نویسنده: فیلیپ کان
مترجمین: سیّد مهدی امین و عبّاس علی رضایی



 

 


بقراط

«سوگند می خورم که بر این قسم وفادار بمانم و به مفاد آن عمل کنم؛ من توانایی و تشخیص خود را در بهبود بیمار به کار خواهم برد؛ هرگز در اندیشه ایذا و بدی نخواهم بود؛ به هیچ بیماری داروی کشنده نخواهم داد، حتی اگر از من چنین طلب کند. به هر خانه ای که قدم گذارم جز معالجه و بهبودی بیمار نظری نخواهم داشت. هر چه در تمام مدت خدمت در حرفه خود ببینم یا بشنوم که صاحب راز را قصد افشای آن نباشد هرگز آن را ابراز نخواهم کرد.»
جملات بالا از مفاد سوگند نامه ای است که تا امروز تمام فارغ التحصیلان علم پزشکی هنگام فراغ از تحصیل بر نسق آن قسم یاد می کنند. مجموع این بیانات که به سوگندنامه بقراط مشهور است براساس تعالیم طبیب بزرگ یونانی، بقراط، تنظیم شده است.
بسان سایر دانشمندان بزرگ یونان که ما فقط آن ها را از روی نوشته ها و آثارشان را می شناسیم، از زندگی خصوصی بقراط نیز اطلاعی در دست نداریم. نوشته اند که وی در جزیره کوس در حدود 460 سال قبل از میلاد به دنیا آمده است. در این جزیره بود که معبد آسکلپیوس قرار داشت و احتمالاً پدر بقراط نیز یکی از کاهنان این معبد بوده است.
عده ای را عقیده بر این است که بقراط وجود خارجی نداشته و معالجات هفتاد گانه ای که به نام او ثبت است نتیجه کشفیات گروهی از پزشکان قدیم است. لیکن افلاطون فیلسوف و مورخ برجسته یونانی از بقراط به عنوان شخص معینی یاد کرده است. افلاطون می نویسد که بقراط سفرهای زیادی کرده است. او به هرجا که می رفت به تدریس علم طب می پرداخت. بعید نیست مکتب بقراط در جزیره کوس بر بقایای مدرسه طالس، ریاضی دان بزرگ یونانی قرن ششم پیش از میلاد، بنا شده باشد؛ مدرسه ای که به دانشجویان خود توصیه می کرد همان قدر که نسبت به اصول حرفه خویش صمیمی و فداکار هستند باید با بیماران خود نیز رابطه روانی صمیمانه ای برقرار کنند.
قبل از ظهور بقراط عملیات پزشکی در دست کاهنان معبد آسکلپیوس، رب النّوع تندرستی یونانیان و رومیان قدیم بود. در اساطیر آمده است که آسکلپیوس خود چنان پزشک ماهری بوده که برخی گمان می کردند او قادر به زنده کردن مردگان است.
آن ها فکر می کردند بیماری نتیجه نارضایتی خدایان از بشر است و برای این که سلامت خود را باز یابند باید به خدایان هدایایی بدهند. بنابراین هرگاه بیماری قادر به حرکت بود برای جلب رضایت خدایان به معبد آسکلپیوس می آمد تا با شفاعت کاهنان شفای خود را طلب کند و بسیاری از بیماران نیز پس از مدتی اقامت به کمک عوامل بهبود طبیعی بدن خود شفا می یافتند و سلامت به خانه برمی گشتند. گاهی هم می شد که کاهنان معبد مرهم و داروهایی به بیماران می دادند که شاید هم در بهبود خوش شانس ترین آن ها مؤثر واقع می شد.
به سادگی می توان حدس زد که نظر مردم آن زمان درباره بقراط که نیروی شفابخش خدایان آن ها را انکار می کرد چگونه بوده است، لیکن وی هیچ گاه به طور علنی و کامل معتقدات مردم خود را منکر نمی شد و بدین ترتیب از گزند سوء ظن ها دوری می جست. دیده می شود که اولین عبارت سوگندنامه بقراط چنین آغاز می شد: «قسم به آپولو طبیب، آسکلپیوس، هلث، پانسئا، و تمامی رب النّوع ها و ربه النوع ها...» لیکن بقراط فقط به حقایقی که با معاینه و تجربه حاصل می شد ایمان داشت و همیشه سعی می کرد به همه موهومات موجود در مورد بیماری ها و بهبود آن ها پایان بخشد.
شهرت بقراط در سرتاسر دنیای متمدن آن روز پیچیده بود. اردشیر (درازدست) شاهنشاه ایران حاضر بود خزاین عظیم خود را به خاطر دفع بیماری واگیرداری که لشکریان او را از پای در می آورد به بقراط ببخشد، لیکن چون ایران در آن زمان با یونانیان در جنگ بود، بقراط از قبول پیشنهاد شاهنشاه ایران سر باز زد و پاسخ داد که غرور ملی به من اجازه نمی دهد دشمن کشورم را یاری نمایم. در مدرسه طب پاریس تابلویی هست که این واقعه تاریخی را نشان می دهد.
شرح معالجات بقراط و تعالیم او در قرون وسطی مجدداً کشف شد و مورد استفاده قرار گرفت ولی متأسفانه در آن عصر نظریات او به عنوان حقیقت نهایی و خطاناپذیر در طب پذیرفته شد. با این که بسیاری از نوشته های او هنوز هم می تواند مورد استفاده قرار گیرد و سودمند افتد لیکن این پذیرش تعبدی و کورکورانه عقاید بقراط باعث شد که علم پزشکی صدها سال درجا بزند و راه های پیشرفت را به روی خود مسدود نماید. دویست سال بعد از میلاد مسیح، جالینوس بسیاری از نظریات بقراط را رد کرد اما نتوانست ایمانی را که مردم به خطاناپذیری افکار بقراط داشتند از بین ببرد. هنوز هم وقتی فرانسویان بخواهند جوانب مخالف و متضاد یک مسئله معین را نشان دهند می گویند: «جالینوس گوید بلی، بقراط گوید نه.» این تنها موردی در تاریخ نیست که در آن قبول تعبدی یک نظریه یا فرضیه به ظاهر خوب راه های ترقی و پیشرفت را بسته است. در تمام رشته های دانش بشری باید همواره در آرای گذشتگان تجدید نظر کرد وگرنه راه ترقی بسته می ماند.
بقراط تحصیل آناتومی (تشریح) را جنبه اصلی مطالعات پزشکی شمرد، لیکن بعدها تشریح چنان مورد بی اعتنایی واقع شد که تا ظهور وسالیوس کسی درصدد احیای آن برنیامد. تا آن تاریخ اعمال جراحی اغلب به وسیله سلمانی ها انجام می گرفت.
در دوره سلطنت هِنری هشتم، پادشاه انگلستان (1509- 1547)، قانونی وضع شد که سلمانی ها را از دست زدن به عمل جراحی منع می کرد و به آن ها فقط اجازه قصد و کشیدن دندان می داد و در ضمن جراحان نیز از کارهای سلمانی و اصلاح سر و صورت مردم منع شدند.
«ستون سلمانی» در انگلستان پیکره ای است که به یادبود جراحی سلمانی ها درست شده است. خطوط سفید در آن علامت باندها و خطوط سرخ نشانه خون است.
سوگندنامه بقراط وظایف پزشک و جراح را از هم جدا می کند: «من کارد به کار نخواهم برد... لیکن این کار را به عهده کسانی که درآن تخصص دارند واگذار خواهم کرد.» بقراط برای جراحان مقامی والاتر از پزشکان قائل بود و این رویه هنوز هم بین ما رایج است.
بقراط پدر طب کنونی است. او برای توجیه بیماری ها در جست و جوی علل و عوامل آن ها بود و به نیروی اعجاز خدایان ایمان نداشت. به پزشکان توصیه می کرد بیمار را به دقت معاینه و آثار بیماری را یادداشت کنند تا بدین ترتیب سابقه ای از بیمار در دست داشته باشند و بتوانند راه علاج بیماری را پیدا کنند. وی روش های مختلف برای معاینه بیماران قرار داد. معاینه وضع ظاهری بشره و چشمان، درجه حرارت بدن، اشتها و مدفوع بیمار را توصیه می کرد و اصرار داشت که پزشک باید روز به روز وضع بیمار را یادداشت کند و جدول مخصوصی برای ثبت علایم بیماری و پیشرفت مداوا نگهداری نماید. او تأثیر آب و هوا و دگرگونی فصول را در بروز برخی از بیماری ها- مانند ازدیاد سرماخوردگی در زمستان- محرز می دانست. از توجه او به این موضوع بود که فکر همبستگی طب و نجوم پیش آمد و چون تحصیل نجوم در تعیین فصول مختلف مؤثر بود از این رو قرن ها محصلان علم طب مجبور بودند بدون دلیل موجه علم نجوم را نیز فرا گیرند.
بقراط به مقام پزشک در اجتماع واقف بود و جلب اعتماد مردم را نسبت به این حرفه لازم می شمرد. به پزشکان گوشزد می کرد که دوره بیماری را به بیمار بگویند که هرگاه پیش بینی آن ها درست درآید بیماران اعتماد بیشتری به آن ها پیدا می کنند و معتقد می شوند که در تشخیص خود به خطا نرفته اند.
برخی از گفته های بقراط هنوز هم تازگی خود را حفظ کرده اند؛ مثلاً به طور طبیعی اشخاصی که چاق هستند زودتر از کسانی می میرند که لاغرند. اشخاص پیر غذایی کمتر از اشخاص جوان باید بخورند. در زمستان بیشتر و در تابستان کمتر بخورید. اشخاص ضعیف و لاغر با مختصر غذایی چاق می شوند ولی اشخاص چاق با غذای زیاد ضعیف می گردند. خستگی، ناراحتی و سرماخوردگی را با مایعات و آب برطرف کنید.
منبع: کان، فیلیپ؛ (1389) دانشمندان بزرگ، ترجمه سید مهدی امین و عباسعلی رضایی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی