نویسنده: عبدالحق کامپیِر
مترجم: حمید وثیق زاده انصاری
منبع:راسخون


 

احیای پزشکی رازی در دوره رنسانس توسط اندریاس وِسِیلیوس

نخستین انتشار اندریاس وِسِیلیوس (64-1514) مجموعه‌ای از نقل به مضمون‌ها از نُهمین کتاب Liber ad Almansorem نوشته‌ی پزشک و شیمیدان عرب-فارس، رازی (854-925)، بود. پس، نقش رازی در اثر وِسِیلیوس به نحو وسیعی نادیده گرفته شده است. ارجاعات مختلف در اثر وسیلیوس به رازی، آشکارکننده‌ی یک تکامل عقلانی در کار وسیلیوس می‌باشد. وسیلیوس در مجموعه‌ای از نقل به مضمون‌ها، در پس‌زمینه‌ای از تلاش‌های عمومی فرهنگی اوایل قرن شانزدهم برای جایگزین کردن نفوذهای عربی با «مبادی» یونانی، رازی را در راستای اعتبار جالینوس قرار می‌دهد. در طول سال‌ها، وسیلیوس به کارش بر روی رازی ادامه می‌دهد، اما تمایل او به تدریج بیشتر انترناسیونالیستی می‌شود. نهایتاً، وسیلیوس به نقد جالینوس می‌پردازد درحالی که با مؤلف عرب احساس همدردی می‌کند. این ممکن است از این لحاظ معنادارتر باشد که رازی توانسته بود روی وسیلیوس در نقدش از جالینوس مؤثر بوده باشد – مباحث مربوط به نقد جالینوس در ترجمه‌های لاتین Liber Continensِ رازی در دسترس وسیلیوس بود. گرچه وسیلیوس هیچ‌گاه به این کار ارجاع نمی‌دهد اما بعید است که او از آن بی‌اطلاع بوده باشد: تشابهات موجود در ساختار، (معانی) بیان، و شکل بین Continens و De humani corporis fabrica می‌تواند این فرض را تقویت کند.

مقدمه

عربِ خاکی اعلام می‌کند که یادگیری به ما کمک می‌کند، درحالی که همه چیز در زمان‌های گذشته به بربریت روکرده بود. در میان این عرب‌ها، رازی، نویسنده‌ی پزشک، سرآمد بود، مردی عالی به خاطر خدمتش به بشریت. اما کار او، که بد ترجمان شده است، تا اکنون بی‌اقبال است. درحالی که ای هم‌میهنانم، از این پس دیگر محترم‌تر شمرده خواهد شد. این امر را، وسیلیوس، می‌توانیم به تو نسبت دهیم. درودی که شایسته‌ی آنی بر تو. تو رهبری کن، و من رهروی.1
اندریاس وسیلیوس (64-1514) در سال 1537 کار حرفه‌ایش به عنوان نویسنده را با نوشتن تفسیر آزادی بر نهمین کتابِ المنصور، نوشته‌ی پزشک و شیمی‌دان عرب-فارس، الرازی، که در جهان لاتین به عنوان رازز (Rhazes) (925-854) شناخته می‌شود، شروع کرد. علیرغم این که این کار چندین بار تجدید چاپ شده است2، هرگز این کار اولیه‌ی وسیلیوس واقعاً به عنوان قسمتی از اثار او مورد ملاحظه قرار نگرفته است. برعکس، در اغلب مطالعاتی که در باره‌ی وسیلیوس انجام شده است، به مجموعه‌ای از نقل به مضمون‌ها تنها به صورت زیر نویس اشاره شده است. حتی بعضی مورخین در این رابطه از عبارت‌های موهن استفاده کرده‌اند.
موریتز روث (1892)، در بیوگرافی پانصد صفحه‌ایش از وسیلیوس، تنها در نیم صفحه به مجموعه‌ای از نقل به مضمون‌ها می‌پردازد. وسیلیوس «کتاب نهم المنصورِ رازی را از ویرایش بدوی به ویرایشی خواندنی ترجمه کرد».3 سینگر و رابین (1946)، هرچند مطالعه‌ای کامل را به عناصر عبری و عربی در Tabulae anatomicae sex اختصاص می‌دهند مجموعه‌ای از نقل به مضمون‌ها را «بی‌اهمیت و بدون اصالت» می‌خوانند.4 در 1961، چارلز سینگر توهین بیشتری را روا می‌دارد و مجموعه‌ای از نقل به مضمون‌ها را به عنوان سردردی که وسیلیوس از قرون وسطی به جا گذاشته است تصویر می‌کند: «آن، علیرغم آن که چندین بار تجدید چاپ شد، کاری است بی‌اهمیت، و صرفاً «نشئه‌گی»ای است از دوره‌ی مدرسی. برای ما، تنها اهمیت آن این است که در بر دارنده‌ی suggestion falsi می‌باشد که مؤلفِ آن عربی می‌دانست. این کار نمی‌تواند یک «پایان‌نامه‌ی فوق لیسانس دانشگاهی» بوده باشد اما مطمئناً بالاتر از آن سطح نیست».5
کتاب Bio-bibliogrphy نوشته‌ی هاروِی کوشینگ (1962)6 فضای کمی بیشتری را به مجموعه‌ای از نقل به مضمون‌ها می‌بخشد، و مقدمه و مؤخره‌ی آن را ترجمه می‌کند. کوشینگ کار وسیلیوس روی رازی را به سنت خانوادگی او بر تفسیر نویسی روی مؤلفین عرب ربط می‌دهد، اما هیچ توضیح بیشتری روی جایگاه مجموعه‌ای از نقل به مضمون‌ها در بین آثار وسیلیوس نمی‌دهد.
کتاب اندریاس وسیلیوسِ بروسِلز نوشته‌ی C.D. O'Malley، (1964) 1564-1514، خلاصه‌ی کوتاهی از مندرجات مجموعه‌ای از نقل به مضمون‌ها ارائه می‌دهد. تا جایی که نیت آن مورد نظر است O'Malley می‌پذیرد که «جالب است که وسیلیوس، این حامی وفادار طب احیا شده‌ی بقراطی و جالینوسی و بنابراین منتقد عمل‌های قرون وسطایی بر مبنای نظر مسلمین، باید رازی را به عنوان یک موضوع برگزیده باشد.» با این وجود، O'Malley هشدار می‌دهد که «ما نیازی نداریم که زمان زیادی را روی محتویات آن بگذاریم که سهمی در شهرت دیرتر مؤلف نداشت». این کار، «امروز چیزی بیش از علاقه‌ای باستان شناسانه نیست» زیرا «انسان نه باید انتظارِ تحقیق آزادی را در این رساله داشته باشد و نه آن را در این رساله می‌یابد.»7

شکل 1: اندریاس وِسِیلیوس،
Paraphrasis in nonum librum Rhazae medici arabis clariss. ad regem Almansorem (Basel: Robert Winter, 1537), title page. Courtesy: Leiden University Library, obj. nr. 607F21.
بعد از بیوگرافی‌نویسان بزرگ‌ترِ وسیلیوس، مطالعات اخیرتر هم زمانی روی رازی نگذاشته‌اند. عدم اعتنا به کار وسیلیوس در مورد یک نویسنده‌ی عرب (رازی)، آشکار کننده‌ی یک چشم انداز تک بعدی از پیشرفت وسیلیوس به عنوان یک نویسنده است. یک نگاه نزدیک‌تر به نقش رازی در اثر وسیلیوس به ما بینشی به مسیری تکاملی می‌دهد که وسیلیوس در آن به عنوان یک دانشور در زمان خود طی طریق کرد. به علاوه، رازی به عنوان یک منتقد جالینوس شناخته می‌شود و این مشابهت جالبی را بین دو نویسنده ایجاد می‌کند. در این مقاله امید دارم زمینه‌ای را در مورد کار وسیلیوس روی رازی پیشنهاد کرده باشم و کوششی به عمل آورده باشم که مشخص نماید که آیا رازی توانسته بوده است نفوذی روی وسیلیوس در انتقاد نامه‌ی اخیر مشهور از جالینوس در شاهکارش، De humani corporis fabrica، داشته باشد.

رازی

«رازز» (Rhazes) نام لاتینی شده‌ی ابوبکر محمد بن زکریا رازی می‌باشد. رازی در سال 854 میلادی در قسمت شمالی ایران کنونی به دنیا آمد و به تحصیل فلسفه، موسیقی‌شناسی و کیمیاگری پرداخت، و قبل از آن‌که در سنی بالاتر به تحصیل طب بپردازد به عنوان یک شاعر و مشاور برای حاکم مشغول کار شد. در ری مسئول اداره‌ی یکی از بیمارستان‌های بسیار ابتدایی شد، و از او خواسته شد کارهای ساخت یک بیمارستان جدید در بغداد را هماهنگ نماید. رازی در حدود دویست کتاب در موضوعات مختلف نوشت. نافذترین کارهای پزشکی او به عنوان کتاب الحاوی فی الطب [کتاب جامعی در پزشکی که به لاتینی به عنوان Liber Continens شناخته می‌شود] و کتاب المنصوری [کتاب منصور] که در اروپا به عنوان Liber ad Almansorem یا تنها به طور خلاصه به صورت Almansor معروف شد شناخته می‌شوند.
کتاب المنصور به عنوان کتاب راهنمای پزشکی برای سلطان خراسان، المنصور، نگاشته شد. کتاب‌های دهگانه‌ی آن پوشش دهنده‌ی فیزیولوژی، «خلق و خو و مزاج»، درمان‌های معمول، سلامتی عمومی، بیماری‌های پوست، تجویزهایی برای مسافران، جراحی، سموم، درمان‌هایی از «نوک سر تا پنجه‌ی پا»، و انواع مختلف تب می‌باشند.8 این اثر توسط جراردِ کرِمونا در زمان هجوم علوم عربی به اروپا در قرن دوازدهم، ترجمه شد. ویرایشِ وسیلیوس از آن، تحت عنوان «Liber Nonus» مورد اقبال مردم قرار گرفت و برای قرن‌ها، قسمتی از برنامه‌ی درسی دانشگاهی در اروپا باقی ماند.9
کتاب الحاوی فی الطب در حقیقت مجموعه‌ای عظیم از یادداشت‌ها و توضیحات است که توسط دانشجویان رازی، پس از مرگ او گردآوری شده است. در کنار تعدادی از توضیحات موردیِ جذاب، که از آن میان موردِ مربوط به آبله و سرخک از همه مشهورتر شد،10 این اثر دربردارنده‌ی هزاران مشاهده و فکر است، همراه با بحث‌های نقادانه‌ای از همه‌ی نویسندگان عرب، اما همچنین یونانی و فارسی و هندی، که در زمان رازی در دسترس بودند. این اثر، نخستین بار توسط پزشک و مترجم یهودی، فرج بن سالم (به لاتینی Farraguth)، برای شاه چارلزِ اَنجو (85-1226) به لاتین ترجمه شد و تحت عنوان «Liber Continens» در سیسیل یا ناپل در 1279 منتشر شد. این اثر چندان بزرگ بود که مایرهوف برآورد می‌کند که ترجمه‌ی آن «باید تقریباً تمام طول زندگی مترجم را برای ترجمه‌اش گرفته باشد».11 Continens یکی از نُه کتاب در دسترس در Bibliotheque de Paris در 1395 بود.12 این ترجمه برای اولین بار در برِشا در 1486 چاپ شد که با داشتنِ 588 صفحه‌ی بزرگ «از تمام کتاب‌های چاپی اولیه قطورتر» بود، و دو جلد آن بیش از بیست پوند وزن داشت.13 این ترجمه به طور مکرر در ونیز در طی قرن شانزدهم، در سال‌های 1500، 1506، 1509، 1529 و 1542 تجدید چاپ شد.14 ویرایشی از آن در پاریس در سال 1534 توسط سیمون د کالینز منتشر شد.
شاید مهمترین ویژگی ممیزه‌ی رازی فکر نقادانه و آزمایشگرایش باشد. گرایش جزمی او با مباحثاتش با ابوحاتم متکلم روشن می‌شود که در آنها او به عنوان یک نوع ولتر ظاهر می‌شود که دُگم‌های مذهبی را به چالش می‌کشد و یک راه حل فلسفی را ترجیح می‌دهد.15 مؤلفان پزشکی نیز امنیتی از رازی نداشتند. رازی یک کتاب تمام را به انتقادی از جالینوس اختصاص داد، کتابُ شُکوک الجالینوس (کتاب تردیدهایی درباره‌ی جالینوس). و در Continens، هرجا به نظر لازم می‌رسیده است همه‌ی نویسندگان شناخته شده در زمان رازی مورد توضیح و نقد قرار گرفته‌اند. به نظر می‌رسد عذر رازی در نقادی بی‌پروایانه‌اش این بود که به اصطلاح بر شانه‌ی غول‌ها سوار بود و ممنون‌دارشان نبود:
اگر پرسیده شود که چرا دانشوران جدید باید [چنین انتقادهایی را] به [کارهای] قدما نسبت دهند، من چندین دلیل اقامه می‌کنم. از جمله‌ی این دلایل این است که خطا ذاتی بشر است ..... دلیل دیگری که برای چنین انتقادهایی اقامه می‌کنم این است که علوم به طور پیوسته رشد می‌کند و با گذشت زمان تهذیب می‌شود. [....] پس اگر گفته شود که این معادل این ادعاست که دانشوران جدید بهتر از قدما هستند، من پاسخ می‌دهم که این‌گونه نمی‌بینم که این جمله درست باشد مگر به این شرط که متأخرین، علوم را بر اساس آنچه توسط متقدمین بنا نهاده شده است بهبود دهند.16

یورش رُنسانس بر هویت‌های عربی

در بین تعداد فراوان مؤلفان عرب که از قرن دوازدهم الهام بخش دانش در اروپا شدند رازی، بعد ار ابن سینا، نام‌آورتر از همه بود. در اوایل قرن شانزدهم، زمان تحصیلات اولیه‌ی وسیلیوس، تغییر در گرایش به سمت مؤلفین عرب به اوج خود رسیده بود. از زمانی که آلوارو شکایتش علیه جوانان اقلیت مسیحی الاندلس در قرن نهم را مطرح نمود، انسان‌گرایان مسیحی خلاصی از تسلط مؤلفین عرب در زمینه‌های علمی را آرزو داشته‌اند.17 در پویاییِ حرکت رو به نُضج از قید رهاننده، این‌گونه شد که به مؤلفین یونانی کلاسیک به عنوان پایه‌گذاران علم راستین و به زبان‌های لاتین و یونانی به عنوان بیان کننده‌ی خلوص انسان گرایانه نگریسته شد.18
اما در حالی که به این ترتیب ایده‌آل رنسانس مبنی بر یک میراث کلاسیکیِ احیا شده ساخته شد، استیلای عربی با یک تهاجم شدید بر میراثش در اروپا، دفع شد.
آثار این تهاجم در رشته‌ی پزشکی به خوبی توسط نانسی سیرایسی در کتابش، ابن سینا در ایتالیای رُنسانس، به خوبی مستند شده است.19 از قرن چهاردهم، هنگامی که پترارک خودِ پزشکی را به عنوان «دروغ‌های عربی» محکوم کرد چندین موضوع در رد ادبیات پزشکی عربی توسعه یافت. اتهام‌های واضح مربوط بودند به طبیعت ارتدادی مفروض دین و فلسفه‌ی مؤلفان، و این که نوشته‌های عربی «مبهم»، مغلوط، و انحرافی از منابع یونانی «خالص» پنداشته می‌شدند. در جایی که نشانه‌هایی که تلقی می‌شد از زبان عربی باشند خود در مقایسه با ایده‌آل رُنسانسی لاتینِ سخن‌آرایانه با صفت‌های «زمخت» و «وحشیانه» محکوم می‌شدند این‌گونه شد که اقتباس‌های عربی در گیاه‌شناسی و داروسازی، غیرعملی درنظر گرفته شدند.
سیرایسی مشاهده می‌کند که تا 1530 «نقش اعراب، موضوعی مرکزی در مباحث مربوط به بهسازی پزشکی بود»،20 که به خلق «فضایی روشنفکرانه که در آن عداوت نسبت به اعراب معیار مدرنیسم در پزشکی شده بود»21 می‌پرداخت. رساله‌های جدلی در ونیز، پاریس، توبینگن، لایپزیگ و مونتپلیِر منتشر شدند که مزین به عناوینی بودند مثل «کارهای اندک آکادمی نیو فلورنتاین ضد ابن سینا و ضد پزشکان جدید که با بی‌توجهی به دیسیپلین جالینوسی به ترویج بربریت می‌پردازند».22 تندروها، به ویژه در پاریس و آلمان، شروع کردند به صحبت در مورد «استبداد» ابن سینا و اعراب در «اشغال مدارس». جدلیون معروف ضدعرب شامل قهرمانان جنبش انسان‌گرا می‌شدند، کسانی مثل نیکولا لئونیسنو و گیووانی ماناردو در فرارا، باسیانو لاندی در ونیز، پیِر بریسوت و جاکوبس سیلویِس در پاریس، سیمفوریِن چَمپیِر در مونت پِلیِر، و لئونهارت فوچس در توبینگن. دانشورانی مثل فوچس از منسوخ کردنِ کلی نوشتجات عربی طرفداری کردند، اما استراتژی معمول‌تر عبارت بود از «خالص کردن، دوباره تفسیر کردن و کامل کردن» نوشتجات عربی با استفاده از علم بیان رنسانس که جدیداً پیدا شده بود.
نسل جوان‌تر پزشکان برضد اعراب جدل می‌کردند تا خود را از نظم استقرار یافته دور کنند. اعراب متهم می‌شدند به این که صرفاً «گردآورنده‌ی کتاب‌ها» (عالمان دست دوم) بودند، درحالی که یونانیان «عالمان دست اول طبیعت» بودند.23 دانشگاه آلکالا د هنارس تدریس ابن سینا را در 1565 متوقف کرد. تا 1563، کالج پزشکان لندن تصمیم گرفته بود که کاندیداهای جدیدی را تنها روی متون جالینوسی امتحان نماید. دانشگاه توبینگن، شاید به توصیه‌ی لئونهارت فوچس، تا آنجا پیش رفت که در اساسنامه‌اش، مطالعه‌ی مؤلفین عرب را تحذیر نمود.
به هر حال، شبیه موج جالینوس‌گرایی افراطی، سیل ضد عربیت افراطی درواقع کوتاه‌عمر بود، و علیرغم خوی متجاوزش، در همه‌ی سطوح جهانِ دانشوری شایع نشد. حتی در اوج خصومت، نویسندگانی بودند که از مؤلفین عرب دفاع می‌کردند، به عنوان نمونه می‌توان به لورنز فریس اشاره کرد که در 1530 به انتشار Defensio medicorum principis Avicennae ad Germanica medicos پرداخت.24 تا نیمه‌ی دوم قرن شانزدهم، ژوهان لانج (1565-1485)، پزشک الکتور پالاتاین، پیشنهاد کرد دانشگاه‌ها زبان عربی را آموزش دهند، و تصمیم گرفت که این حقیقت که او خود هم‌پیوند با آن سرزمین‌های عربی است و در یادگیری عربی مشارکت داشته است پنهان نکند.25 در سال‌های 1570، دانشگاه‌های اینگولستات و فرِیبورگ، که در آنها به بهای فروگذاشتن اعراب بر روی یونانی‌ها تأکید می‌شد، مجدداً ابن سینا و رازی را معرفی کردند؛26 و تا سال‌های 1580، دفاتر چاپ مثل پلانتین در اَنتوِرپ، علاقه‌ای احیا شده به دنیای عرب نشان دادند و حتی متون را به عربی چاپ کردند.27
دوره‌ی کوتاهی که تقریباً بین سال‌های 1490 و 1550 واقع شده بود نقشی قاطع در خویشتن شناسی بعدی اروپاییان بازی کرد. دوره‌های کلاسیک تا سرحد پوچی به عنوان سمبل‌های انقلاب انسان‌گرایانه تقدیس می‌شدند و این مثلاً منجر به دفاع عجیب و غریب از خطاناپذیری جالینوس شد.28 در همان زمان، افرادی که به عنوان تهدید برای انگیزه‌ی انسان‌گرایی تلقی می‌شدند احتمال داشت به سختی مرعوب شوند. این طرز برخورد سخت، که با افراطی‌گری مذهبی قابل مقایسه بود، نهایتاً پیشرفت علمی را خفه کرد، و لِستِر کینگ به حق در این زمینه خاطر نشان کرده است که: «انسان‌گراهایی که اعتبار و استیلای آموزشگاهی کلیسا را محکوم می‌کردند، خود در مقابل استبدادی به همان بزرگی تعظیم کردند- در برابر اعتبار باستانیان».29

تفسیر وِسییلیوس از المنصور (1537)

وسیلیوس از 6-1533، هنگامی که مبارزات ضدعربی در اوج خود بود، در پاریس به تحصیل پرداخت. تحصیل او همراه با جاکوبِس سیلویِس بود، و با کار دیگر جدلیون ضدعرب مثل جیووانی ماناردو، پیِر بریسُت و لئونهارت فوچس آشنا شد.30
در بازگشت به لووَن در 1537، وسیلیوس تصمیم گرفت، برای رساله‌ی پایان نامه‌ی لیسانسش،31 به تفسیر آزاد کتاب مقبول الناس نهم المنصور رازی بپردازد که از آن قبلاً یادداشت‌هایی از جد خود، اِوِرارد، که بسیار زودتر انشا کرده بود در اختیار داشت.32
مجموعه‌ای از نقل به مضمون‌ها از وسیلیوس انعکاس دهنده‌ی لفاظی‌های ضد عربی اساتید وسیلیوس در پاریس است. وسیلیوس شاکی است از این که پزشکان هم‌عصرش «ناامیدانه و لجوجانه در همان جای پاهای (اگر بخواهیم این‌گونه صحبت کنیم) بربرها و عرب‌ها ثابت شده‌اند».33 او رازی را فقط به این دلیل «خبره‌ترین فرد در هنر شفا دادن در میان همه‌ی طبیبان مردم زمانش»34 درنظر می‌گرفت که «به جز در چند نکته‌ی اندک، تفاونی با مؤلفین یونانی نداشت».35
مهم‌ترین هدف برای وسیلیوس هدفی سبک شناسانه بود تا رازی را «ملبس به سبک زیبای لاتین»36 نماید. حتی در این التفات ظاهری به رازی، لفاظی تطهیرکننده‌ی انسان‌گرا تقریباً در هر جمله، ساری است. وسیلیوس به این پیشنهاد که المنصور در واقع کاری یونانی بوده است که به رازی نسبت داده شده است – که پیشنهادی بود که می‌توانست مقبول واقع شدنِ آن را در یک چارچوب فکری انسان‌گرا سهل‌تر سازد – پاسخ می‌دهد که این موضوع، بسیار غیر محتمل است زیرا هر کسی بدون مشکل می‌تواند «سبک نامطبوع و خشنِ بیان معمول در بین اعراب که کلاً متفاوت از سبک زیبای ظریف یونانی‌هاست»37 را تشخیص دهد. وسیلیوس دیگر مؤلفینی که تقریباً موفق به «رهایی از همه‌ی لغات بربری مغازه‌ی عطاری، اگر نگویم از همه‌ی داروهای اشتباه، و بازگرداندن آن لغات به تمامیت دست نخورده‌ی اولیه‌اشان»38 شده بودند را می‌ستود. کار رازی باید به دست خوانندگانش برسد در حالی که «از همه‌ی نام‌های بربری داروها که برای گوش‌های لاتینی غیر قابل تشخیص است تطهیر شده باشد ... به گونه‌ای که آن‌چه که پیش از این زننده و خشن و بیش از حد برای فهمیدن مبهم بود اکنون روشن شود ...»39 وسیلیوس کسانی را که مایل نیستند هیچ چیز که «از بربریت زشتش تطهیر و خالص شده‌ باشد»40 را داشته باشند تقبیح می‌کند.
وسیلیوس برای تأکید بر حمایتش از انگیزه‌ی انسان‌گرایی، هرجا در متن، نام جالینوس ذکر می‌شود آن را با حروف بزرگ می‌نگارد.41 وسیلیوس عهد می‌بندد رازی را «سنگ محک»42 زند تا به تصحیح او در هر جایی که از یونانیان انحراف پیدا کرده است بپردازد، و این «پروسه‌ای بود که غالباً از پزشکان پاریسی گرفته تا دانشجویانِ آنها آن را می‌ستودند».43

شکل 2: اندریاس وسیلیوس،
Paraphrasis . . . (Louvain: In officina Rutgeri Rescii, 1537). fol 18r. Courtesy: Google Books.
در این شکل می‌بینیم که کلمه‌ی جالینوس (Galen) با حروف بزرگ نوشته شده است. متعاقباً در ویرایش Basel این حروف بزرگ ناپدید شد.

پی‌نوشت‌ها:

1) ‘Nostros docta iuvant, placuerunt barbara quondam / Hoc Arabum dictat pulverulenta cohors. / Inter quos topici Rhazes medicaminis autor / Emicat, excellens utilitate sua. / Sed male quod versus, patria cum gente legatur, / Displicet, at posthac gratior extiterit. / Quod tibi Wesali merito tribuisse queamus,/ Laus te certa manet, tu modo perge, sequor.’ Epigram by Jodocus Velsius, Vesalius’ friend at the universities of Paris and Louvain, included after the prologue of Vesalius’ Paraphrasis of Book IX of Rhazes’ Almansor. Andreas Vesalius, Paraphrasis in nonum librum Rhazae medici arabis clariss. ad regem Almansorem, de singularum corporis partium affectuum curatione (Lovanii: ex Officina Rutgeri Rescii, 1537) [herafter Vesalius, Paraphrasis], fol. 5v; in Harvey Cushing (author and trans.), A Bio-bibliography of Andreas Vesalius (Hamden: Archon Books, 1962), xxvii.
2) Basel 1538, Basel 1544, Lyon 1551 and Wittenberg 1586. Cushing, ibid., 6c.
3) ‘Vesal [führte] das neunte Buch des Almansor von Rhazes … aus barbarischer Version in lesbare form über’. Moritz Roth, Andreas Vesalius Bruxellensis (Berlin: Georg Reimer, 1892), 76.
4) Charles Singer and Chaim Rabin, A Prelude to Modern Science: Being a Discussion of the History, Sources and Circumstances of the ‘Tabulae anatomicae Sex’ of Vesalius (Cambridge: Cambridge University Press, 1946), xxv.
5) Charles Singer, ‘Eighteen years of Vesalian Studies’, Medical History, 5, 3 (1961), 210–20: 212.
6) Cushing, op. cit. (note 1), xxiv–9.
7) Charles Donald O’Malley, Andreas Vesalius of Brussels, 1514–1564 (Berkeley, CA: University of California Press, 1964), 71.
8) Rhazes, Abvbetri Rhazae Maomethi, ob vsvm experientiamqve mvltiplicem… exponit, & in lucem profert / per Gerardvm Toletanum medicum Cremonensem, Andream Vesalium Bruxellensem, facs. of 1544 edn, (Brussels: Culture et Civilisation, 1973). See also Donald Campbell, Arabian Medicine and its Influence on the Middle Ages (Amsterdam: Philo Press, 1974), 66–7.
9) Latin translations of the complete Almansor were printed in Milan in 1481, Venice in 1497, and Lyon in 1510. A Basel, 1544 edition includes Vesalius’ Paraphrasis of Book IX. Campbell, ibid., 68.
10) تعدادی از موارد معالجات بالینی رازی توسط ماکس مایرهوف در «سی و سه مشاهده‌ی بالینی توسط رازی» ترجمه شد:
Max Meyerhof, ‘Thirty-Three Clinical Observations by Rhazes’, Isis, 23, 2 (1935), 321–72.
مورد مربوط به آبله و سرخک چندین بار به لاتین منتشر شد و توسط ویلیام الکساندر گرین‌هیل به زبان انگلیسی ترجمه شد:
William Alexander Greenhill, A Treatise on the Small-pox and Measles, by Abú Becr Mohammed ibn Zacaríyá ar-Rází (Commonly Called Rhazes) (London: The Sydenham Society, 1848)
11) Meyerhof, ibid., 325.
12) Campbell, op. cit. (note 8), 68.
13) Meyerhof, op. cit. (note 10), 325.
14) Campbell, op. cit. (note 8), 68–70; Campbell did not note the Venice, 1529 edition of the Continens which is discussed in this article.
15) L.E. Goodman, ‘Razi, Muhammad bin Zakariya al – ’ in C. Bosworth et al. (eds), The Encyclopaedia of Islam, Vol. 5 (Leiden: Brill, 1980), 474–6: 474.
16) و إن سألت عن السبب الذی من اجله یستدرک المتأخرون فی الزمان علی أفاضل القدماء مثل هذه الإستدراکات. قلت إنّ لذلک أسبابا: فمنها السّهو و الغفله الموکله بالبشر ... و منها أنّ الصناعات لاتزال تزداد و تقرب من الکمال علی الأیام. ... فإن قیل لی: هذا یدعو إلی أن یکون المتأخرون من أهل الصّناعات افضل فیها من القدماء. قلت: إنّی لا أری أن أطلق ذلک إلا بعد أن اشترط فی وصف هذا المتأخر فی الزّمان بإن أقول إذا کان مکمّلا لمل جاء به القدیم.
Muhammad ibn Zakariyā Rāzī, Kitāb al-Shukūk 'alā Jālīnūs, Mehdi Mohaghegh (ed. and trans.), (Kuala Lumpur: International Institute of Islamic Thought and Civilisation, 1993), 2–3, and ‘introduction’, 113.
17) This is discussed in e.g., George Makdisi, The Rise of Humanism in Classical Islam and The Christian West with Special Reference to Scholasticism (Edinburgh: Edinburgh University Press, 1990), 330
18) دانشوران اندکی تلاش کرده‌اند حرکت رادیکال انسان‌گراهای مسیحی به سمت میراث یونانی و رومی را توضیح دهند که، صرف نظر از همه چیز، همواره همساز با مسیحیت در نظر گرفته نشده است. ویلیام مونتگُمری وات می‌نویسد «اروپائیان جذب ارسطو شدند واقعاً نه به خاطر کیفیت‌های ذاتی فلسفه‌ی او، بلکه همچنین به دلیل این حقیقت که او را به نوعی متعلق به سنت خودشان می‌دانستند.» به عبارت دیگر اختصاص یک موقعیت مرکزی در فلسفه و علم به ارسطو تا حدودی به عنوان جنبه‌ای از ادعای اروپاییِ افتراق از اسلام تلقی می‌شود. فعالیت منفی محضِ رویگردانی از اسلام، به ویژه هنگامی که آموزه‌های بسیار زیادی از علم و فلسفه‌ی اعراب، در حال یادگیری بود، بدون یک متمم مثبت، اگر نه غیر ممکن، که بسیار مشکل بود. این متمم مثبت، دست به دامان شدن به گذشته‌ی (یونانی و رومی) کلاسیکی اروپا بود:
William Montgomery Watt, The Influence of Islam on Medieval Europe (Edinburgh: Edinburgh University Press, 1972), 79.
جورج مَکدیسی بیان می‌کند «.... چرا پس انسان‌گراهای رُنسانس ایتالیایی روی فصاحت در لاتین کلاسیک مصر بودند؟ [...] تنها پاسخی که من به این جذب تقریباً غیر نرمال به یک زبان غیرِ خودی دارم این است که باید یک انگیزش غیر قابل مقاومت برای پاسخ به چالش با عربی کلاسیک به وسیله‌ی یک زبان کلاسیک معادل وجود می‌داشت.»
George Makdisi, ‘Humanism and Scholasticism in Classical Islam and the Christian West’, Journal of the American Oriental Society, 109, 2 (1989), 175–82: 182.
مطالعه‌ی تفصیلیِ مَکدیسی روی خطوط موازی بین انسان‌گرایی عربی و لاتین به صورت کتاب «طلوع انسان‌گرایی در اسلام کلاسیک و غرب مسیحی با مراجعه‌ی ویژه به شیوه‌ی آموزشگاهی مذهبی» منتشر شد:
The Rise of Humanism in Classical Islam and The Christian West with Special Reference to Scholasticism, ibid.
19) Nancy G. Siraisi, Avicenna in Renaissance Italy: The Canon and Medical Teaching in Italian Universities after 1500 (Princeton, NJ: Princeton University Press, 1987), 66–77.
20) Ibid., 71.
21) Ibid., 74.
22) Lionardo Giachini et al, Novae Academiae Florentinae opuscula adversus Avicennam et medicos neotericos qui, Galeni disciplina neglecta, barborus colunt. (Venice: In officina Lucae Antonii Juntae, 1533)
23) Siraisi, op. cit. (note 19), 73.
24) Ibid., 71.
25) Ibid., 80.
26) Ibid., 77.
27) See Alastair Hamilton, Arab Culture and Ottoman Magnificence in Antwerp’s Golden Age (Antwerp: Museum Plantin-Moretus, 2002).
28) استادِ وسیلیوس، سیلویس، در مقابل وسیلیوس بحث می‌کند که جالینوس در خطا نبوده است بلکه بدن انسان از زمان جالینوس تغییر کرده است:
"Nec in hoc est Galeni peccatum, sed naturae in nobis mutatio ex caelo, solo, victu profecta".
Jacobus Sylvius / Jacques Dubois, Vaesani cuiusdam calumniarum in Hippocratis Galenique rem anatoicam depulsio (Paris: Apud Catharinam Barbé viduam Jacobi Gazelli, 1551), fol. 13v.
مورد سوراخ‌های ریز در دیواره‌ی قلب که توسط جالینوس مطرح شد، مثال معروف دیگری است. پروفسورهای لیدن، اُتو هورنیوس و ادریان وان والکنبرگ به دنبال این بودند که خودشان قبل از این که قلبی را به دانشجویانشان نشان دهند سوراخ‌هایی در آن ایجاد کنند تا به نفع آن‌چه حقیقت می‌پنداشتند، کاری انجام داده باشند. نگاه کنید به:
F.C. van Leersum, ‘Vesalius’, Nederlands Tijdschrift voor Geneeskunde, 59 (1915), 4–16: 9.
چنان که توسط جی. اِی. لیندِبووم توضیح داده شده است وسیلیوس، خود وارد پروسه‌ای از دگرگونی شد هنگامی که به دریافتی از موضوع دیواره‌ی قلب رسید. نگاه کنید به:
G.A. Lindeboom, Andreas Vesalius: een schets van zijn leven en werken (Haarlem: De Erven F. Bohn, 1964), 144.
برای این که مبحث دیواره‌ی قلب را باز هم جالب‌تر شود کافی است بدانیم که پیشنهاد شده است که دست‌نوشته‌های عربی در تکامل این ایده در اروپا مؤثر بودند. نگاه کنید به:
Joseph Schacht, ‘Ibn al-Nafis, Servetus and Colombo’, Al-Andalus, 22, 2 (1957), 317–36.
29) L.S. King, ‘Humanism and the Medical Past’, in J.P. Mc Govern and C.R. Burns (eds), Humanism in Medicine (Springfield: Charles C. Thomas, 1973), 3–10: 9.
30) چنان که وسیلیوس در 1539 به یاد می‌آورد: «من با اتکا به اعتبار اعلامیه‌های رسمیِ ماناردوس، فوچس، کورتیوس و بریسوت ....»
‘Monardum, Fuchsium, Curtium et Brisottum… illorum in publicis disputationibus fretus…’
Andreas Vesalius, ‘Epistola docens venam axillarem dextri cubiti in dolore laterali secandam’ [hereafter Vesalius, Epistola docens], Latin text with Dutch transl., in M.A. van Andel (ed.), Drie grepen uit de 16e eeuwsche geneeskunde (Amsterdam: Opuscula selecta Neerlandicorum de arte medica Vol. 8, Van Rossen, 1915), 1–75: 4–5.
31) سینگر می گوید (Singer, op. cit. (note 5), 212) که این متن نمی تواند یک پایان نامه ی تحصیلی قلمداد شود. اما روی جلد ویرایش 1537، وسالیوس خود را به عنوان «داوطلب پزشکی» معرفی می‌کند که بعد از فارغ التحصیلی‌اش در ویرایش دوم حذف می‌شود. نگاه کنید به:
Cushing, op. cit. (note 1), 3.
32) وسیلیوس رسم خانوادگیشان را توضیح می‌دهد؛ مبنی بر این که بر مؤلفین عرب تفسیر می‌نوشتند. نگاه کنید به:
the Letter on the China Root: ‘[V]el mei Everardi nomine, cuius in eos Rhazes libros non indoctam habeo commentationem…’ Andreas Vesalius, Andreae Vesalii Bruxellensis, medici Caesarei Epistola, rationem modumque propinandi radicis Chynae decocti (Basel: Joa. Oporinus, 1546) [hereafter Vesalius, Radicis Chynae decocti], 196.
33) [B]arbarorum, Arabumque perpetuo (prope dixerim) vestigiis tam pertinaciter inhaerentem.’ Vesalius, Paraphrasis, fol. 2v, in Cushing (trans.), op. cit. (note 1), 3–4
34) ‘[E]um namque inter reliquos suae gentis in curandi artificio primas tenere…’ ibid., fol. 3r, 4.
35) ‘[N]on nisi in paucissimis a Graecorum decretis declinarit…’ ibid., fol. 3r, 4.
36) ‘[E]legantiori latini sermonis cultu circundatus…’ ibid., fol. 3r, 4.
37) ‘Sed manifeste reclamare videntur, tum incognita Graecis medicamina, tum ipse dictionis stylus et character, adeo horridus et incultus, quemadmodum est Arabum universus, ut nihil omnino cum Graecorum illi concinnitate et elegantia conveniat…’ ibid., fol. 3r, 4.
38) [R]epurgatis non solum medicamentorem barbaris, latinisque auribus incognitis vocibus, sed tota etiam orationis serie in melius commutata, ut quae prius squalida et inculta essent, nec propter obscuritatem percipi possent, nunc quatenus fieri possit, et res ipsa ferat, splendeant…’ ibid., fol. 4r, 4–5.
39) Ibid., 4–5.
40) ‘[A] sua horrida barbarie emutatum enouatumque velint…’ ibid., fol. 4v, 4–5.
41) Ibid., fol. 18r. See figure 2.
«جالینوس» با حروف بزرگ، هم اینک در دومین ویرایش بازل باقی نمانده است.
42) ‘[A]d lapidem Lidium…’ Vesalius, Paraphrasis, fol. 3r.
43) ‘Hanc etiam rationem excellentissimi Parisienses medici suis tyronibus plurimum commendarunt…’ Vesalius, Paraphrasis, fol. 2v, 4.