نویسنده: هادی خسروشاهی



 

اوضاع فلسطین در واپسین روزهای خلافت عثمانی

پایه های خلافت عثمانی بر این مبنا استوار بود که دولت باید صرف نظر از نژاد و ملیت، فراگیر تمامی مسلمانان باشد. به عبارت دیگر، این دولت نه بر مبنای نژادی یا قومی، بلکه بر مبنای دینی برپا بود. مسلمانان نیز بنا بر باورهای دینیشان از دولت مذکور فرمان می بردند و اطاعت از خلیفه را تکلیفی دینی شمرده و از روی میل و رغبت آن را ادا می کردند.(1)
عارف العارف(تاریخنگار) می گوید:
«اعراب به طور اعمّ و فلسطینیان به طور اخص در ابراز احساساتشان نسبت به دولت و سلطان(عثمانی) خلوص نیت داشتند... از حکمرانان و زمامداران خود پیروی و اطاعت می کردند و هرگاه اراده فرمانروایان بر جنگ تعلق می گرفت، آنان نیز اجابت و تمکین می کردند، بدون آنکه حتی بپرسند: چرا؟ برای چه منظوری؟ و به خاطر چه کسی؟»(2)
در چنین شرایطی، اعراب بر این باور بودند که در زیر سایه یک دولت بزرگ اسلامی به سر می برند و نیازی به برپایی تشکیلات و یا تأسیس جمعیتهایی ندارند.
« در دوران حاکمیت عثمانیها بر بیت المقدس، انجمن یا جمعیتی در این شهر دیده نمی شد و اصولاً کسی به سیاست نمی اندیشید و هیچ کس اندیشه جدایی از دولت عثمانی را در سر نمی پروراند. اساسیترین خواسته مردم بویژه در واپسین روزهای خلافت،‌ رفرم(اصلاح)‌بود».(3)
حاج امین الحسینی( رهبر فلسطینی) که در برابر کمیته پادشاهی انگلیس در سال 1937 سخن می گفت، تأکید نمود:
«اعراب همانند ترکان در پناه دولت عثمانی از تمامی حقوق سیاسی و غیرسیاسی برخوردار بودند. وضع اعراب در روزگار حاکمیت ترکان عثمانی به مراتب از وضع آنان در زیر یوغ حاکمیت انگلستان بهتر بوده است و اعراب در همه چیز با ترکان شریک بودند».(4)
سلطان عبدالحمید دوم( 1909-1876) آخرین بازمانده سلاطین عثمانی، با تمام عیوبی که داشت، مسلمان بودن خود را کاملاً‌ فراموش نکرده بود، لذا کوشش نمود تا با تکیه بر نیروی معنوی اسلام، نفس تازه ای در کالبد امپراطوری رو به احتضار عثمانی بدمد. در روزگار عبدالحمید آرمان جامعه متحد اسلامی رنگ و جلای خود را از دست نداده بود و اعراب در طول حکومت وی در فکر جدایی از دولت عثمانی نیفتادند، اما « در کمیته اتحاد و ترقی» که پس از عبدالحمید زمام قدرت را به دست گرفت با اِعمال سیاست ترکی کردن جامعه اسلامی، مهمترین انگیزه « انقلاب عربی» را به وجود آورد. موضعگیری دولت عثمانی در دوران سلطان عبدالحمید دوم، در قبال مسئله مهاجرت یهودیان فلسطین با دیدگاههای مسلمانان مبنی بر عدم واگذاری اراضی به یهودیان هماهنگ بود.این موضعگیری اصولی و سازش ناپذیر آثار مثبتی در تداوم طرفداری اعراب از عثمانیها، تا پایان زمامداری سلطان عبدالحمید داشت. علمای دینی فلسطین همگام با موضعگیری سلطان عبدالحمید، برای متوقف ساختن سیل مهاجرت صهیونیستها به جنب و جوش افتاده و در تقاضاهای مکرری که به مقامات عثمانی تقدیم نمودند، خواستار ممانعت از مهاجرت یهودیان به فلسطین و جلوگیری از فروش اراضی به آنان شدند.
در سال 1896 هرتزل- از طریق همکار خود نیولنسکی- به سلطان عبدالحمید پیشنهاد نمود که فلسطین را در ازای دریافت بیست میلیون لیره عثمانی به یهودیان بفروشد! ولی سلطان پاسخ داد:
« اگر هرتزل به همان اندازه که تو دوست من هستی، دوست تو باشد، به او نصیحت کن که در این راه گام پیش ننهد. من نمی توانم یک وجب از سرزمینم را بفروشم چون این کشور تنها مال من نیست، بلکه متعلق به ملت من است. افراد ملتم این امپراطوری را با نثار خون خود به دست آوردند و آن را با خون خود آبیاری نمودند و پیش از آنکه کسی به آن دست اندازی کند آن را با خون خود رنگین خواهیم ساخت... بهتر است یهودیان میلیونها ثروت خود را نزد خودشان نگه دارند. اگر امپراطوری سقوط کرد، شاید یهودیان بدون پرداخت هیچ گونه وجهی فلسطین را به دست آورند. لیکن این سرزمین تقسیم نخواهد شد مگر بر پیکر مرده ما و هرگز اجازه نخواهم داد که کالبد ما را بشکافند.»(5)
در 18 مه 1901 هرتزل پس از پنج سال تلاش مداوم، موفق به دیدار با سلطان گردید، اما وی از این ملاقات نیز طرفی نبست.(6) در برابر سرسختی سلطان عبدالحمید، هرتزل پیشنهاد پرداخت 5 میلیون لیره طلا را به وی نمود، ولی این امر منجر به اخراج هرتزل از کاخ سلطنتی گردید. هرتزل تماسهای مکرر خود را با مقامات عثمانی ادامه داد و پیشنهادهای سخاوتمندانه ای- به نظر خود- به آنان عرضه کرد، اما گوش شنوایی نیافت و در 3 ژوئیه 1904 پیش از آنکه به اهداف خود دست یابد، مُرد.(7) از جمله پیشنهادهای سخاوتمندانه(!) هرتزل به سلطان عبدالحمید، موارد زیر بود:
1. تأسیس ناوگان دریایی عثمانی؛
2. کمک به سلطان در تنظیم سیاست اروپایی وی؛
3. تأسیس دانشگاه عثمانی در بیت المقدس، تا دیگر نیازی به اعزام دانشجو به اروپا نباشد؛
4. بازپرداخت کلیه بدهیهای دولت عثمانی؛
5. تقدیم کمکهای مالی جهت اجرای طرحهای عمرانی؛
6. پرداخت مالیات سالانه برای کمک به دولت جهت سر و سامان بخشیدن به اوضاع درهم ریخته اقتصادی.
تمام اینها به خاطر آن بود که یهودیان در فلسطین زمینی به دست آورند و تحت حمایت عثمانی(!) در آن سکونت گزینند. البته سلطان همه این پیشنهادها را مردود دانست(8).
اما موضعگیری شرافتمندانه سلطان عبدالحمید و کوششهای بی دریغ او برای ممانعت از تحقق اهداف یهودیان مانع از دستیابی آنها به خواست خود نگردید. و مقامات باب عالی و مسئولین محلی در فلسطین به چند دلیل نتوانستند منویّات سلطان عبدالحمید را جامه عمل بپوشانند:
1. دخالت سفرای خارجی در دربار عثمانی( باب عالی) و کنسولها در بیت المقدس، که به امتیازات خارجی استناد می جستند و مخالفت آنان، اِعمال محدودیت علیه مهاجرت یهودیان را با مشکل مواجه ساخت.
2. فساد دستگاه اداری فرمانداری بیت المقدس و استان بیروت. این دستگاه فاسد در مقابل اخذ رشوه و انعام از یهودیان، قانون را زیر پا نهاده، به نحوی رفت و آمد و یا اقامت یهودیان را در فلسطین فراهم می کرد. فساد این دستگاه به حدی رسیده بود که کارمندان رژیم عثمانی در آن سامان به «حزب بخشش»! موسوم شده بودند.
3. تلاشهای پیگیر یهودیان برای فرار از محدودیت های مهاجرت از طریق جعل شناسنامه های انگلیسی، آمریکایی و روسی و یا ورود به شهرهای نزدیک ساحل و سپس عزیمت از راه خشکی به طرف فلسطین ادامه یافت(9).
در چنین شرایطی آیا علمای دینی فلسطین و سایر عناصر ملی و دینی در این فکر نبودند که با تجاوزات و توطئه هایی که نه تنها موجودیت سرزمین فلسطین را تهدید می کرد، بلکه حتی جایگاه و منزلت خلافت عثمانی و اصل حاکمیت دینی و سیاسی آن را نیز زیر سؤال می برد، مقابله نموده و چاره اندیشی کنند؟ در پاسخ به این سؤال می توان گفت که آنان دست روی دست نگذاشته و ساکت ننشسته بودند، بلکه فعالانه در خنثی سازی توطئه ها و ترفندهای استعمارگران مشارکت داشتند. اما این امر به صورت یک جریان فراگیر و منظم که همچون وزنه ای در معادلات سیاسی آن دوره به حساب آید نبود و اغلب به گونه اعتراضات، محکوم کردن و ردّ اقدامات وقیحانه استعمارگران و صهیونیستها نمایان می شد.
از جمله، پس از پایان کار کنفرانس مشهور صهیونیستی «بال» در سال 1897 م، محمدطاهر حسینی( مفتیِ بیت المقدس در آن زمان) ریاست هیئتی محلی را جهت رویارویی با توطئه اسکان یهودیان به عهده گرفت. به گواهی استناد و مدارک تاریخی، مساعی هیئت مذکور سرانجام از دست اندازیهای فزاینده یهودیان به زمینهای مزروعی جدید، جلوگیری نمود.(10)
در آغاز قرن بیستم سید محمدرشید رضا- از شاگردان شیخ محمد عبده و سیدجمال الدین افغانی- که ساکن مصر بود، نقش بزرگی را در افشای ماهیت واقعی مهاجرت یهودیان ایفا کرد. وی در نشریه المنار- یکی از نمودهای بیداری اسلامی در آن دوران- برای نخستین بار ندای مقابله با خطر صهیونیسم را سر داد. در این زمینه، المنار گوی سبقت را از سایر نشریه های عربی ربوده است.(11)
فساد اداری، خودکامگی حکّام، یورش استعمارگران به کشورهای اسلامی و نفوذ عوامل یهودی و مسیحی در دستگاه اداری، زنگ خطر فروپاشی خلافت عثمانی را به صدا درآورد و سرانجام پس از کودتای کمیته‌« اتحاد و ترقی» در سال 1908م، اهرمهای قدرت از دست سلطان عبدالحمید خارج و به کمیته مذکور واگذار گردید. این کودتا شورشی بود علیه مفاهیم جاافتاده اسلامی و بینش جامعه متحد اسلامی سلطان عبدالحمید(12). سیاستی که کودتاگران در پیش گرفتند، براساس تقویت نژاد ترک و احیای مجدد« پان تورانیسم» استوار بود و به این منظور، اضمحلال ملل تابع خلافت عثمانی و نابودی زبان عربی را مدنظر داشتند.(13) در حقیقت، اعراب دیگر زیر سلطه خلافت اسلامی نبودند بلکه تحت سیطره ترکان درآمدند. زیرا از نظر ترکان کمیته اتحاد و ترقی، «عثمانی» یعنی ترک، و سیاست « عثمانی کردن»‌یعنی سرکوب نژادهای غیرترک به وسیله ترکها(!) و از بین بردن آنها.
یهودیان از طریق نفوذ در محافل میسیونری و رخنه در صفوف «ترکهای جوان»، نقش عمده ای را در کودتای کمیته اتحاد و ترقی علیه سلطان عبدالحمید ایفا نمودند. در آن زمان مردم در تفسیر ماهیت این کودتا می گفتند: « این کودتا بیشتر یهودی است تا ترکی»(14).
سفیر انگلیس در ترکیه در یادداشتی که در اوت 1910 به وزیر خارجه دولت متبوعش ارسال نمود، می نویسد:
« به نظر می رسد که تشکیلات داخلی کمیته اتحاد و ترقی آمیزه ای از همسویی یهودیان و ترکان باشد... اینک یهودیان از موضع قدرت بر دستگاه اداری دولت مسلط شده اند و با تشویق خط مشی قوم گرایی ترکی، قصد دارند بیش از پیش بر مراکز نفوذ خود بیفزایند.»(15)
از جمله اسناد گویایی که همدستی یهودیان و کمیته اتحاد و ترقی در راه خدمت به اهداف یهودیان و چشمداشتهای نامشروعشان را افشا می نماید، نامه ای است که سلطان عبدالحمید در سال 1911م/ 1329 ه. به شیخ محمود ابوشامات نوشته و در آن گفته بود، علّت خلع وی از سلطنت توسط کمیته اتحاد و ترقی، اصرار آنان بر موافقت با تأسیس میهن قومی یهود در سرزمین مقدس (فلسطین) بود که سلطان ضمن رد آن، به آنان گفته بود: « اگر به اندازه سطح کره زمین به من طلا بدهید، به این امر رضایت نخواهم داد»(16).
صهیونیستها،‌ بدون اتلاف وقت، از اوضاع پیش آمده حداکثر بهره برداری را به عمل آوردند. آنها در سایه حمایتهای رژیم تازه( کمیته اتحاد و ترقی)، دفتری به نام « دفتر فلسطین» در قسطنطنیه تأسیس نمودند تا امتیازات بیشتری از حکومت عثمانی گرفته، برای پیشبرد اهداف صهیونیسم تأیید لازم را کسب نمایند و مقدمات خرید اراضی از اعراب را فراهم کنند. در حالی که اعراب به مقاومت در برابر تحرکات صهیونیستها و همدستان آنان( کمیته اتحاد و ترقی) ادامه می دادند، ناگهان در تابستان 1912 «اتحاد و ترقی»‌ از دولت کناره گیری کرد و حزب « آزادی و ائتلاف» که در تریبونهای رسمی همواره خطر صهیونیسم را گوشزد می نمود و اتحادی ها را به همدستی با صهیونیستها متهم می کرد، بر اریکه قدرت تکیه زد. لیکن حقیقت تلخ آن است که اراضی فروخته شده به یهودیان در طی حاکمیت سه ماهه کابینه ائتلافیون بمراتب بیش از اراضی فروخته شده به یهودیان در دوران سه ساله مسامحه کاریهای کارمندان دولت اتحاد و ترقی بود. علت این امر، نیاز مالی شدید دولت «آزادی و ائتلاف» برای رفع احتیاجات خزانه تهیِ دولت پس از جنگهای بالکان بود. لذا باب مذاکرات محرمانه میان دولت «‌آزادی و ائتلاف» و صهیونیستها برای فروش زمینهای اعیانی در فلسطین و سوریه گشوده شد. دیری نپایید که دولت « اتحاد و ترقی» در 1913، بار دیگر به قدرت رسید و با لغو محدودیت مهاجرت یهودیان، این بار عنایت و لطف بسیاری نسبت به صهیونیستها ابراز نمود. در مارس 1914 نیز محدودیت تملک اراضی در فلسطین برای یهودیان لغو گردید.(17)
شایان ذکر است که ماه عسل روابط عثمانیها و صهیونیستها مدت زیادی به درازا نکشید، زیرا یهودیان که همواره بنا به اقتضای منافعشان رنگ عوض می کنند، در جنگ جهانی اول در کنار متفقین، علیه عثمانیها موضع گرفتند.
اتحادی ها- کمیته اتحاد و ترقی- نیز در قبال صهیونیستها تغییر موضع دادند. جمال پاشا فرمانده سپاه چهارم، طی فرمانی در مه 1916، برافراشتن پرچم صهیونیسم و نصب هرگونه پلاکاردی به زبان عبری را منع و تمامی تمبرها و کاغذهای مخصوص حرکت صهیونیستی را مصادره کرد!! علاوه بر این، وی با اعلام انحلال تمامی نهادها و ارگانهای یهودی در فلسطین، پاسداران مستعمرات یهودی را خلع سلاح نمود. در بیانیه ای که در این مورد از سوی دولت منتشر گردید، تصریح شده بود که دولت این تصمیمات را براساس اطلاعات به دست آمده از توطئه چینی برخی عناصر صهیونیستی جهت تشکیل کشوری یهودی در فلسطین اتخاذ کرده است.(18) در نتیجه این اقدامات، شمار زیادی از یهودیان به مصر مهاجرت کردند(19) و از شدت موج فزاینده مهاجرت یهودیان به فلسطین کاسته شد.
در واپسین روزهای خلافت عثمانی، شیوع غربگرایی و تقلید کورکورانه از زندگی غربیها، بی بند و باری اخلاقی و از هم گسیختگی معنوی را به دنبال آورد. مراکز فحشا و فساد در سرتاسر مناطق خلافت، یکی پس از دیگری سربرآورد. احسان نمر(20) می گوید:
« در اواخر خلافت عثمانی، دولت عثمانی گشایش مراکز فروش مشروبات الکلی و مراکز فحشا را مجاز نمود- کاری که قبلاً سابقه نداشت. اینگونه مشروب فروشیها در همه جا دایر گردید و شمار کثیری از جوانان کشور به شرابخواری معتاد شدند و پای آنان به مراکز فساد باز شد. شرارت و فساد مانند قمار و اعتیاد به حشیش و غیره در میان جوانان جا باز نمود، به طوری که این امر یکی از مهمترین عوامل واگذاری اراضی و املاک به یهودیان بود. این مفاسد و پیامدهای ناشی از آن، منجر به وقوع بسیاری از جنایتها و حوادثی شد که در مشروب فروشیهای یافا- کانون گردهمایی یهودیان- و دیگر شهرها روی می داد. پولهایی که در چنین اماکنی خرج می شد، زبانزد مردم بود.»
از سوی دیگر، طرفداران کمیته اتحاد و ترقی، آشکارا به دشمنی با دین اسلام روی آوردند و در یک مبارزه طلبی علنی، با چاپ نشریات و مجلات و روزنامه ها، با آب و تاب فراوان، نظریاتی را در مخالفت با شریعت اسلام مطرح ساختند. همچنین مراکز رقص و کاباره ها رو به گسترش نهاد. بدیهی است که مردم بویژه در سوریه و فلسطین، از خود عکس العملهایی نشان دهند.(21) زیرا عامه مردم به رأی العین می دیدند که کمیته اتحاد و ترقی از اسلام به دور است و از تعالیم آن تبعیت نمی کند. پس از غلبه سلطان عبدالحمید بر « اتحاد و ترقی» و بازگشت مجدد وی به قدرت و سپس برکناری سلطان در 1909، اتحادی ها دریافتند که خط اسلامی نیرویی نیست که بتوان به سادگی آن را کنار گذاشت، لذا راه تملق گویی را پیش گرفتند و به رعایت ظواهر روبنایی اسلام اکتفا کردند. اما آنها سیاست ترکی کردن را به صورت کلنگی ویرانگر که پیوندهای خلافت اسلامی و ملتهای اسلامی تابعه- از جمله اعراب- را از بُن برمی کند، ادامه دادند.(22)
از نظر اقتصادی، رباخواری در واپسین روزهای خلافت عثمانی رواج یافت. دولت عثمانی در آن روزها- پیش از اعلام قانون اساسی سال 1908- بانکهای کشاورزی را تأسیس نمود. شعب این بانکها در مراکز ایالات و استانها، وامهایی درازمدت با بهره 9% در ازای اخذ وثیقه رهنی به کشاورزان پرداخت می کردند. همچنین افراد رباخوار در همه جا نیازهای مالی کشاورزان را با تقدیم وامهایی با بهره کلان که احیاناً تا مرز 30% و 40% می رسید(*)، برطرف می نمودند(23).
از نظر فرهنگی تعداد زیادی از روشنفکران عثمانی تحت تأثیر تمدن اروپایی قرار داشتند، بویژه آنهایی که برای تحصیل به اروپا اعزام شده و یا در مدارس تبشیری( مسیحی) وابسته به کشورهای اروپایی- که در مناطق مختلف عثمانی دایر شده بود- آموزش دیده بودند. پس از کودتای اتحادی ها علیه سلطان عبدالحمید دوم در سال 1908، مدارس اروپایی به سبک غربی به طور وسیعی گسترش یافت.(24) البته تحصیل علم در ذات خود اشکالی نمی تواند داشته باشد، اما پیروی و تقلید کورکورانه از غرب مردود است.
بدین ترتیب خلافت عثمانی- بویژه در دوران حاکمیت کمیته اتحاد و ترقی- از اسلام و اندیشه خلافت اسلامی فرسنگها فاصله گرفت و با اعمال سیاست ترکی کردن جامعه و همراهی و همگامی با یهودیان، یاوری و نصرت و همدلی ملتهای اسلامی را به طور اعم و روشنفکران مسلمان را به طور اخص، از دست داد.(25)

ریشه جریانهای اسلامی و ملی گرا

در روزگار فرجام کار دولت عثمانی، نفوذ کشورهای اروپایی و بسط سیطره سیاسی، فرهنگی و اقتصادی آنان در سرتاسر سرزمینهای خلافت، زمینه تشتت، اضمحلال و سرانجام سقوط این دولت را مهیّا ساخت. علاوه بر این، ضعف بنیه اقتصادی و عقب ماندگی علمی و... به این سقوط سرعت بخشید.
پیش از شعله ور شدن آتش جنگ جهانی اول، دو گرایش مختلف در اندیشه سیاسی اعراب تبلور یافت: گرایش نخست، طرفدار به پیش بردن امت عربی، براساس خاستگاه دینی و بینش اسلامی بود. گرایش دوم، طرفدار به پیش بردن امت عرب بر اساس خاستگاه قومی و تفکر ملی گرایی عربی بود...!(26)
جریان اسلامیِ اصلاح طلب( گرایش نخست) در تاریخ عثمانی ریشه دار و عمیق است. بسیاری از علمای دینی مسلمان در آن روزگار خواهان بازگشت مسلمانان به اسلام اصیل و بازآفرینی خلاقیتهای به یادگار مانده از ادوار پیشین اسلام بودند. از جمله این شخصیتها می توان از عبدالرحمن کواکبی(‌در قرن هیجدهم) و سید جمال الدین افغانی و شیخ محمد عبده و شاگردش محمدرشید رضا( در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم)نام برد.
از جمله شخصیتهای فلسطینی که از این جریان تأثیر پذیرفتند، عبارت اند از: شیخ یونس خطیب، شیخ اسعد قدوره، حاج امین الحسینی و روحی خالدی.(27)
تفکرات این افراد بر محور دولت اسلامی دور می زد و آنان آرزوی بازگشت به عهد خلفای بزرگ را در دل می پروراندند. گرایش یاد شده طرفدار بهره وری از فرهنگ غربی بدون عدول از بینش دینی بود. آنان بر این باور بودند که اسلام توانایی آن را دارد که امت اسلام را در فرایند پیشرفت علمی به پیش ببرد.(28)
ریشه جریان قوم گرایی عربی( گرایش دوم) به نیمه قرن نوزدهم باز می گردد. نخستین نمودهای این جریان به شکل یک حرکت فکری که ادبیات و زبان و تاریخ را آموزش و تعلیم می داد، ظاهر شد. تأسیس جمعیتهایی از قبیل جمعیت علوم و ادبیات که در سال 1847 توسط عده ای از آمریکاییهای مقیم بیروت به وجود آمد، جمعیت شرقی (1850م)، جمعیت علمی سوریه(1857م) و جمعیت سوریه (1868م)(29) نشانه هایی از فعالیت این جریان به حساب می آید. اغلب اعضای این جمعیتها از مسیحیان لبنان بودند.(30) تا آغاز قرن بیستم گرایشهای قومی، کم رنگ و ضعیف و بی تأثیر بودند و اصولاً قطع پیوندهای قوم گرایان با توده ها که آنان را به انزوا کشاند، از ویژگیهای شاخص حرکت آنان بوده و یکی از عوامل مهم مستأصل شدن این جریان است.(31)

اوضاع فلسطین در آستانه جنگ جهانی اوّل

با شروع جنگ جهانی اول(18-1914) مردم فلسطین به جانبداری خود از خلافت عثمانی تداوم بخشیدند. مردم گمان می بردند که سرانجام عثمانیها بر دشمنانشان( فرانسه، انگلیس و روسیه) چیره خواهند شد. آنان اطمینان داشتند روزی که جهاد عمومی اعلام گردد، پیروزی تام و تمام از آن آنان خواهد بود. در 1914 رسماً اعلام جهاد شد. در بازارهای «صفد» مردم پارچه ای را که بر روی آن پرچم عثمانی در کنار شمشیر و توپ نقش بسته بود، برافراشتند. مردی دهل به دست در خیابانهای شهر به راه افتاد و مردم را به جهاد دعوت نمود. در حضور فرمانده منطقه و فرماندار شهر و مفتی و سران قوم، فتوای واجب بودن جهاد بر تمامی مسلمانانی که توانایی حمل سلاح را دارند، قرائت گردید.(32)
در ماه نوامبر 1914م به سربازان فلسطینی که در قشون عثمانی خدمت می کردند دستور داده شد که برای شرکت در نماز به مسجد بزرگ «العمری» در نابلس بروند. در آن مکان سخنوری توانا به نام شیخ عبدالقادر مظفر، سربازان را به جهاد در راه خدا و میهن فراخواند و مراسم با فریادهای بلند « به سوی جهاد... به سوی جهاد» سربازان، پایان پذیرفت.(33)
عثمانیها ابتدا در « جناق قلعه» از میدان نبرد پیروز خارج شدند. هیئتی متشکل از سی نفر از علمای فلسطینی و ادبا و روزنامه نگاران برای عرض تبریک این پیروزی رهسپار سرای سلطان( باب عالی) در قسطنطنیه شدند. از میان اعضای این هیئت، می توان این افراد را نام برد: 1. شیخ اسعد شقیری، رئیس هیئت، 2. شیخ ابراهیم عکی، 3. شیخ مراد محمد، 4. شیخ طاهر ابوالسعود، 5. عبدالرحمن حاج ابراهیم، 6. شیخ علی ریماوی(34).
ظاهراً تشکیل این هیئت نشانه ای از نیرومندی جریان اسلامی طرفدار خلافت عثمانی تلقی شد. اما پس از گذشت یک سال از جنگ، چون مقامات عثمانی از اجرای وعده های اصلاحی شانه خالی کردند، از یک سو مقبولیت و نیرومندی جریان مذکور رو به افول گذاشت و از سوی دیگر قدرت و نفوذ اسلام گرایان و ملی گرایان طرفدار استقلال و جدایی اعراب از دولت عثمانی، رو به رو رشد و گسترش نهاد.(35)
در اواخر تابستان 1914 انگلیسیها جهت کسب حمایت اعراب در جنگ علیه عثمانیها با شریف حسین(حاکم مکه) تماسهایی را برقرار کردند. انگلیسیها چنان وانمود کردند که مایلند خلافت بار دیگر به شخصی از سلاله پیامبر(ص)- شریف حسین- بازگردد و آماده اند که از اعراب در راه کسب استقلال پشتیبانی کنند، مشروط بر اینکه اعراب نیز متقابلاً علیه عثمانیها دست به شورش زنند. (36) در واقع انگلیسیها می خواستند موقعیت نظامی عثمانیها را تضعیف نموده، از وحدت نظر مسلمانان در اجابت ندای سلطان عثمانی در مورد اعلام جهاد، آن هم در مستعمرات مسلمان نشین انگلیس و فرانسه جلوگیری کنند.(37)
شریف حسین عملاً از اعلام جهاد طفره رفت. او بهانه آورد که در صورت دخالت در جنگ، نیروی دریایی عثمانی برای حمایت از بنادر حجاز در برابر تعرض احتمالی ناوگان انگلیس، عاجز و ناتوان است.(38) در این مرحله، عربیت و تعصب قومی به اوج خود رسیده بود و در بین مردم،‌ ضرورت رهایی از حکومت ترکان و جدایی کشورهای عربی از خلافت عثمانی، به گونه سخن روز درآمده بود.
به هر حال سالهای 18-1917 شاهد تحولی در دیدگاه اعراب نسبت به انگلیسیها بود. اعراب با این پندار که نیروهای انگلیسی هم پیمان و دوست آنان اند! امیدوار بودند که انگلستان زمینه آزادی و استقلال اعراب را فراهم کند. ژنرال لیرمان فون- ساندرز، بازرس ارتش ترکان که در خلال جنگ به عنوان یکی از فرماندهان در اداره جنگ در فلسطین شرکت کرده بود، طی گزارشی به قرارگاه فرماندهی عمومی در مورد تغییر موضع فلسطینیان و رفتارشان با نیروهای ترک و آلمانی چنین می گوید:
« من به فلسطین و سوریه آمدم و همه چیز را برخلاف انتظار یافتم. جوّ کشور مسموم شده و مردمان به ما پشت کرده اند. ما اینک بین دشمنان خود به سر می بریم، لذا تمامی فعالیتها و تلاشهایمان به هدر می رود. ما در چنگ دو دشمن گرفتار شده ایم: اهالی این کشور و دشمنی که با آن می جنگیم.»(39)
در حالی که آرزوهای حاکمیت و استقلال احساسات اعراب هم پیمان انگلیس را نوازش می داد، انگلیسیهای متجاوز، گامهای عملی را برای اشغال و غصب فلسطین و پاره پاره کردن و تجزیه آن از پیکره امت بزرگ اسلام، برمی داشتند.
استعمارگران حیله گر و مکار مقدمات تقسیم میراث عثمانیها را پس از پایان جنگ تدارک دیده بودند، در حالی که اعراب از درک منویّات واقعی استعمارگران عاجز مانده و در خواب خرگوشی فرو رفته بودند. با انعقاد توافقنامه سایکس- پیکو- به طور بسیار محرمانه- در اکتبر 1916 م سوریه و لبنان به تحت الحمایگی فرانسه، و عراق، فلسطین و شرق اردن تحت قیمومیت انگلیس درآمدند. در این توافقنامه وضع اداری بین المللی ویژه ای برای فلسطین در نظر گرفته شده بود. اعراب پس از انقلاب کمونیستی شوروی( در 17 اکتبر 1917) و به دنبال انتشار مفاد توافقنامه های سایکس- پیکو در دو روزنامه شوروی( ایزوستیا و پراودا) از آنها مطلع می شدند.
در اعلامیه مشهور بالفور که در دوم نوامبر 1917 م و طی نامه آرتور جیمز بالفور، وزیرخارجه انگلستان، به روچیلد یکی از سران صهیونیسم، منتشر شد، چنین آمده است:
«... دولت اعلی حضرت پادشاه [انگلستان] موضوع تأسیس میهن ملی یهودیان در فلسطین را با نظر مساعد می نگرد و تمام تلاشهای خویش را انجام خواهد داد تا راه رسیدن به این هدف را هموار سازد. این البته روشن است که علیه حقوق مدنی و دینی مردم غیریهودی فلسطین و نیز علیه حقوق یا موقعیت سیاسی یهود در کشورهای دیگر هیچ اقدامی نباید صورت بگیرد.»
اعلامیه بالفور یکی از عجیب ترین اسناد بین المللی تاریخ است. زیرا به موجب آن یک دولت استعماری، سرزمین(فلسطین) را که مالک آن نبوده به کسانی ( صهیونیستها) می دهد که اصلاً استحقاقش را نداشتند.(40) اهالی فلسطین از طریق روزنامه های عربی و ترکی از انتشار اعلامیه مذکور مطلع شده بودند. پیش از اشغال فلسطین توسط نیروهای انگلیس، روزنامه های ترکی خبرهایی در مورد آینده فلسطین به چاپ رسانده بودند و از وعده های فرانسه و انگلیس در مورد تأسیس یک کشور یهودی پرده برداشتند. لیکن «عقلای ملی گرای قوم» به این « شایعات»! وقعی ننهادند، زیرا گمان می بردند که هدف از انتشار چنین مطالبی، گمراه کردن اعراب و برانگیختن احساساتشان علیه انگلیس در آستانه ورود متفقین به فلسطین است.(41) اینگونه فریادهای هشداردهنده عثمانیها با بی اعتنایی و تردید مواجه شد و در پرتو جوّ اعتماد ملی گرایان به وعده های توخالی و فریبنده انگلیسیها، مدارک و شواهد و اسناد موثّقی که خیانت انگلیس را نمایان می ساخت از دیده ها دور ماند.

« در اوایل این قرن اعراب به علت ساده لوحی و بی تجربگی سیاسی، دورنگریها و اهداف غایی استعمارگران اروپایی را درک نکرده بودند. شاید علاقه مفرط آنان به باورهای ملی گرایانه و نجات از یوغ ترکان و پان تورانیسم مانع شد که حقیقت قضیه را دریابند... مردم گمان می کردند که انگلیسیها مردمانی پاکدامن و نجیب!- همان گونه که تبلیغاتشان القا می کند- هستند».(42)
بدین ترتیب انگلیسیها با کمک و مساعدت ملی گرایان عرب، شام و فلسطین را اشغال کردند و در 9 دسامبر 1917 در میان ابراز احساسات مردم فریب خورده و خوش آمدگویی آنان به « دوستان انگلیسی»، وارد بیت المقدس شدند.(43) در آغاز ورود اشغالگران انگلیسی به فلسطین، آنان آزاری به مردم نرساندند، اما اشغالگران، وابستگان به عثمانی را به مدت 13 ماه بازداشت و سپس آزاد کردند.(44)
مسیحیان بیش از سایر مردم فلسطین از ورود نیروهای انگلیسی احساس شادمانی می کردند، ولی احساسات عامه مردم فلسطین میان آرزوی دستیابی به استقلال و تأسف به خاطر از دست رفتن خلافت اسلامی و هراس از آینده نامعلوم و نگرانی شدید از خطر صهیونیسم، در نوسان و تلاطم بود.(45)
در این مرحله، رهبران سیاسی فلسطین از درگیر شدن با مقامات انگلیسی اجتناب می کردند و اغلب می کوشیدند که با استفاده از روشهای مسالمت آمیز و دوستانه، آنها را به تغییر موضع قانع کنند.(46)

پی نوشت ها :

*بهره های کنونی بانکهای ترکیه هم بین 80 تا 90 درصد در نوسان است و این نشان دهنده عمق بیماری اقتصادی این کشور است...
1. احمد الشقیری، اربعون عاماً فی الحیاة العربیه والدولیه، ص 42.
2. عارف العارف، المفصل فی تاریخ القدس، ص 365.
3. همان، ص 366.
4. الشهادات السیاسیه امام اللجنه الملکیه فی فلسطین، صص 17-18.
5. صالح ابوبصیر، جهاد شعب فلسطین خلال نصف قرن، تا ص 31.
6. عبدالعزیز محمد عوض، مقدمه فی تاریخ فلسطین الحدیث، ص 54.
7. همان.
8. صالح ابوبصیر، همان، ص 30.
9. همان، ص 62 و حسان علی حلاق، موقف الدوله العثمانیه من الحرکة الصهیونیه، صص 98-96؛ سمیرایوب، وثائق اساسیه فی الصراع العربی الصهیونی، ص 92.
10. حسان علی حلاق، همان، صص 242-240.
11. همان، ص 246 و عبدالعزیز محمد عوض، همان، ص 134.
12. ت. أ. لورنس، اعمدة الحکمه السبعه، ص 15.
13. بیان نویهض الحوت، القیادات و المؤسسات السیاسیه فی فلسطین، ص 24.
14. خیریه قاسمیه، النشاط الصهیونی فی الشرق العربی و صداه، صص 41-49.
15. وزارة الارشاد القومی، ملف وثائق فلسطین، ص 155.
16. خیریه قاسمیه، همان، ص 403.
17. عبدالعزیز عوض، همان، صص 57-60.
18. عارف العارف، همان، ص 547.
19. عبدالعزیز عوض، همان، ص 61.
20. احسان النمر، قضیة فلسطین فی دورها البلدی، ص 81.
21. همان.
22. احمد السعید سلیمان، التیارات القومیه و الدینیه فی ترکیا المعاصره، صص 35-45.
23. محمد عزه دروزه، نشأة الحرکه العربیه الحدیثه، ص 32.
24. محمد عرابی نخله، تطور المجتمع فی فلسطین، ص 200.
25. احمد السعید سلیمان، همان، ص 41-44.
26. بیان نویهض، همان، صص 45-46.
27. عجاج نویهض، رجال من فلسطین، صص 26-267.
28. سامی الجندی، عرب و یهود، ص 45.
29. محمد عزه دروزه، نشأة الحرکه العربیه الحدیثه، صص 91-92.
30. فیلیب حتی، تاریخ سوریه، لبنان و فلسطین، صص 352-353.
31. عبدالقادر یاسین، کفاح الشعب الفلسطینی قبل العام 1948، صص 18-19.
32. محمود العابدی، همان،‌ص 116.
33. عادل غنیم، الحرکه الوطنیه الفلسطینیه، ص 19.
34. عجاج نویهض، همان، صص 36-157.
35. عارف العارف، همان، ص 367.
36. عبدالوهاب الکیایی، تاریخ فلسطین الحدیث، ص 72.
37. همان، ص 73.
38. همان، صص 73-74.
39. عادل غنیم، همان، ص 19.
40. ملف وثائق فلسطین، ص 217؛ J.C.Hurewitz,Diplomacy in the near and Middle East Vol.2 P.26.
41. عادل غنیم، همان، ص 42.
42. عجاج نویهض، همان، ص 256.
43. امیل الغوری، فلسطین عبرستین عاماً، ص 26.
44. احسان النمر، همان،‌صص 37-38.
45. امیل الغوری، همان، ص 30 و کامل خلة، فلسطین و الانتداب البریطانی، ص 197.
46. کامل خلة، همان، ص 242.

منبع: خسروشاهی، هادی؛ (1375) حرکت اسلامی فلسطین از آغاز تا انتفاضه، تهران: اطلاعات