انجمن حجتیه، خرده فرهنگی سیاست گریز (3)
گونه شناسی اعضای انجمن حجتیه
برخی درباره گونه شناسی انجمن بر این باورند که: «لایه های مختلفی در انجمن حجتیه وجود داشت. لایه اول، عناصر وابسته به رژیم ستم شاهی که خود به دو گروه تقسیم می شدند، گروهی که دچار کج فهمی بودند و چون کار انجمن را یک کار مقدس می دانستند برای تداوم فعالیت آن هر کاری، حتی همکاری با ساواک را مشروع می دانستند. (1) از نظر آنان همکاری با رژیم، انجمن را از تعرض مصون نگاه می داشت و لذا اگر عنصری حتی در درون انجمن، بر ضد رژیم شاه فعالیت می کرد، او را به ساواک معرفی می کردند و به این نیّت که انجمن ادامه حیات بدهد. این ها وابستگان بی جیره و مواجبی بودند که از روی کج فهمی وابستگی پیدا کردند. اما گروه دیگر که واقعاً آگاهانه وابسته به رژیم بودند و اصولاً انجمن را به عنوان پوششی برای اهداف کلان رژیم انتخاب کرده بودند. در این راستا حتی بعضی از افسران عالی رتبه رژیم شاه به انجمن گرایش پیدا کرده بودند. لایه دوم انجمن، عناصر عافیت طلب بودند. یک عده از عناصر روحانی یا بازاری هم که می خواستند، فعال باشند و در مسائل اجتماعی حضور داشته باشند و آخرتشان تأمین باشد و هم در دنیا دچار مشکل و سختی نشوند. این طیف حضور در مسائل اجتماعی را تا آنجایی قبول داشت که خطری متوجّه شان نباشد و لذا اینها انجمن حجتیه را به عنوان محمل خوی که هم وجهه مذهبی داشت و هم خطری از جانب رژیم متوجه آن نبود، انتخاب کردند. لایه سومی هم در اعضای انجمن حجتیه یافت می شدند که نه وابسته بودند و نه عافیت طلب؛ این عناصر واقعاً زحمت می کشیدند و به زعم خودشان در انجمن حجتیه در حال جهاد و مبارزه بودند. منتها این دسته هم کج فهمی خاص خود را داشتند و هدف اصلی را اشتباهی انتخاب کرده بودند؛ این لایه سوم عمدتاً نیروهای سطوح پایین انجمن را تشکیل می دادند. عمدتاً هم جوانان دلسوزی بودند که فکر می کردند در آن عصر-یعنی دوران پهلوی-مشکل اصلی جامعه، بهائیت است. این گروه واقعاً گمان می کردند که به وظیفه الهی خود عمل می کنند. حتی عمدتاً با رژیم شاه هم بد بودند و فکر می کردند از طریق فعالیت های انجمن حجتیه به رژیم ضربه می زنند. استدلال آن ها هم این بود که رژیم شاه در کنف حمایت بهایی هاست و ضربه به بهائیت در حقیقت ضربه به رژیم شاه است. البته این استدلال فریبنده ای بود که به این جوانان القا شده بود. ما در جوامع اسلامی از این دشمن شناسی های وارونه زیاد داریم. سقوط امپراتوری عثمانی هم در همین راستا اتفاق افتاد. عثمانی ها حقیقتاً مشکلات و معایب جدی داشتند و حکومتشان به فسادهای زیادی آلوده بود، اما در اواخر قرن نوزدهم دشمن اصلی مسلمانان استعمارغربی بود. جریان اخوان المسلمین در مصر هم در مقطعی همین دشمن شناسی اشتباه را داشت و به جای آن که متوجّه دشمن بزرگتر یعنی استعمار باشد، تمام توان خود را متوجّه خطر مارکسیسم کرده بود و سلطه غربی ها با آن تهدیدها و خطرات را نمی دید. به هر حال در رابطه با تفکر سیاسی، عمده ترین محوری که در انجمن حجتیه مطرح می شد، این بود که در زمان غیبت امام عصر(عج)، ورود دین به عرصه سیاست غلط است. این تئوری در رأس مجموعه مطرح می گردید و در بدنه به آن دامن زده می شد. برخی از اعضای انجمن با ساواک نیز همکاری داشتند. متأسفانه بعد از انقلاب بخشی از عناصر انجمن حجتیه توانستند در برخی دستگاه ها نفوذ کنند و از همین طریق قسمت اعظمی از اسناد همکاری اعضای این انجمن با ساواک به سرقت رفت. البته غیر از انجمن حجتیه، برخی گروهک ها نظیر منافقین و توده ای هم چنین کارهایی انجام دادند و اسناد را دزدیدند. اما علیرغم این مسائل، اسناد زیادی به ویژه در شهرستان ها از همکاری این گروه ها با ساواک به دست آمد. در رابطه با انجمن حجتیه، این اسناد حکایت از همکاری گسترده رده های میانی انجمن با ساواک می کند. در ابتدای دهه چهل زمانی که امام(ره) علیه رژیم شاه مبارزه را شروع کرد، استدلال هایی چون شاه، شیعه است و پهلوی مسلمان است از جانب گروه هایی چون انجمن حجتیه مطرح می شد و شاید در عده ای برای مبارزه تردید ایجاد می کرد، اما در دهه 50 شناخت عمومی نسبت به مفاسد رژیم پهلوی بسیار بالا رفته بود و زمانی که مردم مسلمان ایران صحنه های زننده جشن هنر شیراز و آن نمایش ها و تئاترهای مستهجن را می دیدند و یا زن بارگی شاه را مشاهده می کردند، دیگر سخن از شیعه بودن شاه هیچ چنگی به دل نمی زد. گردانندگان انجمن یک عناد و خصومت جدی با انقلاب و تفکرات امام(ره) پیدا کردند. آقای حلبی در جلسات خصوصی و حتی رسمی علیه امام(ره) موضع گیری می کرد و آقای افتخارزاده که نفر دوم انجمن تلقی می شد هم روی منبر به سم پراکنی بر ضد امام(ره) و یاران ایشان مشغول بود و این خصومت را تا بعد از انقلاب ادامه دادند. انقلاب اسلامی علاوه بر سرنگونی رژیم استبدادی شاه، سلطه آمریکا را هم، از سر ایران کوتاه کرد. به همین دلیل خصومت و دشمنی آمریکا با ایران، شدت بیشتری یافت و لذا مقابله با آمریکا، اولویت نخست انقلاب بود. انجمن حجتیه بعد از پیروی انقلاب، مبارزه با بهائیت را کنار گذاشت و پرچم مبارزه برای مارکسیسم را بلند کرد. گروه های مطالعاتی انجمن که سابق بر این بحث های ضد بهائیت را دنبال می کردند، مرکز ثقل مباحث خود را نقد مارکسیسم قرار دادند. قطعاً در صورت ظاهر نباید هیچ انتقادی بر مبارزه ضد مارکسیستی انجمن حجتیه وارد باشد، اما وقتی به صورت همه جانبه، شرایط انقلاب و تهدیدهای فراروی آن را مورد بررسی قرار می دهیم، می بینیم که مطرح کردن و بزرگ کردن خطر مارکسیسم در برابر امپریالیسم آمریکا، باز هم از یک دشمن شناسی ناقص حکایت می کند. مارکسیسم در دوران پیش از انقلاب، خطر بسیار جدی تری نسبت به پس از انقلاب بود؛ برای این که مارکسیسم بعد از پیروزی انقلاب در بقای خود نیز تردید داشت. انجمن حجتیه به هیچ عنوان تعطیل نشد. فقط برای مدتی تضعیف شد. آن ها بعد از سخنرانی معروف امام(ره) اعلام کردند که فعالیتشان را متوقف کردند اما عملاً محافل و ارتباطات خودشان را حفظ کردند. عناصری از آن ها هم که در نظام نفوذ کرده بودند همچنان به فعالیت های خود ادامه دادند. یکی از نهادهای مورد توجه انجمن حجتیه، وزارت خارجه بود. به هر حال سفیر شدن در یک کشور خارجی، امکان سیاسی بسیار بالایی تلقی می شود که برخی از عناصر این جریان به چنین مقاماتی دست پیدا کردند. یا در حوزه های اقتصادی فردی از انجمن، رئیس دخانیات شد. این فرد، مسئول شاخه اصفهان و نفر چهارم انجمن حجتیه بود که بعد، فساد سیاسی و اقتصادی و ارتباطات این فرد با بیگانگان و ضرباتش به نظام آشکار شد. به نظر من، یکی دیگر از مصادیق مهمی که می توان امروزه از آن به عنوان تهدیدآفرینی انجمن حجتیه برای نظام و انقلاب یاد کرد، تفرقه افکنی بین شیعه و سنی است. این یکی از مسائلی است که عناصر انجمن حجتیه به شدت روی آن کار می کنند. یکی از میراث های بزرگ امام خمینی (ره) وحدت شیعه و سنی برای مقابله با دشمنان اسلام است. امام(ره) با ایده وحدت، خدمت بزرگی به مسلمانان کرد اما انجمن حجتیه در حال حاضر، در صدد است تا با طرح مسائل اختلاف برانگیز میان شیعه و سنی، زحمات امام(ره) را از بین ببرد».(2)به نظر نگارنده، دسته دیگری از اعضای انجمن، اعم از اعضای فعال رده بالا و افراد معمولی بودند که مقلد امام و طرفدار نهضت وی بودند و پس از پیروزی انقلاب و از انجمن جدا شده و از خدمت گزاران نظام و امام به شمار می رفتند. این دسته، تلاش های فراوانی در توسعه انقلاب و دفاع مقدس انجام دادند. بحث های مربوط به رابطه انجمن با ساواک و سیاست در عنوان های بعدی بیان می گردد.
برخی از نویسندگان و اهل اطلاع از جریان انجمن حجتیه و آگاه به حوادث قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران، مطالب مهمی درباره این جریان فرهنگی به ویژه تقسیم انجمن حجتیه به دوره اول و دوم و گونه شناسی افراد انجمن بیان کرده اند که چکیده عبارت های ایشان را به شرح ذیل نقل می کنیم:
«انجمن حجتیه هیچ گونه ارتباط و سنخیتی با انجمن پیروان قرآن و مهدیه عابدزاده و دیگر مهدیه ها نداشت. مرحوم حاج شیخ محمود ذاکرزاده تولایی، مردی بود که در همه رشته های حوزوی استاد دیده و خود، استادی فاضل و شایسته تا آن جا که حوزویان مشهد ایشان را شیخ بهایی روز و متکلمی هشام وار می شناختند. من افسوس می خورم که دست هایی آگاه و ناآگاه نگذاشتند که شیخ محمود به امام خمینی(ره) نزدیک گردد. او حتی از سال های پیش از شهریور 20 تا سال 27 و در دهه سی با همه فشارها و محدودیت های فرهنگی بر ضد حوزه علمیه و در زمان پیشرفت بهائیت و کسرویت و اندیشه های التقاطی سنگلجی ها توانست منبرهای افشاگری برود. آن مرد فاضل و فعال از هر رخنه ای که دشمن می خواست به حریم اسلام تجاوز کند به همان جا می تاخت و بر دشمن ضربه می زد. ایشان از سال 27 که کتاب سیاست ایران را ورق خورد، ناگهان آن روحانی محتاط و آرام دور از سیاست چهره دیگر خود را نشان داد و با یک نامه به مرحوم آقای کاشانی، جوی آفرید که آقای کفایی و مدیریت درباری حکومت را از صحنه سیاست خراسان و مدیریت حوزه مشهد به دور راند، وی، مهم ترین نقش را در تأسیس جمعیت مؤتلفین اسلامی که مکتبی ترین و اصیل ترین سیاست آن دوران و مقتدرترین گروه های ملی و مذهبی طرفدار نهضت نفت در خراسان بودند، ایفا کرد. پس از کودتای 32 اوضاع به کلی تغییر کرد و بسیاری از چپی ها و ملیون و روحانیون، دچار بحران روحی و فکری شدند بعضی بریدند و برخی روش های خاص خود را پیش گرفتند. شیخ محمود حلبی همکاری با حکومت کودتا را جایز نمی دانست و حکومت نیز نمی توانست مردی با آن نفوذ را در میان مردم و روحانیت را آزاد بگذارد؛ لذا ساواک، پروژه مهار مدرسه نواب و کنترل انجمن پیروان قرآن و مهدیه را آغاز کرد. شیخ علی اکبر نوغانی، تولیت مدرسه نواب را عزل کرد و فرزند شیخ احمد کفایی به جای او نشست و موقوفات مدرسه را به تاراج برد و طلاب برجسته مدرسه، مانند: سیدجعفر سیدان و برادرش سیدعباس و محمدرضاحکیمی و سیدمحمود مجتهدی برادر آیت الله سیستانی و مصباح و مدیرشانه چی و گیوه چی و بهبودی، مدرسه را ترک کردند. شیخ محمود حلبی که می دانست با آن همه کینه آقای کفایی به قدرت رسیده نمی تواند در مشهد فعالیت کند به تهران مهاجرت کرد و حرکت تازه ای را آغاز کرد و برای حفظ دین خدا، تقیه را برگزید و جهاد سیاسی پیشین خود را به اجتهادی سیاسی و کلامی تبدیل کرد و با حمایت آقای خوانساری و آقای فلسفی و اجاره مصرف وجوهات توسط مراجع، حتی امام خمینی(ره)، انجمن خیریه حجتیه را برای مبارزه با بهائیت در شرایطی که مبارزه با دولت میسر نبود، تأسیس کرد. من دیگر مرحوم شیخ محمود حلبی را ندیدم تا این که مدت ها بعد، روزی دو جوان تحصیل کرده که یکی شان همان مهندسی بود که بعدها شهرت خوبی در مبارزه با بهائیت به دست آورد و از سران حجتیه شد با نامه ای از ایشان به سراغم آمدند که با اظهار محبت های بسیار نوشته بود: «دوست عزیز و رفیق شفیقم، امروزه بزرگ ترین خطر برای ایران و اسلام، نفوذ فرقه بهائیت در ساختار سیاست و فرهنگ ایران است و حوزه علمیه ما نیز بی ساختار و بی خبر از ماجرا و بی هدف به تحصیلات رسمی خود می پردازد. بنابراین، من وظیفه می دانم که با یاری افرادی مانند شما در مبارزه با این کفر مهلک، کمر همت بربندم». با این نامه مرا به همکاری در سطح بالا با انجمن حجتیه و نمایندگی این انجمن در مشهد فراخواند. مهندس برای اثبات کارآمدی و تسلطشان بر شناخت همه بهائیان کشور، گزارشی از بهائیان روبروی منزل ما دادند و من گفتم سلام مرا به شیخ برسانید و بگویید شاگردتان عرض کرد تا اصل یک معنا و مفهوم نظری در جهان وجود داشته باشد مبارزه با فقط یک مصداق، مبارزه ای ناموفق است و به این شکل توان نفی زمینه ها و مفاهیم اصلی و استعماری بهائیت و زدودن آن را نداریم و به خصوص این جمله از سوی من به استاد عرض کنید که بنگرید ریشه های بهائیت کجاست؟ آن را باید زد.
هرگز در پی شناخت انجمن حجتیه آن روز دیگر وجود خارجی ندارد، نباشید که انجمن به مانند صدها حزب و انجمن و هیأت خوب و بد نیم قرن گذشته، اینک در قبرستان احزاب آرمیده است. انجمن حجتیه از سال 32 تا 42 موفق ترین جمعیت مذهبی بود، ولی انجمن به مرور به اندیشه قعود و بی تفاوتی بدل گشته و ناخودآگاه به چهار گروه بی آدرس و بی نام و نشان تقسیم شدند: نخست: جاماندگان از علویان اثنی عشری که از سال 41 در خود می جوشیدند و از سال 42 با آغاز نهضت دینی، انجمن را ترک کرده و بیشترشان به خط امام پیوستند و برخی هم تندتر و منحرف گشتند و تفریط را با افراطی متقابل و پیوستن به گروه های التقاطی چون مجاهدین خلق جبران کردند. دوم: آنان که به فریب عمر و عاص های روز به پیمانی که ساواک برای پیشبرد هدف خود، بسته بودند اینک فقط بر پایه تقیه برای حفظ مال و جان و قبیله پایبند بودند و عنایتی به حفظ کیان دین نداشتند. گویاتر آن که فقط برای حفظ امال خود تقیه می کردند و به مبارزه با بهائیت هم به چشم یک حرفه حزبی می نگریستند. سوم: پیاده نظام ها که می آمدند و خدمتی می کردند و می رفتند و به صورت سیاهی لشکر در همه جا می باشند. چهارم همانانی هستند که در طلب طعمه به دام افتاده بودند و چیزی نگذشت که طلحه الخیر، طلحه الشر و زبیر سیف الاسلام هم سیف کافران گردید؛ این تیپ دیگر انجمن دهه سی نبودند؛ بلکه انجمن، پایگاه و دفتر کار و حمام تطهیرشان از لجن زار و بول سازی شده و حتی پس از انقلاب هم به روش زشت خود ادامه می دادند. اولین مبارزه اقتصادی انجمن با بهائیت بر سر گرفتن امتیاز کوکاکولا در مقابله با پپسی کولا بود که در انحصار بهائیان بود. و این نخستین تله و طعمه ای بود که توانست شخصیت علمی و کلامی انجمن حجتیه را به شخصیت اقتصادی سودجویانه تبدیل گردانید و به گفته مقام رهبری انقلاب که در آن روزگار، بسیار جوان بودند؛ «اینقدر بر سر پپسی و کوکاکولایی که سود هر دو به یک کیسه می ریزد درگیر نشوید.» انجمن حجتیه ابتدا در حال اضطرار و تقیه ای مشروع و با گرفتن امتیاز فعالیت دینی و متعهد به عدم دخالت در فعالیت ضد دولتی گردید که اگر هم تعهدی نمی داد و امتیازی نمی گرفت، قدرت دخالت در سیاست را نداشت لیکن انجمن ها و دعاهای ندبه بدون گرفتن هیچ امتیازی تسلیم دشمن گردیده و سیاست گذاری های درون انجمن خود را هم به ساواک واگذاشته و ساواک را عقل منفصل و راهنمای سیاست گذاری های دین خود برگزیده بودند و خود مجری بی جیره و مواجب آمال ساواک بوده و به وجاهتشان، سیاست گذاری های ساواک را توجیه می کردند. ساواک هم از راهنمایی مضایقه نکرده و صمیمانه و محرمانه به آنان می آموخت که اکنون که می بینید همه قدرت در کف دشمن است و شما قدرت مقابله ندارید؛ پس در سیاست گذاری های دولت دخالت نکرده و بیهوده خود را زیر شکنجه های طاقت فرسای ساواک ظالم نیافکنده و به کشتن ندهید. آنان را می ترساندند که کاری نکنید که شاه همچون پدرش مانع هرگونه اجتماع مذهبی و حتی عزاداری ها گردد و چنان فریبشان دادند که بدون گرفتن هیچ گونه امتیازی تسلیم سیاست دشمن شدند. در حالی که جدایی دین از سیاست فقط یک مغالطه برای قطعه قطعه کردن دین است. انجمن حجتیه شماره دو، به سرپرستی آقای افتخاری هیچ سنخیتی با انجمن حجتیه شماره یک نداشت. شیخ بازنشسته پس از فاجعه میدان ژاله(شهدا) و پس از انقلاب، دیگر دخالتی واقعی در سیاست گذاری انجمن حجتیه امثال افتخاری نداشت پس از آن، دیگر اهل تزویر و گروه طلحه و زبیری و ابوموساییان در مقابل انقلاب هرچه کردند، آن مرحوم را سپر بلا و سایه سری قرار داده بودند تا مصون بمانند؛ زیرا او ابتدا انگیزه شرافتمندانه و مجاهدانه برای تشکیل انجمن داشت و به حکم وظیفه شرعی در هر زمان، تا حد توان خود با فساد و کفر و الحاد مبارزه می کرد. پس از تعطیلی رسمی انجمن حجتیه حقیقی، آنچه علیرغم اهداف انقلاب ادامه یافت. آن انجمن حجتیه دوم و جعلی بود که با کودتای نامحسوس به سرپرستی امثال افتخاری عضو انجمن فلسفه فرح به تلاش های نادرست می پرداخت. افتخاری از سال 32 مطرود بود و تا آنجا پیش رفت که دفاع در مقابل کفر صدامی را در جنگ تحمیلی نامشروع دانست. یکی از افراد انجمن حجتیه در یک مجلس بحث با گروهک فرقان در تهران به صراحت می گفت: رفع این مشکلات فقط با امام زمان(عج) است یعنی تا حضرت نیامده اند، باید به همه چیز تن بدهیم و چماق بخوریم. مرحوم آقای حلبی، عملاً از سال 57 که انقلاب درگرفت، درب انجمن را بگشود تا هر مرغی به سوی هم نوعان خود به پرواز درآید و سیمرغش، سیمرغ شدند و البته بیشتر ایشان از بهترین یاران انقلاب گردیدند و تا آنجا که موثقی از قول مقام عالی رتبه انقلاب نقل می کند: «بسیاری انجمنی ها در افشای منافقان و خانه های تیمی و نیز در جبهه ها ما را یاری کردند».(3)
انجمن حجتیه و ساواک
رهبران انجمن به ویژه شیخ محمود حلبی به جهت بیم داشتن از تعطیلی انجمن و خنثی شدن تبلیغات آنان در مقابل فرقه بهائیت و برای استمرار حیات فرهنگی انجمن، به فکر به دست آوردن امتیازهایی از نظام شاهنشاهی بودند و بر این اساس، گاهی فعالیت ها و سخنرانی های خود را به اطلاع مأموران ساواک می رساندند. برای نمونه: در نامه ارسال شده در تاریخ 20 /2 /43 از سوی سواک تهران به مدیریت کل اداره سوم، آمده است: «در حال حاضر سرپرست این قبیل جوانان که چند سال است با بهائی ها در داخل و حومه تهران مباحثه می کنند، آقایان فلسفی و شیخ محمود واعظ می باشند. شیخ محمود حلبی، روزهای جمعه هر هفته پیش از ظهر، چند نفر جوان را در منزل خود برای بحث با بهایی ها آموزش می دهد و بدون سر و صدا و خودنمایی در محیط کاملاً محرمانه و مؤدبانه با بهاییها جر و بحث می کنند و تاکنون دیده نشده که در محافل عمومی و یا منبر، این موضوع را مطرح یا تنقید نمایند و با این که از وعاظ درجه یک تهران و طرف توجه عموم هستند و چندین هزار از جمعیت در مسجد مروی در ماه های رمضان و محرم و صفر هر سال، پای منبر از سخنان او استفاده می کنند تاکنون دیده نشده که در زمره دیگر وعاظ مخالف درآید و یا در جلسات آن ها شرکت کند و یا برعلیه مقامات، سخنرانی و تنقید نماید و با این که چند سال قبل، عضو مؤثر جبهه ملی بوده و درخراسان فعالیت می کرد، به کلی مراوده خود را با آن ها قطع کرده و روی همین اصل، روحانیون و وعاظ برای او احترام خاصی قایل می شدند.»(4)شیخ محمود حلبی، برای حفظ انجمن از باب تقیه، مراسلاتی با اداره امنیت ارایه می کرد. برای نمونه وی در تاریخ 45 /1 /6 با ارسال نامه ای، خطاب به سرهنگ ستاد، جعفری رئیس اداره اطلاعات کشور، از محدودیت هایی که برای فعالیت اعضای انجمن در شهرستان یزد از سوی شهربانی آن شهر ایجاد شده، اظهار گلایه کرده است. مشروح نامه چنین است: «مخلص، حلبی واعظ که به فرموده حضرت آیت الله گلپایگانی، راجع به فعالیت های تبلیغاتی حزب بهائیه و مبارزات علمی و اخلاقی علیه آن ها، حضور محترم عالی در اداره شهربانی رسیدم و چگونگی این مبارزات را که موافق مقررات انتظامی کشور و مطابق اصول علم و ادب است به عرض عالی رساندم و خواطر شریفتان را از توسعه دامنه فعالیت بهائیه در تبلیغات مسمومی که دارند و لزوم مبارزه علمی، ادبی و اخلاقی علیه آن ها مستحضر نمودم. حضرتعالی نظر به حسن نیت و صفای فطرتی که دارید، به پیروی از منویات مقدسه اعلی حضرت همایون شاهنشاهی ابراز موافقت و اظهار لطف فرمودید. حتی آن که شماره تلفن منزل را مرحمت داشتید که در مواقع ضرورت، مطالب لازمه را معروض خدمت بدارم که اینک دو مطلب لازم و ضرور پیش آمده و تلفن منزل و اداره را درچندین نوبت که گرفتم برای عرض مطالب، روی موافق و مساعد نشان داد (نمی دانم چرا و به چه جهت) ناچار از نظر انجام اضافه دینی و وجدانی، خواطر شریف عالی را با این مکتوب مزاحمت می دهم. آن طوری که گزارش های متعدد به ما رسید و مقرون به صحت است حزب بهائیت به دستور بیت العدل، دست به جانب ایلات مهم کشور از قبیل ایل بختیاری و قشقایی دراز کرده و شروع به تبلیغ آنان مخصوصاً رؤسای آنان نموده اند و این موضوع برای آینده کشور، نتیجه وخیمی خواهد داشت، به طوری که مکرر به مکرر گزارش می رسد. رئیس جدید شهربانی یزد، با کمال و جدیت و پافشاری از کنفرانس های دینی افراد مبارز یزد با نهایت ادب و اخلاق و با مراقبت کامل در حفظ آرامش برگزاری نموده و می نماید، جلوگیری شدید نموده حتی آنان را تهدید به جلب کرده است. با این که در تمام مدت چند ساله گذشته، سازمان امنیت با دقت کامل در تمام شؤون به این مبارزات و مبارزین نظر داشته و کمترین خلافی را در کنفرانس های این ها ندیده، نمی دانم آقای ریئس شهربانی جدید یزد در مقابل فعالیت های بهاییه چه دستوری دادند. اگر این ممانعت و جلوگیری، طبق نظر مقدس اعلی حضرت شهریاری و یا طبق نظر شریف حضرتعالی است، تا همه این افراد مبارز از نیات مقدسه اعلیحضرت همایونی آگاه نموده، همه را تعطیل کنیم...»(5)
سرهنگ جعفری در واکنش به این نامه با ارسال نامه ای، خطاب به ریاست شهربانی، ضمن تأیید مواضع حلبی در خصوص فعالیت انجمن حجتیه و رعایت نهایت ادب و اخلاق و با مراقبت کامل در حفظ آرامش از سوی آنان عنوان کرد: «مراتب به عرض رسید، فرمودند از شهربانی یزد بپرسید که با کار این ها چه کار دارد؟»(6) شهربانی یزد نیز با دریافت نامه، مساعدت های لازم را در این خصوص انجام داد.(7) محتوای گزارش های فوق هر یک نشان دهنده رضایت طرفین از نحوه فعالیت انجمن حجتیه و عمل کرد ساواک است. (8)
آیت الله خزعلی در این باره می فرماید: «آنها نمی توانستند با مسایل حساس سیاسی، خود را درگیر کنند و تقیه می کردند ... موضع گیری های سیاسی انجمن حجتیه نیز بیش تر از سر تقیه بوده است. این مسأله غیر از شعار جدایی دین از سیاست است اعضای انجمن حجتیه بر این اعتقاد بودند که ما قدرت مقابله با حکومت محمدرضا پهلوی را نداریم.»(9)
انجمن گمان می کرد که با این ترفندها می تواند به اهداف خود دست یابد و به نحوی ساواک و شهربانی را به بازی بگیرد و در حالی که ساواک و نظام پهلوی برای جلوگیری از فعالیت های سیاسی افراد مذهبی، با فعالیت های انجمن مخالفت نمی کرد و از این طریق انجمن را به بازی می گرفت و گاهی نیز برای رد گم کردن، محدودیت هایی ایجاد می کرد. آقای پرورش در این باره می گوید: «یک دفعه ساواک انجمن حجتیه را محدود می کرد و حتی افرادی را دستگیر می کرد و بعد از دو سه ماه که فشار ایجاد می شد نقطه مقابل، بهائی ها را آزاد می گذاشت و پس از دو سه ماهی بهائی را ساواک شدیداً محدود می کرد و در مقابل به برادران انجمن اجازه فعالیت می دادند یعنی در حقیقت می کوشید یک موازنه ایجاد کند. گاهی این گروه را محدود می کرد و گاهی بهائی را.»(10)
امام خمینی(ره) درباره عمل تقیه ای می فرماید: «تقیه برای حفظ اسلام و مذهب بود که اگر تقیه نمی کردند مذهب را باقی نمی گذاشتند تقیه مربوط به فروع دین است مثلاً وضو را این طور یا آن طور بگیر، اما وقتی اصول اسلام، حیثیت اسلام در خطر است، جای تقیه و سکوت نیست.»(11)
سیاست و انجمن حجتیه
یکی از بحث های مهم انجمن، دیدگاه این جریان نسبت به سیاست و حکومت است. آیا انجمن یک تشکیلات غیرسیاسی یا ضد سیاسی بود؟ آیا سران انجمن به جدایی دین از سیاست اعتقاد داشتند؟ آیا آقای حلبی، سکولار و معتقد به حکومت سکولار بود؟ آیا به حکومت دینی قبل از ظهور حضرت ولی عصر(عج) اعتقاد نداشتند؟ پاسخ به این پرسش ها، به دلیل طیف گسترده انجمن و داشتن افراد متنوع سیاسی و غیرسیاسی و نیز تحولات گوناگون رفتاری و گفتاری رهبر انجمن، بسیار دشوار است. شاید بیان گزارش ها و دیدگاه های افراد مرتبط با انجمن بتواند پاسخ مناسبی را برای خوانندگان به ارمغان آورد.انجمن حجتیه، به شهادت آقای خزعلی و شهیدهاشمی نژاد، اجازه فعالیت سیاسی نمی داد و اگر احساس می کرد کسی فعالیت های سیاسی می کند، عذر او را می خواستند. (12) آقای پرورش، یکی از مسئولان انجمن حجتیه در اصفهان که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران از این جریان جدا شد، می گوید: «انجمن از برادران و خواهران نوشته می گرفتند که در امور سیاسی دخالت نکنند و انجمن شدیداً از درگیر شدن با مسایل سیاسی اجتناب می کرد»(13) البته برخی از سران انجمن در تهران که با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، نهضت امام خمینی را همراهی کردند بر این باورند که انجمن مرکزی، هیچ کاری با سیاسی بودن یا نبودن اعضای خود نداشت و شاید مقابله انجمن با افراد سیاسی در شهرستان ها و به صورت سلیقه ای انجام می گرفت. سخنان برخی دیگر از انجمنی ها نشان می دهد که مرحوم حلبی، نهضت امام خمینی را باور نداشت. شاهد بر این مطلب این که آقای حلبی بعد از وفات آیت الله حکیم مرجعیت آیت الله خویی را مطرح کرد و با این گونه اظهار نظر، توطئه شاه را همراهی کرد؛ زیرا شاه تلگرافی به آقای خویی زد و به ایشان تسلیت گفت تا بتواند مرجعیت را از ایران را به نجف منتقل کند. آقای طیب یکی از مسئولان گذشته انجمن در این باره می گوید: «از ابتدای این نهضت و از گذشته های دور این نهضت، آقای حلبی با ناباوری با آن برخورد می کرد و معتقد بود که نمی شود با رژیم تا دندان مسلح شاه مبارزه می کرد و عقیده داشت کسانی که به این راه کشیده می شوند خونشان را هدر می دهند و کسانی که افراد را به این راه می کشانند، مسئول این خون ها هستند و معتقد بود که کار صحیح فعالیت های فرهنگی و ایدئولوژیک است نه مبارزه علیه رژیم» (14) این گونه سخن ها نشان نمی دهد که آقای حلبی به جدایی دین از سیاست یا نفی حکومت دینی و نظریه سکولاریسم اعتقاد داشت؛ بلکه به تعبیر آقای طیب قضاوتش این بود که این انقلاب به جهت این که رژیم پهلوی مسلح است و ارتش دارد و مردم سازمان و سلاح ندارد، به پیروزی نمی رسد.
حضور آقای حلبی در انتخابات دوره اول خبرگان رهبری پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و پیشنهاد افزودن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی و ارسال نامه تبریک به امام برای پیروزی و فتح خرمشهر و فعالیت های سیاسی او در نهضت ملی شدن نفت به این فرضیه را تأیید می کند که آقای حلبی به لحاظ عملی و تاکتیکی-نه نظری و استراتژیک-تحقق حکومت دینی را در زمان حاضر ممکن نمی دانست. همراهی وی در مواردی با شهربانی رژیم پهلوی نیز از باب تقیه بوده است. نظریه عدم تحقق حکومت دینی در برخی افراد انجمن، اعم از رهبران و عوام به نظریه حرمت تشکیل حکومت دینی قبل از ظهور انجامید و با این اعتقاد نظری نسبت به حکومت امام خمینی به مخالفت پرداختند. هر چند برخی دیگر از سران و طرفداران انجمن با تفکر جدایی دین از سیاست مخالفت کرده و نظریه سکولاریسم را به نقد کشاندند. همین گروه دوم، ملقدان امام خمینی بودند که با پیروزی انقلاب اسلامی ایران یا قبل از آن، از انجمن جدا شده و همکاری گسترده ای با نظام اسلامی آغاز کردند و خدمات شایانی در جنگ تحمیلی داشتند. گروه اول، کسانی هستند که نه تنها هیچ همکاری با نهضت امام نداشتند، بلکه همیشه در صدد نقد کردن و نق زدن و غیراسلامی خواندن نظام جمهوری اسلامی بوده و هستند.
فرضیه دیگر این است که نباید رهبر، سران و طرفداران انجمن را از یکدیگر تفکیک کرد. همه افراد انجمن، حتی آقای حلبی با تمسک به برخی روایات، تشکیل هر نوع حکومت و قیام و مبارزه قبل از ظهور قایم(عج) را طاغوتی و حرام می دانستند؛ هر چند به ندرت برخی از سران و عوام انجمن با این تفکر موافقت نکرده و تفکر سکولاریسم را نقد می کردند؛ ولی چون اعتقادات دینی خود را از شخصیتی همچون آقای حلبی دریافت کرده بودند، دلبستگی خاصی به او داشتند و با او همکاری می نمودند. یکی از فرمایشات آقای حلبی این فرضیه را تایید می کند. او می گوید: «الان هم می گوئیم حکومت دینی خوب است شما آن مصداق حاکم اسلامی را نشان بدهید اونی که معصوم از خطا باشد، نشان بدهید، اونی که معصوم از گناه باشد نشان بدهید، اونی که هوی و هوس و حب ریاست و شهرت و غصب و تمایلات نفسی به هیچ وجه در او اثر نکند، نشان بدهید او بیاید توی میدان جلو بیافتد ملت می افتد به خاک پایش تمام روحانیون قربان خاک پایش می شوند.»(15) بر این اساس، تحلیل برخی این است که آقای حلبی، اعتقاد به حکومت دینی نداشته و در آغاز انقلاب اسلامی ایران، از باب تقیه با دولت جمهوری اسلامی همکاری می کردند.
شاید وجه جمع این دو فرضیه این باشد که آقای حلبی به جهت شکست در جریان نهضت ملی شدن نفت و با توجه به فرهنگ شایع غیرحکومتی علما در حوزه علمیه قم و نجف به این نتیجه رسید که در مقام عمل نمی توان فعالیت سیاسی کرد و در حد توان و از «باب ما لا یترک کله» باید فعالیت فرهنگی انجام داد و چون جریان گسترده ضد فرهنگی و اعتقادی در جامعه آن زمان، جریان بهائیت بود، به فکر تأسیس انجمن حجتیه برای مقابله با آن افتاد و چون بهائیت، با شعار غیرسیاسی بودن توانست به بخش های مختلف رژیم راه یابد، انجمن نیز باید با این الگوگیری از بهائیت و طرح شعار غیرسیاسی بودن توانست در حاکمیت پهلوی با بهائیت مبارزه کند. افزودن تبصره دوم به اساس نامه نیز با همین توجیه انجام گرفت. مراجع تقلید و شخص امام و بزرگانی همچون استاد مطهری و شهید بهشتی و غیره نیز با این نگاه، انجمن را تایید می کردند. این رویکرد تا سال 1342 شمسی، یعنی؛ آغاز قیام امام خمینی(ره)ادامه یافت. قیام و نهضت امام، پرسشی را در ذهن های رهبران و طرفداران انجمن ساخت و این که آیا مبارزه بر ضد رژیم پهلوی ممکن است یا نه؟ جایز است یا نه؟ آقای حلبی دیدگاه عدم امکان را همچنان در ذهن خود می پروراند، ولی برخی از سران و طرفداران انجمن بر این باور بودند که مطابق برخی روایات، قیام قبل از قائم(عج)، طاغوتی و حرام است. در مقابل، عده دیگری از سران و طرفداران انجمن و مقلدان امام معتقد بودند که حکومت دینی لازم است و قیام های غیر دینی قبل از قیام حضرت حجت(عج)-نه قیام های دینی-طاغوتی است. این اختلاف در سران انجمن تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران بالا گرفت. همین گروه از انجمن بودند که با دستور امام، مبنی بر این که ملت ایران عزادار است و عید شعبان 57 را جشن نگیرید، مخالفت کرده و جشن گرفتند. انجمنی های معتقد به امام با وجود پذیرش شان استادی آقای حلبی و حرمت نهادن به وی، همکاری خود را برای توسعه انقلاب ایران شروع کردند و با استفاده از تجربه تشکیلاتی توانستند بخشی عظیمی از فعالیت های سازمانی منافقین را شناسایی و معرفی کنند. انجمنی های مخالفت نهضت امام نیز به راه خود ادامه دادند و هنوز نیز رویکرد سلبی نسبت به انقلاب اسلامی ایران برخورد می کنند. اما شخص آقای حلبی در این نزاع درون سازمانی نتوانست به یک جمع بندی نظری برسد. گاهی روایات مطرح شده از سوی طرف مخالف انقلاب بر او تأثیر می گذاشت و تعابیری همچون ضرورت حکومت معصوم را بیان می کرد و گاهی انقلابیون انجمن بر او تأثیر می گذاشتند و او را به تایید نظام اسلامی دعوت می کردند. شاید قیام هفده شهریور 1357 شمسی، آغاز جرقه ذهنی آقای حلبی مبنی بر جواز مبارزه بر ضد رژیم پهلوی بود. این رویکرد جدید وی سبب شد تا با پیروزی انقلاب به پیشنهاد استاد مطهری مبنی بر اصلاح تدوین پیش نویس قانون اساس پاسخ مثبت دهد و در انتخابات دوره اول مجلس خبرگان شرکت کند و در متمم اساس نامه انجمن، اعتقاد به اصل ولایت فقیه و تبعیت از مقام والای ولی فقیه و رهبر انقلاب حضرت آیت الله العظمی امام خمینی مدظله العالی را بیفزاید. آقای حلبی با این رویکرد در تاریخ 58/1/1 از مردم خواست تا در رفراندوم شرکت کنند و به جمهوری اسلامی رأی قطعی بدهند. صدور بیانیه های وی در زمینه کشف توطئه بنی صدر و عزل وی از فرماندهی کل قوا در خرداد شصت، محکوم کردن حادثه مسجد ابوذر و سوء قصد به جان مقام معظم رهبری در تیرماه شصت، عرض تسلیت برای بمب گذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و فاجعه هشت شهریور و نامه تبریک به مناسبت پیروزی رزمندگان در فتح خرمشهر و انتشار نشریه مرزبان به مناسبت هفته جنگ و پیام تسلیت به مناسبت شهادت هاشمی نژاد، نمونه های دیگری از تغییر موضع آقای حلبی در موضع حکومت دینی و نظام جمهوری اسلامی می باشد.
کناره گرفتن نیروهای انقلابی انجمن از آن و پیوستن به انقلابیون و قرار گرفتن تولیت امور انجمن در دست افراد غیرمعتقد به نظام جمهوری اسلام و جمعیت گسترده انجمن با رویکرد مخالف قیام امام در شهرستان ها و تهران و گزارش های پی در پی مخالفت های انجمن به امام خمینی(ره)سبب شد تا امام برای حفظ آینده نظام، مخالفت آشکار خود را با انجمن اعلام کند و آقای حلبی نیز دستور تعطیلی انجمن را صادر نماید. نگارنده گرچه تحلیل غیرممکن بودن حکومت دینی و رویکرد تقیه ای آقای حلبی نسبت به نهضت و قیام 42 امام را ناشی از نداشتن بینش سیاسی و ناتوانی وی در تفسیر درست روایات قیام قبل از قائم می داند؛ ولی وجود عناصر ضد سیاسی تأثیرگذار بر آقای حلبی در انجمن و مخالفت شدید نیروهای انقلابی با انجمن باعث شد تا تلاش برخی علما همچون شهید بهشتی و مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای و آقای خزعلی مبنی بر تغییر اساس موضع انجمن و با موفقیت انجام نپذیرد و این جریان فکری و فرهنگی از صحنه سیاست انقلاب حذف گردید. پس احتمال تبدیل رأی سیاسی در آقای حلبی بیشتر می رود. یعنی ایشان ابتدا با رویکرد تقیه ای و تاکتیکی از سیاست فاصله گرفتند سپس با تفسیر خاصی از روایات «قبل از قیام قائم»، دیدگاه سلبی نظری نسبت به حکومت دینی پیدا کردند و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی ایران، رویکرد ایجابی یافتند.
برخی از سران و طرفداران انجمن حجتیه برای اثبات ادعای خود مبنی بر نفی حکومت دینی در عصر غیبت به روایاتی تمسک می کردند. آقای پرورش در این باره می گوید: «انجمن به روایاتی در مقدمه صحیفه سجادیه استشهاد می کردند که مضمون آن این است: هر قیامی قبل از امام زمان به شکست می انجامد و خلاصه این طور می گفتند که این قیام به شکست منتهی می شود و با آن همکاری و همگامی نمی توان داشت و به این حرکت و نهضت سر سوزنی اعتقاد نداشتند.»(16)
برخی از روایات مبنی بر عدم جواز حکومت قبل از قیام حضرت حجت(عج) عبارتند از: «یکم: الغیبه للنعمانی عَبْدُ الواحِدِ بْنُ عَبْدِاللهِ عَنْ احمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ رَبَاحٍ عَنْ مُحَمَّدٍ بْنَ العَبَّاسِ عَنِ الحَسَنِ بْنِ ابیِ حَمْزَه عَنْ ابیهِ عَنْ مالِکِ بنِ اعْیَنَ عَنْ ابی جَعْفَرِ ع اَنَّهُ قالَ کُلُّ رَایَهٍ تُرْفَعُ قَبْلَ رَایه القَائِمِ ع صَاحِبُهَا طاغُوتٌ (17) دوم: الکافی: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَن احْمَدَ بنِ محَمَّدٍ عَنِ الْحُسَینِ بِنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَینِ بْنِ المُخْتارِ عَنْ ابِی بَصیرٍ عَنْ ابی عَبدالله ع قالَ کُلُّ رایَهٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قیامِ الْقائِمِ ع فَصاحِبُها طَاغُوتُ یَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللهِ عَزَّ وَ جَلّ (18): سوم غیبه النعمانی: مالک بن اعین عن ابی جعفر علیه السلام انه قال: کلّ رایه ترفع قبل رایه القائم علیه السلام صاحبها طاغوت. (19) معنای این روایات این است که هر پرچمی که پیش از قیام قائم بلند شود، صاحب آن، طاغوت است. (و با این کار) غیرخدا را پرستیده و بندگی کرده است.
امام خمینی در نقد این گونه استدلال ها می فرماید: «ممکن است هزاران روایت را نشر بدهند که از عمال ظلمه و آخوندهای درباری در تعریف سلاطین جعل شده است. به طوری که ملاحظه می کنید، با دو روایت ضعیف چه بساطی راه انداخته اند و مقابل قرآن قرار داده اند-قرآنی که جدیت دارد بر ضد سلاطین قیام کنید و موسی را به قیام علیه سلاطین وامی دارد. علاوه بر قرآن مجید، روایات بسیاری در مبارزه با ستمگران و کسانی که در دین تصرف می کنند وارد شده است. تنبل ها این ها را کنار گذاشته، آن دو روایت ضعیف را، که شاید «وعاظ السلاطین» جعل کرده اند، در دست گرفته و مستند قرار داده اند که باید با سلاطین ساخت و درباری شد! اگر اینها اهل روایت و دین شناس بودند، به روایات بسیاری که بر ضد ظلمه است علم می کردند. و اگر اهل روایت هم هستند، باز عدالت ندارند. چون عادل از معاصی به دور نیستند، از قرآن و آن همه روایت چشم می پوشند و به دو روایت ضعیف می چسبند! شکم آن هاست که آن ها را متوسل به این دو روایت ضعیف کرده، نه علم! این شکم و حب جاه است که انسان را درباری می کند، نه روایت. در هر صورت، گسترش دادن علوم اسلام و نشر احکام با فقهای عادل است تا احکام واقعی را از غیر واقعیف و روایاتی که ائمه(ع) از روی «تقیه» صادر کرده اند، تمیز بدهد. چون می دانیم که ائمه ما گاهی در شرایطی بودند که نمی توانستند حکم واقع را بگویند؛ و گرفتار حکام ستمگر و جائر بودند، و در حال شدت تقیه و خوف به سر می بردند (البته خوف از برای مذهب داشتند نه برای خودشان.) که اگر در بضعی موارد تقیه نمی شد، حکام ستمگر ریشه مذهب را قطع می کردند.»(20)
نگارنده بر این باور است که این دسته از روایات، هیچ دلالتی بر طاغوتی بودن قیام های حق و تشکیل حکومت عادلانه، ندارد؛ بلکه در خود روایت قرینه ای است مبنی بر این که، مراد از قیام طاغوتی، قیام هایی است که، در مسیر خدا و اهل بیت (علیهم السلام) باشد؛ و آن قرینه، ذکر کلمه «طاغوت» و جمله «یَعبدُ من دون الله» است. مؤیّد این مطلب روایت دیگری است که می گوید: وَ مَنْ رَفَعَ رایه ضلاله فصاحبها طاغوت؛ (21) هرکسی، پرچم ضلالت را برافرازد، صاحبش طاغوت است. پس روایت یاد شده به قرائن خارجیه، بدین معناست: «هر پرچمی که در مسیر ضلالت برافراشته شود، طاغوت است؛ نه پرچم حق.» و هرگز به اطلاق روایت که هر قیامی پیش از ظهور مهدی(عج) طاغوتی است؛ نمی توان تمسک کرد؛ چرا که اطلاق آن، حتی قیام امام حسین(علیه السلام) را هم شامل می شود؛ چون پیش از قیام مهدی(عج) است. و هرگز هیچ مسلمانی و حتی هر انسان فهمیده ای، در حقانیت قیام امام حسن(علیه السلام)شک ندارد. اگر اشکال شود که قیام امام حسین(ع) توسط امام معصوم صورت گرفته و روایت منع قیام، ناظر به حکومت های غیرمعصوم است؛ جواب این است که ما در تاریخ، قیام های فراوانی را به دست غیرامامان معصوم داشته ایم که به تأیید امامان معصوم رسیده اند؛ برای نمونه:
1. قیام زید بن علی: امام هشتم(علیه السلام) فرمود: «زید از عالمان آل محمد بود و برای خداوند خشم کرد. و برای خداوند با دشمنانش جنگید تا به شهادت رسید.»(22) و امام هفتم(علیه السلام) نیز فرمود: «عمویم زید در راه رضایت آل محمد(صلی الله علیه وآله) قیام کرد.»(23) و روایات دیگر، که امامان معصوم (علیهم السلام) و حتی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله) قیام او را پیش گویی کرده و کاملاً تایید فرمودند.(24)
2. قیام مختار بن ابی عبیده ثقفی: امام زین العابدین (علیهم السلام) در تایید قیام او فرمود: «اگر برده ی از زنگار برای یاری ما قیام کند، بر همگان واجب است که او را یاری رسانند.»(25) از این روایت استفاده می شود که، نه تنها قیام در حمایت و مسیر اهل بیت (علیهم السلام) نکوهش نشده است؛ بلکه هر کس قیام کند؛ بر دیگران واجب است که او را یاری کنند و هم چنین امام باقر(علیهم السلام) فرمود: «مختار، قاتلان ما را کشت و از ما اهل بیت خون خواهی کرد و دختران ما را ازدواج داد و در زمان مشکلات، میان ما به تقسیم مال پرداخت.» (26) و فرمود: «خد رحمت کند مختار را که همه حق ما را ستاند.»(27) از گفتار امام باقر(علیه السلام) به خوبی تایید و تمجید تشکیل حکومت در مسیر حمایت از اهل بیت(علیهم السلام) استفاده می شود.
3. قیام یمانی و ... که در روایات بدان اشاره تایید شده است. (28)
استاد مطهری در این زمینه می فرماید: «از نظر روایات اسلامی در مقدمه قیام و ظهور امام، یک سلسله قیام های دیگر از طرف اهل حق صورت می گیرد. آنچه به نام قیام یمانی پیش از ظهور بیان شده است، نمونه ای از این سلسله قیام ها است. این جریان نیز ابتدا به ساکن و بدون پیش زمینه رخ نمی دهد. در برخی روایات اسلامی سخن از دولتی است که از اهل حق، که تا قیام مهدی (عج) ادامه پیدا می کند.»(29)
و همچنین درباره انقلاب اسلامی، به رهبری امام خمینی(ره) بشارت هایی داده شد، که یکی از بزرگان معاصر می گوید: «از نظر شیعیان، انقلاب ایران، به عنوان زمینه ساز ظهور مطرح است آنان کم و بیش می دانند ... در روایت های موجود عبارت «رجل من قم» مردی از قم قیام می کند «و قوم من الشرق» و گروهی از مشرق دست به قیام می زنند، آمده است.»(30)
پس توجیهات گوناگونی از احادیث منع قیام قبل از قائم(عج) می توان کرد، که به برخی از آن ها اشاره می شود:
1. مراد بیرقی است که در برابر بیرق حضرت باشد؛ نه بیرقی که به ایشان و ولایتشان دعوت می کند. (31) دلیل این توجیه، ذیل روایت مذکور، و روایتی است که، قید «رایه ضلاله»؛ پرچم گمراهی، دارد.
2. مراد این است که، عَلَم و پرچمی که به دروغ به عنوان مهدویّت بلند کند. (32) چنان که در طول تاریخ پرچم های فراوانی به نام مهدی(عج) قیام کردند؛ ولی گذشت زمان آنان را رسوا ساخت. امام خمینی می فرماید: «اینانی که می گویند: هر علمی بلند بشود، و هر حکومتی، خیال کردند که هر حکومتی باشد، این برخلاف فرج است، اینان نمی فهمند، چی دارند می گویند... حکومت نبودن؛ یعنی این که همه مردم به جان هم بیفتند؛ بکشند؟ ... اگر فرض می کردیم دویست تا روایت هم در این باب داشتند؛ همه را به دیوار می زدیم. برای این که خلاف قرآن است.»(33)
3. (ممکن است روایت) راجع به خبرهای ظهور ولی عصر(عج) و نشانه های ظهور باشد و بخواهد بگوید: «عَلَم هایی که به عنوان امامت پیش از قیام قائم برپا می شود، باطل است. (34) یعنی روایت مورد خاص را می گوید؛ بنابراین، اطلاق ندارد.(35)
4. جواب دیگر این است که، بر فرض، روایت طبق ظاهری که دارد معنی شود، باز هم قابل اعتنا نیست؛ چون در مقابل این روایات، آیات زیادی داریم که، دستور به قیام برای خدا؛ (36) جهاد در راه خدا؛ امر به معروف و نهی از منکر و مقابله با طاغوت داده است. هم چنین روایات فراوانی داریم که، دستور به امر به معروف و نهی از منکر(37) و قیام در راه خدا، داده است و دستورات و قوانین فراوان حکومتی، که در قرآن و روایات وجود دارد، نمی توانند مخصوص زمان خاصی باشد. امام خمینی (ره) در این زمینه می فرماید: «ممکن است صدها هزار سال دیگر(بگذرد) و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورد و در طول این مدت طولانی(آیا) احکام اسلامی باید زمین بماند و اجرا نشود و هر که هر کاری خواست بکند؟ (آیا) قوانینی که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، در راه بیان و تبلیغ و نشر و اجرای آن، بیست و سه سال زحمت طاقت فرسا کشید، تنها برای مدت محدودی بود؟ آیا خداوند اجرای احکامش را به دویست سال محدود کرد؟ و (آیا) پس از غیبت صغری، اسلام دیگر همه چیزش را رها کرده است؟»(38)
5. پاسخ دیگر، ان دسته از ادله عقلی و نقلی است که بر اثبات ولایت فقیه دلالت دارند، مانند: روایات ابی خدیجه و عمر بن حنظله و غیره (39) جمله این ادله ثابت می کند که قیام و حکومت دینی قبل از ظهور حضرت ولی عصر(عج) لازم و ضروری است؛ هر چند نتواند و نخواهد توانست عدل مهدوی را تحقق بخشد؛ ولی می تواند درصدی از احکام اسلامی را پیاده کند و زمینه را برای ظهور فراهم سازد.
پینوشتها:
1. برخی از سران انجمن این ادعا را تهمت دانسته و همکاری با ساواک را ادعای غیر واقعی دانسته اند.
2. مصاحبه با عباس سلیمی نمین مدیر مسئول پیشین نشریات کیهان هوایی و تهران تایمز، سایت محاکمه
http://www.mohakeme.com
3. حیدر رحیم پور، از انجمن پیروان قرآن تا انجمن حجتیه؛ تهران: طرح فردا، 1388، ص 108-183.
4. آرشیو مرکز انقلاب اسلامی، پرونده محمدتقی فلسفی، شماره بازیابی 1027، ص 42.
5. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، آرشیو، پرونده شیخ محمود واعظ حلبی، شماره 1615.
6. همان، آرشیو، همان پرونده، نامه 20/1/45 شماره 657/8/6891.
7. همان، آرشیو، همان پرونده، نامه 28/1/45، شماره 5/457.
8. فتاح غلامی، انجمن حجتیه و ساواک، سایت محاکمه..
9. حمید کرمی پور، خاطرات ابوالقاسم خزعلی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 145-146.
10. در شناخت حزب قاعدین، ص 35.
11. امام خمینی، ولایت فقیه، مؤسسه تنظیم و نشر امام خمینی، 1376، ص 135.
12. به نقل از: حزب قاعدین زمان، ص 127.
13. همان، ص 175.
14. همان، ص 43.
15. به نقل از: در شناخت حزب قاعدین، ص 122.
16. در شناخت حزب قاعدین، ص 61.
17. بحارالانوار؛ ج25، ص 114 و الغیبه نعمانی؛ ص 114-115.
18. همان؛ ح52، ص 143 و الکافی، ج8، ص 295.
19. دررالاخبار، ص 208.
20. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 65-66.
21. کلینی، روضه الکافی؛ ج8، ص 296، ح 456.
22. شیخ حر عاملی، همان؛ ج11، ص 39، ح 11.
23. همان.
24. علامه مجلسی، بحارالانوار؛ ج4، ص 199.
25. همان؛ ج45، ص 365.
26. همان؛ ج45، ص 343.
27. رجال کشی؛ ص 125، ح 199.
28. علامه مجلسی، بحارالانوار؛ س ج 52، ص 253.
29. مرتضی مطهری؛ قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه ی تاریخ؛ ص 37-38.
30. مجله انتظار، شماره 2، ص 61، مصاحبه با استاد علی کورانی و علامه مجلسی، بحارالانوار؛ ج52، ص 243 و ج 57، ص 216، ح 37.
31. مجله انتظار، شماره 2، ص 81.
32. همان، شماره 1، ص 14 و صحیفه نور؛ ج20، ص 196-197.
33. صحیفه نور؛ ج20، ص 15 و ص 198.
34. همان، ص 18.
35. جوادی آملی، ولایت الفقیه، ج1، ص 238.
36. سبا، 46.
37. حر عاملی، همان؛ ج11، ص 395.
38. امام خمینی، صحیفه نور.
39. ر.ک به نگارنده: جامعه مدنی و حاکمیت دینی.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}