نویسنده: زهرا حق‏شناس (1)



 

چکیده

در دوره‏ى معاصر، که روند تغییرات غیر قابل پیش‏بینى است و سرعت وقایع امکان تطبیق براى بشر را مشکل ساخته، فعالیت علیه ملت‏ها و فرهنگ‏هاى دیگر اشکالى بسیار پیچیده‏تر و مبهم‏تر از گذشته به خود گرفته است. در این میان، استعمار، که تاریخچه‏اى کهن در بین ملت‏ها دارد، چهره‏اى آراسته، چنان مى‏نماید گویى نیازى ضرورى براى ترقى و پیشرفت است؛ نمودى نو یافته و از ابزارهاى گوناگون در جهت پیشبرد اهداف خود استفاده مى‏کند. یکى از اساسى‏ترین این ابزارها »جهانى سازى« است؛ فرایندى غیر قابل پیش‏گیرى و ممانعت. این مقاله در صدد پاسخ گویى به این سؤال اساسى است که »جهانى شدن« چه نقشى در پیشبرد اهداف استعمار فرانو و تسهیل این فرایند ایفا مى‏کند؟
کلید واژه‏ها : استعمار فرانو، جهانى شدن، امپریالیسم و هویت.

مقدمه

مرسوم‏ترین شکل استعمار و در عین حال گسترده‏ترین و تاریخى‏ترین آن استعمار از طریق اسلحه و زور است. هنوز هم این شکل خاص استعمار کاملا محو نشده است. شاید در گذشته هیچ کس باور نمى‏کرد که روزى استعمار بتواند با کمترین استفاده از اسلحه بتواند همچنان استعمار باشد.
استعمار در عصر ما بى‏آن که اسلحه را کنار گذاشته باشد، به ابزارى به ظاهر غیر نظامى روى آورده است که مهم‏ترین آنها، رسانه مى‏باشد. با این حساب، اسلحه - که نماد استعمار کهنه مى‏باشد - همچنان، و بلکه به مراتب از عصر پیش بیشتر تولید مى‏شود تا به اصطلاح نقش بازدارندگى و پشتیبانى از دیگر ابزار استعمار فرانو داشته باشد و در صورت نیاز، به کار گرفته شود. طرفه اینکه، هرگاه به کار گرفته شود، دیگر ابزار به ویژه رسانه آن را پشتیبانى کرده و حجم تلفات و خراب کارى آن را به اقتضاى منافع استعمارگران بسیار کمتر از آنچه بوده به نمایش مى‏گذارد.
استعمار عصر ما بیش از هر مفهوم دیگرى به مفهوم جهانى شدن گره خورده است. جهانى شدن وضعیتى است که استعمار فرانو در بستر آن و از طریق یکسان سازى فرهنگ، اقتصاد سیاست، حقوق و.... حضور خود را تداوم مى‏بخشد.

عصر امپریالیسم

برخلاف پیش‏بینى‏هاى لنین و رزالوکزامبورگ، از میان رفتن حکومت رسمى مستعمراتى - فراگردى که در سال 1919 آغاز و به طور ناگهانى، پس از جنگ دوم جهانى کامل شد - به نظام سرمایه‏دارى غربى خدشه‏اى وارد نیاورد. سرمایه‏دارى توانست بدون یارى ساختارهاى امپریالیستى در جهان سوم، بر تضادهاى درونى خود چیره شود.
درست است که درباره‏ى برخى مواد خام، غرب هنوز وابستگى قابل ملاحظه‏اى به کشورهاى جهان سوم، به ویژه خاورمیانه دارد (چنان که شدت آن در بحران نفت 1974 نشان داده شد)، ولى آن بحران این حقیقت را نیز نشان داد که قدرت‏هاى غربى دیگر در موضع کاربرد قدرت سیاسى نیستند، چه رسد به قدرت نظامى براى پشتیبانى از منافع خود در کشورهاى جهان سوم. از این دیدگاه، دست کم عصر امپریالیسم مرده و دفن شده است. (2)
اما نظریه پردازان غربى در این باره زود نتیجه‏گیرى کردند؛ اینکه با آغاز فرایند مستعمره‏زدایى و خودمختارى دموکراتیک، امپریالیسم دست کم در کشورهاى صنعتى غرب در اصول، به تاریخ سپرده شد و آخرین بقایاى آن از زمانى که اسپانیا و پرتغال دارایى‏هاى فرادریایى خود را رها ساختند، به طور کلى ناپدید گشت. این پرسش هنوز هم پابرجاست که «آیا به راستى امپریالیسم با دادن استقلال رسمى به مستعمرات پیشین، پایان یافته است، یا نوع جدیدى از حکومت امپریالیستى با وجود مستعمره‏زدایى بر جاى مانده است؟»
تصور این موضوع که امپریالیسم ارتباطى چگونه از طریق شبکه‏ى ارتباطات انگلیس، فرانسه، امریکا و سایر کشورهاى صنعتى بر کشورهاى جهان سوم اعمال مى‏شود، دشوار نیست. باید در نظر داشت که تلویزیون، سینما، ماهواره و اینترنت صرفا وسائل ارتباطى نیستند، بلکه دامنه‏ى آنها وسیع بوده و براى ملت‏هایى که بخواهند نمادهاى فرهنگى، سیاسى و هویت خود را ارائه دهند، بسیار واجد اهمیت است.
جریان آزاد ورود فرآورده‏هاى ارتباطى به جهان سوم در نهایت، به سیل مهیبى تبدیل شده که کنترل آن غیر ممکن است. اتکا به وسایل و تجهیزات پیشرفته‏ى الکترونیکى در شهرهایى که پس از دوره‏ى استعمار گسترش یافته‏اند، حاکى از آن است که آموزش نویسندگان، تهیه‏کنندگان، فروشندگان، بازیگران و متصدیان دوربین در چارچوب فرهنگ خارجى صورت پذیرفته است. برنامه‏ها مطابق الگوهاى شبکه‏اى امریکایى، فرانسوى و یا انگلیسى تهیه مى‏شوند و در این زمینه، ارزش‏هاى خارجى ارائه شده به طور بنیادى، با عوامل بومى ارائه شده در ستیزند. (3)
جریان یک طرفه‏ى تولیدات رسانه‏هاى گروهى یک رویداد اتفاقى نیست، بلکه یک عامل جنبى در جهت کمک به فعالیت‏هاى صادراتى و تجارتى است و این دو به صورت لازم و ملزوم یکدیگر درآمده‏اند. در این جریان، آنچه نقش ویژه و اساسى ایفا مى‏کند، کم رنگ شدن و بى‏هویتى عناصر اساسى ممالک تحت سلطه است؛ چنان که طى گذر زمان، همسو با قدرت امپریالیستى، با بى‏توجهى به عناصر هویتى خود، همچون مجموعه‏ى زیر سلطه‏ى قدرت استعمارگر مى‏شوند.

ماهیت استعمار فرانو

دگرگونى‏هاى فرهنگى، سیاسى و اقتصادى جهان در دوره‏ى پس از جنگ سرد، ضرورت بازسازى و بازاندیشى در مناسبات جوامع غربى و غیر غربى را بیشتر کرده است. بازتاب این امر را مى‏توان به صورت رواج یک رشته نظریه‏هاى جدید در میان روشن فکران جهان سومى مشاهده کرد.
این گرایش عمدتا در قالب نقد استعمارگرایى و تداوم آن در زندگى جوامع در حال توسعه مطرح شده است. هواداران این دیدگاه معتقدند: نقادى‏هاى هیچ یک از نظریه‏هاى انتقادى درباره‏ى استعمار به اندازه‏ى کافى اصلاحگر نبوده و به همین دلیل، مناسبات استعمارى در دوره‏ى پس از استقلال کشورها نیز همچنان ادامه داشته است. به نظر آنها، مصون بودن دانش غربى از انتقاد، یکى از عوامل عمده‏ى تداوم پدیده‏ى استعمار در جوامع در حال توسعه است.
در استعمار نو، ساختار سیاسى کشورها به عنوان بازیگران اصلى جامعه‏ى بین‏المللى حفظ شد و نظام بین‏المللى بر استقلال سیاسى و حاکمیت ملى ظاهرى کشورها مبتنى بود. اما با گسترش وسایل ارتباط جمعى و تبدیل شدن جهان به یک دهکده‏ى جهانى، به تدریج، حاکمیت‏ها در مقابل نظام بین‏المللى رنگ باخت و این امکان براى قدرت‏هاى سیاسى و رسانه‏اى فراهم شد که بدون توجه به مرزهاى جغرافیایى مستقیما ملت‏ها را طرف خطاب خود قرار دهند. فروپاشى نظام دو قطبى و انحصار عملى قدرت رسانه‏اى و تبلیغى در غرب به این موضوع کمک شایانى نمود. در نتیجه، غرب براى گسترش اقتدار خود در حوزه‏هاى سیاسى، فرهنگى و اقتصادى، روش‏هاى نوى را پایه‏گذارى کرد که با روش‏هاى مورد استفاده در عصر استعمار نو از جهاتى متفاوت بود. به همین دلیل و براى تعیین راهبرد مناسب، عوامل خود را به دو بخش «نرم‏افزارى» و «سخت‏افزارى» تقسیم نمود.
تنوع تمدنى در این حوزه‏ها، باید به شکل‏گیرى یک تمدن جهانى با ارزش‏هاى واحد منجر شود که همان »تمدن غربى« است. این تمدن در عرصه‏ى اقتصاد، کاپیتالیسم و در عرصه‏ى سیاسى، لیبرال - دموکراسى و در عرصه‏ى فرهنگى، ارزش‏هاى غربى را حاکم ساخت. مفهوم نظریه‏ى »پایان تاریخ« فوکویاما چیزى جز این نیست، هر چند براى استقرار چنین تمدنى جهانى، که حتى زبان واحدى نیز دارد، چالش‏هاى فراوانى برشمرده‏اند. (4)
نویسندگان گوناگون همچنین درباره‏ى سرشت گسسته‏ى »پساتجدد« اختلاف نظر دارند و برخى، بخصوص فوکویاما این برداشت را ترجیح مى‏دهند که ما در میانه‏ى یک دوره‏ى گذار معرفتى هستیم که »پساتجدد« به عنوان برابر نهاده کامل بازنمایى‏هاى صادق یا واقعى شناخت یا حتى تظاهر به آن در نظام‏هاى موجود معرفت غرب، که کماکان طفیلى تجدد است هنوز تحقق نیافته. (5)
در استعمار فرانو، بر به کارگیرى ساختارهاى اساسى در اختیار قدرت‏هاى استعمارگر تلاش مى‏شود. ولى به دلیل آنکه در فرایند »جهانى شدن«، تسلط همه جانبه به راحتى صورت پذیر نیست، در روند استعمار فرانو نیز با چالش‏هاى فراوانى روبه‏رو هستند که از جمله‏ى آنها مى‏توان به فرهنگ‏هاى محلى و منطقه‏اى اشاره کرد که با وجود هم‏شکلى سازمان جهانى و تلاش در یکسان سازى، به راحتى قادر به حذف فرهنگ پیشین و جاى گزینى عناصر جدید نیستند.
در استعمار فرانو، سلطه‏ى فرهنگى بر سلطه‏ى نظامى مقدم است. در این نوع استعمار، رسالت اصلى بر عهده‏ى رسانه‏هاست و نه ادوات نظامى. البته ممکن است ادوات نظامى هم به کار گرفته شوند که تنها براى تقویت همان سلطه‏ى رسانه‏اى هستند. در این نوع استعمار، به دنبال استحاله‏ى فرهنگى هستند. (6)
به دلیل آن که قدرت سخت‏افزارى استعمارگران در به استیلا کشیدن سایر کشورها، بلامنازع است، بدین روى، همگام با قدرت نرم‏افزارى رو به رشد خود در این میدان، در دست‏یابى به اهدافشان موفقیت روزافزون‏ترى به دست خواهند آورد.

پدیده‏ى « جهانى شدن »

جهانى شدن به دلیل کاربرد متفاوت خود، معانى متفاوتى را به ذهن متبادر مى‏سازد. در برخى از تعاریف مترادف با کلمه‏ى لاتین « westernization » ( غربى شدن ) به کار مى‏رود. در این حالت، چون کشورهاى غربى سعى دارند کشورهاى دیگر را تابع خصوصیات اجتماعى، فرهنگى و ارزشى خود سازند و شیوه‏ى جدیدى از زندگى غربى را بر آنها تحمیل کنند، که این به منزله‏ى ایجاد تبعیض و تاراج منابع جهان سوم است، از آن به عنوان «جهانى سازى» یا «جهانى کردن» یاد مى‏شود. لازم به ذکر است که موضع تمامى مخالفان جهانى شدن بر پایه‏ى این تعریف شکل مى‏گیرد.
آنتونى گیدنز، که از جمله جامعه‏شناسان معاصر است، «جهانى شدن» را به معناى گسترش روابط اجتماعى و اقتصادى در سراسر جهان مى‏داند که بر جنبه‏هاى متعدد زندگى مردم تأثیر گذاشته و آنها را به عنوان یک نظام واحد درمى‏آورد.
در تعریفى دیگر، «جهانى شدن» مترادف کلمه‏ى لاتین « world society » ( جامعه‏ى جهانى ) است که طى آن، ملت‏ها و کشورها سعى در کاهش منازعات و بهره‏ورى بیشتر از منابع دارند و در حقیقت، کشورها به صورت دهکده‏اى جهانى در تبادل دائم اطلاعات و ارتباطات قرار مى‏گیرند. این تعریف هر چند مخالفان چندانى ندارد و سعى در شریک دانستن تمام کشورها در فرایند جهانى شدن دارد، اما کدخدایى این دهکده را نادیده انگاشته است که بدون شک، کدخدایى را کسى بر عهده دارد که قدرت و توان بیشترى دارد.
در واقع، جهانى شدن مصداق‏هاى متعددى دارد که از جمله‏ى آنها، مى‏توان به مصداق‏هاى اقتصادى، سیاسى و فرهنگى اشاره کرد. در تحلیل رابطه‏ى استعمار فرانو و جهانى شدن آنچه ویژگى خاص مى‏یابد بعد فرهنگ است که عمده‏ترین جایگاه را در استعمار فرانو به خود اختصاص داده است.
مى‏توان گفت: جهانى شدن جایگاهى برجسته و اهمیتى چشمگیر به فرهنگ بخشیده است. این فرایند در عین حال که با نوعى همگون سازى فرهنگى همراه است و فرهنگى واحد بر جامعه‏ى جهانى حاکم مى‏کند، بسترها و امکانات فراوانى را هم براى همزیستى، تبادل، آمیزش و تعالى فرهنگى و همچنین خاص‏گرایى‏هاى گوناگون فرهنگى فراهم مى‏کند. به بیان دیگر، دنیاى معاصر، هم شاهد جهانى شدن فرهنگ (امپریالیسم فرهنگى، غربى شدن، امریکایى شدن و از این قبیل) است و هم شاهد فرهنگى شدن جهان.

ابزارهاى استعمار فرانو در فرایند جهانى شدن

در استعمار فرانو، به دلیل آن که سیطره‏ى استعمارگران تمام کشورهاى دنیا را دربر مى‏گیرد، امکان رودررویى مستعمرات به سادگى میسر نیست، در این میان، برخى از کشورها، که در مکان‏هاى حساس جغرافیایى واقعند و به مقابله با این سیطره برخاسته‏اند عملا با آسیب‏هاى متعدد دیگرى، اعم از اقتصادى، سیاسى و فرهنگى مواجه شده‏اند که این موجب ایجاد تشتت فکرى و اجتماعى در بین آن جوامع گشته و در چگونگى رودرویى با این استعمار تضادى است.
از سوى دیگر، استعمار فرانو آن چنان با فرایند جهانى شدن درآمیخته شده است که گویى تمایزى بین این دو وجود ندارد و هر دو یک شاخه‏ى اصلى از تحولات جهان مدرنیته را تشکیل مى‏دهند.
در این نوع استعمار، استعمارگر از یک سو، براى همرنگ سازى ظاهر و پوسته‏ى سایر جوامع با دیدگاه‏هاى غربى تلاش مى‏کند؛ و از سوى دیگر، سعى در متقاعد ساختن سلسله مراتب نخبگان هر جامعه در تغییر هویت جوامع متبوع خودشان دارد و براى انجام این کار، با توجه به قدرت علمى و نرم‏افزارى روزافزون خود، امکان جذب و نفوذ فکرى و تأثیرگذارى در این طبقه بیشتر است. بدون شک، همزمان با همراه سازى فکرى نخبگان هر جامعه امکان تغییرات درونى و فرهنگى آن جوامع نیز میسرتر مى‏شود، گذشته از اینکه قدرتمندترین ابزارهاى رسانه‏اى براى دست یابى به این هدف در دست استعمار فرانو قرار دارد.
در این زمان است که به کم رنگ سازى نقش هنر، علم، فرهنگ، ادبیات و پیشینه‏ى تاریخى هر یک از ملت‏ها مى‏پردازد و با جعل و وارونه‏سازى تاریخ، تمام پیشرفت‏ها را غرب و ممالک برگزیده‏ى خود منصوب ساخته و سایر ملت‏ها را بى‏بهره از همه‏ى نشانه‏هاى مدنیت مى‏شمارند و به تدریج، با تهى ساختن هر ملتى قادر خواهند بود آنچه را متعلق به خودشان است، جایگزین سازند و آنها را مدیون پیشینه‏ى غنى (ساخته شده) خود بدانند.
طبیعى است که در این فرایند تدریجى، که در حال حاضر بسیارى از عوارض آن هویدا شده آنچه مشهود است غالب بودن نوعى اندیشه و طرز فکر خاص است، که متعلق به غلبه‏ى یک دسته و گروه خاص است؛ بنابراین، با وجود مطرح شدن تعامل و همزیستى فرهنگ‏ها آنچه مشهود است تسلط غالب یک فرهنگ، اقتصاد، مذهب، تاریخ و طرز فکر است که آن هم متعلق به کشورهاى استعمارگر و مسلط است. از این روست که مى‏بینیم تعداد زبان‏ها، فرهنگ‏ها و مذاهب مختلف رو به کاهش است.
در نهایت، آنچه به عنوان ابزار اساسى استعمار فرانو مطرح است، تولید روزافزون علوم متعدد و در دست گرفتن طبقه‏ى خلاق هر یک از ملت‏ها براى نیل به اهداف خود و استفاده‏ى کاربردى از علوم، به ویژه علوم فلسفى و انسانى در کنار ابزارهاى خاص سخت‏افزارى است.

تعامل متقابل جهانى شدن و استعمار فرانو

جهانى شدن در مرحله‏ى کنونى آن، بخشى از تحول اصلاحگرى تجدد غرب است که حصاربندى گروه جوامع را به شکل روشن‏ترى در مسائل اقتصادى و همچنین به شکلى فزاینده در ابعاد فرهنگ و سیاست ناممکن مى‏سازد.
رسانه‏هاى الکترونیکى جهانى، بازارهاى جهانى و نهادهاى فراملى حکومتى روابط میان سرزمین و هویت را پیچیده مى‏کنند و موجب مى‏شوند موضوعات محلى در باز تولید هویت از طریق ارجاع به نصوص فرهنگى کاملا محلى با مشکل مواجه شوند. دولت - ملت از سوى همین نیروها با چالش‏هایى در مقابل قدرت خود به عنوان یک نص زمینه آفرین (7) روبه‏رو مى‏شود.
در اینجا، بهتر است فرهنگ به عنوان یک چارچوب یا زمینه‏ى تفسیرى به عنوان سرچشمه‏اى براى هویت یا به قول لش واورى به عنوان ابزارى فهمیده شود براى اینکه به مردم گفته شود: کیستند. (8)
«فرهنگ جهانگیر» فرهنگى است جهان شمول، فارغ از زمان و حتى فرهنگ‏هاى جهان شمولى همچون فرهنگ‏هاى یونانى و روسى جهان باستان، و فرهنگ‏هاى اسلامى و مسیحى قرون وسطا که از مکان‏هاى خاصى منتشر مى‏شدند و بار تاریخى سنگینى داشتند. اما فرهنگ جهانگیر امروز بى‏ریشه است و در فضایى وسیع قرار گرفته است. بر اساس استدلال اسمیت، این فرهنگ به دلیل این ویژگى‏ها رقیق و ناموثق است و هویت‏هاى کلى نمى‏توانند در چنین خاک ضعیفى ریشه بگیرند. این فرایندها بیش از آن که انسجام هویت ایجاد کنند موجد تردید و نوسان مى‏شوند یا هویت‏هاى چندگانه محلى، ملى یا اروپایى، سیاه پوست یا سرخ پوست را به وجود مى‏آورند و بدین سان، به تضعیف تار و پود سازمان‏هاى قدیمى کمک مى‏کنند. (9)
جریان‏هاى فرهنگى موجب دگرگونى سیاست هویت ملى و به طور کلى، هر نوع سیاست مربوط به هویت مى‏شوند. بعضى از نظریه پردازان جهانى این تحولات به عنوان ایجاد یک احساس تعلق جهانى و آسیب‏پذیرى جدید تلقى مى‏کنند که موجب فراروندگى وفادارى به دولت ملى، یعنى به »کشورم« - درست یا غلط - مى‏شوند.
در اینجاست که استعمار فرانو نقش ویژه‏ى خود را ایفا مى‏کند؛ چنان که در این میان، امریکا به عنوان مدعى برپایى دهکده‏ى جهانى، به سرپرستى این کشور از راه‏هاى گوناگون سعى در اعمال این سلطه دارد و با روش‏هاى متفاوت از جمله جهانى سازى، ارزش‏هاى امریکایى و قدرت اقتصادى و سیاسى مسلط خود، بیش از سایر کشورهاى هم سطح، در جهت دست‏یابى به این هدف است. (10)

شاخصه‏هاى استعمار فرانو

شاخصه‏هاى استعمار فرانو را مى‏توان به موارد اساسى جهانى سازى در عرصه‏هاى اقتصاد، سیاست و فرهنگ تقلیل داد که هر یک از این موارد به صورت ذیل است:

الف. اقتصاد

از لحاظ تاریخى، تقدم و برترى به جهانى شدن اقتصادى تعلق دارد و از بعد استعمارگرى نیز تقدم به استعمار اقتصادى ممالک اختصاص دارد.
پیشرفت‏هاى خارق‏العاده در رایانه‏اى کردن امور و مخابرات مانند نظام‏هاى دیجیتالى و فن‏آورى ماهواره‏اى هم در پیشبرد فرایند جهانى شدن اقتصادى در سال‏هاى اخیر نقشى بسزا داشته‏اند. در نتیجه‏ى چنین تحولاتى، امروزه بسیارى از کالاها و خدماتى که تاکنون قابل تجارت نبوده‏اند، در مدار تجارت جهانى قرار گرفته‏اند. (11)
در عرصه‏ى اقتصاد، گسترش فعالیت شرکت‏هاى بزرگ چند ملیتى، آزاد سازى تجارت یا تجارت آزاد از طریق سازمان تجارت جهانى از ابزارهاى اساسى استعمار فرانو محسوب مى‏شود.
برآورد شده است که در اواسط دهه‏ى نود، 45000 شرکت چند ملیتى مادر، قریب 280 هزار سازمان وابسته را کنترل مى‏کردند. از این تعداد، 37 هزار شرکت (قریب 82 درصد) به یکى از چهارده کشور پیشرفته جهان تعلق داشتند و دفتر مرکزى 90 درصد آنها در جهان توسعه یافته قرار داشت. شرکت‏هاى مورد نظر در سال 1996 قریب هفت تریلیون دلار فروش داشتند که بیش از ارزش کل تجارت جهانى (2 / 5 تریلیون دلار) بود.
گسترش فضاهاى فرا جهانى موجب تسهیل گسترش انباشت مازاد به بخش‏هاى مصرفى شده است. مصرف‏گرایى رفتارهایى را توصیف مى‏کند که اشخاص با شور و اشتیاق زیاد، انواعى از کالاها را، که موجب نوعى ارضاى آنى اما زودگذر مى‏شود، به دست مى‏آورند و معمولا به سرعت آنها را دور مى‏اندازند. در این نوع مصرف، ارضاى تمایلات زودگذر، به ویژه میل به چیزهاى نو، سرگرمى، خیال پردازى، مد و لذت از اهمیت برخوردارند. در نتیجه‏ى افزایش قیمت‏ها، که منجر به تولید بیشتر مى‏شود، و عمر نسبتا کوتاه محصولات، که منجر به خریدهاى زیادتر مى‏شود، مصرف گرایى نقش اصلى را در بقا و رشد سرمایه‏دارى صنعتى معاصر ایفا مى‏کند. در واقع، ارکان برجسته‏ى مصرف گرایى در بزرگ‏ترین شرکت‏هاى دنیا قرار دارند. (12)
با توجه به اینکه مهم‏ترین عناصر تبلیغاتى در دسترس کشورهاى شمال است، روند شکل دهى به مصرف گرایى نیز در دست این کشورها است و در این بین، کشورهاى جنوب به خاطر جمعیت زیاد، عمده‏ترین مصرف کننده‏ى کالاهاى تولیدى کشورهاى غرب هستند. بنابراین، کشورهاى استعمارگر با در دست داشتن قدرت‏هاى عمده‏ى اقتصادى در روند جهانى شدن، عملا به حذف کشورهاى ضعیف مى‏پردازند و با توجه به اینکه کشورهاى ضعیف قدرت مقاومت در مقابل آنها را ندارند، پس از کوتاه زمانى در این روند هضم مى‏شوند.

ب. سیاست

در مباحث سیاسى، یکى از مهم‏ترین مسائل، اعمال دموکراسى بر تمام کشورهاى دنیاست. در دموکراتیک کردن، استعمار فرانو نمى‏خواهد نظام جهانى دموکراتیک شود، به گونه‏اى که همه‏ى اعضاى آن در اداره‏ى آن سهم مساوى داشته باشند. این امر از نظر قدرت‏هاى بزرگ نه میسر است و نه مطلوب، بلکه مقصود طراحى نظام‏هاى سیاسى داخلى کشورها بر مبناى الگوى لیبرال - دموکراسى است. از این طریق، در کشورهاى تحت استعمار، ساختارى به ظاهر مشروع و مردمى حاکم مى‏شود که با شعارهاى حقوق بشرى هماهنگى دارد، اما قدرت‏هاى استعمارى با تکیه بر قدرت رسانه‏اى و تأثیرگذار خود بر افکار عمومى مردم جهان، آنان را به سمت و سوى مورد نظر خود هدایت مى‏کنند.
جهانى شدن وسیع و سریع تاریخ معاصر موجب تغییر و تداوم حکومت شده است. ظهور فوق قلمروگرایى به تغییراتى در خصلت دولت کمک کرده است، بدون اینکه خود دولت را رو به تحلیل ببرد. جهانى شدن موجب گسترش موضع‏هاى حکومت شده، بدون آن که دیوان سالارى را به عنوان چارچوب زیربنایى زمامدارى از میان بردارد.
دولت‏ها، تحت تأثیر جهانى شدن معاصر، براى سیاست قلمروگراى دفاع از داخل در برابر خارج، همسانى و ثبات کمترى دارند. دولت‏ها دیگر همواره به طور آشکار از منافع داخلى در برابر خارجیان دفاع نمى‏کنند. بعکس، دولت‏هاى پسا خودمختار در حال تبدیل شدن به صحنه‏هاى همکارى و رقابت میان مجموعه‏ى پیچیده‏اى از منافع وابسته به قلمرو فوق قلمروى هستند. این منافع در قالب‏هایى پوشیده و ابهام آمیز هر چند تعلق به کل کشورها را مى‏رساند، اما عملا در جهت تأمین منافع کشورهایى خاص و یا اتحادیه‏ى مجموعه سرزمین‏هایى مشخص است و در این میان، کشورهاى مستعمره بدون آن که از این رهیافت اطلاعى داشته باشند در جهت تأیید این روند حرکت مى‏کنند.

ج. فرهنگ

گر چه دیدگاه‏هاى متعددى درباره‏ى جهانى شدن فرهنگى و نقش خاص استعمار فرانو در به سیطره کشیدن دنیا وجود دارد، ولى به طور کلى، مى‏توان سه جنبه‏ى اساسى را در این خصوص شناسایى و بیان کرد. این جنبه‏ها عبارتند از: گسترش تجدد غربى، گسترش و جهانگیر شدن فرهنگ مصرفى سرمایه‏دارى و جهانى شدن فرهنگ امریکایى. در ذیل، ویژگى‏هاى هر سه جنبه را به اختصار ذکر مى‏کنیم:
چند ویژگى تجدد عبارتند از: »صنعت گرایى« که نوعى سازمان اجتماعى - اقتصادى به شمار مى‏آید. صنعت‏گرایى خود در چارچوب نظام فراگیرترى قرار مى‏گیرد که »سرمایه دارى« نام دارد. »سرمایه‏دارى« نوعى نظام تولید کالایى است که بازارهاى تولید رقابتى و کالایى شدن نیروى کار را دربر مى‏گیرد. در این نظام، همه‏ى حوزه‏ها و روابط اجتماعى در رابطه با تولید کالا بازسازى مى‏شود و کارایى اقتصادى به صورت مهم‏ترین معیار ارزش در زندگى اجتماعى به شمار مى‏آید.
گسترش تجدد به سوى جوامع غیر غربى در طول چندین دهه، تداوم داشت، ولى در سده‏ى بیستم و به ویژه دهه‏هاى اخیر، شتاب بیشترى گرفته است. از این رو، فرایند جهانى شدن را مى‏توان فرایند »جهانى شدن تجدد« یا به عبارت دیگر، »جهانى شدن فرهنگ و تمدن غربى« دانست. بر اساس چنین دیدگاهى، برخى نظریه‏پردازان عقیده دارند: فرایند جهانى شدن صرفا به ادغام اقتصادى جهان نمى‏انجامد، بلکه نوعى همگونى فرهنگى را نیز به همراه دارد، ولى این همگونى فرهنگى در مسلط و جهانگیر شدن تجدد یا فرنگ و تمدن غربى نمود مى‏یابد. (13)
نظریه پردازان پایبند به نظریه‏ى امپریالیسم فرهنگى، معتقدند: تردیدى در گسترش و سلطه‏ى فزاینده‏ى یک فرهنگ در جهان وجود ندارد، ولى این فرهنگ همان ارزش‏ها، هنجارها و باورهاى قوم محور غربى است که در ظاهرى عام و غیر قومى عرضه مى‏شود. آنچه در عرصه‏ى جهانى فرهنگ رایج و مسلط مى‏شود، تصورات و مصنوعات و هویت‏هاى تجدد غربى است که صنایع فرهنگى غربى عرضه مى‏کنند. این صنایع بر شبکه‏هاى جهانى مسلط هستند و امکان چندانى براى روابط و تبادل فرهنگى برابر میان غرب و دیگر نقاط جهان باقى نمى‏گذارند.
از میان مجموعه ویژگى‏هاى بخش تجدد، آنچه بیشتر و شدیدتر از دیگر عناصر، جهانگیر مى‏شود، نوعى »فرهنگ مصرفى« متناسب با نظام سرمایه‏دارى است. پس فرایند جهانى شدن فرهنگى تبعى است از فرایند جهانى شدن اقتصادى یا نظام جهانى سرمایه‏دارى.
اقتصادى شدن فرهنگ و جریان جهانگیر فرهنگ مصرفى، الگوها و روش‏هاى هویت‏یابى را نیز تحت تأثیر قرار مى‏دهد. فرایند جهانى شدن فرهنگى در حالى که همه‏ى مرزهاى فرهنگى را تخریب مى‏کند و نهادها و عناصر سنتى هویت بخش را به چالش مى‏طلبد، مصرف را به منبع اصلى هویت و انفکاک اجتماعى تبدیل مى‏کند.
همان گونه که جهانى شدن فرهنگ و تمدن غربى عمدتا در جهانى شدن فرهنگ مصرفى مرتبط با نظام سرمایه‏دارى نمود مى‏یابد، فرهنگ امریکایى نیز محتواى اصلى این فرهنگ مصرفى را تشکیل مى‏دهد. به بیان دیگر، نمى‏توان تردید کرد که فرایند جهانى شدن فرهنگى با گسترش دادن فرهنگى واحد در سرتاسر جهان نوعى ادغام و همگونى جهانى پدید مى‏آورد، ولى فرهنگى که جهان را تسخیر مى‏کند در اصل، نسخه‏ى امریکایى فرهنگ مصرفى نظام سرمایه‏دارى است، هر چند عناصر و ویژگى‏هاى غیر امریکایى را هم مى‏توان در این فرهنگ شناسایى کرد، اما وجه غالب مورد نظر امریکایى است.
در واقع، بخش عمده‏ى فرهنگى که جهانى مى‏شود غربى و امریکایى است. آداب و نهادهاى این فرهنگ هنوز پیش گام تحول فرهنگى جهان است و از هر منظرى که نگاه کنیم، نمى‏توانیم قدرت آشکار سرمایه‏دارى غربى و فرهنگ ناشى از آن را نادیده انگاریم، چه این فرهنگ نمود فرهنگى عمومى مانند کالایى شدن زندگى روزمره یا فرهنگ مصرفى باشد، چه یک دسته‏ى خاص از صنایع فرهنگى جهانى؛ مانند شبکه‏هاى اطلاعاتى بسیار قدرتمند غربى. پس در واقع، فرایند جهانى شدن فرهنگى تداوم سلطه و امپریالیسم غربى است.
با توجه به این روند بدون شک، پیداست که هویت و ماهیت استعمار فرانو از طریقى آشکار و یا با تمسک به قدرت و زور وارد نمى‏شود و هیچ نیاز خاصى به اعمال فشارهاى مادى ندارد، بلکه با تزریق فرهنگ اندیشه، ایدئولوژى و فکر خود به تمام جوامع تحت سیطره، آنها ناخودآگاه تسلیم خواست‏هاى استعمار مى‏شوند و بلکه خود بخشى از ملت و دولت استعمار مى‏گردند.

چشم‏انداز آینده

روند جهانى شدن در جهت اهداف استعمار فرانو چیزى در پى ندارد، جز ایجاد بحران هویت به صورتى ویژه و مخرب. در این زمینه، آنچه در جهت مقابله با این روند در حال شکل‏گیرى است از یک سو، خاص گرایى فرهنگى است و از سوى دیگر، رشد روزافزون بنیادگرایى‏هاى مذهبى، که نابودى مذهب و انسان را با هم دارد. بنابراین، در صورت تداوم این روند نمى‏توان وضعیت خوشایند را براى آینده‏ى بشریت پیش‏بینى کرد. با وجود این، به دلیل آن که به طور همزمان کشورهاى شرقى به بازیابى خویش در تقابل با این فرایند گرایش پیدا کرده‏اند، جاى امیدوارى است که تداوم این روند از حالت افراط و تفریط به اعتدال بازگردد.
البته موج دیگرى که همراه با روند رو به رشد استعمار فرانو در غرب در حال شکل‏گیرى است، زیر سؤال بردن دنیاى ناسوتى غرب توسط خود مردم غرب است. در واقع، به نظر مى‏رسد آنچه مى‏تواند سدى محکم در مقابل فزونى این رشد باشد رجعت به دنیاى لاهوتى شرق است؛ چنان که این گرایش همزمان با موج نیهیلیسم در بین مردم غرب در حال رشد است.
از سوى دیگر، اگر با خوش‏بینى به این مسئله بنگریم، مى‏توانیم با توجه به روند رو به رشد جامعه‏ى معرفتى و تأکید بر به کارگیرى روش‏هاى نرم‏افزارى، که امکان پاگیرى آن در مستعمره‏ها نیز زیاد است، به زوال قدرت گیرى استعمار امیدوار باشیم.

نتیجه‏گیرى

با توجه به مباحث مذکور، استعمار فرانو در صدد است به صورتى پوشیده و نامحسوس، همه‏ى کشورها و فرهنگ‏ها را در زیر حصار قدرت خود درآورد و در طى گذر زمان، قدرت و فرهنگ خود را غالب و چیره سازد؛ چنان که گویى هر یک از کشورها در زمره‏ى یکى از ایالت‏هاى کشور استعمارگر است، بدون آن که خود از موقعیت خویش مطلع باشند. در این حالت، با توجه به قدرت فن‏آورى، استعمار فرانو از ابزارهاى متعددى براى دست‏یابى به هدف خود استفاده مى‏کند که از آن جمله، مى‏توان به تبلیغات فراگیر از طریق شبکه‏هاى ارتباطى جهانى اشاره کرد که تحت سیطره‏ى آنها هستند و از این طریق، به تخریب و یا اعتلاى عناصر مخالف و موافق خود مى‏پردازند و به افکار عمومى شکل مى‏دهند. از سوى دیگر، آنها به پردازش واژه‏هاى جدیدى همگام با اهداف شوم خود مى‏پردازند و از آنها براى تخدیر افکار استفاده مى‏کنند.
علاوه بر این، هر جا لازم باشد، از قدرت نظامى خود استفاده مى‏کنند و تحت عناوینى همچون »ارزش‏هاى لیبرال و دموکراسى« به پیشبرد اهداف خود مى‏پردازند. در نهایت، »استعمار فرانو« شیوه‏اى تازه از استعمار است که در آن استعمارگران با جهانى سازى ارزش‏هاى فرهنگى و نظام اقتصادى خود و دموکراتیک کردن نظام‏هاى سیاسى کشورها، آنها را به چارچوب سیاست‏هاى بین‏المللى خود هدایت مى‏کنند.

پی‌نوشت‌ها:

1- دانشجوى کارشناسى ارشد جامعه شناسى دانشگاه اصفهان.
2- تئورى امپریالیسم، ص 137.
3- ژئوپولیتیک اطلاعات، ص 38.
4- www.google.com.
5- The Postmodern Political Condition, p.274.
6- www.sid.com.
7- context generative script.
8- Economies of Signs and Espace, p. 129.
9- نظام جهانى: اقتصاد، سیاست و فرهنگ، ص 213.
10- جهانى شدن و مخالفان آن، ص 41.
11- جهانى شدن: فرهنگ، هویت، ص 6.
12- نگاهى موشکافانه بر پدیده‏ى جهانى شدن، ص 141.
13- جهانى شدن: فرهنگ و هویت، ص 101.