شاه عباس دل دلیری داشت که هوس میدان نویی کرد و نقش جهانش را ساخت؛ والاهر میدانی نمی توانست از عهده میدان کهنه بربیاید و هر مسجدی هم مسجد جامع نبود. رتق و فتق امور اصفهان همیشه در دست 2 میدان این شهر بوده. پل های اصفهان در کناره شهر و در کران زنده رود از هر جدلی دور بوده اند اما قواره ای هم اگر به تن اصفهان شده یا زیر سر میدان نقش جهان بوده یا میدان کهنه. تا پیش از درخشش و بالیدن صفویان از میدان نقش جهان خبری نبود. قبل از آن، میدان کهنه که کهنه هم نبود و برووبیایی داشت، نزدیک به 800 سال مرکز شهر بود و برای اداره شهر، هم بازار داشت و هم مسجد. میدان کهنه در شهرک یهودیه بود و نبض شهر در رگ های مسجد این میدان می کوفت که از منبر و محراب و خزانه و کتابخانه و خانقاه و کاروانسرا، همه را به تفصیل داشت و شهر را به اشارتی می چرخاند. مسجد جامع، قلب میدان کهنه بود و نزدیک به هزار سال عبور عابر و سوارانی را دیده بود که می بردند و می کشتند و می سوزاندند اما هنوز برپا بود و همچنان می کوفت و می کوبد هم. این مسجد را آموزه ای از معماری اسلامی می دانند که هزار سال در زیر آب و گزند و آتش کویر تاب آورده است.

تاریخ زیبایی

برای گذر از مسجد باید سر را پایین انداخت و از زیر زنجیر در گذشت. قصه این زنجیر دیر نمی شود و سر صبر می گویمش؛ چه حالا وقت قصه دیگری است و باید مستِ دیدن شد. سردری که از آستانه اش گذشتیم، سر در جنوبی مسجد است که نه قدیمی ترین سر در مسجد است و نه زیباترین اش و آن را محمد حسین خان صدر، والی اصفهان را در ایام قاجار ساخته است. اما قدیمی ترین و زیباترین سر در مسجد جامع، سر در شمال شرقی مسجد است و کتیبه ای کوفی متعلق به 900 سال پیش دارد که به سال 515 ه.ق ساخته شده. در این کتیبه مرقوم شده که این مسجد در عهد سلاجقه از آتش کین اسماعیلیان سوخت، اما جان به در برد و دوباره بر پا باشد. این مسجد در غریبی داشته که امروز از آن هم خبری نیست. می گویند؛ «ابومضر رومی دری ساخته بود بر مسجد جامع و بر آن اعمال عجیبه و صنایع غریبه و در خرج آن مقدار هزار دینار آن وقت تکلیف نموده.» البته اینها چیزهایی است که می گویند، امروز نه از آن در خبری است نه از اعمال عجیبه و صنایع غریبه. امروز مسجد جامع، هشت در ورودی دارد که غیر از دوتا، مابقی مسدودند و راه به جایی نمی برند، یکی از این درها مجاور گنبد تاج الملک و پشت شبستان است، دیگری به مقبره علامه مجلسی باز می شود و هنوز رفت و آمد دارد و سیل زائران و درماندگان را راه بری می کند، پنجمی به کوچه بواسحاقیه راه داشته و در ضلع شمال غربی مسجد بوده و امروز بسته است، ششمی هم دری خاتم کاری است که در انتهای شبستان صفوی قرار دارد و در هفتمی هم به محله دردشت باز می شود. آخری هم در ضلع غربی گنبد نظام الملک قرار دارد و به روی عابران و روندگان بسته است.
حالا باید از پله های دالان پایین رفت. این پله ها، شلاق روزگار بر گرده شان خورده که این طور آرام و سر به زیر خوابیده اند. فدویان اسماعیلی از روی همین پله ها به تاخت رفته اند و مسجد را آتش زده اند، ستوران سپاه سلطان محمود هم از روی این پله ها پریده اند. می گویند مردم اصفهان برابونعیم حافظ اصفهانی خشم آوردند و او را از جامع راندند. سلطان محمود هم به تلافی، کشتاری در مسجد به راه انداخت. این پله ها هنوز هم بوی خون می دهند. سال های سال در زیر رفت و آمد و هراسِ مدام مردم کوچه و بازار ساب خورده اند، یک لحظه که غفلت کنی کله پا می شوی و از روی 1000 سال سُر می خوری.

یک گوشه پاک و پُرنور

بعد از پله ها، جنگل شبستان ها سرک می کشد. ستون های مدور و حجیم دست راست را دیلمیان ساخته اند، اما شبستان دست چپی کارستان آل مظفر است. شبستان در روشنیِ روز، غرق نور و تاریکی است. به بالا که نگاه کنید، طاق و چشمه هایی را می بینید که هم نور روز را به شبستان می پاشند، هم هوای مانده شب را بیرون می برند. اینجا کتابخانه مشهور مسجد بوده که اسماعیلیان آتش اش زده اند. تَرک روی دیوار شبستان زخمی است که بعد از بمباران مسجد اینجا سرباز کرده است. بعد از شبستان می رسیم به گنبد نظام الملک. آن ته، میان شبستان سلجوقی است. هنوز هم شبستان پُر از نجوای خواجه است وقتی از حسد تاج الملک به خودش لرزیده، حتمی بر این دیوار تکیه زده است؛ درست روبه روی کتیبه همین دیوار. اسم خودش را روی کتیبه دیده و شاید ترسیده است؛ به فرمان خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه سلجوقی! ترسیده شاید و دستش را بر این ستون گذاشته و لابد بغضش را جلوی این محراب خورده است. اگر تیشه آن کارگر بنا دست بر قضا به دیوار نمی خورد کی از این محراب آجری خبردار می شد؟ همین محراب آجری که پشت این محراب مرمری است. این محراب دومی را در عهد صفوی و در ایام سلطنت شاه طهماسب ساخته اند. کتیبه محراب به خطِ سنگین ثلث و بر زمینه لاجوردی کاشیِ معرق نوشته شده اما دیوارهای مسجد با آجر تزئین شده اند. به این آجرهای بالا، رج چینی می گویند، به این یکی گره سازی، آن یکی گودوبر جسته سازی است، این یکی هم بافت متضاد است. بی خودی نیست که ادوارد لوتینس می گوید: «نگویید آجر کار ایرانی، بگویید جادوکار ایرانی.» می گویند در زیر گنبد خواجه ستون آتشکده ای پیدا شده که در دوران ساسانیان کیاوبیایی داشته است. حالا از آن شکوه دیروز، همین یک ستون مانده و بس. اما امان از کار روزگار، گنبد خواجه تقلید واضح و دقیقی از گنبدها و طاق های دوره ساسانیان است وانگاری که بر آتشکده ای خیمه زده. باید رفت و توی ایوان، نفسی تازه کرد که این تاریخ، عجیب مشاطه رندی است.

بیدار شو صاحب!

این هم صفه صاحب؛ پشت به پشتِ گنبد جنوبی و روبه روی حیاط و گنبد شمالی. این صفه را به نام صاحب بن عباد، صاحب می نامند. او در همین مسجد درس می داده و در ایام وزارتش جد و جهد بسیاری برای گسترش و زیبایی اصفهان کرده است. مسجد جورجیر یکی از آثار آن دوران است که از لطف روزگار و فراست زندگان فقط سردرش برای ما باقی مانده. کمی چشم که بچرخانید، سکوی روی حوض را می بینید. حوض شاه عباس را می گویم، همانی که وسط حیاط مسجد است. بعضی ها می گویند زمانی که تعداد شاگردان صاحب بن عباد زیاد بوده و صدای وزیر فرهیخته آل بویه به آنها نمی رسیده، یکی از شاگردان بر بالای سکو می رفته و کلمات عباد را تکرار می کرده است. عجب همهمه ای! گوش تا گوش مسجد پر از شاگرد و مستمع بوده، بی جا نبوده که مافروخی در محاسن اصفهان می نویسد: «در هر نمازی از نمازهای پنج گانه کمتر از 5 هزار مرد صف نسبتی و هر ستونی از مسجد، مسند شیخی بود مزین و آراسته و پیراسته به نظارت مناظره فقها و حیله مطارحه علما و جلادت مجادله متکلمان»... چه غوغایی بوده در مسجد... پر از قال و جدل و داد و حرف. البته بعضی هم حکایت دیگری نقل می کنند. می گویند مسافران مکه پیش از سفر به خانه خدا به گرد این سکو که کعبه می گویندش می چرخیدند و تمرین حج می کردند. این سکو وقف شاه محمد خدا بنده، پدر شاه عباس شده است. این ایوان که می بینی، در زمان سلجوقیان ساخته شده اما مناره ها و تزئیناتش از آن دوران زمامداری قراقویونلوها و صفویان است. بر کتیبه دیوار سمت راست سوره شرح و به خط بنایی نوشته شده و بر کتیبه دیوار سمت چپ نیز آیاتی از سوره دهر حک شده است. فرمان شاه اسماعیل و شاه طهماسب برمدخل همین صفه مرقوم شده است. در این فرمان، شاه طهماسب 2 هزار تومان از مالیات شهر اصفهان و توابع آن را وقف مسجد کرده است. این را هم بگویم که حیاط مسجد به خرج محمد قلی تاجر سرشناس اصفهان فرش شده. او 300 سال پیش حیاط و صحن مسجد را سنگفرش کرد.

باز هم شاه عباس

مگر می شود در اصفهان چرخید و تأثیر شاه عباس را ندید؟ می گویند ظل السلطان به سایه شاه عباس هم حسادت می کرد و هر جای اصفهان که می رفت و گردن به هر کنجی که می چرخاند یا بنایی از او می دید یا از مرده ریگ اش. این شد که طاقت نیاورد و حسادت، کار دستش داد و حکم به ویرانی بناهای زیبا داد. اما مسجد جامع غولی بود که زیر سایه کسی نمی رفت. متأثر می شد اما سایه پذیر نبود. این شد که شاه عباس بی خیال سایه شد و فقط به ردپایی قناعت کرد. ردپای شاه عباس اینجا، در مسجد جامع هم هویداست. شبستانِ سمتِ چپِ ایوانِ جنوبی، همان ردپایی است که گفتم. به این شبستان، چهلستون عباسی می گویند. در انتهای شبستان دری هست که باز می شود به باب الدشت یا همان دردشت. می گویند شاه عباس می خواسته مسجد جامع را خراب کند و مصالح مسجد کهنه را خرج مسجد نوی اش کند، اما از لابه علما و مردم دلش گرفت، از تصمیمش برگشت و مسجد را خراب که نکرد هیچ؛ تازه سپرد تا شبستانی هم برای مسجد بسازند. بی خودی نیست که می گویند شاه عباس، سیاستمدار چیره ای بود. مسجد جامع رقیب بی لاف و کم ادعای مسجد شاه بود که اگر ویران می شد حسرتش را تا ابدالآباد بر دل مردم اصفهان می گذاشت. آن وقت دیگر مردم به شاه عباس، شاه فقید نمی گفتند و همان معامله ای را با شاه می کردند که سال هاست با ظل السلطان می کنند. راستی! این هم درِ شبستان که منقوش به خاتم کاری است...

استاد و شاگرد

می گویند صفه استاد و شاگرد تحفه چشم و هم چشمی است. این دو ایوان در غرب و شرق مسجد به یکدیگر فخر می فروشند. استاد که از ساختن صفه اش فارغ شده شاگرد، بی معطلی صفه ای هم قدوقواره اولی ساخته است. صفه استاد، در ایام سلجوقی ساخته شده اما مرمتش به امر و ترغیب شاه سلطان حسین صفوی بود که سستی کرد و اصفهان را دودستی به افغان ها داد. این صفه متبرک شده است به آیات آل عمران، دهر، کهف، جن و نصر... صفه شاگرد ملبس به آجرکاری های دوران سلجوقی و ایلخانی است و بیشتر از 3 صفه دیگر منقوش به تزئینات سلجوقی است. بر شاه نشین کتیبه های این صفه، خط زیبای خطاطان شاه سلیمان صفوی قرار دارد. این صفه، محراب زیبایی به نام محراب درویش دارد که از ساخته های دوران ایلخانی است. نقل می کنند که دراویش در این محراب عبادت می کرده اند. بخت با ما یار است که چشم مان به جمال این محراب می افتد. وقتی کارگران، مقرنس های صفه را تعمیر می کرده اند به ناگهان این محراب درخشیده و بیرون آمده، مثل طلا! حیف از این محراب نبود که پشت گل و خاک بماند؟
پشت همین صفه هم صفه دیگری است به نام صفه عمربن عبدالعزیز که یادگار دوران آل مظفر است اما چندتایی از تزئیناتش متعلق به دوره افاغنه است. انگاری افغان ها هم با دیدن مسجد جامع از خر شیطان پایین آمده اند و از آن همه ویرانی و خرابی که به بار آوردند، دست کشیدند. صفه عمر که امروزه بسته است، مشرف به صفه حکیم است؛ یعنی همین دکه بلیت فروشی دم در ورودی مسجد. می گویند این صفه در زمان سلجوقیان ساخته شده و منسوب به حکیمی بوده که بیماران را به رایگان مداوا می کرده است.

عمل: حیدر

حالا باید هوش و حواس را یک تنه کرد و از پله ها بالا رفت. از در صفه استاد گذشت و پا به اتاق محراب گذاشت. اینکه می بینید، شاهکار بی بدیل گچ کاری است؛ رنج شکیبایی هنرمندی است که در آستینش مهارت دارد و صبر. این محراب هفتصد و اندی سال پیش و در زمان وزارت سعدالدین ساوجی و تحت نظارت عدود بن علی ماستری ساخته شد. محراب اولجایتو همیشه خواب و هوش را از سر مسافران اصفهان پرانده است. جهانگردان و مورخان، محراب اولجایتو را گنجِ بی حساب مسجد جامع می نامند. ساوجی در ازای این محراب، مزد دستی فراموش ناشدنی از اولجایتو گرفت و سرش را از دست داد. در زیر محراب نوشته شده: «عمل حیدر». حیدر، هنرمند گچ کار و از بلند آوازه ترین خوشنویسان روزگار ایلخانی و یکی از 6 شاگرد یاقوت مستعصمی بود. قاضی احمد در «گلستان هنر» حیدر را مجذوب و اهل حال توصیف می کند. او معلم سرشناسی بود، می گویند برخی از شاگردان او، صاحب منصبان بلند پایه روزگار بودند از آن جمله: تاج الدین علی شاه (صدراعظم اولجایتو) و غیاث الدین محمد (صدراعظم سلطان ابوسعید ایلخانی). از این حیدر فقط 2 محراب به جا مانده؛ یکی اولجایتو و دومی مقبره شیخ عبدالصمد در نطنز که باز هم جای شکرش باقی است. پس خدایا شکر! که باد و باران بر این محراب ها نوزیدند و نباریدند؛ سپاس که بندگانت طمع به آنها نبستند و ویرانشان نکردند و شاکریم که عاقبت به دل هنرمند ایرانی انداختی تا از پس سال ها گمنامی عاقبت نامش را مرقوم کند و ما بدانیم این محراب که ساقه ها و برگ هاش این طور در هم می لغزند و می رقصند و می پیچند، عمل حیدری است که همیشه کرار باد. پس دل و چشم و هوشتان را به این محراب بدهیم که دردانه ای است برای خودش. دیدید؟ خط محراب، نسخ است و از عجایت محراب یکی اینکه میان حروف کنده کاری شده هیچ فضایی نیست و همگی دنبال هم چسبیده اند و هر جمله تنها در یک خط تمام می شود. در نزدیکی محراب، منبری خاتم کاری ایستاده که مشهورترین منبر مسجد جامع است... در جوار منبر و محراب، شبستانی است که از آن بایسنقر میرزاست و در زمان تیموریان به مسجد اضافه شده است. پس به بیت الشتاء می رویم.

شب های زمستان

به حتم سوز موذی زمستانِ اصفهان به تن شاهزاده خورده که در مسجد جامع هوس بیت الشتاء کرده است. بیت الشتاء، شبستانی زمستانی است که در میان 18 طاقِ عریض و مورب محصور شده. معمار شبستان می خواسته در سرمای زمستان جای نرم و گرمی بسازد، پس سقف شبستان را کوتاه گرفته تا هوای داخل زودتر گرم شود اما حیله کرده و برای آنکه کوتاهی سقف به چشم نیاید ستون و سقف و دیوار را یکپارچه کرد. روشنی این شبستان با تخته سنگ های مرمری ای است که بر تاجِ هر قوس نصب شده اند.... گاهی وقت ها «آفرین»، کلمه کم رمقی است.

کجایی خواجه؟!

می گویند خواجه نظام الملک به ترغیب خواجه تاج الملک و به رأی ترکان خاتون و به دست یکی از فدویان اسماعیلیه کشته شد. نظام الملک سنی مذهب پرشوری بود که برای براندازی اسماعیلیان کوشش بسیار کرد و همواره در معرض کین آنها بود و صدها مدرسه مذهبی در اقالیم اسلامی ساخت تابه کمک مدارس مذهبی دفع شر کند، نظامیه بغداد یکی از آنهاست. گوش کنید! انگار هنوز حیاط مسجد پُر از غوغای اسماعیلیان است. وقتی سلاجقه در 485 ه.ق. علیه قلاع اسماعیلیه لشکرکشی کردند، اسماعیلیان به جای لشکرکشی، خواجه نظام الملک را به قتل رساندند و دست بسته سلجوقیان را در تُغار حنا گذاشتند. سلاجقه هم به عوض پوست داعی اصفهان، احمد عطاش، را زنده زنده کندند و منسوبین اسماعیلی را به حدس یا غرض از دم تیغ گذراندند. عطاش در 494 ه.ق ارباب شاهدز در نزدیکی اصفهان شده بود و مالیات این نواحی را در توبره اسماعیلیان می ریخت. خزانه سلجوقیان از این خوش خدمتی به تعب افتاده و کارش زار شده بود. به همین خاطر دیگر دندان بر جگر نسابید و هر فدوی را که توانست به بند کشید یا کشت. فدویان هم به تلافی در سال 515 ه.ق به مسجد جامع ریختند و آن را به آتش کشیدند. کتابخانه، خزانه و نمازخانه خصوصی مسجد طعمه آتش شدند و سوختند. از طرح قدیمی آن مسجد فقط 2 گنبد نظام الملک و تاج الملک باقی ماند. بعد از آن بود که معماران سلجوقی دست به کار شدند، مسجد را بازسازی کردند و نقشه جدید مسجد را به صورت چهارایوانی در آوردند. صاحبان 2 گنبد مسجد جامع که در ایام حیات چشم دیدن هم را نداشتند حالا در ایام ممات هم مثل خار چشم، رو به روی هم اند و شاخ و شانه می کشند. گنبد خاکی درست رو به رو چشم در چشم گنبد نظام الملک ایستاده، مثل 2 دشمن یا رقیب، هر دو چشم درانده اند به هم و منتظرِ خستگی آن یکی اند. تاج الملک وزیر دوم ملکشاه سلجوقی بود و با خدعه بر جای خواجه نظام تکیه زد. هر چه تاج الملک، نیرنگ باز بود، به عوض گنبدش زیبا و دقیق است. گنبد تاج الملک به خلاف گنبد اولی محراب ندارد و فقط برای گردهمایی های سیاسی ساخته شده. این مسجد قریب به 900 سال عمر دارد و با چنین عمری حتی یک ترک هم برنداشته، آن هم در کشوری زلزله خیز. می گویند آجر این بنا، جنس بسیار مرغوبی دارد و همین مرغوبی، علت سالم ماندن بناست. بعضی هم می گویند زمانی که عمرخیام ساکن اصفهان بوده طراحی گنبد را به او سپرده اند و او در طرحی بنا اعجاز کرده. این گنبد 19/5 متر ارتفاع و 10/5 متر قطر دارد و گنبدی دو پوسته است. اما چرا دو پوسته؟ با گنبد دو پوسته شکل بیرونی نما مرتفع تر و بلند تر به نظر می رسد و از داخل هم انگاری گنبد میان زمین و آسمان معلق است. بر کتیبه های این گنبد آیاتی از آل عمران، اسراء و اعراف نوشته شده. آنجادر سکنج های گنبد آیه های اسراست، خواندید یا هنوزهجی می کنید؟ نوشته: «اقم الصلوه لدلوک الشمس الی غسق الیل و قران الفجران قران الفجر کان مشهودا.» سابق بر این یکی از درهای مسجد به گنبد خاگی باز می شده اما در دوران آل مظفر راه ورودی مسدود شده و به جایش شبستانی علم شده است. در میان جنگل این شبستان یکی دو ستون از دوران آل بویه باقی مانده. این ستون ها یادگار آن ایام اند و طرح و نقش شان شبیه سر در مسجد جورجیر است. بیرون از گنبد، شبستان در نور طاق و چشمه ها غرق شده و هنوز گنبد نظام الملک چشم در چشم گنبد خاگی ایستاده است. عجب! این هم مسجد جامع. چه نفسی برداما. راستی قصه این زنجیر را نگفتم؟ می گویند این زنجیر نشانِ اتصال عالم بالاست به زمین.... بعضی هم می گویند سدی بوده تا اسب سواران یک هو و با اسب وارد مسجد نشوند و به احترام مسجد از ستورشان پایین بپرند. اما راستش را بخواهید: الله واعلم.
منبع: نشریه سرزمین من شماره 36