نویسنده: دکتر سید محمد ثقفی



 
اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، توسعه و ترقی جامعه شناسی بود. در این دوره جامعه شناسان مشهوری در تحلیل رشته جامعه شناسی، تلاش های علمی زیادی از خود نشان داده اند اما نقش جامعه شناسان فرانسه از دیگران بیشتر بوده است. دانشمندان فرانسه احوال و حوادث اجتماعی را از ابعاد مختلف و زاویه های متنوعی مورد بحث قرار داده اند و حقاً به نظریات عمومی بدیعی، در این زمینه نایل آمده اند. در مقابل دانشمندان جامعه شناس آمریکا، نظریات دیگری در برابر نظریات دانشمندان فرانسه ابراز داشته اند که جامعه را از منظر دیگری مورد مطالعه قرار داده اند.
شاید مهم ترین مناقشاتی که در این زمینه صورت گرفته، دو جریان فکری عمیق است که یکی روان شناسی اجتماعی به وسیله گابریل تارد (Gabriel Tarde) و دیگری جبر و دترمنیسم اجتماعی است که توسط امیل دورکیم صورت گرفته است.
به نظر گابریل تارد مهم ترین عامل اجتماعی در حیات جمعی، عمل «تقلید و محاکات» است. دلیل این دانشمند برتعیین اجتماعی عامل تقلید و محاکات، این است که قطعاً ابتکار و اختراع در زمینه های مختلف فکر و اندیشه و عمل و زندگی، تنها به دست عده ای محدود و مشخص صورت می گیرد و طبیعی است که کار ابتکاری این معدود نخبگان و مخترعان، در میان دیگر افراد و بطور طبیعی در میان جامعه از طریق تقلید و تبعیت پذیری گسترش درمی یابد، لذا این دانشمند تلاش کرد که «قوانین تقلیدم را تضمین کند و توسعه دهد و «بر نظریه» اجتماعی خود: تئوری پردازی نماید اما امیل دورکیم را اعتقاد براین است که چیزی که پدیده های اجتماعی را از امور فردی، متمایز می سازد «جبر اجتماعی» روی افراد است. و حادثه و واقعیات اجتماعی زیرفشار جامعه و بر آن پدید می آید».
به نظر دورکیم نهادهای اجتماعی همچون نهاد فرهنگ، دین و سیاست از هر طرف افراد را احاطه کرده اند مانند اشیاء عینی خارجی که فرد را زیر فشار قرار داده اند. از این رو این نهادها، فرد را برحسب جهت گیری های خاص و روش های متعین و به احساس و اندیشه و عمل معینی وادار می کنند. مثلاً کسی که در این ایران تولد یابد، بنابرحسب جبراجتماعی فارسی را یاد گرفته و دین تشیع را گردن می نهد؛ یک تشابه و هماهنگی میان افراد جامعه مشاهده می شود. برخلاف نظریه تارد، از تقلید فردی به فرد دیگر حاصل نیامده است؛ بلکه از طریق فشار و جبر اجتماعی، به طور یکسان برای همه افراد جامعه محقق شده است.
این فشار یا جبر اجتماعی، کار خود را انجام می دهد، گاهی آشکار و علنی و زمانی مخفی و پنهانی و خیلی آهسته و لطیف، افراد را به کارکرد معینی وادار می سازد و درصورت تخلف از آن کار فرد را تنبیه کرده و توبیخ می کند.
مثلاً اگر فردی از لباس پوشیده و نوع لباس، از عادات و رسوم اجتماعی شایع در محیط و نوع خود امتناع ورزد، به طور قطع مردم به او می خندند و او را استهزا می نمایند و از او دوری می گزینند. طبیعی است که این واکنش مردمی، نوعی تنبیه و عقوبت اجتماعی است که به مخالفت این فرد، صورت می گیرد. و معلوم است که افراد از عرف و تقلید تبعیت می کنند و آن را می پذیرند.
به این جهت امیل دورکیم در میان عوامل اجتماعی، روی عامل «جبر اجتماعی، تأکید می ورزد و برآن اهمیت فراوان قائل می شود و تلاش می کند که آثار این عامل اجتماعی در زمینه های مختلف حیات جمعی دنبال نماید».
تمایز و ویژگی های این دو نظریه، یک اختلاف جوهری را در مورد ریشه حوادث اجتماعی و طبیعت آن نشان می دهد. نظریه گابریل تارد، ناظر به «فرد» است که در امور اجتماعی نقش سرنوشت سازی را بازی می کند و اعمال افراد و مبتکر و مخترع و نخبگان، نقش بارزی را در تقلید و محاکات دیگران از آن ها، ایفاد می کند، درحالی که به نظر امیل دورکیم بر اخلاف تارد، «جامعه» را اصل می داند و آن را برفرد، «افراد» حاکم می شمارد. و این جامعه است که افکار و عواطف و فرهنگ و مذهب افراد را تعیین می کند. این دو نظریه در عرصه «نظریات جامعه شناسی» نقش مهی را بازی می کنند. عده ای طرفدار نظریه «تقلید» و دسته ای پیرو نظریه جبر اجتماعی می باشند.

نظریه سوم:

در این میان، دسته سومی بر آن است که این دو نظریه، هردو از یک جهت ناقص است و از طرف دیگر افراطی فکر می کند. این دو نظریه کدام از یک بعد، حقیقت را می نگرد و از وجوه دیگر حقیقت غافلند.
به نظر این گروه سوم، هرگز نظریه اولی (تقلید) با نظریه دومی (جبر اجتماعی) منافات ندارد و ممکن است بتوان میان آن دو انسجام و رفاق برقرار کرد.
جامعه شناس معروف رنه ورمس (Rene Wermes)، چنین می گوید: «مشابهت و هماهنگی که گاهی در بعضی سلوک و رفتار میان افراد جامعه مشاهده می شود، از تقلید برخی از بعضی دیگر صورت می گیرد. اما در برخی حالات دیگر، جامعه به طور یکسان همان را زیرفشار اجتماعی خود قرار می دهد و آن ها را وادار می سازد که روش واحدی را دنبال نمایند.
طبیعی است که حالات اولی مطابق نظریه تارد و دومی منطبق بر نظریه دورکیم است.
مورخ اندیشمند پول لاکومپ (P.Lacoumbe) می گوید: «جامعه، گروهی از افراد تشکیل یافته است که برخی از بعضی دیگر پیروی می کنند و بعضی به بعضی دیگر به طور متقابل فشار می آورند».(1)
اما نظر امیل دورکیم در عرصه ی جامعه شناسی، از مقبولیت و اعتبار بیشتری برخوردار بوده و نسبت به نظریه تارد، کارایی بیشتری از خود نشان داده است.
امروز «بیشتر جامعه شناسان از طریق نظریه دورکیم پدیده های اجتماعی را تفسیر می نمایند، گرچه نظریه گابریل تارد نیز برخی حقایق عمومی را در علم جامعه شناسی، تثبیت کرده است».
به هرحال هردو نظریه، امروزه از نظریه های بارز در عرصه علم جامعه شناسی است که به هیچ وجه نمی شود آن ها را نادیده گرفت.

دیگاه ابن خلدون

عجیب اینکه ابن خلدون، قرن ها پیش به تأثیر و نقش این دو عامل (تقلید و جبر اجتماعی) در شکل گیری سلوک اجتماعی، اشاره بلکه تصریح کرده است.
نظریه های ابن خلدون در مورد «تقلید اجتماعی» به صورت مشروح در مقدمه آمده است، اما نظریه او درباره ی «دترمینیسم اجتماعی» به صورت تلمیح و اشاره در بعضی عبارات مقدمه بیان شده است.
1. مثلاً او در فصل عمر دولت می گوید:
«مثلا کسی که ببیند پدرش و بیشتر اهل خانواده اش لباس ابریشم و ماهوت می پوشند و در مرکب و سلاح خود، ازطلا استفاده می کنند و از مردم در محافل دوری می گزیند، هرگز نمی تواند با این رفتار و سلوک اجتماعی خانواده خود، به مخالفت بپردازد، لباس خشن بپوشد و قیافه نامطلوب داشته باشد و به میان مردم برود. زیرا آثار چنین رفتاری او را از ارتکاب این سلوک باز می دارد و مردم او را تقبیح می کنند. اگر او به چنین کاری دست بزند، متهم به دیوانگی می شود و می گویند که او از زیّ خود بیرون آمده، باید او از عاقبت چنین رفتار نامناسب با خاندانش بترسد».(صفحه 291)
ما می بینیم این عبارات، به طور دقیق اندیشه «جبر و فشار اجتماعی» را نشان می دهد و به صراحت اعلام می کند که ابن خلدون به آثار «دترمینیسم اجتماعی» توجه داشته، گرچه اسم خاصی برآن پیدا نمی کند.
اکنون برای مشاهده شباهت کامل این عبارات با مثال های امیل دورکیم درباره ی «جبراجتماعی» چند نمونه را از شواهد دورکیم بازگو می کنیم.
دورکیم می گوید: مثلاً من اگر در لباس پوشیدن آداب و رسوم کشور خود و هموطنان را رعایت نکنم، مردم به من می خندند و از من اعراض می کنند.
شگفت تر اینکه مثالی که ابن خلدون در قرن چهارده برای «جبر اجتماعی» زده است، دورکیم در اواخر قرن نوزده با اختلاف کمی بیان نموده است.
2. ابن خلدون در فصل بعدی و به هنگام تشریح «کیفیت عروض خلل در کیان دولت» می گوید:
دولت دیگر از «عصبیت» بی نیاز می شود، و آن را به جهت عروض رنگ پذیری خاص که در نفوس آحاد و افراد دولت پدید می آید و آن رنگ پذیری، انقیاد و تسلیم است که سال ها است که در زندگی آحاد مردم پدید آمده است.
این روش زندگی و آداب رسوم فقط از طریق پیروی و تبعیت مردم از قدرتمندان و صاحبان سلطه پدید آمده است. دیگر کسی جرئت و قدرت آن را ندارد که با این روش مخالفت کند برضد آن عصیان نماید. زیرا مردم با او مخالفت می کنند و او را به دیوانگی منسوب می دارند.
دیگر کسی نمی تواند با آن مخالفت کند، گرچه هرچقدر هم زرنگ باشد و به ضمیر احدی خطور نمی کند که از اطاعت و تسلیم حکومت، منحرف شود و سرباز زند.(2)
این عبارات کاملاً نشان می دهند که ابن خلدون به نقش عامل، فشار و جبر اجتماعی توجه دارد و به آن تصریح می کند.
3. ابن خلدون در فصل «زوال عمران پایتخت به هنگام انقراض دولت» می نویسد:
«اگر پایتخت دولت پیشین در اختیار دولت جدید قرار بگیرد و دولت جدید اهمیتی به آبادانی آن ندهد، نشاط و شادابی مردم نیز رو به نقصان می گذارد. زیرا مردم تابع دولت اند و همواره از اخلاق و رسوم دولت پیروی می کنند، یا به صورت طبیعی (که الناس علی دین ملوکهم) و یا اجباری که دولت از نشاط مردم می کاهد».(3)
در این عبارت بسیار روشن است که تبعیت مردم از دولت گاهی به جهت «تقلید طبیعی» پیروی از قدرت حاکم، از یک طرف و تأثیر «رنگ پذیری جبری» از طرف دیگر مورد ملاحظه ابن خلدون واقع شده است.

نقش تقلید و محاکات

ابن خلدون در چند فصل از «مقدمه» خود، درباره ی «تقلید» بحث می کند و احیاناً با نام های مختلف همچون: محاکات، تشبیه، اقتداء «تلقین» (تلقین پذیری) از آن نام می برد و تأثیر و نقش تقلید و محاکات را در حیات اجتماعی به طور عموم بحث می کند و نقش تقلید را در انتقال و گسترش تمدن، تعلیم و تربیت به طور خصوص، یادآوری می نماید.
او می گوید: قیاس و محاکات برای انسان یک طبیعت معروف است (ص29).
در جایی از کتاب خود از انواع تقلید یادآوری می کند، از تقلید افراد از افراد، گروه از گروه، پسران از پداران، دانش آموزان از معلمان، رعیت و ملت از زمامداران، نسل بعدی از نسل قبل، مغلوب از غالب، غالب از مغلوب و ملت های مختلف از همدیگر.
ابن خلدون فصل خاصی در شرح تقلید مغلوب از غالب توضیح می دهد و در عنوان فصل می گوید: مغلوب، همواره می خواهد که از غالب پیروی کند؛ در همه ی آداب و رسوم، در شعار و سبک لباس، اندیشه و اخلاق و دیگر احوال و... (ص 147).
او در متن فصل مزبور می گوید: «می بینی که مغلوب، همیشه در لباس و مرکب و سلاح خود، از غالب پیروی می کند، در آداب و رسوم؛ بلکه در همه احوالات».
او تصریح می کند: آدمی جمیع روش ها و آداب غالب را می پذیرد و به او «اقتداء» می کند.
ابن خلدون ریشه این گرایش و اقتداء را به یک عمل روانی باز می گرداند و می گوید: روان آدمی، همواره چنین باور دارد که آن که غالب شده، او دارای «کمال» است، از این رو می خواهد که از او پیروی نماید.
ابن خلدون علت های این اعتقاد گرایش روانی را در سه عامل خلاصه می کند:
1. یا به جهت این است که او را به چشم «کمال» می بیند و او را همواره بزرگ می شمارد.
2. یا چنین تصور می کند که انقیاد او از «پیروز» نه به جهت پیروزی است، بلکه به جهت آن است که «غالب»، کامل است.
3. یا به این جهت که «غالب» دارای «روش مطلوب» است. این علت ها همواره سبب می شود که مغلوب از غالب اقتداء کند و آداب و رسوم او را بگیرد.
او در تأیید این نظریه، تقلید فرزندان از پدران خود را شاهد می آورد و می گوید: بنگر چگونه این در پیروی فرزندان از پدران خود وجود دارد. آنان همواره می خواهند پای در جای پای پدر بگذارند، زیرا چنین می بینند که آنان، کامل اند (ص 147).
او تقلید و پیروی لباس و مدل های پوشش مردم از لباس نظامیان و نگهبانان دولت را شاهد می آورد و می گوید:
«بنگر چگونه در هر ناحیه ای از اقطار کشور مرد از زی لباس و ارتشیان پیروی می کنند. زیرا آنان، ارتشیان، به مردم غلبه دارند».
انتقال فرهنگ در میان اقوام مختلط
ابن خلدون انتقال و سرایت فرهنگی و آداب و رسوم جامعه ای به ملل مجاور را یادآوری می کند و می گوید:
«حتی آنجا ملتی و امتی مجاور ملت دیگر شود آن ملت، به گروه اول پیروزی داشته باشد، چگونه آداب و رسوم آن ها در میان مغلوبین تسری می یابد و این تشبیه و اقتداء به حد زیاد صورت می گیرد».
اندلس بهترین شاهد این تشبیه و تقلید است. نگاه کن چگونه مسلمانان اندلس در مجاورت ملت های اروپایی، فرهنگ آنان را گرفتند و در لباس و آداب و رسوم و حتی شکل ها و رنگ ها و نقشه های دیوارها و ساختمان ها و خانه ها، نقش و نگار اروپائیان را گرفتند.
ابن خلدون از این تبعیت فرهنگی چنین استنتاج می کند که:
«کسی که به چشم عبرت نگاه می کند، با تدبیر می اندیشد، می فهمد که این پیروزی از علائم و نشانه های استیلاء و پیروزی دشمن است. والامر حُکُمُرَ کُلَه».
او این فصل را چنین به پایان می رساند که:
«در این مورد، دقیقاً تأمل کن و راز این پیروزی، از آن باب است. زیرا پادشاه همواره به زیردستش غلبه دارد و مردم تابع سلطان اند. زیرا او را فرد کامل تصور می کنند. چنانچه فرزندان، پدران خود را و دانش آموزان معلمان خود را» (ص 147).

1. نظریه دولت

ابن خلدون می گوید: «دولتمردان همواره در تطور تمدن ها و حالات آن از دولت های سابق پیروی می کنند، حالات آنان را می بینند و از رفتار آنان اقتباس می کنند»(صفحه 172)
ابن خلدون اقتباس مسلمانان را بعد از فتح اسلامی ایران، از نحوه کشورداری ایرانیان شاهد می آورد و می گوید:
تمدن از دولت سابق به دولت لاحق انتقال می یابد (174) او، انتقال کشورداری ایرانیان را به دولت های بنی امیه و بنی عباس و انتقال تمدن بنی عباس را به دولت دیلمیان و خوارزمشاهیان و غزنویان و سپس به سلجوقیان و دولت ممالک مصر شاهد می آورد (ص174).
ابن خلدون بارها درکتاب خود از تقلید ملت از آداب و سلوک پادشاه از یک طرف و پیروی دولت جدید از رفتار و سیاست دولت سابق اسم می برد.(174).
او در مقدمه کتاب خود می گوید: رفتار هرنسلی تابعی از رفتار قدرت و دولت حاکم است. چنان که در امثال گفته اند: الناس علی دین ملوکهم.
اگر دولتمردان برقدرت تسلط یابند، پس لابد از رفتار دولت قبلی هراس می کنند، اما بسیاری نیز آن ها را اخذ و اقتباس می نمایند(ص36).
ابن خلدون در عنوان فصل، «ان من طبیعه ی الملک الترف. (از طبیعت حکومت، اسراف و تبذیر است)» می گوید:
«وقتی که امت غلبه کرد و مایملک دولت سابق را تصرف نمود، از رفتار و حالات آن ها اقتباس می کند و نسل بعدی از نسل قبلی، اقتباس می کند، تا اینکه دولت به پایان عمرش برسد و زایل گردد» (ص167).
ابن خلدون در فصل «خراب الامصار بخراب الدوله ی (ویرانی شهرها بر اثر خرابی دولت ها است)» می گوید: «رعیت تابع دولت است و از رفتار و سلوک دولت متأثر می شود، یا به صورت طبیعی که بشر همواره از بزرگان خود اقتباس می کنند»(ص374).
«دولت بزرگ تر و گنده تر می شود، پس به اسراف می گوید، پس مخارجش زیاد می شود. دولتمردان به اسراف دست می گشایند و این اخلاق به مردم هم سرایت می کند و اسراف و تبذیر همگانی می شود زیرا «الناس علی دین ملوکهم» (397).

2. تقلید در تعلیم و تربیت

او در فصل «مهاجرت در راه علم» می گوید: مهاجرت در راه علم و دیدن استاد در آموزش کمال می آورد. «علت این است که بشر معارف و اخلاق، عقاید و فضائل خود را گاهی به تعلیم و آموزش و زمانی به تقلید محاکات مستقیم، یاد می گیرد. به علاوه حصول ملکات به طور مستقیم، پایدارتر و راسخ تر می شود»(541).
این عبارت به صراحت دلالت دارد که تربیت فکری و تربیت اخلاقی بر اثر آموزش مستقیم و تقلید از استاد میسر می شود.
درباره ی آموزش زبان می گوید: زبان یک ملکه (خلق) است که نسل بعدی از نسل قبلی یاد می گیرد، چنان که کودکان ما امروزه به همان روش آموزش می بینند (ص564).
او در فصل: «ان اللغه ملکه صناعیه» زبان یک ملکه و خلق صنعتی است، می گوید:
سخنگویان عربی، آنجا که زبان عربی پیش آنان، موجود است، کلام و روش سخن گفتن نسل خود را می شنوند و آداب زبان را در محاورات و کیفیت تعبیر از منویات و مقاصد خود یاد می گیرند، چنانچه کودکان استعمال مفردات را به طور ترکیبی استعمال می کنند و یاد می گیرند. کودک این روش آموزش را در هر لحظه ای و از هر متکلمی می شنود، آن را به گوش می سپارد، استعمال می کند تا اینکه ملکه اش می گردد و رسوخ می یابد تا اینکه مانند بزرگ سالان حرف می زند... . و این زبان ها از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد و کودکان و غیراهل زبان، یاد می گیرند.(ص554-555).

پی نوشت ها :

1. ساطع الحصری، عن مقدمه ابن خلدون، ص 291.
2. ابن خلدون، مقدمه، ص296.
3. همان، ص 374.

منبع: ثقفی، سید محمد؛ (1390) ابن خلدون نخستین جامعه شناس مسلمان؛ تهران: جامعه شناسان