نویسنده: هاشم قربانی



 

معرفی و نقد کتاب خود شناسی فلسفی

این اثر، کتابی است در پی گردآوری مطالبی در باب نفس در دیدگاه فلاسفه مختلف؛ که البته میان عنوان علم النفس فلسفی یا خودشناسی فلسفی، تفاوت زیادی است. مؤلف، نام کتاب خویش را خودشناسی فلسفی گزارده است. دغدغه خاطر او بازخوانی و گردآوری مباحثی در باب مسائل نفس، ‌نظیر: تعریف نفس، ماهیت نفس، حدوث نفس، بقای نفس، ‌تجرد نفس، قوای نفس و اثبات وجود نفس و ... است. این اثر نمونه کامل یک اثر با رویکرد تتبع موضوع محورانه است و اساسا ً‌نهادن عنوان پژوهش و تحقیق بر آن امری ناشایست است.
گردآوری و بازآفرینی برخی دیدگاه ها در قالب یک اثر، به قصد جهت گیری آموزشی بودن آن، امری شایسته و در خور تقدیر است؛ اما ضرورت کار را باید سنجید. این کار زمانی معنا پیدا می کند که در آن فضای شناختی و معرفتی،‌اثری با چنین رویکردی وجود نداشته باشد؛‌ و آثار موجود دارای نواقصی باشد و اثر ارائه شده دارای مزایایی چند باشد؛ ‌و یا جنبه آموزشی و تعلیمی بودن آنها، ‌بسی اندک باشد،‌ و یا آثار موجود به لحاظ آموزشی دارای غوامضی در یادگیری باشد که اثر جدید بتواند با شرح و تحلیل بیشتر، آن مشکل را حل کند. اما هیچ کدام از این شرایط در باب این کتاب محقق نیست و از سوی دیگر مؤلّف آن نیز ضرورت ارائه چنین اثری را شرح نداده است. با رجوع به دوران حاضر، ‌شاهد آن هستیم که کتاب هایی پیش از این کتاب، منتشر شده است.(1) بنابراین در فضای معرفتی،‌چنین آثاری پیش از این اثر وجود داشته است. سنجش این اثر با آن آثار نیز، چیزی جز توفّق آنها بر این اثر را بدنبال نخواهد داشت. نیز تحلیل و شرح دیدگاه های مختلف ارائه شده در مورد مسائل علم النفس،‌در این اثر مشاهده نمی شود. بنابراین جنگی وجود دارد بدون دغدغه خاطر و بدون شرح و تحلیل و بسط آرا. مطالعه ای موضوع محورانه ای است که هیچ تولید و بازخوردی به همراه ندارد، نوآوری در آن دیده نمی شود و صرفاً گزارش است و گزارش و گزارش.
یکی از مهمترین مؤلفه های یک اثر موفق، ‌این است که مؤلف خویشتن را در جایگاه مخاطب ببیند و از منظر مخاطب بدان نگاه کند و ببیند اثر او گره از کدام معضل باز می کند؟ دغدغه خاطرش با شرایط کنونی جامعه تا چه اندازه ای همخوانی دارد؟ مطالبش را با چه رویکردی ارائه می دهد و هدفش از ارائه آنها چیست؟ آیا در این اثر به دنبال جهت گیری آموزشی مطالب است یا پژوهشی شایسته و در خور در سر می پروراند؟ این گونه سؤالات در ذهن نویسنده،‌ موجب پرباری اثر ارائه شده می گردد.در حالی که با مراجعه به این کتاب، ظاهراً چنین سؤالاتی برای نویسنده اصلاً مطرح نبوده است. نه گشودگی در معضل های فکری معاصر در آن است، نه پژوهشی روشمند در آن دیده می شود، و حتی رویکرد آموزشی آن نیز به علت ضعف شرح و تحلیل مطالب و مسائل ارائه شده،‌بسیار ناچیز است.
با چنین نقد کلی بر اثر حاضر، به سراغ معرفی اجمالی آن و وجود برخی خلل ها در متن به صورت جزء نگرانه می رویم.

معرّفی اجمالی

کتاب خودشناسی فلسفی، در ده فصل به ارائه مهمترین موضوعاتی که برای فلاسفه پیشین دغدغه خاطر بوده است، می پردازد. آنچه به طور کلی بر اثر حاضر حاکم است گزارش عمده دیدگاه هائی است که در باب مسائل مختلف نفس وجود دارد. اکثراً به کسانی نظیر افلاطون، افلوطین، ‌ابن سینا، سهروردی، ملاصدرا، دکارت، فارابی و در برخی مواضع به فخر رازی و ملای نراقی و ابن مسکویه پرداخته و نظریات ایشان را گزارش نموده است. فصل نخستین کتاب در باب اهمیت معرفت نفس است. مؤلف بدون هیچ توضیحی به دیدگاه های فلاسفه در باب اهمیت این جستار پرداخته است. مؤلف بر آن است که اهمیت این مسأله در نزد سقراط به علت ماندگاری و حقیقت جاودانگی آن است. در ادامه به موارد مختلفی از آرای افلاطون در باب تهذیب نفس، ضرورت شناخت عالم الهی از رهگذر نفس،‌جنبه ی تکاملی نفس، ‌بعد زیبایی شناسی نفس از ایده، ‌کسب معرفت یقینی تکاملی نفس، بعد زیبایی شناسی نفس از ایده، کسب معرفت یقینی از راه نفس، شوق انسان برای عروج به عالم حقیقی و رهایی از زندان بدن و نجات از شهوات دنیوی و ... می پردازد. دیدگاه های افلوطین، ابن سینا، فارابی، غزالی و سهروردی، ‌ملاصدرا و دکارت نیز در همین فصل گزارش شده است.
نویسنده در فصل دوم و سوم،‌ به بیان دیدگاه های مختلف در باب تعریف و ماهیت نفس پرداخته است. از نمونه های ارائه شده،‌ تعریف افلاطون از نفس مبنی بر خود آغازگر حرکت و یا منشأ حرکت است. افلاطون در باب ماهیت نفس نیز، ‌روح آدمی را از جنس عالم مثل یعنی هستی های راستین، ازلی، ابدی، و لایتغیر می داند به طوری که پیش از هبوط به عالم محسوسات تمام حقایق را مشاهده می کرد، اما پس از هبوط از موطن اصلی و ورود در کالبد جسدانی، آنها را به باد فراموشی سپرد. بدینسان نفس آدمی ماهیتی جز هستی راستین و حقیقی ندارد.
فصل چهارم، اندک اشاره ای به تقسیم نفوس است؛ نفوس سماوی، نفوس نباتی و نفوس حیوانی و انسانی. مؤلف توضیحاتی در باب تعریف هر کدام نیز ارائه نموده است.
در فصل پنجم، به اثبات وجود نفس پرداخته و در ده برهان دیدگاه های فلاسفه را گزارش کرده است. از جمله این براهین، برهان سهروردی است.وی معتقد است که بدن آدمی هر لحظه در حال تبدّل،‌ تغیّر و دگرگونی و کم و زیاد شدن است. حال اگر حقیقت آدمی فقط همین اجزای بدن مادّی باشد، باید همیشه در حال تغیّر و دگرگونی باشد و در نتیجه حقیقت امسال او غیر از حقیقت پیشین او خواهد شد و حال آنکه چنین نیست.
در فصل ششم، که از فصل های مطوّل کتاب است، به چهار مبحث پرداخته است:
1.حدوث نفس ناطقه
2. تجرّد نفس ناطقه
3. بقای نفس ناطقه
4.استحاله ی تناسخ نفس.
مؤلف براهین متعددی برای هر مسأله گزارش می کند، به عنوان نمونه، در بحث تجرّد نفس ناطقه،‌ چهل و پنج برهان را گزارش نموده است. وی در قسمت چهارم این فصل نیز که مبحث استحاله ی تناسخ است، از دیدگاه های افلاطون، افلوطین، ابن سینا، سهروردی،‌ فخر رازی و ملاصدرا مدد گرفته است. از جمله این براهین، برهان فخر رازی است؛ نفس آدمی حادث است و هر حادثی به علت منتهی می گردد و حدوث نفس از جانب علّت،‌متوقف بر حدوث مزاج صالح و استعداد در بدن است. پس هرگاه چنین مزاجی پدید آید، ‌نفسی بر آن افاضه خواهد شد. حال اگر نفس دیگری بر سیل تناسخ به آن تعلّق گیرد، صاحب دو نفس خواهد شد و وجود دو نفس در بدن واحد محال است.
فصل هفتم در قوای نفس است. مؤلف به قوای نفس نباتی (غاذیه، ‌نامیه، مولده، مصورّه).قوای نفس حیوانی(مدرکه و محرّکه). و قوای نفس انسانی پرداخته است.مبحثی نیز با عنوان وحدت نفس و کثرت قوا در انتهای این فصل وجود دارد.از دید حکمای الهی در هر کالبدی هویت و ذات واحدی به نام نفس ناطقه وجود دارد که مجمع همه قوای نباتی و حیوانی و انسانی است که دارای قوا و آلات متعددی بوده و با هر یک از آنها فعل خاصی را انجام می دهد. مؤلف به برخی از براهین ارائه شده از سوی حکما اشاره کرده است.
فصل هشتم، اندر چیستی عقل نظری و عملی است. مطابق با دیگر فصول کتاب، در این بخش نیز شاهد ارائه نگره های مختلف در باب چیستی این دو عقل و مراتب مختلف آنها هستیم. ارائه دیدگاه های ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا در باب عقل قدسی نیز از مباحث دیگر این فصل است. از نظر ابن سینا، عقل قدسی عبارت است از کمال و شدّت قوّه حدس که از جنس عقل بالملکه اما اعلی و اشرف از آن است. انسان هایی دارای آن هستند که از حدّت ذهن و شدّت حدس و صفای باطن برخوردار باشند. در دیدگاه سهروردی، کسی که همه معقولات برای او حاصل شود، ‌صاحب نفس قدسیه است و چنین شخصی خلیفه خدا روی زمین می باشد. از نگاه ملاصدرا نیز، برای هر انسانی این امکان وجود دارد که از نفس ذات خویش تعلّم و آموزش ببیند، ‌به عبارت دیگر می تواند به مرحله ای از رشد معنوی برسد که معلّم خود گردد و علومی را از ذات خویش استخراج نماید و این امر حدس نامیده می شود. تبیین عقل فعال نیز از مباحث دیگر این فصل است.
در فصل نهم، سعادت و شقاوت از منظر حکمای مختلف گزارش شده است. افلاطون، ارسطو، افلوطین، ‌ابن مسکویه فارابی، ابن سینا، فخر رازی، ‌سهروردی، ملاصدرا، ‌و ملامهدی نراقی فلاسفه ای هستند که آرای آنها در این فصل گزارش شده است.
در فصل دهم نیز که پایان بخش این کتاب است، رابطه نفس و بدن و نظرات مختلف در این باب را بیان نموده است. به عنوان نمونه ابن سینا بر آن است که بین نفس ناطقه که جوهری مجرد و غیر مادی و بدن که جوهری مادی و غیر روحانی است، تعامل و تأثیر و تأثر و فعل و انفعال متقابل وجود دارد؛ به این معنا که هم نفس ناطقه ی روحانی بر بدن مادی و اعضای آن تأثیر می کند و هم بدن مادی بر نفس ناطقه،‌اثر می گذارد. وی در تبیین این امر اظهار می دارد که انسان در درون خویش جوهر واحدی دارد که دارای فروع و قوایی است که در اعضای بدن مادی منتشرند و نفس ناطقه از طریق آنها با بدن ارتباط برقرار می کند،‌ و از آن متأثر می شود و یا بر آن اثر می گذارد.
این اثر در420 صفحه، و دارای نمایه کاملی از آیات، ‌روایات، اعلام و موضوعات می باشد. از جمله وجوه حسن این اثر، در بخش ارجاعات مشاهده می شود که به معرفی برخی سایت ها برای تفحص بیشتر در موضوعات فلسفی ارائه شده است.

نظرها و نگرها

کتاب خودشناسی فلسفی، هرچند که می تواند محمل نقدهای کلی و جزئی باشد، ‌این حُسن را دارد که مؤلف آن، در پی گردآوری برخی از مهمترین اندیشه های فلاسفه در باب موضوع دغدغه آور نفس، بوده است. اما علی رغم این حُسن، می توان از وجوهی به نقادی این اثر پرداخت. این نقدها را در موارد زیر می توان بیان نمود:
1.یکی از مهمترین عوامل موفقیت یک اثر، ارائه طرحی کلی از آن،‌ در بخش مقدمه می باشد. نگاه از چشم پرنده و یا نگاه کل گرایانه در آغاز مبحث، می تواند شاکله اساسی طرح را برای خواننده ترسیم نماید و وی را از اهداف کلی مؤلف و برنامه او آگاه گرداند. در بخش مقدمه عوامل تأثیرگذار و متعددی را می توان به صورت گذرا بیان نمود که بیشتر نمایان گر طرح کلی اثر و ایده ای است که مؤلف در سر می پروراند. برخی از این عوامل را می توان چنین بیان نمود: دغدغه مؤلف در طرح مسأله، جهت گیری کلی طرح(آموزشی یا پژوهشی بودن آن)، اشاراتی به پیشینه تحقیق،‌ نحوه مواجهه با مسائل که اعم است از: گزارش بودن آرا، تحلیلی نگریستن به آنها، ‌نقادی اندیشه ها، روش مؤلف در به کارگیری مطالب و شیوه سنجش و نقد مطالب، اشاراتی به نوآوری تحقیق، دورنمایی از مطالب ارائه گشته در اثر؛ ترسیم می کند و انگیزه لازم در خوانش متن را برای او فراهم می سازد. با نگریستن آغازین بدین اثر کنونی، هیچ یک از موارد مزبور در آن دیده نمی شود، چرا که اساساً فاقد مقدمه ای فراگیر و جامع می باشد. مؤلف در مقدمه کوتاه و نیم صفحه ای، ‌صرفاً یادآور اهمیت مسأله نفس و ارائه روئوس مطالب شده است.(2) از سوی دیگر این امر اهمیت خود را زمانی دو چندان می کند که جستار حاضر در زمینه مطالعات دینی باشد. مطالعات دینی، خاصه مطالعات و اندیشه های فلسفی، دارای وجوه و لایه های متعددی می باشند. بررسی هر کدام از آن زوایا باید به گونه ای باشد که منجر به خلط آن زاویه نگاه با زوایای دیگر نشود و بی توجهی و عدم التفات را نسبت بدانها بوجود نیاورد. این امر را می توان با ارائه مقدمه ای فراگیر، ‌اشاراتی بدان نمود. تفحّص در روش شناسی مطالعات دینی در پیشبرد این امر کمک فراوانی به مؤلف خواهد نمود.
2. اگر فرض را بر جهت گیری آموزشی این اثر تلقّی کنیم، با مراجعه به برخی مواضع ارائه شده در کتاب، ‌می توان شاکله ای دیگر از آنها ارائه نمود که در انتقال سریعتر مطالب به خواننده مؤثر واقع شود. به عبارت دیگر، نویسنده می توانست ساختار دیگری از برخی مباحث مربوطه ارائه کند و بدانها نظم و سامان دهد تا خواننده و مخاطب از سردرگمی هایی که در خوانش متن پیدا می کند، رها شود. از نمونه های این امر، می توان به بحث عقل بالقوه و بالملکه(3) اشاره داشت. همان گونه که اکثر فلاسفه اسلامی متذکر شده اند، عقل نظری دارای مراتبی است: عقل هیولانی، ‌عقل بالملکه، ‌عقل بالفعل و عقل بالمستفاد. مؤلف در بخش عقل هیولانی به آرای اسکندر افرودیسی، فارابی، ابن سینا، فخررازی،‌ ملاصدرا و طباطبایی، ودر بخش عقل بالملکه به آرای افرودیسی،‌ابن سینا، غزالی، طوسی، و ملاصدرا و طباطبایی پرداخته است.ارائه مجزای این آرا البته می تواند در شناسایی تفکر خاص یک فیلسوف مؤثر واقع شود؛ اما تفاوت ها و تشابه ها در نگرهای مختلف را چندان نمی تواند تبیین نماید. نویسنده ماهر، اقدامی که در برخورد با چنین مواضعی می تواند داشته باشد، جمع بندی آرا و نظرات در قالبی منظم و ساختاری هدفمند است؛ و در نهایت بهتر است به کسانی که معتقد به آن نظرات هستند، اشاره داشته باشد. با مراجعه به بخش عقل بالملکه، ‌شاهد تشابه آرا در این زمینه هستیم و صرفاً کلمات اند که متفاوت افتاده اند. ساختاری که در عمل می تواند مؤثر افتد را می توان چنین ترسیم کرد:
1. ارائه نظریات مختلف (نه به صورت فیلسوف محور، بلکه مسأله محور)؛ به عنوان مثال در بخش عقل بالملکه می توان گفت سه نظر کلی در باب آن می شود بیان کرد:
الف)عقل بالملکه به معنای حصول اولیات در نفس ناطقه.
ب)عقل بالملکه به معنای استعداد کسب نظریات از طریق بدیهیات.
ج)تعقّل خود بدیهیات.
2. شرح و توضیح کامل هر کدام از نظرات کلی و ارائه تقریرهایی متفاوت از آن در صورت تحقق داشتن.
3. ذکر برخی از فلاسفه ای که قائل بدان آرا هستند.
4. بیان تفاوت ها و تشابه ها در جهت روشن سازی و وضوح بخشی به اندیشه های مذکور.
نقد مذکور، در سراسر کتاب حاضر دیده می شود. امروزه، در فضای فلسفه اسلامی که به ندرت نوآوری مبنایی و تولید فلسفی کارآمد دیده می شود، تنظیم و ارائه مطالب و مسائل گذشتگان در ساختاری منسجم و طراحی آنها بدون پراکنده گویی،‌اهمیت بنیادین و ضروری دارد.
3.مؤلف در هر فصل، بعد از ارائه سر فصل آن، بلافاصله به نظرات مختلف پرداخته است. این امر نیز شایسته یک متن با در نظر گرفتن هر نوع رویکرد بدان،‌ نیست. نگاه فراگیر به مسائل مطرح شده در هرفصل، در آغاز آن، به مثابه وجود مقدمه ای در آغاز هر کتاب می باشد که دورنمایی از مسائل و دغدغه های مطرح شده در آن را می نمایاند. همان گونه که یادآور شد، این اثر نه تنها فاقد مقدمه ای جامع می باشد، بلکه برخوردار از طرح کلی در آغاز هر فصل نیز نیست. وجود چنین طرحی در آغاز فصل، ‌خواننده را در فضای حاکم بر فصل قرار می دهد. یکی از مهمترین بازتولیدات چنین رهیافتی به متن،‌آشنایی خواننده در به کارگیری معیارها و ملاک های مؤلف در سنجش و توزین کردن مطالب و ذکر نظرات است. امری که کتاب کنونی، فاقد آن است: در هر فصل مؤلف بر چه اساسی به گزینش نظرات برخی از فلاسفه پرداخته است؟چرا برخی را وانهاده و از آنها صحبتی در میان نیست و معیار انتخاب فلاسفه مزبور در متن چیست؟ این سؤالی است که خواننده در بدو ورود به هر فصل، با آن مواجه می شود.
4. رویکرد مؤلف در اهمیت پژوهش در باب نفس و به عبارت دیگر اهمیت معرفت نفس،‌ که فصل اول را به خود اختصاص داده است، در بخش فارابی و ابن سینا(4) بسیار جالب است. نویسنده اثر، عنوان فصل نخستین را اهمیت معرفت نفس گذاشته، و چنان که از این عنوان و از مطالب ارائه گشته در برخی مواضع بر می آید، دغدغه او، چنان که برای هر خواننده ای واضح است، سؤال از چرایی اهمیت یافتن، مسأله نفس در میان فلاسفه است. به عبارت دیگر، رمز جستارهای مختلف با رویکردهای متفاوت، که در فرهنگ اسلامی ما در باب نفس شناسی وجود دارد، چیست؟ چرا در نگاه ایشان، این امر بدین اندازه از ارج و قرب برخوردار بوده و زمانی دراز را صرف خوانش و بازخوانی و نگاشتن و نگریستن بدان کرده اند؟ مؤلف در بخش فارابی و ابن سینا، به مواضعی که ایشان مسأله نفس را در آن مورد جستجو قرار داده اند، چنین اشاره می کند:«ابونصر فارابی در فصل بیستم از کتاب آرای اهل مدینه فاضله، درباره اجزا و قوای نفس، ‌در فصل بیست و یکم درباره وحدت نفس در عین داشتن اجزاء در فصل بیست و دوم درباره کیفیت ادراک معقولات توسط نفس، در فصل ...؛ فارابی در بخش هایی از کتاب سیاست مدینه درباره نفس... بحث و گفتگو نموده است؛ معرفت و شناخت نفس نزد ابن سینا بسیار حائز اهمیت است به طوری که در غالب کتب و رسائل فلسفی در باب نفس و احوال آن بحث نموده است. به عنوان نمونه، فن ششم از طبیعیات شفا کتاب نفس است، مقاله ششم طبیعیات کتاب نجات...»(5)
اساساً سؤال این نیست که فلاسفه در کدام مواضع بدین مسأله پرداخته اند. این امر پرسش از سؤال رمز اهمیت داشتن مسأله نفس که نخواهد شد! چه بسیار مطالبی که در تمامی کتب فلاسفه مطرح شده،‌ولی دارای اهمیت پژوهشی نیستند. بدینسان مؤلف می بایست چرایی اهمیت داشتن مسأله نفس را در نگاه فارابی و ابن سینا واکاوی نماید. به عبارت دیگر، این سؤال ماتقدم بر مواضع مطرح شده در باب نفس است. چرا مسأله نفس این چنین برای فلاسفه دارای اهمیت پژوهشی بوده که مواضع مختلفی را به بحث در باب آن اختصاص داده اند؟ بنابراین، پژوهش در باب اهمیت مسأله نفس، امری جدا و مجزای از بررسی مسائل متعلق به نفس است. این امر در بخش سهروردی و ملاصدرا نیز دیده می شود.(6)
5.مؤلف در فصل نخستین، شواهدی از افلاطون مبنی بر اهمیت معرف نفس بیان نموده است.وی چهارده شاهد از افلاطون بیان می کند.(7) اما از برخی از این شواهد، به سختی می توان همخوانی آنها را از جستار از اهمیت مسأله نفس بیرون کشید.(8)مؤلف نیز توضیح کافی در باب آنها نمی دهد؛ و از سوی دیگر این شواهد ارائه گشته قابل تحویل به یکدیگرند، نظیر شاهد دوم و چهارم. در شاهد دوم می گوید که «چون حکیم الهی و فیلسوف راستین، ‌طالب، ‌بلکه عاشق دانستن و علم حقیقی است، از رهگذر تهذیب نفس به دنبال آن حقیقت راستین و هستی حقیقی است»(9).در شاهد چهارم می گوید: «انسان از طریق تهذیب نفس و قطع علایق و تمایلات بدنی، ‌به ادراک عالم معقول و عالم مُثُل نایل می آید.»(10) بدینسان مؤلف در این دو شاهد، اهمیت واکاوی مسأله نفس را به نحو ضمنی،‌نشان داده است؛ اما این دو شاهد قابل تحویل به یکدیگرند، چرا که در نگاه افلاطون علم حقیقی به همان مُثُل تعلق می گیرد. این امر را می توان در مواضع دیگری که وی به برهان های متعددی برای مسائل مختلف ارائه کرده است،‌ مشاهده نمود. با تنقیح کردن و دل از زواید بریدن، می توان تقریری ساده و روان از دغدغه قائل بدان اندیشه ارائه نمود.
6. ارجاع دهی و مستند سازی: در برخی از مواضع کتاب حاضر، شاهد آن هستیم که مؤلف در حین گزارش دیدگاه یک فیلسوف در باب مسأله ای خاص، صرفاً ‌از یک اثر متعلق بدان بهره برده است.مواضع متعددی را می توان در این باب نشان داد؛ به عنوان مثال صفحات:32، 34،‌53، 74، 75، 139، 150، 151، و ...همچنین به علت کلی گویی مطالب که در واقع هدف این اثر است،‌بسیاری از مواضع ابهام برطرف نشده و به همان شکل غامض و پیچیده خویش، که در آثار اصلی می توان یافت، ارائه گشته است. البته این امر بدان علت قابلیت توجیه دارد که مؤلف در پی ارائه متنی می باشد که شامل یک دور مسائل اعظم نفس در پیشگاه قدما بوده است؛ و همان گونه که اندک اشارتی گشت، این امر سبب اجمالی بودن و گذرا نگریستن به برخی مباحث، فقدان تحلیل جامع و شرح مکفی، و عدم نقادی نظریه ها و در نهایت شتابزدگی و در برخی از مواضع سبب گزارش ناقص از قائلان به اندیشه شده است.
7. تتبع موضوع محور یا پژوهشی مسأله محور: التفات بدین امر یکی از دغدغه آورترین مسائل پیش روی مؤلف است. متن ارائه آمده آیا تتبعی موضوع محور است و یا پژوهشی مسأله مدار؟بی تردید جستار حاضر، یکی از نمونه های کامل تتبعات موضوع محورانه است،‌پی جویی هایی از سوی افراد مختلف در باب تفاوت این دو نحو تقرب به مسأله، انجام یافته است.(11)ماحصل و بازدهی هر دو نگاه،‌ بر پژوهش گر حاذق پوشیده نیست. مهمترین بازدهی نگاه مسأله محورانه، ‌کشف مواضع خلل و واکاوی اندیشه هاست که در نهایت به نوآوری در آن حوزه می انجامد.کتاب خودشناسی فلسفی، از این مورد بسیار رنج می برد.در جای جای اثر حاضر، هیچ نقد و انتقادی دیده نمی شود؛ در برخی مواضع صرفاً به گزارش اندیشه پرداخته و از شرح و تحلیل آن خودداری شده است؛ و مؤلف محترم نیز در هیچ جایگاهی از کتاب،‌نظری متعلّق به خویش را ارائه ننموده است. مواضع متعددی را می توان در مسأله نفس پی جست که با نگاه مسأله محورانه قابل رصدند و خود آنها هستند که حائز اهمیت پژوهشی می باشند و مورد نیاز آموزشی وضعیت کنونی، می توان به نمونه هایی از این باب اشارت نمود: در ترازو نهادن نگاه ملاصدرا به رشد و تعالی نفس و با نگاه قدما که تبعات بسیاری در حوزه های مختلف نظیر اخلاق، روان شناسی، دین مداری،‌تکامل انسان و ...دارد. در ترازو نهادن طرح آزمایشگاهی ابن سینا در باب انسان معلق در فضا و جستار از کارکردهای آن در حوزه مسأله نفس، سنجش دیدگاه فارابی و ملاصدرا در باب مساله نفس؛ ارائه تبیینی از معقولات ثانیه مبنی بر نظریه ملاصدرا در باب نفس و ...

بحثی در باب برهان اثبات وجود نفس (12)

متالّهان پیشین براهین متعدد و متنوعی برای اثبات وجود نفس اقامه کرده اند. یکی از مهمترین براهین اقامه شده برای اثبات وجود نفس، که در اکثر نگاره های فلسفی قابل ردیابی و رصد است، از این قرار است:«انا نُشاهد اجساماً یصدر عنها الآثار لا علی و تیره واحده من غیر إراده، مثل الحس و الحرکه و التغذیه و النمو و تولید المثل: و لیس مبدأ هذه الآثار الماده الأولی، لکونها قابله محضه لیست فیها جهه الفعل و التأثیر؛ و لا الصوره الجسمیه المشترکه بین جمیع الاجسام، إذ قد یوجد اجسام تخالف تلک الاجسام فی تلک الآثار، و هی ایضا قد لا تکون موصوفه بمصدریه هذه الافعال. فإذن فی تلک الاجسام مباد غیر جسمیتها، و لیست هی باجسام فیها و الا فیعود المحذور. فإذن هی قوه متعلقه بتلک الاجسام و ...انا نسمی...نفسا.»(13)
این عبارت، در جلد هشتم اسفار، آمده است، البته ملاصدرا در این قسمت مطابق با روش قوم حرکت می کند و خود،‌ برهان مستقلی برای اثبات وجود نفس ارائه نمی دهد و این برهان را نیز به نقادی نمی گذارد؛ بنابراین می توان نتیجه گرفت که ملاصدرا این برهان قوم را می پذیرد.مساله ای که می توان در اینجا مطرح نموده، ‌در باب عبارت «من غیر اراده» است که ملاصدرا آن را در عبارات خویش اخذ نموده است. مطابق با گفته های شارحان اسفار، ملاصدرا در این قسمت از یافته های فخر رازی در کتاب المباحث المشرقیه نیز استفاده هایی برده است.فخر در جلد دوم المباحث می نویسد: «انّا نشاهد) اجساما تصدر عنها الآثار لا علی و تیره واحده، مثل الحس و الحرکه و التغذی و النمو و تولید المثل و لیس لها ذلک للجسمیه التی تشارکها فیها ما یخالفها فی تلک الآثار، بل قد توجد تلک الاجسام غیر موصوفه بمصدریه هذه الافعال؛ ...وقد عرفت انا نسمی کل قوه تصدر عنها الآثار علی نهج واحد نفسا.»(14)
همان گونه که مشاهده می شود،‌ عبارت«من غیر اراده» در کلمات فخر رازی دیده نمی شود. مرحوم سبزواری و علامه طباطبایی، هیچ توضیحی در تعلیقه بر اسفار خودشان، ‌در این باب ذکر نکرده اند. آیت الله جواد آملی، ‌نیز در تدریس اسفار،‌در این موضع،‌توضیحی در این باب ارائه نمی کند. بلکه صرفاً‌ به اندک توضیحی در باب بهره مندی و استفاده ملاصدرا در نگارش این بخش از المباحث، ‌اکتفا می کند. شارح دیگر اسفار، آیت الله مصباح یزدی، در باب اخذ ملاصدرا چنین توضیح می دهند: «ما اجسامی را،‌مانند گیاهان، ‌حیوانات و انسان،‌ می بینیم که هر یک دارای آثار گوناگونی می باشند،‌ آثاری که همیشگی و یکسان نیستند؛ ‌گاهی ظاهر شده و گاهی وجود ندارند.البته این مطلب اختصاصی به موجودات دارای اراده ندارد، بلکه در موجودات فاقد اراده نیز به چشم می خورد؛ ‌مثلاً‌ گیاهان که فاقد اراده اند، ‌در فصل بهار رشد می کنند ولی در زمستان رشد آنها متوقف می شود... حیوانات نیز دارای آثار ناهمگونی اند که برخی از آنها غیر ارادی است؛ مثلاً ادراک حسی از حیوانات به صورت غیر یکنواخت ظاهر می شود، در حالی که با وجود اختیاری بودن مقدمات آن در برخی از حالات، اصل احساس و ادراک حسی،‌ غیر اختیاری ـ مانند رشد و نمو ـ قابل انکار نیست»(15). همان گونه که مشاهده می شود، توضیح جناب استاد، در واقع نوعی تأویل متن و یا به عبارت دیگر، یک نوع برداشت از متن می باشد. توضیح وی، عبارت «من غیر اراده» را نوعی تخصیص در کلام ملاصدرا می کند. اگر این توضیح را بپذیریم. ملاصدرا باید همچنین عبارتی می آورد که موجودات و آثار اراده مند را نیز شامل شود، ‌چون با توضیح جناب استاد،‌ کلام ملاصدرا دارای خلل است. بدین ترتیب،‌با این توضیح، اصلاً‌ عبارت «من غیر اراده» عبارتی زاید محسوب می شود؛ ‌کمااینکه ما در کلام فخر رازی نیز، شاهد حضور این عبارت نیستیم. این امر باعث شده است که برخی از مدرسان دانشگاهی اسفار، این عبارت را زاید، و ‌اساساً اشتباه مصححان تلقی کنند. این نوعی تلقی، علاوه بر ضعف تحلیلی که دارد و در قسمت سپس بدان اشارت خواهیم نمود،‌به لحاظ متن شناختی نیز صحیح نمی باشد، ‌چرا که در عبارات خود شیخ الرئیس در طبیعیات شفا نیز این عبارت، به صورت «عادمه للإراده» وجود دارد.(16)
یکی از راه های گشودگی این مطلب، آن است که گفته آید: در عبارت ملاصدرا است که: «إنّا نشاهد اجساماً ‌یصدر عنها الآثار لا علی و تیره و احده من غیر اراده» ایشان به گیاهان و حیوانات و انسان مثال می زنند.حیوان نمونه ای از آن اجسام است که دارای حیوان دارای آثاری است که آثار نه یکسان از آن صادر می شود. اما من غیر اراده،‌چه تفسیری می تواند داشته باشد؟ به نظر اما من غیر اراده، چه تفسیری می تواند داشته باشد؟ به نظر می آید که اخذ این عبارت در کلام ملاصدرا، نشان از دقت و ژرف بینی دارد که کلام فخر رازی از آن خالی است.(17) آوردن دو قید«لا علی و تیره واحده» و «من غیر إراده» در کنار هم حکایت از این دارد که ما اجسامی را شاهد هستیم که این اجسام، حرکات نه یکسان انجام می دهند. اما از سوی دیگر با تحلیل فلسفی،‌ از این امر آگاه هستیم که جسم بما هی جسم، به لحاظ ذاتی و فی نفسه، دارای اراده نیست؛‌ ولی این اجسام مصدر آن آثار هستند. اما مصدریت اجسام نسبت به آن آثار، بدون اراده است. حال سؤال می شود که چه اجسامی نسبت به آثار دارای مصدریت هستند، در حالی که نسبت بدانها اراده ای ندارند؟ این خود نشان می دهد که جسم نمی تواند شأن مصدریت برای این آثار را داشته باشد. اینجاست که پای امری غیر از خود جسم، به میان می آید تا ارادی بودن برخی از آثار را نیز توجیه کند. بنابراین جسم بما هی جسم، دارای اراده نیست، اما این جسم (حیوان)، آثار مختلفی دارد. حال دو حالت پیدا می شود:1. این جسم مصدر بالذات آن آثار متنوع است؛2.جسم مصدر بالعرض آن آثار است، ‌اگر حالت نخستین باشد، محال است؛ چون جسم اراده ندارد و آنچه اراده ندارد،‌نمی تواند منشأ آثار متنوع باشد.فاعل غیر مرید، فعلش بر نحو یکسان است. پس مصدریت جسم برای آن آثار بالعرض خواهد بود؛ اما آنچه بالذات است و مصدر راستین آثار می باشد،‌همان نفس است که مرید است و جسم و جسمانی نیست. بنابراین فاعلی که افعال متعددی دارد، نشان از ارادی بودن فعلش می کند.
این توضیح، نسبت به توضیحات پیشین،‌ کامل تر بوده، ولی در عین حال دارای یک نقیصه است، و آن اینکه با نفوس فلکی، که قدما قائل بدان بودند،‌چه کار کنیم؟ مطابق با یافته های قدما، نفوس فکی حرکات یکسان ارادی انجام می دهند.(18)
علامه حسن زاده آملی، در توضیح عبارت ابن سینا ـ لیست علی و تیره واحده عادمه للإراده ـ می گوید:«آثار صادر از مبدأ، ‌اگر یکسان و بی اراده باشد،‌صورت معدنیه است؛ اگر آثار صادر از مبداً ‌یکسان و با اراده باشد،‌نفس فلکی، و اگر نایکسان و با اراده باشد؛ نفس حیوانی،‌ و اگر نایکسان و بی اراده باشد،‌نفس نباتی است.»(19) وی نیز، در باب چگونگی تطبیق این توضیح بر عبارت ابن سینا، سخنی نگفته است.
راه حل دیگری که به نظر می آید، آن است که گفته شود،‌ترجمه عبارت چنین است:«آثار به صورت یکنواخت که از روی اراده نباشد، نیستند.»در یک تقسیم بندی، می توان داشت:
در این تقسیم بندی، ‌مورد چهارم، ‌نشدنی و محال است؛ یعنی نمی توان فاعل بی اراده ای داشت که آثار غیر یکنواخت انجام دهد.(20) بنابراین سه گزینه در پیش روی است. حکما با عبارت «لیست علی و تیره واحده عادمه للاراده» و یا عبارت «لا علی و تیره واحده من غیر إراده» در واقع گزینه سوم را خارج نموده و هر دو عبارت آمده و بنابراین، شق سوم، ‌نفی گشته است.
با این توضیح، نفس فلکی،‌ که همان گزینه نخستین است،‌مورد لحاظ واقع گشته است؛‌اما باز اشکال این نوع تحلیل آن است که نفس نباتی را در بر نمی گیرد. چرا که در نفس نباتی، اراده ای نیست.

1. طبیعیات شفا، ‌کتاب نفس، ابن سینا، منشورات مکتبه آیه الله المرعشی النجفی،‌ قم 1404.
2. عیون مسائل النفس، ‌حسن زاده آملی،‌حسن، انتشارات امیر کبیر،‌ چاپ دوم 1385.
3. اسفار‌، شیرازی، ‌ملاصدرا،‌ج8، طلیعه النور، چاپ اول 1425.
4.المباحث المشرقیه، ‌رازی، ‌فخرالدین، انتشارات بیدار قم1413.
5. خودشناسی فلسفی،‌رحمانی، ‌غلام رضا، ‌بوستان کتاب، چاپ اول 1389.
6. روش شناسی مطالعات دینی، ‌فرامرز قراملکی، ‌احد، انتشارات دانشگاه علوم اسلامی رضوی،‌1385.
7.علم النفس فلسفی،‌فیاضی، ‌غلام رضا، ‌تحقیق محمد تقی یوسفی، انتشارات مؤسسه امام خمینی(ره) چاپ اول 1389.
8. راز جاودانگی، ‌یزدانی، عباس، ‌انتشارات مهدیس، زنجان، ‌چاپ اول 1380.
9. شرح نمط سوم اشارات،‌مصطفوی، ‌سید حسن‌، انتشارات دانشگاه امام صادق(ره)، چاپ اول 1387.

پی نوشت ها :

1.از جمله می توان ،‌به علم النفس فلسفی،‌ نگاشته غلام رضا فیاضی، شرح گرانقدر نمط سوم اشارات توسط استاد مصطفوی، ‌راز جاودانگی، عباس یزدانی اشاره کرد.
2. خودشناسی فلسفی،ص 17.
3. همان، صص 197-206.
4. همان ص 30.
5. همان.
6. همان، ص 32 و 34.
7.همان، صص 20 ـ 26.
8. نظیر شاهد هشتم (ص 24)، شاهد یازدهم(ص25)، و سیزدهم (ص 26.)
9. خودشناسی فلسفی، ص 21.
10. همان .
11. ر.ک:روش شناسی مطالعات دینی.
12. لازم به ذکر است که مطالب این قسمت، اساساً‌ ربطی به کتاب خودشناسی فلسفی ندارد؛ این خود بحث مستقلی است،‌ اما ارتباط کامل با مباحث نفس شناسی قدما دارد.
13. اسفار، ج8، ص 43.
14. المباحث المشرقیه، ج2، ص 220.
15. شرح اسفار، ج8،ص43.
16.طبیعیات شفا،‌کتاب نفس، ص 5.
17. البته با چشم پوشی از خطاهای تصحیحی.
18. عیون مسائل النفس،ص 92.
19. همان.
20. باید توجه شود که مطابق با روش شناسی قوم سخن گفته می شود.

منبع: ماهنامه کتاب ماه فلسفه