قدرت نرم چین: افسانه یا واقعیت؟

به نظر می رسد بحث فوق نمایانگر «مطرح شدن» قدرت نرم چین در صحنه جهان باشد که نتایج مهمی برای جامعه بین المللی دارد. اما باید مراقب باشیم برای این مباحثات ارزش ظاهری قائل نشویم. گرچه تنها تعداد انگشت شماری از افراد استدلال های نای درباره اهمیت و ضرورت پرورش قدرت نرم را که به شکل شهودی پذیرفتنی است انکار می کنند تعیین اینکه قدرت نرم چگونه و چه اندازه یک دولت را قادر به دستیابی به هدف های سیاسی اش می کند (با وجود دشواری های روش شناختی) فوق العاده دشوار است (Wang and Lu 20008: 446). همان گونه که از تصاویر معترضان مخالف آمریکا که کفش نایک برپا و لباس جین بر تن دارند پیداست هرگز چندان روشن نیست که چگونه فرهنگ مردم پسند آمریکایی منجر به تقویت قدرت نرم ایالات متحده خواهد شد. این نکته به ویژه در مورد چین موضوعیت دارد زیرا بررسی ها و تفسیرهای مختلف درباره میزان قدرت و نفوذ جمهوری خلق چین غالباً مبالغه آمیز بوده اند.
جرالد سیگال در اوج بحث و جدل ها بر سر «تهدید چین» در اواخر دهه 1990 با خاطرنشان ساختن گزارش های به شدت مبالغه آمیزی که درباره قدرت اقتصادی و نظامی چین و به تبع آن نفوذ بین المللی این کشور وجود داشت این نکته را به شکلی ناخوشایند به ما یادآورد شد (Segal 1999). اما بررسی خود ما که در ادامه می آید حاکی از آن است که جریان پیوسته تفسیرهای تحلیل گران چینی و غربی درباره قدرت نرم چین نتوانسته است از افتادن در این دام کاملاً آشنا در امان بماند.
دلایل اصلی این امر را می توان در نزدیکی نسبی این افراد به تصمیم گیران سیاسی و دستورکارهای شان جست. مشهور است که رابرت کاکس گفته است «نظریه همواره به نفع کسی و برای مقصودی پرداخته می شود» (Cox 1996: 87). این سخن مسلماً‌ موضوعیت فراوانی برای بحث و جدل های اخیر درباره قدرت نرم چین دارد. در خود جمهوری خلق چین، ‌رهبران پکن هرچه بیشتر از روشنفکران مردمی و دانشوران می خواهند که توصیه هایی برای سیاست گذاری در اختیارشان بگذارند. آنان نیز برای حفظ نفوذ خود باید تماس های شخصی خودشان را با نخبگان سیاسی حفظ کنند (Glaser and Saunders 2002). در این محیط اجتماعی که با محدودیت های مستمر برای آزادی بیان همراه است شاید شگفت انگیز نباشد که بسیاری از فرهیختگان معمولاً بر دستاوردهای مثبت حزب کمونیست چین تأکید می کنند و این دستاوردها را با ادعای افزایش قدرت نرم چین پیوند می زنند. مسلماً تحلیل گران غربی گرفتار همان محدودیت هایی نیستند که دامنگیر همقطاران چینی شان است. اما درخور توجه است که بسیاری از بررسی های اخیر درباره قدرت نرم چین توسط پژوهشگران آمریکایی یا مستقر در آمریکا تهیه شده است. این تا حدودی بازتاب اهمیت راهبردی بیشتری است که آسیا برای ایالات متحده دارد ولی تأکید شدید بر کندوکاو درباره قدرت نرم چین و تهدید بالقوه ای که این قدرت برای برتری ایالات متحده پیش می آورد به راستی گواه آن است که منافعی سیاسی که واشنگتن در حفظ چیرگی آمریکا به رغم قد افراشتن چین دارد بسیاری از این آثار را تحت تأثیر قرار داده است (Suzuki 2009). این عوامل به نوبه خود موجب گرایش تحلیل گران غربی به مبالغه درباره تأثیرگذار بودن قدرت نرم چین و نادیده گرفتن همه پیچیدگی هایی می شود که ممکن است در مباحثات پیرامون قدرت نرم چین وجود داشته باشد.

مبالغه درباره تأثیرگذاری قدرت نرم چین

در بررسی هایی که خود چینیان درباره قدرت نرم جمهوری خلق چین انجام داده اند «مبالغه» معمولاً به صورت پنهان کردن تمامی جنبه های منفی فرهنگ، ارزش های سیاسی و سیاست خارجی چین همراه با جار زدن «جذابیتی» نمود می یابد که چین در سال های اخیر پیدا کرده است. درحوزه سیاست خارجی، مفسران جمهوری خلق چین به سیاست خارجی مبتنی بر «حسن همجواری» و «مستقل» پکن مباهات می کنند. این ادعا تا حدودی حقیقت دارد؛ ‌بسیاری از پژوهندگان، ‌جمهوری خلق چین را یک «قدرت تجدیدنظر طلب» نمی دانند و خاطرنشان می سازند که چین گام های بلندی در جهت تلاش برای رعایت هنجارهای مختلف بین المللی برداشته است (Johnston 2003). شاید سطح بالای احساسات ضدآمریکایی در دوران دولت بوش هم تا اندازه ای تصویر بین المللی نسبی جمهوری خلق چین را بهبود بخشیده باشد. اما سیاست خارجی پکن به دلیل اینکه «برای انجام معاملات سیاسی و اقتصادی با دیکتاتورهای فاسد و حتی بی رحم تردید چندانی به خود راه نمی دهد» همچنان دچار «مشکلات مشروعیت» جدی است (Gill and Huang 2006: 28).
مباحثات پیرامون ارزش های سیاسی نیز دچار مشکلات مشابهی است. برای نمونه، ‌مِن (Men 2007: 17). با اطمینان ادعا می کند که قدرت گرفتن چین «باعث شده است مردم قدرت عظیم فرهنگ سنّتی چین را که بر آیین کنفوسیوس مبتنی است از نو به بررسی گذارند» ولی رابطه علت و معلولی میان فرهنگ (سیاسی) سنّتی و رشد امروزی چین هرگز روشن نیست. شاید جدی تر از این،‌ ادعاهای قابل تردیدی باشد که چین بر اساس فلسفه سیاسی سنّتی خود (و نظم) بین المللی که بر پایه این فلسفه استوار بود) در مورد برخورداری خودش از قدرت نرم می کند. گرچه بسیاری از پژوهندگان چینی مشتاقانه خاطرنشان ساخته اند که چین از دیرباز یک قدرت چیره نیکخواه بوده است چنین استدلال هایی در پی بالا گرفتن بحث و جدل ها درباره «تهدید چین» مطرح شد و هدف از آن برآورده ساختن این هدف سیاسی بسیار مشخص بود که «ثابت شود» چین در طول تاریخ هرگز یک تهدید نبود است. اما سوابق تاریخی نشان می دهد که امپراتوری چین با آرمان «نیک خواهی» کنفوسیوسی فاصله بسیار داشته است (Johnston 1995). از این گذشته،‌ باید توجه داشت که فلسفه سیاسی کنفوسیوس ذاتاً‌ سلسله مراتبی و آمیخته با این برداشت شدیداً پدرسالارانه بود که آنان که از نظر اخلاقی پرورش یافته ترند باید کسانی را که خطاکارترند به خوشبختی و رسیدن به هماهنگی با کل گیتی رهنمون شوند. این گونه «روابط فرهنگی سلسله مراتبی که در آن، هدف تبدیل دشمنان به دوستان است از همان منطق دیگر شیوه خشونت امپراتوری ... یعنی کیش گردانی پیروی می کند» (Callahan 2008: 755). این برداشت از برتری چین زمانی تقویت می شود که توجه کنیم «اصولی چون "همزیستی مسالمت آمیز با همسایگان، ‌سعادتمند ساختن آنها، و ایمنی بخشیدن به آنها" و "جهان هماهنگ" را که پکن تبلیغ می کند همگی برگرفته از آیین کنفوسیوس هستند» (Cho and Jeong 2008: 471). این اصول نمایانگر «تشنگی چین به "راه حل های چینی" برای مشکلات جهان و راه حل های ملت گرایانه برای مسائل جهانی به ویژه در زمانی که آنها شکل میهن پرستانه ای از جهان میهنی را تبلیغ و ترویج کنند» (‎759‏ :Callahan 2008) و نیز این «احساس است که مردم چین باید فردا عهده دار همان رسالت متمدن ساختن جهان شوند که آمریکاییان از جنگ جهانی دوم به این سو بر دوش داشته اند» (Nyiri 2006: 106). چنین احساساتی چندان بر جذابیت چین به ویژه در جهان در حال توسعه نخواهد افزود، جهانی که در آن، استقلال طلبی شامل مبارزه برای فائق آمدن بر سلسله مراتب فرهنگی و نژادی هم بود (Suzuki 2009).
پیوندهایی که میان دستاوردهای ارزش های سیاسی معاصر چین «سوسیالیسم آمیخته به ویژگی های چینی» و قدرت نرم چین برقرار می سازند جای تردید دارد. در مورد نظام سیاسی داخلی چین، هر گونه ادعا در این خصوص که این ارزش ها به قدرت نرم جمهوری خلق چین کمک می کند اغلب صرفاً در حد ادعا باقی می ماند و شواهدی وجود دارد که دیگران در خارج از چین همین نظرات را ندارند. گرچه ژانگ و لی مدعی اند که نهادهای سیاسی جمهوری خلق چین «چینی آزاد، ‌مردم سالار، ثروتمند و قوی [به وجود آورده اند] که در سراسر جهان به ویژه در میان دولت های در حال توسعه نفوذ عظیمی دارد» (Zhange and Li 2003: 46) آشکار است که به هیچ وجه چنین نیست. نخست،‌ پکن هنوز هم تا تبدیل چین به یک دولت به راستی «آزاد» و «مردم سالار» فاصله بسیار دارد. همان گونه که در گزارش تهیه شده برای دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر ملل متحد آمده است جمهوری خلق چین هنوز گرفتار نقض گسترده حقوق بشر و محدودیت های کلی برای حقوق سیاسی است. اعتراضات خشمگینانه ای که در جریان حمل مشعل المپیک پکن در انگلستان، فرانسه و ایالات متحده بر ضد چین برپا شد بیزای گسترده از سیاست های سرکوبگرانه پکن را به خوبی نشان داد و یادآور این بود که قدرت نرم چین در عمل چه اندازه شکننده است.

بزرگ جلوه دادن «تهدید» قدرت نرم چین

اگر دانشمندان چینی به ناحق نفوذ مثبت قدرت نرم چین را بزرگ جلوه می دهند بسیاری از فرهیختگان غربی نیز به همان اندازه گرفتار مبالغه درباره نفوذ پکن و «جذابیت» آن به عنوان تهدیدی برای منافع غرب هستند. برای نمونه، ‌ادعا می شود که «چین چنان به سرعت تصویر مثبتی از خود در آفریقا ترسیم کرده است که اکنون از نظر نفوذ،‌ رقیب ایالات متحده، فرانسه و مؤسسات مالی بین المللی به شمار می آید» (Kurlantzik 2006: 1) و اهداف لیبرال ها یعنی منتشر ساختن مردم سالاری و احترام به حقوق بشر را متزلزل می کند. بر این اساس، شکست صندوق بین المللی پول در زمینه وادار ساختن آنگولا به پذیرش برنامه های تجدید ساختاری این صندوق را با قدرت نرم چین یعنی عرضه کمک بی قید و شرط از سوی چین مرتبط می دانند (Kurlantzik 2006: 1, 2007: 97-103). اما این دیدگاه، کارآمدی قدرت نرم چین را بیش از حد واقع نشان می دهد. دانز با مطرح ساختن مطلب ذیل، ‌یکسویه بودن این استدلال ها را برجسته می سازد:
تمرکز به دور از آینده نگری روی نقشی که چین در تغییر موضع لواندا در زمینه پیگیری ترتیبات مالی رسمی با صندوق بین المللی پول بازی کرد ... نقش غالبی را که افزایش درآمدهای نفتی در کاهش علاقه مندی دولت آنگولا به صندوق یاد شده و دیگر تسهیلات وام گیری ارائه شده از سوی کمک دهندگان غربی داشته از نظر پنهان ساخته است ... (Downs 2007: 56-7).
از این گذشته سیاست خارجی چین آنچنان که غالباً دانشمندان غربی فرض می کنند حتی در «جهان سوم» هم که چین بنا به ادعاها از احترام چشمگیری برخوردار است جذابیت ندارد. جست و جوی بی رحمانه جمهوری خلق چین و بنگاه های اقتصادی آن به دنبال منابع طبیعی همراه با بهره کشی از کارگران محلی منجر به بالا گرفتن درخور توجه احساسات ضدچینی شده است (Alden 2005; Le Monde 2008). وانگهی شایان توجه است که مردمان کشورهای در حال توسعه نیز ابله و ظرف هایی خالی نیستند که منتظر باشند با «قدرت نرم چین» پر شوند. اگر مردمان جهان در حال توسعه را غافل از این گرفتاری های بالقوه فرض کنیم منکر کنشگری آنها شده ایم(Suzuki 2009).
چین را در عین حال به دلیل تبلیغ «توسعه استبدادی» (1) که مصداق کامل آن «اجماع پکن» است به باد انتقاد گرفته اند. کورلانتزیک در جملاتی نوعی از این دست می گوید «چین از طریق سخنرانی های خارجی آشکارا مدل اجتماعی اقتصادی خود را ترویج می کند که نوعی مدل کنترل صدر به ذیلی برای دستیابی به توسعه و کاهش فقر است که در آن اصلاحات اقتصادی، اصلاحات سیاسی را به حاشیه می راند» (Kurlantzik 2007: 56). اما وی این واقعیت را نادیده می گیرد که همان گونه که ظاهراً از سخنان دولتمردان غیرچینی پیداست سایر دولت ها هستند که از روی طیب خاطر علاقه مندی خودشان را به «اجماع پکن» نشان داده اند. وانگهی، گرچه حقیقت دارد که سیاست های چین از دهه 1980 به این سو در به ارمغان آوردن رشد اقتصادی چشمگیر برای چین موفق بوده در عین حال نابرابری های فاحشی آمیخته با «فساد گسترده» پدید آورده است. این مسلماً «پایندگی و جذابیت بلند مدت توسعه چین و آنچه را که «اجماع پکن» خوانده شده است زیر سؤال می برد (Gill and Huang 2006: 28). به دشواری می توان تصور کرد که سایر دولت ها از این جنبه از مدل توسعه چین غافل باشند. حتی دانشمندان چینی هم که به طور کلی نگرش مثبتی درباره جذابیت چین دارند بر همین نظرند (Yu and Zhuang 2005: 203; Cai 2006: 324; Men 2007: 53; Zhang 2007: 577). سایر تهدیدهای بالقوه ای هم که با قدرت نرم چین مرتبط جلوه داده می شوند اغلب پیوندهای علت و معلولی ضعیفی با آن دارند. برای نمونه، ژیل و هوانگ می گویند گشایش مؤسسات کنفوسیوس و آموزش زبان رایج در پهنه اصلی خاک چین که در آن از «مطالب خوشایند پکن و نه نشانه های چینی سنتی رایج در تایوان یا نگرش های تایوان استفاده می شود ... به پیشبرد هدف سیاست خارجی چین که همانا به حاشیه راندن نفوذ بین المللی تایوان است کمک می کند» (Gill and Huang 2006: 18). شگفت آنکه این دو این واقعیت را از قلم می اندازند که آموزش زبان چینی در عین حال می تواند گشایشی برای شناخت دیدگاه های تایوانی باشد زیرا هم جمهوری خلق چین و هم تایوان، زبان رسمی شان زبان چینی ماندارین است. ادعایی که پیش از این از کورلانتزیک مطرح ساختیم دایر بر اینکه افزایش قدرت نرم چین منجر به رشد «بی ملاحظگی نسبت به محیط زیست» (2) خواهد شد نمونه مناسب دیگری در این زمینه است. «پیوندی که وی میان زوال محیط زیست جهان و قدرت نرم چین برقرار می سازد تلویحاً‌ بدین معنی است که علت گسترش آلودگی را باید در مجذوب بودن شدید سایر دولت ها به مدل توسعه اقتصادی پکن که با محیط زیست سازگار نیست و اینکه تأثیرات زیان بار این مدل بر محیط زیست برای آنها چندان اهمیتی ندارد جست» (Suzuki 2009). در واقع، پکن غالباً ‌با گلایه همسایگانش از بابت تأثیر مخربی رو به رو بوده که آلودگی های آن کشور بر محیط زیست آنها گذاشته است. چنین رفتاری را نمی توان گواه این گرفت که سایر دولت ها تحت تأثیر و مجذوب «اجماع پکن» در زمینه توسعه هستند. در واقع، می توان گفت که کم توجهی چین به زوال محیط زیست موجب کاهش جذابیت چین می شود و مفسران چینی هم نگرانی های مشابهی را در این زمینه ابراز داشته اند (Zhang 2004: 13).

نادیده گرفتن پیچیدگی ها

میل به تأکید بر اهمیت قدرت نرم چین به عنوان نیرویی مثبت یا منفی در عین حال موجب نادیده گرفتن تمامی پیچیدگی هایی که «یورش جذابیت» (3) چین دارد یا بحث و جدل های چینی ها درباره این پیچیدگی ها شده است. این سخن به ویژه در مورد تحلیل گران غربی درست به نظر می رسد. نخست، ‌بسیاری از این مفسران به دلیل نگرانی های تلویحی شان از بابت «تهدیدی» که قدرت نرم چین پیش می آورد ظاهراً این واقعیت را از قلم می اندازند که بسیاری از تحلیل گران چینی همچنان به قوّت و کارآمدی قدرت نرم جمهوری خلق چین به شدت مشکوک اند. در واقع، لی می گوید «نگرش غالبی که در میان مخاطبان چینی درباره وضعیت فعلی قدرت نرم چین وجود دارد این است که چین پیشرفت زیادی کرده و استعداد بالقوه چشمگیری هم دارد ولی قدرت نرم این کشور از رشد قدرت سخت آن و رشد قدرت نرم سایر قدرت های مهم عقب افتاده است» (Li 2008: 296). یکی از پژوهشگران چینی بی پرده گفته است «کسانی که می گویند فرهنگ چین جذابیت جهانی دارد یا چین امروزه دستور کار نهادهای بین المللی را تعیین می کند خودشان را فریب می دهند» (Zhan 2006: 5). بسیاری نیز با او هم نظرند. همان گونه که پیش از این گفتیم برخی به وجوه تاریک تر توسعه چین در سال های اخیر (مانند سطح بالای آلودگی) توجه کرده اند که می تواند از جذابیت مدل توسعه جمهوری خلق چین بکاهد. ژانگ در عین حال خاطرنشان ساخته است که «نمی توان جذابیت فرهنگ چین را هم سطح جذابیت فرهنگ آمریکایی خواند» (Zhang 2007: 577). گواه این امر حضور همه جایی و فراگیر میکی ماوس یا ام تی وی است. سایرین روی دشوار بودن اثبات این مسئله انگشت گذاشته اند که چگونه علاقه مندی به زبان یا فرهنگ چین، گواه رشد قدرت نرم جمهوری خلق چین است. ژان یی جیا با هوشمندی می گوید:
... می توان گفت اگر به جهان بنگرید می بینید شمار مؤسسات کنفوسیوس رو به رشد است، تعداد بیشتری از افراد سرگرم مطالعه و تحقیق درباره چین هستند و رسانه های خارجی گزارش های بیشتری را به چین اختصاص می دهند و توجه بیشتری به آن دارند ... اگر چین از نظر قدرت نرم یک قدرت بزرگ نیست پس چگونه می تواند چنین توجهی را به خود جلب کند؟ درست است که این نشان دهنده جذابیت عظیم چین است ولی این جذابیت صرفاً‌ نمود علاقه مندی به فرصت هایی تجاری که چین در اختیار شرکت های چندملیتی می گذارد یعنی بازار مصرف کنندگان چینی و نیروی کار ارزان آن کشور است. توجه خارجیان به چین و اشتیاقی که به تازگی نسبت به فرهنگ چینی پدید آمده است ناشی از میل به پول درآوردن بیشتر در چین از طریق شناخت بهتر آن است (Zhan 2006: 5).
دوم، این فرض قابل تردید وجود دارد که نخبگان سیاسی چین یکپارچه مایل به برهم زدن منافع غرب از طریق قالب کردن «اجماع پکن» به دیگر کشورها هستند. اما به نظر نمی رسد لزوماً‌ نوعی «اجماع» در میان نخبگان چینی حاکم باشد. اولاً با اینکه در خود جمهوری خلق چین بحث های کاملاً گسترده ای درباره «اجماع پکن» جریان دارد باید توجه داشت که این اصطلاح تنها پس از انتشار کتاب تأثیرگذار رامو وارد قاموس محافل سیاست گذاری چین شد. همان گونه که وو شو کینگ خاطرنشان می سازد «اجماع پکن» را افکار عمومی بین المللی با توجه به توسعه اقتصادی شتابان چین به طور خودجوش جا انداخت» (Wu 2007. تأکید افزوده). این گونه نبود که از همان ابتدا «اجماعی» وجود داشته باشد وحتی امروز نیز برخی تحلیل گران می گویند «اگر هم اجماعی در پکن حاکم باشد اجماع بر این است که هنوز اصلاحات در چین کامل نشده است» (Zhang 2004: 11; Wu 2007). بدون شناخت روشن و کامل اینکه مدل توسعه چین دقیقاً چیست قالب کردن آنچه «اجماع پکن» خوانده شده است برای پکن دشوار است. بر این اساس،‌ شگفت نیست که وانگ و لو به این نتیجه می رسند که «حکومت چین در پی آن نبوده است که اجماع پکن را همچون رقیب اجماع واشنگتن به کار گیرد» (Wang and Lu 2008: 429؛ از این گذشته، ‌نک.Cho and Jeong 2008: 465).
سرانجام، برخی تحلیل گران گرایش بیش از حدی به تأکید روی تجدیدنظر طلبی بالقوه ای که در ورای نیّات پکن وجود دارد و ضد غربی دیدن مستقیم قدرت نرم چین دارند. اینان این واقعیت را نادیده می گیرند که «یورش جذابیت» جمهوری خلق چین مخاطبان متعددی را هدف گرفته است. چند وجهی بودن «یورش جذابیت» چین از همه بیشتر با نگاه به سیاست های خارجی اخیر پکن آشکار می شود که هدف از آنها ترسیم و ترویج تصویری از چین به صورت یک قدرت طرفدار وضع موجود است که پشتیبان وضع موجود مادی و هنجاری جامعه بین المللی است. تا امروز وجه مشخصه نظم بین المللی دوران پس از جنگ سرد، مطرح بودن آمریکا به عنوان یگانه قطب نظام بوده است. در چنین محیطی جمهوری خلق چین چاره ای جز برآورده ساختن برخی از انتظارات هنجاری مورد قبول غرب ندارد. رشد اقتصادی چین که به شکل فزاینده ای با مشروعیت حزب کمونیست آن کشور گره خورده است بستگی به روابط سیاسی و اقتصادی باثبات با دولت های توسعه یافته دارد. وانگهی، ‌این یگانه راه جلوگیری از مطرح شدن دوباره نظریه های «تهدید چین» و تضمین دشمنی نورزیدن جامعه بین المللی با جمهوری خلق چین است. با توجه به اینکه پرورش قدرت نرم (همان گونه که پیش از این گفتیم) ابزاری برای کاستن از هراس های موجود از قد افراشتن چین شناخته می شود جای شگفتی نیست که رفتار سیاست خارجی چین که هدفش تقویت قدرت نرم آن کشور است به هیچ وجه آنگونه که ما «تجدیدنظر طلبانه »اش می خوانیم نیست. در واقع، برخلاف ادعاهای مطرح شده دایر بر اینکه نفوذ رو به رشد چین در آفریقا موجب تقویت حاکمان غیرمردم سالار و افزایش موارد نقض حقوق بشر می شود. ژیل و همکارانش خاطرنشان می سازند که «عناصر پیشرو در جمع نخبگان سیاست گذار چین» پیشنهاد کرده اند در تلاش برای خوشنماتر کردن تصویر و شهرت بین المللی چین، از سطح مناسبات کشورشان با خارطوم کاسته شود و در سال 2007 دولت جمهوری خلق چین «موقعیت ممتاز تجاری» سودان را لغو کرد و از «اعطای مشوق های مالی به شرکت های چینی برای سرمایه گذاری در سودان» سرباز زد (Gill et al. 2007: 13-14).
در نتیجه، حتی تحلیل گرانی هم که معمولاً از پشت عینک تهدیدنماتری به قدرت نرم چنین می نگرند ناچارند اعتراف کنند که پکن لزوماً تهدیدی برای نظم بین الملل نیست و مدعی شوند که همان گونه که از مشارکت جمهوری خلق چین در عملیات صلح بانی سازمان ملل یا میانجی گری در مذاکرات چندجانبه درباره بحران هسته ای کره شمالی پیداست این کشور از قدرت نرم خود استفاده مثبت و سازنده ای می کند (Kurlantzik 2007: 155-60). هر دوی این فعالیت ها با تصویری که غالباً ‌از چین به صورت «مدافع» حاکمیت و مستبدان ترسیم شده است تعارض دارند: درباره عملیات صلح بانی ملل متحده باید گفت عملیاتی که در دوره پس از جنگ سرد صورت گرفته هرچه بیشتر شکل مداخله جویانه ای داشته و هدف آنها تبدیل جوامع جنگ زده و از هم گسیخته به مردم سالاری های لیبرال و سرمایه داری بازارنگر بوده است (Paris 2004). در این گونه عملیاتِ مهندسی اجتماعی، ‌اغلب حاکمیت دولت میزبان به حال تعلیق درمی آید و عملاً‌ با مردم دولت میزبان همچون کودکان رفتار می شود (Bain 2003). مسلماً شرکت در چنین عملیاتی باعث اعبتار یافتن چین به عنوان یک «قدرت بزرگ مسئولیت شناس» در جمع قدرت های غربی می شود و در واقع پکن هم قصدی جز این ندارد (Suzuki 2008). اما این فعالیت ها با مخالفت چین و بسیاری از دولت های رها شده از بند استعمار با سلسله مراتب و پدرسالاری که وجه مشخصه حکومت امپریالیستی بود تناقض و تعارض دارد و دانشمندانی که «مستبدان تک افتاده» را به چشم مخاطبان اصلی «یورش جذابیت» جمهوری خلق چین به قصد ترویج قدرت نرم آن کشور می بینند نمی توانند این گونه تناقضات راتوضیح دهند.

نتیجه گیری

قدرت نرم چین، مفهوم نسبتاً تازه ای در سیاست خارجی این کشور است و همان گونه که در فصل حاضر نشان دادیم موضوع بحث و بدفهمی های بسیاری قرار گرفته است. با توجه به اینکه پکن به تازگی چگونه شروع به پیش بردن قدرت نرم خود کرده است شاید بی راه نباشد اگر بگوییم نخبگان چینی به رغم انگیزه های به شدت راهبردی شان تا امروز نتوانسته اند سیاست یکپارچه و ملموسی در زمینه قدرت نرم بپردازند. هنوز بر سر اینکه آنچه «اجماع پکن» خوانده شده عملاً چیست هیچ اجماع و اتفاق نظری وجود ندارد و این واقعیت که «یورش جذابیت» جمهوری خلق چین مخاطبان متعددی را هدف گرفته است بدین معنی که سیاست های مختلف پکن اغلب تناقض آلود است.
از این گذشته به رغم تحلیل های اغرق آمیز مفسران چینی و غربی هنوز بیش از آن زود است که بتوان گفت آیا جمهوری خلق چین در «واداشتن دیگران به خواستن نتایجی» که خودش خوش دارد موفق بوده است یا نه و اگر محافل سیاست گذاری پکن اطمینانی درباره قدرت نرم چین ندارند، «مخاطبان موردنظر» آنها نیز همین گونه اند. نتایج بررسی های صورت گرفته درباره جذابیت جمهوری خلق چین به هیچ وجه یکدست نیست. در بررسی صورت گرفته توسط سرویس جهانی بی بی سی آمده است که «نفوذ چین در جهان را اکثریت یا جمع کثیری از شهروندان 14 کشور از 22 کشور مورد بررسی مثبت می دادند» و 48 درصد «نفوذ چین را مثبت» می شمردند «این یعنی 10 درصد بیشتر از کسانی که همین عقیده را درباره ایالات متحده داشتند» (Gill and Huang 2006: 23-4). در یک نظرسنجی هم که مؤسسه سیاست گذاری بین الملل لُووی در سال 2005 در استرالیا انجام داد مشخص شد که 69 درصد پاسخ دهندگان احساسات «مثبتی» به نفع چین و 58 درصد آنان احساسات مثبتی به نفع ایالات متحده داشتند (Cook 2005: 1). برعکس، در یک بررسی هم که شورای امور جهانی شیکاگو درباره افکار عمومی چندین کشور انجام داد (Chicago Council on Global Affairs ‎‎2008‎‎‎: 5) مشخص شد که گرچه اکثریت پاسخ دهندگان در ایالات متحده،‌ ژاپن،‌ کره جنوبی، اندونزی و ویتنام اعتقاد داشتند چین به زودی رهبری آسیا را به دست خواهد گرفت شمار شگفت آوری از آنان «از اندیشه تبدیل چین در آینده به رهبر آسیا "تا حدودی" یا "بسیار" ناخرسند بودند». از پاسخ دهندگان اهل کره جنوبی 77درصد پاسخ منفی دادند و در حالی که کشورهای در حال توسعه ای چون اندونزی و ویتنام معمولاً‌ نگرش مثبت تری داشتند این نسبت در آنها «به ترتیب 45 و 39 درصد بود». از لحاظ «قدرت نرم دیپلماتیک» و «قدرت نرم سیاسی» جمهوری خلق چین از هر دو کشور ایالات متحده و ژاپن عقب بود و از حیث «قدرت نرم فرهنگی» نیز در میان پاسخ دهندگان اهل کرده جنوبی و ایالات متحده پشت سر ژاپن قرار داشت (Chicago Council on Global Affairs 2008: 14). همه اینها معنایی جز این ندارد که تا تبدیل شدن به یک «قدرت بزرگ» از نظر قدرت نرم همان که چینی ها روآن شیلی داگوئو می خوانند جمهوری خلق چین راه درازی در پیش دارد. وانگهی، ‌چه بسا رهبران چین ناچار باشند با رستاخیز قدرت نرم آمریکا نیز دست و پنجه نرم کنند. در زمانی که این سطور نوشته می شود دولت بوش روزهای آخر خود را می گذراند و شروع به کار رئیس جمهور بعدی یعنی باراک اوباما می تواند سیاست خارجی و تصویر بین المللی ایالات متحده را بسیار متفاوت سازد و قدرت نرم آمریکا را که در سال های اخیر به شدت آسیب دیده است بهبود بخشد. اما این بدان معنی نیست که حتماً میان قدرت نرم چین و آمریکا رقابت با حاصل جمع صفر شدیدی درخواهد گرفت. تجربیات ما در زمینه چندفرهنگ باوری نشان داده است که فرهنگ ها و سنّت های متعدد می توانند با یکدیگر همزیستی داشته باشند و کاملاً‌ پذیرفتنی است اگر بگوییم که جهانیان می توانند جذب «فریبندگی» هر دو کشور چین و آمریکا شوند. ظاهراً‌ تحلیل های اخیر درباره قدرت نرم چین،‌ گرفتار این دام واقع گرایانه عجیب شده اند که فکر می کنند چین و غرب درگیر یک بازی با حاصل جمع صفر برای جلب قلوب و اذهان جهانیان هستند. چنین برداشتی نه تنها درک ما را از تازه ترین جنبه سیاست خارجی چین مبهم می سازد بلکه می تواند در غرب و چین تصویرهای ناخوشایندی از طرف مقابل که کمکی به هیچ کس نمی کند ترسیم نماید و مانع از آن شود که چین بالنده و غرب با یکدیگر همزیستی داشته باشند. قد افراشتن چین در آینده نزدیک حتمی است و هم چینی ها و هم بقیه مردم جهان این را به خوبی می دانند. پس چالشی که پیش رو داریم یافتن راهی برای کنار آمدن با این قدرت بالنده بدون برهم خورد نظم شکننده بین المللی است. شناخت باریک بینانه قدرت نرم چین که دور بودن از آینده بینی و تخیل «تهدیدها» را پشت سر گذارد، گامی است که برای رسیدن به این مقصود باید برداشت.

پی نوشت ها :

1. autocratic development
2. environmental recklessness
3. charm offensive

منبع: قدرت نرم و سیاست خارجی ایالات متحده