نویسنده : سید احمد سجادی
منبع:راسخون


 

2. پذیرش نواقص و معایب و تلاش در جهت رفع آنها

وجود روحیه انتقادپذیری در مدیران بر رفع نواقص و جبران کمبودها تأثیر شگرفی دارد. در واقع پذیرش نواقص و معایب پس از احراز آن از جانب مدیران، گامی است برای حل آنها.
پذیرش عیوب یعنی آمادگی برای ایجاد تغییر در جهت رشد و بهبود. سازمانی که از تغییرات هراسان است و نمی‌تواند هیچ گونه حذف و اضافه‌ای را در برنامه‌های خویش لحاظ کند در واقع روح خلاقیت و نوآوری را در کارکنان خود کشته است.
همچنان که در گفتار قبل در مورد انتقادپذیرى‏ آمد، پذیرش انتقاد سازنده، خیر و برکت بسیاری به همراه دارد. امام هادى علیه السلام به یکى از دوستان خود فرمودند:

إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً إِذَا عُوتِبَ قَبِل ‏

هر گاه خدا براى بنده‏اى خیر بخواهد، چون وى طرف انتقاد واقع شود، مى‏پذیرد. (29)
انسان‌های معمولی از آنجا که معصوم نیستند و کم و بیش دچار خطا و اشتباه می‌شوند، می‌توانند در آیینه افکار دیگران در محیطی به دور از غرض‌ورزی، خود را ارزیابی کنند. امیرمؤمنان علی علیه السلام؛ اسوه مدیریت و رهبری عادلانه، همواره از سخن حق استقبال می کردند و می‌فرمودند:

لَا تَظُنُّوا بِی اسْتِثْقَالًا فِی حَقٍّ قِیلَ لِی وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِی فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ کَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْه‏

گمان مبرید که اگر به حق سخنی به من گفته شود بر من سنگین آید و یا از کسی بخواهم مرا تجلیل و تعظیم کند؛ که هرکس شنیدن حق یا عرضه شدن عدالت بر او ناخوش و سنگین آید عمل به حق و عدالت بر او سنگین‌تر است. پس از سخن حق یا نظر عادلانه خودداری نکنید. (30)

بیمارى انتقادناپذیرى‏

برخی از مدیران تاب شنیدن سخن حق و انتقاد را ندارند و حتى با انتقاد کننده تندى مى‏کنند و کینه او را در دل مى‏گیرند. به نظر قرآن مجید، بیشتر مردم «حق‏ناپذیر» هستند:

لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ اکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ

ما حق را براى شما آوردیم ولى بیشتر شما حق را خوش ندارید! (31)
امام صادق علیه السلام نیز این ویژگی را فراگیر می دانند و مى‏فرمایند:

ثَلاثُ خِلالٍ یَقُولُ کُلُّ انْسانٍ انَّهُ عَلى‏ صَوابٍ مِنْها دینُهُ الَّذى‏ یَعْتَقِدُهُ وَ هَواهُ‏ الَّذى‏ یَسْتَعْلى‏ عَلَیْهِ وَ تَدْبیرُهُ فى‏ امُورِهِ

سه چیز را هر انسانى درست مى‏پندارد: مذهبى را که به آن ایمان دارد؛ خواسته‏اى که به آن دست مى‏یابد و تدبیر در کارهایش را. (32)
جالب است که امام علیه السلام ضمن تصریح بر فراگیر بودن این ویژگی ها نسبت به همه افراد هشدار مى‏دهند که انتقادناپذیرى در سه حیطه فکرى، اخلاقى و عملى نفوذ مى‏کند و اندیشه، صفات و عملکرد آدمى را به تباهى مى‏کشاند.
رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله نیز در سخن نغزى، رمز حق‏گریزى و باطل‏گرایى را که منشأ انتقادناپذیرى است، بیان می کنند و مى‏فرمایند:

یا اباذَرٍّ، الْحَقُّ ثَقیلٌ مُرٌّ وَالْباطِلُ خَفیفٌ حُلْوٌ

اى اباذر! حق، سنگین و تلخ است و باطل، سبک و شیرین. (33)
حق‏ناپذیرى، نوعى بیمارى روحى است. براى درمان این بیمارى، بایدحق را شناخت؛ حق‏جویى و حق‏گویى را پیشه کرد و در بستر حق‏پویى گام نهاد. مدیرى که از شنیدن انتقاد بجا و سازنده خودداری ورزد، قطعاً زیر بار حق رفتن نیز برایش سنگین است.

3. عدم تحمیل نظر و عقیده شخصی

در هر اجتماعى باید رئیسى باشد که کارها را هماهنگ کند و در صورت بروز اختلاف، نظر او قاطع باشد. مدیر و رئیس سازمان باید با صفا و صمیمیت و توافق با کارمندان، کارها را اداره کند؛ اما اگر درباره مسائل جاری بین کارمندان و رئیس سازمان اختلاف نظر و سلیقه پدید آید، نظر مدیر به عنوان رئیس مجموعه مقدم خواهد بود و تمامی افراد باید نظر او را بپذیرند.
بدیهى است که مدیریت بر زیر مجموعه به معناى حاکمیت مستبدانه و مطلق نیست. از این رو، مدیر باید توجه کند که مدیریت او به خودکامگى، خودمحورى و جبّاریت منجر نشود. فرمانده یگان هر چند کار آزموده و لایق باشد، حق تحکّم و استبداد ندارد و نباید نظر و اندیشه خویش را بر اعضا تحمیل کند و خواست و نظر آنان را به هیچ انگارد. امام صادق علیه السلام در این‌باره می‌فرمایند:

مَنْ حَقَّرَ النَّاسَ وَ تَجَبَّرَ عَلَیْهِمْ فَذلِکَ الْجَبَّارُ

کسى که دیگران را کوچک شمارد و به آنان تحکّم کند و زور بگوید، جبّار است. (34)
اخلاق اسلامی با عدم پذیرش سخن دیگران و تحمیل نظر و عقیده شخصی به عنوان نظر حق بر کارمندان، مخالف است و آن را استبداد می‌داند. امیرمؤمنان علی علیه السلام می‌فرمایند:

حَقٌّ عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ یَسْتَدِیمَ الِاسْتِرْشَادَ وَ یَتْرُکَ الِاسْتِبْدَادَ

بر عاقل حق است که همواره از دیگران راهنمایی بخواهد و استبداد را ترک کند. (35)
افراد خردمند همواره از خودپسندی در رأی و نظر پرهیز، و سعی می‌کنند با کسب راهنمایی از دیگران در تشخیص راه از بیراهه به اشتباه نیفتند. همیشه چند اندیشه از یک اندیشه، کارایی بهتر دارد. تبادل افکار و نظریات سبب پویایی گروه می‌شود و همانطور که در قسمت مشورت گفته شد از احتمال خطا و شکست می‌کاهد. حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

أَلَا وَ إِنَّ اللَّبِیبَ مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ بِفِکْرٍ صَائِبٍ وَ نَظَرَ فِی الْعَوَاقِبِ

بدانید، خردمند آن است که با فکرى درست و پیش‏بینى کامل با افکار و نظریات دیگران روبرو شود. (36)
طبق فرموده آن حضرت، انسان خردمند، رأی خود را بر دیگران تحمیل نمی‌کند. این کار علاوه بر اینکه خطر بزرگی برای تصمیمات است و تصمیمات را به شکست نزدیک می‌کند، نقش سایر افراد را در مجموعه، کم اهمیت جلوه می‌دهد. به دنبال این استبداد، سازمان دچار رکود و فرسودگی می شود؛ افراد با بی‌تفاوتی نسبت به وقایع کار خویش را انجام می‌دهند بدون آنکه خود را در سرنوشت سازمان سهیم بدانند.
بر مدیران و مسئولان لازم است که از آرای کارکنان خود، هر چند پایین‌تر، به سادگی نگذرند و نسبت به هر نظر و پیشنهادی، قدری درنگ کنند. امام مؤمنان علی علیه السلام اینچنین هشدار داده اند:

لَا تَسْتَصْغِرَنَّ عِنْدَکَ الرَّأْیَ الْخَطِیرَ إِذَا أَتَاکَ بِهِ الرَّجُلُ الْحَقِیرُ

نظر و رأی مهمی را که فرد حقیری برای تو می آورد، کوچک نشمار. (37)
آن امام همام علیه السلام استفاده از نظر دیگران را همچون افزودن علم ایشان بر علم خود می دانند و فرمودند:

حَقٌّ عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ یُضِیفَ إِلَى رَأْیِهِ رَأْیَ الْعُقَلَاءِ وَ یَضُمَّ إِلَى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَمَاءِ

سزاوار انسان خردمند است که رأى خردمندان را بر رأى خویش بیفزاید و دانش و آگاهى خویش را با به دست آوردن دانش حکیمان و دانایان افزون سازد. (38)

4. آزاد اندیشی و پذیرش افکار

آزادگی

انسان ماهیتى دوگانه دارد: نیمى خاکى و نیمى افلاکى. نخست را «جسم» گوییم که باید «آزادى» داشته باشد و دیگرى «روح» است که باید از «آزادگى» برخوردار باشد وگرنه، برده، بى‏اراده، سفله و بى‏ارزش است. این دو ویژگی، لازم و ملزوم یکدیگر نیست، ممکن است تن، برده باشد و روح آزاده یا تن، آزاد باشد و روح فاقد آزادگى.
از دیدگاه اسلام، آزادى و آزادگى، همزاد یکدیگر، و انسان در اصل، هم آزاد است و هم آزاده و این، ستم خود یا دیگران است که او را به بردگى و بى‏ارادگى سوق مى‏دهد و تن یا فکرش را به زنجیر مى‏کشد. سرور آزاد‌مردان، امیر مؤمنان امام علی علیه السلام، در این‌باره دو سخن نغز دارند:

ایُّهَا النَّاسُ انَّ ادَمَ لَمْ‌یَلِدْ عَبْداً وَ لا امَةً وَ انَّ النَّاسَ‌کُلُّهُمْ‌احْرارٌ

اى مردم از حضرت آدم، مرد یا زنِ برده متولد نشده است و همه مردم، آزادند. (39)
از آنجا که آزادگی انسان مهم است باز حضرت علی علیه السلام تأکید دارند:

لا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ فَقَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّاً

بنده دیگرى نباش که خدا تو را آزاد آفریده است. (40)
باید توجه کرد که ذهن آدمی برای بارور شدن و بال و پر گرفتن نیازمند فضای باز و آزاد است. این فضا در واقع فرصتی است برای جستجو کردن، پرسیدن و یافتن پاسخ. در فضایی که پرسش‌ها آزادانه به جواب برسد و پژوهش‌ها به نتیجه دست یابد، ذهن‌ها می‌تواند تنفس کند. گاهی عواملی مانند برنامه‌های تکراری و از پیش تعیین شده و پیروی از رفتارهای گذشتگان بدون هیچ دلیل عقلی و شرعی، ذهن آدمی را در اسارت می گیرد.
آخرین کتاب آسمانی در آیات نورانی خویش، فضای مسموم ذهن برخی انسان‌ها را اینگونه ترسیم کرده است:

نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا

ما از چیزی پیروی می‏کنیم که پدران خود را بر آن یافتیم. (41)
زمانی که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله برخی از جاهلان را به پیروی از توحید فرا می‌خواندند، جواب آنان چیزی جز اسارت فکریشان نبود. کسانی که از قدرت فکر و نعمت آزاد اندیشی بی‌بهره باشند، توانایی بهره‌گیری از کلام خدا را ندارند. از نظر قرآن، محدود کردن فکر و توجیه اعمال به تاریخ و گذشتگان باطل است. فکر آزاد باید بتواند مرزهای زمانی و مکانی را درنوردد و وسیع بیندیشد.
قرآن‌کریم برای ایجاد فضای فکری آزاد و سالم به رسول عزیز خویش صلی الله علیه و آله می‌فرماید:

اُدْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ

با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن. (42)
طبق این آیه هر مدیر و فرمانده، وظیفه دارد با فراهم کردن بستری مناسب برای بحث و ارائه افکار از منطق نیکوترین مجادله و توصیه‌های حکیمانه بهره گیرد.
پیامبران الهى احیاگرانى بودند که وضع نابسامان زمان خویش را در پرتو آزاد اندیشی و عدم دلبستگی به زخارف دنیا تغییر دادند و جامعه را از جهل و بدبختى نجات بخشیدند و این عمل سترگ به دلیل فکر بلند آنان بود؛ چرا که تا کسى اندیشه خویش را سامان نبخشد، امکان ندارد بتواند استقلال و آزادى را به ارمغان آورد و ملّت و کشورى را آزاده و مستقل سازد.
اهمیّت این موضوع آنگاه روشن‌تر مى‏شود که بدانیم همه جبهه‏هایى که در برابر پیامبران گشوده مى‏شد، تلاش مى‏کردند نخست، روحیه استقلال‌طلبى آنان را خدشه‏دار کنند و سپس شیرازه نهضتشان را از هم بپاشند. از این رو، پیامبران را بر سر دو راهى ذلّت و وابستگى و اخراج و آزار و کشتار مخیّر مى‏ساختند:

وَ قالَ الَّذینَ کَفَروُا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ ارْضِنا اوْ لَتَعُودُنَّ فى‏ مِلَّتِنا

کافران به پیامبرانشان گفتند یا از سرزمین خویش اخراجتان مى‏کنیم یا باید به آیین ما بازگردید. (43)
مستکبران نیز چنین پیشنهادى را با فرستادگان الهى مطرح مى‏کردند:

قالَ الْمَلَأُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَالَّذینَ امَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ فى‏ مِلَّتِنا

اشراف برترى جوى قوم او گفتند اى شعیب به یقین تو و کسانى را که به تو ایمان آورده‏اند از دیار خود، بیرون خواهیم کرد یا به آیین ما باز گردید. (44)
این توهّم نابخردانه از سوى دشمنان اسلام نیز دنبال مى‏شد و قرآن مجید به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین هشدار مى‏دهد:

وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ انَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ اهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذى‏ جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا نَصیرٍ

هرگز یهود و نصارا از تو خشنود نخواهند شد تا از آیین آنها پیروى کنى (و از آیین خود دست بشویى در پاسخ این خواسته آنان) بگو هدایت، تنها هدایت الهى است و اگر از هوا و هوسهاى آنان پیروى کنى، بعد از آنکه آگاه شده‏اى، هیچ سرپرست و یاورى از سوى خدا نخواهى داشت. (45)
روشن است که سفیران ارجمند الهى و مؤمنان راستین و انقلابى، همواره راه سرافرازى و آزادگى را برمى‏گزیدند و هرگز تسلیم خواست ابلهانه دشمن نمى‏شدند و با رشادت مى‏گفتند:

قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَالَّذى‏ فَطَرَنا فَاقْضِ ما انْتَ قاضٍ

(ساحران که به موسى ایمان آوردند به فرعون) گفتند سوگند به کسى که ما را آفریده، هرگز تو را بر دلایل روشنى که براى ما آمده است، ترجیح نخواهیم داد؛ پس هر چه مى‏خواهى انجام ده. (46)
بر این اساس، تنها راه استقلال فکرى و حفظ روحیه آزادگى، پیروى دقیق و آگاهانه از اندیشه اصیل اسلامى است. در این صورت، مسلمانان توان آن را دارند که استقلال سیاسى، نظامى، اقتصادى، فرهنگى و مانند آن را حفظ کنند و اگر خداى ناکرده از معارف و دستورهای الهى فاصله بگیرند، استقلال روحى و آزادى فکرى خویش را از دست خواهند داد و در نتیجه سیاست، اقتصاد و فرهنگ آنان دچار تزلزل خواهد شد و این، همان چیزى است که مسلمانان واقعى، هرگز بدان، تن نخواهند داد؛ به تعبیر امام صادق علیه السلام:

انَّ الْمُؤْمِنَ اشَدُّ مِنْ زُبُرِ الْحَدیدِ، انَّ الْحَدیدَ اذا دَخَلَ النَّارَ لانَ وَ انَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ وَ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ یَتَغَیَّرْ قَلْبُهُ

همانا مؤمن از آهن پاره سخت‏تر است؛ آهن وقتى در آتش بیفتد، نرم مى‏گردد، ولى مؤمن اگر کشته شود و زنده شود، باز هم کشته شود ... قلبش (و فکر و روحش) دگرگون نمى‏شود. (47)
آزاد‌اندیشی فقط در مسائل علمی و دینی منحصر نمی‌شود بلکه مدیر آزاداندیش در محیط کار نیز آزاد‌اندیش است و مسائل پیرامون را با دقت مو شکافی می¬کند و خود نیز به زیر مجموعه اجازه اندیشیدن درباره مسائل و مشکلات را می دهد و آماده شنیدن حرفهای دیگران است و از نقد منصفانه نمی‌هراسد، بلکه تا بتواند بهترین گزینش‌ها را انجام می دهد. انسان‌های راستین و حق طلب از نظر قرآن اینانند:

الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ

همان کسانی که سخنان را می‏شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می‏کنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند. (48)
این آیه می‌فهماند که انسان رشد یافته، هرگز هیچ سخنی را قبل از بررسی و تدبّر نمی‌پذیرد و نیز آن را نفی نمی‌کند بلکه به انگیزه‌ یافتن حق به شناخت و بررسی نظریات و اقوال روی می‌آورد.
این گروه کسانی هستند که مقصودشان درک حق و رسیدن به رشد است. لذا در گفتار دیگران تامل می¬کنند و هیچ سخنی را به صرف شنیدن و به دلیل ناسازگاری با گرایش‌ها و تمایلات خود و پیش از فهم و تدبّر رد نمی‌کنند. آنان در گفتارها تدبّر می‌کنند تا شاید حقی در آن بیابند و این ویژگی همان «هدایت الهی» است. (49)

پذیرش افکار

فرماندهان و مدیران در حوزه فکر و اندیشه، همواره به یاد داشته باشند که هر انسانى، فکرى محدود دارد. ثمره یک فکر، همیشه کامل نیست، ولى همین فکر را مى‏توان با تضارب آرا و مدد گرفتن از افکار دیگران- به ویژه متخصصان و صاحبان تجربه- به کمال رساند و بازدهى آن را افزایش داد؛ به فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:

ما مِنْ رَجُلٍ یُشاوِرُ احَداً الَّا هُدِىَ الَى الرُّشْد

هیچ کس با دیگرى مشورت نکرد جز آنکه به هدایت و رشد نایل گشت. (50)
مشورت و رایزنى با انسان‏هاى خردمند و با تجربه، غرور وشتاب را مى‏شکند و افکاردیگران را به مدد مى‏خواند و در واقع، فکر و اندیشه آنان را در کار مورد نظر، شرکت مى‏دهد و به سوی راه درست رهنمون می‌گردد؛ چنانکه امام على علیه السلام مى‏فرمایند:

مَنْ شَاوَرَ ذَوِی الْأَلْبَابِ دُلَّ عَلَى الصَّوَاب‏

هر کس با صاحبان فکر و عقل مشورت کند به سوی راه درست راهنمایی شود. (51)
حسن بن جهم می‌گوید خدمت امام رضا علیه السلام بودیم از پدر بزرگوارشان، موسى بن جعفر علیهماالسلام یاد شد. امام‏هشتم علیه السلام فرمودند پدرم عقلى داشت که عقل هیچ کس با آن برابرى نمى‏کرد با این حال، گاهى اتفاق مى‏افتاد که با یکى از غلامان خود مشورت مى‏کرد و از او نظر مى‏خواست. برخى به چنین کارى اعتراض کردند، پدرم پاسخ داد چه بسا خداوند، راه موفقیت و گشایش را بر زبان وى جارى کند. (52)
تعقل و اندیشه در هر کارى، لازمه خردمندى است. اگر چنین روحیه‏اى در کسى نباشد (یا ضعیف باشد)، باید در فکر ایجاد و تقویت آن برآید تا به چنین زیور اخلاقى، آراسته گردد. براى دستیابى بدین منظور، تلقین و تمرین تأنى و اندیشه در مورد کار مورد نظر تا حدّ زیادى مشکل گشا است.

پی‌نوشت‌ها:

29 . بحارالانوار، ج27، ص253.
30 . الحیاة، ج‏1، ص330.
31 . سوره مبارکه زخرف، آیه78.
32 . تحف‌العقول، ص236.
33 . بحارالانوار، ج77، ص84.
34 . بحارالانوار، ج73، ص220.
35 . تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص55.
36 . تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص55.
37 . تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص441.
38 . الحیاة، ج1، ص314.
39 . بحارالانوار، ج32، ص133.
40 . بحارالانوار، ج77، ص228.
41 . سوره مبارکه لقمان، آیه21.
42 . سوره مبارکه نحل، آیه125.
43 . سوره مبارکه ابراهیم، آیه13.
44 . سوره مبارکه اعراف، آیه88.
45 . سوره مبارکه بقره، آیه120.
46 . سوره مبارکه طه، آیه72.
47 . بحارالانوار، ج70، ص178.
48 . سوره مبارکه زمر، آیه18.
49 . تفسیرالمیزان، ج17، ص250.
50 . تفسیر نورالثقلین، ج4، ص584.
51 . بحارالانوار، ج74، ص 422.
52 . وسائل‌الشیعه، ج8، ص428.