از مدینه تا مدرنیته
1. قریش و اسلام
ابوسفیان چهره ی سرشناس قریش در رویارویی و ستیز این قبیله با اسلام است. شناخت قریش مقدمه ای ضروری برای شناخت بنی امیّه، ابوسفیان و هم فکرانش به شمار می آید.می دانیم زندگی اقتصادی قریش از طریق تجارت اداره می شد. تجارت هسته ی مرکزی زندگی اجتماعی و فرهنگی قریش را تشکیل می داد.
برگزاری مجالس شعر خوانی در بازارهایی که بر سر راه کاروان های تجاری به «مکّه» قرار داشتند، نظیر «بازار عکاظ» به صورت یک سنت دیرپای در آمده بود. هفت قصیده ی مشهور عرب که بر پرده های کعبه آویخته شده نمایشگر روح طبیعت پرست و لذت جوی اشراف قریش بود . قریش چنین ادبیاتی را می پسندید و آن را رواج می داد. بنابراین اشراف قریش تا حدودی می دانستند که چگونه می توانند از احساسات دینی و ذوق هنری و موقعیّت تجاری مکه به نفع خود استفاده کنند. آنها قبایل عرب را به زیارت مکرّر کعبه دعوت می کردند تا به چرخش سریع تر چرخ های اقتصاد مکه کمک کنند و البته این دعوت نه به نام اقتصاد؛ به نام زیارت کعبه و حرمت بت ها و تقدیس بت خانه ها صورت می گرفت.
فرهنگ قریش به ویژه در تیره هایی نظیر تیره ی بنی امیّه فرهنگ سود طلبی و لذّت جویی بود. قمار و شراب در مکه رواج داشت. زنان به تبرّج و خود نمایی می پرداختند و گاه عریان ، کعبه را طواف می کردند.
اگرچه مناسک حج هنوز هم به صورت سنّتی اجتماعی در مکّه برگزار می شد، ولی برای اشراف قریش تأثیر تجاری این مناسک اهمیت بیشتری داشت تا نقش و مفهوم عبادی آن. توده های مردم در قبایل عرب، در اندیشه و انگاره ی بت پرستی به نوعی جزمیّت رسیده بودند و بت پرستی را بخشی از هویّت فرهنگی و اجتماعی خود می دانستند؛ ولی برای قریش، کعبه که بزرگ ترین بت خانه ی «عربستان» شده بود و اصل نهاد بت پرستی و مناسک و شعائر مربوط به آن پیش از آنکه اعتقاد قلبی و ایمان باطنی آنان را برانگیزد، با موقعیت اقتصادی و سلطه ی سیاسی آنها نسبت می یافت.
قبایل عرب در مناطق خوش آب و هوا، نظیر «یمن»، «مدینه» ، «طائف» و ...به زراعت اشتغال داشتند و آب و خاک اجازه کشت و زرع را به آنها می دادند. آنها در وادی های خشک و لم یزرع «نجد» و «حجاز» غیر از کوچ به دنبال آب و پرورش دام و شتر، به غارت نیز روی می آوردند؛ ولی شیوه ی اصلی معیشت قبیله ی قریش تجارت بود . آنها نه به دنبال رمه یا گله های گاو و گوسفند و شتر ، بلکه به دنبال کشف کالاهای تازه و فتح بازارهای نو از «روم» و «پارس » تا «حبشه» و «هند» در حرکت بودند. سفرهای تجارتی به جنوب، در زمستان صورت می گرفت و سفرهای تجاری به شمال، مخصوص تابستان بود. این یک نوع ییلاق و قشلاق بود که عشایر قریش را به دنبال طلا به حرکت در می آورد. (4)
قریش در تجارت کالا و برده - هر دو - دست داشت و برخی از اعراب دون پایه در مکّه ، «طائف» و نقاط دیگر، کنیزان خود را به خود فروشی وا می داشتند تا از این طریق نیز سودی به دست آورند.
سه بازار موسمی مهم در اطراف مکه در ماه های ذی قعده و ذی حجّه بر پا می شد: بازار عکّاظ که از محلّ برگزاری آن تا مکّه با وسایل حمل و نقل آن روز، در حدود سه روز راه بود؛ « بازار مجنه» که در محلّی برگزار می شد که تنها یک روز راه تا مکّه فاصله داشت و «بازار مجاز» که تنها یک فرسخ تا «عرفه» فاصله داشت.
بدین ترتیب پا به پای حرکت کاروان زیارتی از سراسر نجد و «حجاز» به سوی مکه ، بازارهای موسمی نیز به سوی مکّه حرکت می کردند و از عکاظ به نزدیکی مکه می رسیدند. «قبیله» ، «قبله» و «سرمایه» و سنگر قریش به حساب می آمد. تبار و دینار، دو قبله نمای قبیله ی قریش بود و جهت حرکت اشراف قریش را تعیین می کرد و به زندگی آنان معنی و مفهوم می بخشید.
قدرت سیاسی قبیله در دست شیخ قبیله بود که معمولاً سن ، سرمایه و نسب را یک جا داشت. شاعر قبیله، مظهر قدرت تبلیغاتی آن بود که افتخارات قبیله را بر می شمرد و قبایل رقیب را هجو می کرد . قدرت نظامی در دست جنگجویان و مردان جوانش بود و قدرت اقتصادی را البتّه سوداگران قبیله در دست داشتند.
برخی از اعراب مشرک نبودند؛ بلکه به تعبیر امروز سکولار یا ملحد بودند و اساساً جز به طبیعت، به چیز دیگری معتقد نبودند و می گفتند: جز این دنیا، دنیای دیگری نیست و جز طبیعت، چیزی ما را از پای در نمی آورد. (5)
اعراب در عصر جاهلیّت به میثاق های اجتماعی پایبند بودند و قراردادهای اجتماعی را محترم می شمردند و به عهد و قول و قرار خود وفادار بودند.
نخبگان قریش در مراودات تجاری بین المللی خود با فرهنگ ملّت های متمدّن نظیر ایران و روم آشنا شده بودند و با قبایل یهود به گرمی مراوده داشتند، دست به همان اندازه که بعدها با اسلام دشمنی کردند. آنها از آن رو که خود را از نسل ابراهیم و اسماعیل می دانستند، برای خود نسبت به سایر قبایل عرب، سیادت ذاتی قائل بودند و قبایل عرب نیز در برابر این سیطره، تمکین کرده بودند.
همه تیره های قریش به یک نسبت ، آلوده به دنیا گرایی و دنیا پرستی و سکولاریسم نبودند. برخی از آنها بیشتر غریزه گرا بودند تا فطرت گرا و برخی دیگر بیشتر به فطرت انسانی گرایش داشتند تا به غرایز حیوانی. بی تردید آنها یک طیف را می ساختند که در دو سر آن طیف ، دو تیره ی نامدار قریش جای می گرفتند و سایر تیره ها در بین این دو سر، هر یک در جایی قرار داشتند.
بنی هاشم که در مجموع فطرت گزین تر بودند ، وفاداری بیشتری نسبت به آرمان های ابراهیم از خودنشان می دادند و طبیعتاً نفوذ معنوی بیشتری نیز در مردم مکّه داشتند و بنی امیّه که ظاهراً موقعیت اجتماعی خود را از موقعیت اقتصادی خویش به دست آورده بودند، بیشتر از هنجارهای شرک آمیز و فرهنگ جاهلی قریش حمایت می کردند. مجموعه ای از وفاداری نسبی به آرمان های ابراهیم، عصبیّت قومی، رقابت عشیره ای، سوداگری و سودپرستی، لذّت طلبی و دنیا گرایی منظومه ای از علائق قریش را به وجود آورده بود که در حقیقت یک مدرّج را می ساخت و هر تیره از قریش در نقطه ای از این مدرّج جای می گرفت و در مجموع می توان گفت بنی هاشم و بنی امیّه دو سر این مدّرج را تشکیل می دادند.
از ترکیب بندی های قومی قریش که بگذریم، هر یک از شخصیّت های نامدار قریش نیز به تنهایی در نقطه ای از این مدّرج قرار می گرفت. ابوطالب نمونه ی بارز کسانی بود که هنوز وفاداری خود را نسبت به آرمان های ابراهیم حفظ کرده بودند و هنوز می کوشیدند مشعل فطرت را در سینه ی خود روشن نگاه دارند؛ ولی برعکس ابوجهل کسی بود که احساساتش بر حاکم بود. احساساتی که عمیقاً با عصبیّت قومی و رقابت عشیره ای آمیخته شده بود ابولهب نمونه ای از مردان دنیا پرست بود که زنش مرزهای اندیشه اش را تعیین می کرد. او هرگز از سود و سرمایه سیر نمی شد. حمزه در این میان تافته ی جدا بافته ای بود او نمی توانست هیچ چیزی را بر حقیقتی که به آن پی برده بود، ترجیح دهد. ابوسفیان مردی اندیشه ورز و خردگرا بود؛ ولی خودش را به استخدام شهوتش در آورده بود . او درحقیقت فقط یک چشم طبیعت بین داشت که از حواس پنجگانه اش ساخته شده بود و چشم دلش کور نبود؛ زیرا او اصلاً چنین چشمی را نداشت.
2. پیامبر و نخبگان قریش
در چنین جامعه ای بود که پیامبر اکرم (ص) به رسالت مبعوث شد و فریاد توحید را زیر طاق تاریخ طنین انداز کرد. این فریاد نهانی ترین تازه های احساسات حق طلبانه ی ابوطالب را به ارتعاش در می آورد و او را بی اختیار به حمایت از خود به هر قیمت ممکن وا می داشت. ابوطالب در خطوط چهره ی محمد (ص) سیمای ابراهیم (ع) را می دید و در آیینه ی رفتار او ، شخصیت ابراهیم را می یافت و در او، آرزوهای گم شده ی خویش را جست وجو می کرد.ابولهب به هیچ وجه دوست نداشت برادرزاده اش او را به چیزی غیر از معبودهای بزرگش بخواند. او اقدامات محمّد (ص) را در قاموس زندگی خود، بی معنی می یافت. بازتاب دعوت محمّد (ص) در اندیشه ی ابوجهل، موجی از تحسین و تأسّف کینه توزانه بود. او محمّد را ستایش می کرد که در مکه این همه شور آفریده است و توجّه همه را به خود جلب نموده است و تأسّف می خورد که چرا یک بار دیگر تیره ی او در رقابت از بنی هاشم عقب افتاده است و بنی هاشم به گمان او - دست به ابتکاری زده است که عشیره ی او دیگر نمی تواند با آن به رقابت برخیزد.
ابوجهل در این کین توزی کورکورانه، کمتر سود و زیان خود را می سنجید؛ بلکه بیشتر به اصل و نسب خود می اندیشید.
3. پیامبر (ص) در چشم ابوسفیان.
ولی ابوسفیان پیام پیامبر (ص) را خوب می شنید و اثر اجتماعی آن را درست می سنجید و تأثیر آن را بر روی فضای فرهنگی مکه و شرایط تجاری قریش و امنیّت سود و سرمایه ی آنها محاسبه می کرد. او به دقّت می توانست ابعاد مختلف تأثیرات پیام پیامبر (ص) را بر منافع خود و بنی امیّه و قریش بسنجد. مسلّماً او به خدای یگانه معتقد نبود تا محمّد را پیامبر او بداند و پس از فتح مکّه هم ، به گونه ای عمل نکرد تا روشن شود که واقعا ًبه خدا ایمان آورده است؛ ولی در عین حال او پیامبر را انسان هوشمند اندیشه ورزی تصوّر می کرد که می تواند با نیروی اندیشه اش معادلات سیاسی و اجتماعی را به نفع خود و قریش و عرب تغییر دهد و از این رو بر این باور بود که اگر ریشه ی قدرت پیامبر (ص) در اندیشه اوست، بنی امیّه نیز باید گذشته از تمهیدات نظامی، با نیروی اندیشه، با او رقابت کنند و بر او و بر نهضتش چیره شوند. همان طور که گفته شد ، بعدها یزید بن معاویه بن ابی سفیان، به عنوان دومین امپراتور اموی هنگامی که سر امام حسین (ع) را در تشت طلا در مقابل او گذاشتند، گفت: بنی هاشم با حکومت و قدرت بازی کردند؛ وگرنه، نه خبری آمد و نه پیک و حی نازل شد و اضافه نمود: ای کاش بزرگان من که در جنگ بدر [ به وسیله ی سپاهیان اسلام] کشته شدند، زنده بودند و شادمانه پیروزی مرا می نگریستند و از من تشکّر و قدردانی می کردند و سوگند یاد کرد که از دودمان پیامبر (ص) انتقام خواهد گرفت. (12)بنابراین از دیدگاه ابوسفیان و کسانی که مانند او می اندیشیدند، پیامبر (ص) برای کسب قدرت و تأسیس یک دولت نوین عربی، بازی (13) شگفت انگیزی را آغاز کرده بود. این بازی از نظر ابوسفیان به جهت اینکه موجب پیدایش یک قدرت نوین عربی می شد، تحسین برانگیز بود؛ ولی از آن جهت که موجب شکست و سرشکستگی قریش، بنی امیّه و ابوسفیان شده بود و ابوسفیان را از متن ریاست قریش به حاشیه ی قدرت می راند، نفرت انگیز می نمود. بنابراین اگر بنی امیّه می توانستند این قدرت را بریابند، آن بازی تحسین برانگیز را برده بودند.
«خدا» اصلی ترین معمّای ذهن ابوسفیان بود و او در شرایطی که با پیامبر (ص) می جنگید، این واژه را بیشتر نمادی از نوعی ذهنیّت، می دانست تا واقعیّت؛ ولی پیامبر (ص) کوشش می کرد که تا آنجا که می تواند ابوسفیان را متوجّه واقعیّتی کند که قادر به درک آن نبود و از آن می گریخت.
4. بنی امیّه و اسلام
قریش در سال های آغازین بعثت پیامبر (ص) ، هرگز تصوّر نمی کرد که پیامبر (ص) بتواند در رسالت خویش و مأموریّت الهی خود پیروز شود. پیامبر (ص) یک مرد تنها بود و قریش قبیله ای نیرومند بود که قبله ی قبایل عرب به شمار می رفت و سرنوشت مکّه را در دست داشت. قریش بر تمام «حجاز» سیادت می کرد و منظومه ای از قبایل عرب را به طواف کعبه ی قدرت خود وا می داشت. پس از گسترش اوّلیه ی اسلام که به صورت خوشه ای در قبایل مختلف و دودمان های گوناگون و عشایر متفاوت ریشه می دواند و سپس با مهاجرت اوّلین گروه از مهاجران مسلمان به «حبشه» و پا گرفتن اوّلین هسته ی مقاومت اسلامی در خارج از کنترل و حوزه ی نفوذ قریش و بعد از آن ، گرایش اکثریت مطلق مردم «یثرب» به اسلام و شکست طرح ترور پیامبر (ص) و مهاجرت پیامبر (ص) به یثرب و ایجاد اوّلین قدرت فرا قبیله ای و فراقومی در این شهر، بیم ها و امیدهای نوینی در قریش- و به ویژه در بنی امیّه - به وجود آمد. بیم از تسلّط پیامبر و پیروانش بر سراسر عربستان و انزوا و نابودی قریش و امید به ربایش قدرت اسلامی و تسلّط بر سرنوشت دولتی که به وسیله ی اسلام و با شعار لا اله الا الله به وجود آمده است. پیامبر (ص) خود شخصاً این امید را در قریش تقویت می کرد تا آنها را کاملاً به خدمت راهبرد تثبیت تنزیل قرآن در تاریخ در آورد، هر چند می دانست که آنها هرگز تأویل قرآن را تاب نمی آورند. ابوسفیان پس از جنگ خندق، مانند سایر سران قریش، عملاً به این نتیجه رسید که در برابر پدیده ی پیامبر (ص) و قدرت بالنده ی اسلام ، هیچ راه حلّ نظامی فراروی قریش باقی نمانده است. دقیقاً بعد از جنگ خندق، دستیاران اصلی ابوسفیان در جنگ های احد و خندق، یعنی خالد بن ولید و عمرو بن عاص متّفقاً به مدینه آمدند و اعلام گرویدن به اسلام کردند. ابوسفیان در جریان محاصره ی نظامی مکّه که منجر به فتح آن توسط اسلام گردید، رسماً به مردم مکه گفت: شما توانایی مقابله با سپاهی را که به سوی مکّه سرازیر است، ندارید.ابوسفیان به این نتیجه رسیده بود که در برابر اسلام، بنی امیّه باید بازی خود را در تاریخ آغاز کند و این بازی گرایش به اسلام، به امید ربایش آینده ی آن بود.
5. ریشه های پیدایش حزب اموی
ابوسفیان می کوشید از دیدگاه خود « پدیده ی نبوّت پیامبر » را تجزیه و تحلیل کند؛ ولی این دیدگاه اصولا یک دیدگاه مادّی بود. او نبوّت را روشی سیاسی برای کسب قدرت می دید، نه یک بارش فیض الهی برای شکوفایی فطرت انسانی.با توجّه به اینکه ابوسفیان اجباراً مسلمان شد و اسلام را با اشتیاق و اراده ی قلبی انتخاب نکرد. بنابراین می توان تصوّر کرد که او ادّعای نبوّت پیامبر (ص) را نوعی « وسیله ی قدرت» می دید نه دریچه ای به سوی حقیقت.
او بر این باور بود که پیامیر (ص) در راه کسب قدرت، تزویر را جانشین شمشیر ساخته است و در نتیجه چنین نتیجه می گرفت که بنی امیّه نیز در ستیز با پیامبر (ص)، روش های نوین و نرم افزارهای جدید کسب قدرت را کشف کنند و آنها را به کار گیرند. آنها باید بیش از شمشیر به تزویر بیاندیشند.
حقیقت این است که ابوسفیان در تجزیه و تحلیل ماتریالیستی پدیده ی نبوّت پیامبر (ص) و نتیجه گیری از آن، بسیار فراتر، عمیق تر و دقیق تر از بسیاری از چهره های نبی امیّه می اندیشیده است. در جریان فتح مکّه، همسرش هند و پسرش معاویه هر دو به نرمش شگفت انگیز ابوسفیان معترض بودند؛ در حالی که عمرو بن عاص و خالد بن ولید از پیش به اردوگاه اسلام پیوسته بودند؛ ولی پس از اندک زمانی معاویه نیز به مفهوم دقیق این نرمش پی برد و خودش نیز در این راه تا آنجا پیش رفت که کاتب وحی شد و در حلقه ی اصحاب، برای خود جایی یافت و پس از رحلت پیامبر همگرایی بنی امیّه با برخی از اصحاب، شدیدتر شد.(15)
می توان تصوّر کرد که چه کسان دیگری از بنی امیّه از همان دریچه ای وارد مدینه شدند که ابوسفیان وارد شد از هند ( همسر ابوسفیان) وامّ جمیل ( خواهر ابوسفیان) که بگذریم، باید خالد بن ولید، عمرو بن عاص، یزید بن ابی سفیان و معاویة ابن ابی سفیان و چهره های دیگر از این دست را بر شمریم. اینها همه از دریچه ی فرصت طلبی وارد مدینه شدند، نه از دروازه ی حقیقت طلبی.
این دو پس از رحلت پیامبر (ص) نیز نقش های بزرگی در راه عبور از امامت و تأسیس خلافت ایفاء کردند. خالد بن ولید هم در تحوّلات داخلی، نظیر حمله به خانه ی علی (ع) برای اخذ بیعت از او، مستقیماً دخالت داشت و هم در تحولات خارجی، نظیر فتوحات اسلام در حمله به ایران و عراق.
6. مفهوم تاریخی فتح مکّه
فتح مکّه از یک سوی نقطه ی خیزش اسلام برای گسترش در سطح شبه جزیره ی عربستان به شمار می آید و از طرف دیگر نقطه ی خیزش بنی امیّه به سوی ربایش آینده ی قدرت اسلامی محسوب می شود.با فتح مکّه، انشقاق سیاسی در درون قریش که از دیرباز پدیدار شده بود، وارد مرحله ی تازه ای شد. انشقاق سیاسی در عصر هاشم، عملاً یک انشقاق اجتماعی را در پی داشت. هاشم و عبدالشّمس برادران توأمان و به هم پیوسته ای بودند که در بدو تولّد با شمشیر از هم جدا شدند تا بتوانند هر یک زندگی مستقلی داشته باشند. امیّه فرزند عبدالشمس بود که به موقعیّت سیاسی و اجتماعی عموی خود رشک می برد و می کوشید مناصب او را در اختیار خود و دودمان خود بگیرد. مناقشات هاشم و امیّه مآلا به حکمیّت گذاشته شد و حکم مرضیّ الطرفین به نفع هاشم و علیه امیّه رأی داد و امیّه را به مدّت ده سال از مکّه تبعید کرد. امیّه دوران تبعید خود را در شام گذراند و این اوّلین بار بود که او به شام قدم می گذاشت. شام از آن به بعد تبدیل به بخشی از خاطره ی دودمانی امویان شد. خاطره ای که آمیخته با رؤیاهای دور و دراز بود و در آن، ترکیبی از امید و آرزو تا قهر و کین موج می زد.
پس از امیّه دودمان او و دودمان هاشم به تدریج دو جریان اجتماعی و سیاسی را در جامعه ی قریش به وجود آوردند: بنی هاشم و بنی امیّه. یاد شد که بنی هاشم به آرمان ابراهیم وفادارتر ، با جهان بینی توحیدی صمیمی تر و بر اصول اخلاقی پایدار تر بودند؛ ولی در تجارت و اقتصاد نمی توانستند با بنی امیّه رقابت کنند. بنی امیّه نسبت به سایر تیره های قریشی در تجارت بین المللی دست برتر را داشتند و از هر فرصتی برای بازدید دوباره از شام و کسب موقعیّت تجاری در آن یا سایر مراکز تجاری در شمال و جنوب عربستان، به منظور تحکیم قدرت اقتصادی خود سود می جستند.
پینوشتها:
منبع: کتاب دو حرکت در تاریخ، جلد اول، مبانی، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
1. نگاه کنید به : بدایه المجتهد جلد اوّل ص 346 ، زاد المعاد، جلد دوم ص 205، شرح نهج البلاغه جلد سوّم ص 167 . مغنی ابن قدامه جلد هفتم ص 527 ، محلی ابن حزم جلد هفتم ص 107.
2. عبدالمحمد آیتی (مترجم): معلقات سبعه، ویراسته موسی اسوار، انتشار سروش، چاپ سوم، 1371 ص 10.
3. علّامه سیّد مرتضی عسگری : نقش ائمه در احیاء دین، جلد هشتم، مجمع علمی اسلامی ، چاپ دوّم، 1373 ، ص 29.
4. در قرآن مجید به سفرهای تابستانی و زمستانی قریش اشاره شده است: در این باره می گوید: «بسم الله الرحمن الرحیم لایلاف قریش ایلافهم رحله الشتاء والصیف فلیعبدوا رب هذا البیت الذی اطعمهم من جوع وامنهم من خوف؛ برای پیمان قریش با قبایل دیگر. پیمانی که در سفرهای زمستانی و تابستانی داشتند باید خدای کعبه را بپرستند. آنکه آنها را از گرسنگی رهانید و طعام داد و از بیم و خطر ایمن داشت.»
5. قرآن از قول آنان می گوید: ماهی الا حیاتنا الدنیا... وما یهلکنا الا الدهر - سوره جاثیه آیه 24.
6. « یسالونک عن الخمر والمیسر قل فیهما اثم کبیر...» سوره ی بقره آیه 219.
7. «یا ایها الذین امنوا لاتقربوا الصلاه و انتم سکاری» سوره نساء ، آیه 43.
8. «انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر والمیسر ویصدکم عن ذکر الله وعن الصلاه فهل انتم منتهون» سوره ی مائده آیه 91.
9. علّامه سیّد مرتضی عسگری ، نقش ائمه در احیاء دین، مجمع علمی اسلامی، چاپ سوم، 1374، ص 71.
10. یزید در مروان این اشعار را سرود: « آنگاه که در دیر مران بر مفرش های نرم تکیه زده / وام کلثوم درکنار باشد / و شراب صبحگاهی بنوشم / دیگر باکی نخواهم داشت که لشکر در «قدقدونه» گرفتار تب و آبله گردد، مراجعه کنید به منبع، پیشین صفحه 72 و یا به معجم البلدان ، جلد دوم، ص 534، ماده دیرمران.
11. یعقوبی می نویسد: « با میگساری و بی حیایی چنان سرگرم بود که مجال رسیدگی به کارهای مردم را نداشت و بی حیایی به جایی رسید که می خواست بالای کعبه اطاقی بسازد و در آن هوسرانی کند و..» نگاه کنید به : احمد بن ابی یعقوب: تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، جلد دوم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، 1374 ، ص 308.
12. یزید هنگامی که سر امام حسین را در مقابلش گذاشتند گفت:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبرجاء و لا وحی نزل
لیت اشیا خی ببدر شهدوا
جزع الخررج من وقع الاسل
فاهلو استهلو فرحا
ثم قالو یا یزید لاتشل
لست من خندف ان لم انتقم
من بنی احمد ما کان فعل
نگاه کنید به : عماد الدین حسین بن علی طبری: تحفه الابرار فی مناقب الائمه الاطهار، تصحیح و تحقیق سیّد مهدی جهرمی ، دفتر نشر میراث مکتوب، چاپ اول، 1376 ، صص 6- 45.
13. امروز نظریه بازی (Game theory) مبحثی جدی در علوم سیاسی است.
14. هاشم معروف الحسنی، زندگی دوازده امام ، ترجمه ی محمّد درخشنده ، جلد اول، انتشارات امیر کبیر ، 1376 ، ص 285.
15. به گزارش صحیح مسلم: روزی سلمان، بلال و صهیب نشسته بودند ابوسفیان برایشان گذشت. ایشان چون او را دیدند با هم گفتند: شمشیرهای خدا گردن این دشمن بزرگ خدا را نزد، ابابکر که سخنان ایشان را می شنید با ناراحتی گفت: آیا بر ضد شیخ قریش این گونه سخن می گوئید؟» این گزارش نشان می دهد که اصحاب پیامبر همه هم درباره ی اسلام آوردن ابوسفیان نمی اندیشیدند . به خصوص سلمان ، بلال و صهیب که هیچ کدام عرب نبودند و آلوده به فرهنگ عرب جاهلی نبودند ابوسفیان را همچنان دشمن بزرگ خدا می دانستند در حالی که ابابکر که از قریش بود او را شیخ قریش می دید (نگاه کنید به : علّامه سیّد مرتضی عسگری، نقش ائمه در احیاء دین، جلد چهاردهم، مجمع علمی اسلامی ، چاپ دوم ، 1374، ص 94 - 95) . عمّار یاسر نیز درباره ی ابوسفیان و معاویه مانند سلیمان و بلال و صهیب می اندیشد. به گزارش نصربن مزاحم، عمار یاسر در جنگ صفین به یکی از هم رزمانش گفت: « آن پرچم از آن عمروبن عاص است. من سه بار همراه پیامبر خدا (ص) با آن جنگیده ام و این چهارمین جنگ من با اوست. او این بار بهتر و نیکوتر نیست بلکه شر و فجورش بیشتر است... مواضع ما اینکه همان مواضعی است که به روزهای بدر و احد و حنین در زیر پرچم های پیامبر خدا (ص) داشتیم...» نگاه کنید به: نصربن مزاحم منقری ، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی ، چاپ اوّل، 1366 ، ص 440.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}