نویسنده : سید صادق حقیقت



 

1. تعریف فلسفه سیاسی:

هدف فلسفه سیاسی کشف حقیقت سیاست توسط اندیشمندان است. فلسفه سیاسی را می توان به بنیادهای فکری با شیوه انتزاعی که به مباحثی هم چون غایات حکومت ها و ابزارهای آن ها، عدالت، قدرت و ارتباط فرد و دولت میپردازد، تعریف نمود. فلسفه سیاسی برخلاف اندیشه سیاسی قصد نشاندن معرفت به جای گمان را دارد، به زمان و مکان محدود نمیشود، و اصولاً کار اندیشمندان حرفه ای است. در مقابل، اندیشه سیاسی ممکن است تخمینی یا کار افراد غیر حرفه ای (مثل شعرا) باشد و همواره با زندگی اجتماعی خاص ملازمت دارد. [1]
هرچند طرد فلسفه سیاسی به عنوان مشغله ای غیر علمی، خصیصه اثبات گرایی عصر جدید است
[2]، ولی از دهه 1970 به بعد، بالاخص با انتشار کتاب تئوری عدالت جان راولز، شاهد احیای مجدد فلسفه سیاسی می باشیم. نقطه عطف اینرجعت را می توان سخنرانی دیوید ایستون در موسسه علوم سیاسی آمریکا
[3]درسال 1968 دانست.

2. فلسفه سیاسی و کلام سیاسی:

فلسفه سیاسی اگر متعهد به مکتبی الهی شود و در چهارچوب متون وحیانی قرار گیرد، کلام سیاسی
[4] نامیده می شود. اشتراوس می گوید:
ما مجبوریم میان فلسفه سیاسی و کلام سیاسی نیز تمایز قائل شویم. آن چه ما از کلام سیاسی می فهمیمتعلیمات سیاسی است که از وحی الهی ناشی می شود. فلسفه سیاسی محدود است به آن چه در ذهن بشر بی بهره از امداد وحی قرار دارد . [5]
در فلسفه سیاسی، عقل به عنوان ابزاری قوی و انتزاعی از مقدمات بدیهی کار خود را آغاز می کند و ذهن انسان را به سمت هدف رهنمون می شود. در کلام سیاسی، عقل همانند نقل ابزاری جهت استدلال محسوب می گردد. از آن جا که عقل در این جا متعهد به وحی است، استدلال ها را منظم می کند و از خردگرایی آزاد فلسفه سیاسی فاصله می گیرد. از دیدگاه علم کلام، این پیش فرض پذیرفته شده که هرچه دینی است، عقلی است، ولی عکس این قضیه، کلیت ندارد. فلاسفه اسلامی به آن میزان که ازخردگرایی آزاد فاصله گرفته و خود را مقید به متون دینی نموده اند، از فلسفه جداشده
و به کلام نزدیک گشته اند.
با توجه به آن چه گفته شد می توانتفاوت فلسفه سیاسی و کلام سیاسی را در سه بند تلخیص نمود:
الف - فلسفه سیاسی از خردگرایی آزاد و بی بهره از امداد وحی محظوظ است، درحالی که کلام سیاسی خود را مقید به متون دینی و گزاره های وحیانی میداند.
ب - استدلال های فلسفه سیاسی فقط عقلی است، درحالی که شیوه استدلال در کلام سیاسی هم عقلی است و هم نقلی.در کلام سیاسی، ادله عقلی و نقلی در طول هم قرار میگیرند، همان گونه که در کلام دینی برای اثبات مسئله ای هم چون معاد هم از دلیل عقلی و هم از دلیل نقلیاستفاده میشود.
ج - کلام (سیاسی) برخلاف فلسفه (سیاسی) این پیش فرض را از ابتدا می پذیرد که هرآن چه دینی است، عقلی میباشد؛ و به همین دلیل خود را مقید به توجیه عقلانی قضایای دینی می کند.

3. تعریف فقه سیاسی:

فقه سیاسی شامل آن دسته از مباحث حقوقی [در اسلام] می شود که تحت عناوینی چون حقوق اساسی، [مفاهیم سیاسی] و حقوق بین الملل و نظایر آن مطرح میگردد. [6]
فقه سیاسی در تعریف خاص، مجموعه استنباطات فقهی در خصوص آیات و روایاتی است که به مسائل فوق مربوط میشوند. فقه سیاسی به شکل عام عبارت است از کلیه پاسخ ها و مسائلی که دین اسلام نسبت به مسائل حقوق اساسیو مفاهیم سیاسی و حقوق بین الملل ارائه می دهد. بر این اساس چه بسا مسئله ای سیاسی بالاصاله و به شکل مستقیم در متون دینی بحث نشده باشد، ولی مجتهد با استفاده از ابزارهای استنباط بتواند جوابی فقهی برای آن تدارک بیند.

4. فلسفه سیاسی اسلام:

با توجه به تعاریف فلسفه سیاسی، کلام سیاسی و فقه سیاسی می توان گفت دو اصطلاح اخیر بدون شک موصوف بهوصف اسلامی میشوند. ولی اگر فلسفه سیاسی به استدلال های انتزاعی بی بهره از امداد وحی تعریف شود، آیا میتواند همراه با پسوند اسلامی به کار رود؟ اگر دین به سؤالاتی مثل حکومت خوب، مبنای مشروعیت، محدودهآزادی ها، تعریف عدالت و ارتباط فرد و دولت پاسخ دهد، در دایره فلسفه سیاسی اسلامی قرارمی گیرد یا کلام سیاسی اسلامی؟ اصولاً کاربرد یا عدم کاربرد اصطلاح فلسفه سیاسی اسلامی بحثی لفظی است یا محتوایی؟
سؤال های فوق جنبه صوری ندارند و از محتوایی عمیق در تطبیق علوم انسانی و دین اسلام خبر می دهند. بحثموصوف شدن به وصف اسلامی در کلیه رشته های علوم انسانی (و حتی علوم تجربی) مورد بحث جدی قرار گرفته است. کسی که بر عدم کاربرد اصطلاح فلسفه سیاسی اسلامی یا به طور اعم علوم انسانی اسلامی اصراردارد و دین را به ارتباط خدا و انسان تعریف میکند، جهت حل مشکلات سیاسی و اجتماعی عصر خود به متون مقدس رجوع نمینماید، و اگر به شواهدی از احکام سیاسی و اجتماعی در آیات و روایات برخورد کند، ارشاد به حکم عقل و یا احکامی زمانی و مکانی تلقی میکند:
اسلامی کردن علوم انسانی این نیست که روایاتی به آن ها بیافزاییم، و این نیست که روایاتی بخوانیم و از آن ها چیزهایی در زمینه روان شناسی و... استنباط کنیم.
این نیست که از آیات قرآن و روایات، استخراج علوم کنیم. این نیست که فلسفه گذشته خودمان یا فلسفه اگزیستانسیالیستی معاصر را به جای علوم انسانی تدریس کنیم. این کارها نشدنی و بی سود است.
آن که شدنی است این است: فضای ذهن و ضمیر، اسلامی و علمی شود. همین و بس! از آن پس هرچه از آن کوزه بیرون بتراود، علمی اسلامی است، و راه اسلامی کردن علوم انسانی در این سرزمین همین است. این درسی است که رشد تاریخی علوم به ما میآموزد. [7]
بر این اساس، علوم انسانی موصوف به وصف اسلامی نمیشود، و فقط این فضای ذهن و ضمیر اندیشمندان مسلماناست که باید رنگ و بوی دینی به خود گیرد. بحث اسلامی شدن علوم انسانی را می توان در عالم ثبوت و اثبات طرح نمود. در عالم ثبوت، علوم بر اساس موضوع، غایت یا روش تمییز داده می شوند. موضوع و روش، اسلامی و غیر اسلامی ندارد. وقتی درباره غایت بحث می شود، ممکن است تصورشود که هدف اسلام چیزی جز دیگر مکاتب است و نتیجتاً بدین لحاظ می توان علوم انسانی اسلامی داشت. حتی می گویند طب اسلامی نیز می توانیم داشته باشیم.جواب این است که بدین لحاظ نمی توان علوم انسانی را به اسلامی و غیراسلامی تبدیل کرد. طب هم خودش از علوم شخصی مثل استخوان شناسی و غیره تشکیل شده که بحث موضوع و غایت و روش در خود آن ها دوباره قابل طرح است. پس می توان گفت به لحاظ صید مطالب و مقام گردآوری سؤالات، علوم انسانی اسلامی و غیراسلامی داریم، ولی در مقام داوری جواب، فقط علمی است. نتیجه آن که توصیف علوم انسانی (و به طریق اولی علوم تجربی) به صفت اسلامی وجهی ندارد [8].
بحث فوق با تمییز دو حوزه عقل و دین نیز گره می خورد:
جامعه شناسی اسلامی به طور مثال، اصطلاح غلطی است، چون جامعه شناسی یک علم جدید است و باید طبق متد خودتحلیل شود. منظور، بررسی این ها در حوزه نیست، بلکه باید توجه داشت که اگر به خوبی بررسی شود باید گفت که نمی توان درباره مسائل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی به نام اسلام به راحتی اظهارنظر کرد.
اجتهاد فقط در رابطه با تعیین ارزش هاست و حکومت و سیاست به عقل واگذار میشود... نه فتواها مقدس هستند، نه قانونگذاری ها و سیاست گذاری ها [9].
در مقابل آرای فوق برخی معتقدند علوم انسانی حقیقتاً به وصف اسلامی موصوف می شوند و جهت طراحی علومانسانی حتماً باید به منابع وحیانی و روایی رجوع نمود:
تعبیر مدیریت اسلامی حاکی از این است که مدیریت می تواند دارای دو وصف اسلامی و غیراسلامی باشد. صفت دینی برای یک علم (مجموعه خاصی از قضایا)، گاهی به این معناست که مسائل آن علم با روش نقلی دینی و با استفاده از منابع مستند به وحی الهی، مورد بررسی قرار میگیرد.
بخش های مهمی از علوم انسانی ارتباط تنگاتنگی با دین پیدا می کند، مخصوصاً دین اسلام که در همه ابعاد از غنای بیش تری برخوردار است. پاسخ هایی که از طرف دین به پرسش های علوم وجود دارد، و هر مجموعه هم آهنگی از آن ها را می توان علم خاصی با وصف دینی به حساب آورد، مانند فلسفه اسلامی و اقتصاد اسلامی. وصف دینی به این اعتبار ناظر به نوع جواب و راه حلی است که دین به مسائل مربوطه می دهد، چنان که در اعتبار سابق نظر به اختلاف روش بود. مهم ترین اثری که علومکاربردی از دین می پذیرد، اثری است که از نظام ارزشی آن حاصل میشود. [10]
برخی پا را از این حد فراتر گذاشته و معتقدند حتی الگوی صنعت کشتی سازی و ساخت زیردریایی و سلاح های دفاعی نیز در دین وجود دارد: صنعت کشتی سازی نوح (ع) الگویی برای ساخت و پرداخت هرگونه وسایل نقلی دریایی و زیردریایی، اعم از وسایل نقل مسافر، بار و مانند آن، و نیز وسایل نقلی زمینی و هوایی به طور عام می باشد. صنعت زره بافی داود (ع) الگویی برای ساختن هرگونه وسایل دفاعی است، خواه در برابر تیر و مانند آن، و خواه در مقابل سموم شیمیایی و نظایر آن. صنعت معماری و کارهای دستی و ظرایف هنری و ساختن ظروف فلزی سلیمان (ع) نمونه ای برای ساختن هر گونه لوازم زندگیخواهد بود. [11]
در ارتباط با تحلیل دو گرایش فوق می توان گفت:
الف) اگر مقصود از داشتن الگوی دینی در علوم انسانی و علوم تجربی این است که صرفاً دین ما را به آن ها ترغیب نموده، امری مقبول و ارشاد به حکم عقل است، ولی ظاهراً از موضوع مورد بحث ما خارج میباشد. اما اگر فی الواقع الگو هایی در زمینه ساخت وسایل نقلی دریایی و
زیردریایی، آن هم اعم از نوع باری و مسافری در دین وجود دارد، این سؤال به وجود میآید که چرا این الگوها در اختیار متخصصین قرار نگرفته است!؟ و اصولاً چه انتظاری از زره بافی داود و کشتی نوح در ارتباط با سلاح های شیمیایی و غیر شیمیایی دفاعی و ساخت زیردریایی داریم!؟
حقیقت امر آن است که دین حداکثر به این معنا نه با ادله عقلی و برون دینی، ونه با ادله درون دینی قابل اثبات نمیباشد.
ب) روش علم، خاص است و به دو قسم اسلامی و غیراسلامی تقسیم نمی شود مثلاً روش جامعه شناسی، آمار و مطالعات میدانی و امثال آن است. در مقام داوری هم چاره ای جز رجوع به روش علوم نیست. در عین حال مسائلی وجود دارد که به لحاظ آن ها شاید بتوان علوم انسانی را موصوف به وصف اسلامی نمود:
اوّلاً: برخی از مسائل و موضوعات علوم انسانی در دین نیز طرح شده است؛
ثانیاً: دین پیش فرض های خاصی دارد که علوم انسانی به شکلی خاص قابل طرح میباشد؛ مثلاً با پذیرفتن نظام امامت، امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن، جامعه شناسی دینی (اسلامی)، بدین حیثیت می تواند با جامعه شناسی غیر دینی تفاوت هایی داشته باشد.
ثالثاً: پیش فرض های دینی ممکن است در اتخاذ روش نیز ما را یاری نماید؛ به طور مثال با پذیرفتن پیش فرض های دینی و اسلامی، نمی توان روش های پوزیتویستی را به شکل مطلق پذیرفت.
ج) برخی معتقدند علوم انسانی دینی بدین معناست که علوم انسانی در جامعه دینی طرح و اجرا شده و رشد مییابد؛ مثلاً فلاسفه اسلامی دویست مسئله فلسفه یونان را به بیش از هفتصد مسئله افزایش دادند و علاوه بر آن اصول و مبانی و طرق استدلال حتی در مسائل اولیه یونان نیز به کلی تغییر، و مسائل فلسفه تقریباً خاصیت ریاضی پیدا کرده است
[12].در این ارتباط می توان گفت اگر حضور علوم انسانی در جامعه دینی به تغییر اصول و مبانی و روش ها بینجامد، ممکن است آن را با وصف اسلامی همراه آورد. ولی صرف اجرای علوم انسانی در جامعه دینی و فربه تر شدن مسائل آن، دلیلی برای تقسیم علوم به اسلامی و غیر اسلامی به شمار نمی رود، چراکه بحث، صرفاً صوری و لفظی خواهد شد.
د) استدلال برون دینی و عقلانی خاصی برای اثبات اختصاص کلیه احکام سیاسی و اجتماعی دینی به زمان صدر اسلام، وجود ندارد تا بتوان گفت علوم انسانی به اسلامی و غیر اسلامی تقسیم نمیشود به بیان دیگر، استدلال عقلی غیر قابل خدشه ای وجود ندارد که بتواند ما را از کلیه احکام اجتماعی دینی بی نیازسازد. دین، صرف ارتباط انسان و خدا نیست و چون امکان وجود احکام اجتماعی در درون دین وجود دارد، باید بهآن رجوع نمود، هرچند این رهنمودها در حد چهار چوب های کلی باشد. ما در عین قبول چهارده نوع تاثیر زمان و مکان در اجتهاد، بر این نکته اصرار داریم که اصلاولیه را باید بر تداوم احکام شریعت گذاشت [13].
ه) با توجه به نکات فوق مشخص می شودکه فلسفه سیاسی به خودی خود متصف به صفت اسلامی و غیر اسلامی نمیشود و این کلام سیاسی است که با پیش فرض های خاصی به توجیه عقلانی گزاره های دینی می پردازد. در حقیقت وقتی فیلسوف سیاسی خود را ملزم به توجیه قضایای دینی دید، به حوزه کلام سیاسی وارد شده است. در عین حال میتوان گفت در گرایش فلسفه سیاسی ، اسلام دارای پیش فرض های خاصی است و علاوه بر آن مسائل و موضوعات آن ها نیز نقاط اشتراکی دارند. بدین لحاظ است که با تسامح میتوان از فلسفه سیاسی اسلامی سخن گفت.

پی نوشت ها :

[1] . ر.ک: لئو اشتراوس. فلسفه سیاسی چیست؟ ترجمه فرهنگ رجایی (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1372) ص 10-4.
[2] .همان، ص 13.
[3] American Political Science Association
[4] Political Theology
[5] . همان، ص6.
[6] .عباسعلی عمید زنجانی، فقه سیاسی، ج 2(تهران: امیرکبیر، 1367)ص 41.
[7] .عبدالکریم سروش،تفرج صنع(تهران: سروش،1370)ص 202 -195.
[8] .به سخنرانی دکترسروش در دانشکده علوم اداری در خرداد ماه 1374 رجوع نمایید.
[9] .ر.ک: محمد مجتهد شبستری. دین و عقل، سخن آخر ،کیهان فرهنگی(1368).
[10] .محمدتقی مصباح، تبیین مفهوم مدیریت اسلامی ،نگرشی برمدیریت دراسلام(تهران:مرکز آموزش مدیریت دولتی،1372)ص21-19.
[11] .عبدالله جوادی آملی، فلسفه واهداف حکومت اسلامی ، همان،ص13.
[12] .ر.ک: مرتضی مطهری،اصول فلسفه و روش رئالیسم،ج1(قم: صدرا،بی تا)ص4-13.
[13] . سیدصادق حقیقت، استنباط و زمان و مکان ،اجتهاد و زمان ومکان،ج2(تهران: مؤسسه تنظیم ونشر

منبع فصلنامه حکومت اسلامی شماره3