نویسنده : عبدالکریم آل نجف
ترجمه : محمد حسن معصومی


 

مراحل تکامل امت

این امر قابل توجیه است که توسعه امت اسلامی در جایی متوقف نمیشود بلکه استمرار مییابد تا آن که سراسر کره زمین را فرا گیرد. امت توحیدی در جریان نیل به این هدف سه مرحله را پشت سر می گذارد:
1- وحدت فطری: چنان که خداوند میفرماید: و ما کان الناس الا امة واحده فاختلفوا؛
[41]
و مردم نبودند مگر امتی واحد سپس اختلاف کردند.
و این قبل از نبوت نوح (ع) بود که توحید همه جامعه بشری را فرا گرفته بود.
2- انقسام بین توحید و دشمنان آن: و این شامل مرحله بعدی نبوت نوح (ع) است و تا قیام دولت جهانی مهدی (عج) ادامه دارد.
3- وحدت مهدوی: و این هنگامی است که دولت امام مهدی(عج) برپا می شود و سراسر کره زمین قلمروی واحد با دولتی واحد خواهد بود.
مرحله سوم درواقع باز یافتن تاریخی طبیعت و ویژگیهای مرحله اول است. و مرحله دوم که ما در آن به سر میبریم امت اسلامی در حال تردد میان انبساط و انقباض است البته در محاسبات نهایی در حال توسعه ای مستمر است. تاریخ سرزمینی را سراغ ندارد که اسلام بدان رسیده باشد پس آن گاه از آن پای برگرفته باشد جز در اندلس که خروج اسلام به موجب عملیات و اقدامات صلیبیان برای ریشه کن کردن نظام اسلامی بود و نه به معنای ارتداد و بازگشت مردم از اسلام. این به آن معناست که اصلی که جامعه بشری بر پایه آن خلق شده است این است که جامعه بشری امت واحد اسلام باشد و دولت جهانی مهدوی چیزی غیر از بازیافتن الهی این اصل، به موجب عملیاتی عظیم بدین منظور، نیست، کهدرنهایت دوری بشر از عهد و پیمان الهی که خدای سبحان در نفس بشر و حرکت انسانی او به ودیعه نهاده است جریان خواهد یافت. چراکه خداوند از انسان می خواهد تا بر اصولی که او را بر پایه آن ها خلق کرده است حرکت کند.
پس انقسام زمین میان امت اسلام و امت های دشمن آن حالتی استثنایی است که ما در آن به سر می بریم. وظیفه مسلمانان در این مرحله همانا مواجهه با این استثنا و تلاش برای بازیافتن اصل است. ما به زودی در بحث دارالاسلام و دارالکفر خواهیم یافت که اصل درزمین این است که کل آن قلمرو واحدی برای مسلمانان است و جامعه مدینه را این گونه می یابیم که از امت مفهومی کاملاً زنده و روشن ارائه می دهد. و جای تعجب است که شیخ محمد مهدی شمس الدین از بعضی نصوص سنت وجود دو مفهوم را برای امت استفاده می کند: یکی مفهوم سیاسی و دیگری مفهوم دینی. و این را به استناد این فقره از صحیفه پیامبر (ص) گفته اند، که ایشان فرموده اند:
یهود بنی عوف امة مع المؤمنین، للیهود دینهم و للمسلمین دینهم؛ یهود بنی عوف امتی هستند با مؤمنان، یهود دین خودشان را دارند و مسلمانان هم دین خودشان را
وی معتقد است که این فقره به معنای یگانگی در رسیدن به نظام سیاسی و عبارت قبلی که مسلمانان را به امت واحده در قبال سایر مردم توصیف کرده است منظور امت به مفهوم دینی آن است
[42] گویا امتی وجود دارد که متشکل از مسلمانان و یهود است و امتی دیگر که تنها شامل مسلمانان است. اولی امت اسلامی به معنای سیاسی آن است و دومی امت اسلامی به مفهوم دینی. شاید منشأ این تصور وصفی است که پیامبر در مورد یهود بنی عوف فرموده که آنان امت هستند همراه با مسلمانان. این وصف موجب رهایی از اعتقاد به اختصاص وصف امت به مسلمانان است، آن گاه وی تفسیر کرده است به این که مراد از آن وصف مجموعه متشکل از مؤمنان و بنی عوف به امت است. و در این صورت، مقصود از آن معنایی سیاسی است غیر از معنای دینی که در صدر صحیفه آمده است. درحالی که وصف امت مخصوص مسلمانان نیست و ما دیدیم که قرآن امت را در جماعت
اهل حق و گروه اهل باطل به یک نحو به کار می برد و مانعی وجود ندارد که اهل کتاب امتی باشند که تحت ذمه امت اسلامی زندگی کنند. و این مستلزم اختراع مفهومی برای مجموعه متشکل از امت مسلمانان و امت یهود نیست، زیرا یهود در چنین مجموعه ای اقلیتی هستند ملحق به اصل جامعه و حتی واحدهای سیاسی جدید به دلیل وجود اقلیت های کوچکی که در خود دارند عنوانشان تغییر نمی کند، حتی اگر این اقلیت ها اقلیت های بزرگی باشند به طوری که برای خود هویت بشری قابل توجهی را از جهت سیاسی دارا باشند. به تحقیق اهل کتاب اهل دین باطلند و وجودشان هرچند توسعه یابد ملاکی برای پیدایش یک مفهوم اسلامی خاص نمی گردد.
این درحالی است که اصلاً عبارت منقول از نبی (ص) ظهور در جدایی میان یهود و مؤمنان دارد. عبارت و ان یهود بنی عوف امه مع المؤمنین یعنی یهود امتی خاص هستندکه تفاوتی با باقی اهل کتاب ندارند و تنها فرقشان در این است که اینان امتی هستند که در ذمه مسلمانان و با مؤمنان هستند مؤمنانی که پیامبر در صدر سخن آنان را توصیف فرموده به امة واحده من دون الناس و عبارت من دون الناس تاکیدی است از پیامبر (ص) بر عدم صحت ورود غیر مسلمانان در مفهوم امت. پس تفسیری که از عبارت شده به نحوی که گویا پیامبر فرموده باشد: ان یهود بنی عوف والمؤمنین امة تفسیری است که با مفهوم تأکید شده در سخن پیامبر مخالف است.
در پایان بحث درباره مفهوم امت در اسلام لازم می دانم سخنی از رئیس بخش مطالعات عربی دانشگاه ادنبرة مونتگری وات درباره مفهوم ایجابی امت نقل کنم، وی در این باره چنین مینویسد:
اندیشه امت به نحوی که اسلام ارائه داده اندیشه ای بدیع است و سابقه ندارد و تاکنون همواره هم چون چشمه فیاضی مسلمانان را به وحدت در قالب امتی واحد فراخوانده است؛ امتی که در آن اثری از تعصبات ملی، زبانی، نسبی و دودمانی مشهود نیست. تنها اسلام است که چنین وحدتی را میان پیروانش ایجاد می کند و امتش مشتمل بر اقوام گوناگون مانند عرب، فارس، هندی، چینی، مغولی، بربر، سیاه و سفید با افکار متفاوت
و مصالح مختلف است. و از جرگه این امت احدی خارج نشد که بخواهد انشقاقی بر آن ایجادکند و پیوند خود را با آن قطع کند بلکه جدا شوندگان از آن بر این اعتقادند که آنان از مخالفانشان به تقویت و تحکیم وحدت امت و عدم گسستگی آن و دفع بیگانگان از آن نزدیک ترند.
سپس اضافه می کند:
این اندیشه امّت است که مردمانی از فارس را بر این باور می دارد که آنان از بنی امیه به یاری خلافت اسلامی بر پایه های مساوات میان همه مسلمانان سزاوارترند، و نیز این اندیشه امت است که در هر عصری برای سرزمین های اسلامی قبله ای معین می سازد تا به آن پناه ببرند و به واسطه آن هدایت شوند و این است که در قلب مسلمانان ثابت است که آنان در زمان جنگ با بیگانگان امّت واحدی هستند... و رمز این نیرو در عقیده اسلامی این است که به فرد مقیاسی برای زندگی می دهد که از مقیاس تعصب و تمتّع بسی برتر است و آن مقیاس ضمیر مستقل از صاحبان سیادت است. و با این استقلال فردی است که جماعت رها نشده اند بدون سمت و سویی که به آن متوجه باشند، پس اندیشه امت ابداع گردید و این اندیشه از قید تعصب رها شد و حدود وراثت را مشخص گردانید پس معنای امّت بر حسبحوادث و شرایط قابل تحول گردید.
[43]

دارالاسلام و دارالکفر

علاقه انسان به سرزمین - که اخیراً از آن به وطن دوستی تعبیر می شود - تابع جهان بینی است، انسانی که اعتقاد به خدایی که خالق او و هستی است ندارد یا آن که معتقد به خالقی هستند اما همانند یهودیان او را در تدبیر هستی دست بسته می داند: و قالت الیهود یدالله مغلولة...
[44] یا اخیراً هم چون سکولاریست ها او را از اداره جامعه فارغ و بر کنار می شمارد. چنین انسانی نگاهش به زمین نگاه مالک به ملکش می باشد پس آن را به خود نسبت می دهد و در روابطش با دیگران بر همین اساس عمل می کند چراکه او در زمین موجودی برتر و سزاوارتر از خود به آن نمی بیند. و از همین جاست که می بینیم فرعون زمین را به خود و قومش نسبت می دهد و اشراف و ساحرانش نیز چنین می گفتند. خداوند از زبان فرعون چنین نقل می کند:
قال اجئتنا لتخرجنا من ارضنا بسحرک یا موسی؛
[45] گفت: ای موسی! آیا آمده ای تا ما را از سرزمینمان به واسطه سحرت خارج کنی
و فرعون خطاب به اشراف قومش گفت: یرید ان یخرجکم من أرضکم بسحره
[46] او میخواهد با سحرش شما را از سرزمینتان خارج سازد.
ساحران نیز در گفت و گوی میان خود چنین میگفتند: ان هذان لساحران یریدان ان یخرجاکم من ارضکم؛
[47] این دو تن (موسی و هارون) ساحرهایی هستند که میخواهندشما را از سرزمینتان اخراج کنند. آن گاه اشراف خطاب به مردم چنین گفتند: یرید أن یخرجکم من ارضکم فماذا تامرون؛
[48] او میخواهد شما را از سرزمینتان خارج سازد چه میگویید؟
پس اینان سرزمین را از آن خود می دانستند و برای موسی حقی در آن قائل نبودند. و اگر برای او نیز حقی باشد هم چون فردی مانند باقی افراد ملت است و وی باید تسلیم اراده عام وطنی باشد و نظر خود را بر آن تحمیل نکند. و موسی استثنایی بر سایر انبیا نیست بلکه همه انبیا و رُسُل مشمول این قضیه اند، چنان که خدا فرموده است:
و قال الذین کفروا لرسلهم لنخرجنکم من ارضنا او لتعودن فی ملتنا...؛
[49] و کسانی که کافر شدند به پیامبرانشان گفتند هر آینه شما را از سرزمینمان بیرون می رانیم مگر آن که به ملت ما برگردید...
چون اراده عام ملی اراده برتر است و بر هر چیزی تفوق دارد پس هر کس باید بر این امر اذعان کند، بدین ترتیب هنگامی که جامعه و سرزمین از بعد الهی و ایمانی فاصله گیرد و تهی گردد وطن دوستی عنوان طبیعی و تنها عنوان برای علاقه انسان به سرزمین خواهد بود. و هرچه که این عنوان استحکام و تأکید یابد عناوین بعید و غریب تری در نظر انسان ظاهر می گردند. و آیا در ذهن فرعون چیزی غریب تر از انقلاب علیه حکومت فرعونی می نمود که موسی (ع) - این اسرائیلی غریب - به آن قیام کرد؟
از این جاست که می توان گفت وطن دوستی، هم چون شعور و عمل و به مثابه اندیشه اولیه، چیز تازه ای نیست که نهضت اروپایی جدید آن را پدید آورده باشد، بلکه پدیده ای کهن است که قدمتی به قدمت انسان دارد. چیز تازه ای که نتیجه نهضت اروپایی بوده همانا تحول این شعور و اندیشه اولیه به یک نظریه و مجموعه قوانین حکومتی است. منظور این است که حس وطن پرستی امری نیست که با تمدن و ترقی ملازمه داشته باشد، چنان که ادعا می شود. بلکه به دلیل انتسابش به عالم غریزه صلاحیت ندارد که اساس اداره زندگی بین المللی قرارگیرد که باید بر پایه صور و ارزش های مطلق اداره شود. و این چیزی نیست غیر از ارزش های فکری و روحی به نحوی که ما در مباحث گذشته بیان کردیم، از این رو اصرار بر اساس قراردادن وطن پرستی در حیات بین المللی جدید چیزی جز نشانی بر عدم پیشرفته بودن تمدن جدید نیست.
حال آن که انسان معتقد به خدای خالق و مدبّر هستی و جامعه، نیک می داند که رابطه اش به سرزمین، نمی تواند رابطه مالکانه باشد، پس چگونه ممکن است مالک آن ومتصرف در آن باشد حال آن که خالقی دارد که آن را ایجادکرده و همواره در آن تصرف تکوینی و تشریعی می کند. هنگامی که در قرآن نظر می کنیم می بینیم که از چهار جهت درباره رابطه زمین با خدای سبحان سخن می گوید:
1- خلقت زمین: و هو الذی خلق السموات و الارض بالحق؛
[50] اوست که آسمان ها و زمین را به حق آفرید.
2- مالکیت زمین: و لله ملک السموات و الارض و ما بینهما...؛
[51] ملک آسمان ها و زمین و آن چه میان آن هاست از آن خداست...
3- تصرف تکوینی و مستمر در آن: افلا یرون انا نأتی الارض ننقصها من اطرافها...؛
[52]اوست که زمین را از اطرافش میکاهد...
و اوست که زمین را زنده می کند پس از مرگش چنان که فرمود:
... و تری الارض هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت وربت...؛
[53] و میبینی زمین را که خشکیده است پس هنگامی که آب را بر آن فرو میفرستیم به جنبش در میآید و سر سبز
می گردد...
و اوست که امر میکند زمین را به این که کفار را عقاب کند. آن جا که میفرماید:
فخسفنا به وبداره الارض...؛
[54] او و خانه اش را در زمین فرو بردیم...
و اوست که در آینده ای نزدیک زمین را در خلقتی جدید قرار میدهد، چنان که فرمود: یوم تُبدّل الارض غیر الارض...؛
[55] روزی که زمین را به غیر آن تبدیل میکند...
4- تصرف تشریعی در آن: پس هرگاه خدا آفریننده و مالک و متصرف تکوینی آن تا روز قیامت باشد، طبیعی است که متصرف تشریعی در آن نیز غیر او نباشد. و حق اوست که امر کند به عدم فساد در زمین، چنان که فرمود: ... کلوا و اشربوا من رزق الله و لاتعثوا فی الارض مفسدین؛
[56]
بخورید و بیاشامید و فساد برنیانگیزید در زمین و کبر ورزیدن بر روی زمین را منع می کند، حتی مقدمات منجر شونده به آن را نیز منع می کند: و لو بسط الله الرزق لعبادهلبغوا فی الارض...؛
[57] اگر خدا روزی اش را بر عباد وسعت دهد هر آینه بندگانش در زمین نافرمانی میکنند. سپس بر مفسدین در زمین حکم می کند که کشته شوند: إنما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فساداً ان یقتلوا او یصلبوا...؛
[58] همانا جزای کسانی که با خدا و رسولش مبارزه میکنند و به فساد در زمین می کوشند این است که کشته شوند یا به دار آویخته گردند...
و بندگانش را فرمان می دهد به هجرت از سرزمینی به سرزمینی دیگر: الم تکن ارض الله واسعه فتها جروا فیها...؛
[59] آیا زمین خدا گسترده نبود تا در آن مهاجرت کنید؟
و در این آیات ادعای انسان مبنی بر داشتن حقی در زمین سلب گردیده است و خدا زمین را به خود نسبت میدهد، آن جا که میفرماید: یا عبادی الذین امنوا ان ارضی واسعة فایای فاعبدون؛
[60] ای بندگان مؤمن من همانا زمین من گسترده است پس مرا عبادت کنید.
و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغماً کثیراً وَسَعَةً...؛
[61] و هر کس در راه خدا مهاجرت کند در زمین گشایشی بسیار و وسعت مییابد...
در بعضی آیات می بینیم که ادعای مالکیت انسان بر زمین به تمسخر گرفته شده است، آن جا که می فرماید: واورثکم ارضهم و دیارهم و اموالهم...
[62] یهود ادعا می کردند که خیبر سرزمین آن هاست و قرآن بر این ادعا آن ها را همراهی می کند اما تأکید می کند که این سرزمین را به مسلمانان اعطا فرموده است. پس سکونت در زمین حقی نسبت به آن برای ساکنینش ایجاب نمی کند ولو این سکونت بسیار طولانی باشد، چرا که: ... ان الارض للهیورثها من یشاء من عباده...؛
[63] همانا زمین از آن خداست و آن برای هر که از بندگانش بخواهد به ارث میدهد. و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون؛
[64]و به قطع نوشتیم در زبور بعد از ذکر که زمین را بندگان صالح من وارث خواهند شد. و قال الذین کفروا لرسلهم لنخرجنکم من ارضنا او لتعودن فی ملتنا فاوحی الیهم ربهم لنهلکن الظالمین، و لنسکننکم الارض من بعدهم...؛ )
[65] و کسانی که کافر شدند به رسولان خود گفتند هرآینه شما را از سرزمینمان خارج می کنیم مگر آن که به ملت ما برگردید پس پروردگار رسولان بر آنان وحی کرد که به قطع ظالمان را هلاک خواهیم کرد و پس از آنان شما را در زمین ساکن خواهیم کرد...
در پرتو این رابطه ای که زمین را به خالقش پیوند می دهد طبیعت رابطه میان انسان و زمین مشخص می گردد و این رابطه نمی تواند غیر از رابطه جانشینی باشد، همان طور که خدا می فرماید:
واذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و...؛
[66] و هنگامی که پروردگارت به ملائکه گفت من در زمین خلیفه ای قرار می دهم گفتند آیا کسی را در زمین قرار می دهی که به فساد در آن بپردازد و...
و تفاوت میان تملک و جانشینی تفاوتی است که برای اثر و مصلحت اخلاقی دارد، برای این که تملک یک رابطه دوجانبه میان زمین و انسان است و شأن انسان، ضعف در مقابل زمین است به طوری که به آن جا می انجامد که ارزش های مادی زمین را بر آنفرض کند، چنان که خدا می فرماید:
واتل علیهم نبأ الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطان فکان من الغاوین، ولو شئنا لرفعناه بها ولکنه اخلد الی الارض واتبع هواه...؛ [67]
مالکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله أثاقلتم الی الارض... [68]
پس رابطه جانشینی رابطه ای سه جانبه می شود میان خدا، انسان و زمین تا این مشکل را حل کند، چون انسان در پرتو این رابطه خلیفه ای می شود که از قدرت مطلقهجانشین کننده (مستخلف) کمک می گیرد کمکی که او را بر سیطره بر زمین و فریب های آن توانا میسازد؛ به عبارت دیگر، رابطه تملک، ظاهرش مالکیت انسان بر زمین است اما حقیقتش مالکیت زمین بر انسان است. پس رابطه جانشینی (استخلاف) انسان را از بندگی زمین می رهاند و او را متصرف و مالک آن میگرداند؛ مالکیتی که تراوش و انعکاس از مالکیت و تصرف مطلق خدا در آن است. درنتیجه زمین از آن ِخدای سبحان است و انسان خلیفه او در زمین و این بدان معناست که این خلافت مظهر ملکوت خداست. پس زمین بر طبق اصل قلمروی واحد برای دولتی واحد است. و چنان که گذشت حاکمیت شرعی بر این قلمرو همانا از آن پیروان دین راستین است و خداوند سبحان هم اینان را با فرستادن پیامبران یکی پس از دیگری جانشین خود گردانیده تا آن که به پیامبر خاتم (ص) رسیده است آن گاه وظیفه شهادت بر مردمان و حاکمیت بر قلمرو ارضی واحد را به مسلمانان اسنادداده است، این از نظر اصل تشریعی. اما از آن جا که واقعیت امر مطابق با این اصل نیست، زمین میان مسلمانان و غیر آن ها تقسیم شده است. سرزمین مسلمانان دارالاسلام نام گرفت و سهم غیرشان به دارالکفر یا دارالحرب یا دارالشرک موسوم شده است. به امید و انتظار آمدن روز موعودی که این اقسام زایل گردد و حاکمیت اسلام بر کل جهان تحقق یابد. و همان طور که خلیفه خدا زمین را از خالق آن به عنوان سرزمین و کشوری واحد تحویل گرفته که تنها توحید بر آن حاکم باشد، بر این خلیفه است که آن را به همان گونه و حالتی که تحویل گرفته به حاکم و مالک اصلی آن بازگرداند، تا این که خداوند زمین و هر آن که بر آن است را به ارث ببرد.
البته تقسیم زمین به دو قلمرو (دارالاسلام و دارالکفر) بدان معنا نیست که شریعت اسلامی محدود شود و جهان شمولی خود را فاقد گردد، زیرا مفهوم جهان شمولی شریعت یک مفهوم جغرافیایی نیست که به مقیاس جغرافیایی زمین سنجیده شود بلکه مفهومی اخلاقی - عقیدتی است که به ارزش های فراگیر ناشی از آن سنجیده می شود.
پس مادامی که اسلام با مساوات منطبق است و رنگ ها و وطن ها و ملیت ها را مقیاسی در زندگی اجتماعی قرار نمی دهد، شریعتی جهانی است گر چه حتی بر مدینه منوره حاکم نباشد. و مادام که نظام بین المللی موجود وطن و ملیت ها را مقیاس و معیار قرارمی دهد، راه و رسمی غیر جهانی است ولو بر کل عالم حاکم باشد. برخلاف آن چهکه متفکر اسلامی آقای عبدالقادر عوده معتقد است که شریعت در اصل و نظر، جهانی است اما در واقع و عمل، سرزمینی است و این نتیجه تقسیم زمین به دو قلمرو ( دارالاسلام و دارالکفر) است. [69]

پی نوشت ها :
 

[42] . طه (20) آیه 63.
[43] . العقاد، عباس محمود. مایقال عن الاسلام. ص 147- 148 به نقل از الاسلام و الجماعه المتحده مونتگمری وات.
[44] . مائده(5) آیه64.
[45] . طه(20) آیه57.
[46] . اعراف (7) آیه 110.
[47] . طه (20) آیه 63.
[48] . اعراف (7) آیه 110.
[49] . ابراهیم (14) آیه 13.
[50] . انعام (6) آیه 73.
[51] . مائده (5) آیه 17.
[52] . انبیاء (21) آیه 44.
[53] . حج (22) آیه 5.
[54] . قصص (28) آیه 81 .
[55] . ابراهیم (14) آیه 48.
[56] . بقره (2) آیه 60.
[57] . شوری (42) آیه 27.
[58] . مائده (5) آیه 33.
[59] . نساء (4) آیه 97.
[60] . عنکبوت (29) آیه 56.
[61] . نساء (4) آیه 100 .
[62] . احزاب (33) آیه 27.
[63] . اعراف (7) آیه 128.
[64] . انبیاء (21) آیه 105.
[65] . ابراهیم (14) آیه 13 - 14.
[66] . بقره (2) آیه 30.
[67] . اعراف (7) آیه 175 - 176.
[68] . توبه (9) آیه 38.
[69] . عبدالقادر عوده، التشریع الجنائی فی الاسلام، ص 440.

منبع فصلنامه حکومت اسلامی شماره3