اسب بی‌سوار

شاعر : سودابه مهیجی
پیراهنی که سخت سیاه است و گریه‌دار
روزِ مرا کشانده به شب‌های آزگار
پیراهنی که داغ تو را ارث برده است
از صفحه‌های تیره و تاریک روزگار
حالا چه مانده است ز عریانی زمین؟
جز جامه عزای تو بر شانه‌های زار
حالا چه قدر بعد تو پیکار کرده‌ایم
مانند انتقام، طلبکار و بی‌قرار؟
تو رفته‌ای و هیچ صدایی ز عشق نیست
از خویش رفته‌اند نفس‌های در غبار
تو رفته‌ای و پشت درختان ترسناک
پنهان شدند مردم شمشیر و انتحار
تاریخ، بازگشته به آغاز روز جهل
انسان، پناه برده به دیواره‌های غار
تنها صدای گریه می‌آید به گوش عشق
از چشم‌های خم شده بر روی هر مزار
تنها لباس سرد و سیاهی به یاد توست
با آستینِ پر شده از دست شرمسار
از آن غروب سرخ که تو ریختی به خاک
مانند دانه‌های غریبانه انار،
خون قطره‌های غربت بی‌وقفه تو را
دست کسی نچیده ز دامان روزگار
ای مرد! جرئت همه زندگی تویی
برخیز و انتقام خودت را هزار بار،
از قوم بی‌تقاص فراموشیان بگیر
از مردهای لشکر شمشیرِ در فرار...
بعد از تو ظهر همت و غیرت غروب کرد
شب مانده است و شیهه اسبان بی‌سوار...
*******

ستاره دنباله‌دار

شاعر: سودابه مهیجی
مادر، بنفشه بود و پسر، لاله زار شد
در غربت کویر دمید و بهار شد
اما «بهار» خون به دل سبز خویش داشت
اما «بهار» مثل خزان گریه‌دار شد
مادر پر از روایت اندوه سرخ بود
پس پا به ماه کودکِ رنج انار شد
مادر هزار «مریم» معصوم در دلش...
فرزند او «مسیح»ترین سر به دار شد
مادر که سوره سوره، آب حیات بود
در سینه بخیل زمین استتار شد
قرآنِ تشنه شد پسرش در تلافی و
بر بام نیزه‌های جهان آشکار شد
مادر چقدر ارثیه درد و داغ داشت
تا اینکه زخم‌های پسر بی‌شمار شد
ابروی غصه‌ها که به مادر اشاره داشت
فرزند را به هیئت خنجر نثار شد ...
پایان قصه غصه نیامد به سرزمین
دنبال مادر و پسرش ره‌سپار شد
مادر مزار گم‌شده‌ای ماند روی خاک
فرزندش آبروی هرآنچه مزار، شد ...
این کهکشان بریده بریده ستاره گشت
آن‌گاه تا قیامت دنباله دار شد...
*******

هفده رکعت سرخ

علی‌رضا رجب‌علی‌زاده
لاله‌ای خوابیده جایی، نرگسی افتاده سویی
یا به خاک آلوده چشمی یا به خون آغشته رویی
بیرقی افتاده سمتی، گوشه‌ای جان داده مشکی
این طرف آواز آبی، آن طرف دست عمویی
چشم شو ! تیغ است و خون می‌جوشد از رگ‌های صحرا
گوش کن! بر نیزه خواند از نای نیزاران گلویی
شامه گرگ‌ست و مستی‌های خون ‌ای وای اگر باد
سوی هفتاد ودو آهو کج کند ره را به بویی
وا نشد بغض گلوگیر حرم با گریه ... سنگی ـ
بشکند بر شانه ساقی مگر بغض سبویی !
شیون است و شعله‌ سر بر می‌کشد از خیمه‌ها یا
رود رود آب و دود آه و داغ آرزویی؟
دشت بود و خار خار زخم و در تاریکخون گم
«چون چراغ چشم گرگی پیر» حتی کورسویی!
بند زنجیر چهل منزل اسیری گشته پایی
کاروان تا کاروان شام پریشانی ست مویی
بر فراز نیزه هفده رکعت خونین ادا شد
بی‌رکوعی، بی‌سجودی، بی‌اذانی، بی‌وضویی...
منبع : فصلنامه اشارت، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، شماره 148.