نویسنده: حمیدعنایت



 
اگر نخستین مرحله ی جنبش قومی عرب در تاریخ معاصر با پیکار عرب برضد ستمگری عثمانیان آغاز شد، دومین مرحله ی آن، اندک زمانی پس از جنگ جهانی اول، از واکنش عرب در برابر صهیونیت و استعمارغرب سرچشمه گرفت.
صهیونیان از زمان نخستین کنگره ی خود که به رهبری «تئودورهرتسل» (Theodor Herzl) در سال 1897 در شهر «بال» (سوئیس) برگزار شد، کوششهای سیاسی خود را برای بازگشت به فلسطین آغاز کرده بودند. تا پیش از کنگره ی «بال»، صهیونیت بیشتر خصلت فرهنگی داشت و مقصود رهبرانش از تشویق یهودیان به مهاجرت به «صهیون» (فلسطین) در درجه ی اول نگاهداشتن میراث معنوی قوم یهود و مخصوصاً زنده کردن زبان عبری بعنوان وسیله ی تفهیم و تفاهم افراد این قوم بود. ولی آنان برای این مقصود به زمینه سازی سیاسی اعتقاد نداشتند و از هیچ دولت بیگانه نیز یاری نمی جستند. مثلاً سازمانهای «حووی صهیون» (محبان صهیون) و «بیلو»(Bilu)- جمع نخستین حروف کلمات عبری«ای فرزندان یعقوب بیایید برویم»- و بنی موشه (B'nei Moshe- بنی موسی) که همگی در سال های پس از 1880 به دنبال قتل عام یهودیان در روسیه و رومانی پدید آمدند، به رغم مخالفت دولت عثمانی با ورود یهودیان به فلسطین، و بی پشتیبانی دولتهای غربی، ترتیب مهاجرت یهودیان را به آن سرزمین فراهم می کردند. و شاید به همین دلیل در کارخود کامیاب نشدند.
کنگره ی «بال» ارزش چاره های سیاسی را برای تأمین حاکمیت یهود بر فلسطین تأکید کرد و پس از آن دو جریان صهیونیت فرهنگی و صهیونیت سیاسی با هم یگانه شدند. مرام و روش جنبش صهیونی از زمان کنگره ی «بال» به بعد عبارت بود از ترتیب مقدمات لازم برای برخورداری از همراهی دولتها در وصول به هدفهای صهیونی، تقویت آگاهی قوم یهود، سازمان دادن یهودیان جهان از راه انجمنهای محلی و همگانی برطبق قوانین داخلی هر کشور، و جایگزین کردن کشاورزان و پیشه وران و صنعتگران یهودی در فلسطین. تایک چند تفرقه و اختلاف میان سنت پرستان و تجدد خواهان یهود مانع پیشرفت جنبش صهیونی می شد. سنت پرستان که آوارگی قوم یهود را نشانه ی لطف خدا در حق آنان می دانستند و تحمل آوارگی را همچون کفاره ی گناهان گذشته ی یهود فریضه ای مقدس می شمردند، با هرگونه تلاش برای بازگشت به فلسطین مخالفت می کردند. به نظرآنان یهودیان باید روزگار آوارگی را با شکیبایی به سربرند و تنها به درگاه یهوه نیایش کنند که ایشان را از رنجهای دربدری برهاند و به صهیون بازگرداند، زیرا بازگشت به صهیون نه با نیرنگ و توطئه بلکه تنها به خواست یهوه و در زمانی که او صلاح بداند دست می دهد. تجدد خواهان چنین پنداری را مایه ی دوام بندگی و آوارگی قوم یهود می دانستند و می گفتند که از راه کوششهای معقول و گروهی می توان به زبونی و ناتوانی این قوم پایان داد. کار اختلاف میان این دو گروه به جایی کشید که سنت پرستان در سالهای 1893 و 1901 سازمانی در درون سازمان جهانی صهیونی به نام «مرکز روحانی» (به طور اختصار «میزراچی» Mizrachi) برپا کردند و در سال 1911رسماً از صهیونیها جدا شدند.
ولی همزمان با این کشاکشها دگرگونیهایی در وضع اجتماعی و اقتصادی جوامع یهود سراسرجهان روی می داد که از یکسو نتیجه ی عوامل درونی خود این جوامع و از سوی دیگر حاصل تحولات عمومی جهان بود. جمعیت یهود در جهان که در سال 1800 از دو میلیون وپانصد هزار تن در نمی گذشت تا سال 1900 به ده میلیون افزایش یافته بود. بیشتر این افزایش در اروپای شرقی صورت گرفته بود که سنت پرستان به طور عمده در آنجا می زیستند. افزایش جمعیت همراه با فشارها و ستمگریهای روسیه تزاری، یهودیان اروپایی شرقی را به مهاجرت به نقاط دیگر مخصوصاً آمریکا و کشورهای دیگر نیمکره ی غربی ناگزیر کرد.
زیستن در سرزمینهای تازه، تحولاتی در شیوه ی زندگی مهاجران پدید آورد و خواه ناخواه همچنانکه درمورد اعراب نیز دیدیم قوالب معاشی و فکری کهن را در هم شکست. سنت پرستان ناتوان شدند و گروههای بزرگی از یهودیان به کوشش و زمینه سازی برای رهایی از آوارگی و بازگشت به «سرزمین موعود» برخاستند.(1)
ولی جنبش صهیونی بی یاری و پشتیبانی دست کم یکی از دولتهای بزرگ به هیچ رو امکانی برای بهره برداری از این دگرگونیها نداشت. با درگیری جنگ جهانی اول این کمبود نیز از میان رفت و دولت انگلیس یاور صهیونیت شد. این یاوری معلول چند امر بود. نخست آنکه نیاز به درگیرکردن آمریکا در جنگ در کنار انگلستان ایجاب می کرد که یهودیان آمریکا، که همواره گروهی با نفوذ در تعیین سیاست خارجی آن کشور بوده اند، از دولت انگلستان خشنود باشند. دوم آنکه چون از چگونگی اوضاع سیاسی داخلی روسیه - متحد دیگرانگلستان در جنگ - پیدا بود که نظام حکومت درآن کشور بزودی دگرگون خواهد شد، انگلستان امید داشت که دولت آینده ی روسیه زیرفشار یهودیان روسیه را همسود پیروزی خویش کند. سوم آنکه شایع شده بود که آلمانها نیز می خواهند با صهیونیان کنار بیایند و دولت انگلستان بطبع می خواست برآلمان پیشدستی کند. چهارم آنکه انگلستان حساب می کرد که اگر پس ازپایان جنگ، دولت یهودی دست نشانده ی او در فلسطین روی کاربیاید، منافعش در مصر و کانال سوئز بهترحفظ خواهد شد. و پنجم آنکه رهبران انگلستان می پنداشتند که بطور کلی در اوضاع و احوال جنگ جهانی، اظهار هرگونه روش موافق یهود برای انگلستان ارزش «تبلیغاتی» فراوانی دارد و محبوبیتی برای دولتش نزد افکارعمومی کشورهای غربی فراهم می کند.(2) علاوه بر این دلایل اساسی، پاره ای ملاحظات فرعی نیز در تغییر سیاست انگلستان به سود یهود مؤثرشد: از آن جمله بود وجود کسانی چون «هربرت ساموئل» (Herbert Samuel) در کابینه ی انگلستان که آشکارا به آرمانهای صهیونی دلبستگی داشت و هنگامی که دولت عثمانی در نوامبر 1914 به جبهه ی دول مرکزی (مخالف انگلستان) پیوست، هم او بود که بیدرنگ فکر ایجاد دولت مستقل یهود را در فلسطین به دولت انگلستان پیشنهاد کرد.(3) همچنین دکتر «چیم وایزمن»(Chaim Weizmann) استاد یهود کرسی شیمی دانشگاه منچستر (و رهبرجمهور صهیونی پس از شروع جنگ جهانی اول، و بعدها نخستین رئیس جمهور اسرائیل) در کشف «استون» که برای ساختن مواد منفجره ضروری بود و دولت انگلستان می خواست با پشتیبانی ازصهیونیت زحمات او را پاداش دهد.(4)
همه ی این عوامل سرانجام به صدور وعده یا اعلامیه ی بالفور (The Balfour Declaration) در نوامبر 1917 انجامید که به موجب آن انگلستان موافقت خود را با تأسیس «کانون ملی یهود در فلسطین» اعلام کرد. با پایان جنگ جهانی اول و برقراری قیمومت انگلستان بر فلسطین در ژوئیه 1922 مهاجرت یهودیان به فلسطین به رهبری «آژانس یهود» و همکاری «هربرت ساموئل» نخستین سرپرست حکومت انگلیس در فلسطین، افزایش بی سابقه یافت، چنانکه در ظرف ده سال حکومت ساموئل، صدهزار تن یهودی وارد فلسطین شدند و در سال 1933شماره ی مهاجران یهود که سال پیش از آن 9553 تن بود، یکباره به 30326 تن رسید.(5)
آشکاراست که ورود مهاجران یهودی از سرزمینهای غربی مایه ی نگرانی ساکنان عرب فلسطین شد و آنان را به اعتراض واداشت، ولی اثر دیگرآن که از لحاظ بحث ما اهمیت بیشتردارد این بود که حس خودآگاهی قومی را در آنان بیدار کرد.
اعراب و یهودیان تا پیش از سرازیرشدن موجهای پی درپی مهاجران، قرنها در کنار هم می زیستند و اگر از پاره ای نمونه های استثنایی بگذاریم روابط آنان روی هم رفته دوستانه بود و حتی با یکدیگر همکاری داشتند، چنانکه در قرون آغازین تاریخ اسلامی، یهودیان در دستگاه های برخی از خلفاء صاحب منصب بودند و دانشمندانی از ایشان چون موسی بن میمون به پرورش فلسفه و فرهنگ اسلامی یاری کردند،(6) ولی مهاجران تازه چون از غرب می آمدند به فرهنگ و تمدنی یکسره بیگانه از فرهنگ و تمدن اسلامی فلسطین وابسته بودند و بدین جهت دوستی و تفاهم آنان با جمعیت بومی دشوار بود. از این بدتر آنکه، هم خود رهبران صهیونی و هم مقامات حکومت انگلیس در جدا کردن یهودیان از اعراب اصرار و تعهد داشتند. ماده ی پانزدهم مقررات قیمومت انگلستان بر فلسطین ایجاد می کرد که نظام آموزشی عرب و یهود بر اساس مبانی قومی وزبانی از هم جدا باشد و دروس متفاوتی به کودکان عرب ویهود آموخته شود. در زمینه ی اقتصادی نیز به موجب سیاست صهیونیان بعنوان «عووده عوریت» (Avoda ivrit-کار عبری)، سازمانها و شرکتها و مؤسسات یهود موظف بودند که فقط کارگر یهودی استخدام کنند. و به همینگونه سیاست دیگری به نام «توصرت عوریت»(Tozeret ivrit- فرآورده ی عبری) مقرر می داشت که بهای فرآورده های یهودیان گرانتر از بهای فرآورده های مشابه عرب باشد.(7)
چنین وضعی سبب می شد که هر گروه قومی حساب خود را از دیگران جدا کند و در نگاهداری هویت نژادی و مذهبی و زبانی خویش تعصب ورزد و تب قومیت عرب ویهود بطور یکسان بالا رود. هر اندازه که کوشش صهیونیان شدت بیشتر می گرفت حس همبستگی و همدردی عربان سرزمینهای دیگر با عربان فلسطین فزونتر می شد و روحیه ی پیکارجویی در میان آنان، خاصه جوانان دامنه ی بیشتر می یافت.
همبستگی و پیکارجویی عرب در این مرحله با قیام اعراب فلسطین برضد سیاست انگلستان و صهیونیت در سال 1936به اوج خود رسید. یکسال پس از آن قیام، جوانان مسلمان عرب در لبنان انجمنی به نام «نجاده» بنیاد کردند که مرامش استوارکردن پیوندهای یگانگی عرب و مبارزه با تفرقه ی قبیله ای و تشکیل حکومت متحد عرب با حفظ خودمختاری دولتهای عضو در امور داخلی بود. در سال 1937در شهر بلودان سوریه نخستین کنفرانس یگانگی عرب با حضور پانصد نماینده ی گروههای گوناگون برپا شد و در پایان آن قطعنامه ای درباره ی ادامه ی مبارزه «ملت (امت) عرب و مسلمانان [جهان] به پشتیبانی از حقوق عرب در فلسطین و رهایی آن سرزمین و تشکیل حکومت عرب» به تصویب رسید. پس از این کنفرانس همبستگی ملتهای عرب با مردم فلسطین به صورتی سازمان یافته تر درآمد.

پی نوشت ها :

1. تفصیل چگونگی پیدایی و گسترش جنبش صهیونی به عنوان جریانی فکری و سیاسی از دیدگاه خود صهیونیها در این کتاب آمده است:
(Ben Halpern The Idea of the Jewish State, Havard University Press, 1961).
2. الیزابت مانرو، «درنگ انگلیس در خاورمیانه»، ص24-49
(Elizabeth Monroe, Britain's Moment in the Middle East, University Paperbacks, 1963, p.24-49)
3. خضوری، «سرهربرت ساموئل و حکومت فلسطین» در مجله ی «مطالعات خاورمیانه».
Elie Kedourie, Sir Herbert Samuel and the Government of Palestine, in Middle Eastern Studies, vol V. No I January 1969 p.45)
4. اکرم زعیتر، «سرگذشت فلسطین»، ترجمه ی اکبرهاشمی رفسنجانی، قم (1383)، ص95.
5. همان کتاب، ص145.
6. فیلیپ حتی، «تاریخ عرب»، ص353-357.
(Philip K. Hitti, History of the Arabs, Macmillan. London, 1956 p.353-57)
7. رونی گبای، «پژوهش سیاسی در ستیزه ی عرب و یهود»
(Rony E. Gabbay, A Political Study of Arab-Jewish Conflitct, Librairie E. Droz, Geneva. 1959, p.25)

منبع: عنایت، حمید؛ (1370)، سیری در اندیشه سیاسی عرب: از حمله ناپلئون به مصر تا جنگ جهانی دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم 1389.