نویسنده: جوزف نای



 
ایالات متحده طی هشت سال گذشته تا اندازه زیادی قدرت نرم خود را از دست داده است. گرچه این گفته در تمامی زمینه ها درست نیست نظرسنجی های عمومی اُفت جدی جذابیت آمریکا را در اروپا، ‌آمریکای لاتین، و بارزتر از همه،‌ در کل جهان اسلام نشان می دهد. وقتی می پرسیم چرا قائل به چنین اُفتی هستید پاسخ دهندگان بیش از فرهنگ یا ارزش های آمریکایی روی سیاست های آمریکا انگشت می گذارند. برخلاف ادعاهای جورج بوش پسر، رئیس جمهور پیشین ایالات متحده،‌ بیزاری آنها بیشتر به دلیل کرده های ماست تا به دلیل هویت مان. سرچشمه زاینده قدرت نرم برای هر کشور شامل اینهاست: فرهنگ (1) آن (در جایی که برای دیگران جذابیت دارد)، ‌ارزش هایش (2) (هرجا جذابیت داشته باشند و عملکردهای ناسازگار با آنها تضعیف شان نکرده باشد) و سیاست های (3) آن (هرجا دیگران آنها را فراگیر و مشروع بدانند). از آنجا که برای هر کشور تغییر سیاست هایش راحت تر از دگرگون ساختن فرهنگش است، ‌این امکان وجود دارد که رئیس جمهور آینده ایالات متحده بتواند سیاست هایی در پیش گیرد که به بازیابی بخشی از قدرت نرمی که دولت بوش طی هشت سال گذشته به باد داده است کمک کند.
به یقین،‌بوش قبول ندارد که قدرت نرم آمریکا را نادیده گرفته است. او می تواند به سخن پردازی ویلسون وارش درباره ارزش های جهان شمول آزادی و مردم سالاری که محور سخنرانی آغاز دومین دوره ریاست جمهوریش را تشکیل می داد یا سخنرانی اخیرش اشاره کند که در آن رهبران عرب را به پیروی از چنین اصولی ترغیب کرده است. از این گذشته می تواند به تلاش هایش برای افزایش کمک های توسعه و مبارزه با ایدز در آفریقا استناد کند (که احتمالاً دلیل نتایج بهتری است که در نظرسنجی های آن قاره به دست آورد). اما کاستی اصلی این دفاعیه ناتوانی از شناخت این حقیقت است که قدرت نرم، ‌نوعی رابطه جذب و جلب نظر است که بستگی به دید ناظران دارد. چون بوش پسر لزوم مشروعیت داشتن ائتلافی گسترده را (مانند ائتلافی که پدرش گرد آورد) نمی فهمید با استفاده ای که در عراق از قدرت سخت به عمل آورد قدرت نرم آمریکا را تضعیف کرد. عدم شناخت وی از بافت فرهنگی جهان اسلام سبب شد وی نتواند با توسل به آزادی و مردم سالاری جذابیتی ایجاد کند. وانگهی، دولت بوش پسر با رویّه های سرکشانه ای که در جریان مبارزه با تروریسم در قبال آزادی های مدنی در پیش گرفت باعث شد ادعایش درباره ارزش های جهان شمول مزوّرانه به نظر رسد.
سیاست خارجی آمریکا در دوران دولت بوش پسر حول همان چیزی می چرخید که خود وی «جنگ جهانگیر با تروریسم» (4) می خواند. ولی اندیشه جنگ با تروریسم دچار مشکلاتی جدی است که آن را برای اینکه مضمون سیاست خارجی قرار گیرد بسیار نامناسب می سازد. برای نمونه، به تازگی انگلستان به مقام های رسمی خود دستور داده است عبارت «جنگ با تروریسم» را به کار نبرند. آمریکاییان سنّت بلندی در زمینه سخن پردازی برای اعلام جنگ علیه نام های انتزاعی چون مواد مخدر و فقر دارند ولی انگلیسی ها نگاه خود را روی دشمنان ملموس و غیرانتزاعی متمرکز ساخته اند. اما علاقه اساسی انگلستان از تحلیل متفاوتی درباره مشکل مایه می گیرد. مقام های انگلیسی در جریان بازجویی از تروریست های بازداشت شده به رگه مشترکی پی برده اند. القاعده و گروه های خویشاوند آن برای جذب جوانان مسلمان و ترغیب شان به پشت سر گذاشتن مرز خشونت، از روایت ساده ولی مؤثری بهره می جویند. گرچه باورهای مذهبی افراطی، شرایط یا مسائل محلی گوناگونی چون فلسطین و کشمیر می تواند احساس ظلم و بی عدالتی پدید آورد زبان جنگ و روایت نبرد است که به افراد جذب شده نوعی احساس منزلت کیش مانند و معنای والاتری می بخشد که آنان را به عمل وامی دارد. شاید استعاره جنگ به بوش کمک کرده باشد پس از 11سپتامبر افکار عمومی داخلی را حول یک محور گرد آورد ولی او مشکل چندگانه بودن مخاطبان را نادیده گرفت. آنچه در داخل جذابیت داشت در خارج به شکست انجامید.
القاعده بخش زیادی از تلاش های خود را روی ارتباطات متمرکز ساخته و به کارگیری بسیار مؤثر رسانه های امروزی و اینترنت را آموخته است. به آنان که استعداد جذب شدن دارند گفته می شود اسلام از جانب غرب آماج حمله قرار گرفته است و تکلیف شخصی هر مسلمان است که برای حفاظت از جامعه جهانی مسلمانان بجنگد. این روایت افراطی از تکلیف جهاد را ویدئوها و سایت های اینترنتی تقویت می کند که کشته شدن مسلمانان در چچن،‌ عراق،‌ کشمیر و لبنان را نشان می دهد. این پیام برای توجیه خود از زبان مذهب بهره برداری می کند ولی پویش آن مانند نوعی ایدئولوژی است که تلاش می کند از مجموعه بسیار متنوعی از بی عدالتی ها انرژی بگیرد. مقام های انگلیسی به این نتیجه رسیده اند که با کاربرد واژگان جنگ و جهاد، تنها روایت القاعده را تقویت و به تلاش های آن برای جذب نیرو کمک می کنند.
دانلد رامسفلد معاون پیشین وزیر دفاع ایالات متحده، زمانی این پرسش را مطرح ساخت که برای اندازه گیری میزان موفقیت در «جنگ با تروریسم» باید چه سنجه ای به کار برد. بنابر نتیجه گیری او، موفقیت بستگی به این دارد که تعداد تروریست هایی که می کشیم یا از تروریسم بازشان می داریم بیش از تعداد افرادی باشد که دشمن جذب می کند. بر اساس سنجه او، برآوردهای سازمان های اطلاعاتی انگلستان و امریکا دلگرم کننده نیست. اشغال عراق نه تنها جلوی القاعده را برای جذب نیرو نگرفت بلکه به آن کمک کرد.

میراث بوش

برخی از فرهیختگان بر این باورند که جدای از اینکه چه کسی در انتخابات سال 2008 ایالات متحده به پیروزی رسد وی چاره ای جز پیگیری خطوط کلی راهبرد بوش ندارد. ریچارد چنی معاون رئیس جمهور گفته است «وقتی ده سال دیگر پشت سرمان را نگاه کنیم و به این دوره از زمان بنگریم آشکارا می بینیم آزاد کردن 50 میلیون نفر از انسان ها در افغانستان و عراق به راستی تغییری عمده و اساسی در خط مشی ایالات متحده از نظر نحوه برخورد ما با تهدید بالقوه تروریسم بوده است و ما در بخشی از جهان اوضاع و احوال را از اساس دگرگون ساخته ایم». خود بوش رئیس جمهور ایالات متحده خاطرنشان ساخته است که هری ترومن هم به دلیل جنگ کُره در سال پایانی دوره ریاست جمهوریش در نظرسنجی ها محبوبیت کمی داشت ولی امروزه برای او اعتبار چشمگیری قائلند و کره جنوبی هم رژیمی مردم سالار دارد که زیر چتر حمایت سربازان آمریکاست. ولی این چیزی جز ساده انگاری بیش از حد تاریخ نیست. ترومن در آن مرحله از دوران ریاست جمهوریش نهادهای بزرگی مانند طرح مارشال و ناتو را برای همکاری پی ریخته بود.
بحران 11سپتامبر فرصتی در اختیار جورج بوش پسر گذاشت تا نگرش تازه و جسورانه ای را به سیاست خارجی مطرح سازد ولی درباره هر نگرشی باید بر این اساس داوری کرد که آیا آرمان هایش با توانایی ها متوازن است یا نه. هرکس می تواند فهرست بلندبالایی از آرزوها را ردیف کند ولی نگرش های اثرگذار آنهایی هستند که امکان پذیری را با آرزوها درهم می آمیزند. در میان رؤسای جمهور گذشته ایالات متحده، ‌فرانکلین روزولت از این نظر کارنامه موفقی داشت و وودرو ویلسون نه. دیوید گرگن مدیر مرکز رهبری عمومی مدرسه کندی، تفاوت میان جسارت فرانکلین روزولت و جورج بوش پسر را چنین تشریح کرده است: «فرانکلین روزولت در عین حال به مراتب بیش از بوش نقش آموزگار مردم را بازی می کرد، به دقت با استناد به چالش ها و انتخاب هایی که ملت پیش رو داشت با مردم سخن می گفت، ‌افکار عمومی را تربیت می کرد، ‌و پیش از آنکه دست به کار شود پایگاه حمایتی استواری ایجاد می کرد. همان گونه که وی در دوره ای که به جنگ جهانی دوم ختم شد نشان داد هرگز به اندازه بوش از پیروانش پیش نمی افتاد». بوش خلق و خویی کمتر شکیبا دارد. او خودش را رهبری دگرگون ساز می دانست. به قول یکی از روزنامه نگاران «او دوست دارد امور را زیرورو کند. علت اصلی مداخله در عراق همین بود». ولی چون بوش بافت فرهنگی را نمی شناخت تغییری که پدید آورد به بدتر شدن اوضاع انجامید نه بهتر شدن آن.

هوش بافت نگر

رئیس جمهور بعدی ایالات متحده به چیزی نیاز خواهد داشت که من در کتاب تازه خودم اختیارات رهبری آن را «هوش بافت نگر» (5) خوانده ام. در سیاست خارجی، هوش بافت نگر همان مهارت شهودی تشخیص است که به شما کمک می کند در موقعیت های مختلف برای پرداختن راهبردهایی هوشمندانه تاکتیک های مناسب اهداف انتخاب کنید. از میان رؤسای جمهور اخیر ایالات متحده، رونالد ریگان و جورج بوش پدر از هوش بافت نگر چشمگیری برخوردار بودند ولی جورج بوش پسر از آن بهره ای نداشت. هوش بافت نگر از شناخت روشن بستر موجود سیاست خارجی آمریکا چه در داخل و چه در خارج آغاز می شود.
دانشوران،‌اهل نظر و رایزنان اغلب درباره جایگاه آمریکا در جهان به خطا رفته اند. برای نمونه، دو دهه پیش، حکم عامه پسند این بود که ایالات متحده رو به افول می رود و «بار امپریالیستی بیش از حدی بر دوش دارد». طی همین دوره بود که من اصطلاح قدرت نرم را سکه زدم. پس از چکیده سازی منابع سخت نظامی و اقتصادی ایالات متحده دریافتم که هنوز چیزی را از قلم انداخته ام. به ویژه با افزایش مقبولیت نوواقع گرایی ساختاری، نظریه روابط بین الملل دچار نوعی جانبداری ماده گرایانه بود که برداشت های مان را درباره قدرت ابتر می ساخت و عوامل غیرمادی را که می توانند از طریق جلب نظر بر رفتارها تأثیر گذارند از قلم می انداخت. من با طرح اندیشه قدرت نرم سعی در بازیافتن همین عوامل داشتم.
یک دهه بعد، با پایان یافتن جنگ سرد،‌ حکم عامه پسند تازه ای رواج یافت که براساس آن جهان، تحت سیطره تک قطبی آمریکا قرار داشت. برخی از خبرگان نومحافظه کار نتیجه می گرفتند که ایالات متحده چنان قدرتمند است که می تواند هرآنچه را درست می داند به اجرا گذارد و دیگران چاره ای جز پیروی از آن ندارند. چارلز کراتامر این نگرش را به مثابه «یکجانبه گرایی جدید» (6) گرامی می داشت. نگرش یاد شده حتی پیش از آنکه تکان حملات 11 سپتامبر «آموزه جدید بوش» دایر بر جنگ پیشگیرانه و گسترش قهرآمیز مردم سالاری را پدید آورد نفوذ سنگینی بر دولت بوش داشت. اساس این یکجانبه گرایی جدید را بدفهمی عمیق سرشت قدرت در سیاست جهان تشکیل می داد. قدرت یعنی توانایی تأثیرگذاری بر دیگران برای به دست آوردن نتایجی که مطلوب ماست. اینکه آیا منابع تحت اختیار ما چنین نتایجی را به بار می آورند یا نه بستگی به بافت و بستر موجود دارد. در گذشته فرض بر آن بود که قدرت نظامی در بیشتر مسائل دست بالا را دارد ولی در جهان امروز، بافت و بستر قدرت در مسائل نظامی، اقتصادی و فرامرزی تفاوت چشمگیری با آن زمان دارد.
هوش بافت نگر لزوماً‌ از شناخت توانمندی و محدودیت های قدرت آمریکا آغاز می شود. ایالات متحده ابرقدرت یگانه است ولی برتری فائقه با امپراتوری یا چیرگی فرق دارد. آمریکا می تواند بر دیگر بخش های جهان اعمال نفوذ کند ولی قادر به کنترل آنها نیست. قدرت همواره بستگی به بافت و بستر به کارگیری آن دارد و امروزه بستر سیاست جهان شبیه بازی شطرنجی سه بُعدی است. صفحه شطرنج بالایی که مربوط به قدرت نظامی است تک قطبی است؛ ولی در صفحه شطرنج روابط اقتصادی که میان دو صفحه دیگر قرار دارد جهان چندقطبی است. در صفحه شطرنج پایینی هم که مربوط به مناسبات فرامرزی (مانند تغییرات آب و هوایی، ‌قاچاق مواد مخدر،‌ بیماری های همه گیر و تروریسم) است قدرت به شکل درهم و برهمی توزیع شده است. ما شاهد پراکنش قدرت به بازیگران غیردولتی هستیم که رابرت کیئن و من سه دهه پیش آن را تشریح کردیم. برای پاسخگویی به این تهدیدهای تازه، قدرت نظامی بخش کوچکی از راه حل است. برطرف شدن آنها نیازمند همکاری میان دولت ها و نهادهای بین المللی است. حتی روی صفحه شطرنج بالایی هم (که در آن آمریکا نزدیک به نیمی از هزینه های دفاعی جهان را به خود اختصاص داده است) ارتش آمریکا در هوا،‌دریا و فضا برتری دارد ولی توانایی آن برای کنترل جمعیت های ملت گرا در مناطق اشغالی به مراتب محدودتر است.
دوم، رئیس جمهور آینده ایالات متحده باید اهمیت بسط راهبرد کلان یکپارچه ای را که قدرت سخت نظامی را با قدرت نرم جذابیت و جلب نظر درهم آمیزد درک کند. در مبارزه با تروریسم،‌ باید از قدرت سخت بر ضد تروریست های سخت سر استفاده کرد ولی جز در صورت جلب قلوب و اذهان میانه روها نمی توان امیدی به موفقیت داشت. اگر استفاده نادرست از قدرت سخت (مانند آنچه در ابوغریب یا گوانتانامو شاهدیم) باعث شود تروریست های بیشتری از آنچه می کشیم یا از تروریسم بازشان می داریم جذب صنوف سازمان های تروریستی شوند این مبارزه را خواهیم باخت. دقیقاً همین حالا فاقد راهبرد یکپارچه ای برای تلفیق قدرت سخت و نرم هستیم. بسیاری از ابزارهای رسمی قدرت نرم دیپلماسی عمومی، سخن پراکنی، برنامه های مبادله، کمک توسعه،‌ امداد در زمان بروز بلایا،‌ تماس ارتش های کشورها گرد محور حکومت پراکنده اند و هیچ گونه راهبرد یا بودجه فراگیری وجود ندارد که برای یکپارچه سازی آنها با قدرت سخت در قالب راهبرد فراگیری در زمینه امنیت ملی حتی بکوشد. ما 500 برابر بیش از آنچه صرف سخن پراکنی و برنامه های مبادله می کنیم به پای ارتش می ریزیم. آیا این نسبت درست و به جایی است؟ از کجا می دانیم؟ چگونه بین این حوزه ها بده بسان برقرار می کنیم؟ افق های زمانی مناسب کدام است؟ و حکومت چگونه باید با تولید کنندگان غیررسمی قدرت نرم از هالیوود گرفته تا هاروارد و بنیاد بیل و ملیندا گیتس که از جامع مدنی ریشه می گیرند ارتباط برقرار کند؟ دولت آینده ایالات متحده باید متوجه باشد که نمی تواند این بازیگرانی را که گاه تولید کننده و گاه مصرف کننده قدرت نرم هستند کنترل کند. این دولت باید دیپلماسی عمومی را فراتر از صرف پراکندن ارزش ها و سیاست هایی بداند که شاید در فرهنگ های دیگر تعبیر متفاوتی داشته باشند و باید آن را متضمن تماس گرفتن و گوش سپردن به دیگران بشناسد. همان گونه که ادوارد مارو زمانی گفته است مهم ترین بخش دیپلماسی عمومی (7) سه گام آخری است که برای تعاملات چهره به چهره برمی داریم. یا همان طور که در استعاره ای امروزی تر آمده است دیپلماسی عمومی باید بیشتر شبیه سایت web 2.0 باشد که بخش اعظم محتوای آن حاصل تعاملات همگنان با یکدیگر است.

قدرت نرم و سخت

دولت بوش بین جنگ با تروریسم و جنگ سرد شباهت هایی قائل شده است. بوش به درستی جنگ با تروریسم را مبارزه ای طولانی می خواند. بیشتر موارد فوران تروریسم فرامرزی در سده گذشته تنها پس از گذشت یک نسل فروکش کردند. ولی از جنبه دیگر این همانندانگاری غفلت شده است. به رغم اشتباهات متعدد، راهبرد جنگ سرد متضمن آمیزه هوشمندانه ای از قدرت سخت قهر و اجبار و قدرت نرم جذابیت اندیشه ها بود. سرانجام که دیوار برلین فروافتاده نه آتش توپخانه بلکه پتک ها و بیل هایی مکانیکی آن را ویران ساختند که در دست ایمان باختگان از کمونیسم قرار داشتند.
احتمال این که بتوانیم نظر کسانی چون اسامه بن لادن را جلب کنیم بسیار اندک است: برای برخورد با چنین مواردی به قدرت سخت نیاز داریم. ولی در جهان اسلام تنوع آرای چشمگیری وجود دارد. ایران را ببینید که روحانیت حاکم بر آن، ‌فرهنگ آمریکایی را شیطان بزرگ می دانند ولی بسیاری از افراد نسل جوان تر به دنبال تماشای فیلم های ویدئویی آمریکایی هستند. بسیاری از مسلمانان با ارزش ها و نیز سیاست های آمریکا مخالفند ولی این به معنی موافقت آنان با بن لادن نیست. براساس محاسبه رامسفلد اگر تعداد کسانی که تندروان جذب می کنند بیش از شمار افرادی باشد که آمریکا می کشد و از عملیات بازشان می دارد یا متقاعدشان می کند که میانه روی را بر تندروی ترجیح دهند پیروزی ایالات متحده ناممکن است. دولت بوش تازه دارد این حکم کلی را می فهمد ولی به نظر نمی رسد که بداند چگونه باید چنین راهبردی را به اجرا گذارد. برای دستیابی به چنین چیزی چوب گذاشتن لای چرخ دشمنان ایالات متحده و در عین حال کاستن از شمار آنها از طریق بازداری، ترغیب و جلب نظر به راهبرد بهتری نیاز داریم.
در عصر اطلاعات،‌ موفقیت تنها و تنها نتیجه پیروزی ارتش یک طرف نیست بلکه از آن گذشته بستگی به این دارد که داستان چه کسی قلوب دیگران را تسخیر می کند. مبارزه فعلی با تروریسم جهادطلبان تندرو، برخورد تمدن ها نیست بلکه جنگی داخلی در دل اسلام است. پیروزی ایالات متحده تنها موکول به پیروز شدن مشی غالب مسلمانان است. گرچه برای جنگیدن با تندروان به قدرت سخت نیاز داریم برای تسخیر قلوب و اذهان اکثریت، نیازمند قدرت نرم جلب نظر هستیم. نظرسنجی های صورت گرفته در سراسر جهان اسلام نشان می دهد که ایالات متحده در حال پیروز شدن در این نبرد نیست و تقصیر هم متوجه سیاست های ما و نه ارزش های مان است. سخن پردازی های رئیس جمهور ایالات متحده درباره ترویج مردم سالاری، کمتر از تصاویر منتشر شده از زندان ابوغریب متقاعد کننده است.
با وجود این کاستی ها،‌ در خود ایالات متحده درباره برباد رفتن قدرت نرم آمریکا به اندازه کافی بحث سیاسی صورت نگرفته است. قدرت نرم، ‌اصطلاحی تحلیلی است نه شعاری سیاسی و شاید به همین دلیل باشد که در تحلیل های علمی و در نقاط دیگری چون اروپا، چین و هند جای خود را باز کرده است ولی در بحث های سیاسی آمریکا نه. به ویژه در جوّ سیاسی موجود،‌ قدرت نرم شعار ضعیفی است پس از 11 سپتامبر غلیان عواطف و احساسات جای چندانی برای هر چیزی که وصف «نرم» داشته باشد نگذاشت. شاید ملت آمریکا نیازمند قدرت نرم باشد ولی قبولاندن چنین چیزی به مردم از نظر سیاسی کار دشواری برای سیاستمداران است. بیل کلینتون که می گفت در جوّ هراس، انتخاب کنندگان،‌ «قوی و خطا» را بر «کم جرأت و درست» ترجیح خواهند داد ذهنیت مردم آمریکا را بیان می کرد.
به یقین، قدرت نرم کلید حل تمامی مشکلات نیست. حتی اگر کیم جونگ ایل دیکتاتور کره شمالی تماشای فیلم های هالیوودی را دوست داشته باشد بعید است که این تمایل بر برنامه جنگ افزارهای هسته ای وی تأثیری بگذارد. و قدرت نرم قادر به جلب نظر دولت طالبان و متقاعد ساختن آن برای دست برداشتن از حمایت از القاعده در دهه 1990 نبود. برای پایان بخشیدن به این مشکل، قدرت سخت نظامی نیاز بود. ولی اهداف دیگری چون ترویج مردم سالاری و حقوق بشر با قدرت نرم بهتر به دست می آیند. گسترش قهرآمیز مردم سالاری، محدویت های خودش را دارد و این حقیقتی است که دولت بوش در عراق دریافت.

قدرت هوشمند

من اصطلاح «قدرت هوشمند» (8) را برای تشریح راهبردهایی به کار برده ام که منابع قدرت سخت و نرم را به شکل موفقیت آمیزی با هم تلفیق می کنند. ایالات متحده باید از نو دریابد که چگونه یک «قدرت هوشمند» باشد. این نتیجه گیری کمیسیونی مرکب از نمایندگان دو حزب دموکرات و جمهوری خواه بود که من و ریچارد آرمیتاژ معاون پیشین وزیر امور خارجه دولت بوش به تازگی ریاست آن را به عهده داشتیم. گروهی از اعضای جمهوری خواه و دموکرات کنگره ایالات متحده، سفرای پیشین، افسران بازنشسته ارتش و رؤسای سازمان های غیرانتفاعی به همت مرکز بررسی های راهبردی و بین المللی در واشنگتن گردهم آمدند. ما به این نتیجه رسیدیم که در سال های اخیر تصویر و نفوذ آمریکا رو به ضعف گذاشته است و ایالات متحده باید دست از صادر کردن ترس بردارد و الهام بخش خوش بینی و امیدواری شود.
تنها کمیسیون قدرت نرم به این نتیجه نرسیده است. به تازگی رابرت گیتس وزیر دفاع ایالات متحده از دولت خواست پول و تلاش بیشتری را صرف ابزارهای قدرت نرم از جمله دیپلماسی‌، کمک اقتصادی و ارتباطات کند چرا که ارتش به تنهایی قادر به دفاع از منافع آمریکا در چهار گوشه جهان نیست. او خاطرنشان ساخت که در مقایسه با بودجه 36 میلیارد دلاری وزارت امور خارجه ایالات متحده، ‌سرجمع هزینه های نظامی آن در سال به نزدیک نیم تریلیون دلار می رسد. به گفته او «من اینجا هستم که از تقویت توانایی مان برای به کارگیری قدرت نرم و یکپارچه سازی بهتر آن با قدرت سخت دفاع کنم». او اذعان داشت که درخواست رئیس پنتاگون برای اختصاص منابع بیشتری به وزارت خارجه همان اندازه عجیب است که انسانی پاچه سگی را بگیرد ولی زمانه حاضر زمانه ای عادی و بهنجار نیست.
قدرت هوشمند، توانایی درهم آمیختن قدرت سخت اجبار یا پاداش دهی با قدرت نرم جذب و جلب نظر در قالب راهبردی موفقیت آمیز است. به طور کلی، ایالات متحده در دوران جنگ سرد موفق شد به چنین آمیزه ای دست یابد ولی این اواخر، سیاست خارجی آن کشور معمولاً‌ بیش از اندازه متکی به قدرت سخت بوده است زیرا بی واسطه ترین و نمایان ترین سرچشمه توانمندی آمریکا همین قدرت سخت است. پنتاگون،‌ کارآزموده ترین بازوی دولت آمریکاست که بهترین منابع را نیز در اختیار دارد ولی برای آنچه قدرت سخت به تنهایی می تواند حاصل کند محدودیت هایی وجود دارد. بهترین ابزار ترویج مردم سالاری،‌ حقوق بشر و توسعه جامعه مدنی،‌ لوله تفنگ نیست. درست است که ارتش آمریکا توانایی عملیاتی چشمگیری داشت ولی رویّه روآوردن به پنتاگون به این دلیل که این تشکیلات می تواند کارها را به انجام رساند منجر به ترسیم تصویری از سیاست خارجی می شود که بیش از اندازه نظامی زده است.
دیپلماسی و کمک خارجی اغلب از بودجه کافی برخوردار نیستند و از آنها غفلت می شود که دلیل آن هم تا اندازه ای به دشوار بودن اثبات تأثیر کوتاه مدت آنها بر چالش های تعیین کننده بازمی گردد. وانگهی، اعمال قدرت نرم دشوار است زیرا بسیاری از منابع قدرت نرم آمریکا در بیرون از دولت یعنی در بخش خصوصی و جامعه مدنی‌، در اتحادهای دوجانبه آن، نهادهای چندجانبه، و تماس های فرامرزی آن قرار دارد. از این گذشته، نهادها و نفرات سیاست خارجی آمریکا پراکنده هستند و در بخش های جداگانه ای سازمان یافته اند و برای درانداختن و تأمین مالی نوعی راهبرد قدرت هوشمند هیچ گونه فرایند کارآمدی بین سازمان های مختلف وجود ندارد.
تأثیرات حملات تروریستی 11 سپتامبر هم ما را از مسیر خودمان خارج ساخته است. از زمان وارد شدن تکان 11 سپتامبر، ایالات متحده به جای صدور ارزش های سنتی تر خود یعنی امیدواری و خوش بینی،‌ به صادر کردن ترس و خشم روآورده است. گوانتانامو بیش از مجسمه آزادی به صورت نماد قدرتمند جهانی ایالات متحده درآمده است. کمیسیون قدرت هوشمند مرکز بررسی های راهبردی و بین المللی تصدیق کرده بود که تروریسم تهدیدی واقعی است و احتمالاً تا دهه ها با ما خواهد بود ولی ما خاطرنشان ساختیم که واکنش بیش از حد تند به تحریکات تندروان،‌ بیش از آنچه هرگز از دست تروریست ها برآید به ما لطمه می زند. کمیسیون اعلام کرد که موفقیت در مبارزه با تروریسم در گرو یافتن مبنای محوری تازه ای برای سیاست خارجی آمریکاست تا جای مضمون جاری «جنگ با تروریسم» را بگیرد. پایبندی به تدارک دیدن خیر جهان می تواند چنین مبنایی را در اختیار گذارد.
ایالات متحده باید با سرمایه گذاری در ارزش های عمومی جهانی تأمین چیزهایی که مردم و دولت های چهارگوشه جهان خواستارشان هستند ولی نمی توانند بدون رهبری بزرگ ترین کشور جهان به آنها دست یابند بار دیگر به قدرتی هوشمند تبدیل شود. ایالات متحده با تکمیل کردن توانمندی نظامی و اقتصادی خود با سرمایه گذاری های بیشتر روی قدرت نرم و متمرکز شدن روی ارزش های عمومی جهانی می تواند چارچوبی را که برای مبارزه با چالش های دشوار جهانی نیاز دارد از نو بنا کند.
به عبارت مشخص، کمیسیون قدرت هوشمند توصیه کرد که سیاست خارجی آمریکا روی پنج زمینه بسیار مهم متمرکز شود:
* باید اتحادها، ‌مشارکت و نهادهای چندجانبه خودمان را احیا کنیم. در سال های اخیر به دلیل در پیش گرفتن رویکردهای یک جانبه بسیاری از اینها دچار بی نظمی و اختلال شده اند و سرمایه گذاری مجدد روی نهادها اهمیت اساسی خواهد داشت.
* توسعه جهان باید از اولویت بالایی برخوردار باشد. ارتقای نقش توسعه در سیاست خارجی ایالات متحده می تواند کمک کند تا منافع خودمان را با منافع مردم گرداگرد جهان همسو سازیم. ابتکاری عمده در زمینه بهداشت عمومی جهان می تواند نقطه آغاز خوبی باشد.
* باید روی نوعی از دیپلماسی عمومی سرمایه گذاری کنیم که کمتر مبتنی بر سخن پراکنی باشد و بیشتر به تماس های رودررو، آموزش و مبادلات با مشارکت جامعه مدنی توجه داشته باشد. شالوده تازه ای برای تفاهم بین المللی می تواند حول محور جوانان متمرکز باشد.
* همگرایی اقتصادی. مقاوت در برابر حمایت گری و مشارکت مستمر در اقتصاد جهانی نه تنها برای رشد و شکوفایی در داخل بلکه برای دیگر مردمان نیز ضرورت دارد. اما حفظ اقتصاد باز و آزاد بین المللی مستلزم توجه به دربرگرفتن دیگرانی خواهد بود که مبادلات بازار چه در داخل و چه در خارج آنها را جا گذاشته است.
* امنیت انرژی و تغییر آب و هوا، ‌ارزش هایی جهانی هستند که ما از پیشتازی در زمینه آنها قصور کرده ایم ولی در سال های آینده اهمیت فزاینده ای در دستورکار سیاست جهان خواهند داشت. سیاست خارجی جدید آمریکا که به ایجاد اتفاق نظر جهانی و توسعه فناوری های نوآورانه کمک کند در برخورد با این مجموعه مهم از چالش ها اهمیت قاطع خواهد داشت.
به اجرا گذاشتن چنین راهبرد قدرت هوشمندی مستلزم آن است که سازمان یابی، هماهنگی و بودجه ریزی حکومت ایالات متحده از نو به لحاظ راهبردی ارزیابی شود. رئیس جمهور بعدی ایالات متحده باید برای بیشینه ساختن توانایی دولت در زمینه سازمان یابی برای کسب موفقیت، ‌از جمله به کارگماری کارکنان بلندپایه ای که بتوانند برای آرایش دادن بهتر منابع در قالب نوعی راهبرد قدرت هوشمند به سازمان های مختلف دسترسی داشته باشند راه حل های خلاقانه چندی در نظر گیرد. این کار مستلزم نوآوری خواهد بود و دستور کار رئیس جمهور آینده باید همین باشد.
در سیاست خارجی، رهبری اهمیت دارد. دولت ها پیگیر منافع ملی خویش اند ولی رهبران مختلف کمک می کنند تا منافع ملی به شکل های متفاوتی تعریف شود. ساختار سیاست جهان به دولت قدرتمندی چون ایالات متحده برای ارائه چنین تعاریفی تا حدی آزادی می بخشد. شاید همان گونه که ساختارگرایان می گویند قدرتمندترین دولت مانند بزرگ جثه ترین کودک ساکن یک مجتمع باشد که همواره تا اندازه ای حسادت و خشم دیگران را برمی انگیزد ولی مهم این است که آیا این کودک بزرگ جثه مانند یک قلدر رفتار می کند یا همچون یک دوست یاری رسان. هم محتوا اهمیت دارد و هم سبک و شیوه. اگر قدرتمندترین بازیگر را تولید کننده ارزش های عمومی جهانی بدانند احتمال بیشتری دارد که آن بازیگر مشروعیت و قدرت نرم به دست آورد.
سبک عمل نیز حتی وقتی پای ارزش های عمومی در میان باشد اهمیت دارد. برای نمونه، ‌رئیس شورای کیفیت محیط زیست کاخ سفید به کنفرانس تغییرات اب و هوایی سازمان ملل که در سال 2007 در بالی برگزار شد. چنین گفت: «ایالات متحده رهبری را به دست خواهد داشت و ما به رهبری خودمان ادامه خواهیم داد ولی رهبری مستلزم آن است که دیگران هم به خط شوند و پیروی کنند». این سخنان مایه دلخوری هیئت های نمایندگی دیگر کشورها شد. این مسئله نشان دهنده بی توجهی به بافت و بستر و چشم و گوش ناظرانی است که موی دماغ دولت بوش در تلاش هایی شده اند که برای کسب و اعمال قدرت نرم به عمل می آورد.
نظر خواهی و گوش سپردن به نظرات دیگران اهمیتی اساسی در تولید قدرت نرم دارد. این حقیقتی است که ایالات متحده پس از شیفتگی دیوانه وارش به «برهه تک قطبی و یک جانبه گرایی جدید» از نو دارد کشف می کند. دولت بعدی از هر حزبی که باشد باید نحوه تولید قدرت نرم و مرتبط ساختن آن با قدرت سخت را در قالب راهبردهای هوشمند بهتر بیاموزد. چنین چیزی نیازمند رهبرانی است که از هوش بافت نگر برخوردار باشند. خبر بد این است که چنین رهبرانی وارث محیط بین المللی دشواری خواهند بود و خبر خوش اینکه روسای جمهور پیشین توانسته اند در شرایطی به همین اندازه دشوار، قدرت سخت، نرم و هوشمندانه را به کار گیرند. اگر چنین چیزی پیشتر عملی بوده است شاید بار دیگر هم بتواند عملی شود.

پی نوشت ها :

1. culture
2. values
3. polices
4. global war on terrorism
5. contextual intelligence
6. new uniliteralism
7. public diplomacy
8. smart power

منبع: قدرت نرم و سیاست خارجی ایالات متحده