نویسنده : مهدی جمشیدی




 

یکی از حوزه‌‌هایی که آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی نسبت به آن حساسیت زیادی دارند و به آن به دیده‌‌ی دقت و اهمیت می‌‌نگرند حوزه‌‌ی «فرهنگ» است. مطالعه‌‌ی گفته‌‌ها و نوشته‌‌های ایشان در طول 3 دهه‌‌ی گذشته و به ویژه در 2 دهه‌‌ی اخیر، به روشنی نشان می‌‌دهد که ایشان پس از مقام معظم رهبری، بیش از هر کسی، بر اصالت و اهمیت فرهنگ و عرصه‌‌ی فرهنگی پای فشرده‌اند و بر آن تأکید کرده‌‌اند. ایشان بر این باورند که جوهر و حقیقت انقلاب اسلامی، رقم زدن نوعی «تحول فرهنگی»[1] است که زمینه‌‌ی اجتماعی را برای استکمالات معنوی و اخلاقی فراهم نماید:
« انقلاب اسلامی، بیش و پیش از هر چیز، انقلابی فرهنگی است، نه انقلابی سیاسی، حقوقی و اقتصادی و این البته به معنای نفی خصلت‌‌های سیاسی، حقوقی و اقتصادی این انقلاب نیست. به عبارت دیگر، انقلاب اسلامی، در عین حال که به هیچ روی از سهم و تأثیر عواملی همچون فقر مادی و اقتصادی، ظلم اجتماعی و حقوقی و از دست دادن شأن و حیثیت بین‌‌المللی و جهانی در فاسد و نابهنجار ساختن زندگی انسان‌‌ها غفلت یا تغافل ندارد، بیشتر دل‌نگران محروم ماندن مردم است از استکمالات معنوی و اخلاقی؛ و اگر با پدیده‌های اجتماعی‌‌ای مانند فقر و ظلم هم مبارزه می‌‌کند، به علت تأثیر منفی‌‌ای است که هر یک از این پدیده‌‌ها در استکمال معنوی و اخلاقی بشر می‌‌تواند داشته باشد.» (مصباح‌‌یزدی، 1388الف: 355 و 356)
فراتر از این، ایشان اظهار می‌‌دارند که اساساً خیزش و قیام پیامبران الهی، در درجه‌‌ی نخست، از «ماهیت فرهنگی» برخوردار بوده و بر ایجاد یک «تحول فرهنگی» عمیق و همه‌‌جانبه در زندگی فردی و اجتماعی تکیه داشته است. به این ترتیب، سایر حوائج و شئون زندگی انسان، فرعی و مقدّمی بوده است:
« حرکت انبیا، در طول تاریخ بشر، بیش از هر چیز، صبغه‌‌ی فرهنگى و الهى داشته است؛ [یعنی] سروکارش با عقل و دل و فکر و اندیشه‌‌ی مردم بوده است و سایر مسائل، از قبیل مسائل اقتصادى، روابط اجتماعى و غیر ذلک، نقش ابزار یا مقدمه را داشته‌‌اند. خط اصلى حرکت انبیا خط فرهنگى است و این انقلاب هم، که دنباله‌‌ی حرکت انبیا و ائمه‌‌ی اطهار (سلام ‌الله علیهم)‌ مى‌باشد، بر همین اساس بنا شده است .» (همان: 65 )
از سوی دیگر، در میان اجزا و عناصر مقوّم فرهنگ حاکم بر جامعه‌‌ی ما، کلیدی‌‌ترین و محوری‌‌ترین جزء و عنصر، ارزش‌‌های اسلامی است:
« اساسی‌‌ترین عنصر فرهنگ ما همانا معارف و ارزش‌‌های دینی می‌‌باشد.» (مصباح ‌یزدی، 1389الف: 20(
قرآن کریم، با کمال صراحت، تنها اسلام را به عنوان «صراط مستقیم» معرفی می‌‌کند و مؤمنین را از تبعیّت از راه‌‌ها و آیین‌‌های دیگر، منع می‌‌نماید:
« وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (انعام: 153)
و [بدانید] این است راه راست من، پس از آن پیروى کنید و از راه‏ها[ى دیگر]، که شما را از راه وى پراکنده مى‏سازد، پیروى مکنید. این‌هاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است؛ باشد که به تقوا گرایید.
فرهنگ اسلامی نیز مشتمل بر 3 بخش است: «باورها»،[2] «ارزش‌ها»[3] و «رفتارها».[4] هر یک از این 3 بخش، به ترتیب، بر یکدیگر مترتّب می‌‌شوند و تأثیر می‌‌نهند؛ به گونه‌‌ای که ارزش‌‌ها در تناسب با باورها شکل می‌‌گیرند و رفتارها در تناسب با ارزش‌‌ها:
« ما محور اصلى فرهنگ [اسلامی] را باورها و عقاید مربوط به خدا، انسان، ارتباط انسان با خدا و جهان و طبیعت؛ یعنى اصول دین (توحید، نبوت و معاد‌) مى‌دانیم. نام جدید آن را فلسفه، شناخت بینش‌‌هاى انسانى یا هستى‌‌شناسى‌ مى‌گذاریم و قبلاً به آن اصول دین‌ مى‌گفتیم که عنصر اول فرهنگ ماست. عنصر دوم، ارزش‌‌ها و خوب و بدهاست... عنصر سوم، شیوه‌‌هاى رفتارى خاص برخاسته از آن بینش‌‌ها و ارزش‌‌هاست. این 3، عناصر اصلى فرهنگ اسلام‌اند... این [3 جزء،] همان اصول دین، اخلاق و احکام اسلامى است.» (همان: 103 و 104)
بر این اساس، بزرگ‌‌ترین و بنیان‌‌‌افکن‌‌ترین چالشی که کیان انقلاب را تهدید می‌‌کند «چالش فرهنگی»[5] است؛ یعنی چالشی که بستر اجتماع را برای استکمال معنوی و اخلاقی، نامساعد و ناهموار می‌‌کند و ابتذال و انحراف و اضلال را به همراه دارد.
«در میان شیوه‌‌های استعماری و سلطه‌‌گری، آنچه از همه خطرناک‌‌تر و در عین حال مخفی‌‌تر می‌‌باشد، سلطه‌‌ی فرهنگی[6] است. خطری که در این زمینه جبهه‌‌ی اسلامی ما را تهدید می‌‌کند، به خاطر گستردگی جبهه‌‌ی تهاجم، پیچیدگی آن و صدماتی است که از نظر معنوی به روح او وارد می‌‌کند و افکار و عقاید و ارزش‌‌ها را در درون وی به نابودی می‌‌کشد و حیات معنوی‌‌‌اش را مختل می‌‌سازد.» (همان: 42(
دشمنان انقلاب اسلامی نیز به درستی ‌و البته با اندکی تأخیر، این حقیقت را دریافته‌اند و متناسب با آن، برنامه‌‌ریزی توطئه‌‌محورانه کرده‌‌اند تا به این واسطه، انقلاب اسلامی را «از درون» متلاشی و مضمحل نمایند:
« استکبار جهانی، با سرمایه‌‌گذاری‌‌های وسیعی، تلاش می‌‌کند تا حرکت انقلاب و نفوذ فرهنگ اسلامی را متوقف سازد و نه تنها راه صدور آن را به کشورهای دیگر سد کند، بلکه تا آنجا که می‌‌تواند فرهنگ ماتریالیستی و مبتذل خود را، به صورتی گسترده‌‌تر، به کشورهای اسلامی و شرقی، خصوصاً به کشور ما وارد کند و این همان تهاجم فرهنگی است که امروزه درباره‌‌ی آن سخن می‌‌گوییم.» (همان:21)
در واقع، دولت‌‌های غربی و به ویژه دولت آمریکا، با تکیه بر قدرت برتر رسانه‌‌ای و مادی خویش، جهان را به دهکده‌‌ای کوچک فروکاسته‌اند که به صورت عمده‌‌، ارزش‌‌های مندرج در فرهنگ غربی بر آن سیطره دارد؛ ارزش‌‌هایی که ریشه در فلسفه‌‌ی سکولاریستی و دین‌‌گریز غرب دارد و از انسان، حیوانی نفع‌‌پرست و لذت‌‌گرا می‌‌آفریند.[7]
ایشان معتقدند که می‌‌توان فرهنگ‌‌ها را بر اساس رابطه‌‌شان با خداوند به 2 دسته تقسیم کرد: «فرهنگ‌‌های الهی» و «فرهنگ‌‌های الحادی». فرهنگ‌‌های الهی برخاسته از ادیان آسمانی هستند و فرهنگ‌های الحادی در مقابل دین الهی و به منظور ضدیّت با آن تحقق یافته‌‌اند که در دوره‌‌ی معاصر، مصداق اتمّ آن، «فرهنگ غربی»[8] است.
از این نظر، می‌توان فرهنگ غربی را فرهنگ الحادی نامید؛ چنان که دارای 3 رکن و پایه‌ی ضددینی است: «اومانیسم»،[9] «سکولاریسم»[10] و «لیبرالیسم»[11](مصباح یزدی، 1378الف: 218 تا 221). جامعه‌ی ما از دوران مشروطیت به این سو، بیش از 100 سال است که در قالب تضادّ سنّت[12] و تجدّد،[13]در فضای همین کشمکش فرهنگی[14] به سر می‌برد:
«[در ماجرای مشروطیّت،] جُرم شهید شیخ فضل‌‌الله نوری این بود که با دمکراسی و مشروطه‌‌ی غربی، که ارزش‌‌های دینی و الهی را نادیده می‌‌گرفت، مخالفت می‌‌کرد و در برابر مشروطه‌‌ی مطلقه، مشروطه‌‌ی مشروعه را مطرح می‌‌کرد... این جدال و کشمکش بین اصول‌‌گرایان و اسلام‌‌خواهان از یک سو و دگراندیشان و غرب‌‌زدگان از سوی دیگر، تا کنون ادامه دارد.» (مصباح ‌یزدی، 1378ب: 236(
از یک سو، نیروهای دینی تلاش می‌‌کنند تا از سنت مبتنی بر فرهنگ دینی در برابر تجددمآبی دین‌‌ستیزانه و دین‌‌گریزانه دفاع کنند و از سوی دیگر، نیروهای سکولار ‌ـ‌یعنی جریان روشن‌فکران[15] و طبقه‌ی متوسط متجدّد‌ـ‌[16] به دنبال گسترانیدن سایه‌ی تجدّد بر جامعه‌ی ایران هستند:
« یک حرکت عمومى براى ترویج افکار غربى و مبارزه با افکار اسلامى شروع شده است؛ با تکیه بر دمکراسى، لیبرالیسم، آزادى و مفاهیمى از این قبیل و طعنه زدن به حکومت‌‌هاى دینى و اسلامى و تشبیه آن‌ها به حکومت‌‌هاى کلیسایى قرون وسطى و چیزهایى مانند آن.» (مصباح یزدی، 1389الف: 127 )
آیت‌الله مصباح در آن برهه‌‌ی خاص تصریح می‌‌کند که پروژه‌‌ی تهاجم فرهنگی تا حدی مؤثر افتاده است؛ چرا که حاکمیت فرهنگ اسلامی بر جمعی از افراد جامعه رو به سستی نهاده و ارزش‌‌های غربی بخش‌‌هایی از هویت ما را به تسخیر خود درآورده است:
« موفقیت‌‌های دشمن [در زمینه‌‌ی تهاجم فرهنگی] رو به افزایش می‌‌باشد و فرهنگ اسلامی در حال تضعیف [شدن] است. متأسفانه در اثر تلاش‌‌های ضددینی و ترویج فرهنگ بیگانه، رسوبات این فرهنگ، بر رفتار عده‌‌ای از جوانان هم‌‌وطن ما اثر گذاشته و التزام به رعایت احکام شرعی را، نسبت به اوایل پیروزی انقلاب، کم‌‌رنگ‌‌تر ساخته و حتی در مواردی، ارزش‌‌ها را در سطح جامعه به شدت دگرگون کرده است.» (همان: 61)
« ما‌ مى‌بینیم که هر روز، باورها و ارزش‌‌هاى اسلامى کم‌‌رنگ‌‌تر‌ مى‌شود و تنزل‌ مى‌کند. اگر این سیر نزولى همچنان ادامه پیدا کند، [وضعیت فرهنگی ما] به کجا‌ مى‌انجامد؟» (همان: 128)
به این سبب، ایشان بیش از 20 سال است که بارها و بارها بر ضرورت اهتمام به ارتقا بخشیدن به موقعیت و منزلت فرهنگ اسلامی در جامعه تأکید کرده‌اند و خواستار متراکم ساختن برنامه‌‌ها و فعالیت‌‌های فرهنگی معطوف به چنین پهنه‌‌ای شده‌‌اند؛ چنان‌ که پس از پایان یافتن دفاع مقدس، سخت معتقد بودند که می‌‌باید «بازسازی فرهنگی» را در دستور کار قرار داد. این در حالی بود که دولت سازندگی تمام توان خویش را مصروف «بازسازی اقتصادی» نمود و به فرهنگ بی‌‌اعتنایی کرد:
«در شرایط کنونى، جامعه‌‌ی ما بیش از حد نیازمند فعالیت‌‌هاى فرهنگى است. علی‌رغم منابع غنى فرهنگى، بزرگ‌‌ترین کمبود انقلاب ما کمبود فرهنگى است. متأسفانه عوامل گوناگونى، چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، موجب شده‌اند که حرکت فرهنگى لازم در جامعه‌‌ی ما به وجود نیاید. شاید مهم‌‌ترین عامل آن پس از انقلاب، وقوع جنگ تحمیلى بود که ضرورتاً تمام توان و نیروى فعّال جامعه‌‌ی ما را به سوى خود متوجه ساخت، ولى اکنون که دوران جنگ سپرى شده و بسیارى از فتنه‌‌هاى داخلى که در ابتداى پیروزى انقلاب، چنگ و دندان نشان‌ مى‌دادند، نابود گردیده است، موقع آن رسیده که به چیزى بپردازیم که از روز اول پیروزى باید بدان‌ مى‌پرداختیم و آن مسئله، بازسازى فرهنگى است.» (همان: 64 و 65(
در نقطه‌‌ی مقابل رویه‌‌ی دولت‌‌های سازندگی و اصلاحات، آیت‌‌الله مصباح معتقد است که اصلی‌‌ترین تکلیف دولت اسلامی «تکلیف فرهنگی» آن است؛ یعنی دولت اسلامی باید تمام تلاش خویش را در راستای حاکمیت بخشیدن به فرهنگ اسلامی در جامعه به کار بگیرد و زمینه‌‌ی تعالی و تکامل معنوی افراد را فراهم نماید و سایر تکالیف خود را، از قبیل برآوردن حاجات مادی و معیشتی، در ذیل آن و متفرّع بر آن قلمداد نماید (مصباح ‌یزدی، 1380الف: 29 و 137 و همو، 1378ب: 19 و 20).[17]
از نظر آیت الله مصباح، در جامعه‌ی دینی، به اقتضای دینی بودن آن، نظام سیاسی می‌‌باید اصلی‌‌ترین تکلیف خود را اعتلای باورها و ارزش‌‌های دینی در افراد جامعه قلمداد نماید:
«هنگامی که در جامعه، دین، اصالت دارد؛ باید... یکی از وظایف اساسی حکومت و بلکه مهم‌‌ترین وظیفه‌ی آن، تعلیم و تربیت دینی و اخلاقی افراد جامعه باشد... و همین است فرق اصلی این جامعه با سایر جوامع.» (مصباح یزدی، 1377الف: 190)
در فرهنگ اسلامی، اصالت با «مصالح معنوی» انسان است و نه «مصالح مادی» او. به این معنی که چنانچه احیاناً و در کوتاه‌‌مدت تزاحم و تعارض میان تأمین شدن هم‌زمان 2 دسته مصالح معنوی و مصالح مادی انسان رخ بدهد، تأمین مصالح معنوی ترجیح و فضیلت دارد. در واقع، غایت اصیل و حقیقی انقلاب اسلامی هموارسازی بستر جامعه برای وصول فرد و جامعه به مصالح معنوی و تکامل روحی است و سایر آرمان‌‌ها و مطالبات جنبه‌‌ی مقدّمی و فرعی داشته است (مصباح یزدی، 1378الف: 149 و 150).
در قرآن کریم می‌‌خوانیم: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ» (جمعه: 2)
اوست آن کس [خدایی] که در میان بى‏سوادان، فرستاده‏اى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به ایشان بیاموزد و [آنان] قطعاً پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند.
ایشان اضافه می‌‌کنند که «ما نباید ارزش‌‌های اسلامی را کم‌‌رنگ کنیم تا دشمنان خشنود شوند.» (مصباح یزدی، 1378ب: 56) چرا که خشنودی آن‌ها تنها هنگامی به صورت کامل محقق می‌‌شود که ما کاملاً از اسلام دست شسته و به آیین آن‌ها بگرویم:
« لَن تَرْضَى عَنکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ الَّذِی جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ» (بقره: 120)
[ای پیامبر!] هرگز یهودیان و ترسایان از تو راضى نمى‏شوند، مگر آنکه از کیش آنان پیروى کنى. بگو: در حقیقت تنها هدایت‏ خداست که هدایت [واقعى] است و چنانچه پس از آن علمى که تو را حاصل شد، باز از هوس‌‌هاى آنان پیروى کنى، در برابر خدا، سرور و یاورى نخواهى داشت.
«وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ» (بقره: 217)
و آنان [کافران] پیوسته با شما مى‏جنگند تا اگر بتوانند، شما را از دینتان برگردانند.
از این رو، هدف غایی غرب از ستیزه‌‌جویی با جوامع اسلامی نفی ایدئولوژی اسلامی است، نه صرفاً دستیابی به منابع اقتصادی یا قدرت سیاسی در این جوامع. این در حالی است که قرآن کریم خواهان استقلال و عزت جامعه‌‌ی اسلامی، به ویژه در حوزه‌‌ی فرهنگ، است و غلبه یافتن جامعه‌‌ی غیراسلامی بر جامعه‌‌ی اسلامی را به هیچ رو برنمی‌‌تابد:
«وَلَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا» (نساء: 141)
و خداوند هرگز بر [زیان] مؤمنان، براى کافران راه [تسلّطى] قرار نداده است.
همچنین ایشان می‌‌گوید انقلاب اسلامی، معلول و محصول هم‌‌نشینی و ترکیب 2 عامل «شناخت دینی اجمالی» و «احساسات و عواطف دینی» بود؛ اما در شرایط خاص پس از دفاع مقدس و رحلت امام خمینی، دیگر نمی‌‌توان به چنین ترکیبی بسنده کرد و وجود آن را برای تداوم یافتن ماهیت انقلاب کافی دانست. از این رو، برای اینکه انقلاب مبتلابه نوسانات و تکانه‌‌های شدید نشود و بدنه‌‌ی اجتماعی آن، یعنی توده‌‌های مردم مسلمان، همچنان پایبند و وفادار به آن باشند، می‌‌باید بیش از عامل احساسات و عواطف دینی، بر روی عامل شناخت و بصیرت دینی تکیه نماییم و آن را بارور و شکوفا سازیم:
«در ابتدای انقلاب، ما یک شناخت اجمالی داشتیم [درباره‌‌ی این] که باید در مقابل استکبار و عمّالش تا پای جان ایستاد و بر اساس همین شناخت اجمالی هم حرکت کردیم و انقلاب پیروز شد... ولی باید متوجه باشیم که برای قوام و تداوم انقلاب، دیگر آن شناخت اجمالی کافی نیست. برای آغاز حرکت و پیروزی انقلاب، بیشتر تکیه بر احساسات و عواطف بود که به آن شناخت اجمالی ضمیمه شد و ثمر داد، اما برای ادامه‌‌ی راه دیگر نمی‌‌توان به این روش عمل کرد، بلکه باید از این پس، تکیه‌‌ی اصلی و ثقل حرکت را از عامل احساسات و عواطف به عامل شناخت و بصیرت انتقال دهیم، [چرا که] امروز دیگر نمی‌توان با سینه‌‌زنی و نوحه و شعار و شور، مردم را در صحنه نگاه داشت.» (مصباح ‌یزدی، 1379الف26) :
تحلیل ایشان از روند تحولات فرهنگی جامعه در طول 2 دهه‌‌ی گذشته این است که پیشرفت‌‌های فرهنگی، نسبت به پیشرفت‌‌های اقتصادی و سیاسی، شتاب چندانی نداشته و حتی گاه در پاره‌‌ای از موارد، وضعیت فرهنگی جامعه رو به افول و انحطاط نهاده است. آیت‌‌الله مصباح بر این باور است که متأسفانه مطالبات و توقعات رهبر معظم انقلاب در زمینه‌‌ی فرهنگ برآورده نشده و همچنان معطّل و معوّق باقی مانده است:
« آن طور که [در خور] شأن نظام اسلامی ما بود، در بُعد فرهنگی (که اساس آن باورها و ارزش‌هاست و عمدتاً‌ در دین تحقق پیدا می‌کند) پیشرفت چندانی نکردیم؟ بهترین شاهد بر اینکه ما وظیفه‌مان را [در قلمروی فرهنگ] خوب انجام نداده‌ایم، تأکیدات مکرّر مقام معظم رهبری، تقریباً از 20 سال قبل تا به ‌حال، بر مسائل فرهنگی و هشدار دادن درباره‌‌ی تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی و غارت فرهنگی است؛ یا انتقادها و گله‌‌های ایشان از مسئولان فرهنگی... ایشان، به عنوان یک شخص واقع‌بین، انتظاراتی در زمینه‌‌ی مسائل فرهنگی داشته‌اند که برآورده نشده است.» (آیت‌‌الله مصباح، 1389ج)
ایشان به عنوان نمونه به عملکرد «شورای عالی انقلاب فرهنگی»، که یکی از اصلی‌‌ترین نهادهای فرهنگی کشور است، اشاره می‌نمایند و تصریح می‌‌کنند که کارنامه‌‌ی این نهاد، مطلوب و خوشایند نیست:
«کارنامه‌ی شورای [عالی] انقلاب فرهنگی از بدو تأسیس تا حالا را ببینید، [این نهاد] چند قدم در این راه [مقابله با تهاجم فرهنگی] برداشته است؟ بنده چند سال در خدمت عزیزان در شورای انقلاب فرهنگی بودم... ما عضو کمیسیون اسلامی شدن دانشگاه بودیم. سال‌ها جلسات مکرّر برگزار شد... اواخرش رسیدند به اینکه دانشگاه اسلامی چه باید باشد؛ [در سند خود نوشتند که دانشگاه اسلامی] باید فضای سبز و ساختمان کافی داشته باشد، باید حقوق اساتید تأمین شود، باید ورزشگاه و استخر داشته باشد و... من گفتم آقای وزیر، یک کلمه‌‌ی اسلام هم در یک جایی از این [سند] بنویسید؛ آخر ما داریم درباره‌ی اسلامی شدن دانشگاه صحبت می‌کنیم! این نتیجه‌‌ی کاری بود که چندین سال در کمیسیون اسلامی شدن دانشگاه‌ها صورت گرفت... حالا تازه همان‌هایی را که نوشتند، ببینید چقدر عمل شد! این وضع فرهنگی کشور ماست... درست است که در مسئله‌‌ی فرهنگ، مسئول اصلی شورای انقلاب فرهنگی یا نهاد دیگری است، اما خب می‌بینید توانش را ندارند. حالا که آن‌ها توان ندارند، آیا [تکلیف] از ما هم ساقط است و نباید هیچ کاری بکنیم؟» (همان)
در قرآن کریم می‌‌خوانیم:
« إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد: 11)
در حقیقت‏ خدا حال قومى را تغییر نمى‏دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.
در آیه‌‌ی دیگری آمده است:
«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ» (توبه: 71(
و مردان و زنان باایمان دوستان یکدیگرند که به کارهاى پسندیده وامى‏دارند و از کارهاى ناپسند بازمى‏دارند.
آیت الله مصباح معتقد است که آنچه در درجه‌‌ی نخست، اهمیت و اولویت دارد تصحیح تلقی و برداشت عمومی و به ویژه مدیران و مسئولان از «فرهنگ» و «فعالیت فرهنگی» است، زیرا غالباً چنین پنداشته می‌‌شود که مصادیق این مفاهیم کلی، اموری از قبیل «موسیقی»، «صنایع دستی»، «گردشگری»، «آداب و رسوم محلی و قومی»، «ورزش»، «بناهای تاریخی» و... است؛ حال آنکه چنین نیست.
« اصلاً معنای [صحیح] فرهنگ و کار فرهنگی برای بسیاری [از مدیران فرهنگی] روشن نیست. همچنان که می‌دانید، در سطوح مختلف کشور، در نهادها و وزارتخانه‌ها، برای کارهای فرهنگی برنامه‌هایی پیش‌بینی شده، بودجه‌هایی صرف موسیقی، ورزش، سینما، تئاتر و چیزهایی از این قبیل شده است. اما آیا این‌ها [مصداق واقعی و اسلامیِ] کار فرهنگی است؟ اگر بپرسید چرا کار فرهنگی نمی‌کنید، می‌گویند کار فرهنگی همین‌هاست، مگر کار فرهنگی چیزی غیر از این است؟ من اعتراف می‌کنم که این [قبیل] کارها در بسیاری از موارد بهانه است؛ یعنی نمی‌خواهند کار اصلی [در حوزه‌‌ی فرهنگ] انجام بگیرد. [از این رو] اسم فرهنگی روی بعضی کارها می‌گذارند و آن‌ها را دنبال می‌کنند تا مردم را فریب دهند و اغراض دیگرشان را عملی کنند.» (مصباح یزدی، 1389د)
آنچه جامعه‌‌ی ما را در برابر زورگویی قدرت‌‌های بیگانه مقاوم نمود و به وقوع انقلاب اسلامی و پایداری ما در دوران 8 سال جنگ تحمیلی منجر گردید و آنچه بیش از 2 دهه است که متعلّق تهاجم فرهنگی دشمن قرار گرفته است، نه موارد و مصادیق یادشده، بلکه «باورها و ارزش‌‌های اسلامی» است و مقصود رهبر معظم انقلاب نیز از فرهنگ و ضرورت فعالیت و برنامه‌‌ریزی فرهنگی همین امر مهمّ است. در قرآن کریم آمده است:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ» (انفال: 24)
اى کسانى که ایمان آورده‏اید، چون خدا و پیامبر شما را به چیزى فراخواندند که به شما حیات مى‏بخشد، آنان را اجابت کنید.
آیت‌الله مصباح، در پاسخ به این پرسش که چه عواملی سبب می‌‌گردد تا پاره‌‌ای از مسئولان و مدیران عالی در دوره‌‌های مختلف از گام برداشتن در مسیر فعالیت فرهنگی حقیقی و راستین ‌ـ‌که همان اعتلا بخشیدن به حاکمیت و رواج باورها و ارزش‌‌های اسلامی در جامعه است‌ـ شانه خالی ‌کنند، به چند عامل اشاره می‌‌کند و می‌‌گوید:
«[بسیاری از مدیران عالی کشور هستند که] می‌بینند با انجام این کار [فعالیت و برنامه‌‌ریزی فرهنگی صحیح] بعضی از دوستانشان را از دست می‌دهند یا از رأی‌شان کاسته می‌شود. [علاوه بر این،] چون این کارها دیربازده است و ظهور چندانی [هم] ندارد و مردم به‌ خاطر آن‌ها به کسی رأی نمی‌دهند، این اشخاص با خود می‌گویند چرا وقتمان را صرف این کارها بکنیم؟... از سوی دیگر، گرایش‌های حیوانی، که کمابیش در بعضی افراد وجود دارد، با پیشرفت فرهنگ اسلامی [در جامعه] موافق نیست و چنین کسانی می‌دانند پیشرفت فرهنگ اسلامی، مانع بعضی از هوسرانی‌ها و خوش‌گذرانی‌هایشان می‌شود و احیاناً در میان کشورهای دیگر هم باعث [مطرح شدن] اتهاماتی [نسبت به آن‌ها] مثل ارتجاعی و اُمل بودن می‌شود.» (همان)
افزون بر این، در طبقه‌‌ی روحانیت نیز ضعف‌‌ها و کاستی‌‌هایی وجود دارد که این نابسامانی و التهاب را تشدید می‌‌کند و از آن جمله این است که طبقه‌‌ی روحانیت، بر مبنای تلقی سنتی خویش، چنین می‌‌انگارد که تکالیف وی نسبت به جامعه‌‌ی اسلامی تنها در عرضه‌‌ی مباحث و مطالب فقهی خلاصه می‌‌شود و بیش از این، تکلیف و رسالتی بر عهده‌‌ی او نیست:
«در میان روحانیت هم عوامل خاصی وجود دارد که مانع [وقوع] پیشرفت‌ها[ی فرهنگی در جامعه] می‌شود. بخشی از این عوامل مربوط به ناآگاهی بعضی از روحانیون است که تصور می‌کنند وظیفه‌‌ی روحانیت فقط در زمینه‌‌ی فقه و اصول و تهیه‌‌ی رساله‌‌ی عملیّه و گرفتن وجوهات شرعی است و توجه ندارند که کار فرهنگی هم وظیفه‌‌ی ماست.» (همان)

پی‌نوشت‌ها:

[1]Cultural transformation.
[2]Beliefs.
[3]Values.
[4]Behaviors.
[5]Cultural challenge.
[6]Cultural domination.
[7]در اینجا، آیت‌الله مصباح به نکته‌‌ی مهمی اشاره می‌‌کند که مانع از کج‌‌فهمی می‌‌شود. ایشان تأکید می‌‌کند که گزاره‌‌ی یادشده به صورت «موجبه‌‌ی جزئیه» صحیح است، نه «موجبه‌‌ی کلّیه»؛ یعنی چنین نیست که همه‌‌ی غربیان و در همه‌‌ی ادوار و جوامع، مشمول این حکم باشند، اما در عین حال، آنچه بر فرهنگ و جامعه‌‌ی غربی غالب و حاکم است، این گونه اوصافی دارد:
«منظور ما از آنچه با بار منفی به غرب نسبت می‌‌دهیم همان آثار ضدمعنوی، ضداسلامی و ضدالهی است که در تمدن غرب و فرهنگ آن‌‌ها به وجود آمده است. این موضوع نه به طبیعت جغرافیایی مغرب‌‌زمین مربوط است که هر کس در آنجا زندگی می‌‌کند دارای چنین فساد و انحرافی باشد و نه در تمام دوران تاریخ، فرهنگ غرب چنین بوده که همیشه چنین فسادهایی وجود داشته باشد و نه اکنون کلیّت و شمول دارد.» (همان: 26)
«ادعا نمی‌‌کنیم که هر چه از مغرب‌‌زمین صادر می‌‌شود کثیف و آلوده و نجس است؛ چنان ‌که در تمام دوران تاریخ نیز چنین نبوده که همواره این گونه فسادها در غرب وجود داشته باشد و هم‌اکنون نیز آنچنان کلیّت و شمولی ندارد... اختلاف ما مربوط به ابعادی از فرهنگ غرب است که فسادانگیز می‌‌باشد و از آن جهت که سمبل انحطاط اخلاقی و مایه‌‌ی سقوط انسان است با آن مخالفت شده است.» (همان: 30)
نکته‌‌ی دیگری که ایشان بدان اشاره کرده این است که مخالفت ما با فرهنگ غربی به دلیل تعلّقات و تعصّبات اقلیمی نیست؛ یعنی چنان نیست که ما به دلیل شرقی بودن، در برابر فرهنگ غربی مقاومت کنیم:
«ما فرهنگ و فلسفه‌‌ی غربی را محکوم می‌‌کنیم، اما نه به این دلیل که شرقی هستیم و باید هویت شرقی خود را حفظ کنیم و با غرب مخالفت داشته باشیم... بلکه به این دلیل که فرهنگ انسان‌‌های غربی که ما با آن‌‌ها مبارزه می‌‌کنیم، به مادّیت گرایش دارد.» (همان: 29)
در قرآن کریم می‌‌خوانیم:
«الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ» (زمر: 18)
کسانی که به سخن گوش فرامى‏دهند و بهترین آن را پیروى مى‏کنند؛ اینان‌اند که خدایشان راه نموده و اینان‌اند همان خردمندان.
[8]Western culture.
[9]Humanism.
[10]Secularism.
[11]Liberalism.
[12]Tradition.
[13]Modernity.
[14]Cultural conflict.
[15]Intellectuals.
[16]Modern middle class.
[17]دولت‌های نهم و دهم نیز، از نظر فرهنگی، چندان مورد تأیید آیت‌الله مصباح نبودند. گذشته از اینکه بسیاری از سیاست‌‌های فرهنگی دولت مورد رضایت آیت‌‌الله مصباح نبود، ایشان تأکید می‌‌کرد که اساساً دولت اهتمام چندانی به حوزه‌ی فرهنگ ندارد و برای آن، اصالت و اهمیتی قائل نیست: «اگر تمرکزی که آقای احمدی‌‌نژاد روی مسئله‌‌ی هسته‌‌ای داشت، یک دهم آن را روی مسائل فرهنگی داشت، ما موفق بودیم».

منبع مقاله: www. borhan.ir