استعمار فرانو ، عناصر، انگارهها و فنآورىهاى سلطه
چکیده
با انقلاب صنعتى و نهضت اصلاح دینى، اروپا وارد عرصه نوینى شد که موسوم به دوره استعمار مىباشد. پایان گرفتن جنگ جهانى دوم، همراه با بیدارى ملتهاى مستعمره، استعمار قدیم جاى خود را به استعمار جدیدى داد که اهداف خود را با شیوهها و ابزارى متفاوت از استعمار کلاسیک پى مىگرفت. استعمار جدید بیشتر ماهیتى اقتصادى داشت و از زمانى که به دنبال کنترل فرهنگ کشورهاى جهان سوم رفت، وارد مرحله جدیدترى موسوم به استعمار فرانو شد. استعمار فرانو شیوهاى از سلطه است که به شکل باواسطه و در عین حال پراکنده و نامرئى در چارچوب نهادها و سازمانهاى بینالملل اعمال مىشود. کنترل فراگیر، احساس منجىگرى، به کارگیرى قدرت مولد )چهره چهارم قدرت(، نهادى و ساختارى از مشخصات و تمایزات اساسى استعمار فرانو از اشکال پیشین استعمار مىباشد که از طریق گفتمان سازى، هویت سازى، غیریت سازى، مشروع سازى و هنجار سازى اعمال مىشود.کلید واژهها: استعمار، سلطه، کنترل، هویت، غیریت، گفتمان و مشروعیت.
فتح سرزمین و اشغال قلمرو دیگران از سوى قدرتهاى بزرگ و جوامع قدرتمند پیشینه دیرینهاى در تاریخ بشر دارد. اما از قرن پانزدهم میلادى نوع جدیدى از فتح و اشغال سرزمین از سوى قدرتهاى اروپایى به نمایش گذاشته شد. با آغاز نوزایى، اصلاح دینى و انقلاب صنعتى، جوامع اروپایى وارد عصر نوین و مدرن شدند. پیشرفتهاى علمى و صنعتى کشورهاى اروپایى نیازمند منابع طبیعى ملتهاى دیگر و بازارهاى خارجى بود. از این رو، به انقیاد کشیدن و تحت سلطه درآوردن ملتها و کشورهاى دیگر به صورت رسمى و آشکار در دستور کار کشورهاى اروپایى قرار گرفت. بدین ترتیب دوران استعمار و سیاستهاى استعمارى آغاز گردید. دورهاى از سلطهگرى مستقیم که نزدیک به پانصد سال به طول انجامید.
سرانجام پس از جنگ جهانى دوم بر اثر تضعیف قدرتهاى استعمارگر و قیام ملتهاى تحت استعمار، فرایند استعمار زدایى شروع شد. مستعمرات یکى پس از دیگرى به استقلال ملى دست یافتند. از این رو کشورهایى که جهان سوم یا در حال توسعه نامیده شدند پا به عرصه زندگى بینالمللى گذارده و به عضویت سازمان ملل درآمدند. اما از همان آغازین روزهاى استقلال کشورهاى در حال توسعه، این پرسش در ذهن مردمان و ملتهاى آنان نقش بست که آیا آنان به آزادى عمل، خودمختارى و حق تعیین سرنوشت دست خواهند یافت؟ یا علىرغم استقلال حقوقى، سلطه استعمارگران بر جوامع در حال توسعه به اشکال دیگرى ادامه مىیابد؟ دیرى نپایید که ملتهاى محروم و فقیر جهان پاسخ خود را یافتند؛ زیرا ساختارهاى سلطه و روابط قدرت، آزادى عمل و خودمختارى ملتهاى در حال توسعه را محدود و مقید ساخت، به گونهاى که انواع و اشکال دیگرى از استعمار ظهور کرد که همان کارکردها و اهداف استعمار کهن را با ابزار و سازوکارهاى نوینى پیگیرى مىکردند.
در این نوشتار تلاش مىشود آخرین مرحله یا جدیدترین شکل استعمار که از آن تحت عنوان »استعمار فرانو« یاد مىکنند، مورد بحث و بررسى قرار گیرد؛ به ویژه هدف نشان دادن چگونگى اعمال قدرت و سلطه در این نوع از استعمار مىباشد؛ شیوهها و تکنیکهایى از اعمال قدرت و سلطه که در چارچوب فنآورىهاى قدرت تعیین و تعریف مىگردند. جهت تأمین این هدف، تحت معنا، مفهوم و انواع استعمار به طور گذرا بررسى مىشوند. سپس عناصر و مؤلفههاى استعمار فرانو تجزیه و تحلیل مىگردد. در بخش سوم، ماهیت، اشکال و تکنولوژىهاى مختلف قدرت توضیح داده مىشود. در قسمت چهارم ابزار و وسایل و سازوکارهاى اعمال قدرت و سلطه در استعمار فرانو، تجزیه و تحلیل و واکاوى مىگردد. سرانجام در بخش نتیجه گیرى، استنتاجات مفهومى از بحث در قالب گزارههاى منطقى ارائه مىگردد.
معنا و مفهوم استعمار
استعمار به صورتهاى مختلفى تعریف مىشود. این تعاریف علىرغم بعضى از تفاوتها و تمایزها، در اصول کلى و گزارههاى اصلى مشترکاند. در عامترین سطح استعمار یک عمل سلطه و تسلط است که متضمن انقیاد مطیع سازى، اطاعت و پیروى از حکومت یک منطقه و مردم و ملت آن توسط یک حاکمیت خارجى که سیاست امپریالیستى مبتنى بر توسعه طلبى و سلطه جویى را پیگیرى مىکند. از این رو، استعمار بیانگر نوعى رابطه فرادستى - فرودستى مبنى بر توفیق و برترى یک دسته از کشورها بر دیگران است که از طریق آن، یک کشور و ملت آن تابع اراده و حاکمیت یک کشور خارجى قرار مىگیرد.بر اساس تعاریف مذکور، رابطه تنگاتنگى بین استعمار و امپریالیسم وجود دارد، به گونهاى که این دو غالبا مترادف هم به کار مىروند و تفکیک و تمایز آنها از یکدیگر سخت است؛ زیرا امپریالیزم نیز مانند استعمار متضمن و مستلزم کنترل سیاسى و اقتصادى یک سرزمین خارجى وابسته است. با وجود این، برخى استعمار و امپریالیزم را از هم متمایز و متفاوت مىدانند. چون از نظر علم لغت شناسى و صرف. (2) از ریشههاى لغوى متفاوتى اشتقاق شدهاند. واژه Coloni از بن لاتین Colonus به معناى کشاورزى مىباشد. لذا ریشه لغوى استعمار بیانگر آن است که عمل استعمار معمولا متضمن و حاکى از انتقال جمعیت به یک سرزمین جدید است. به طورى که تازه واردین و مهاجرین اگر چه در سرزمین جدید سکونت دائم دارند، ولى همچنان پیوندها، تعهدات و وفادارىهاى خود به سرزمین اصلى و مادرى خود را حفظ مىکنند. امپریالیزم، از سوى دیگر کلمه لاتین Imprium به معناى دستور و فرمان (3) مشتق شده است.
از این رو، امپریالیزم معطوف و ناظر به راه و روشهاى اعمال قدرت یک کشور بر کشور دیگر چه از طریق سکون، حاکمیت یا سازوکارهاى کنترل غیر مستقیم است. اما آنچه که بین امپریالیزم و استعمار مشترک است، مطیع سازى و اعمال سلطه یک ملت بر ملت دیگر مىباشد.
انواع استعمار
بر پایه چگونگى و شیوه مطیع سازى و اعمال سلطه و سیطره، انواع و اشکال مختلفى از استعمار تجلى و تعین مىیابد. از این رو، از نظر تاریخى، استعمار به معناى سلطه و استیلاى کشورهاى غربى بر سایر ملل جهان به دورهها و مراحل مختلفى تقسیم مىشود. به گونهاى که در هر دوره یکى از انواع و اشکال استعمار تفوق و غلبه داشته است. به طور کلى، سه نوع استعمار قابل شناسایى است: استعمار کلاسیک یا سنتى، استعمار نو و استعمار فرانو.1. استعمار کلاسیک
استعمار سنتى یا کلاسیک شکلى از سلطه و نابرابرىهاى ساختارمند و سازمان یافته بود که توسط کشورهاى قدرتمند و ثروتمند بر ملتهاى ضعیف و فقیر اعمال و تحمیل مىشد.از این رو استعمار سنتى بر مبناى فتح سرزمینى و اشغال نظامى از طریق به کارگیرى مستقیم نیروى نظامى جهت کنترل منابع طبیعى و اقتصادى ملتها و کشورهاى دیگر بود. شکل سنتى استعمار از قرن شانزدهم میلادى با توسعه طلبى کشورهاى اروپایى آغاز شد. به گونهاى که با قدرتیابى کشورهایى چون پرتغال، اسپانیا، هلند و سپس بریتانیا فرایند سکونت اروپاییان در سرزمینهاى دوردست افریقایى، آسیایى و امریکایى و سلطه و کنترل سیاسى و اقتصادى بر آنان تحقق یافت. در چارچوب این نوع استعمار که تا پایان جنگ جهانى دوم ادامه یافت، بسیارى از ملتها تحت حکومت و حاکمیت سیاسى مستقیم کشورهاى اروپایى درآمدند. اوج استعمار سنتى قرن نوزدهم است که بر اثر سیطره و سلطه استعمارى بریتانیا بر بخش وسیعى از جهان، به اصطلاح صلح بریتانیایى(4). حاکم گردید؛ صلح و ثباتى که مبتنى بر سلطه و سرکوب ملل تحت انقیاد و استعمار بود.
2. استعمار نو
استقلال ملى ملتهاى مستعمره در فرایند استعمار زدایى پس از جنگ جهانى دوم، به معناى پایان سلطه و سیطره سیاسى - اقتصادى غرب بر این جوامع نبود. چون استعمارگران به طرق غیر مستقیم، نفوذ و حضور خود را در حاکمیت مستعمرات سابق ادامه دادند. از یک طرف آنان رهبران و رژیمهایى را در کشورهاى مستعمره ایجاد کردند که به نیابت از آنان نفوذ و سلطه آنان را حفظ کردند. به گونهاى که حتى در صورت تشکیل و حاکمیت حکومتهاى مستقل ملى، آنان را حتى از طریق مداخله مستقیم و توسل به نیروى نظامى سرنگون مىساختند. کودتاى 28 مرداد 1332 در ایران نمونه بارز این شیوه اعمال استعمار نو مىباشد. از سوى دیگر، استعمارگران با به کارگیرى ابزار سیاسى، اقتصادى و فرهنگى و افزایش وابستگى مستعمرات سابق، سیطره و سیادت خود را استمرار بخشیدند.بنابراین، استعمار نو، شکل غیر مستقیم استعمار و امپریالیزم است که کشورهاى قدرتمند و ثروتمند کنترل سیاسى - اقتصادى خود بر کشورهاى فقیرتر و ضعیفتر را از طریق قدرت اقتصادى - سیاسى خود اعمال مىکنند. لذا در حالى که قدرتهاى سنتى بر اشغال نظامى مستقیم اتکا مىکردند، استعمارگران نو کنترل خود بر منابع طبیعى، بازار و سیاست کشورهاى در حال توسعه را از طریق روشها و سازوکارهاى غیر مستقیم اعمال مىکردند. از این رو استعمار نو توصیف کننده وضعیتى است که در آن قدرتهاى استعمارگر سابق از طریق ایجاد ساختارهاى اقتصادى بینالمللى، کنترل مستعمرات و وابستگى آنان را حفظ مىکنند. فعالیت شرکتهاى تجارى خصوصى و چند ملیتى قدرتهاى استعمارگر در مستعمرات سابق نیز یکى دیگر از ابزارها و سازوکارهاى استعمار نو به شمار مىرود.
بر این اساس، کنترل اقتصادى نهفته در استعمار نو تفاوت چندانى با جوهر استعمار کلاسیک اروپایى قرن 16 تا 20 ندارد. تنها تفاوت در شیوه اعمال کنترل استعمار نو است که از طریق ابزارهاى غیر مستقیم از سیاستهاى اقتصادى، مالى و تجارى سود مىبرند تا بر کشورهاى ضعیفتر تسلط و تفوق یابند. استعمارگران نو این وضعیت را به کنترل و سلطه دو فاکتور تبدیل مىکنند. پس استثمار اقتصادى کشورهاى حاشیه توسط کشورهاى مرکز لزوما مستلزم سلطه سیاسى یا نظامى مستقیم و آشکار نیست؛ بلکه هدف اصلى حضور و نفوذ مؤثر در اقتصاد کشورهاى مستعمره سابق مىباشد. همچنین نهادها و ساختارهاى اقتصادى چون بانک جهانى، صندوق بینالمللى پول، سازمان تجارت جهانى، مجمع جهانى اقتصاد (5) و گروه 8 کشورهاى صنعتى جهان ترتیباتى هستند که کشورهاى قدرتمند در چارچوب آن، سلطه و سیطره خود را استمرار مىبخشند. این سازوارى و انطباق ساختارى (6) از سوى کشورهاى حاشیه یا پیرامون، پیش از آنکه به نفع آنان باشد تأمین کننده منافع استعمارگران نو مىباشد.
بعضى دیگر از نسخههاى استعمار نو به وجهه فرهنگى آن اشاره دارند و آن را استعمار فرهنگى مىخوانند. چون کشورهاى ثروتمند سرمایهدارى تلاش مىکنند تا ارزشها، ادراکات و ایستارهاى ملتهاى دیگر را از طریق ابزارهاى فرهنگى، مانند رسانهها، زبان، آموزش و مذهب را جهت تأمین اهداف اقتصادى خود کنترل کنند. استعمار فرهنگى در حقیقت سرآغاز شکل و مرحله جدیدى از استعمار در عرصه بینالمللى مىباشد که استعمار فرانو نامیده مىشود.
3. استعمار فرانو
استمرار استعمار با ابزارهاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى غیر مستقیم در چارچوب استعمار نو پس از استقلال حقوقى - سیاسى کشورهاى در حال توسعه، اندیشمندان را به تبیین نظرى این پدیده سوق داد. حاصل این تلاش فکرى پردازش نظریه فرا استعمارگرا (7) در حوزه مطالعاتى فرا استعمارگرایى (8). جهت توضیح وضعیت و برهه فرا استعماریت (9) بود. نظریه فرا استعمارگرا به بحث و بررسى و واکاوى راهها و سازوکارهایى مىپردازد که پیشینه استعمارى به صورت بندىهاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى فعلى کشورهاى استعمارگر و مستعمره شکل مىدهد. این نظریه گذشته و حال این دو دسته از جوامع را در هم مىآمیزد تا آثار و پیامدهاى استعمار را بر نهادهاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، نظام دانایى و هویت ملى استعمار شدگان و استعمارگران را تحلیل و تبیین کند. چون استعمار بیش از آنکه یک مقطع زمانى یا یک مرحله تاریخى از زندگى بشریت باشد یک گفتمان سیاسى - اقتصادى است که در طول تاریخ باز تولید مىشد. از این رو، استعمار در هر دوره تاریخى و شرایط زمانى و مکانى در اشکال خاصى تجلى مىیابد.بر این اساس، استعمار فرانو آخرین نسخه و پیشرفتهترین شکل استعمار در وضعیت پست مدرن است. جوهره و ماهیت استعمار فرانو همانند انواع دیگر استعمار، سلطه و کنترل دیگران بوده و تنها شیوه، ابزار و سازوکارهاى اعمال آن دستخوش تغییر و تحول ماهوى شدهاند. به سخن دیگر، استعمار فرانو یک رویکرد و ایستار به شیوه اعمال سلطه و قدرت از طریق به کارگیرى ابزارهایى است که بر اثر انقلاب ارتباطات و انفجار اطلاعات در یک مقطع زمانى و برهه تاریخى خاص امکانپذیر گردید. بسیارى بر این اعتقادند که این دوره پس از فروپاشى شوروى و تشدید و تثبیت فرایند جهانى شدن آغاز و با حادثه 11 سپتامبر تحکم و تقویت شد.
استعمار فرانو شیوهاى از سلطه و شکلى از مناسبات قدرت است که در روابط و ساختارهاى اجتماعى با واسطه و پراکنده از طریق خلق هم زمان و توأمان سوژه و ابژه انسانى و اجتماعى جهت تأمین منافع سیاسى، اقتصادى و فرهنگى اعمال مىگردد. از این رو استعمار فرانو متضمن و معطوف به اعمال پنهانترین و خفىترین شکل سلطه و قدرت است که ردیابى، بازیابى و مقابله و مبارزه با آن بسیار مشکل است. چون تشخیص و تعیین منابع و ابزارهاى عمدتا غیر مادى این نوع سلطه بسیار سخت مىباشد. در حقیقت استعمار فرانو تحمیلى و نمود عینى چهره چهارم قدرت در روابط بینالملل است که در ادامه توضیح داده خواهد شد. لذا بر خلاف استعمار سنتى و کلاسیک، استعمار فرانو از اشکال و ابزار نامحسوس و ناملموس قدرت براى اعمال سلطه سود مىبرد (10)
مهمترین وجه تمایز استعمار فرانو یا پست مدرن از انواع دیگر استعمار و امپریالیزم، چگونگى تولید و توزیع کالا و نشانههاست. (11) در استعمار فرانو، تولید و توزیع کالا و نشانه تقریبا از نشانهها و نمادها نشئت مىگیرد تا از اشیا و اقلام مادى؛ به طورى که نوعى ثبت کالا (12) و مصرف حاکمیت دارد. آنچه که اهمیت و اولویت دارد نشانه / پیام است تا استعاره / کار ویژگى. (13) نشانهها / پیامها مستقل از آنچه که بازنمایى مىکنند انتشار و اشاعه مىیابند و داراى آثار و اثرات مستقلى نیز مىباشند. شعار اصلى همانند لوگوى معروف نایک است که »فقط انجام بده«. بنابراین، بدون هیچ گونه پرسش و پاسخى، تأمل و تعقل و توضیح توانایى انسانها در انجام امور آنها باید کارى را صورت دهند. چون یک نظام، منابع و فرصتهایى مورد نیازند و باید برآورده شوند تا امیال و منافع گروهى، تأمین گردد. از این رو، همان طور که توضیح داده خواهد شد، رسانهها نقش و کارکرد بنیادى و جوهرى در استعمار فرانو دارند. به طورى که بعضى از نظریه پردازان استعمار فرانو را صرفا در چگونگى به کارگیرى و کارکرد رسانهها خلاصه و محدود مىکنند.
1-3. اصول و عناصر جوهرى
استعمار فرانو همانند دیگر انواع استعمار، داراى اصول و عناصر شکلى و ماهوى خاصى مىباشد. بعضى از این اصول و عناصر جوهرى بین استعمار فرانو و اشکال دیگر آن مشترک است. برخى دیگر از آنها نیز خاص استعمار فرانو است که آن را از انواع دیگر متمایز مىسازد. این عناصر و اصول را مىتوان در این موارد خلاصه کرد: سلطه و کنترل، قوم مدارى فرهنگى و برترى جویى، رسالت مدارى و منجىگرى، ادعاى حقیقت و صدق، و تحدید خودمختارى و آزادى عمل ملتهاى جهان سوم.الف) سلطه و کنترل فراگیر
عنصر جوهرى استعمار فرانو، مانند انواع دیگر استعمار، سلطه و کنترل است. از این رو، اصل بنیادى استعمار فرانو، اعمال سلطه و کنترل مردمان و ملتهاى دیگر است. اگر چه سلطهگرى و منقاد ساختن دیگران قدر و وجه مشترک همه اشکال استعمار است، اما ماهیت و شیوه اعمال آن در استعمار فرانو متفاوت و متمایز مىباشد. سلطه و سیطره به عنوان شکلى از قدرت اجتماعى فراگیر مبتنى بر کار ویژههاى خاص به صورت نامحسوس، پراکنده و غیر مستقیم در ساختارهاى غیر مادى بینالمللى اعمال مىگردد.مهمترین وجه ممیزه سلطه در استعمار فرانو، فراگیرى شمولیت و عمومیت آن است. به گونهاى که کلیه ابعاد و وجوه حیات انسانى از جمله ابدان و افکار انسانها را دربر مىگیرد. چون سلطه به عنوان یک نوع مهارت و کنترل در سیاست مشرف بر حیات (14) از قدرت مشرف بر حیات (15) و قدرت انضباطى (16) ناشى مىشود (17) از این رو در استعمار فرانو، سلطه و کنترل به صورت نامرئى با همکارى سلطهپذیر با سلطهگر و مستعمره با استعمارگر اعمال مىگردد. حتى اعمال سلطه متضمن و مستلزم خود - استعمارى (18) به معناى انقیاد و اطاعت بىچون و چراى ملتهاى قدرتهاى استعمارگر نیز مىباشد. به بیان دیگر، مطیع سازى ملتهاى خودى لازمه و مقدمه منقاد سازى ملتهاى دیگر است؛ زیرا فنآورىهاى قدرت انضباطى جهت فراهم ساختن زمینههاى اعمال سلطه در سطح بینالمللى نخست باید در جامعه داخلى انضباط لازم را ایجاد نماید.
ب) قوم مدارى
(19)دومین عنصر جوهرى و اصل رفتارى استعمار فرانو، همانند انواع دیگر استعمار، قوم مدارى است. قوم مدارى عبارت است از این احساس و اعتقاد که گروه نژادى و فرهنگ کشورهاى استعمارى از گروهها و فرهنگهاى دیگر برترى و ارجحیت دارد. به ویژه فرهنگ استعمارگران داراى شیوه زندگى، ارزشها، آداب و رسوم، افکار و اندیشهها، الگوهاى رفتارى و نظام سیاسى، اقتصادى و باورهاست که نسبت به سایر فرهنگها و ملتها برترى و تفوق دارد. قوم مدارى نوعى ایدئولوژى سیاسى است که در چارچوب آن از منظر فرهنگ خودى به سایر فرهنگها و ملتها نگریسته مىشود و در مورد آنها قضاوت و ارزیابى صورت مىگیرد. این داورى نیز بر پایه ارزشها، زبان، رفتار، نظام باورها، آداب و رسوم، افکار، اندیشهها و انگارههاى فرهنگ خودى انجام مىپذیرد. در مقام ارزش گذارى نیز همیشه و همواره ارزشها و عناصر فرهنگ خودى بر سایر فرهنگها ارجحیت و اهمیت مىیابد. از این رو، قوم مدارى متضمن مطلق انگارى فرهنگى، (20) نفى نسبیت فرهنگى، (21) طرد چند فرهنگ گرایى، (22) تعصب و جمود فرهنگى، غیریت سازى، استثناگرایى، (23) نژاد پرستى، دگر ستیزى، برترى جویى و استکبار است (24)
بنابراین، استعمارگران نه تنها فرهنگ خود را برترین فرهنگ بشر مىدانند، بلکه باورهاى خود را مطلوبترین نظام باور، رفتار خود را مناسبترین الگوى رفتارى، نظام فکرى خود را برترین نظام اندیشگى، نظام سیاسى، اقتصادى و اجتماعى خود را برترین انواع نظامهاى بشر قلمداد مىکنند. در نتیجه، قدرتهاى استعمارى، فرهنگها و ارزشهاى دیگران را از منظر و بر حسب ارزشها و معیارهاى خود درک و تفسیر مىکنند. به گونهاى که آنان نه تنها فرهنگهاى دیگر را متفاوت و متمایز از فرهنگ خود مىپندارند، بلکه آنها را نادرست و فرومایه مىانگارند. لذا، آنان در برابر معانى و الگوهاى فکرى، فرهنگى و سیاسى غیر خودى مقاومت ورزیده و به مقابله و مبارزه با آن مىپردازند. فراتر از این، بر مبناى منطق »تخریب خلاق«، (25) باید آنچه را که متفاوت و متمایز از فرهنگ و ارزشهاى استعمارگران است از بین برد (26)
بارزترین نمونه و نمود قوم مدارى را مىتوان در افکار و رفتار سیاسى، فرهنگى امریکا مشاهده کرد. به گونهاى که بر پایه اندیشه استثناگرایى امریکایى (27)، این کشور خود را داراى فرهنگ و ارزشهاى منحصر به فردى مىداند که نقش و جایگاه بىبدیلى را در تاریخ بشر به آن مىبخشد. طرح نظریهها و اندیشههایى چون تز پایان تاریخ مبنى بر معرفى لیبرالیسم به عنوان بهترین نظام اندیشگى و لیبرال دموکراسى به مثابه برترین و مطلوبترین نظام سیاسى تخیلى تفکر قوم مدارانه در نظام امریکا مىباشد.
ج) ادعاى حقیقت
(28)بر مبناى مطلق انگارى و قوم مدارى، یکى از اصول و عناصر جوهرى استعمار نو، ادعاهاى حقیقت است. به گونهاى که استعمارگران بر این باورند که حقایق نهایى (29) انسانى وجود دارد و آنان به همه آن دست پیدا کردهاند. از این رو ملاک و معیار درستى و نادرستى و صدق و کذب حقایق انسانى، ارزشها و موازینى است که در نزد آنان مىباشد. ارزشهاى فراگیر و جهان شمول بشرى، همچون حقوق بشر، آزادى، دموکراسى، خوشبختى، ثروت و رفاه، امنیت و سعادت از جمله این فضایل به شمار مىروند.
ادعاهاى حقیقت به وجه خاصى از زندگى بشر محدود نمىشود، بلکه کلیه وجوه و ابعاد حیات فردى و اجتماعى انسان را فرا مىگیرد. به طورى که بر خلاف ادعاهاى ظاهرى، استعمار فرانو در قالب یک ایدئولوژى تمامیت خواه، »حقایق مطلق« و متصلبى را تعریف و تعیین مىکند که تمامى ساحتهاى حیات اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و حتى مذهبى انسانها را شکل مىدهد (30)
بدین ترتیب، با توجه به تلازم و تلائم قدرت و دانش، استعمارگران به عنوان مراجع علمى و معرفتى مشروع که دانش مشروع و صادق را در اختیار دارند شیوه عمل و الگوهاى رفتارى مشروع را نیز تعیین مىکنند. سپس در این جایگاه به داورى و ارزیابى داشتههاى علمى، داشتههاى معرفتى و الگوهاى رفتارى دیگران مىپردازند. از این رو، آنان هستند که بشر و حقوق وى را تعریف و تعیین مىکنند که ملاک درستى و نادرستى اندیشه و عمل دیگران قرار مىگیرد. دموکراسى یک حقیقت واحد دارد که در لیبرال دموکراسى تجلى و تعین یافته است. بنابراین، انواع دیگر دموکراسى ادعاهاى کاذبى بیش نیستند که حقیقت دموکراسى را تحریف کردهاند. این ادعاهاى حقیقت، چنان سازوکار و ابزار اعمال قدرت و سلطهاى را فراهم مىسازد که هرگز در استعمار کلاسیک و حتى استعمار نو امکانپذیر نبود (31)
د) رسالت مدارى
چهارمین اصل و عنصر ماهوى انواع مختلف استعمار، به ویژه استعمار فرانو، رسالت مدارى احساس تکلیف و منجىگرى است. اگر چه این مسئولیت و وظیفه در ادوار و انواع مختلف استعمار مشترک است، ولى داراى معنا و مصادیق متفاوتى مىباشد. در استعمار کلاسیک انسان غربى به عنوان یک سوژه خردمند خودمختار و متمدن خود را موظف و مکلف به هدایت مردمان غیر متمدن به مدنیت مىدانست. از این رو، انواع مختلف خشونت، سرکوب و سلطه در چارچوب استعمار بر مبناى »مأموریت یا رسالت متمدن سازى« (32) توجیهپذیر، عقلانى و انسانى بود. بر اساس این معنا و مفهوم، یک مقطع و مرحله وابستگى و کنترل سیاسى یا قیمومت موقت براى رشد و توسعه جوامع »غیر متمدن« تا زمانى که توانایى تأسیس و حفظ نهادهاى سیاسى - اقتصادى لیبرال و حکومت خودگردان (33) بیابند، ضرورى و حیاتى مىباشد. استعمار نو نیز متضمن اندیشهى پدرسالارانه (34) و ارباب منشانه است. چون استعمارگران بر این باورند که انطباق ساختارى مستعمرات سابق به نفع آنان است. فرایندى که آنان را به نظامهاى سیاسى - اقتصادى مطلوب رهنمون خواهد کرد (35)رسالت مدارى و منجىگرى به شیوه و شکل نوینى در استعمار فرانو باز تولید شده است. اما در این نوع از استعمار، همان گونه که سلطه و قدرت به صورت نامرئى، نامحسوس و غیر مستقیم اعمال مىشود، رسالتمدارى و تکلیف محورى نیز معنا و مفهومى متمایز مىیابد. در عصر استعمار فرانو، به ویژه پس از فروپاشى شوروى و حادثه 11 سپتامبر غرب و در رأس آن امریکا به عنوان رهبر جهان آزاد خود را مکلف و موظف به گسترش و جهانگیر ساختن نظم و نظام اقتصادى و سیاسى لیبرال مىداند.
از این رو، جورج بوش پدر طرح نظم نوین جهانى (36) را درانداخت. نظم و نظامى که حول محور رهبرى و چیرگى امریکا شکل مىگرفت (37)
در ادامه راهبرد جهانگرایى امریکا، بیل کلینتون دکترین توسعه و گسترش دموکراسى را در دستور کار سیاست خارجى این کشور قرار داد. این آغاز موج دوم دموکراتیک سازى در بلوک شرق، به ویژه اروپاى شرقى بود. موج سوم دموکراتیک سازى نیز پس از حادثه 11 سپتامبر آغاز گردید. هدف مرجع این موج، همان گونه که جورج بوش پسر و وزیر خارجه وى کالین پاول اعلام داشتند، جهان اسلام و به ویژه خاورمیانه بود. طرح خاورمیانه بزرگ امریکا در این چارچوب ارائه شد. طرحى که بر پایه گسترش و استقرار نظم سیاسى، اقتصادى و فرهنگى لیبرال تدوین و برنامه ریزى شده است (38)
در حقیقت، استعمارگران فرانو، مهمترین مأموریت و رسالت خود را توسعه و تثبیت حقایق مطلقى مىدانند که خود را از آن بهرهمند مىدانند. از این رو جهانگیر و فراگیر ساختن فرهنگ امریکایى به معناى عام شامل شیوه زندگى امریکایى، (39) عقلانیت ابزارى، لیبرالیسم سیاسى - اقتصادى، نظام اقتصادى بازار آزاد، لیبرال دموکراسى، آزادى و حقوق بشر مهمترین رسالتى است که امریکا به عنوان سردمدار استعمار فرانو بر دوش خود احساس مىکند. به طورى که حتى، برخلاف روش و رویه رایج و شایع در استعمار فرانو، امریکا جهت استقرار نظم و نسق مطلوب و اشاعه ارزشهاى مورد نظر خود، به فتح سرزمینى و اشغال نظامى افغانستان و عراق مبادرت ورزید. (40) البته این اقدام را باید یک استثنا قلمداد کرد، چون همان طور که توضیح داده خواهد شد، استعمار فرانو سلطه خود را به صورت غیر مستقیم و از طریق اعمال قدرت گفتمانى و مولد اعمال مىکند.
هـ) تحدید خودمختارى
یکى دیگر از اصول و وجوه استعمار فرانو تحدید خودمختارى (41) و آزادى عمل (42) کشورها و ملتهاى دیگر است. محدودیتزایى براى ملتها و جوامع دیگر یکى از خصوصیات و عناصر کلیه انواع استعمار مىباشد، ولى شیوه و ساز و کار آنها متفاوت و متمایز است. در استعمار کلاسیک و سنتى با اعمال حاکمیت سیاسى مستقیم استعمارگران بر مستعمرات، خودمختارى و آزادى عمل ملتها مبنى بر حق تعیین سرنوشت و خودگردانى رسما سلب مىگردید. در استعمار نو بر اثر برچیده شدن تأسیسات و ترتیبات استعمارى در کشورهاى تازه استقلال یافته، تحدید حاکمیت و خودمختارى آنان از طریق ساختارها و نهادهاى سیاسى - اقتصادى بینالمللى صورت مىگرفت. همچنین بر اثر حاکمیت حکومتهاى استبدادى و رهبران دست نشانده در جهان سوم، ملتها به خودمختارى و خودگردانى و حق تعیین سرنوشت دست نیافتند. به گونهاى که استعمارزدایى و استقلال سیاسى و حقوقى کشورهاى مستعمره سابق منجر به دموکراسى و حاکمیت ملى مردم آنان نشد.استعمار فرانو نیز اگر چه در پرتو حقایق نهایى داعیه آزادى، دموکراسى و حقوق بشر براى ملتهاى جهان سوم و در حال توسعه دارد، ولى با شیوهها و اشکال دیگر خودمختارى و آزادى عمل آنان را محدود، مشروط و مقید مىسازد. زیرا استعمار فرانو که بر پایه حقایق، قدرت و امنیت مطلق استوار است، مستلزم و متضمن حاکمیت، خودمختارى و آزادى عمل نامحدود نیز مىباشد. از این رو، تحقق این شرایط به معناى محدودیت خودمختارى و آزادى عمل ملل دیگر است. اما تحدید حاکمیت ملى و خودمختارى ملتهاى دیگر در چارچوب ساختارهاى مادى و غیر مادى از طریق شکل دهى به ارجحیتها و اولویتهاى آنان، هنجار سازى، وضع قوانین و ایژه سازى صورت مىگیرد. (43)
مفهوم خودمختارى که حاکى از هویت و کارگزارى (44) است، نقش و جایگاه مهمى در مطالعات فرا استعمارگرایى و استعمار فرانو دارد.
خودمختارى متضمن معانى و مدلولهاى مختلفى چون حق تعیین سرنوشت، (45) خود برگردانى، خود انضباطى (46) و خود تنظیمى (47) براى ملتهایى دارد که در معرض و موضوع قدرت مشرف بر حیات هستند. این مفهوم همچنین حاکى از آرمانها و دلالات ایدئولوژیکى است؛ زیرا خودمختارى غالبا به صورت دارایى و حق انحصارى غرب و شمال، به ویژه امریکا، در برابر جنوب برساخته مىشود. خودمختارى مبناى زندگى آزموده و تجربه شده را فراهم مىسازد. آن متضمن و مستلزم صلاحیت و قابلیت خوداندیشى (48) و خودفرمانى یا حکومت بر خود (49) و توانایى اعمال این قابلیت و استعداد در عرصه بینالمللى است که امکان رشد و توسعه ملى را فراهم مىسازد. از این رو خودمختارى و روابط بینالملل متضمن آزادى عمل و صلاحیت تصمیمگیرى و اقدام در چارچوب اهداف و منافع ملى مىباشد (50)
همچنین خودمختارى رابطه وثیق و تنگاتنگى با مناسبات اجتماعى و روابط قدرت دارد؛ زیرا خودمختارى در مناسبات قدرت و روابط اجتماعى خاصى امکانپذیر و عملى است. به گونهاى که بعضى از شرایط و ساختارهاى اجتماعى و روابط قدرت بینالمللى مانع خودمختارى و آزادى عمل ملتها و کشورهاى جنوب و در حال توسعه هستند. این روابط و ساختارها، بر عکس، متضمن و مولد انقیاد مىباشند.
یکى از این شرایط وضعیت استعمارى فرانو است؛ شرایط ساختارى سلطه، سرکوب و خشونت. ساختارى (51) که در آن انسانها و ملتها توان خودآگاهى، بازاندیشى و خودمختارى نداشته و به صورت اشیا و ابدان رام و بىاراده تحت انقیاد استعمارگران فرانو درمىآیند (52)
از این رو، در شرایط استعمار فرانو، کشورهایى که در پى خودمختارى، آزادى عمل و استقلال سیاسى واقعى هستند با محدودیتهاى ساختارى و نهادى بیشترى در سطح بینالمللى روبهرو مىباشند. شاید در رأس این کشورها و ملتها جمهورى اسلامى ایران قرار دارد که به علت استقلال طلبى و نفى سلطه پذیرى پست مدرن با قید و بندهاى رفتارى تحمیلى از سوى مراکز قدرت بینالمللى و در صدر آنان امریکا مواجه مىباشد.
2-3. فنآورىهاى سلطه
الف) قدرت قهرآمیز
(53)استعمار فرانو براى اعمال سلطه فراگیر از فنآورىهاى گوناگون قدرت استفاده مىکند. از این رو، اگر چه به کارگیرى قدرت مولد (54) یا چهره چهارم قدرت در کانون استعمار فرانو قرار دارد، ولى این به معناى منسوخ شدن اشکال و انواع دیگر قدرت نیست. (55)به طورى که حتى در صورت لزوم از قدرت نظامى و زور که نسبتا در استعمار کلاسیک رایج بود نیز استفاده مىشود. سیاست یک جانبه گرایى امریکا پس از 11 سپتامبر مبنى بر حمله به افغانستان و سپس اشغال عراق، بسیارى از نظریه پردازان و ناظران را بر آن داشته است تا این کشور را یک امپراتورى فرا مدرن بشناسند. چون امریکا از تمام توان، توانایىها و قدرت اجبار و قهرآمیز خود براى اعمال و حفظ برترى (56) خود بر مناطق و کشورهاى دیگر بهره مىگیرد (57)
ب) قدرت نهادى
(58)با وجود این، باید توجه داشت که اعمال بىواسطه قدرت، کنترل مستقیم و به کارگیرى ابزارهاى قهرآمیز و زور، تنها وسیله ممکن براى استعمار و امپریالیزم نیست؛ بلکه فنآورىهاى دیگرى نیز وجود دارد که یک قدرت استعمارى و امپراتورى مىتواند براى کنترل رفتار و شرایط اقدام دیگران از آن بهره گیرد. لذا استعمارگران و امپراتورىها ممکن است از ابزارهاى غیر قهرآمیز و اجبار استفاده کنند. به کارگیرى قدرت نهادى یکى از تاکتیکهاى غیر قهرآمیز اعمال سلطه و کنترل دیگران مىباشد.
قدرت نهادى یکى از جلوهها و تجلیات کنترل غیر مستقیم شرایط کنش و رفتارهاى دیگران از طریق استفاده از نهادهاى رسمى و غیر رسمى در نظام بینالملل است. به گونهاى که کشور استعمارگر با استفاده از قواعد، قوانین، ترتیبات و رویههایى که این نهادها را تعیین و تعریف مىکند، کنشها یا عدم کنش و شرایط وجودى کشورهاى در معرض استعمار و سلطه را هدایت، محدود و مقید مىسازد. عملکرد امریکا در ایجاد و هدایت نهادها و سازمان اقتصادى، سیاسى و فرهنگى به منظور حفظ و افزایش منافع و گسترش ارزشهاى این کشور، نمونهاى از چگونگى به کارگیرى قدرت نهادى مىباشد. حتى امریکا جهت جلب رضایت و تضمین تبعیت کشورهاى دیگر در قالب چند جانبه گرایى بعضى محدودیتهاى رفتارى را نیز ممکن است بپذیرد. (59) زیرا براى اعمال سلطه فراگیر و همه جانبه، دادن بعضى امتیازات جزئى به دیگران ضرورت مىیابد. اما این امتیازدهى به معناى فقدان اعمال سلطه و قدرت نیست.
نهادها و رژیمهاى بینالمللى به چند طریق به اعمال قدرت و تأمین منافع قدرتهاى استعمارى از جمله امریکا کمک مىکنند: نخست، نهادهاى بینالمللى ممکن است تحت تأثیر قدرت استعمارگران، نسبت به تأمین منافع آنان تعصب به خرج داده و از مخالفت با آن جلوگیرى کنند. دوم، نهادهاى بینالمللى نوعى عدم تقارن توزیع منافع ایجاد مىکنند که به نفع قدرتهاى سلطهگر و به ضرر کشورهاى ضعیفتر مىباشد. در حقیقت نهادهاى جهانى یک »فضا باز« (60) و مانور را براى تسلط و سلطه استعمارگران از جمله امریکا فراهم مىسازند. سوم، قدرتهاى سلطهگر از طریق تعریف و تثبیت قواعد و هنجارها در نهادهاى بینالمللى به ارجحیتها و اولویتهاى کشورهاى تحت سلطه شکل مىدهند. به گونهاى که آنان ناخودآگاه و ناخواسته همان اهداف و ارجحیتهایى را مطالبه مىکنند که سلطهگران اراده کردهاند (61)
با وجود این، شیوه اعمال سلطه و قدرت استعمار فرانو به قدرت اجبارى و نهادى محدود نمىشود. به ویژه اعمال این دو شکل از قدرت مستلزم تعریف و تصور قدرتهاى استعمارى به عنوان کارگزاران (62) و بازیگرانى است که فارغ از ساختارهاى اجتماعى تکوینى و تأسیسى اقدام مىکنند. بنابراین، استعمار، امپراتورى به معناى توسعه یک کشور متمرکز و سرزمینى (63) است که کشورهاى دیگر را کنترل مىکند. در حالى که استعمار لزوما و انحصارا از طریق روابط مستقیم و بىواسطه بین کارگزاران و بازیگران فرادست و فرودست اعمال نمىگردد؛ بلکه در استعمار فرانو، بیش از آنکه سلطه و قدرت به طور مستقیم و غیر مستقیم توسط کشورهاى استعمارگر اعمال شود در مناسبات و ساختارهاى اجتماعى تأسیسى و تکوینى نهفته است. بنابراین، قدرت استعمارى مىتواند به صورت غیر متمرکز و حتى غیر سرزمینى (64) ظاهر شود.
قدرت ساختارى (65)و قدرت مولد دو شکل و نمونه از قدرت نهفته در روابط اجتماعى تأسیسى و تکوینى مىباشند.
ج) قدرت ساختارى
قدرت ساختارى معطوف به ساختارها و روابط داخلى و تکوینى (66) مقابل موقعیتهاى ساختارى است که ماهیت و هویت کشورها را تعیین و تعریف مىکند.این نوع قدرت قابلیتها و استعدادهاى ساختارى موقعیتها یا سوژهها را در رابطه مستقیم با یکدیگر و منافع وابسته به آن را تولید مىکند که زمینهساز و تعیین کننده کنش و رفتار بازیگران مختلف مىباشد. قدرت ساختارى، برخلاف قدرت نهادى، ناظر به تعیین قابلیتها، صلاحیتها و منافع اجتماعى است. همچنین ساختار یک رابطه تکوینى و تأسیسى مستقیم و بىواسطه است که یک موقعیت، نقش و هویت تنها از طریق و به واسطه رابطهاش با موقعیت و منصب دیگر وجود خواهد داشت. نمونه بارز و سنتى این ساختار، روابط ارباب و برده است. به طورى که قابلیتها و صلاحیتهاى اجتماعى سوژگى (67) و منافع بازیگران مستقیما توسط ناصب و موقعیتهاى اجتماعى که اشغال کردهاند تکوین و قوام مىیابد.
قدرت ساختارى به عنوان یکى از فنآورىهاى رایج سلطه در استعمار فرانو به چند طریق به تثبیت و اعمال سلطه قدرتهاى استعمارگر کمک مىکند. ساختارهاى اجتماعى در سطح بینالمللى در تکوین و تأسیس قدرتهاى استعمارى به عنوان کانون و مرکز نظام سلطه نقش تعیین کنندهاى ایفا مىکنند. این هویتیابى معلول و برآیند سه دسته از عوامل و عناصر ساختارى است: نخست، روابط و مناسبات اجتماعى ناشى از تولید مادى منجر به تکوینى کشورهاى مرکز و پیرامون مىشود. به عبارت دیگر، نظام سرمایهدارى جهانى دو دسته از کشورهاى فرادست و فرودست را خلق مىکند که هر یک از موقعیتها و نقشهاى اجتماعى خاصى برخوردارند. در این روابط و موقعیت جهانى کشورهاى مرکز و فرادست امکان اعمال سلطه و قدرت بر کشورهاى پیرامون و فرودست را مىیابند. دوم، چون سرمایهدارى، جهانى و فرا سرزمینى است، قدرتهاى استعمارى جهت حفظ و گسترش آن در سطح جهان باید سلطه و قدرت خود را توسعه دهند. سوم، لزوم و ضرورت تنظیم اقتصاد جهان این زمینه را براى کشورهاى مرکز و در رأس آنان امریکا فراهم مىسازد تا جهت اقناع و اجبار کشورهاى ناراضى و متضرر از سرمایهدارى جهانى، موقعیت سلطه خود را تعریف و تثبیت کنند (68)
د) قدرت مولد و گفتمانى
مهمترین وجه ممیزه استعمار فرانو، به کارگیرى قدرت مولد جهت اعمال سلطه در روابط بینالملل است. قدرت مولد یا چهره چهارم قدرت معطوف به چگونگى خلق سوژه و ایژه انسانى و اجتماعى از طریق روابط اجتماعى مىباشد. قرابت و شباهت زیادى بین قدرت مولد و قدرت ساختارى وجود دارد. اما با این وجود، این دو شکل از قدرت یکسان و همسان نیستند؛ زیرا بر خلاف قدرت ساختارى که از طریق روابط ساختارى مستقیم و بىواسطه عمل مىکند، قدرت مولد، مستلزم و متضمن فرایندهاى اجتماعى عامتر و پراکنده است. به گونهاى که ناظر بر شیوه تولید و خلق سوژهها و ایژهها از طریق روابط اجتماعى پراکنده، غیر مستقیم و با واسطه مىباشد. از این رو، قدرت مولد عبارت است از تکوین و تأسیس کلیه سوژهها و ایژههاى اجتماعى با قدرتهاى اجتماعى متنوع و متعدد از طریق نظامهاى دانش و رویههاى گفتمانى با گستره و دامه فراگیر و گسترده اجتماعى. لذا قدرت مولد فراتر از ساختارها مىرود و به نظامهاى دلالت و معنا، که خود ساختارمند مىشوند، ولى ساختار نیستند و به شبکههاى نیروها و عوامل اجتماعى مىپردازد (69)بنابراین، قدرت نوعى تکنولوژى و استراتژى است که پیوند عمیقى با دانش، صلاحیت و امتیازات دارد و به صورت غیر مستقیم اعمال مىگردد. قدرت یک نهاد یا ساختار نیست، بلکه »وضعیت استراتژیکى پیچیده« و »کثرت روابط میان نیروها« مىباشد. (70) قدرت راه و روش و تکنیکى است که برخى اعمال به گستره اعمال ممکن دیگر شکل مىدهند و آن را محدود ساخته و تغییر مىدهند. پس قدرت وجهى از عمل است که به طور مستقیم و بىواسطه بر دیگران اعمال نمىشود، بلکه قدرت بر روى عمل بازیگران و کشورها اعمال مىگردد. اعمالى که ممکن است در زمان حال یا آینده پدیدار گردند. لذا جامعه و روابط بینالملل مشحون از روابط قدرت مىباشد. به گونهاى که هیئت اجتماعى بینالمللى، زندگى کردن به شیوهاى است که اعمال تحت تأثیر عمل دیگران قرار مىگیرد (71)
بنابراین، به جاى تأکید بر انگیزهها، ارجحیتها و منافع بازیگران در اعمال قدرت، فرایندها، تکنیکها و تکنولوژى تکوینى و شکلگیرى سوژهها به عنوان آثار اعمال و اجراى قدرت ایژهساز باید مورد توجه قرار گیرد. به ویژه بررسى چگونگى تکوین و به کارگیرى گفتمانها و رویههاى گفتمانى جهت ایجاد رژیمهاى حقیقت که سوژه و ایژه را هم زمان و توأمان مىسازد. این به معناى اهمیت و اولویت به رابطه وثیق و تعامل دانش و قدرت و به تبع آن تکنولوژى قدرت جدید زبانى و گفتمانى است. گفتمانها با تکیه و ابتنا بر نیروها و عوامل قدرتمند اجتماعى تحت عنوان عینیت علمى و معرفتى »رژیمهاى حقیقت« را تأسیس مىکنند که سوژه و سوژگى را برمىسازد. بدین ترتیب سوژه یا به عبارت دیگر هویت بازیگران و کشورها تابع و معلول گفتمانها و رویههاى گفتمانى مىباشد (72)
سوژه در حقیقت یک سازه گفتمانى یا مواضعه زبان شناسانه است. سوژه انسانى و اجتماعى به وسیله رژیمهاى دانش و کارگزارىهاى انضباطى، آموزشى و علمى و مانند آن نوشته مىشود. این رویههاى گفتمانى و زبانى و کارگزارىها هستند که سوژه مدرن را تولید مىکنند؛ انسان و بازیگران اجتماعى مدرن خود را جعل و ابداع مىکنند. انسانها، بازیگران اجتماعى و کشورها هیچ ذات و جوهر پنهان و نهفتهاى ندارند، بلکه خود مانند یک اثر هنرى جعل و خلق مىشوند. پس تکنیک و شکل جدیدى از قدرت به نام قدرت گفتمانى پدید مىآید.
این شکل نوین از قدرت، به گفته فوکو، »خودش را بر زندگى روزمره بلاواسطهاى که به فرد هویت مىبخشد، اعمال مىکند، وى را با نشان فردیت خاص خودش مشخص مىسازد، او را به هویت خودش مىپیوندد، قانون حقیقى بر وى تحمیل مىکند که خود او باید آن را تصدیق کند و دیگران نیز باید آن را در وجود او بازشناسند. این قدرت نوعى از قدرت است که افراد را به سوژه تبدیل مىکند«. (73) سوژه به هر دو معناى آن، یعنى تحت انقیاد دیگران درآمدن به علت کنترل وابستگى توسط دیگرى و همچنین به معناى مقید و محدود شدن به هویت خویش بر اثر خودآگاهى و خودشناسى، دال بر قدرت منقاد کننده است. چون هر دو، شکلى از سوژه شدگى و تسلیم در برابر دیگران است.
از این رو، تکوین و شکلگیرى سوژهها و ایژهها پنهانترین و خفىترین شکل قدرت و مشکلترین نوع آن براى ردیابى و بازیابى است. این نوع قدرت زمانى ظهور مىکند و اعمال مىگردد که دیگران چیستى و کیستى افراد، بازیگران اجتماعى و ملتهاى دیگر را تعیین و تعریف کنند. امرى که از طریق شکل دادن به گفتمان غالب و حاکم حادث مىشود. از این رو، قدرت در گفتمان و دانش نهفته است. قدرت نیز از سوى بازیگران و کشورهایى اعمال مىگردد که به چگونگى اندیشیدن، عمل کردن و سخن گفتن دیگران راجع به موضوعات و مسائل مختلف شکل مىدهند. به بیان دیگر، قدرتمندان و سلطهگران کسانى هستند که قادرند گفتمان رایج و شایع بینالمللى را پدید آورند و به منزلت هژمونیک برسانند. قدرتى که از راه عادى سازى و طبیعى جلوه دادن سازههاى گفتمانى حاصل مىشود. به گونهاى که یک مواضعه گفتمانى ساده چونان حقیقت مهم پذیرفته شود.
این شکل نامرئى و خفى قدرت همواره در سطوح مختلف بینالمللى و زندگى جهانى تولید و باز تولید مىگردد. افراد، بازیگران اجتماعى و کشورها با اطاعت و تبعیت از معانى، مفاهیم، ارزشها و هنجارهاى مستتر و نهفته در این گفتمانها و نظام معانى، آن را باز تولید مىکنند. پیروى از این مؤلفههاى قدرت منقاد کننده منجر به خود انضباطى مىشود و آن را مجددا مىآفریند. البته این امر به معناى تصلب و تمرکز قدرت نیست. چون گفتمانها در میدان گفتمانى (74)در وضعیت رقابت و ستیزش قرار دارند. به گونهاى که گفتمان غالب و پادگفتمانها در تضاد و رقابت دائمى به سر مىبرند که حاکى از قدرت و مقاومت همیشگى و همه جایى است. با وجود این، همواره گفتمانهایى، ولو به صورت نسبتى و موقت، به منزلت هژمونیک مىرسند و به اعمال قدرت مىپردازند.
بر این اساس، رویههاى گفتمانى (75) یکى از مهمترین انواع و اشکال قدرت به شمار مىرود. قدرت رویههاى گفتمانى در توانایى آن در باز تولید معانى بنیاد ذهنى نهفته است که ساختارهاى اجتماعى و بازیگران را مىسازد. یک بازیگر حتى قادر نیست طبق هویت خود اقدام کند، مگر اینکه نظام معنایى مربوطه مشروعیت آن در بستر گفتمانى را به رسمیت بشناسد. قدرت رویههاى گفتمانى تولید معناى بنیاد ذهنى در یک ساختار اجتماعى است. قدرت نهایى رویهها باز تولید و کنترل واقعیتهاى بنیاد ذهنى مىباشد. رویههاى گفتمانى قادرند کل جامعه داخلى و بینالمللى را باز تولید کنند (76)
البته باید توجه داشت که این رویههاى گفتمانى، همان گونه که فوکو در کتاب باستان شناسى دانش بیان مىدارد، با آثار فردى منطبق نیستند. اگر چه این رویهها در آثار فردى تجلى مىیابد، ولى بسیار فراتر از آنها مىرود و تعداد زیادى را وحدت مىبخشد. این رویهها قاعدهمند و قواعد مستمر بوده و نمىتوان آنها را به سطح آثار فردى فروکاست (77)
گفتمانها و رویههاى گفتمانى تنها بازیگران و کشورها را محدود و مقید نمىکنند، بلکه در عین حال آنان را قادر و توانا نیز مىسازند. اولا، گفتمانها مىتوانند به صورت ابزار و منابع قدرت براى اعمال نفوذ و قدرت به کار گرفته شوند؛ ثانیا، فراتر از استفاده ابزارى از گفتمانها، آنان از طریق تکوین و هویت بخشى به کشورها، قدرت را تولید مىکنند. از این رو، کشورهاى قدرتمند و سلطهگر با استفاده از تکنولوژىهاى قدرت گفتمانى به اعمال قدرت و سلطه پرداخته و خودمختارى و آزادى عمل کشورهاى دیگر را محدود و مقید مىسازند. از آن جا که قدرت گفتمانى و مولد از طریق ساختارها و روابط اجتماعى تکوینى به صورت پراکنده و با واسطه اعمال مىگردد، کشورهایى که در معرض آن قرار مىگیرند این محدودیتهاى رفتارى را امرى طبیعى و عادى مىپندارند.
3-3. سازوکارهاى اعمال قدرت مولد
قدرتهاى استعمارگر فرانو، از طریق سازوکارها و ابزارهاى مختلفى به اعمال قدرت مولد و گفتمانى مىپردازند. بعضى از مهمترین ابزارها و سازوکارهاى اعمال قدرت مولد عبارتاند از: گفتمان سازى، هویت سازى، مشروع سازى، شکل دهى به زیست جهان (78) انسانى، هنجار سازى و قانون گذارى در سطح بینالمللى.الف) گفتمان سازى
گفتمانها، رویههاى گفتمانى، فرایندهاى اجتماعى و نظامهاى دانش که از طریق آنها معنا تولید، تثبیت، تجربه و منتقل مىشود، نقش و جایگاه کانونى در قدرت مولد دارد. گفتمان به معناى ارزشها، قواعد و معانى در یک زمینه و بستر زبانى است که داراى خودمختارى و تأثیرات مستقل بوده و بر کلیه ابعاد و جوانب حیات اجتماعى سایه مىافکند و کشورها و سایر بازیگران اجتماعى از طریق آن، فرد و جهان را درک و تعریف مىکنند. گفتمان تنها معنا را بازنمایى و حمل نمىکند، بلکه چون ماهیت و سرشتى تکوینى و تأسیسى دارد، معنا و ارزشها را تولید و باز تولید مىکند. از این رو، گفتمان امر ممکن و غیر ممکن، مسئله، معضل و مشکل را تعریف مىکند. در حقیقت، گفتمانها پایگاه و مبناى روابط اجتماعى قدرت مىباشند. چون آنها جایگاه رویههاى عادى حیات را تعیین کرده و عرصهها و حوزههاى اجتماعى کنش متصور و ممکن را تعریف مىکنند (79)فراتر از این، گفتمانها به عنوان یک نظام معنایى تکوینى عام و فراگیر، فرایندها، رویهها و روابط اجتماعى، هویتهاى اجتماعى، سوژهها و ظرفیتهاى آنان را از طریق معنا بخشى به آنها مىآفرینند. این امر بدان معناست که گفتمانها فقط به صورت ابزار و منبع قدرت توسط کشورها در روابط بینالملل به کار نمىروند؛ بلکه خود تولید کننده قدرت بوده و کشورها را برمىسازند و آنان را قدرتمند مىسازد. لذا همان گونه که فوکو بیان مىدارد، کشورها تنها هدف قدرت قرار نمىگیرند، بلکه معلول و محصول آن نیز هستند؛ به گونهاى که گفتمان براى کلیه کشورها و بازیگران بینالمللى به یک میزان مولد است؛ زیرا سوژگى انواع مختلف کشورها، هویتهاى متفاوت و حادث، رویهها، حقوق، مسئولیتها، تکالیف و ظرفیت و قابلیتهاى آنان تولید و تأسیس مىکند (80)
بنابراین، یکى از مهمترین سازوکارهاى اعمال قدرت در استعمار فرانو، گفتمان سازى است. چون گفتمانها تولید کنندگان خود را قادر مىسازند تا از طریق سوژه و ایژه سازى از یک طرف خود را به عنوان صاحبان قدرت و صلاحیت، و از سوى دیگر، دیگران را به مثابه موضوعات قدرت تولید و باز تولید نمایند. براى مثال، گفتمان بینالمللى توسعه و کارگزارىهاى وابسته به آن، سوژه و موضوعى تحت عنوان »جهان سوم« مىآفرینند که نیازمند توسعه و پیشرفت مىباشد. به تبع آن »جهان اول« یا کشورهاى توسعه یافته معنا یافته و خلق مىشوند که وظیفه کمک به توسعه جهان سوم را بر عهده دارند. در نتیجه، با این هویت شناخته شده است که کشورها و بازیگران قادر یا عاجز از نقش آفرینى در روابط بینالملل مىگردند. (81)
همچنین شکلگیرى، تثبیت و توسعه گفتمان حقوق بشر، دموکراسى، آزادى و برابرى، دو گروه از کشورهاى حافظ و ناقض حقوق بشر را مىآفریند که در سایه آن، دسته اول بر دسته دوم اعمال قدرت مىکند. گفتمان »تروریزم« نمونه دیگرى از گفتمان سازى است که اعمال قدرت توسط کشورهاى مخالف آن بر کشورهاى حامى را امکانپذیر مىسازد.
بر این اساس، امپراتورى به عنوان »دستگاه حکومت و حکمرانى غیر متمرکز و فرا سرزمینى« که به تدریج کل قلمروى جهانى را در درون مرزهاى باز و در حال گسترش خود قرار مىدهد، ساخته و پرداخته گفتمان نهایى چون حقوق بشر، برابرى، آزادى و دموکراسى مىباشد. همچنین نیروهاى ضد استعمار و سلطه که براى آزادى و رهایى خود از نظام سلطه جهانى و ماشین فرانوین قدرت مبارزه مىکنند، نقش تعیین کنندهاى در آشکار سازى ماهیت آن ایفا مىکنند. زیرا استعمار فرانو یک سیستم صرف نیست که در آن قدرت، منابع و باج و خراج از مناطق پیرامونى به مرکز جریان یابد؛ بلکه استعمار و امپراتورى متشکل از شبکههاى پراکنده سلسله مراتب است که مزایا و امتیازاتى را براى بعضى دربر دارد و گروه کثیرى را محروم و منقاد مىسازد. از این رو، استعمارگران فرانو، مانند امریکا، با خلق و سپس به کارگیرى این گفتمانها سلطه و قدرت خود را به بهانه برقرارى دموکراسى و آزادى، مبارزه با تروریزم، رعایت و حمایت از حقوق بشر اعمال مىکنند.
ب) هویت و غیریت سازى
یکى دیگر از سازوکارهاى اعمال سلطه و قدرت در استعمار فرانو که ارتباط تنگاتنگى با گفتمان سازى دارد، هویت بخشى و غیریت سازى است. با توجه به قدرت سوژه و ایژه سازى گفتمانها، هویت سازى و غیریت سازى یکى از مهمترین کارکردهاى آنها به شمار مىرود. بر مبناى اصل بنیادى متافیزیک حضور (82) و کلام محورى (83) در اندیشه و فلسفه غرب، تقابلها، تقسیمات و تضادهاى دوگانه شکل مىگیرد که همواره یکى بر دیگرى ارجحیت و برترى دارد. در چارچوب گفتمان غیریت، (84) از یک طرف هویت خودى که همواره خوب وضعیتى است و دیگرى که متمایز، متفاوت و منفى است تعریف و نصیبش مىشوند.بر این اساس، در طول جنگ سرد، امریکا در قالب گفتمان لیبرالیزم، خود را به عنوان رهبر جهان آزاد و کمونیزم را به عنوان ایدئولوژى الحادى و نیز به مثابه امپراتورى شیطانى تعریف مىکرد. از این رو، در جغرافیاى شر (85) غیریت شوروى و هویت امریکا ایجاب مىکرد که امریکا به مبارزه با شوروى بپردازد. با فروپاشى شوروى و پایان جنگ سرد با خلأ هویت سازى (86) روبهرو شد، از این رو در صدد پر کردن این خلأ از طریق هویت سازى و غیریت سازى جدیدى در چارچوب گفتمانهاى نوینى برآمد، نخست با خلق گفتمان بنیادىگرایى اسلامى، بنیادگرایان اسلامى را جایگزین شوروى نمود، سپس کشورهاى یاغى را به جاى آن نشاند. اما پس از 11 سپتامبر 2001 با پردازش گفتمان تروریسم، گروههاى تروریستى و تروریستها به صورت »دگر« امریکا و غرب درآمدند. محور شرارت (87) نمونه دیگرى از هویت و غیریت سازى از سوى امریکاى امپراتورى یا استعمارگر فرانو مىباشد.
ج) مشروع سازى
مشروع و طبیعى سازى بعضى از هویتها و کنشها در عرصه بینالمللى در چارچوب گفتمان حاکم و غالب، سازوکار دیگرى است که از استعمار فرانو براى اعمال قدرت و سلطه به کار مىرود. چون گفتمانها از طریق ایجاد »رژیمهاى حقیقت« و خاص و عملیاتى کردن آنها، بعضى از انواع وجود، هویت و رفتار سیاسى - اجتماعى مشروع و برخى دیگر نامشروع مىشوند.به ویژه گفتمانها سوژههایى را که مشروعیت سخن گفتن و عمل کردن بر مبناى آن دارند تعریف مىکنند. همچنین چگونگى برخورد و تعامل سوژهها با ایژههاى برساخته شده در قالب گفتمانها نیز تعیین مىگردد. از این رو، در گفتمان استعمار فرانو، بعضى از کشورهاى استعمارگر براى اقدامات و اعمال سلطهى خود بر سایر کشورها و ملتها مشروعیتزایى مىکنند. به تبع آن، استعمارگران فرانو، ساختارهاى سلطه و سرکوب و روابط قدرت مذکور را طبیعى مىسازند، به گونهاى که هر گونه مقاومت و مخالفت با این مناسبات قدرت و ساختارهاى سرکوب نامشروع و غیر طبیعى جلوه کند.
بر اساس نمونههایى که ذکر شد، امریکا از طریق گفتمان سازى، هویت و غیریت سازى رفتارها و عملکردهاى سلطه جویانه خود نسبت به دیگر کشورها را مشروعیت بخشیده و طبیعى مىسازد. از این رو، گفتمان حقوق بشر، امریکا را قادر مىسازد تا به عنوان تنها مرجع مشروع و ذىصلاح به اجراى آن بپردازد و ناقضان آن را مجازات و تنبیه کند. گفتمان دموکراسى از یک سو لیبرال دموکراسىها را تنها نظامىهاى سیاسى مشروع معرفى مىکند و از سوى دیگر، نظامهاى متفاوت و متمایز با آن را نامشروع مىسازد. همچنین در پرتو گفتمان تروریزم، امریکا و غرب صلاحیت و مشروعیت مبارزه با آن را پیدا مىکنند و در مقابل تروریستها را برمىسازند که باید ریشه کن گردند. بر اثر استمرار رویههاى گفتمانى نیز این رفتارها، ساختارها و روابط، طبیعى و تثبیت مىشود.
د) ایجاد زیست جهان واحد
ایجاد یک فهم متفاوت یا عقل سلیم (88) و سپس زیست جهان مشترک بر پایه یکى دیگر از کارکردها و کار ویژههاى گفتمان، بر ساز و کار دیگرى است که براى اعمال سلطه در استعمار فرانو مىباشد. چون گفتمانها فهمهاى متعارف جوامع و ملتها را تولید و باز تولید مىکند و از این طریق امکان مقاومت سایر کشورها در مقابل آن را محدود و سرکوب مىکند. همچنین از راه ایجاد فهم متعارف به استعمارگران مشروعیت مىبخشد و روابط سلطه مجاز و موجه مسلم و طبیعى را تولید و باز تولید مىکند. یکى از تجلیات یا پیامدهاى ایجاد فهم متعارف، شکلگیرى زیست جهان مشترک یا واحد در سطح جهان است. هابرماس از این فنآورى قدرت یا ساز و کار اعمال سلطه با عنوان »استعمار زیست جهان« (89) یاد مىکند. چون در چارچوب نظریه کنش ارتباطى وى، به علت وجود فرهنگها و عقلانیتهاى متفاوت باید در وضعیت کلامى آرمانى عارى از روابط قدرت و سلطه به فهم متعارف و سپس ایجاد زیست جهان مشترک دست یافت. اما بر اثر غلبه یک گفتمان هرمونیک مبتنى بر مناسبات قدرت در شرایط استعمار فرانو، قدرتمندان از طریق ایجاد فهم متعارف دیگران به استعمار زیست جهان مبادرت مىورزند. (90) این هدف به صورت جهانگیر و فراگیر کردن شیوه زندگى امریکایى از راه همسان سازى فرهنگ جهانى حاصل مىشود.انقلاب ارتباطات و انفجار اطلاعات در عصر حاضر، سازوکارها و ابزارهاى لازم را براى اعمال این شکل از سلطه و قدرت فراهم و امکانپذیر مىسازد و شامل ارتباط جمعى و رسانهها به معناى کلیه ابزارهاى انتقال پیام، اعم از رادیو و تلویزیون، مطبوعات، سینما و غیره است که بیشترین نقش و کارکرد را در تأمین استعمار زیست جهان بینالمللى ایفا مىکنند. زیرا رسانهها فراتر از انتقال و اشاعه پیام در سطح جهانى، واقعیتها را مىآفرینند و جهان را آن گونه که در گفتمان هرمونیک تفسیر و بر ساخته مىشود بازنمایى مىکنند. انسانها در حقیقت، در یک جهان ترجمه شده (91) و برساخته شده گفتمان زندگى مىکنند. به گونهاى که دانش (92) و معرفتى که در اختیار دارند ملغمه و آمیزهاى از ایدهها، انگارهها و شیوههاى رفتارى و گفتارى است که در یک گفتمان خاصى خلق و به عنوان حقیقت مسلم و طبیعى پذیرفته شدهاند.
بنابراین، رسانهها تنها ابزارى براى توجیه و طبیعى ساختن سیاستها و اقدامات صاحبان قدرت نیستند، بلکه فراتر از آن واقعیتها را خلق و حقیقت مىبخشند. آنها تصاویر، پیامها و ایماژهایى را تولید، بازاریابى و گسترش مىدهند که علىرغم آن که منتقل و حتى مخالف با تجربیات زندگى روزمره عموم مردم است، ولى به صورت منابع نمادین آنها درمىآیند. مردم در جهانهایى زندگى مىکنند که احساسات، آرزوها، امیال و عقلانیتهایى مستقل از تجربیات آنان تولید و توزیع مىشود. به طورى که ایدهها و انگارها از تجارب منفک و منقطع مىگردند. از این رو، جهان و جامعهاى شکل مىگیرد که نشانهها و خط مشىهاى راهبرى خود را، حداقل در بخشى از فعالیتها و فضاهاى زندگى روزمره، از جوامع و فضاهاى اجتماعى و جغرافیایى بیرونى و خارجى کسب مىنماید.
بر این اساس یکى از وجوهات استعمار فرانو، کشمکش و تقلا براى حفظ دسترسى و کنترل تعاملات و روابط اجتماعى است که در سطوح محلى و بومى در جوامع دیگر تولید و تجربه مىشوند. در فضاى استعمار فرانو، تلاش مىشود تا انسانها و ملتها آن گونه زندگى کنند که استعمارگران مىخواهند و مىگویند، نه آن طور که خود مىخواهند، به آن عادت کردهاند و نفعشان مىباشد. تلویزیون و سینما بیشترین نقش را در ایجاد چنین تصویر و تفکرى در جهان امروز ایفا مىکنند. به طورى که صنعت، سینما و فیلم که در هالیوود تجسم و تجلى مىیابد یکى از مهمترین ارکان و سازوکارهاى استعمار زیست جهان را تشکیل مىدهد. صنعت سرگرمى و موسیقى نیز رکن دیگر همسان سازى فرهنگى و شیوه زندگى یکسان در سراسر جهان است.
هـ) هنجار سازى
با توجه به نقش برجسته نهادها، سازمانها و رژیمهاى بینالمللى در تحکیم سلطه و قدرت استعمارگران، امپراتورىها یا هژمون جهانى، یکى دیگر از سازوکارهاى اعمال سلطه در استعمار فرانو، هنجار سازى و قانون گذارى در چارچوب این ساختارهاى نهادى مىباشد. به گونهاى که صاحبان قدرت و به ویژه هژمون براى شکل دهى به اولویتها و جمعیتهاى دیگران به هنجار سازى در نهادهاى بینالمللى و تثبیت آنها مىپردازد. به گونهاى که بر اثر استمرار این هنجارها ممکن است به قوانین و مقررات رفتارى در نظام بینالملل در آینده، هنجارهاى بینالمللى که به قواعد رفتارى و بازى در روابط بینالملل شکل مىدهند به دو نوع تکوینى یا تأسیسى (93) و تنظیمى (94) تقسیم مىشوند. هنجارهاى تکوینى ناظر به هویتسازى کشورها بوده و هنجارهاى تنظیمى به شیوه رفتارى کشورها شکل مىدهند.بنابراین، براى اعمال سلطه و کنترل دیگران، کشور استعمارگر یا هژمون در عصر فرامدرن نیازمند هنجارها، قواعد و قوانینى است که به آن مشروعیت بخشد. از این رو، استعمار فرانو مستلزم و متضمن نوعى طرح و تدبیر قانونى و حقوقى مخفى و پنهانى است که به صورت غیر مستقیم براى کشورها محدودیت رفتارى ایجاد مىکند. لذا همان گونه که حکومت در جامعه داخلى بر مبنا و با استناد به قانون به اعمال مشروع زور و قدرت مىپردازد و اقتدار کسب مىکند، در عرصه جهانى نیز هژمون یا استعمارگران فرانو، در چارچوب موازین و مقررات حقوقى دیگران را به انقیاد و تبعیت مشروع وا مىدارد.
بر این اساس، به موازات جهانگیر و فراگیر ساختن شیوه زندگى امریکایى، گستراندن قانون امریکا در سراسر جهان نیز ضرورت مىیابد. چون توسعه و گسترش نظام سیاسى اقتصادى سرمایهدارى در سطح بینالملل بدون قواعد و مقررات آن امکانپذیر نیست. لذا کشورها و ملتهایى که نظامهاى مذکور را مىپذیرند، به ناچار قوانین و مقررات مربوط به آن را نیز باید پذیرا شوند. اما از آنجا که بسیارى از این کشورها فاقد این قواعد و قوانین هستند، معمولا آنها را بدون توجه بافت و مسیر اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى خود آنها را در جامعه نشاء مىزنند. (95) از این رو، قوانین و قواعد به صورت یکى از زیرساختهاى استعمار فرانو به شمار مىرود. مهمترین ابزار همسان سازى حقوقى و گسترش قوانین سلطه جویانه نیز رسانهها هستند. به گونهاى که رسانهها که خودآگاهى و زیست جهان ملتها و انسانها را استعمار مىکنند با پیامهاى حقوقى اشباع مىشوند. آنها پیامهاى حقوقى و قانونى را به ملتها القا مىکنند تا آنها را به عنوان قوانین طبیعى و مهم بپذیرند و اجرا نمایند.
نتیجهگیرى
اگر امپریالیسم را آخرین مرحله سرمایهدارى بدانیم و جهانى شدن را آخرین مرحله امپریالیسم بخوانیم، استعمار فرانو را باید آخرین مرحله استعمار بدانیم. چون این شکل از استعمار تکامل یافتهترین، پیچیدهترین و فراگیرترین نوع آن مىباشد. به طورى که ردیابى و رویارویى با آن بسیار سخت و مشکل مىباشد. از این رو، ماهیت و جوهره استعمار فرانو، مانند انواع دیگر استعمار با اعمال سلطه قدرت و کنترل دیگر ملتها و کشورهاست. اما شیوه، سازوکار و فنآورىهاى سلطه و قدرت در استعمار فرانو از انواع دیگر استعمار متمایز و متفاوت است. به ویژه در چارچوب سیاست معطوف به حیات، قدرت مشرف به حیات و انضباطى، ابدان و افکار انسانها و ملتها را به انقیاد مىکشد. قدرت مولد یا گفتمان به عنوان شایعترین نوع قدرت در استعمار فرانو، از طریق آفرینش توأمان سوژه و ایژه، توجیه منطقى، عقلانى و اخلاقى، سلطه سوژه خردمند و متمدن بر ایدههاى غیر متمدن و نامعقول را فراهم مىسازد. دانش، اطلاعات، تکنولوژى ارتباطات و رسانهها، سازوکارها و ابزارهاى لازم براى اعمال این نوع قدرت نامرئى و نامحسوس را مهیا مىکنند.بر این اساس، استنتاجات مفهومى و گزارههاى منطقى چندى را مىتوان استنباط کرد:
1. استعمار فرانو ماهیتى تمامیت خواه، فراگیر و همه جانبه دارد، به گونهاى که کلیه ابعاد حیات انسانى را دربر مىگیرد و به آن نظم و انضباط مىبخشد.
2. استعمار فرانو، در روابط و ساختارهاى اجتماعى پراکنده با واسطه اعمال مىگردد.
3. استعمار فرانو بر پایهى »غیریت« و »مقاومت« تعریف مىشود. به طورى که بدون »غیر« و مقاومت استعمار فرانو بىمعنا و نامفهوم خواهد بود. لذا، استعمار فرانو همواره براى ادامه حیات خود به غیریت سازى و مقاومت خود ساخته مبادرت مىورزد، تا سلطهگرى آن مشروع و طبیعى جلوه کند.
4. مهمترین ابزار اعمال سلطه در استعمار فرانو رسانهها هستند که واقعیتها را مىآفرینند.
5. مهمترین سازوکار اعمال سلطه در استعمار فرانو سوژه و ایژه سازى از طریق گفتمان سازى است.
پینوشتها:
1- دانشیار روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبایى.
2- Etymology.
3- Command.
4- Pax Britanica.
5- World EconomicForum.
6- Siructural adjustment.
7- Postcolonial Theory.
8- Postcolonialism
9- Postcoloniality.
10- برای توضیح بیشتر، ر.ک: George A. W. Conway, A responsible compicity: Neo/Colonial Power Knowledge and the work Foucult, Said, Spivak, Qnturio: university Ontario Press 1996..
11- Signs.
12- Commodity fetishism.
13- Functionality.
14- Bio - Politics.
15- Bio - Power.
16- Disciplinary power.
17- براى توضیح بیشتر و مطالعه بیشتر در مورد مفهوم قدرت مشرف بر حیات و قدرت انضباطى در افکار فوکو به عنوان یکى از پیشتازان اندیشه پست مدرن در علوم اجتماعى، ر. ک: هیوبرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوکو: فراسوى ساختگرایى و هرمنوتیک، ترجمه حسین بشیریه، تهران، نشر نى، 1376، فصل ششم، ص 233 - 254.
18- Serf - colonizing.
19- Ethnocentrism.
20- Cultural absolutism.
21- Cultural Relativism.
22- Multiculturalism.
23- Exceptionalism.
24- برای توضیح و آگاهی بیشتر، ر.ک: The Columbia Encyciopedia / sia edition, New york: Columbia University Press, 2007..
25- Creative destruction.
26- جهت توضیح بیشتر در مورد ابعاد و پیامدهای قوم مداری، ر.ک: Falger V. Reynold and I. vine, edsos the Soeiology of Ethno centrism, Athens, GA: Vniversity Georgia Press, 1987. F.K Sollter, Risky Transactions: trust, Kinship, and Ethncity, Oxford and New york: Berghahn, 2002..
27- American exceptionalism.
28- Truth Claims.
29- Vitimate Truths.
30- برای مطالعه بیشتر در این مورد، ر.ک: ِDavid Harvey, the condifion of Post modernity, oxford: B, ackwell, 1990; David Held and Anthony Macgerw, the Global Transformation Reader, Cambridge: Polity Press, 2001, pp. 1 - 45..
31- برای مطالعه بیشتر در مورد رابطه بین قدرت و دانش، ر.ک: Michel Foeault, Powr Knowledge: Selected Interviews and other Writing, 1972 - 1977, Bringhton: Harvester, 1980..
32- Civilizing mission.
33- Self - gorenment.
34- Paternalistic.
35- برای توضیح و مطالعه بیشتر در این مورد، ر.ک: Nicholas Harrison, Postcolonial Criticism, Cambridge: polity, 2003; Niall Ferguson, Emprire: the rise and demise of the British world ordler and the lessons for global power, New york Basic,2003..
36- New york order.
37- برای مطالعه بیشتر در مورد معنا، مفهوم و اهداف نظم نوین جهانی امریکا،ر.ک:N. Chomsky World order: old and New. New york: Columbia university Press, 1994; R.Nixon, seize the moment: America,s challenge in a one - super Power World, New york: Simon and Schuster, 1992..
38- جهت توضیح بیشتر در مورد مبانى، اصول و اهداف طرح خاورمیانه بزرگ، ر. ک: سید جلال دهقانى فیروزآبادى، »طرح خاورمیانه بزرگ و امنیت ملى جمهورى اسلامى ایران«، فصلنامه مطالعات راهبردى، سال هفتم، شماره سوم، پاییز 1383..
39- American Way of life.
40- برای مطالعه بیشتر در مورد اهداف استعماری امریکا از اشغال عراق،ر.ک: Mohamad Alkadry, Colonialism in a postmodern age: the west, Arabs and the Battle of Baghdad, Public Administration and management: An thteractive Journal, vol. q, No. 2004,pp. 35 - 45.
41- Autonomy.
42- Freedom of action.
43- در قسمت بعد چگونگى اعمال سلطه و قدرت از طریق این سازوکارها و ابزارها توضیح داده خواهد شد..
44- Agency.
45- Self - determination.
46- self - diseiplined.
47- Self - regulation.
48- Self - reflectin.
49- Self - government.
50- جهت مطالعه و توضیح بیشتر: ر.ک: Marilyn Friedman, Autonomy gender, Polities, Oxford: Oxfore University Press, 2003..
51- Structural violence.
52- برای آگاهی بیشتر، ر.ک: John Dunn, Autonomy,s Sources and the impact of glogalization, in luolvig Beckman and Emil Vddhammar, in virtues of inde pendence and dependence on virtues, New Brunswick, New Jersy and 3LondOn: Transaciton,200..
53- Compulsory Power.
54- Productive Power.
55- جهت توضیح و مطالعه بیشتر درمورد چگونگی استفاده قدرت های امپراتوری و استعماری از انواع مختلف قدرت برای اعمال سلطه و پیگیری اهدافشان،ر.ک: Michael Barnettand Raymond Duvall, Power in International Politics, International Organization, V.105p, No.4, winter 2005,00.62 - 66.
56- Supremacy.
57- جهت آگاهی و تحلیل بیشتر در مورد ماهیت و کارکرد امریکا پس از 11 سپتامبر به عنوان یک امپراتوری، ر.ک: 3Stephen Rosen, "An Empire: If you van keep It" , the National Interest, Spring,200, pp. sl - 60..
58- Intitutional Power
59- برای توضیح در مورد چگونگی اعمال قدرت امریکا در چارچوب نهادهای بین المللی، ر.ک: John G. Ikenberrry, After Victory: Institutions, Strategic Restrainf and the Rebuildng of Order, Princelon,N.J: Princeton Vniversity Press, 2001, yohn F. Ikenbery, "America s Imperial Ambition, Fore,gn Affairs, vol. 81, Setember / october 2002, pp. 44- 60.
60- Open Spaces.
61- برای توضیح بیشتر، ر.ک: Andrew Bacervich, American Empire: the Realities and Consepuences of Us Diplomacy, Cambridge: Mass: itarvard University Press, 2002..
62- Agents.
63- territerial.
64- deterritorialized.
65- Structdral.
66- Constitutive.
67- Subjectivity.
68- جهت مطالعه بیشتر در این مورد،ر.ک: Peter Gowan, "U.S. Hegmony Today" , monthly Review, vol.ss,No.3,pp30 - So ; Leo Panitch and san Gindin, Global Capitalism and American Empire, In Social Register 2004, New york: monthly Review Press, 2003, pp. 3- 27..
69- Barnett and Duvall, op. cit.,pp. ss- 56..
70- هیوبرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوکو؛ فراسوى ساختارگرایى، ترجمه حسین بشیریه، »مقدمه مترجم«، تهران: نى، ج 3 ، 1382 ، ص 26.
71- براى مطالعه بیشتر، ر. ک: هیوبرت دریفوس و پل رابینو، میشل فوکو، سوژه و قدرت، ص 343..
72- جهت توضیح بیشتر،ر.ک: J.Der Derian and m. Shapiro,ed., International/Intertextual Relations, Lexington: Lexington Books 1989, Peter Digeser, "the Forth Face of Power", Journal of Politics, vol S4, No. 4, 1992, pp. 977 - 1007..
73- میشل فوکو، همان، ص 348.
74- discursive Field.
75- discursive Practicies.
76- برای مطالعه بیشتر، ر.ک: Ted Hopf. "the promise of com tructivism in International Relations 3theor", International Security, vol. 2, No. 1..
77- جهت مطالعه بیشتر،ر.ک: Micher Focault, the Arehealogy of knowledye, tran. A. M. Sheridan - Smith, London Tavistoek, 1974..
78- Li World.
79- جهت توضیح بیشتر در این مورد،ر.ک: Cleris Rile Hayward, De-Facing Power, New york: Cambridge University Press, 2000..
80- برای مطالعه بیشتر، ر.ک: Barnett and Duvall, op. eit, p. 56..
81- جهت توضیح بیشتر در مورد چگونگی شکل گیری گفتمان توسعه و خلق جهان سوم، ر.ک: Mare Dubois "the Governance of the third world: A Foucauldian Pers Pective on Power Relations in Development", Alternatives, vol. 16, Winter 1991, pp. 1 - 30..
82- metaphysics of presence.
83- binary oppositions.
84- discourse of otherness.
85- geograhpy of evil.
86- identity - building.
87- axis of evil.
88- Common Sense.
89- Colonization of lifeworld.
90- Translated World.
91- Translated World.
92- Konwledge Spaces.
93- Consfitutive Norms.
94- Regulatives Norms.
95- Transplanted.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}