برای آزادی تعریف های بسیار و گاه متناقضی ارایه شده است. اندیشمندان غربی و شرقی هر کدام، بنا بر برداشت ذهنی یا مبتنی بر تجربیات اداره جوامع مختلف، اقدام به ارائه تعریفی برای آزادی نموده اند. همین تشتت و تعدد تعاریف آزادی، درباره انواع آزادی و تقسیمات آن نیز وجود دارد.
در این میان مفهوم آزادی سیاسی از چالش برانگیزترین انواع آزادی در طول تاریخ بوده است؛ چرا که تحقق یا عدم تحقق گروه مهمی از مصادیق آزادی زیرمجموعه وجود یا عدم وجود آزادی سیاسی است. به این ترتیب بحث از آن نیز از مهم ترین مقوله های بحث انگیز در حوزه مطالعه آزادی است.
از این روی معتقدان مکتب ها و ادیان گوناگون نیز نسبت به اقسام آزادی از جمله آزادی سیاسی اظهار نظرهای بسیاری نموده اند.
آزادی در اسلام
بن مایه های نظری آزادی سیاسی را می توان در اندیشه ی سیاسی اسلام ره گیری کرد. ذیل چنین ملاحظه ای می توان گفت که آزادی را در گام نخست باید به دو قسم «آزادی تکوینی» و «آزادی تشریعی» تقسیم نمود. در آزادی تکوینی، که به آن آزادی فلسفی نیز می گویند، بحث از آزاد بودن آدمی در خلقت و آفرینش مطرح است: «بگو: حق، از سوی پروردگارتان است. اینک، ‌هر کس خواست، ‌بدان ایمان آورد و هر کس نخواست به آن کفر ورزد». (1)
در مقابل آزادی تشریعی به معنای آن است که هیچ کس حق ندارد دیگری را بنده و مطیع خود سازد و اراده و عمل او را مالک گردد و خواسته های خود را برخلاف میل و رغبت او بر دیگری تحمیل کند. در این نگرش، و رد نظام تشریع، همه ی افراد بشر بدون استثناء از حقوق مساوی برخوردارند و به حکم شرع و قانون،‌انسان از اراده ی دیگران در تصمیم گیری ها و قانون گذاری ها آزاد است: «ولایتخذ بعضنا اربابامن دون الله»؛ لذا گفته می شود که آزادی رها شدن از بردگی و اطاعت غیر خدا است.
در سطحی دیگر، بحث از «آزادی درونی» و «آزادی بیرونی» طرح می شود. در آزادی درونی بحث از «حریت» یا «آزادگی روح» ‌است که منظور، آزادی از تمایلات نفسانی است و می توان از آن به «آزادی معنوی» نیز تعبیر کرد. در قرآن کریم آمده است که شما را از پرتگاه آتش رهانیدیم (2) و آموزه های احیاگرانه برای شما فرو فرستادیم. (3)
در آزادی بیرونی، رویکرد بحث، رهایی از موانع بیرونی برای انجام امور دلخواه است. معمولاً آزادی سیاسی، اجتماعی، بیان، انتخاب شغل، مسکن و انتخاب دین و عقیده در این قسم، طرح می شود.
در ادبیات آزادی اینگونه گفته می شود که تحقق این مفهوم در گرو سه عنصر است: «وجود آزادی خواه»، ‌«فقدان مانع»‌ و «وجود هدف».
آزادی سیاسی زمانی شکل می گیرد که اشخاص و تشکل های سیاسی در انجام دادن رفتارهای سیاسی مطلوب آزاد باشند و ضمن برخورداری از حقوق اساسی از محدودیت ها و موانعی که دولت ها ممکن است در برابر آن ها ایجاد کنند رها باشند و بتوانند آزادی خود را برای رسیدن به هدفی مشخص به کار گیرند.
در اندیشه ی سیاسی اسلام، همه ی زوایای آزادی در نظر گرفته شده است. از نظرگاه این اندیشه، آزادی سیاسی به معنای آن است که افراد و گروه ها برای انجام فعالیت های مطلوب سیاسی، با گذر از بندهای درونی، از موانع بیرونی رهایی یافته و در جهت کمال انسانی حرکت کنند.

عدالت و آزادی در مسیر تعالی

در فلسفه ی سیاسی اسلام، ‌پس از طرح مراتب اعلای وجود، و اینکه هستی مطلق در ذات واجب جلوه گر می شود، به مراتب ضعیف تر وجود از جمله جامعه و انسان پرداخته می شود. نوع نگرش به هستی و در صدر خلقت بودن خداوند، حکایت از یک نظم و روش پیشینی عقلی در این دین خاتم دارد. در این قرائت، نوعی «تعین»، «تشکل» و «تفهم» از پیش تعریف شده وجود دارد. بر این اساس دستی از قبل هستی را شکل و نظم بخشیده است و آن را با هدفی مشخص آفریده است. خداوند با وحی،‌ نظم و نظام جامعه را ترسیم کرده است و پیام آورانش جامعه ی مطلوب را به بشر اعلام کرده اند. به این ترتیب جامعه استعداد عدالت، آزادی، سعادت و قانون را از قبل خداوند به دست آورده است.
این رویکرد با اندیشه غربی تفاوتی آشکار دارد. نگاه غربیان نظم عالم پسینی است. در نظم پسینی، انسان، بدون توجه به وحی و ماوراءالطبیعه، به وضع قانون می پردازد؛ لذا او خود، تعریف کننده ی آزادی و عدالت خواهد بود و روابط اجتماعی انسان ها را، مطابق نیاز، ‌میل، ضروت یا...،‌ تعریف می کند. در این نظم، «تعیین»، «تشکل» و «تفهیم» معنا می یابد و خرد خود بنیاد،‌ جایگزین وحی می گردد و دارای نقش کلیدی می شود.
در خوانش جدید، نظم نو شونده و نظم دهنده ی آن، یعنی انسان، کم کم، چندان بزرگ می شود که جای خداوند را نیز،‌ به ظاهر، از آن خود می کند. انسان غربی در این نظم، قانون گذار است؛ هرچند که هیچ نسبتی با وحی نداشته باشد و یا حتی با آن مخالف باشد.
به این ترتیب در فلسفه ی سیاسی غرب، متافیزیک، جای خود را از دست می دهد و اصالت تجربه و اصالت سود جایگزین آن می شود. در این مکتب، آزادی از هر مانعی و رسیدن به هر هدفی که انسان برای خود تعریف می کند مطلوب و دارای ارزش می گردد. در آزادی انسان گرایانه غربی، ‌محور و بنیان گذار ارزش ها، انسان است و فقط او راه سعادت خویش را بدون یاری هر مرجع و منبعی دیگر ترسیم می کند. به لحاظ نظری، پیامد این برداشت آن می شود که انسان، آزاد باشد تا هرچه که می خواهد انجام دهد؛‌ هرچند که حاصل رفتار وی به بی عدالتی منجر شود. در واقع در لیبرالیسم، الگوی مطلوب، ایجاد نوعی نظم مکانیکی است که بر اساس آن برای دیگران مزاحمتی به وجود نیاید؛ هر چند که آزمونها و ارزش های انسانی فراموش گردد.
به تعبیر جان استوارت میل تنها هدفی که انسان به طور فردی یا جمعی به آن متعهد می شود و مربوط به آزادی عمل بیشتر افراد جامعه است، حفظ خویشتن می باشد. تنها هدفی که قدرت برتر به شایستگی می تواند نسبت به هر یک از اعضای جامعه ی متمدن اعمال شود، حتی اگر بر خلاف اراده ی او باشد، آن است که از آسیب رساندن به دیگران جلوگیری می کند. انسان را نمی توان به انجام کاری مجبور کرد یا از کاری باز داشت، ‌صرفاً به دلیل آن که برای او بهتر است که چنان کند، یا آن که او را شادتر می سازد، یا در نظر دیگران، این کار عاقلانه است، ‌تنها عنصری که با آن می توان، دیگران را هدایت و اداره کرد تا او رام و مطیع جامعه باشد، همان اموری است که به جامعه و دیگران مرتبط است. در مواردی که به زندگی شخصی او مرتبط است، استقلال او مطلق و رها است. فرد بر خویشتن، جسم و ذهن خویش حاکم است.
با توجه به این بنیاد فکری، آزادی، هدف تلقی می گردد و از آن به مثابه وسیله ی رسیدن به یک هدف سیاسی متعالی تر یاد نمی گردد؛ بلکه فی نفسه عالی ترین هدف سیاسی می شود.
در اندیشه ی سیاسی اسلام، «خود متعالی» انسان، رهایی از قدرت مستبدانه و شکوفائی استعدادهای مادی و معنوی او مورد توجه قرار می گیرد. آزادی در این اندیشه، برای رسیدن به هدایت و انتخاب راه برتر و در بردارنده ی فضیلت های بسیار دیگر است. هیچ کس نمی تواند آدمی را برای رسیدن به شناخت برتر و جامعه ی بهتر محدود کند. عدالت برای مراعات و تأمین حقوق شهروندان است و آزادی یکی از اساسی ترین این حقوق است. پرسش از عدالت آن گاه بر می آید که حقوق افرادی آزاد و مساوی که هیچ کدام بر دیگری توانایی و برتری ندارند، در نهادهای مشترک جامعه ی خود شریک می شوند(4).
وقتی واژه آزادی به کار می رود، معنای فراگیر آنکه نفی حاکمیت و سلطه دیگری است منظور است. امیر مؤمنان (علیه السلام) می فرماید: «بنده ی دیگری نباش که به راستی خداوند تو را آزاد آفریده است».
به این ترتیب می توان گفت که آزادی مفهوم مشترکی است که در هر دو تمدن اسلامی و غربی یافت می شود؛‌ اما چارچوب و اساس فکری هر کدام، ‌متفاوت است. دگرگونی و تفاوت اساسی این دو در آن برداشت که آزادی در اندیشه ی سیاسی اسلام، رهایی از پیروی هر کس به جز خدوند است و آدمی پس از رسیدن به آن آزادی اصیل، مجال می یابد تا در جامعه نیز از بند طاغوت های قدرت مدار و زر سالار رهایی یابد. «این مقدار آزادی که خدای تبارک و تعالی به مردم داده است بیش از آن آزادی هایی است که دیگران داده اند... آزادی هایی که خدا داده آزادی منطقی است. همه چیزهایی را که آن ها داده اند آزادی نیست، آزادی باید منطقی و طبق قانون باشد». لذا میان حاکمیت الهی و آزادی انسان هیچ گونه تباین و تعارضی نیست، بلکه به رهایی فردی و اجتماعی او می انجامد؛ در حالی که در اندیشه ی سیاسی لیبرال، رها شدن از قوانین خداوند نیز یکی از اهداف اساسی آزادی به شمار می آید.
در اندیشه ی سیاسی دینی، انسان، ذاتاً آزاد است و تلاش او نیز در جهت رسیدن به سرشت و اصالت اولیه است؛ لذا در قرآن آمده است که ما برای هر امتی، رسولی برانگیختیم تا بگوید که خداوند را عبادت کنند. مطابق این اندیشه انسان باید از طاغوت دوری نماید؛ چه آنکه تاکید می شود که لازم است که از کسی که قلبش از یاد خدا غافل است پیروی نشود.
نکته مهم آنکه چرایی لزوم اطاعت اولی الامر و محدود ساختن آزادی از آن جا ناشی می شود که احکام وی احکام عادلانه است و اولی الامر حکم به عدل که همان احکام الهی است می کند. اطاعت از رسول نیز واجب است؛ زیرا که او امر الهی را بیان می کند. شریعت، عقل نورانی و رای برتر است و اساس آن بر عدل بنیاد نهاده شده است. دولت برآمده از این شریعت نیز دولتی عادلانه است که بر اساس احکام الهی عمل می کند.
رهایی از استبداد و شیطان درون و برون، زمینه های رهایی جامعه و، در نتیجه،‌زمینه های شکل گیری عدالت را در جامعه فراهم می آورد. در این نگرش، آزادی تنها هدف نیست؛ بلکه وسیله و ابرازی است برای آن که انسان به آرمان های متعالی خود دست یابد. با بهره گیری از این رهایی، آدمی به نوعی تعادل و ثبات شخصیتی دست می یابد و آزادی را در کنار عدالت طلب می کند و یکی را فدای دیگری نمی سازد. آزادم و می توانم راه کمال خودم را طی کنم. نه این که چون آزاد هستم، به کمال خود رسیده ام.
آزادی برای شکستن قیود قدرت نامحدود و ثروت نامشروع، دارای ارزش است، ولی نمی تواند بیانگر همه ی اهداف انسان باشد؛ نمی توان همه ی قید و بندها را گسست که گسستن آن ها و آزادی مطلق، از میان برنده ی خود آزادی نیز خواهد بود و نمی تواند تضمین کننده ی جامعه عادلانه و آزادانه باشد.
انسان موجودی دو ساحتی است: عقل و نفس در کنار هم و با هم هستند. انسان نمی تواند در هر دو ساحت وجودی خود کاملاً آزاد باشد و رهایی و آزادی در هر یک از آن دو گستره ی پست و عالی در وجود آدمی منجر به محدودیت در بخش دیگر می شود؛ اما نکته ی اساسی آن است که آزادی در ساحت عالی و خردورزانه ی آدمی (عقل)‌ او را به آزادی متعالی نزدیک می سازد. به تعبیر آیزیا برلین اگر آزادی را به ارباب خود بودن و بنده دیگری نبودن تفسیر کنیم این بحث مهم پیش می آید که کدام خود مدنظر ما است؟ افلاطون، هگل و طرفداران آنان با در نظر گرفتن «خود طبیعی» و پست تر و «خود معنوی» و برتر، از چیزی به نام «بردگی طبیعت»،‌ یاد می کنند. انسان ممکن است در عین حال که هیچ اجبار بیرونی در کار نیست، برده طبیعت و «من پست» خود باشد. در چنین شرایطی مفهوم منفی آزادی تحقق پیدا کرده است؛ ولی انسان آزاد به معنای مثبت کلمه نیست. به این ترتیب می توان گفت که آزادسازی این خود، همیشه توأم با نوعی بردگی برای خودِ دیگر ما است. «خود طبیعی» و لجام گسیخته اگر آزاد باشد، معنایش در بند شدن «خود معقول» و معنوی ما است.
نکته قابل توجه آنکه در اندیشه ی سیاسی شیعه، گرایش به سمت آزادی مثبت است و محدودیت های ایجاد شده توسط قوانین نه تنها به آزادی آدمی خدشه ای وارد نمی کند؛ بلکه او را مستعد بهره برداری از سطح موثرتری از آزادی نیز می کند. در اندیشه شیعی مقول بودن یا نبودن آزادی مربوط به بهره برداری از آن است. اگر این آزادی مطابق اصول و قوانین مفید باشد آزادی معقول و اگر بر ضد اصول و قوانین مفید باشد نامعقول است. بر این اساس عدالت و آزادی می تواند بسترساز جامعه ی سعادتمند مبتنی بر آموزه های وحیانی باشد که موجب شکوفایی استعدادهای پیدا و پنهان آدمی گردد. گنجایش روح و روان آدمی چندان است که می تواند بر اساس آن ها به سوی مرزهای بلند کمال حرکت کند و به معنی دقیق کلمه، جانشین خداوند در زمین گردد. این آزادی همراه با آگاهی، شناخت و مسئولیت است. در مقابل بی بند و باری، عدم رعایت دستورهای خداوند و بندگی بت های دروغین، انسان را از پویندگی در جهت عدالت و آزادی و شکوفایی استعدادها باز می دارد.
نگاهی به ادبیات اندیشه ی سیاسی اسلام نشان می دهد که بر اساس آموزه های این دین مبین سرشت دو مبحث عدالت و آزادی به هم پیوسته است و این دو،‌ به یک معنا، دارای ارزشی هم سنگ هستند که به مثابه دو مفهوم پایه ای حایز کارکردی کلیدی می باشند. در قرآن، که سرچشمه ی حرکت تمدنی و پویایی اجتماعی در میان مسلمانان است، عدل و آزادی، به جدّ مورد توجه قرار گرفته است. از یک سو خداوند می فرماید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)‌ «بار گرانشان را از دوششان بر می دارد و بند و زنجیرشان را می گشاید.» و در آیه ای دیگر درباره ی فلسفه ی بعثت انبیاء ‌می خوانیم «به راستی که ما رسولان خویش را با آیه های روشن فرستادیم و با آنان کتاب و میزان آوردیم تا مردم به برپایی قسط و عدالت برپا خیزند» (5)
در اندیشه ی سیاسی اسلام دوره ی معاصر (در صد سال اخیر و به ویژه با آغاز دهه ی چهل شمسی در ایران) عدالت و آزادی در کنار هم مطرح می شوند و مطالبه ی هر دو زمینه ساز تشکیل حکومت دینی در ایران می گردد. امام خمینی(ره) در پی تشکیل نظامی است که در پرتو آن بتوان به آزادی، عدالت و اجرای احکام دین، دست یافت. با مراجعه به کلام و سخنان ایشان به خوبی می توان طرح و تقاضای هم زمان آزادی و عدالت را جستجو کرد. ایشان در کلام خود تأکید دارد که «با عدل اسلامی، همه و همه در آزادی و استقلال و رفاه خواهند بود» ، در جایی دیگر می گوید: «حفظ اساس اسلام را صلاح ملت می دانند؛ زیرا که نگهبان استقلال و ضامن عدالت اجتماعی و آزادی ها است». (6)

پی‌نوشت‌ها:

(1) کهف/ آیه 29: قل الحق من ربکم فمن شاء ‌فلیؤمن و مَن شاء فلیکفر
(2) آل عمران، آیه 103: وَ کُنتُم عَلی شَفا حُفرَهٍ مِن النَّارِ فَأنقَذَکُم
(3) یا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا استَجِیبُوا لله وَ لِلرَّسُولِ إذا دَعاکُم لِما یُحیِیکُم
(4) see: John Rawls: "Collected Papers", edited by Samuel. freeman, Harvard University press, 1999. p 97.
(5) لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط/حدید25
(6) ر.ک. سید روح الله موسوی خمینی، همان، ج1، ص 253.
منبع مقاله: نشریه خردنامه همشهری شماره 101