نویسنده: یوزف بلاشیر
مترجم: سعید جهانگیری


 
هرمنویتیک وجودی- هستی شناختی هایدگر به منزله تعمیق نقد استعلایی کانت بر شناخت نگریسته شده است. می توان نشان داد که چطور
"ساختار پیشین" فهم فی نفسه مبنایی را فراهم می آورد که براساس آن می توان پُرسش از شرایط امکان شناخت درست را مورد چون و چرا قرار داد.
گادامر هیئت دور هرمنویتیکی را بدین منظور به کار می گیرد تا عینیت گرایی ذاتی در «علوم انسانی» تاریخ انگارانه و هرمنویتیکالی را طرد کند. وقتی بتی با او بر سر روشن کردن ملاکی جهت قضاوت صحت یا صدق تأویل های عرضه شده، به مناقشه پرداخت- پُرسش از صدق (the quaestio iuris- گادامر پاسخ گفت که تنها در صدد «نشان دادن چیزی است که وقتی می فهمیم همواره رُخ می دهد»، یعنی پُرسش از واقع (the quaestio facti).
به نظر بتی ارجاع به استقرار فهم در شأن تاریخی و تناهی دازاین به مثابه بازگشت به مذهب اصالت فاعل شناسا (Subjectivism) است. زیرا هرمنویتیک انتقادی نه تنها غرامت مرتبه ای از خودمختاری را از نیروهای اجتماعی غیرعقلایی که اندیشه با دوره منورالفکری به دست آورد نشان می دهد، بلکه همچنین اندیشه هرمنویتیکی را از فرض هرگونه روش شناسی خاصی باز می دارد. در این زمینه است که تحقیق آپل (*) در خصوص "امکان یک هرمنویتیک فلسفی که به مدد اصل تنظیمی پیشرفت در علم هدایت می گردد" طرح خود (2) را پیدا می کند- که همچنین آن را از واکنش بتی به هرمنویتیک سنت گرا و رُمانتیک متمایز می نماید.
نقطه اتکای آپل در تعهدش چیزی جز "تطور فلسفه" نیست. آن هم با جمع جریانهای غالب فلسفه معاصر چون مذهب صلح علمی (بپرس)، فلسفه زبانی (ویتگنشتاین) و هستی شناسی تقرر ظهوری. پیامدهای تطور فلسفه معاصر به نحو ماتقدم و فاعل شناسا محور، که در فلسفه غرب از زمان دکارت و یقیناً تا هوسرل غالب بوده، خود به طور کافی شایان توجه می نماید.

1. اختلافات با گادامر

برنامه آپل برنامه ای است در حد وسط تصدیق وجود دور هرمنویتیکی مضمر در هر فعالیت فکری همراه با نیاز به ملاکهای عینی جهت تعیین دعاوی و احتیاج به ملاک جهت دست یافتن به اعتبار تأویل های عرضه شده. این کارِ تعادلی که متعهد به تحلیل هایدگر دازاین به عنوان رشته ای حمایت کننده است، امید دارد تا به یک "فلسفه استعلایی و مناسب از حیث روش شناسی" منجر گردد.
نقد اساسی آپل بر فلسفه هرمنویتیک گادامر چنین صورتبندی پیدا می کند: دعوی وی در ارائه فلسفه استعلایی به معنای کانتی آن ناموجه است زیرا که صریحاً نیاز به پاسخگویی به پُرسش از صدق را طرد می کند. اجرای رسالت بلند پروازانه آپل فوراً اختلاف بین رهیافت او و بتی را آشکار خواهد نمود. در حالی که هر دو مُترصد انجام یک کارند، رهیافت اصلاحی بتی منجر به موضع ماقبل هایدگری می گردد، لیکن آپل شأن تاریخی تفهم را نقطه آغاز حرکتش قرار می دهد. آپل نحوه استدلال گادامر را که در پاسخش به انتقاد بتی به کار برده، رد می کند: "وظیفه یک نقدِ به طور متعارف مناسب را نمی توان به نفع توصیفی محض از آنچه که هست ترک گفت، و محال است به نقدی از عقل محض اشاره کرد بدون آنکه کوششی در جهت پاسخ به پُرسش از شرایط اعتبار علم جدید همراه با پُرسش از امکان آن به عمل نیاورند." (3) در زمینه این مسئله که "چطور فهم ممکن است؟" تمام مطلب به قرار زیر خود را نمایان می سازد: تحلیل "ساختار پیشین" تفهم نمی تواند تنها معطوف به امکان فهم برکنار از توجه ای به اعتبار نتایج آن باشد. گادامر روشن می سازد که ساختار آمیزش گذشته و حال، به منزله زیربنای هم فهم دقیق و هم بدفهمی است- و هیچ نیاز بیشتری جهت فرض مُبرهن سازی امکان تفهم احساس نمی کند. اما از دید آپل حتی این معضل نمی تواند به درستی توضیح داده شود، مگر شخص همچنین درباره "اعتبار" فهم پُرسش کند. در حقیقت ما نیازمند معیاری جهت تمایز بین فهم و بدفهمی هستیم پیش از آنکه بتوانیم به مسئله امکان تفهم پاسخ دهیم. از این روی، آپل اعلام نیاز به «نحوی هرمنویتیک فلسفی ضابطه دار و روش شناختی» می کند. چنین مفهومی امکان پیشرفت در تأویل را از نو اثبات می کند- که گادامر و بتی آن را به پیدایش تأویل های "متفاوت" تقلیل دادند. در عین حال تأویل کننده ممکن است در موضعی باشد که مولف را بهتر از خودش آن طوری که می فهمیده است بفهمد. وظیفه وی را در قضاوت انتقادی با نسبت دادن صورتی از تفوق "موضوع" یا با اشاره به اینکه تدویل کننده ضرورتا بر مبنای یک جانبداری جزمی اقدام می نماید، نمی توان سلب کرد.

وساطت دیالکتیکی راهبردهای هرمنویتیکی و تبیینی

امکان و ضرورت پیشرفت در فهم تأویلی، ناشی از خود حوزه علم هرمنویتیک است؛ آنگاه که مثلاً در تفاهم و ارتباط مانعی پدید آید، یا غیر ممکن شود. چنین حوادثی قلمرو روانکاوی و نقد ایدئولوژی است، که در هر دو سعی بر آن است تا موانع فهمی مرتفع گردد که شاید بدون آنکه فرد یا گروه اجتماعی از آنها آگاه باشند در کارند- مصداقش رفتار اشخاص عصبی و اعمال گروه های داری "آگاهی کاذب است. اینجا تأویل کننده، روانکاو یا جامعه شناس انتقادی در موقفی است که از آن، مؤلف را بهتر از نحوه ای که خودش فهمیده بوده است، بر حسب توانایی اش در مشاهده مواردی از عدم کفایت معرفت بر نفس، در رجوع به مجموعه ای از آراء متبلور شده در زندگینامه فرد و عوامل جمعی می فهمد. عمل نشأت گرفته از یک فهم ناکافی یا موهومِ انگیزه های فرد، به مدد یک چارچوب تبیینی که مبین "علل" باشد، قابل فهم می گردد. آنچه ممکن است در بادیِ امر به عنوان مداخله نحوه شناختِ مختص تحقیقات فرایندهای طبیعی در حوزه تفاهم بین اشخاص و میانجیگری سنت به چشم آید، در برنامه آپل به قصد رهایی بخشی به کار گرفته شده است یعنی آن فرایند تأملی که از طریق آن فرد و فرایندهای اجتماعی نسبت به عوامل دخیل روشن می گردند. که همین آنها را قادر می سازد تا پیشرفت بعدی خود را با آگاهی و اراده پی گیرند - به جای آنکه محصول نهایی زنجیره ای علی باقی بمانند که در پس سر آنها در کار است. این انگیزه های ناخودآگاه به عنوان "علل"، یک عنصر شبه طبیعی را در تاریخ فرد و انواع نشان می دهد که آن به نسبت تحقق سطح رابطه متقابل انسان و طبیعت در جامعه- توسعه اقتصادی آن- و شکل سلطه سیاسی اعمال شده در هر مقطع زمانی، تفاوت پیدا می کند. در شرایط عُسرت که قلمرو عوامل ضروری سایه خود را بر آزادی می افکنند متقضی است که انسان از فرامین اقتصادی به جای تمایلاتش جهت تحقق خویش تبعیت کند. شأن شبه طبیعی عمل انسانی، در [دوره]" ماقبل تاریخِ" (مارکس) انسان غالب است- حالتی از امور که هنوز زمان حال به آن شناخته شود. بنابراین پیش فرض دیدارانگارانه علم هرمنویتیک را می توان به عنوان غفلت از توجه به شرایط مادی تنظیم و تنسیق نمود که تحت آن شرایط تاریخ عمل می کند، و منجر به قصوری در اعتراف به این امکان گردیده است که تاریخ یا به عبارت بهتر، پیشرفت به سوی تحقق خویش، که هنوز دست به عصا پیش می رود، و صور منسوخی از سلطه آن را، حتی در شرایطی که خواست مادی می بایست که از پیش امری کهنه محسوب شود، لوث کرده و صرفاً مورد تأیید مفاهیمی از شخصیت انسانی قرار می گیرد که لازم است در مواجهه جسورانه با یک واقعیت غیرانسانی به جای آنکه مسلم گرفته شود، اثبات گردد. به بیانی محصلتر، هرمنویتیک به غلط فرض می کند که از مرحله ماقبل تاریخ به مرحله تاریخی به نحو شایسته طی شده است و انسانها خودآگاهند و خالقینی هستند که خود آینده خویش را رقم می زنند همان طور که فلسفه همیشه وعده داده است.
این شرایطی که در آن عمل انسانها نه تنها تحت حکم طبیعت بلکه همچنین تحت حکم یک "طبیعت ثانوی" است که همان محیط اجتماعی انسان باشد که به نظر غیرقابل تغییر، کنترل ناپذیر و گاه مثل "اولی" یا طبیعت فیزیکی، اسارتبخش است، فراهم آورنده مبنای مادی ورود روشهای علّی و آماری در عام اجتماعی است. راهبردهای علّی مستلزم آن است که رفتار بشر به جای آنکه ""فهمیده شود"، تبیین گردد؛ یعنی انگیزه ها در بنیاد رفتار، به نحوی علی دست اندر کارند، تا آنکه دلایلی محسوب گردند که آگاهانه تشکیل شده و بی واسطه و من حیث هو برای دیگران مفهوم باشند. کاربرد آمار تنها به شرطی می تواند موفقیت آمیز باشد که مردم طبق طرحی نظم دار، اگر نه کلیشه ای، رفتار کنند- که این تنها نحوی دیگر از قول به این است که همه یا بیشتر خلاقیت و خود انگیختگی از بیرون آنها ناشی گشته است.
از آنجا که "موضوع" به یک چنین طریقی شکل گرفته که آن هر دو جهات تبیینی و تأویلی را در خود دارد، واضح است وظیفه بررسی آنها به طور کلی در بستر روش شناسی علوم اجتماعی خواهد بود. رهیافت آپل از بسیاری تلاشهای دیگر در این حوزه، به دلیل پرهیز وی از هرگونه نظریه تکمیلی و التقاطی متمایز می گردد و در عوض بر یک تألیف دیالکتیکی تأکید می ورزد که ارتباط انضمامی اش را از حضور تنشی بنیادی در کلیت هستی اجتماعی میان نیروهایی دارد که انسان را محدود به وضع حاضر غیرآزادانه اش می خواهند و آنهایی که برای وضعی بهتر در تلاشند. تألیف این دو می تواند یک رخداد "مکاشفه گرانه" (apocalyptic) در پایان آنچه باشد که برای انسان به مثابه رابطه فاعل و متعلق تاریخ به ظهور می رسد. در سطح روش شناختی، تشکیل موضوع آن به عنوان موضوعی دیالکتیکی و تعارض دار منجر به منظومه فوق برای علم هرمنویتیک انتقادی گردید.
روش شناسی علوم اجتماعی با برخوردی شناخته می شود که از یک سو بین آنهایی است که می خواهند به ملاکهای عینیت و قطعیتی دست یابند که در علوم طبیعی هویداست [و این کار را] به وسیله جذب روش آنها انجام دهند، و آنهایی که بر جنبه غیرقابل تقلیل و بیگانه گشتگی زندگی اجتماعی بشر تأکید می ورزند که تعمیم، پیش بینی و نظارت را به مبارزه می طلبد. اما در حالی که علاقه به نظارت و تفهم در بُن این رهیافت های متعارض علوم اجتماعی در نسبتی پیچیده موجود است، هرمنویتیک انتقادی در صدد یک وساطت دیالکتیکی به شکل نقد ایدئولوژی است. الگو اینجا روانکاوی است، یعنی فرایندی که از طریق آن به بیمار کمک می شود تا بر رفتار حاکی از بیماری از طریق کاربرد مرکب تبیین علی و تعمیق معرفت به نفس چیره آید. اختلاف بین هرمنویتیک انتقادی در قالب یک جامعه شناسی انتقادی و علوم اجتماعی تحصلی آشکار است: اولی امید دارد تا جزءِ علی یا "طبیعی" در عمل انسان را از طریق آشکارسازی و کارشان مرتفع گرداند و بدین وسیله عوامل انسانی را قادر سازد تا دوباره تسلط خود بر سرنوشتشان را بازیابند. دومی به استفاده از روشهای علوم طبیعی ادامه داده و درصدد بسط روشهایی است که تلقی آنها از افراد انسان همچون صرف اعیان کمّی است، که باعث استمرار سلطه "طبیعت ثانوی" می گردد که در آن فرایندهای اجتماعی همچون حوادث طبیعی برکنار از حوزه مداخله آگاهانه، از طریق فراهم آوری اطلاعات مورد نیاز جهت پیش راندن فن سالارانه و مصنوعی تحول اجتماعی نمودار می گردد.

2. تطور فلسفه

بازسازی انتقادی فرد و فرایندهای اجتماعی، تأویل هرمنویتیک (و هرمنویتیکالی) را منتفی می سازد. تا آنچه که به این تأویل ها مرتبط است هرمنویتیک انتقادی با سعی در دستیابی به معنای خارج یا در پس معرفت به نفس التفاتی عوامل، مرتکب یک تعدّی غیرقابل توجیه گردیده است. اصحاب هرمنویتیک اعتقاد به "شناختی بهتر" را به عنوان گمراهی و غرور می نگرند- که مثلاً با "مفهوم پیشینی کمال" که طبق نظر گادامر ضرورتاً هادی تأویل است در تناقض است.
چگونه می توان دیدگاه هرمنویتیک انتقادی را موجه دید؟ پی بردن به شرایط مکان فهم انتقادی نیاز به پاسخی چنان بنیادی دارد که کانت آن را برای امکان علوم طبیعی ارائه داد- بی آنکه از فرض یک "فاعل شناسا" یا "آگاهی" به منزله ضامن متافیزیکی اعتبار شناخت بین اشخاص آغاز کرده باشیم، بلکه از این پیشفرض که در مورد ما- به سبب این واقعیت که هیچ کدام نمی توانیم از یک قاعده به تنهایی یا فقط یکبار تبعیت کنیم (ویگنشتاین)- ارتباط و تفهم بین اشخاصی به طور ماتقدم مقرر شده است... به این جهت، یک فلسفه هرمنویتیکی متحول شده به استعلایی، از "امر ماتقدم" یک اجتماع دارای ارتباط بالفعل آغاز می کند که آن، در نظر ما، عملاً با نوع بشر یا جامعه بشری یکی است. (4)
واضح است که نقایص ظاهر در ارتباط موجود، که مربوط به مداخله عنصر قدرت است، استقرار "اصول تنظیمی" را همراه کمک گیری که از اوضاع واقعی اموری که می توانند سنجیده و مورد قضاوت قرار گیرند و آن، خط سیری جهت کوشش برای "بهتر" فهمیدن فراهم می آورد، ضرورت می بخشد- که خود مستلزم حرکت رهایی بخش به سوی جامعه ای بازتر است. در نتیجه آپل مفهوم یک "اجتماع دارای ارتباط مطلوب" را معرفی می کند، که در حالی که پیشفرض و مقدم بر هر عمل ارتباطی است، ترسیم کننده وضعی از امور است که تنها می تواند تقریبی باشد. امکان جامعه ای آزادتر که در آن غایات و وسایل پیشرفت اجتماعی بتواند به نحو بازتر و شایسته تری مورد بحث قرار گیرد، با این وجود پیش شرط فهم بهتر باقی می ماند.
در نهایت، این تقدم صورتی حقیقتاً انسانی از وجود است که مبنایی جهت نقد اشکال حاضر زندگی و ارتباط تحریف شده بین اشخاصی معرفت به نفسی ناقص که تضایف وجودی با آن دارد، فراهم می آورد. فهم ما از متون و مؤلفان به ما اجازه می دهد تا نقد کنیم و از "حقایق" منطوی در آنها به این دلیل فراتر رویم که صاحب ایده ای از شیوه معتبرتر زندگی، هستیم. ایده ای که بگذارید تأکید شود که "امری بی پایه نیست"، بلکه پیشاپیش فرض گردیده و نیز تا اندازه ای در ارتباط و واکنش های متقابل معاصر به تحقق پیوسته است.
بنابراین هرمنویتیک انتقادی تصدیق می کند که شرط امکان پیشرفت در ارتباط بشری تنها با توسعه به سوی جامعه ای آزادتر می تواند استقرار یابد.

پی نوشت ها :

1. Anthropology
2. Karl Otto Apel, (1973), Transformation der philosophie, Suhrkamp, Frankfurt, vol.I. p.48
3. منبع پیشین، ج.1، صص. 6-35.
4. منبع پیشین، ج1، صص. 60-59.

منبع: بلایشر، یوزف؛ (1380)، هرمنویتیک معاصر، سعید جهانگیری اصفهانی، آبادان، نشر پرسش، چاپ دوم 1389.