نویسنده: آنا اسپراول
مترجم: محمد رضا افضلی


 
چارلز داروین در بیست و هفت سالگی در اکتبر سال 1836 ، پس از یک سفر دریایی دور و دراز در اقیانوس آرام، اقیانوس هند و شمال اقیانوس اطلس به انگلستان بازگشت . او در کمال خوشوقتی و تعجب دریافت که مردم کشورش، در مورد او و تحقیقاتش چیزهایی شنیده اند.
علاوه بر هنزلو، دانشمندان دیگر نیز نامه هایی را که داروین همراه با جعبه های بسته بندی شده به کمبریج می فرستاد خوانده بودند. اکنون آنها خواستار ملاقات با او بودند. چارلز لایل، زمین شناس بزرگ انگلیسی، داروین را به شام دعوت کرد. اعضای انجمن معتبر زمین شناسی او را در جمع خود پذیرفتند. چیزی نگذشت که داروین دبیر این انجمن شد. بالاتر از همه ی اینها، داروین می بایست به همه ی امور علمی خود نیز رسیدگی کند.
بعدها داروین از آن دوره ی دو ساله ی پس از بازگشت از سفر دریایی، به عنوان پر جنب و جوش ترین دوره ی زندگی خود یاد کرد. شاید سفر دریایی بیگل به پایان رسیده بود، اما کار داروین در مقام طبیعیدان هنوز به نیمه هم نرسیده بود . اکنون می بایست تحقیق روی همه ی نمونه هایی را که جمع آوری کرده بود از سر بگیرد؛ همه ی آنها را بررسی کند، طبقه بندی کند و سرانجام نتیجه ی کار خود را ثبت کند. داروین که با وظیفه ای سنگین رو به رو شده بود، از شدت نومیدی به حالت استیصال رسید. اما به کمک سایر خبرگان علم، کار آسانتر از آن پیش رفت که انتظارش را داشت.
داروین می بایست مطالب زیادی هم می نوشت. او مجموعه ای پنج جلدی را ویرایش کرد که شرح کار جانورشناسی سفر دریایی بود. خود او نیز کتابی نوشت: یادداشتهای خود از سفر دریایی ، قرار بود این کتاب همراه دو جلد کتاب دیگر منتشر شود که فیتسروی و ناخدای قبلی بیگل آنها را نوشته بودند.

داروین عصیان می کند

داروین نمی توانست همه ی کارهایش را از خانه اش در شروزبری اداره کند. بنابراین در سال 1837 چند اتاق در خیابان گریت مارلبورو در مرکز لندن اجاره کرد. او از مواهب زندگی علمی و اجتماعی در لندن لذت می برد. اما به زودی دریافت که از خود شهر بیزار است. این شهر کثیف و بدبو بود و انسان در آن احساس اسارت می کرد. اما داروین نمی توانست از این شهر فرار کند ـ هنوز کارهای بسیاری باقی مانده بود که باید آنها را انجام می داد.
پس از چند ماه داروین عصیان کرد . او احساس می کرد زندگی خودش مثل خیابان گریت مارلبورو بی روح و آلوده می شود. باید حتماً کاری می کرد. نمی توانست لندن را ترک کند، بنابراین تصمیم گرفت تشکیل خانواده بدهد. جستجو برای یافتن همسر مناسب را آغاز کرد و سال بعد، به نتیجه رسید. لازم نبود راه دوری برود: این همسر مناسب کسی نبود بجز دختر دایی داروین، اما وجوود، کوچکترین دختر دایی جوسایا. این دو در 29 ژانویه ی سال 1839 ، مدت کوتاهی پس از سی اُمین سالگرد تولد داروین، ازدواج کردند. در همان سال یادداشتهای پژوهشی ( سفر دریایی بیگل) انتشار یافت.

مشکلات جسمانی

اما داروین در خانواده ای سرشناس و خونگرم بزرگ شده بود و به زودی خانه را به محیطی جذاب و راحت برای شوهر خود تبدیل کرد. اشخاصی مانند هنزلو و لایل مرتب به آنها سر می زدند. خانواده ی داروین به سرعت صاحب فرزند شدند: نخستین فرزند آنها، ویلیام اراسموس داروین، در دسامبر سال 1839 به دنیا آمد.
اما به زودی آشکار شد که یک جای کار عیب دارد. داروین قبلاً سرشار از سلامت و روحیه بود. او توانسته بود از پس دشواریهای جسمانی سفر با بیگل بر آید. اما اکنون که به انگلستان بازگشته بود و زندگی برایش بسیار راحت تر بود، غالباً احساس خستگی ، سرگیجه و بیماری می کرد . کمترین
(توضیح عکس)
داروین در سال 1839 با اِما وجوود ازدواج کرد.

 

تلاش یا هیجانی او را ضعیف و فرسوده می ساخت . داروین مشهور بود، زندگی سعادتمندانه ای داشت، خانواده اش رو به گسترش بود و آینده ای درخشان در پیش روی خود داشت. اما با وجود این ، حالش به سرعت رو به بدتر شدن بود و هیچ کس نمی توانست علت آن را توضیح دهد.
در نظر داروین و اما بدیهی بود که داروین نمی تواند به زندگی فعال در لندن ادامه دهد. بیش از هر چیز، به آرامش و سکوت نیاز داشت.
بنابراین در سال 1842 ، لندن را ترک کردند و به دهکده ی داون، در جنوب شرقی انگلستان ، رهسپار شدند. خانه ی جدید آنها در این دهکده، داون هاوس نامیده شد. داروین بقیه ی عمر خود را در این خانه گذراند و در کار خود غرق شد؛ او در این دوران، غیر از افراد خانواده و صمیمیترین دوستان خود، اشخاص معدودی را می دید.

هراس از جنجال؟

در طول سالها، عده ی بسیاری کوشیدند تا علت کسالت و بیماری داروین را توضیح دهند. یکی از این نظریه ها این است که او به بیماری چاگاس مبتلا شده بود که یکی از حشرات امریکای جنوبی ناقل آن بود. یکی از این حشرات در کوههای آند داروین را نیش زده بود.
عده ای دیگر فکر می کنند که مشکلات جسمانی داروین منشأ روانی داشته است. او قبلاً هم - در پلیمُت، هنگامی که بی صبرانه در انتظار حرکت بیگل بود، - آشکارا دچار عصبیت شده بود؛ در آن دوران پوستش کهیر زده بود و دچار سینه درد شده بود. اکنون مشکل بسیار بزرگتری را باید حل می کرد؛ به خوبی می دانست که نظریه هایش در مورد انتخاب طبیعی می تواند به شهرت و موقعیت شغلی او لطمه بزند.
داروین در هنگام ازدواج، نگارش اثری را شروع کرده بود که روزی برایش شهرت جهانی به ارمغان می آورد. او می دانست که حتی در آن هنگام ، کتاب او چه مشکلاتی را ممکن است ایجاد کند. احتمال می داد اشخاصی که آنها را محترم می شمارد، از او انتقاد کنند، او را ملامت کنند یا حتی از او بیزار شوند. داروین که همیشه کوشیده بود در نظر همه خوشایند جلوه کند، نگران بود که نتواند این پیامدها را تحمل کند. اما در مقام مردی دانشمند نمی توانست از تلاش برای درک نتایج ضمنی تحقیقات خود دست بکشد.

پرندگان گواه

در میان متخصصانی که به داروین کمک کردند تا یافته های خود را تفسیر کند، پرنده شناس عضو انجمن جانور شناسی لندن ، یعنی جان گولد را می توان نام برد. جان گولد در سال 1837 ، پس از بررسی نمونه های پرندگان گالاپاگوس که داروین آنها را جمع آوری کرده بود ، به این نتیجه رسیده بود که آنها اقسام مختلف توکایند و بر خلاف تصور داروین انواع مختلف یک قسم پرنده نیستند. انواع مختلف توکا می توانند با هم جفت گیری کنند و جوجه های دورگه به دنیا بیاورند، اما این توکاها چنین نکرده بودند. آنها به سه گونه ی مختلف تعلق داشتند. گزارش گولد در مورد سهره ها از این هم حیرت آورتر بود. داروین بیش از سیزده گونه ی مختلف را گرد آوری کرده بود.
چون داروین نمونه های سهره را با هم قاطی کرده بود، نمی توانست با قاطعیت بگوید که هر پرنده متعلق به کدام جزیره است . اما در مورد منشأ توکاها تردیدی وجود نداشت. سه گونه ی مختلف از سه جزیره ی مختلف به دست آمده بودند و هر گونه مربوط به یک جزیره بود. سه گونه توکا، سیزده گونه سهره و انواع بیشماری از لاک پشتها - همه ی اینها کافی بود که داروین سرگیجه بگیرد.
داروین یقین داشت که جانوران جزایر گالاپاگوس باید به کمک باد، یا به طریقی دیگر از سرزمین اصلی امریکای جنوبی به این جزایر آمده باشند. او درباره ی وقایعی که پس از ورود جانوران به این جزیره روی داده بود. ، چیزی نمی دانست. آیا آنها تغییر کرده بودند و به گونه هایی جدید تکامل یافته بودند؟ آیا در هر جزیره، که دریا آن را از جهان پیرامونش جدا کرده بود، گونه های جدید و متفاوتی پدید آمده بود؟

جزایر تک افتاده

اگر چه بسیاری از این جزایر خیلی به هم نزدیک بودند، چندین جریان دریایی قوی، از سمت شرق به غرب، از میان این جزایر می گذشت. این جریانهای دریایی رو به غرب ، جزایر شمالی را از جزایر جنوبی جدا می کردند. جزیره ی جیمز حسابی تک افتاده بود؛ بین این جزیره و جزیره ی بزرگتر آلومارله، جریان دریایی دیگری به سمت شمال می رفت.
باد، یا دقیقتر بگوییم، نوزیدن باد، عامل دیگر جدایی این جزایر بود. داروین هوای عجیب و خفقان آور سرزمین سیاه را به یاد می آورد. هیچ توفانی درنمی گرفت تا پرندگان یا حشرات را از یک جزیره به جزیره ی دیگر ببرد. داروین اعتقاد داشت که هنگامی که گونه ای ، به هر طریق جای پایی در یکی از جزایر افسون شده پیدا می کرد، اعضای آن گونه در این جزیره باقی می ماندند و در طی میلیونها سال تغییر می یافتند. در نظر داروین پذیرفتن این فرایند معقولتر از پذیرفتن این نظر بود که هر کدام از این گونه ها مخصوصاً به صورتی متفاوت در این جزایر دور افتاده ی اقیانوس آرام پدید آمده اند.
پاسخ دادن به این پرسشها که نمونه های جمع آوری شده منشأ پیدایش آنها بود، ذهن داروین را مشغول کرده بود. در ژوئیه ی 1837، برای یادداشت کردن هر چیزی که در مورد این تغییرات و انواع، در هر نقطه ای از جهان، می توانست بیاموزد، دفترچه ای مخصوص تهیه کرد. چارلز داروین به طرفداران تکامل پیوسته بود.

زرافه ی لامارک

تکامل ایده ای کاملاً جدید نبود. دانشمندان قبلاً هم در مورد اساس پیدایش موجودات پرسشهایی مطرح کرده بودند. یکی از کسانی که در این مورد سؤالهایی مطرح کرده بود ، پدربزرگ خود داروین، یعنی اراسموس داروین، پزشک و متفکر بود. دیگری طبیعیدانی فرانسوی بود که شوالیه دولامارک نام داشت.
در اوایل قرن نوزدهم ،لامارک اعلام کرده بود که همه ی گونه های جهان ، از جمله انسان، از گونه های قدیمیتر تکامل یافته اند. طبق استدلال او، این فرایند به این سبب روی داده است که همه ی موجودات زنده خود را با شرایط زندگی خود تطبیق می دهند. مثلاً به همین ترتیب گردن زرافه ها دراز شده است. آنها از جانوران گرسنه ی گردن کوتاهی تکامل یافته اند که ناچار بوده اند برای خوردن برگ درختان، گردنشان را کش بیاورند. به گفته ی لامارک، این کش آوردن همیشگی گردن ، سبب دراز شدن آن شده است. بچه های جانورانی که گردنشان بر اثر کشیده شدن دراز شده است، نیز با گردن دراز به دنیا آمده اند!
امروز دانشمندان عقیده دارند که تکامل بر خلاف جهتی که لامارک می گوید، عمل می کند. جانوران گردن دراز اولیه یقیناً شکل خود را به بچه هایشان انتقال داده اند، اما خود آنها هم با گردن دراز به دنیا آمده اند. چون گردن آنها درازتر از حد متوسط گردن هم گونه هایشان بوده است، توانسته اند به شاخه های بالاتر درختان دسترسی پیدا کنند و غذای بیشتری به چنگ بیاورند. چون این جانوران، در مقایسه با جانوران گردن کوتاه به غذای بیشتری دسترسی داشتند، مدت بیشتری زنده ماندند؛ آن قدر که بچه های گردن دراز مانند خودشان به دنیا بیاورند.
اما استدلال لامارک در زمان خودش استدلال بدی نبود. هر چند او در مورد نحوه ی عمل فرایند تکامل اشتباه می کرد، با بیان جسورانه ی این نکته که تکامل روی می دهد، سایر دانشمندان را به تفکر و استدلال در این باره وادار کرد. بارون ژرژکوویه ، طبیعیدان برجسته ی فرانسوی در آن دوران، که طرفدار نظریه ی پیدایش یکجای موجودات زنده بود، به شدت با نظر مارک مخالفت کرد.

داروین شروع به کار می کند

دراوج همین بحثها بود که داروین کار بزرگ خود را آغاز کرد. او قصد داشت در تحقیقات خود سادگی پیشه کند. ابتدا هدف اثبات یا رد نظریه های پذیرفته شده را کنار گذاشت. در عوض، تصمیم گرفت برعکس عمل کند و اطلاعاتی در مورد تفاوتهای میان موجودات زنده جمع آوری کند. او قصد داشت تا جایی که می توانند اطلاعات جمع کند. پس از پایان یافتن این مرحله، می توانست درباره ی مفهوم این اطلاعات نظر بدهد.
به این ترتیب داروین اجرای طرح بزرگ خود را آغاز کرد. هنگامی که از کار روی یافته های سفر بیگل فارغ می شد، با پرورش دهندگان حیوانات و باغبانها به گفتگو می پرداخت. پرسشنامه هایی هم برای دانشمندان می فرستاد. به شدت مطالعه می کرد. در داون هاوس، به صورت خستگی ناپذیر، به مشاهده و آزمایش می پرداخت: تماشای مجموعه ی کبوترها، بررسی گرده افشانی درختان راج در داون و پیوند زدن گونه های مختلف کلم و تحلیل نتایج آن.
در سال 1838 ، داروین بر حسب تصادف کتابی از یک اقتصادان مشهور بریتانیایی، به نام توماس مالتوس را می خواند؛ این کتاب نور تازه ای بر تحقیقات داروین افکند. در این کتاب که رساله ای در باب اصل جمعیت نام داشت، آینده ی تاریکی برای نوع بشر ترسیم شده بود. مالتوس محاسبه کرده بود که اگر انسان به حال خودش گذاشته شود، جمعیتش به سرعت افزایش پیدا می کند. این جمعیت هر بیست و پنج سال یک بار دو برابر می شود. تولید مواد غذایی با این سرعت افزایش پیدا نمی کند، بنابراین گرسنگی همواره انسان را تهدید می کند. تنها عواملی که رشد جمعیت را کنترل می کند، فجایعی مانند جنگ، قحطی و بیماری است. برای آنکه عده ای ازمردم زنده بمانند، عده ی دیگری از مردم باید بمیرند. مبارزه برای بقا همیشه در جریان است.
عبارت « هر بیست و پنج سال» همواره در ذهن داروین تکرار می شد. مالتوس به انسان اشاره می کرد، اما داروین به جانوران و گیاهان می اندیشید. گاهی جمعیت این موجودات در عرض چند روز دو برابر می شد، نه چند سال. همه ی آنها بر سر مواد غذایی رقابت وحشیانه ای داشتند. مواد غذایی کافی برای همه ی موجودات روی زمین وجود نداشت و هرگز نمی توانست وجود داشته باشد. بسیاری از موجودات زنده از سرما می مردند: داروین در گذشته شاهد این اتفاق بود. بقیه ی موجودات زنده به بقای خود ادامه می دادند.
اما موجودات زنده ای که باقی می ماندند ، کدام موجودات بودند. آنها موجوداتی بودند که بهترین سازگاری را با شرایط موجود داشتند. موجوداتی که با دیگران تفاوت اندکی داشتند اما برای پیروزی در این رقابت مجهزتر بودند. آنها با پیروزی در این رقابت باقی می ماندند و تولید مثل می کردند و بچه ها و بچه های بچه های آنها هم به همین ترتیب عمل می کردند.

نظریه ی داروین

هنوز مدتها مانده بود که داروین بتواند نظریه ی تکامل خود را ، به شکل نهایی، ارائه دهد. اما فقط دو سال پس از بازگشت به بریتانیا ، ایده ی اصلی این نظریه را پرورانده بود. پیام اصلی این نظریه بسیار ساده بود. طبق این نظریه، تکامل روی می داد. گونه های مختلف موجود در جهان از ابتدا به همین شکل پدید نیامده بودند، بلکه از گونه هایی تکامل یافته بودند که قبل از آنها وجود داشتند.
داروین می گفت نیرویی که سبب تکامل گونه های جدید می شود « انتخاب طبیعی» است. انتخاب طبیعی فرایندی است که حفظ خصوصیات جسمانی کمک کننده به بقای هر موجود را تضمین می کند . در داخل هر گونه، این خصوصیات از یک نسل از موجوداتی که قادر به حفظ بقا شده اند، به نسل دیگر انتقال می یابد. سرانجام تعداد زیادی از موجودات در این خصوصیات سهیم می شوند. اکنون این موجودات همگی عضو گونه ی جدیدی بودند - گونه ای متفاوت با گونه ای که از آن منشأ گرفته بودند.
از این گونه های جدید، یک یا حتی چند گونه ی جدیدتر پدید می آیند. آنها نیز به نوبه ی خود ، می توانند به وجود آورنده ی تعداد بیشتری باشند. با گذشت زمان ، گونه های تازه وارد نیز، هم نسبت به یکدیگر و هم نسبت به والدین اولیه ی خود ، تغییر می کنند.

«اعتراف به جنایت»

داروین در حدود چهارده سال روی این نظریه کار کرد. او این نظریه را آزمود؛ به اعتراضهای ممکن بر علیه آن فکر کرد و پاسخ این اعتراضات را فراهم آورد. داروین در سال 1842 طرح اولیه ای از ایده های خود را به رشته ی تحریر در آورد. در سال 1844، در سی و پنج سالگی ، روایت طولانی تری از آن را نوشت. تقریباً در همین دوران به یکی از دوستانش گفت که فکر می کند گونه های موجودات زنده در طول زمان تغییر می کنند؛ به گفته ی خود داروین، بیان این نکته « شبیه اعتراف به جنایت » بود.
به گفته ی او: «اگر تغییرات مفید به حال هر موجود زنده روی دهد، تردیدی نیست که موجودات واجد این خصوصیات بهترین بخت را برای بقا در مبارزه ی مرگ و زندگی دارند؛ و براساس اصل نیرومند توارث، این موجودات بچه هایی به وجود می آورند که دارای همین خصوصیات هستند.»
داروین در راه تحقیقاتش هر مشکلی را به جان می خرید، زیرا می دانست که قبولاندن چنین ایده هایی ، راهی جز این ندارد. هر مرحله از استدلال او می بایست با مدارک محکم و مستدل همراه باشد- مدارکی که حتی سر سخت ترین مخالفانش نیز نتوانند آنها را انکار کنند.

زندگی رضایتمندانه

از «اعتراف » کذایی داروین چیزی نگذشته بود که او به تکامل زنگ تفریح داد - زنگ تفریحی که هشت سال طول کشید. دراین دوره ، به جای تکامل، روی بارناکلها تحقیق می کرد. پس از این تحقیقات به زیست شناسی تمام عیار تبدیل شد. هنگامی که دوباره به سراغ گونه ها رفت، این تخصص کمک فراوانی به او کرد.
اما وضع جسمانی او اجازه نمی داد که هر روز بیش از چند ساعت کار کند. بقیه ی اوقات به مطالعه، پیاده روی ، نوشتن نامه های بیشمار و بازی تخته نرد با اِما می پرداخت. ( داروین همیشه نتایج بازیها را ثبت می کرد و این سوابق نشان می دهد که بازی او کمی از بازی همسرش بهتر بوده است.)
برنامه ی معمول او به ندرت تغییر می یافت. صبح زود از خواب برمی خاست و بدون توجه به وضع هوا، در باغ گردش می کرد. در ساعت 45: 7 صبحانه می خورد و مستقیماً به اتاق کارش می رفت و تا ساعت 30: 9 ، که به عقیده ی او بهترین ساعات روز برای کار کردن بود ، کار می کرد.
سپس پست می رسید؛ ساعت 30: 10 به خود زنگ تفریح می داد و پس از آن تا ظهر کار می کرد . ظهر نقطه ی پایان کار روزانه ی او بود؛ داروین که از کار روزانه ی خود خشنود بود، با یکی از سگهایش به پیاده روی می رفت.
مسیر پیاده روی او معمولاً به بیشه ی کوچکی منتهی می شد که با اِما در گوشه ای از زمینهای خود درست کرده بودند . در این گوشه درختان کهنسال و تناور بلوط از صدها سال پیش روییده بودند و او درختان لیمو، فندق و راج به آنها افزوده بود و اِما هم بوته های گل در آنجا کاشته بود.
کوره راهی از پیرامون آن می گذشت که با ماسه های برداشته شده از گودالی در میان همان جنگل پوشیده شده بود. خانواده ی داروین این کوره راه را «راه شنی » می نامیدند . داروین این کوره راه را دوست داشت و به اتفاق فرزندانش، که اکنون چهار تا شده بودند، آنجا را زمین بازی خود کرده بودند.
داروین به فرزندانش عشق می ورزید و فرزندانش هم متقابلاً او را دوست داشتند. وقتی بیمار می شدند، داروین اتاق کار خود را به اتاق بیمار تبدیل می کرد: بیمار روی کاناپه می خوابید و دانشمند بزرگ در کنارش به کار می پرداخت. وقتی فرزندانش تندرست بودند، به آنها اجازه می داد در تحقیقاتش به او یاری کنند؛ آنها کارهایی مانند تعقیب زنبورها در باغ را انجام می داد تا مسیر حرکت آنها را ثبت کنند. با وجود این بچه ها فکر می کردند پدرشان بیش از حد کار می کند؛ حتی یک بار یکی از آنها، در چهار سالگی ، سعی کرد او را به بیرون آمدن و بازی کردن تشویق کند.
روزهای داروین آمیزه ای از کار روش مند و زندگی راحت و سعادتمندانه ی خانوادگی بود. او پول فراوانی از پدرش به ارث برده بود. نیازی به کسب در آمد نداشت. هیچ دلیلی نداشت که کارهایی را انجام دهد که میلی به انجام آنها ندارد، و انتشار نظریه ی انواع، یعنی حاصل تمام عمرش، و قرار دادن آن در معرض داوری، نقد و حمله، از جمله ی همین اقدامات بود.

مصیبت و پشتیبانی

در سال 1858 ، نامه ی آلفرد راسل والیس از هند شرقی رسید و زندگی آرام داروین را مختل کرد. این نامه در زمانی بدتر از این نمی توانست برسد. در حالی که داروین فکر می کرد با آن نامه چه کند، مخملک، که در آن روزها بیماری کشنده ای بود، در دهکده ی محل زندگی آنها شایع شد. در طی چند روزی این بیماری به داون هاوس رسید و چند روز بعد کوچکترین پسر داروین، چارلز وارینگ داروین، را از پا در آورد.
تا مدت کوتاهی ، این دو بدبختی داروین را در هم شکسته بود. اما دوستان باوفایش، یعنی چارلز لایل و سِر جوزف هوکر، معاون مدیر باغهای گیاه شناسی سلطنتی واقع در کیو، پشتیبان او بودند. لایل و هوکر اضطراب و بیقراری داروین را فرونشاندند و او را متقاعد کردند که اجازه ندهد ابتدا والیس یافته های خود را منتشر کند و برنامه ای برای ارائه ی مشترک یافته های داروین - والیس، به انجمن لینن لندن ترتیب دادند. دانشمندانی که این یافته ها برایشان قرائت می شد آنها را اشتیاق شنیدند، اما در هنگام اظهار نظر، خواه تحسین و خواه انتقاد، جانب احتیاط گرفتند. آنها نمی خواستند خصومت مردان نیرومندی مثل لایل و هوکو را بر علیه خود برانگیزند.
داروین نیز تا حدودی آرام گرفت، زیرا نظریه ی او به اندازه ای که انتظارش را داشت ، مخالفت ایجاد نکرده بود. او اکنون با دوستانش موافق بود که می بایست هر چه زودتر مطلبی درباره ی نظریه اش منتشر کند . او در دیداری از جزایر وایت، نوشتن کتاب منشأ انواع را آغاز کرد. این کتاب با این جمله آغاز می شد: « هنگامی که در مقام طبیعیدان روی عرشه ی کشتی بیگل بودم، حقایقی خاص مرا تحت تأثیر قرار داد.»

عبارتی از سر نکته سنجی

طبق معیارهای خود داروین - و معیارهای قرن نوزدهم - منشأ انواع کتابی نسبتاً کوچک بود. با وجود این ، بیش از ششصد صفحه شاهد و استدلال در آن مطرح شده بود. در صفحه ی سوم از آخر، مهمترین جمله های این کتاب به چشم می خورد. داروین می گفت که پذیرفتن دیدگاههای او تحولی در علم تاریخ طبیعی ایجاد خواهد کرد. زمینه های تحقیقاتی جدید گشوده خواهد شد. و « نور بیشتری بر منشأ و تاریخ زندگی انسان خواهد تابید.»
این عبارت یکی از معدود عبارتهایی است که درباره ی نژاد انسان در این کتاب آمده است. قصد داروین از این کار روشن بود. او دیدگاههای خاص خود را در مورد منشأ گونه های انسان داشت و این دیدگاه ها ، حتی از دیدگاههای دیگر او جنجال برانگیزتر بودند. داروین با همین یک جمله نشان می دهد که هنوز موفق به حل معمای پیدایش انسان، بر اساس نظریه ی خود، نشده است.
اگر داروین فکر کرده بود که این جمله خشم منتقدان را فرو خواهد نشاند، سخت در اشتباه بود. فقط پنج صفحه جلوتر، نوشته بود: « به اعتقاد من، جانوران فقط از چهار یا پنج گونه تکامل یافته اند و گونه های اولیه ی گیاهان از این هم کمتر بوده است.» این اعلام نظر با عبارتی محتاطانه تر دنبال می شد که طی آن داروین این احتمال را مطرح می کرد که احتمالاً همه ی گیاهان و جانوران از یک نیای واحد پدید آمده باشند. در این صورت، از دیدگاه منطقی ، آیا انسان چیزی جز حیوان بود؟
منبع: اسپراول، آنا؛ (1389) چارلز داروین: پایه گذار نظریه ی تکامل، مترجم: محمد رضا افضلی، تهران، انتشارات فاطمی، چاپ دوم.