دربسیاری از جنگ هایی که بین کشورهای اروپایی واقع می شد، کلیسا یک طرف قدرت بود. گاهی نیز حامی نیرومندی برای یکی از دو طرف مخاصمه می شد. اما پس از این دوره، دایره پاپ منحصر به واتیکان گردید. این نمونه محدودیت دین درجامعه است. همچنان که گستره حکومت پاپ به واتیکان محدود گردید، تأثیر دین نیز در جامعه اروپا محدود به بعدی خاص گردید؛ اعمالی ویژه درون کلیساها. این را می توان به عنوان نمونه ای ازمحدودیت دین در مغرب زمین تلقی کرد. طبق نظر آنان، دین فقط می تواند بین فرد با خدا رابطه برقرار کند. چنین رابطه ای نیز رابطه ای قلبی است. آنچه را هم در خارج انجام می گیرد جنبه نمادین (سمبلیک) دارد؛ مانند حضور در کلیسا، دعا کرن و اعتراف نزد کشیش. خارج از این محدوده، دین کاری با زندگی مردم و مسائل اساسی حیات اجتماعی و انسانی آنها ندارد. متولیان دینی و رجال مسیحیت نیز این مطلب را پذیرفتند.
وقتی حوزه عمل پاپ محدود شد و خود نیز این محدودیت را پذیرفت. مسیحیت در مقابل هجومی که به آن شد، تسلیم گشت، عقب نشینی کرد و در حوزه محدودی زندانی گردید. از این مسئله با واژه «سکولاریسم» تعبیر می شود؛ یعنی جدا نمودن دین از مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این حرکت درمغرب زمین اتفاق افتاد، ولی با سیطره فرهنگ و تمدن غربی بر سایر کشورها، به طور آشکارو پنهان، این تفکر به کشورهای اسلامی نیز سرایت کرد. در جهان اسلام، بین علم و دین تضادی وجود نداشت و معمولاً رجال دینی همان علما بودند؛ مانند ابن سینا، فارابی و خوارزمی. اصولاً مراکز علمی و دینی از هم جدا نبودند، ولی وقتی آن بحران از غرب صادر شد، کشورهای اسلامی هم، که کمابیش تحت سیطره فرهنگ و تمدن غربی واقع شدند و افرادی به عنوان «مدرنیسم» از غرب الگو گرفتند. چنین تفکری را پذیرفتند. البته زمینه هایی هم برای پذیرش این تفکر وجود داشت؛ مانند زمینه های سیاسی، به خصوص در عصر پهلوی که با توصیه اربابان خارجی، دین و مراکز دینی در ایران تضعیف می شد.

دایره شمول «اسلام»

مطلب دیگر، دایره شمول اسلام است. آیا دانشگاه را نیز دربر می گیرد یا نه؟ بنابر بینش سکولاریسم و دنیاگرایانه، اسلام محدود به مسجد و حسینیه است پس چه ارتباطی به دانشگاه دارد؟ آیا اصلاً دانشگاه اسلامی مفهومی دارد؟ همان گونه که نمی توان گفت «مسجد غیراسلامی»، نمی توان گفت: «دانشگاه اسلامی»؛ زیرا مسجد، اسلامی است و مسجد غیراسلامی معنایی ندارد، همچنین دانشگاه نیز دانشگاه است و ربطی به اسلام ندارد؛ زیرا فقط محل طرح نظریات علمی و پرورش متخصصان و مهندسان است. مسلمان می تواند در دانشگاه باشد، کافر هم می تواند در آنجا باشد، دروسی هم که آن دروس را تدریس می کنند ممکن است با اسلام رابطه ای داشته باشند و ممکن است نداشته باشند. حداکثر چیزی که دراین زمینه می توان پذیرفت این است که دانشگاه مسجد هم داشته باشد! اگر بخواهیم اسلامی تر باشد، باید بگوییم حسینیه ای هم داشته باشد و شب های جمعه وعده ای درآنجا عزاداری کنند! ولی اصلاً «اسلام» صفتی برای «دانشگاه» نیست. این مانند «ضم الحجرالی جنب الانسان» است.
بنابراین، یک مشکل اساسی که دراین میان وجود دارد این است که درواژه «اسلامی کردن» دانشگاه ها ابهام وجود دارد؛ زیرا در تعریف «اسلام» بین بعضی از روشنفکران اختلاف وجود دارد؛ برخی اسلام را به شکلی می فهمند که با فهم عده دیگر تفاوت دارد؛ زیرا «اسلام» را مانند «مسیحیت» که دراروپا به کار می رفت، به کار می برند. به هر دو «دین» اطلاق می شود و چون درآنجا عقل و دین و علم و دین با هم تعارضی داشتند مدعی هستند که در اینجا نیز اسلام و علم با هم در تعارض اند و می خواهند همان روشی را که آنجا برای حل تعارض بین علم ودین به کار گرفته شد در اینجا نیز به کار گیرند. آن روش عبارت بود از اینکه بین «علم» و «دین» مرزی کشیده شود و قلمرو هرکدام مشخص شود، همان گونه که بین واتیکان و جهان خارج آن مرزی کشیده شد. می گویند: باید بین حوزه علمیه قم و جهان خارج آن نیز مرزی کشیده شود و قلمروش محدود گردد، همان گونه که شاپور بختیار می گفت: برای امام خمینی درایران یک واتیکان درست می کنیم!
این کارها برای این است که روحانیان به کارهای دیگر کاری نداشته باشند؛ فقط برای مردم عوام روضه ای بخوانند و پولش را بگیرند. به این طریق می خواهند بین علم و دین یک مسالمتی ایجاد کنند. اگر منظور ما از «اسلام» چنین چیزی باشد راه اسلامی کردن دانشگاه همان است که پیشنهاد می دهند. در کنار هر دانشکده یک مسجد و حداکثر یک حسینیه بسازند و عده ای در آنجا عزاداری کند. اما اگر «اسلام» چیز دیگری است و با مسیحیت تفاوت دارد. راه اسلامی کردن دانشگاه ها همان است که پیشنهاد می دهند. در کنار هر دانشکده یک مسجد و حداکثر یک حسینیه بسازند و عده ای درآنجا عزاداری کنند. اما اگر «اسلام» چیزدیگری است و با مسیحیت تفاوت دارد، راه اسلامی کردن دانشگاه ها نیز به شکل دیگری است. البته مبلغان مسیحی هم مسیحیت واقعی را بیان نمی کردند، مذهب واقعی مسیحیت را در اختیار نداشتند که بخواهند آن را بیان کنند. خودشان هم می دانستند و می دانند که «انجیل» کتاب خدا نیست، چنین ادعایی هم ندارند و هیچ فرد مسیحی هم چنین ادعایی ندارد و هیچ یک از اناجیل اربعه لوقا، مرقس، یوحنا و متی از سوی خداوند نیست. اما قرآن کلام خداست، دین اسلام ناسخ همه ادیان و ضامن سعادت بشر تا روز قیامت می باشد و با مسیحیت تفاوت کلی دارد. آنان تصور می کنند که اسلام ایران هم مانند مسحیت اروپاست. لذا، می خواهند همان کاری که با مسیحیت اروپا کردند با اسلام ایران هم بکنند.
بنابراین، یکی از مشکلات اساسی در اسلامی کردن دانشگاه ها از اینجا سرچشمه می گیرد که در مفهوم «اسلام» مورد بحث اختلاف نظر وجود دارد. اگر منظور از «اسلامی کردن دانشگاه ها» همان است که اینان می گویند، این نیاز به بحث و جدل ندارد. می توان به زودی در هر دانشکده ای یک مسجد و حسینیه ساخت. اما چرا پس از گذشت بیش از سی و چند سال هنوز دانشگاه های ما اسلامی نشده است؟ اگر ما معتقدیم که اسلام بر همه شؤون انسان نظر دارد باید آن را به شکل دیگری مطرح کنیم. اگر بدانیم که اسلام، سیاست، اقتصاد، تعلیم وتربیت، مدیریت و سایرابعاد علمی و فرهنگی دارد، می فهمیم که منظور از اسلامی کردن دانشگاه یعنی چه؟ چنین دینی است که به اعتقاد ما با مسیحیت تفاوت دارد.

معنای دانشگاه اسلامی

در این نظام مقدس، که اساس آن بر اسلام استوار می باشد و تأمین کننده نیروهای مورد نیازش دانشگاه است، توقع بر این است که دانشگاه به گونه ای باشد که اگر دانشجویی بادین وارد آن می شود با دین هم خارج شود؛ زیرا دانشجو عنصر سازنده این نظام است و درآینده، پایه های این نظام بر دوش او قرارخواهد گرفت. اگردانشجو مسلمان باشد این نظام اسلامی باقی خواهد ماند، وگرنه این نظام از بین خواهد رفت.
پس توقع این است که دانشگاه نیروهای سازنده و نگهبان این انقلاب را به گونه ای تربیت کند که درشأن این نظام باشد. اگردانشجو در رشته علوم سیاسی درس می خواند، بتواند سیاست اسلامی را تبیین کند؛ زیرا این دانشگاه می خواهد برای آینده این کشور سیاستمدار تربیت کند. اگر دررشته حقوق درس می خواند، بتواند از حقوق اسلامی دفاع کند، خواه حقوق اساسی باشد یا مدنی یا جزایی. اما اگر دانشگاه ما دانشجو را نسبت به اسلام معترض تربیت کند، یعنی دانشجو پس از تحصیل در دانشگاه اعتقادش نسبت به اسلام ضعیف شده و در ذهنش شبهه به وجود آمده باشد، چنین دانشگاهی اسلامی نیست.
دانشگاه ما باید حقوقدانانی تربیت کند که مدافع اسلام باشند. آیا دانشگاه ما چنین کاری می کند؟ در سایر رشته ها نیز همین سؤال مطرح است. وقتی مقام معظم رهبری می فرمایند: متأسفانه هنوز دانشگاه اسلامی نشده است، یعنی چه؟ یعنی انتظاری که از دانشگاه جمهوری اسلامی داریم این است که فارغ التحصیلانش کسانی باشند که بتوانند اسلام را در ابعاد گوناگون آن در جامعه پیاده کنند؛ نه تنها نیازهای فرهنگی جامعه ما را تأمین کنند، بلکه بتوانند نیازهای تمام دنیا را تأمین نمایند؛ زیرا ما مدعی هستیم که اسلام فرهنگی دارد که می تواند نیاز بشریت را تأمین کند. ما مدعی هستیم که مشکلاتی تا به حال دامنگیر جامعه بشریت شده یا بعدها به وجود خواهد آمد، کلید حلش در دست اسلام است.
اگر بخواهیم چنین ادعایی تحقق پیدا کند چه باید کرد؟ تنها کسانی که می توانند تحقق بخش این ادعا باشند دانشجویان اند، اگر دانشجویانی آشنا با مسائل اسلام در همه زمینه های مورد نیاز فارغ التحصیل گردند معلوم می شود که دانشگاه ما اسلامی بوده است، وگرنه نمی توان گفت که دانشگاه و حتی نظام ما اسلامی است؛ یعنی بعد سیاسی نظام ما اسلامی است، ولی بعد علمی و فرهنگی آن اسلامی نیست.
امروز متأسفانه بسیاری از گویندگان و نویسندگان کشور ما، که از امکانات موجود استفاده می کنند و فریاد نبودن آزادی و دموکراسی را سر می دهند، مسائلی را مطرح می کنند که نتیجه آن همان سکولاریسم و تفکیک دین از سایر مسائل حیات بشری است؛ یعنی درست در جهت عکس مطلوب و درجهت تأمین خواسته های دشمنان اسلام. همین خطر است که رهبر انقلاب را نگران می کند. این مشکل را باید حل کرد. حل آن هم کارساده ای نیست؛ با یک سخنرانی، میزگرد و یا یک بحث، مسئله حل نمی شود. این مسئله ای است که قرن ها در کشورهای غربی روی آن کار شده هزاران کتاب درباره آن نوشته شده و هر روز هم نوشته می شود. لذا، به چند مقاله یا سخنرانی، که برد انتشاراتی هم ندارد، نمی توان اکتفا کرد.

شیوه ی اسلامی کردن دانشگاه ها

مشکل اساسی دیگری که دراین زمینه وجود دارد این است که کسانی که نسبت به این مسئله علاقه دارند و خواهان گسترش عقیده اسلامی شدن دانشگاه ها هستند، علی رغم توانایی خود، در این زمینه عملاً کاری نمی کنند. با اینکه واقعاً عقیده دارند که اسلام درهمه زمینه ها نظر و دستورالعمل دارد، اما خودشان اهل عمل نیستند و برنامه روشنی برای اجرای آن ندارند.
در گوشه و کنار کشور، چه دربین مدیران دانشگاه ها و چه درمیان دانشجویان، عناصری مذهبی نیز وجود دارند که دلشان برای اسلام می سوزد و علاقه دارند که خواست های مقام معظم رهبری به گونه ای تحقق پیدا کند، ولی وقتی از آنها سؤال شود که چه باید کرد، آنهایی که خوش فکرترند فقط کلی گویی می کنند، بقیه هم که حسابشان مشخص است؛ تصوردرستی از نحوه صحیح و دقیق عمل ندارند. از همان اوایلی که مسئله انقلاب فرهنگی مطرح شد، یکی ازمسائلی که همه روی آن بحث می کردند مسئله تغییر کتاب های درسی دانشگاه ها بود، ولی متأسفانه برنامه منظمی برای این کارتدوین نشد که چگونه این کتاب ها باید تغییرکند؟ به چه مقدار وقت نیاز دارد؟ چقدر نیرو می خواهد؟ چه مقدار بودجه نیاز دارد؟ چه مدت طول می کشد؟ و باید طی چند مرحله این کار انجام شود؟ برای کارهای خیلی کوچکتر برنامه ریزی می شود و کارها طی چند مرحله به صورت دقیق و زمان بندی شده انجام می شود، اما کاری با این عظمت - که تنها چیزی را که می توان با آن مقایسه کرد اصل انقلاب است - عده ای در اتاقی دربسته گرد هم می نشینند و مثلاً تصمیم می گیرند که باید بر دانشگاه ها اعلامیه نصب کرد، دختران دانشجو حجابشان را بیشتر رعایت کنند، نماز جماعت برگزار شود، پس از نماز فلان تعقیبات را بخوانند و امثال آن. اما اینکه مثلاً بیاییم و در کتاب روان شناسی بنویسیم که امام صادق (ع) درآن باره چه نظردارند و در زمینه اقتصاد ایشان چه می فرمایند، چنین کارهایی صورت نگرفته است؟ این مطلب مهم هم که اسلامی کردن دانشگاه یعنی چه، چگونه این کار باید انجام شود و بودجه آن از کجا تأمین شود هیچ مطرح نیست.
اگر وضع به همین صورت باشد چند دهه دیگر هم که بگذرد، سرجای اول خواهیم بود. آن کار اصلی که باید صورت گیرد این است که کتابهای درسی، استادان و دانشگاه ها، تربیت دانشجویان و برنامه ریزی ها اسلامی شود، اما تاکنون چندان کار مثبتی در این زمینه انجام نشده است. این کار برنامه ای ندارد، مسئوول ندارد و بودجه ای برای آن پیش بینی نشده است.
باید از فرصت استفاده کنیم و اصلاح را از خود شروع نماییم. نباید دیگران را متهم کنیم و خود را تبرئه سازیم. این فرافکنی است که مسئوولان دانشگاهی، مسئوولان نظام و شورای عالی انقلاب فرهنگی را مقصر بدانیم، ولی خود را بی تقصیر جلوه دهیم. ممکن است آنها هم مقصر باشند، ولی ابتدا باید ببینیم که خودمان چه عیب هایی داریم و از خودمان شروع کنیم و ببینیم که چه کارهایی می توانسته ایم برای انقلاب بکنیم و اگرنکرده ایم اکنون انجام دهیم. اگر باید معلوماتی کسب کنیم و در زمینه ای فداکاری نماییم به یکدیگر نگاه نکنیم و منتظر اقدام دیگران نمانیم.
تا چنین طرز تفکری نداشته باشیم، نیروهایمان صرف اصطکاک می شود و برایندی نخواهد داشت، چه رسد به اینکه دریک دانشکده با هم رقابت کنیم. در این صورت، چگونه می توانیم انتظار پیشرفت داشته باشیم؟ آیا اسلام این است که افراد یا گروه ها بر سر مسائل دنیوی با هم بجنگند؟
اگر همه در مقابل چنین مسئله با اهمیتی احساس مسؤولیت می کنیم و خود را در برابر خون های شهدا مدیون می دانیم، باید در درس خواندن یا درس گفتن یا برخورد با دانشجویان و یا در هر زمینه دیگری که می توانیم، به این مهم جامعه عمل بپوشانیم. دانشگاهی نباید این کار مهم را وظیفه روحانی بداند یا روحانی این کار را وظیفه دانشگاهی به حساب آورد. باید همه در تحقق بخشیدن به اهداف اسلام شریک باشیم. «وحدت حوزه و دانشگاه» به همین معناست. مقصد یکی است، همه گروه ها باید با تقسیم کار در رسیدن به آن شرکت جوییم. البته برای تقسیم کار وظایف تا حدی مشخص است. همان گونه که جدابودن دانشکده اقتصاد از دانشکده علوم پزشکی به معنای دوگانگی آنها نمی باشد، بلکه حوزه بیشتر متصدی علوم اسلامی است و دانشگاه متصدی سایر علوم. ولی هیچ کدام در مسلمان بودن و خدمت برای نظام از هم جدا نیستند و دراین هدف مشترکند.
لذا، همه باید احساس مسؤولیت داشته باشیم و صمیمانه با یکدیگر همکاری کنیم، نه رقابت. باید طرحی کلی و جامع برای داشتن دانشگاهی ایده آل که بتواند اهداف اسلام را تحقق ببخشد، تهیه کنیم. چنین دانشگاهی اسلامی است که حقوقدانانش مدافع حقوق اسلام اند و می توانند عالمان و محققانه در مجامع بین المللی از حقوق اسلام و کشور دفاع کنند. اقتصاددانان و متخصصان هر رشته دیگر نیز همین طور.
ما درصددیم به این وضع مطلوب دست یابیم. لذا ابتدا باید ویژگی های این وضع مطلوب را مشخص کنیم، سپس برای رسیدن به آن تلاش نماییم. در کنار این کار، باید وضع موجود را نیز بررسی کنیم و مشکلات و کمبودهای دانشگاه ها را در وضع کنونی مشخص نماییم. از مقایسه وضع موجود با وضع مطلوب می توان راهی برای انتقال به وضع مطلوب پیدا کرد. باید عالمانه و محققانه بررسی کرد تا ببینیم برای انتقال از وضع موجود به وضع مطلوب چه راهی را باید طی کنیم. این کار یک شبه انجام نمی گیرد، بلکه دست کم، ده سال تحقیق میسر خواهد بود، آن هم به شرطی که برنامه صحیحی داشته باشیم برطبق آن حرکت کنیم، و گرنه هیچ پیشرفتی نخواهیم داشت.
پس از تهیه برنامه ای جامع، تعیین اولویت ها و مشخص شدن مراحل کار، باید امکانات موجود را بررسی کنیم. البته در این زمینه باید تلاش کرد تا امکانات بیشتری فراهم گردد و دولت نیز بودجه بیشتری به این کار اختصاص دهد. با کلی گویی و برگزاری یک کنگره و صدور یک قطعنامه و طی مدت کوتاه این برنامه عملی نمی شود.
اگر با وجود پشتیبانی مقام معظم رهبری این کار به پیش نمی رود به این دلیل است که برنامه ای نداریم و نمی دانیم چه کنیم. اما وقتی برنامه دقیق تدوین شد و معلوم گردید که به چه مقدار ابزار، بودجه و نیرو نیاز داریم با عمل برطبق برنامه، کارها به تدریج، پیشرفت خواهد کرد. ان شاءالله.
منبع: نشریه طرح ولایت شماره 2