بی باوری؛ آفت دانش و دانشگاه
در آغاز انقلاب وقتی سخن از دانشگاه اسلامی و یا اسلامی شدن دانشگاه ها پیش آمد، ظاهراً اولین پیشنهاد تفکیک کلاس های درسی بانوان از آقایان بود. کار به قدری با بی سلیقگی آغاز شد که
نویسنده: محمد سربخشی
استادیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
استادیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
در آغاز انقلاب وقتی سخن از دانشگاه اسلامی و یا اسلامی شدن دانشگاه ها پیش آمد، ظاهراً اولین پیشنهاد تفکیک کلاس های درسی بانوان از آقایان بود. کار به قدری با بی سلیقگی آغاز شد که برخی سعی کردند با کشیدن نئوپان در میان کلاس ها، محل نشستن دانشجویان دختر را از دانشجویان پسر جدا کنند. گویا وقتی گزارش این کار را به حضرت امام دادند، ایشان بسیار عصبانی شده بودند. بعد تصمیم گرفته شد مدتی دانشگاه ها بسته شده و انقلابی فرهنگی رخ دهد؛ اما ظاهراً این کار هم نتیجه نداد. اکنون بعد از سی و چند سال، باز هم همان دغدغه ها تکرار می شود. واقعاً موضوع عجیبی است؛ چرا پس از سی سال هنوز دانشگاه های ما اسلامی نشده اند؟ مشکل کار کجاست؟
به نظر می رسد، اشکال اساسی از عدم توجه به ریشه های این معضل است؛ یعنی به جای آن که با پرداختن به شاخ و برگ ها، بخواهیم دانشگاه ها را اصلاح کنیم، می بایست به عمق ریشه های این معضل پرداخت. باید دید این مشکل از کجا نشأت گرفته است؟ چه ثمری دارد که کلاس ها را تفکیک کنیم یا حتی دانشگاه ها را جدا نماییم؟ وقتی آموزه هایی که به ذهن دانشجویان تزریق می کنیم، انبوهی از تردیدها و نظریه های سست بنیاد است و بذر تردید در جان مخاطب می نشاند، تفکیک دختر و پسر یا.... چه اثری دارد؟ این سخن ادعایی از طرف یک مخالف علوم جدید نیست. هر دانشجویی، با عمق جان، با این معنا آشناست. از همان ابتدای تحصیل، دانشجویان ما یاد گرفته اند به چیزی یقین نکنند. آنچه می شنوند نظریه ای است که مدتی کاربرد دارد مدتی نه چندان طولانی؛ زیرا خیلی زود نظریه ای مخالف آن مطرح خواهد شد. بلکه دانشجوی ما، به طور هم زمان، چندین نظریه ی مخالف را می شنود و در انبوهی از سؤالات و تردیدهای ایمن شکن، گم می شود. لازم نیست راه دوری برویم همین فیزیک را نگاه کنید. علمی که استحکامش مثال زدنی است. اکثر مسائل فیزیک را به صورت ریاضی حل می کنند. امروزه اگر کسی با ریاضیات آشنا نباشد، علم فیزیک را نیز درک نخواهد کرد؛ اما علمی که این همه با ریاضیات آمیخته است، در همین چند قرن اخیر، چندین بار دچار تحول شده و مکاتب مختلفی را پشت سر گذاشته است. فیزیک نیوتنی با هیمنه ای شگفت انگیز انقلاب صنعتی اروپا را به ارمغان آورد. همین امر موجب قوت آن و یقینی انگاشتن گزاره ها و قوانین اش شد. یقین موجود در فیزیک نیوتنی به قدری پررنگ بود، که فیلسوفی همچون کانت را وادار کرد فکری به حال متافیزیک بکند و قفل راز تردیدهای موجود در متافیزیک را با توجه به یقین فیزیکی بگشاید؛ اما طولی نکشید که همین فیزیک سراسر یقین نیوتنی، با طرح نظریه ی فیزیک کوانتوم، با چالش های جدی مواجه شد. اکنون از فیزیک نیوتن جز مجموعه ای از تئوری های علمی، که تا حدودی در عرصه ی موجودات ماکروسکپی کاربرد دارند، چیزی باقی نمانده است فیزیک کوانتوم نیز سرنوشتی بهتر از فیزیک نیوتنی نداشت. تئوری های رقیب هر روز سربرمی آورند و آن را به چالش می کشند. وقتی حال و روز علوم تجربی، ناظر به طبیعت بی جان این است، وای به حال علوم انسانی که سرو کارش با روح آرام ناپذیر انسان است؟!
چرا ما دانشجوی خود را تخطئه می کنیم، درحالی که وقتی او پا به عرصه ی یادگیری علوم می گذارد، مجبور است دست از یقین بشوید؟ مگرنه این است که جان آدمی با یقین سکون می یابد؟ دانش معاصر، آرامش را از وجود انسان زدوده است. حکایت جالبی یکی از دانشجویان رشته ی فلسفه می گفت: روز اول درس، استاد پرسید برای چه این رشته را انتخاب کردید؟ هرکس چیزی گفت و ایشان گفته بود من با یادگیری فلسفه آرامشی می یابم که با علوم دیگر نیافته ام. استاد با تعجب پرسیده بود، مگر می شود؟ هرکس فلسفه بخواند آرامش خود را از دست می دهد. فلسفه تردید در همه چیز را در دل انسان می نشاند و با این وجود، چگونه می توان با خواندن فلسفه به آرامش رسید؟ همان دانشجو می گفت: وقتی استاد از همه پرسید چند نفر از اعضای کلاس واقع گرا هستند؟ بیش از هفتاد درصد اعضای کلاس منکر آن بودند.
این حکایت برای بنده چندان هم عجیب نیامد؛ زیرا دانش غربی، چیزی جز تردید به انسان هدیه نمی دهد و تردید نیز چیزی جز دلهره و پریشانی به ارمغان نمی آورد. این همان راز سربه مهری است که دانش ما و دانشگاه های ما دامن گیر آن شده اند و تا از آن رها نشویم، این کشتی به گل نشسته، به ساحل امن نخواهد رسید.
امروزه دیگر مسلم انگاشته می شود که مبانی متافیزیکی تعیین کننده ی جهت یک علم است. ما نیز چنین می پنداریم و معتقدیم ریشه های معرفتی و فلسفی است که تعیین می کند یک علم چگونه سامان گیرد و چه نتیجه ای فراهم آورد. نگاه انسان به عالم و آدم است که می گوید پدیده های اطراف خود را چگونه تفسیر کند و آنها را برای چه غایتی به کنترل خود درآورد. اصلاً علم چیزی جز مواجهه، فهمیدن و تفسیرکردن، کنترل کردن و سوق دادن پدیده ها به سوی غایتی، که مقصود آدمی است، نمی تواند باشد و این همه، متأثر از جهان بینی انسان است. جهان بینی است که می گوید با عالم چگونه مواجه شود، آن را چگونه بفهمد، چگونه کنترل کند، و به سوی چه غایتی سوق دهد. اگر اندیشه الهی بر جهان بینی انسان صبغه ی معنوی بخشیده باشد، مواجهه، فهم، کنترل و حرکت به سوی غایت، رنگی معنوی به خود خواهد گرفت و هزار معنای اخلاقی از دل آن زاییده خواهد شد؛ اما اگر خدا را از این اندیشه برگیریم و همه ی پدیده های عالم را به صورت خودبسنده تفسیر نماییم، جز بی معنایی، پوچی، دم عنیمت شماری، لذت جویی، آن هم در پست ترین نوعش، ثمری به بار نخواهد آمد.
علم بی خدا تنها ثمری که دارد تکنولوژی است. البته تکنولوژی پرآب و رنگ است، اما همین!؛ بیش از این ندارد. تکنولوژی معنا نمی دهد، بلکه معنا را می گیرد. زندگی را تهی، پوچ و بی معنا و خوف ناک می سازد. در حالی که، انسان موجودی است که با خوف و رجا زنده است. این جملات شعار نیست. دین اعتراف کسانی است که با تمام وجود تکنولوژی را لمس کرده اند. دلبستگی به تکنولوژی، انسان را تنها می کند. مثال های بسیار ساده ای می توانند این ادعا را به کرسی بنشانند. همین گوشی موبایل چه میزان انسان ها را از هم دور کرده است؟ مگر نه این است که با یک پیامک چند کلمه ای، وظیفه انسانی و الهی صله ی رحم را پشت گوش می اندازیم؟ صله ی رحمی که با پیامک انجام پذیرید، به کجا خواهد انجامید؟ انس با تلویزیون، اینترنت، تبلت های پیشرفته، آیا جایی برای روابط انسانی باقی گذاشته است؟ آری این ثمره ی تکنولوژی است و تکنولوژی ثمره ی علم بی خدا. ریشه ی همه ی این بدبختی ها به بی خدایی برمی گردد. اما به نظر می رسد، ریشه ی بی خدایی نیز به بی باوری برمی گردد. بی باوری، یعنی غوطه ور شدن در دریایی از تئوری ها و نظریاتی که همه چیز را در گرداب هولناک بی ساحل خود، دچار حیرت و سرگردانی کرده اند. این درد علوم دانشگاهی ماست.
منبع: نشریه طرح ولایت شماره 2
به نظر می رسد، اشکال اساسی از عدم توجه به ریشه های این معضل است؛ یعنی به جای آن که با پرداختن به شاخ و برگ ها، بخواهیم دانشگاه ها را اصلاح کنیم، می بایست به عمق ریشه های این معضل پرداخت. باید دید این مشکل از کجا نشأت گرفته است؟ چه ثمری دارد که کلاس ها را تفکیک کنیم یا حتی دانشگاه ها را جدا نماییم؟ وقتی آموزه هایی که به ذهن دانشجویان تزریق می کنیم، انبوهی از تردیدها و نظریه های سست بنیاد است و بذر تردید در جان مخاطب می نشاند، تفکیک دختر و پسر یا.... چه اثری دارد؟ این سخن ادعایی از طرف یک مخالف علوم جدید نیست. هر دانشجویی، با عمق جان، با این معنا آشناست. از همان ابتدای تحصیل، دانشجویان ما یاد گرفته اند به چیزی یقین نکنند. آنچه می شنوند نظریه ای است که مدتی کاربرد دارد مدتی نه چندان طولانی؛ زیرا خیلی زود نظریه ای مخالف آن مطرح خواهد شد. بلکه دانشجوی ما، به طور هم زمان، چندین نظریه ی مخالف را می شنود و در انبوهی از سؤالات و تردیدهای ایمن شکن، گم می شود. لازم نیست راه دوری برویم همین فیزیک را نگاه کنید. علمی که استحکامش مثال زدنی است. اکثر مسائل فیزیک را به صورت ریاضی حل می کنند. امروزه اگر کسی با ریاضیات آشنا نباشد، علم فیزیک را نیز درک نخواهد کرد؛ اما علمی که این همه با ریاضیات آمیخته است، در همین چند قرن اخیر، چندین بار دچار تحول شده و مکاتب مختلفی را پشت سر گذاشته است. فیزیک نیوتنی با هیمنه ای شگفت انگیز انقلاب صنعتی اروپا را به ارمغان آورد. همین امر موجب قوت آن و یقینی انگاشتن گزاره ها و قوانین اش شد. یقین موجود در فیزیک نیوتنی به قدری پررنگ بود، که فیلسوفی همچون کانت را وادار کرد فکری به حال متافیزیک بکند و قفل راز تردیدهای موجود در متافیزیک را با توجه به یقین فیزیکی بگشاید؛ اما طولی نکشید که همین فیزیک سراسر یقین نیوتنی، با طرح نظریه ی فیزیک کوانتوم، با چالش های جدی مواجه شد. اکنون از فیزیک نیوتن جز مجموعه ای از تئوری های علمی، که تا حدودی در عرصه ی موجودات ماکروسکپی کاربرد دارند، چیزی باقی نمانده است فیزیک کوانتوم نیز سرنوشتی بهتر از فیزیک نیوتنی نداشت. تئوری های رقیب هر روز سربرمی آورند و آن را به چالش می کشند. وقتی حال و روز علوم تجربی، ناظر به طبیعت بی جان این است، وای به حال علوم انسانی که سرو کارش با روح آرام ناپذیر انسان است؟!
چرا ما دانشجوی خود را تخطئه می کنیم، درحالی که وقتی او پا به عرصه ی یادگیری علوم می گذارد، مجبور است دست از یقین بشوید؟ مگرنه این است که جان آدمی با یقین سکون می یابد؟ دانش معاصر، آرامش را از وجود انسان زدوده است. حکایت جالبی یکی از دانشجویان رشته ی فلسفه می گفت: روز اول درس، استاد پرسید برای چه این رشته را انتخاب کردید؟ هرکس چیزی گفت و ایشان گفته بود من با یادگیری فلسفه آرامشی می یابم که با علوم دیگر نیافته ام. استاد با تعجب پرسیده بود، مگر می شود؟ هرکس فلسفه بخواند آرامش خود را از دست می دهد. فلسفه تردید در همه چیز را در دل انسان می نشاند و با این وجود، چگونه می توان با خواندن فلسفه به آرامش رسید؟ همان دانشجو می گفت: وقتی استاد از همه پرسید چند نفر از اعضای کلاس واقع گرا هستند؟ بیش از هفتاد درصد اعضای کلاس منکر آن بودند.
این حکایت برای بنده چندان هم عجیب نیامد؛ زیرا دانش غربی، چیزی جز تردید به انسان هدیه نمی دهد و تردید نیز چیزی جز دلهره و پریشانی به ارمغان نمی آورد. این همان راز سربه مهری است که دانش ما و دانشگاه های ما دامن گیر آن شده اند و تا از آن رها نشویم، این کشتی به گل نشسته، به ساحل امن نخواهد رسید.
عوامل اسلامی نشدن دانشگاه
عوامل متعددی مانع اسلامی شدن دانشگاه هاست. این عوامل همگی لزوماً معنوی نیستند. ممکن است عوامل فیزیکی، مادی و لجستیکی نیز در این امر دخالت داشته باشند؛ اما این عوامل کف آبند. به اندک تکانی محو خواهند شد. اینکه با این همه تلاش و دغدغه، هنوز اسلامی شدن دانشگاه ها به یک آرزوی رویایی تبدیل شده است، نشان از این دارد که مشکل ریشه ای تر از این حرف هاست.امروزه دیگر مسلم انگاشته می شود که مبانی متافیزیکی تعیین کننده ی جهت یک علم است. ما نیز چنین می پنداریم و معتقدیم ریشه های معرفتی و فلسفی است که تعیین می کند یک علم چگونه سامان گیرد و چه نتیجه ای فراهم آورد. نگاه انسان به عالم و آدم است که می گوید پدیده های اطراف خود را چگونه تفسیر کند و آنها را برای چه غایتی به کنترل خود درآورد. اصلاً علم چیزی جز مواجهه، فهمیدن و تفسیرکردن، کنترل کردن و سوق دادن پدیده ها به سوی غایتی، که مقصود آدمی است، نمی تواند باشد و این همه، متأثر از جهان بینی انسان است. جهان بینی است که می گوید با عالم چگونه مواجه شود، آن را چگونه بفهمد، چگونه کنترل کند، و به سوی چه غایتی سوق دهد. اگر اندیشه الهی بر جهان بینی انسان صبغه ی معنوی بخشیده باشد، مواجهه، فهم، کنترل و حرکت به سوی غایت، رنگی معنوی به خود خواهد گرفت و هزار معنای اخلاقی از دل آن زاییده خواهد شد؛ اما اگر خدا را از این اندیشه برگیریم و همه ی پدیده های عالم را به صورت خودبسنده تفسیر نماییم، جز بی معنایی، پوچی، دم عنیمت شماری، لذت جویی، آن هم در پست ترین نوعش، ثمری به بار نخواهد آمد.
علم بی خدا تنها ثمری که دارد تکنولوژی است. البته تکنولوژی پرآب و رنگ است، اما همین!؛ بیش از این ندارد. تکنولوژی معنا نمی دهد، بلکه معنا را می گیرد. زندگی را تهی، پوچ و بی معنا و خوف ناک می سازد. در حالی که، انسان موجودی است که با خوف و رجا زنده است. این جملات شعار نیست. دین اعتراف کسانی است که با تمام وجود تکنولوژی را لمس کرده اند. دلبستگی به تکنولوژی، انسان را تنها می کند. مثال های بسیار ساده ای می توانند این ادعا را به کرسی بنشانند. همین گوشی موبایل چه میزان انسان ها را از هم دور کرده است؟ مگر نه این است که با یک پیامک چند کلمه ای، وظیفه انسانی و الهی صله ی رحم را پشت گوش می اندازیم؟ صله ی رحمی که با پیامک انجام پذیرید، به کجا خواهد انجامید؟ انس با تلویزیون، اینترنت، تبلت های پیشرفته، آیا جایی برای روابط انسانی باقی گذاشته است؟ آری این ثمره ی تکنولوژی است و تکنولوژی ثمره ی علم بی خدا. ریشه ی همه ی این بدبختی ها به بی خدایی برمی گردد. اما به نظر می رسد، ریشه ی بی خدایی نیز به بی باوری برمی گردد. بی باوری، یعنی غوطه ور شدن در دریایی از تئوری ها و نظریاتی که همه چیز را در گرداب هولناک بی ساحل خود، دچار حیرت و سرگردانی کرده اند. این درد علوم دانشگاهی ماست.
منبع: نشریه طرح ولایت شماره 2
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}