معرفی آیین برهمن یا هندوییسم
آیین برهمن (هندوییسم)
در اواخر قرن هفتم قبل از میلاد برهمنان صاحب قدرت شدند. در این زمان امرا و حاکمان مشغول تدبیر سیاسی کشور بودند و گاهی هم به کار جنگ و جدال می پرداختند، ولی در هر شرایطی از طریق توجهات عالمان روحانی کسب نیرو و فیض می کردند و به وسیله ای ادای مناسک و تلاوت ادعیه و تقدیم قربانی از آن عالمِ یاری می جستند. همین امر باعث شد که روحانیون مرتبه ای بلند یافتند به گونه ای که نفوذ آنها از زمین تا آسمان بسط یافت.به تدریج در محدوده هایی چندگانه پرستی جای خود را به وحدت داد. لذا اندیشه ی وحدت و اعتقاد به روح مطلق ازلی و ابدی که آن را ایندرا و یا میترا یا آگنی می نامیدند مرکزیت یافت. برهمن ها عقاید دیگری هم داشتند که بیش از همه، تناسخ اهمیت داشت. جهان سه مرحله داشت: زایش، زیست و نابودی.
لذا روح بعد از مرگِ بدن به کالبد دیگری انتقال یافته و تولدی جدید می یابد. به این اعتقاد تناسخ یا قانون سمسارَه می گویند.
این تولدها ممکن است بی انتها یافتند. لذا روح در یک گردش دولاب گونه در حال انتقال به بدن جدید است، روح در این تحولات و انتقالات گوهر ذاتی خود را عوض نمی کند. اگر روح در بدن شخص بدکاری باشد و او نظام کاست را رعایت نکرده باشد، پس از مرگ کیفر او این است که به جسم شخص پست تری که ممکن است حتی کالبد حیوانی باشد برود و اگر در بدن آدم خوبی باشد روح بعد از انتقال ممکن است به بدن مقام بالاتری در نظام کاست انتقال یابد. لذا تمام اعمال در سرنوشت انسان مؤثرند و هیچ چیز دیگر مثل توبه، انابه، شفاعت، عفو و غفران تأثیری در آینده ی انسان ندارد. بنابراین بر قانون سمساره، قانونی بالاتر حاکم است که قانون عمل و عکس العمل است. یعنی کیفیت انتقالِ روح به کالبد بعدی بسته به عمل کالبد قبلی است. به این قانون حاکم، قانون کَرمه و گاهی فقط کرمه اطلاق می شود. (1)
حالت انتقال روح از بدنی به بدن دیگر برای روح، حالت تحیر و سرگردانی در پی دارد. برای خروج از این حالت راهی جز کشتن خواهش های نفسانی نیست، تا اینکه روح از گردونه ی تناسخ خارج شود و به آتمن یا روح کل بپیوندد و به نجات یا مُکشه نایل آید.
کتاب مقدس برهمنان به جز کتاب وداها، کتاب «اوپنیشادها» است. این کتاب که بزرگ ترین تفکر و اندیشه ی عرفانی در تاریخ هند به حساب می آید، (2) مربوط به دوره ای چهار صد ساله است که تا اواخر قرن سوم قبل از میلاد ادامه داشته است. این اسم در زبانِ سنسکریت به معنای «حضور در مجلس معلم» می باشد. (3) مضامین این کتاب عمدتاً از برهمن ها است و البته قرائتی وجود دارد که نشان می دهد دیگر اصناف هند و خصوصاً کشتریه ها در تدوین برخی از اجزای آن شریک بوده اند.
اوپنیشادها به این سؤال ها پاسخ می دهند که حقیقت چیست؟ حیات انسانی چه معنایی دارد؟ آیا هستی به خودی خود حقیقت است یا فقط نمایشی وهمی است؟ آیا اعمال و افکار بشر حقیقت است یا پندار؟ مهم ترین اصل عرفانی که اوپنیشادها منادی آن است، اصالت وحدت یا مونیسم می باشد. کل اشیاء چه مادی و چه غیرمادی در دریای حقیقت و وحدت مستغرق اند. عالم وحدت فوق عالم محسوسات است و در منتهای عالم ماده قرار داشته، ذاتاً قائم به نفس می باشد و از آن معمولاً به «برهمن» تعبیر می شود. غیر از آن، هر چه هست وهم و خیالی بیش نیست که به آن «مایا» اطلاق می شود. روح فرد باید با روح کیهانی اتصال یابد و با آن متحد شود که در این صورت نقطه ی اوج عرفان در آیین برهمن شکل می گیرد و به آن «نیروانه» گفته می شود.
سه راه نجات
آیین برهمنی سه طریق برای نجات انسان معرفی می کند: (4)یک) طریقه ی عمل
این طریقه که از قدیم نزد هندوان رایج بوده است، برای عوام معمول است. این روش در عین حال که سهل و قابل فهم است؛ بسیار سخت و جدی است. طریق عمل بدین معناست که سالک باید سعی کند که به وسیله ی عمل و عبادت به منزل نجات دست یابد. این روش را آداب و قوانینی است که در مجموعه ای با نام «مانو» تدوین یافته است. مانو حدود 200 سال قبل از میلاد مسیح تنظیم شده و مجموعه ای شرایع و فقه هندوها تلقی می شود. در این کتاب آداب تولد، اسم گذاری، تغذیه، تراشیدن مو، بلوغ، ازدواج و تمام حدود طبقات اجتماعی بیان شده است.براساس مناسک کتاب مانو، زنان هم آداب خاص به خود دارند. به موجب قانون کتاب مانو، بر زن واجب است که با کمال خضوع به خدمت مرد قیام کند. دختر باید در زمان طفولیت برده ی پدر باشد و در جوانی مانند کنیزی در خدمت همسر خود باشد و اگر همسرش مُرد باید مطیع پسر ارشد باشد و بعد از مرگ همسر حق ازدوج با هیچ مردی را ندارد. حتی در برخی شهرهای هند این رسم غالب است که زن باید در مقابل شوهر سجده کند، پای او را ببوسد و نباید نام مردِ دیگری را بر زبان خود جاری کند. و اگر زنی بعد از مرگ شوهرش با مردی دیگر ازدواج کرد؛ روحش بعد از مفارقت، در رحم شغال جای می گیرد. زن خوب در اندیشه ی هندوها زن باوفایی است که همسر خود را مانند خدا پرستش کند.
در مقابل، مرد مقام برتری نسبت به زن دارد، او ملزم است برخی حقوق را انجام دهد، مثل این که باید هدایایی در ایام تعطیل به زن بدهد. ولی هیچ برهمنی با زن هم سفره نمی شود و نظر کردن به زن را حرام می داند.
دو) طریقه ی علم
سبب اصلی تمام مسائل و شرور انسان جهل است. خطاهای اخلاقی منشأ اصلی شقاوت بشر نیست بلکه خطاهای فکری تمام آلام انسان را در پی دارد. باید برق یقین در حالت استغراق و مراقبت جستن کند و قلب طالبِ مستعد به نور اشراق روشن گردد. این درخشش، همان مقصد نهایی است و جوکی باید برای وصول به این مرتبه ریاضات طولانی بکشد.سه) طریقه ی بهکتی
روش بهکتی عبارت است از علاقه ی خالصانه و ایمان خاص به یکی از خدایان هندو. در این روش جوکی عشقی سوزان از خود بروز می دهد و نفسانیت خود را فدای خدای خویش می کند. کتاب مشهوری که روش اخلاص یا بهکتی را در ادبیات هندوان نشان می دهد، رساله ای است به نام «بهَگوَد گیتا» یا نغمات کریشنا. این رساله ی منظوم، مشتمل بر صد هزار بیت مثنوی است.نظام کاست
اواخر قرن هفتم قبل از میلاد، آریایی ها سراسر هند را در قبضه ی قدرت خود داشتند. آنان تشکیلات و سازمان اجتماعی وسیعی را به ظهور رساندند. این سازمان گسترده که سراسر هند را فرا گرفته بود، تمام مردم هند را به چهار صنف تقسیم می کرد. (5) این چهار طبقه عبارتند از:* طبقه ی برهمنان یا روحانیون
* طبقه ی کشتریه ها یا اشراف و امرا
* طبقه ی ویسیه ها یا کشاورزان و صنعت گران
* طبقه ی شودره ها یا طبقه ی چاکران و خدمت گزاران
هر کس از این طبقات اجتماعی خارج باشد؛ نجس یا پاریا خواهد بود و از تمام حقوق اجتماعی محروم است. فاصله ی میان این طبقات تا بدان حد زیاد است که هیچ فردی از یک طبقه حق هیچ گونه ارتباط با طبقه ی دیگر را ندارد و ارتباطاتی مثل خوردن، نشست و برخاست، ازدواج و حتی معاشرت معمولی هم حرام است. دلیل اخلاقی که آورده اند این است که هرگاه انسانی در طبقه ی چاکران متولد شود علت آن است که در حیات قبلی خود مرتکب گناهی شده است و این عقوبت اوست. البته هر یک از این طبقات درون خود اصناف فرعی هم دارد که تا 2000 صنف احصاء شده است.
یکی از نتایج مهمی که از نظام طبقات کاست در هند به دست می آید این است که هرگونه سعی بشر برای ایجاد برابری یا عدالت اجتماعی بی فایده است. بر این اساس تلاش برای عدالت امر ضداخلاقی است. گاندی رهبر فقید هند، صنف نجس را هریجن یا بنده ی خدا نامید و تمام تلاش خود را برای بر هم زدن نظام کاست به کار بست اما در این مسیر چندان توفیق نیافت.
تحلیل و بررسی
شکی در این نیست که بسیاری از مطالبی که در آیین های عرفانی هند وجود دارد و از نظام های عارفانه ی هندی سر برآورده است، مهم و قابل توجه است. هندوستان سرزمین عجایب است که یکی از آنها ظهور گرایش های معنوی است که در طول تاریخ به یادگار مانده و انسان های متعددی را به خود جلب کرده است. اما اهمیت نظام های عرفانی هند در قبال شکوه و عظمت حکمت معنوی اسلام چیزی به حساب نمی آید. هیچ شکی نیست که عرفان شکوهمند اسلامی و حکمت معنوی پر رمز و راز آن بر تارک تمامی مسالک و کیش های راز وارانه ی عرفانی هندی یا غیر هندی، می درخشد. ما که از نگاهی قرآنی و شیعی به معنویت و عرفان و معرفت راستین می نگریم، به این بینش الهی می بالیم. از دیدگاه مکتب عرفانی اسلام و بر اساس بینش های پر رمز و راز و پرفتوح و شکوهمند اسلامی، نظام های رازوارانه و عرفانی دیگر بسی کودکانه می نماید. البته وجوه جذاب و چشم گیر در آنها نظر آدمی را جلب می کند. در عین حال که این امتیازات در مقایسه با بلندی، عمق، جامعیت و الهی بودن عرفان اسلامی چندان به حساب نمی آید. نکات عرفانی پیش گفته دو دسته اند: برخی اساسی و حیاتی بوده با آیین های عرفانی آتی مشترکند؛ نظیر اندیشه ی وحدت که در جمع بندی نهایی همین قسمت مطرح خواهند شد. اما بعضی مسائل به چشم می آیند که از جهتی خاص بوده و جنبه ی عمومیت ندارد. به این دسته ی دوم از مسائل اشاره ی مختصری می شود.یک) راه های نجات
یکی از مفاهیم جالب که در عرفان هند به آن اشاره شد، سه راه نجات بود؛ طریقه ی عمل که برای عوام است، طریقه ی علم و طیق بهکتی. در زمینه ی راه های وصول به خدا در عرفان قرآنی و اسلامی مطالب فراوانی وجود دارد. اما نکته ی قابل توجه اینکه از یک طرف گفته می شود، راه های وصول به خدا به تعداد انسان هاست و از سوی دیگر در آیات قرآنی با این پدیده ی مهم مواجهیم که تنها راه نجات انسان گام نهادن در «صراط مستقیم» است. همچنین در این کتاب آسمانی با دو واژه مواجه می شویم: یکی «سبیل» و دیگری «صراط». میان این دو تفاوت هایی وجود دارد؛ از جمله اینکه واژه ی سبیل تا آنجا که مربوط به راه های وصول به خداست، معمولاً در قرآن به صورت جمع آمده است. نظیر:یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام؛ (6)
خدا بدان کتاب هر کس را که از پی خشنودی او راه سلامت پوید هدایت کند.
یا:
و ما لنا الا نتوکل علی الله و قد هدانا سبلنا؛ (7)
چرا که ما به خدا توکل نکنیم؟ در صورتی که خدا ما را به راه راست هدایت فرمود.
و نیز در آیه ای دیگر به گونه ای جالب اشاره می کند که «کسانی که در ما جهاد می کنند هر آینه آنها را به راه های خودمان هدایت می کنیم». (8) نسبت به آیه ی اخیر نکته ای وجود دارد و آن این که اگر انسان «در راه خدا» جهاد و کوشش و تلاش کرد، این امر باعث می شود تا خدا «راه های منتهی به خودش» را به او نشان دهد. اما خداوند تقریباً عکس این مطلب را بیان می کند. می فرماید کسانی که در «ما» جهاد و تلاش کنند، خداوند تازه «راه های منتهی به خودش» را به آن ها می نمایاند. البته مفسرین وجوهی بیان کرده اند، که معمولاً واژه ای را در تقدیر گرفته اند. (9) مثل این که گفته اند؛ منظور تلاش و جهاد و «در راه ما» است. به هر روی، واژه ی سبیل در این گونه موارد به صورت جمع آمده است؛ در حالی که واژه ی صراط در تمامی 45 موردی که در قرآن بیان شده به صورت مفرد است و در اکثر موارد همراه با وصف «مستقیم» بیان شده است.
واقعیت این است که هر دو مطلب درست است. از یک طرف راه های وصول انسان به خدا به تعداد انسان هاست و از سوی دیگر راه نجات فقط پیروی از صراط مستقیم است. این دو مطلب با یکدیگر تناقضی ندارد، زیرا «صراط» جامعِ میان تمام راه ها، سُبُل و طریق های وصول به سرزمین نور و سرور است. راه تعالی و کمال از درون انسان ها می گذرد و درون آدمیان منحصر به فرد است. از سوی دیگر تمامی راه های درونیِ همه ی انسان ها ویژگی های مشترکی دارند که در صراط مستقیم خلاصه می شوند. دلیل اشتراک ویژگی ها این است که همه در حقیقت انسانی مشترکند و از سوی دیگر همه به دنبال مقصدی واحد می باشند. (10) بنابراین راه نجات تمامی انسان ها یک چیز است و آن گام نهادن در مسیری است که کتاب آسمانیِ اسلام به آن صراط مستقیم می گوید و در این کتاب کریم تمام ویژگی های این مسیر در آیات مختلف بیان شده است. این گونه نیست که راه یکی فقط عمل باشد و مسیر دیگری فقط علم و انسانِ سومی باشد که راه او فقط اخلاص باشد. لذا انحصار راه های نجات در سه طریق آیین برهمن دلیل توجهی ندارد.
از زاویه ی دیگر نیز می توان به این مسأله نگاه کرد. از مفاهیم بنیادینِ وحی آسمانی «ایمان و عمل صالح» است. ایمان معرفتی است که درونی و به قلب انسان وارد شده باشد. (11) پس ایمان جمعِ میان عقل و قلب است. این پدیده به صورت طبیعی منشأ عمل و رفتاری می شود که به آن، عمل صالح اطلاق شده است. عمل صالح دو شرح دارد؛ اول آنکه آن عمل، خوب باشد و دوم اینکه آن عملِ خوب از منشأ ایمان پدید آمده باشد. اگر هر یک از این شرایط نباشد، قرآن به آن عمل صالح اطلاق نمی کند. چنان که در بعضی روایات «عمل طالح» به آن گفته می شود. عمل طالح سه قسم است؛ عملی که خوب نباشد، عملی که خوب باشد اما از روی ایمان به خدا نباشد و عملی که فاقد هر دو ویژگی باشد. پس عمل صالح دو شرط دارد؛ یعنی حسن فعلی و حسن فاعلی و عمل طالح سه قسم دارد. نکته ی مهم و اساسی این که تنها راه نجات بشر بر اساس گفته ی خالق بشر یک امر بیش نیست و آن ایمان و عمل صالح است:
والعصر* اِن الاِنسان لفی خسر* الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر. (12)
قسم به عصر، همانا انسان در حال زیان است. مگر کسانی که ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند.
نکته ی جالب در آیه این که خداوند به مفهوم «خسران» اشاره دارد. این واژه نظیر تعابیر دیگر مثل «تجارت، اشتراء و قرض» در فضای معامله و داد و ستد مطرح می شود. در معامله انسان چیزی می دهد و چیز دیگری می ستاند. نسبتِ میان آنچه داده و آنچه ستانده است، سه حالت دارد؛ یا ارزش هر دو برابر است، یا ارزش آنچه می دهد، بیشتر و یا آنچه به دست می آورد و بیشتر است. شکی نیست که حالت دوم چیزی جز زیان نیست. چون آنچه از کف می دهد ارزشش بیشتر از چیزی است که به دست می آورد و طبعاً چیزی که می ستاند ارزشی کمتر دارد. حالت اول هم به نحوی خسران است، چون سودی نبرده است. لذا تنها فرض سوم است که انسان می تواند بگوید سودی برده ام. انسان تنها یک سرمایه دارد و آن عمر اوست و تنها در یک صورت سودی می کند و آن این که چیزی که در قبال صَرف عمر می گیرد ارزشی بیش از عمر او داشته باشد. در چنین حال و هوایی آیه ی مزبور می گوید؛ آنچه باعث سود و نفع برای بشر می شود، عمل صالح است. یعنی انسان با عمل صالح چیزی به دست می آورد که ارزشی فزون تر از عمر انسانی دارد و تنها چیزی که چنین جایگاه و منزلتی دارد، خدا و عشق به اوست. به تعبیر دیگر، تنها و تنها انسان هایی در معامله ی عمر نافعند که وجود خود را بدهند و در عوض خدا را بگیرند و این چیزی جز نفی انانیت و نفسانیت و به تعبیری چیزی جز فنا نیست.
حاصل آنکه انسان یک راه نجات بیش ندارد و آن عمل است. اما این عمل از یک طرف از ایمان برمی خیزد که طبعاً باید منشأ اخلاص داشته باشد، یعنی از شرایط عمل صالح، اخلاص است و عمل به اندازه ای صالح است که همراه با خلوص نیت باشد و از سوی دیگر کسی که اهل عمل صالح است با عمل به معرفت می رسد. از مطالب بلند قرآنی این که تقوا موجب معرفت است:
یا ایها الذین آمنوا اِن تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً؛ (13)
اگر تقوا داشته باشید خداوند برای شما فرقان قرار می دهد.
و من یتق الله یجعل له مخرجاً؛ (14)
کسی که تقوا داشته باشد، خداوند برای او وسیله ای برای خروج از حق و باطل قرار می دهد.
با توجه به این که «فرقان» و «مخرج» نوعی معرفت است که به انسان توان تشخیص حق از باطل را می دهد. (15) می توان به دست آورد که تقوا منشأ معرفت و بینش درست است. از آنجا که تقوا نوعی مفهوم ناظر به عمل است و به تعبیری همان عمل صالح است، لذا می توان گفت که از اصول و مضامین بسیار عمیق قرآنی یکی این است که عمل به دنبال خود معرفت می آورد و معرفت نتیجه ی عمل است.
نتیجه این که پیشاوری انسان سه راه متفاوت نیست. یکی عمل، دیگری علم و سوم اخلاص. بلکه قرآن هر سه را در یک مفهوم و معنا جمع کرده است. این مفهوم اساسی و بنیادین «ایمان و عمل صالح» است. عمل صالح از یک طرف باید همراه با اخلاص باشد تا صالح باشد و از سوی دیگر عمل صالح، علم و معرفت و بینش در پی خواهد داشت. لذا راه نجات برای انسان فقط ایمان و عمل صالح می باشد و این راهی است که قرآن به آن صراط مستقیم اطلاق می کند:
و اِن الله لهاد الذین آمنوا الی صراط مستقیم؛ (16)
همانا خداوند کسانی که ایمان آوردند را به سوی صراط مستقیم هدایت می کند.
$ دو) جایگاه زن
جایگاه زن در تفکر هندو ملاحظه شد. جایگاه زن در اسلام در تمامی ابعاد با آنچه در دیگر مکاتب اعم از غرب و شرق مطرح است، مغایرت دارد. در بعضی از دیدگاه ها خصوصاً در مغرب زمین نگاه تحقیرآمیزی به زن می شود. این دیدگاه معتقد است که زن عنصر گناه است. از وجود زن شر وسوسه برمی خیزد. زن شیطان کوچک است و هر گناه و جنایتی که مردان مرتکب می شوند. زنان در آن دخالت دارند. مرد در ذات خود از گناه مبرا است و این زن است که مرد بی گناه را به گناه می کشاند. اساسِ این نگاه آیات نخستین سِفر پیدایش در عهد عتیق است که به موضوع رابطه ی آدم و حوا در بهشت نظر دارد.
اما قرآن داستان بهشت و آدم و حوا را به گونه ای متفاوت گزارش می کند. در قرآن هیچ ردپایی از این مطلب نیست که حوا شیطان است یا وسیله ی اضلال آدم. قرآن می گوید به آدم و حوا گفتیم در بهشت سکنی گزینید و از میوه های آن درخت نخورید، آنجا که پای وسوسه ی شیطان است، قرآن به صورت یکسان به آدم و حوا می کند:
فوسوس لهما الشیطان فدلاهما بغرور؛ (17)
آن گاه شیطان هر دو را به وسوسه فریب داد؛ پس راهنمایی به فریب و دروغ کرد آن دو را.
یکی دیگر از دیدگاه های تحقیرآمیز که نسبت به زن وجود داشته ودارد. اینست که استعداد معنوی و روحی زن و مرد یکسان نیست. بعضی معتقدند زن به بهشت نمی رود و او نمی تواند به مقام قرب الهی آن طور که مردان می رسند، برسد. قرآن به جز اینکه ملاک برتری معنوی را فقط تقوا می داند، (18) از زنان بزرگ عالی مقام قدیسه ای مثل مادر موسی، مریم عذرا و همسر فرعون یاد می کند. دیدگاه های حقارت آمیز دیگری هم چه در غرب و چه در شرق درباره ی زن وجود داشته و دارد. اما اسلام نگاهی کاملاً متفاوت و متمایز نسبت به زن و جایگاه او دارد. به نظر اسلام وضعیت زن و مرد چه به لحاظ خلقت و چه از نظر حقوق و مزایا با یکدیگر برابر و مساوی اند. اما رابطه ی تشابه میان آنها برقرار نیست. زن و مرد از نظر خلقت دارای طینت و سرشتی برابرند، اما ویژگی های آنها از نظر آفرینش با یکدیگر مشابه نیست. زن به دلیل این که «زن» است و مرد به دلیل که «مرد» است مشابه یکدیگر نیستند، اما در خلقت و نیز حقوق فردی و اجتماعی و نیز تکالیف با یکدیگر برابر و مساوی اند. دین اسلام برای این دو جنس امتیازات برابری قائل است. (19)
$ الف) تفاوت طبیعی
به طور کلی در رابطه با عنصر زن و مرد دو دیدگاه کلی وجود دارد؛ یکی فمینیسم و دیگری طبیعت گرویِ الهی که مبتنی بر متن طبیعت و آفرینش است. به نظر می رسد نفی تفاوت های طبیعی زنانه و مردانه صواب نیست و هیچ دلیلی جز انحراف در نگاه، آن را همراهی نمی کند.
زن و مرد از آن جهت که انسان هستند مشترکند و از تمامی ویژگی های انسانیت به صورت مساوی بهره مند می باشند. از سوی دیگر زن انسانی است با ویژگی های خاص چنانچه مرد انسانی است با چگونگی های خاص دیگر. زن و مرد از نظر انسانی دارای بخش های «برابر» هستند، اما دو گونه انسان محسوب می شوند؛ زیرا که دارای چگونگی ها و امتیازهای متفاوت هستند. این تفاوت ناشی از شرایط اجتماعی یا تاریخی یا اقلیمی یا جغرافیایی نیست تا اصالت نداشته باشد، بلکه تفاوت هایی اصیل است و ریشه ی آن را باید در متن طبیعت و به تعبیر بهتر متن «خلقت و آفرینش» جستجو کرد.
طبیعت از این دوگانگی خلقت زن و مرد هدف دارد و این هدف در متن آفرینش کار گذاشته شده است. تفاوت طبیعی در دو جنس زن و مرد اختصاصی به انسان ندارد و شامل حیوانات و نیز گیاهان می شود. این یک اصل مسلم است که در میان حیوانات و گیاهان دو بخش نرینه و مادینه وجود دارد و تفاوت های طبیعی میان آنها به چشم می خورد. این اصل مسلم هم پشتوانه ی تجربی و عملی دارد و هم از دیدگاه اسلام قابل توجیه است.
آنچه قابل اثبات است تفاوت ها در آفرینش است. کتاب آفرینش به هر یک از دو جنس مونث و مذکر استعدادهای طبیعی عطا کرده است تا هر کدام نقشی خاص در جهان هستی ایفا کنند. هر استعداد طبیعی سندی طبیعی برای یک حق طبیعی است. (20) اگر در آدمی استعداد درس خواندن است این بدان معنا است که دستگاه آفرینش این حق طبیعی را به او داده است و انسان می تواند بر اساس خصیصه ی طبیعی خود آن را به عنوان یک حق طلب کار باشد. اگر در انسان توان فکر کردن از سوی مبدأ خلقت به ودیعت گذاشته شده است. این به معنای اختصاص حق طبیعی به اوست. چنان که استعدادهای مشترک زن و مرد که از حیث انسان بودن منشأ پیدایش «حقوق طبیعی» است، استعدادهای مختص به هر یک هم می تواند منشأ زایش یک «حق طبیعی» برای زن یا مرد باشد.
بر این اساس از یک سو، حقوق، طبیعی خواهد بود از سوی دیگر حقوقِ طبیعی، ضمانت اجرا خواهد داشت؛ زیرا که در نهاد و سرشت آدمی چه زن چه مرد وجود دارد. به عبارت دیگر خداوند آدمی را آفرید و او را به صورت دو جنس زن و مرد پدید آورد و به هر کدام از آن دو ویژگی ها و استعدادهای خاصی را عطا کرد تا هر یک بتوانند نقش خاص خود را
ایفا کرده مکمل نقش دیگری باشد.
آنچه در اسلام مطرح شده اینست که «زن» و «مرد» از جهات مختلف «مشابه» یکدیگر نیستند. آفرینش هر یک را به گونه ای خاص آفرید و این مقتضای «عدالت آفرینش» است. (21) لازمه ی عدالت که در متن خلقت قرار دارد و از اسم «عادل» الهی نشات می گیرد اینست که خلقت دو جنس انسانی مکمل یکدیگر باشد و هر جزء آفرینش یعنی زن یا مرد در محل خاص خود و با ویژگی مختص به خویش قرار گیرد. «عدالت جنسیتی»، اقتضای تفاوت های طبیعی در متن آفرینش برای زن یا مرد دارد.
در رابطه با امتیازهای زن یا مرد ممکن است دو دیدگاه مطرح شود؛ یکی تساوی و دیگری تشابه. مراجعه به کتاب آفرینش به ما می گوید ویژگی های زنانه و مردانه در اصل خلقت از یکدیگر جدا است، لذا نمی توان مشابهت را پذیرفت؛ بلکه باید «تساوی در حقوق» را بر اساس «عدالت جنسیتی»، پذیرفت. زندگی خانوادگی همانند زندگی اجتماعی باید طبیعی باشد و بر اساس فطرت و خمیر مایه ی طبیعت زن و مرد تنظیم شود. عدول از این اصل، عدول از مقتضای نظام آفرینش و خلقت است که راه به جایی نمی برد. بنابراین متن خلقت بر اساس تدبیر الهی استعدادهای متفاوت به دو جنس زن و مرد داده که بر اساس آن حقوق متفاوت اما طبیعی میان این دو جنس شکل می گیرد.
این حقوق مساویند و نه مشابه و راه تشخیص آن مراجعه به کتاب خلقت آفرینش می باشد. قانون خلقت تفاوت میان زن و مرد است، این تفاوت به منظور استحکام بیشتر پیوند زن و مرد یا خانواده و نیز جامعه است و هرگز به معنای نقص مرد و یا زن نیست. مقتضای تفاوت طبیعی، تناسب طبیعی است نه ناقص بود زن یا مرد. در این رابطه دو نکته شایان توجه است:
نکته ی اول این که نگاه مسیحیت به «زن» نگاهی بسیار تحقیرآمیز نسبت به این بخش از خلقت است؛ نظیر این که «زن عامل گناه مرد است» یا «زن عامل ناقص شده ی مرد است» یا «زن موجودی است گیسوان بلند اما عقل کوتاه دارد» یا «زن حد فاصل حیوان و انسان است». اصولاً چنین نگاه های تحقیرآمیزی بود که باعث شکل گیری جنبشی در غرب با محوریت زنان شد. اما جنبش زنانه هم بعد از گذر از چندین دهه، سر از «برتری زن» و «ناقص بودن مرد» در آورد. و این یعنی تفریطی در برابر افراط که تاریخ سده ی اخیر را در غرب شکل داده است. اما اسلام معتقد به «تناسب و تعادل» دو جنس انسانی است و معتقد است هر یک نقش ها و کارکردهای مختص به خود دارد تا نظامی متوازن در جهان و جامعه شکل گیرد.
نکته ی دوم این که اسلام قائل به تناسب در خلقت بوده، توازن و عدالت جنسیتی را می پذیرد و هیچ جمله ای که دلالت بر نقص یکی نسبت به دیگری داشته باشد بر زبان جاری نمی کند و جمله هایی که گاه در آیات یا احادیث مطرح می شود خلاف مراد الهی تفسیر می گردد.
$ ب) چند نمونه
در رابطه با اصل پیش گفته یعنی تفاوت های طبیعی زنانه و مردانه شواهد متعددی وجود دارد:
$ نمونه ی اول/ خواستگاری مرد از زن
برخی چنین می گویند که اگر مرد به خواستگاری زن برود این به معنای خرید و فروش زن است و زن نوعی کالا محسوب شده است و بهتر آن است که خواستگاری به عنوان حقی برای زن و مرد در نظر گرفته شود. در پاسخ می توان گفت (22) که اگر مرد به خواستگاری زن برود حیثیت و احترام زن محفوظ مانده است؛ زیرا که مرد در طبیعت مظهر طلب، تقاضا و عشق آفریده شده است و زن در طبیعت مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن:
طبیعت زن را گل، و مرد را بلبل، زن را شمع و مرد را پروانه قرار داده است. یکی از تدابیر حکیمانه و شاهکارهای خلقت است که در غریزه ی مرد نیاز و طلب و در غریزه ی زن ناز و جلوه قرار داده است. ضعف جسمانی زن را در مقابل نیرومندی جسمانی مرد، با این وسیله جبران کرده است.
خلاف حیثیت و احترام زن است که بدنبال مرد بدود، برای مرد قابل تحمل است که از زن دیگری خواستگاری کند و جواب رد بشوند و آنگاه از زن دیگری خواستگاری کند و جواب رد بشنود تا بالاخره زنی رضایت خود را به همسری با او اعلام کند، اما برای زن که می خواهد محبوب و معشوق و مورد پرستش باشد و از قلب مرد سر در آورد تا بر سراسر وجود او حکومت کند، قابل تحمل و موافق غریزه نیست که مردی را به همسری خود دعوت کند و احیاناً جواب رد بشوند و سراغ مرد دیگری برود. (23)
$ نمونه ی دوم/ مهریه
در این رابطه با ضرورت پرداخت مهریه از سوی مرد این سؤال مطرح است و آن این که مهریه یادآور دوره ای است که زنان مملوک یا برده و مردان مالک و برده دار بودند. در آن دوره برای مالکیت بردگان وجهی پرداخت می شد. اما تفسیر مهریه در اسلام به گونه ای دیگر است.
در اسلام اعتقاد بر این است که اولاً دختر کاملاً با اراده ی آزاد خویش همسر خود را انتخاب می کند. ثانیاً دختر چه در خانه ی پدر و چه در منزل همسر، مملوک یا برده یا خادم نیست؛ بلکه همانند دیگران انسان است و از تمامی حقوق انسانی برخوردار است. ثانیاً زن همانند مرد محصول کار خویش را می تواند برای خود نگه دارد و به تعبیری دارای استقلال مالی است. تمامی موارد مزبور ریشه در طبیعت و آفرینش زن دارد.
فلسفه ی پرداخت مهریه تدبیر ماهرانه ای است که در خلقت ریشه دارد و برای تعدیل نقش زنانه و مردانه طراحی شده است. مهریه نوعی «هدیه و پیش کشی» می باشد که نثار زن می شود.(24) مرد برای جلب رضایت زن و احترام برای موافقت او، هدیه ای پیشکش می کند. زن با ناتوانی جسمی خود، همواره توانسته است مرد را به آستانه ی خویش بکشد و آن گاه که تن به ازدواج با او داد، مرد از روی صداقت عطیه ای نثار می کند. بسیاری از شجاعت ها و نبوغ های مرد مدیون زن و عفاف اوست، از این رو زن می تواند شیرین بفروشد و مرد به هنگام ازدواج هدیه ای به نام مهر تقدیم به او کند. این نکته ی زیبا از تعبیری ظریف از آیه ای از قرآن به دست می آید، آنجا که فرمود:
و آتوا النساء صدقاتهن نحله؛ (25)
و مَهر زنان را به عنوان هدیه ای از روی طیب خاطر به ایشان بدهید.
در این آیه مهریه به عنوان «صدقه» آمده است که از ریشه ی صدق است و بدین معنا است که مهریه نشانه ی صداقت مرد می باشد. (26) همچنین تعبیر «نحله» هم نشان می دهد که مهریه به عنوان عطیه و پیشکش می باشد و هیچ عنوان دیگری ندارد.
$ ج) امامت مهر
از زاویه ای دیگر هم می توان به دو عنصر «زن» و «مرد» نگریست. نگاه عرفانی به ما می گوید که خداوند دارای دو اسم «جمال» و «جلال» است. این دو اسم الهی دارای مظاهری هستند. یکی از قواعد عرفانی که از آیات به دست می آید این است که جلال حق در جمال او نهفته است و جمال وی در جلال او مستور می باشد. (27) مظهر جلال الهی، درون خود از جمال بهره مند است و جلوه ی جلالِ او هم در باطن خویش از جمال نصیب دارد. قرآن به زیبایی این حقیقت را بیان می دارد، مثلاً درباره ی قصاص که نماد جلال حق است، حیات را که مظهر جمال است مطرح می کند: (28)
یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول إذا دعاکم لما یحییکم؛ (29)
ای کسانی که ایمان آورده اید، چون خدا و پیامبر، شما را به چیزی فرا خواندند که به شما حیات می بخشد، آنان را اجابت کنید.
همچنین در رابطه با تکلیف که ظاهری جلالی دارد، باطنی جمالی را مطرح می کند:
فعسی أن تکرهوا شیئاً و یجعل الله فیه خیراً کثیراً؛ (30)
پس چه بسا چیزی را خوش نمی دارید و خدا در آن مصلحت فراوان قرار می دهد.
شاهدی دیگر بر این که جمال در عمق باطن جلال نهفته است یا جلال در باطن جمال وجود دارد، این تعبیر است که بهشت با مکاره آمیخته و دوزخ با شهوات «حفت الجنة بالمکاره و حفت المار بالشهوات». (31)
نکته ی ظریف و مهم این که «جمال» و «جلال» الهی در عرض یکدیگر نیستند؛ بلکه دو اسم طولی هستند. یکی از مضامین بلندی که به عنوان یک اصل در دعای جوشن کبیر مطرح است این که:«یا من سبقت رحمته غضبه». مشابه آن را می توان در فرمایشات سید الساجدین (ع) یافت: «و أنت الذی تسعی رحمته امام غضبه». (32) معنای سبقتِ رحمت که همان جمال است، نسبت به غضب که همان جلال است، سبقت کمی نیست، یعنی تعابیر مزبور بدین معنا نیست که رحمت الهی به لحاظ کمیت بیش از غضب است؛ بلکه سبقت رحمت و جمال به معنای آفرینش، مهندسی و هدایت ماسوا است. (33) رحمت و جمال در عالم پیشگام است. خداوند بر اساس رحمت و جمال نقشه ی عالم را تنظیم کرد و قهر و جلال او در طراحی نقشه ی عالم امامت ندارد.
از سوی دیگر عاطفه، مهر و محبت در جنس زن موج می زند چنانچه صلابت و جلال در جنس مرد. بر این اساس می توان گفت که خانواده هم، نیاز به صلابت یعنی مدیریت دارد که خداوند آن را به مرد واگذار کرده است:
الرجال قوامون علی النساء؛ (34)
مردان، سرپرست زنانند.
چنانچه خانه نیاز به مهر و محبت دارد که خداوند آن را واگذار به زن کرده است:
و جعل بینکم مودهً و رحمهً؛ (35)
و میانتان دوستی و رحمت نهاد.
بر این اساس کانون خانواده، نظامی الهی خواهد داشت، نقش «زنانه» در خانواده، نقش مهر و محبت و سکون و جمال است و نقش «مردانه» در خانواده نقش صلابت، مدیریت و جلال است. و تنها در این صورت خانواده استحکام و تقویت یافته، در پناه آن می توان امیدوار بود فرزندان تربیتی شایسته یابند. اما آن زمان که نقش های طبیعی و الهیِ زن یا مرد از او ستانده شود هسته ی جامعه یعنی خانواده متلاشی خواهد شد.
$ د) تساوی و نه تشابه
بر اساس مبانی عقلی و نقلی ثابت شده است که انسان موجودی است دارای دو بعد؛ یکی جسم و دیگری روح. از میان این دو بعد اصالت از آن بعد روحی است. مبانی فلسفی به ما می گوید که روح، مذکر و مونث ندارد و زن و مرد بدون تنها مربوط به بعد جسمانی انسان است. (36) قرآن کریم درباره خلقت روح می گوید:
ثم أنشاناه خلقاً آخر؛ (37)
آنگاه [جنین را در] آفرینشی دیگر پدید آوردیم.
بعد از آن که مراحل جسمانی جنین در رحم طی شد این تعبیر آمده است. در این مرحله دو گونه می توان گفت؛ یکی این که ما به او بُعدی از جنس دیگر دادیم، دیگر این که ما همان وجود جسمانی را چیز دیگری کردیم. خداوند تعبیر دوم را به کار برده است و این دقیقاً به این معنا است که روح در آغاز جسمانی بوده و در ادامه روحانی می شود، به عبارت دیگر روح جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است. (38)
نکته ی مهم این که بدانیم از یک طرف در هر انسانی روح اصالت دارد و از سوی دیگر روح مذکر و مونث ندارد. روح انسان، انسان است و نه هیچ چیز دیگر. قرآن کریم تمامی فضایل را مربوط به روح می داند که می توان به نمونه هایی از آنها اشاره کرد. از جمله این که:
$ نمونه ی اول/ هدایت قرآن
قرآن کریم و اصولاً تمامی کتب آسمانی برای هدایت زن یا مرد نازل نشده است بلکه قرآن هادی انسان است:
شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان؛ (39)
ماه رمضان [همان ماه] است که در آن، قرآن فرو فرستاده شده است، [کتابی] که مردم را راهبر و [متضمن] دلایل آشکار هدایت و [میزان] تشخیص حق از باطل است.
تعبیر «ناس» در این جا و تعبیر «یا ایها الناس» در بسیاری از آیات دیگر ناظر به صنف و گروه خاصی نیست بلکه شامل کل انسان ها چه زن چه مرد می شود.
$ نمونه دوم/ عامل ارزش
قرآن کتاب ارزش ها و فضایل است، در هیچ کدام از آیات قرآن کریم خوبی ها، زیبایی ها و ارزش ها منحصر به زن یا مرد نشده است:
یا ایها الناس إنا خلقناکم من ذکر وانثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عند الله اتقاکم إن الله علیم خبیر؛ (40)
ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گرداندیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. بی تردید، خداوند دانای آگاه است.
انسان دارای دو شناسه است؛ شناسنامه ی طبیعی و شناسنامه ی الهی. تفاوت های جسمی و کالبدی نظیر چهره، زبان، رنگ، نژاد و مرد یا زن بودن مربوط به شناسنامه ی طبیعی انسان است. اما هر آدمی شناسنامه ای نزد خدا دارد که بر اساس آن، ارزش، معرفت و فضیلت های او را می سنجند. برای شناسنامه ی آسمانی آدمیان تنها یک ملاک وجود دارد که آن تقوا، ایمان و عمل صالح است و در این رابطه زن یا مرد بودن هیچ دخالتی ندارد.
$ نمونه سوم/ الگوی بشر
انسان ها به لحاظ روحی نیازمند الگو برای حرکت در مسیر مناسب هستند، قرآن کریم انسان کامل را به عنوان الگو برای آدمیان معرفی می کند:
لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیراً؛ (41)
قطعاً برای شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقی نیکوست؛ برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می کند.
نکته جالب اینکه تعبیر «لکم» نشان می دهد که مخاطب مرد یا زن نیست بلکه خطاب به مردم است یعنی توده ی ناس می توانند با تمسک به رسول الله (ص) راه خویش را جسته و به سمت کمال طی طریق کنند.
در قرآن با الگوهای متفاوت و متنوعی مواجه می شویم که دو نمونه از آنها را می توان در کنار یکدیگر ذکر کرد. این دو نمونه یکی یوسف (ع) و دیگری مریم (ص) که در عفاف به صورت مشترک بیان شده اند. (42) خداوند درباره ی یوسف (ع) می فرماید:
و لقد همت به وهم بها لولا أن رأی برهان ربه؛ (43)
و در حقیقت [آن زن] آهنگ وی کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او می کرد.
زلیخا قصد یوسف کرد و این قصد در آستانه ی عمل قرار گرفت اما یوسف همت و قصد گناه نکرد؛ زیرا «برهان رب» را دید، یوسف (ع) از بندگان مخلص الهی است و شیطان به درون او توان نفوذ ندارد:
انه من عبادنا المخلصین؛ (44)
چرا که او از بندگان مخلص ما بود.
اما قرآن درباره ی مریم (ع) نمی فرماید که اگر مریم دلیل الهی را نمی دید همت گناه می کرد، بلکه می فرماید نه تنها خودش میل نداشت بلکه فرشته ای که برای او متمثل شده بود را از انجام گناه منع کرد و به تعبیری نهی از منکر نمود؛ لذا مقام مریم اگر از یوسف بالاتر نباشد پائین تر نیست:
قالت إنی اعوذ بالرحمن منک إن کنت تقیاً؛ (45)
[مریم] گفت: «اگر پرهیزگاری، من از تو به خدای رحمان پناه می برم».
از تمامی مطلب پیش گفته به دست می آید که زن و مرد در تمام ویژگی های انسانی مشترکند و این اشتراک، برابری و «تساوی» ریشه در خلقت و آفرینش آدمی دارد. انسان ها چه زن چه مرد در عین حال که برابرند اما از یک سلسله تنوعات و تفاوت های مربوط به آفرینش برخوردارند و همین امر برای آنها حقوق طبیعی را به ارمغان می آورد اما نکته ی مهم این که استعدادهای متفاوت جزء اهداف آفرینش است. تدبیر کتاب خلقت این است که این دو بخش انسانی مکمل یکدیگر بوده به کمک یکدیگر مراتب رشد و تعالی را طی کنند.
از نظر اسلام بردگی زن در مقابل مرد به هر عنوانی که باشد چه پدر چه همسر کاملاً مردود است. از نظر اسلام اطاعت و تسلیم بی قید و شرط زن در برابر مرد پذیرفتنی نیست. سجده ی زن برای مرد نابخشودنی است. زن می تواند بعد از مرگ همسر با مرد دیگری پیوند ازدواج برقرار کند و این هرگز بی وفایی محسوب نمی شود. زن در برابر مرد حقوقی دارد و تکالیفی، چنان که مرد در برابر زن. بنابراین ظلم هایی که در جامعه ی هند به عنوان قانون به زن می شود، هرگز مورد تأیید اسلام و نیز عقل نیست.
$ سه) نظام طبقاتی و عدالت اجتماعی
یکی از اسماء خدا، عادل است. عدالت به معنای رعایت حقوق دیگران است. نقطه ی مقابل آن، ظلم است که به معنای بی توجهی به حق و حقوق دیگران می باشد. لازمه ی عدالت برابر قرار دادن همه ی انسان ها نیست. اگر معلمی عادل است عدالت او اقتضا نمی کند که به شاگردان خواه کوشا یا تنبل، یکسان تشویق یا تنبیه کند و قاضی عادل هم کسی نیست که مال مورد نزاع را به صورت مساوی بین طرفین دعوی تقسیم کند. بلکه معلم عادل و قاضی عادل کسی است که هر کدام از طرفین را به اندازه ی استحقاق عطا کند و اگر حق نیست از او بستاند، خدای عادل هم به انسان ها به قدر نیاز و حاجت و استحقاقشان عطا می کند و اگر بیش یا کم از این باشد، ظلم است.
انسان ها باید به مقتضای عدالت الهی، تمام سعی و تلاش خود را در تحقق عدالت مبذول دارند. عدالت دو گونه است: فردی و اجتماعی، از وظایف مهم انسان ها در هر جامعه و هر شرایطی کمک به تحقق عدالت اجتماعی می باشد و این یکی از اهداف و وظایف مهم انبیاء و اولیاء الهی است:
و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ (46)
بر پیامبران کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به درستی و عدالت گرایند.
همچنین شیوه و روش امامان معصوم (ع) هم، در روابط اجتماعی چه با توده ی مردم و چه با حاکمان جور چنین بوده است. مهم ترین ویژگی حکومت مهدوی اقامه ی قسط و عدل است. بنابراین اسلام بزرگ ترین دینی است که منادی عدالت و پیشگام قسط و عدل است. این کجا و آیینی که معتقد است هر فردی در هر طبقه ای که به دنیا آمد محکوم است که به تمامی قوانین آن طبقه تن در دهد و حق معاشرت با هیچ طبقه ی دیگر را ندارد و نیز اگر خارج از طبقات چهارگانه باشد، نجس است، کجا! در اسلام عدالت از اهداف انبیا (ع) است، اما در آیین هندو عدالت امری ضد اخلاقی است. در اسلام مهم ترین الگوی حکومت، حکومت عدل حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد. اما در آیین هندو نباید هیچ تلاشی برای عدالت کرد و هرگونه سعی بدین منظور بی فایده است. در اسلام هرگونه نظام طبقاتی مردود و محکوم است. اما در فرهنگ هند قرون متمادی است که نظام طبقاتی کاست بیداد می کند. در اسلام باید علیه نظام طبقاتی جنگید، اما در فرهنگ عمومی هند طبقات چهارگانه ی کاست را باید پذیرفت و زیر ارابه های آن خرد شد.
پینوشتها:
1. جنویولویس پاولسون، کارما، ترجمه ی جمشید هاشمی، ص 93- 55، ادیان و مکتب های فلسفی هند، ج 1، ص 2023.
2. تاریخ جامع ادیان، ص 154148؛ ادیان و مکتب های فلسفی هند، ج1، ص 91-88.
3. برای مطالعه در باب تفسیرها و ترجمه های اوپنیشادها ر.ک: ادیان و مکتب های فلسفی هند، ج1، ص 102-99.
4. تاریخ جامع ادیان، ص 267- 254؛ ادیان و مکتب های فلسفی هند، ج1، ص 314.
5. تاریخ جامع ادیان، ص 157 و 146.
6. مائده/ 16.
7. ابراهیم/ 12.
8. عنکبوت/ 69.
9. ابوعلی طبرسی، مجمع البیان، ج8-7، ص 293.
10. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج1، ص 32-28.
11. ر. ک: محمد تقی فعالی، ایمان دینی در اسلام و مسیحیت، ص 93- 80؛ محمد تقی فعالی، ایمان و چالش های معاصر، ص 40- 30.
12. عصر/ 3-1.
13. انفال/ 29.
14. طلاق/ 2.
15. المیزان، ج9، ص 56.
16. حج/ 54.
17. اعراف/ 22 و 20.
18. حجرات/ 13.
19. ر. ک: مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص 142- 107؛ عبدالله جوادی آملی، زن در آینه جلال و جمال، ص 89- 71.
20. مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص 148.
21. همان، ص 133.
22. همان، ص 15.
23. همان.
24. همان، ص 201.
25. نساء/ 4.
26. سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج4، ص 169.
27. محی الدین، فتوحات مکیه، ج2، ص 108.
28. اسماعیل بروسوی، روح البیان، ج3، ص 52.
29. انفال/ 24.
30. نساء/ 19.
31. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج67، ص 78.
32. صحیفه ی سجادیه، ص 142.
33. عبدالله جوادی آملی، زن در آینه ی جمال و جلال، ص 169.
34. نساء/ 34.
35. روم/ 21.
36. عبدالله بن سینا، الشفاء، الالهیات، ص 283.
37. مومنون/ 14.
38. صدرالدین شیرازی، الاسفار الاربعه، ج8، ص 152.
39. بقره/ 185.
40. حجرات/ 13.
41. احزاب/ 21.
42. عبدالله جوادی آملی، زن در آینه ی جمال و جلال، ص 124.
43. یوسف/ 24.
44. یوسف/ 24.
45. مریم:/ 18.
46. حدید/ 25.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}