ابن خلدون و فارابی
کاملاً مشهود است که ابن خلدون، از فارابی بهره برده و به کتاب او اشراف داشته است. ابن خلدون در آغاز مقدمه خود درباره «عمران بشری» عباراتی را می آورد که بی کم و زیاد و شبیه عبارات فارابی است.
هر دو حکیم جامعه شناس، می گویند که فرد انسانی در تداوم زندگی خود به همکاری و تعاون دیگران نیاز دارد، زیرا او «انسان» به تنهایی توانایی آن را ندارد که به لوازم زندگی و بقای خود قیام نماید. اما روش این دو دانشمند در توصیف این دلیل اجتماعی (تعاون) با همدیگر متفاوت است و می نماید که آن دو، دو روش ناهمگونی را در بحث و تدریس خود به کار گرفته اند.
مردم در نظر فارابی با همدیگر می نمایند که اولاً به نیازهای زندگی خود برسند و در مرحله دوم به کمال عقلانی خود که در فطرت طبیعی انسان نهفته است، دست یابند.
اما ابن خلدون، هرگز به چنین کمالی معتقد نیست. در نظر ابن خلدون، انسان ها با همدیگر همکاری و تعاون دارند که اولاً، به نیاز اجتماعی - زندگی خود برسند. ثانیاً، از خود در برابر هجوم حیوانات و دیگر خطرات دفاع کنند (در جامعه بدوی و روستایی که به نظر ابن خلدون نخستین جامعه های عمران بشری می باشند).
ابن خلدون مثال های زیادی برای تأیید نظر خود از واقعیات زندگی نقل می کند، مثلاً نان پختن نیازمند انجام کارهای زیادی است از قبیل آرد کردن، خمیرکردن و پختن، و هریک از این کارهای سه گانه نیاز به ابزار کشتکاری دارد که صنعتگران به مانند آهنگر، نجار و سفالگر باید آن را انجام دهند و همین طور نانی که پخته می شود، باید زارع و کشاورز آن را بکارد، یکی هم درو کند و دیگری نیز آن را بپاشد تا سبز شود و ...
و هریک از این کارها به ابزار و صنایع متعددی نیاز دارند و محال است که فردی به تنهایی به همه این کارها قیام کند و همین طور در زمینه دفاع از جان به نیزه و شمشیر و سپر و گرز نیاز هست که قطعاً صنعتگران باید آن را بسازند و آماده کنند و در اختیار دیگران بگذارند.(2) ملاحظه می شود که فارابی به جنبه های مادی زندگی اجتماعی، چندان اهمیتی نمی دهد، بلکه انسان در حیات اجتماعی، فقط در راه رسیدن به کمال معنوی و سعادت عقلانی می بیند و مطالعه می کند و آن کمال مطلق و سعادت واقعی است که به نظر فارابی آدمی با پرورش قوای ذهنی و عقلانی خود به آن دست می یابد و به جهانی عقلانی راه می یابد و انسان کامل می شود و در تشابه به انسان کامل، جامعه کامل به دست می آید.(3)
مقایسه فارابی و ابن خلدون
اما ابن خلدون بیشتر به جنبه مادی و رفاه و زندگی توجه دارد و سعادت و خوشبختی انسان را در پرتو فراهم شدن شرایط زندگی مادی می بیند. بیش از آن که آدمی، آن را تنها در فضای ذهنی و دنیای انتزاعی جستجو نماید. ابن خلدون به صراحت اعلام می کند برخی از افراد عادی و اصحاب کار و حرفه احیاناً بیش از اصحاب فکر و اندیشه صاحب ثروت و رزق فراوان می شوند. اصحاب معرفت و منطق همواره در فلاکت و تنگدستی به سرمی برند؛ لذا چنان که مشهور است آنکه درمعرفت و اندیشه به کمال رسیده از نظر رزق و ثروت محروم می شود. انسان هرچقدر معرفت و کمال عقلانی اش بیشتر شود، نصیبش از ثروت و اندوخته که عوامل سعادت اند، کمتر می گردد. منظور او از «معرفت» آن معارفی است که آدمی را به فهمیدن واقعیت زندگی وا می دارد.(4) وبه تعبیر سعدی شیرازی:به نادان آنچنان روزی رساند که صد عاقل درآن حیران بماند
می توان گفت که «فارابی» به طور عموم کتاب آراء اهل مدینه الفاضله را از بعد عقلانیت فلسفی، کمال معنوی و اخلاقی نوشته است و تبیین می دارد که مردم در جامعه آرمانی چگونه به کمال و سعادت عقلانی می رسند و در مقابل آن مردم جامعه های غیرفاضله چگونه سقوط می کنند و راه انحطاط در پیش می گیرند.
او در تحلیل آراء و گرایش های جامعه های غیرفاضله به تحلیل روان شناسی اجتماعی آن جامعه ها می پردازد که به نوعی واقعیت را حکایت دارند. اما او در این تحلیل واقعی از روان شناسی اجتماعی جامعه های غیرفاضله به نوعی زبان به ملامت می گشاید و از عواقب وخیم آن ها در سقوط جامعه ها تحذیر می دهد.
درجایی که ابن خلدون در سرتاسر مقدمه خود از احوال و عادات مردم جامعه ها سخن می گوید، هرگز درمقام و مذمت آنان نمی باشد. بلکه توجیه چنین خصلت های اجتماعی، جامعه ها را برمبنای ویژگی های خاص آن جامعه ها می داند.
اوصاف و احوال جامعه ها (بدوی و حضری) چنین نیست که درنظر ابن خلدون تغییر یابد بلکه آینده هرجامعه ای برحسب روند خصلت های همان جامعه ها رقم می خورد. طبیعی است که خصوصیات و ویژگی های جامعه بدوی روستایی و عشایری انحصار درجامعه خود دارد و ویژگی های جامعه شهراند و منحصر به جامعه های شهری و این خود یک سنت و قانون مندی اجتماعی است که خداوند در میان بندگان خود چنین قرار داده است (لن تجد لسنه ی الله تبدیلا).
اوصاف رئیس جامعه در اندیشه دو حکیم
دانشجویان جامعه شناسی به خوبی آگاهند که در نظر فارابی رئیس جامعه آرمانی به مانند قلب انسان در ارگانیسم آدمی است، آنجا که رئیس جامعه کامل صالح و شایسته شود جامعه و مردمان رو به صلاح می روند. در نظر فارابی اصلاح جامعه بسیار آسان و ساده است همین کافی است که مردم شخصیت کاملی را برای ریاست جامعه انتخاب نمایند و مردم به پیروی از او راه اصلاح و سعادت را می گیرند و احوال اجتماعی خود را تنظیم می کنند. فارابی به تفصیل، اوصاف و ویژگی های رئیس جامعه آرمانی را بیان می کند: سلامتی اعضاء و جودت و تیزهوشی، دارای حافظه قوی بودن، حسن بیان، دوستداری علم و آموزش، کمی شهوترانی و هوس رانی، صدق گفتار، بزرگواری و کرامت نفس، دوستداری عدل و آزادی نیروی اراده، اعتدال اندیشه و عمل و ... اوصاف رهبر شایسته و رئیس سیاسی جامعه فاضله فارابی است.البته فارابی در شمارش این اوصاف هرگز از خود نمی پرسد که چنین شخصیتی با چنین صفات و شایستگی را کجا باید پیدا کرد. او خود تصریح دارد که چنین شخص با کمال هرگز روی زمین پیدا نمی شود.
و در فرض وجود چنین انسانی، فارابی نشان نمی دهد چنین آدمی را چگونه باید انتخاب کنند و چگونه او را به حکومت رسانند. جایی که در جامعه بشری و زندگی واقعی انسان همواره این طاغوت ها و زورگویان بوده اند که رقیبان خود را کشته و زمام قدرت را به دست گرفته اند.
فارابی قطعاً در جامعه آرمانی سیر می کند و هرگز به جامعه ای که درآن زندگی نموده چندان توجهی ندارد؛ به مانند کسی که در برج عاج نشسته و تصور می کند مردم توانایی آن را دارند که به مانند او در برج عاج زندگی نمایند.
منطق ابن خلدون
اما قطعاً منطق ابن خلدون چنین نیست. ابن خلدون اهمیت رئیس جامعه را هرگز منکر نمی باشد و غالباً جامعه ها روش زندگی خود را به پیروی از رهبرانشان اقتباس می نمایند، حالا رئیس جامعه، صالح و شایسته باشد یا صالح و ناشایست. او در این زمینه مثل معروف را شاهد می آورد که: الناس علی دین ملوکهم.(5)در نظر ابن خلدون، رئیس و حاکم جامعه یک شخصیت مستقل و جدا از شرایط اجتماعی خود نیست، بلکه حکومت و ریاست رئیس جامعه تابع مراحل دولتی است که مسیر سیاسی خود را می پیماید. آنجا که دولت در مراحل ابتدایی و تکوینی و شکوفایی خود باشد، قطعاً رئیس دولت، شخصیتی شایسته و با اراده خواهد بود. سپس دولت سیر نزولی خود را آغاز می کند و نسلی بعد از نسلی دیگر به انحطاط می رود. هنگامی که رفاه و زندگی زدگی در نسل های بعدی حاکمان به اوج رسید، دوران پیری دولت فرا می رسد، افراد نالایق، زمام قدرت را به دست می گیرند و سرانجام با ظهور یک قدرت جدید از منشأ همبستگی اجتماعی نوین (عصبیت) دولت سقوط می کند.
تطبیق دو منطق
وقتی که مفهوم رئیس شایسته ابن خلدون را با مفهوم رئیس فاضل فارابی، مقایسه می کنیم، به روشنی ملاحظه می نماییم که بسیار فرق است میان این دو مفهوم که نزد دو دانشمند جامعه شناس وجود دارد.ابن خلدون می گوید: «وقتی ما به اهل عصبیت و کسانی که قدرت را به دست آورده اند نگاه می کنیم، می بینیم که مردمان چنین عصبیت هایی در زمینه اکتساب صفات خیر و شایستگی ها به همدیگر تنافس و رقابت دارند. می خواهند کریم باشند، از نارسایی ها و اشتباهات گذشت کنند، دست ناتوانایان را بگیرند، مهمان نواز باشند، ناداران را برسند. بیچارگان را حمایت کنند، بر شدائد و سختی ها تحمل نمایند، وفای به عهد کنند، در صیانت عرض و ناموس کوشا شوند، بذل و بخشش نمایند. شریعت را گرامی دارند، از حق و داعیان آن اطاعت کنند، انصاف به مظلومان دهند، حق مستضعفان را احیا نمایند، به اوضاع و احوال مسکینان برسند، به مسکینان و ناتوانان تواضع نموده، به شکوی و شکایت دردمندان گوش فرا دهند، شرایع و احکام دینی را به پا دارند و مقدمات و زمینه اجرای احکام را فراهم سازند، از غدر و حیله و مکر و خدعت بپرهیزند، نقض عهد پیمان نکنند و... .
از این علایم و نشانه ها می فهمیم که خداوند چنین انسان هایی را شایسته دانسته که ملک و قدرت را به آنها اعطا کرده است».(6)
ابن خلدون، عقیده دارد که: «انسان درابتدا نمی تواند ریاست را به دست آورد مگر این که اوصاف و شرایط آن در او جمع شود، در این موقع پیروان او زیاد می شود و نیروی اجتماعی و همبستگی در محور او پدید می آید و راه حکومت برای او هموار می گردد. او تأکید می کند وقتی حکومت تأسیس یافت و در نسل های بعدی به وراثت رسید، همواره به یک حال باقی نمی ماند زیرا نسل های بعدی روی به رفاه و عیش و عشرت می آورند و فاقد آن شایستگی های مؤسس دولت می شوند و لذا شکوه دولت از دست رفته و روند آن رو به انحطاط و سقوط می گذارد تا این که نابود شده و ازبین می رود».(7)
خلاصه تفاوت منطق فارابی و ابن خلدون آن است که اولی (فارابی) در«آنچه باید باشد» و دومی درباره «آنچه هست» بحث می کنند.
پی نوشت ها :
1. عبدالله نعمه، فلاسفه الشیعه، دارالمکتبه الحیاه، بیروت [بی تا]، صفحه 503.
2. مقدمه ابن خلدون، صفه 272-273.
3. علی عبدابواحد وافی، - فصول من آراء اهل المدینه الفاضله، القاهره، 1961، ص 21.
4. مقدمه، صفحه 445-446.
5. مقدمه ابن خلدون، صفحه 253.
6. مقدمه ابن خلدون، صفحه 445-446.
7. مقدمه ابن خلدون، صفحه 485-487.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}