نویسنده: حمیدعنایت



 
گذشته از بسیج بر ضد صهیونیت، عامل دیگری که عربان را با هم یگانه می کرد مبارزه با استعمار غرب بود. مصریان چون کشور خویش را در چنگ استعمار انگلیس می دیدند از دیرباز آن دولت را دشمن اصلی خود می دانستند. در جریان جنگ جهانی اول، انگلستان به اقتضای منافع آنی خود برای درهم شکستن امپراطوری عثمانی کوشید تا با اعراب راه دوستی درپیش گیرد و به همین دلیل درپی آن شد که با دلخوش کردن عربان به استقلال آینده ی خویش آنان را وادارد تا از درون امپراطوری عثمانی جنگی بر ضد آن دولت به راه اندازند. وعده ی انگلستان به پشتیبانی از استقلال عرب در خلال مکاتبات معروف به «شریف مکماهون» درسال 1916 داده شد و عربان نیز در پی آن بر ضد دولت عثمانی قیام کردند. ولی پس از پایان جنگ، با آفتابی شدن قرارمدارهای دولتهای بزرگ در مدت جنگ، معلوم شد که مفاد مکاتبات «شریف-مکماهون» با دو تعهد دیگر دولت انگلیس در جریان جنگ مغایر بوده است: یکی وعده ی بالفور که یاد آن گذشت و دیگری قرارداد «سایکس-پیکو» (Sykes-Picot) در سال 1916، که به موجب آن قرار بود. پس از پایان جنگ، سواحل سوریه در شمال بندر صور به فرانسه، و عراق و بخشی از فلسطین به انگلیس، و بغاز و ارزروم وترابوزان ووان وتبیلیس به روسیه واگذار شود.(1) این رازگشاییها سبب شد که احساسات ضدانگلیسی که تا آن زمان منحصر به مصریان بود سراسر جهان عرب را در بربگیرد.
از سوی دیگر فرانسه نیز که از میانه های قرون نوزدهم و نزد ملتهای مصر و سوریه و لبنان سخت محبوب بود و نویسندگانی چون طهطاوی و سیدجمال و مصطفی کامل و نجیب عازوری آن را- خواه به عنوان مظهرتمدن پیشرفته ی بشری وخواه به نام مدافع استقلال کشورهای خود - می ستودند و دست اندازیهای آن را به شمال افریقا نادیده می گرفتند، براثر بندوبست هایش با انگلستان و سیاست استعمارگرانه ای که پس از جنگ اول بی پرده درآسیای باختری پیشه کرد در آماج خشم و نفرت عرب قرارگرفت.
در سپتامبر 1919 فرانسه با موافقت رسمی انگلستان، بیروت و کرانه های سوریه را اشغال کرد. عربان که تا آن زمان امیدوار بودند که کنگره ی صلح پاریس امیدهایشان رابرآورد، چون بدین گونه خود را ازپشتیبانی بیگانه محروم دیدند تصمیم گرفتند که به تنهایی دست به کار شوند: در روز هفتم ژوئن سال 1919 مجمعی به نام کنگره ی عمومی سوریه (المؤتمرالسوری العام) در دمشق برپا شد که از آن جهت که نمودار نخستین کوشش دسته جمعی عرب برای استقلال است در تاریخ جنبش عرب مقامی برجسته دارد.(2)
در کنگره علاوه بر نمایندگان نواحی گوناگون سوریه، نمایندگانی از فلسطین و عراق نیز شرکت داشتند و در پایان آن قطعنامه هایی دایر بر اعلان استقلال سوریه و عراق و تقاضای لغو پیمان «سایکس-پیکو» به تصویب رسید. هشت ماه بعد، در روز هشتم مارس 1920، همین کنگره استقلال و یگانگی سوریه و لبنان و فلسطین را بعنوان کشوری پادشاهی اعلان کرد. دولت فرانسه بطبع از پذیرش همه ی این خواستها سرباز زد و قیمومت خود را بر سوریه و لبنان و نیز جدایی فلسطین را از آنها به زیرقیمومت انگلیس تأکید کرد. سه ماه بعد، کار معارضه میان فرانسه و قومیان عرب به جنگ کشید و سپاهیان فرانسه در پی نبردی خونین در تنگه ی میسلون، دمشق و سپس سراسر سوریه را به تصرف درآوردند. یاد واقعه ی میسلون(یا به تعبیر یکی از نویسندگان معاصر عرب «یوم میسلون»)(3) تا نزدیک به نیم قرن، کینه ی عرب را بر ضد فرانسه بعنوان یکی از دو قدرت اصلی استعمار غرب، زنده نگه داشت، مخصوصاً که پس از جنگ جهانی دوم، فرانسه به پشتیبانی از اسرائیل برخاست و سیاستش در سرکوبی جنبش استقلال طلبی مردم الجزایر، مقاصد استعمارگرانه اش را رسواتر کرد.
نخستین اقدام فرانسه پس از برقراری قیمومت قهری آن، جدا کردن سوریه از لبنان بود. این اقدام همچون نمونه ای از سیاست نفاق افکنی استعمارگران غرب برآتش خشم اعراب دامن زد،(4) زیرا سوریه و لبنان تا پیش از آن، در سراسرتاریخ، به رغم تمایزات مذهبی و نژادی ساکنانش همواره با هم یگانه بودند و اجزاء واحد جغرافیایی معروف به شام را تشکیل می دادند که منطقه ی ممتد از کوههای طوروس در شمال تا صحرای سینا در جنوب و از صحرای شام در مشرق تا مدیترانه را در بر می گیرد.(5)
شیوه ی حکومت فرانسه در سوریه و لبنان از پاره ای جهات به مراتب بدتر از روش استعمار انگلیس در مصر بود. اگر در مصر دست کم گاه گاه روزنامه هایی چون «اللواء» مصطفی کامل بانگ اعتراض مردم مصر را به گوش جهانیان می رساندند، در سوریه و لبنان روزنامه ها یکسره در اختیار حکومت فرانسه بودند و چیزی جز ستایش از استعمار نمی نوشتند. اگر مصر استقلال پولی خود راحفظ کرد فرانسه با تأسیس «بانک سوریه و لبنان بزرگ»(6) در سال 1920، لیره ی لبنانی را وابسته ی فرانک فرانسه کرد. اگر انگلستان نمی خواست یا نمی توانست فرهنگ انگلیسی را بر مصرتحمیل کند، فرانسه در سوریه و لبنان به بهانه ی اجرای «رسالت» خویش در اشاعه ی تمدن (Mission civilisatrice)، سیاست فرهنگی فعالی را در پیش گرفت. در دوره ی قیمومت، فرانسه زبان دوم سوریه و لبنان بود. مدارس بسیاری در شهرها منحصراً زبان فرانسه را می آموختند و در قیاس با مدارس عربی کمک مالی بیشتری از دولت می گرفتند ومتون درسی تاریخ وعلوم اجتماعی و ادبیات، همه رونوشت کتابهای فرانسوی بود.
یک نتیجه ی آشکارشدن مقاصد استعماری فرانسه آن بود که پیکار عرب در راه استقلال از صورت مبارزه ای صرفاً سیاسی بیرون آمد و رنگ فرهنگی نیز به خود گرفت. عربان تا زمانی که برای برخورداری از استقلال به یکی از دو دولت فرانسه و انگلیس امیدوار بودند، حساب تمدن غرب را از استعمار غرب جدا می کردند و چنانکه پیشتر دیدیم بسیاری از آنان تقلید از تمدن غرب را شرط پیشرفت و تجدد می دانستند. ولی چون مسلم گشت که دولتهای غربی همگی در تاراج شرق همداستانند و لافزنیهای آزادیخواهانه ی آنها جلوه ای از نیرنگ استعماری است، آثار تردید عرب در ارزش خودتمدن غرب پیدا شد و این گمان کم کم نیرو گرفت که ادب و فلسفه و هنرو «مد»غرب چه بسا دستاویزهای استعمارغرب برای تحکیم سلطه ی سیاسی خویش است.
دو عامل فکری دیگر به پیدایی ناسیونالیسم فرهنگی عرب یاری کرد: یکی آرزوی دیرین عرب برای بازیافتن هویت خود که برخی از نویسندگان عرب را برآن می داشت تا به روی «خصائص ناب» اندیشه ی عرب تکیه کنند و مبارزه با استعمارفرهنگی را در کنار استعمار سیاسی و اقتصادی شعارخود قرار دهند. وخودآگاهی عرب برای آنکه بتواند پایه های استوارتری بیابد ناگزیر بود که از دیدگاه تاریخ گذشته، نفوذ «عجم»، و از دیدگاه تاریخ معاصر، نفوذ معنوی غرب را درخطری برای «عروبه» (عربیت) بدانند. عامل دیگر، شیوه ی فکر گروههایی مانند «اخوان المسلمین» بود که برخورد عرب را با غرب، نه ستیزه ای تصادفی، بلکه نتیجه ی پرهیز ناپذیر برخورد اسلام و مسیحیت می شمردند و هجوم استعمارغرب آنگاه توانست بر سرزمینهای اسلامی فرمانروا شود که نخست با گسترش فرهنگ خویش در میان مسلمانان، در مبانی ایمان دینی و سنن دیرین آنان رخنه انداخت و به همین دلیل، نخستین شرط پیروزی مسلمانان در پیکار با استعمار نیز، طرد فرهنگ غربی است.

اوضاع اجتماعی و اقتصادی

در ورای این تحولات سیاسی، دگرگونیهای مهمی کم و بیش بطور یکسان و همزمان در اوضاع اقتصادی و اجتماعی کشورهای پیشرفته ی غرب، مخصوصاً مصر و سوریه و لبنان، روی می داد که ما در نخستین بخش کتاب حاضر باختصار برخی از آنها را یاد کردیم. یکی از آن دگرگونیها افزایش جمعیت بود، بدین شرح که پیشرفت دانش پزشکی غربی و بهداشت همگانی از گسترش بسیاری از بیماریهای بومی جلوگیری کرد و در عین حال فزونی وسائل حمل و نقل و فراوانی نسبی خوار وبار به تدریج از میزان مرگ و میرکاست. و چون زه و زاد مردم به میزان پیشین باقی بود جمعیت رو به افزایش گذاشت. نیز چون همراه با افزایش جمعیت، نه صنعت پیشرفتی نمایان کرده بود و نه زمینهای زیرکشت به تناسب با افزایش جمعیت، وسعت یافته بود، زمین کشت پذیربه نسبت کشاورز کم آمد و تهیدستی در روستاها بیشتر شد.(7)
دگرگونی دیگر، گذر نظام کشاورزی از مرحله ی تولید «بخورو نمیر» به مرحله ی تولید برای سودگری و دادوستد در بازارهای ملی و جهانی بود. این تحول بی گمان برای جامعه ی کشاورزان سودهای بسیار به بار آورد، چون به انگیزه ی درآمد بیشتر، قابلیت تولید کشاورزی و میزان فرآورده ها را بالا برد و صادرات را رونق بخشید و در نتیجه بر تولیدملی افزود. ولی نتیجه ی دیگر آن، سست شدن پیوستگیها و دلبستگیهای جامعه ی کهن روستایی بود که تا آن زمان پناهگاهی استوار و وسیله ای مطمئن برای ایمن نگاهداشتن اعضایش در برابر بیکاری و فقر به شمارمی آمد- همان بیکاری و فقری که به سبب کمبود زمین روز بروز شدیدترمی شد. وانگهی، ارتباط یافتن نظام تولید روستایی به بازارملی جهانی، زندگی و محصول کار روستاییان را در معرض نوسان بهای فراورده ها قرارداد و این امر در موارد بحرانی، مایه ی بدهکار شدن یا بی زمین شدن روستاییان می گشت. زمین بیش از پیش به دست گروهی اندک از سران قبایل و اعیان شهرها و اجاره دهندگان پیشین مالیات و عوارض ارضی می افتاد. در کشورهایی چون الجزایر و لیبی وتونس و فلسطین و مراکش بخش بزرگی از زمینهای کشت شده، خواه از راه غصب یا فریب و خواه به حکم معاملات قانونی، در اختیار ساکنان بیگانه درآمد.
دگرگونی سوم، بحران اجتماعی و اقتصادی شهرها بود. این بحران ازآنجا برخاست که ورود کالاهای اروپایی و رقابت آنها با کالاهای بومی که نتیجه ی هجوم استعمارغرب بود، بزودی صنایع ملی عرب را در شهرهایی مانند حلب و دمشق و بغداد و قاهره و تونس از رونق انداخت، و براثر همبستگی صاحبان پیشه های گوناگون و هم نگاهدار روحیه و سنن و ارزشهای کهن اجتماعی بودند، بتدریج از هم پاشیدند و جای خود را به سپاه انبوه کارگران بیکار یا کم کاردادند. در ضمن گروههای روستاییان بی زمین وگرسنه که از زادگاههای خود روانه ی شهرها می شدند بر شماره ی بیکاران شهرها می افزودند.(8)
نتیجه ی عمومی این دگرگونیها بروز نوعی فئودالیسم و خانخانی در روستاها و ژرف تر شدن فاصله ی میان طبقات اجتماعی و بیکاری در شهرها بود و چون همانگونه که گفتیم همه ی این دگرگونیها کم و بیش بطور یکسان و همزمان در جوامع پیشرفته ی عرب روی داد، خواه ناخواه در شیوه ی جهان بینی و روحیه ی طبقات متوسط وتوده های کارگران شهرهای قاهره و دمشق و بیروت هماهنگیهایی پدید آورد.
چنانکه می بینیم در آستانه ی جنگ جهانی دوم، همه ی انگیزه های مثبت و منفی برای همبستگی کشورهای عرب، یا دست کم برخی از آنها، فراهم آمده بود؛ زیر از یک سو غیرت و غرور عرب در حق زبان و فرهنگ خویش، پس از روزگاران دراز زبونی و خاموشی، نخست به همت ادیبان و نویسندگان مسیحی سوریه و لبنان بیدار شده بود و ناسیونالیستهای عرب با تأکید ارزش سیاسی فرهنگ عرب و نیز با یادآوری شکوه بزرگی تاریخ اسلامی، توده های ملل خویش را به یگانگی و رهایی از اسارت بیگانه فرا می خواندند. از سوی دیگر احساسات نفرت و کینه وناایمنی در برابر استعمار غرب و صهیونیست، به اضافه ی دگرگونیهای همزمان در زندگی اقتصادی، مایه ی همسانی بینش سیاسی ملتهای عرب می شد.

موانع یگانگی

ولی در برابر این انگیزه ها و عواملی که بطور بالقوه یا بالفعل به یگانگی عرب یاری می کرد، موانعی نیز بر سر راه یگانگی وجود داشت. نخستین مانع آن بود که دولتهای عرب چون بتازگی پاگرفته بودند، به استقلال و هویت جداگانه ی خود سخت دلبستگی داشتند و با هر اقدامی که موجب تضعیف استقلال یا انحلال هویت آنها در اتحادی جامع می شد مخالفت می کردند. نمونه ای از این روش دولتهای عرب را در میثاق و طرز کار اتحادیه ی عرب آشکار می توان دید.
اتحادیه ی عرب که به موجب پروتکل اسکندریه در اکتبر سال 1944با شرکت مصر و سوریه و لبنان و ماوراء اردن عراق تشکیل شد و سال بعد - به موجب میثاق قاهره در ماه مارس 1945- عربستان سعودی و یمن نیز به آن پیوستند، آیین کارخود را بر اصل استقلال و حرمت نظام سیاسی هر یک از کشورها وتعهد آنها به پرهیز از دخالت در امور داخلی یکدیگر نهاده اند.(9) پس از جنگ دوم، کوشش رهبرانی چون عبدالناصر و قذاقی برای تحمیل رهبری خویش بر اتحادیه، به نام یگانگی عرب، بارها با مقاومت شدید کشورهای عضو روبرو شده است.
مانع دوم، اختلاف فرهنگی و اجتماعی میان کشورهایی چون مصر و سوریه و لبنان و فلسطین از یک سو و کشورهایی چون عربستان سعودی و یمن و ماوراء اردن و عراق از سوی دیگر بود. در حالی که کشورهای دسته ی اول بر اثرتماسهای پی درپی با غرب، به پذیرش اندیشه های نو رغبت عشیره ای به سر می بردند و در نگاهداری نظامها و سنتهای فرتوت گذشته می کوشیدند.
مانع سوم، اختلاف سلیقه ی سیاسی کشورهای عرب بود. کشورهایی چون لبنان و سوریه به سبب تنوع ترکیب قومی و وجود اقلیتهای گوناگون مذهبی در داخل مردم خود ناگزیر بودند که تا اندازه ای اصول دمکراسی و تعادل قوای سیاسی را در جریانهای تصمیم گیری خویش رعایت کنند. حال آنکه در کشورهای دیگر، علاوه بر موانع اقتصادی و فرقه ای خاصی که از دیرباز برسر راه دمکراسی وجود داشت، تسلط اکثریت یکپارچه ی سنی، دولتهای عرب در کنار قدرتهای بزرگ به معارضه با یکدیگر، این گونه اختلافها را شدیدتر کرد.
بحث درباره ی وضع جهان عرب پس از جنگ جهانی دوم، بیرون از حوصله ی این کتاب است، ولی می توان گفت که با وجود کامیابیهای عرب در پیشرفت به سوی یگانگی، بسیاری از موانعی که در اینجا یاد شد هنوز از لحاظ اصولی به حال خود باقی است. وانگهی عواقب جنگ سرد و بیداری جهانی سوم و افزایش نفوذ شوروی و گسترش اندیشه های دست چپی، بر فاصله ی میان نظامهای نو و کهن افزوده و بعلاوه، وجود جمعیت کم و درآمدهای سرشار نفت از کشورهایی چون لیبی و کویت و ابوظبی و فقر اقتصادی و فشارجمعیت در کشورهایی چون اردن و مصر، مایه ی بروز دشمنی های تازه شده است.

آیین یگانگی

مسلک پردازان عرب برای بی اثرکردن این عوامل پراکندگی همچنان می کوشند تا به روی عوامل یگانگی عرب تکیه کنند. اینان از حیث رابطه ی قومیت عرب و اسلام و نیز نوع عاملی که به نظرشان بیشتر از عوامل دیگر در تأمین یگانگی عرب مؤثر است خود به سه گروه عمومی بخش می شوند: گروه نخست اسلام را بزرگترین رکن قومیت عرب می شمارند، گروه دوم آن را از عناصر اساسی قومیت عرب نمی دانند، ولی تعارضی هم میان اسلام و قومیت عرب نمی بینند؛ و گروه سوم خواهان جدایی کامل این دو از یکدیگرند.
گروه نخست - همچنانکه در بخش اول این کتاب یاد کردیم(10)- اسلام را هنوز نیرومندترین پیوند یگانگی عرب می دانند. تناقض این اعتقاد با کلیت و فراگیرندگی جهانی رسالت اسلامی، وضع این گروه را در برابر گروههای پای بند به اصول اساسی اسلام، چه درون و چه بیرون از جهان عرب، آسیب پذیر گردانده است. اعتراض گروههایی مانند اخوان المسلمین به آیین سیاسی دولتهای هواخواه قومیت عرب آن است که اسلام بنابر اصل باید همه ی مؤمنان را از هر نژاد و قوم و ملت در برگیردو هرگونه معیار نژادی و قومی و زبانی تمایز ملتها را از میان بردارد. تنها معیار معتبرتفاوت گروههای بشری از یکدیگر، ایمان وتقوی است: «یاایهاالناس! انا خلقناکم من ذکر و انثی وجعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا، ان اکرمکم عندالله اتقیکم»(11) ای مردمان! همانا شما را از مرد و زن آفریدیم و از شما ملتها و قبیله ها آفریدیم تایکدیگر را بشناسید، بدرستی که گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. عرب و ایرانی و هندی و بربر و جز آنان، تا زمانی که مسلمان راستین باشند، به چشم اسلام برابرند. پس اسلام به حکم منطق آرمانی خود با ملت پرستی یا قومیت (ناسیونالیسم) مخالف است،(12) ولی با وطن پرستی (Patriotism)، یا به اصطلاح عرب «وطنیه»، نه تنها مخالف نیست بلکه هم قواعدجهاد اسلامی و هم فرهنگ سیاسی مسلمانان، دفاع از وطن را فریضه ای بر ذمه ی جامعه ی مسلمانان دانسته است.(13) از این گذشته چون استوارکردن قومیت عرب بر پایه ی اسلام سبب می شود که غیرمسلمانان، خاصه مسیحیان که اقلیت بزرگی از ملل عرب را تشکیل می دهند و چنانکه دیدیم بسیاری از پیشگامان قومیت عرب از میانشان برخاستند، از قلمرو «امت عرب» بیرون افتند، برخی از نویسندگان عرب نظریه ی این گروه را مایه ی پراکندگی و ناتوانی اعراب شمرده اند.

پی نوشت ها :

1. سیدنی فیشر، «خاورمیانه»، ص369-370.
Sydney N. Fisher, The Middle East, Routledge and Kegan Paul, London, 1969 p. 369-370
2. حسین فوزی النجار، «السیاسه و الاستراتیجیه فی الشرق الاوسط»، مکتبه النهضه المصریه، قاهره (1953)، ص 549.
3. ابوخلدون ساطع الحصری، «یوم المیسلون»، بیروت، 1948.
4. حسین فوزی النجار، کتاب یاد شده، ص550.
5. نیکولازیاده، «سوریه و لبنان»، ص13
(Nikolai Ziadeh, Syria and Lebanon, London 1957, p.13.
6. Banque de Syrie et du Grand Liban.
7. گابریل بر، «جمعیت و جامعه در خاورعربی»، ص22.
(Gabriel Baer, Population and Society in the Arab East, Routledge and Kegan Paul, 1964, p.22)
8. چارلزعیساوی، «میراث سنگین جهان عرب» در کتاب «نوسازی جهان عرب»، ص13-25
(Charles Issawi, the Arab World's Heavy Legacy, in Modernization of Arab World p.13-25)
9. محمدخلیل، «کشورهای عرب و اتحادیه ی عرب»، ص53-56.
(Muhammad Khalil, The States and the Arab League, Khayyat, Beirut, 1962 vol. II. p.53-56)
10. پانویس صفحه ی 6 همین کتاب
11. برای آگاهی از تفصیل مطلب ـــ گفتارنخست از کتاب «اسلام و سوسیالیسم در مصر»، انتشارات موج، تهران، (1350) و«دین و جامعه»، انتشارات موج، تهران (1352)، هر دو از نویسنده ی این کتاب.
12. کم و بیش همانند این اختلافها میان میان متفکران ایرانی دوره ی قاجار(اهل دین) بر سرسازگاری یا ناسازگاری اصول مشروطیت با تعالیم شریعت اسلام وجود داشت: یک گروه «می گفتند ترقی بنیادهای سیاسی و علمی جدید مغرب نتیجه ی پیروی از تعالیم مقدس شریعت اسلامی است...» گروه دوم را می توان به عنوان روشنفکران دینی خواند. برجسته ترین آنها در ایران سیدجمال الدین اسدآبادی بود و در عثمانی نامق کمال (1840-1888). این کسان از یک نظر اصول حکومت اروپایی را در منطق سیاست اسلامی جست و جو می کردند: نظام مشروطیت را عین قانون «مشورت» اسلامی می پنداشتند؛ مفهوم «پیمان اجتماعی» را به «بیعت» و «اجماع» تعبیر می نمودند؛ و حتی حکومت جمهوریت را قابل انطباق با اصول شریعت می شمردند... گروه سوم اندیشمندانی بودند که به درجات مختلف به فلسفه ی حکومت غربی اعتقاد داشتند و به تناقض شریعت با اصول نظام سیاسی اروپایی خوب پی برده بودند و گرایش باطنی فکری آنان به دولت مشروطه ی عرفی غربی بود. اما «خواه از نظر مصلحت اندیشی سیاسی و خواه از لحاظ واقع بینی وآگاه بودن به نفوذ دیانت در اجتماع، در پیش بردن افکار خود به شریعت متوسل می گشتند و اخبار و احادیثی که جنبه ی آزادمنشانه داشت زیرکمانه چاشنی نوشته های خود می زدند». و سرانجام در میان همه آنان تنها میرزا فتحعلی آخوند زاده بود که «تناقض فلسفه ی سیاست غربی و شریعت را آشکارا اعلام کرد: مدافع قانون اساسی عرفی غربی بود... و مخالف هر تلفیقی میان آیین سیاست اروپایی و اصول شریعت». (فریدون آدمیت، «اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده»، ص152-154).
13. گذشته از حدیث نبوی «حب الوطن من الایمان»، فریضه رباط یا نگاهبانی مرزهای اسلامی خود دعوتی به میهن پرستی است: («واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم» - و آماده سازید از برای آنان آنچه می توانید از نیرو و اسبهای به هم بسته، تا بدان دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید- قرآن، سوره ی انفال، آیه ی 62). فرق رباط با جهاد آن است که جهاد برای پیکار با کافران است و رباط برای پاسداری از مؤمنان ـــــ مجیدخدوری، «جنگ و صلح در شریعت اسلامی»، ص81-82.
(Majid Khadduri, War and Peace in the Low of Islam, Johns Hopkins, p.81-82)

منبع: عنایت، حمید؛ (1370)، سیری در اندیشه سیاسی عرب: از حمله ناپلئون به مصر تا جنگ جهانی دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم 1389.