اهمّیّت فروید
از آن زمان که بشر به آگاهی از خود رسید و به تعمیق درباره خویشتن پرداخت روانشناسی آغاز می شود. وابستگی انسان به محیط دور و بر، به وی این اجازه را نمی دهد که نسبت به اثر عوامل پیرامونی بر خود بی تفاوت باشد. از میان
نویسنده: دکتر علی فیروزآبادی
از آن زمان که بشر به آگاهی از خود رسید و به تعمیق درباره خویشتن پرداخت روانشناسی آغاز می شود. وابستگی انسان به محیط دور و بر، به وی این اجازه را نمی دهد که نسبت به اثر عوامل پیرامونی بر خود بی تفاوت باشد. از میان این عوامل، دنیای موجودات زنده حیوانات و دیگر انسانها، که با او دنیای مشترکی دارند اهمیتی ویژه می یابند. اولین فصول تاریخ تفکر بشر در مورد عملکرد ذهن خویش و جنبه های تمایز و اشتراک او با دیگر موجودات، توسط فلاسفه نگاشته شده است. تاریخ فلسفه به طور سنتی با مجادله و اختلاف نظر همراه بوده و بنابراین شگفتی آور نیست که در ربع آخر قرن نوزدهم دانش روانشناسی قادر به اعمال نظم علمی مشاهده شده در رشته های دیگر چون شیمی و فیزیک و زیست شناسی نشد و خصلت بحث انگیز خود را همچنان حفظ کرد. در این زمان تحت تأثیر پیشرفت علم پرسش هایی در مورد انتظاراتی که باید از روان شناسی داشت و روش هایی که این علم در مطالعات خود بکار می گیرد مطرح شدند.
برای گروهی از روان شناسان معقول به نظر می رسید که محتوای این علم تجربیات آگاهانه انسان باشد که از طریق درون نگری قابل حصول است. این یک شیوه مشاهده خود است که طیف وسیعی را از گزارش مستقیم و فوری دریافت های حسی گرفته تا تعمق و جستجوی دراز مدت در جریان یک درمان تحلیلی شامل می شود. همه آن ها دارای یک کیفیت خاص هستند که این روش را از شیوه های بکار گرفته شده در فیزیک، شیمی و زیست شناسی متمایز می کند. در این علوم هر مشاهده گری می تواند آنچه را که در لوله آزمایش و یا زیر میکروسکوپ می بیند گزارش کند، در حالی که تجربه روان شناسی تنها بوسیله یک مشاهده گر قابل گزارش است.
آیا این تمایز در حقیقت یک تمایز واقعی و یک مشکل شناختی است؟ آیا هر مشاهده گری که به لوله آزمزایش نگاه می کند واقعاً قسمتی از جهان خارج را می بیند یا اینکه تنها تجربیات ذهنی خود را که زاییده برخی تجلیات دنیای واقعی است بازتاب می دهد؟ اگر این را بپذیریم نمی توان خط آشکار و متمایز کننده ایی میان علوم عینی و داده های ذهنی روان شناسی کشید. در تمامی این موارد، مشاهده گر محتوای خاص ذهنیت آگاه خود را گزارش می کند.
کانون توجه روان کاوی، نیروهای هیجانی و احساسی هستند که تعیین کننده رفتارند و این نیروها همیشه در حوزه آگاهی حضور ندارند و در غالب موارد به صورت پنهان شده در لایه های ناخودآگاه اثر خود را اعمال می کنند. بررسی و ارزیابی ادعاهای روان کاوان به شکل «علمی» و آزمایشگاهی آن چنان که رفتارگرایان به آن اعتقاد دارند کاری بس مشکل است. رفتارگرایان این ایده را که علم روان شناسی متکی بر روش ذهنی درون نگری باشد رد می کنند و به رویدادهای ذهنی به علت ماهیت لمس ناشدنی آنها به دیده شک می نگرند. رفتارگرایان با تکیه انحصاری بر مطالعه رفتار، خود را ملزم به بررسی اعتبار یک نظریه بوسیله واقعیت های قابل مشاهده می دانند.
اما برخی دیگر بیان می کنند که محدود کردن روان شناسی به روش های آزمایشگاهی بستن بال و پر پرنده ای است که سقف پرواز بسیار بلند تری دارد. وسواس رفتارگراها در خالص کردن زبان علم و رهانیدن دانش از مسائل کاذب متافیزیکی و غیرقابل مشاهده قابل درک است، اما بدون ذهن خلاقانه روان کاوان که ریشه در مشاهدات بالینی آنها نیز داشت، روان شناسی و روان پزشکی امروز از بسیاری جنبه ها محروم می ماند. مشکل دانشی که هدف آن بررسی ذهنیت انسان است، مشکل قلب، روده یا معده ایی است که بخواهددر مورد کارکرد خود نظر دهد. هرگاه این اندام ها صاحب شعور و آگاهی بوده و می خواستند در مورد عملکرد طبیعی - و فراتر از آن غیر طبیعی - خود اظهار نظر نمایند، چه می توانستند گفت؟
هر یک از مکاتب مطرح در روان شناسی امروز، دریچه خاص خود را به سوی دنیای انسان گشوده و از منظری متفاوت آن را توصیف کرده اند، اما همگی آنها در این امر مشترک هستند که به یک دنیای واحد باز شده اند. امری که یادآوری کننده تمثیل معروف مولانا - پیل و خانه تاریک - است.
کمکی که روان کاوی به درک ماهیت بشر کرد قابل انکار نیست. فروید در برخورد با بیماران خود به این نتیجه رسید که برای علاج اختلال روانی ابتدا باید ماهیت آن را شناخت و برای رسیدن به این هدف باید بیمار را به شکل سازمان یافته ایی تحت مشاهده دقیق قرار داد. او موفق به توضیح رفتار انسان بر اساس واژگان روانشناسی شد و پژوهش و درمان را تحت یک چتر واحد در آورد. تحت رهبری فروید این واقعیت هر روز بیش از پیش مطرح شد که روانشناسی می تواند همانندعلوم طبیعی منسجم و عملی باشد.
زمانی که فروید شروع به طرح نظرات خود کرد زمان سلطه علوم طبیعی بر ذهنیت متفکران بود توضیح و تبیین ماده گرایانه نفوذ خود را بر تمامی شاخه های علم به ویژه پزشکی اعمال می کرد و با افول سلطه فلسفه که تا قبل از آن علوم طبیعی به شدت از آن متأثر بودند، روانشناسی نیز کوشش داشت که خود را از قید آن آزاد کرده و استقلال خویش را اعلام کند. روانشناسان آغاز به پرسیدن سوالاتی کردند که به شکل تجربی قابل محک زدن بودند. عملکردهای مجزایی چون بینایی، شنوایی، لمس، حافظه و یادگیری بوسیله مطالعات کنترل شده تحت بررسی قرار گرفتند که نتایج آنها بوسیله معادلات ساده ریاضی قابل گزارش بود. اما علیرغم ارزشی که این مطالعات داشتند، اعترافی ضمنی را در ذات خود داشت و آن این بود که روانشناسی برای رهایی خود از قید فلسفه ناچار است که از پرسش بزرگ خود دست بردارد. پرسش درباره ماهیت انسان و اینکه چگونه می تواند بر سرنوشت خود بوسیله اراده خویش تأثیر بگذارد. در این علم تازه توانایی های مجزای انسان بررسی می شدند اما انسان به عنوان یک دستگاه پیچیده دارای انگیزش که دارای شخصیتی قابل درک است به کناری گذاشته شد. حتی امروزه برخی روان پزشکان پاسخ تمامی پرسش های خود را در بررسی سیناپس های مغزی و مطالعه عصبی - شیمیایی مغز جستجو می کنند. فروید به عنوان فرزند زمانه خود نمی توانست از این جو جدا باشد و اعلام کرد که روزی روانشناسی بوسیله شیمی جایگزین خواهد شد. اما او علیرغم چنین اظهار نظری منتظر تحقق این مدینه فاضله نماند و با استفاده از روش های روانشناختی به مسئله محوری شخصیت انسان و اختلالات آن یورش برد. شناسایی انگیزش های ناخودآگاه که دستگاه درمانی خود را بر آن بنا نهاد، موجب وسعت بخشیدن درک ما از علل روانشناختی بیماریها شد و راهی را برای تأثیر بر ساختار شخصیتی انسان گشود. زمینه مطالعات او در ابتدا عصب شناسی و بافت شناسی دستگاه عصبی بود. این علوم در آن زمان سقف محدودی برای پاسخ گفتن به پرسش های گوناگونی که در ذهن فروید جوان جوانه می زد داشتند. ذهنیت خلاق او در چارچوب تنگ روش های آزمایشگاهی کلاسیک نمی گنجید اما جهت گیری اساسی فروید در رویکرد به پدیده های روانشناختی همانی بود که در آزمایشگاه آموخته بود، مشاهده دقیق و استدلال. شاید به همین دلیل بود که هر گاه از وی به عنوان فیلسوف یاد می شد با برآشفتگی عکس العمل نشان می داد.
بررسی رفتار انسان با مدد گرفتن از روش های علومی چون فیزیک که برای ارزیابی رابطه میان متغیرهای محدودی طراحی شده اند، محقق را با محدودیت های زیادی روبرو می کند. علاوه بر این، برخی ازرفتارهای بیمارگونه انسان را نمی توان با مراجعه به «عقل سلیم(1)» و دستگاه روانشناسی که بر پایه ذهنیت آگاه شکل گرفته درک کرد. چرا مردی که در شغل خود ارتقاء مقام پیدا می کند واکنشی حاکی از افسردگی یا حتی خودکشی از خود بروز می دهد و رفتار سبعانه یک جانی که در ظاهر نیازی نیز به جنایت نداشته از کجا منشأ می گیرد. از زمان بقراط تاکنون کوشش بشر در جهت درک این رفتارها بوده و از صفرای سیاه تا سروتونین راهی طولانی از بعد زمانی، ولی نه چندان دراز از نظر پیشرفت در درک و فهم بشری طی شده است. هیچکس به دنبال توجیه رفتار فردی گرسنه که برای بدست آوردن غذا به دزدی و قتل دست می زند برنمی آید. اما رفتار قاتلی که بدون دلیل آشکار عقلانی یا احساسی مرتکب جنایت می شود به عوامل وراثتی و تأثیر ژنها ربط داده می شود. تناقض نهفته در چنین قضاوت هایی بدون رجوع به مفهوم «ناخودآگاه» قابل حس نیست.
نام مکتب بیانگر پیروی از امری پایدار به همراه عقیده ایی استوار است که حالتی جادویی در پیروان بوجود آورده و منجر به موضع گیری توام با تعصب شده که در آن رسیدن به یک نقطه توافق با طرف مقابل فراموش می شود و نیاز به گفتن این حقیقت نیست که راه و رسم علمی از چنین منشی به دور است. حتی اگر فرضیات روانکاوانه را در توجیه سبب شناسانه اختلالات روانی نپپذیریم، روان کاوی زبان نمادینی را برای درمانگر فراهم می کند که از طریق آن بتواند با بیمار خود ارتباط مناسبتری برقرار نماید. بسیاری از دستیاران روانپزشکی از این امر شکایت می کنند که علیرغم کسب تبحر لازم در توجیه جنبه های زیست شناسانه بیماریها و درک نقش واسطه های شیمیایی در ایجاد اختلالات روانی، از دانش لازم برای گفت و گوی مناسب با بیمار خود برخوردار نیستند. با در نظر گرفتن این مطلب، اختصاص زمان مناسب برای آموزش دیدگاههای روانکاوان به روانشناسان بالینی و روانپزشکان آینده امری لازم به نظر می رسد. پیشرفت سریع و تحسین برانگیزی که در چند دهه اخیر در علوم عصبی رخ داد و منجر به نام گذاری دهه نود به عنوان دهه مغز گردید، از جهاتی دیگر تأثیری منفی بر رابطه پزشک و بیمار داشته است. با در نظر گرفتن این نکته است که ریاست انجمن روانپزشکی آمریکا نسبت به نادیده گرفتن تعارضات روانشناختی و مشکلات رشدی و تکاملی و عدم توجه به معنی نمادین علائم در صورت بندی تشخیص بیمار، اعلام خطر می نماید. او در ابتدا قرن حاضر هشدار می دهد که دانشکده های پزشکی در حال تربیت نسلی از روانپزشکان هستند که در یک زمینه روانشناختی قادر به درک بیمار خود نیستند و در درک و هدایت رابطه درمانی مهارتی بسیار کمتر از تجویز دارو دارند.
برای گروهی از روان شناسان معقول به نظر می رسید که محتوای این علم تجربیات آگاهانه انسان باشد که از طریق درون نگری قابل حصول است. این یک شیوه مشاهده خود است که طیف وسیعی را از گزارش مستقیم و فوری دریافت های حسی گرفته تا تعمق و جستجوی دراز مدت در جریان یک درمان تحلیلی شامل می شود. همه آن ها دارای یک کیفیت خاص هستند که این روش را از شیوه های بکار گرفته شده در فیزیک، شیمی و زیست شناسی متمایز می کند. در این علوم هر مشاهده گری می تواند آنچه را که در لوله آزمایش و یا زیر میکروسکوپ می بیند گزارش کند، در حالی که تجربه روان شناسی تنها بوسیله یک مشاهده گر قابل گزارش است.
آیا این تمایز در حقیقت یک تمایز واقعی و یک مشکل شناختی است؟ آیا هر مشاهده گری که به لوله آزمزایش نگاه می کند واقعاً قسمتی از جهان خارج را می بیند یا اینکه تنها تجربیات ذهنی خود را که زاییده برخی تجلیات دنیای واقعی است بازتاب می دهد؟ اگر این را بپذیریم نمی توان خط آشکار و متمایز کننده ایی میان علوم عینی و داده های ذهنی روان شناسی کشید. در تمامی این موارد، مشاهده گر محتوای خاص ذهنیت آگاه خود را گزارش می کند.
کانون توجه روان کاوی، نیروهای هیجانی و احساسی هستند که تعیین کننده رفتارند و این نیروها همیشه در حوزه آگاهی حضور ندارند و در غالب موارد به صورت پنهان شده در لایه های ناخودآگاه اثر خود را اعمال می کنند. بررسی و ارزیابی ادعاهای روان کاوان به شکل «علمی» و آزمایشگاهی آن چنان که رفتارگرایان به آن اعتقاد دارند کاری بس مشکل است. رفتارگرایان این ایده را که علم روان شناسی متکی بر روش ذهنی درون نگری باشد رد می کنند و به رویدادهای ذهنی به علت ماهیت لمس ناشدنی آنها به دیده شک می نگرند. رفتارگرایان با تکیه انحصاری بر مطالعه رفتار، خود را ملزم به بررسی اعتبار یک نظریه بوسیله واقعیت های قابل مشاهده می دانند.
اما برخی دیگر بیان می کنند که محدود کردن روان شناسی به روش های آزمایشگاهی بستن بال و پر پرنده ای است که سقف پرواز بسیار بلند تری دارد. وسواس رفتارگراها در خالص کردن زبان علم و رهانیدن دانش از مسائل کاذب متافیزیکی و غیرقابل مشاهده قابل درک است، اما بدون ذهن خلاقانه روان کاوان که ریشه در مشاهدات بالینی آنها نیز داشت، روان شناسی و روان پزشکی امروز از بسیاری جنبه ها محروم می ماند. مشکل دانشی که هدف آن بررسی ذهنیت انسان است، مشکل قلب، روده یا معده ایی است که بخواهددر مورد کارکرد خود نظر دهد. هرگاه این اندام ها صاحب شعور و آگاهی بوده و می خواستند در مورد عملکرد طبیعی - و فراتر از آن غیر طبیعی - خود اظهار نظر نمایند، چه می توانستند گفت؟
هر یک از مکاتب مطرح در روان شناسی امروز، دریچه خاص خود را به سوی دنیای انسان گشوده و از منظری متفاوت آن را توصیف کرده اند، اما همگی آنها در این امر مشترک هستند که به یک دنیای واحد باز شده اند. امری که یادآوری کننده تمثیل معروف مولانا - پیل و خانه تاریک - است.
کمکی که روان کاوی به درک ماهیت بشر کرد قابل انکار نیست. فروید در برخورد با بیماران خود به این نتیجه رسید که برای علاج اختلال روانی ابتدا باید ماهیت آن را شناخت و برای رسیدن به این هدف باید بیمار را به شکل سازمان یافته ایی تحت مشاهده دقیق قرار داد. او موفق به توضیح رفتار انسان بر اساس واژگان روانشناسی شد و پژوهش و درمان را تحت یک چتر واحد در آورد. تحت رهبری فروید این واقعیت هر روز بیش از پیش مطرح شد که روانشناسی می تواند همانندعلوم طبیعی منسجم و عملی باشد.
زمانی که فروید شروع به طرح نظرات خود کرد زمان سلطه علوم طبیعی بر ذهنیت متفکران بود توضیح و تبیین ماده گرایانه نفوذ خود را بر تمامی شاخه های علم به ویژه پزشکی اعمال می کرد و با افول سلطه فلسفه که تا قبل از آن علوم طبیعی به شدت از آن متأثر بودند، روانشناسی نیز کوشش داشت که خود را از قید آن آزاد کرده و استقلال خویش را اعلام کند. روانشناسان آغاز به پرسیدن سوالاتی کردند که به شکل تجربی قابل محک زدن بودند. عملکردهای مجزایی چون بینایی، شنوایی، لمس، حافظه و یادگیری بوسیله مطالعات کنترل شده تحت بررسی قرار گرفتند که نتایج آنها بوسیله معادلات ساده ریاضی قابل گزارش بود. اما علیرغم ارزشی که این مطالعات داشتند، اعترافی ضمنی را در ذات خود داشت و آن این بود که روانشناسی برای رهایی خود از قید فلسفه ناچار است که از پرسش بزرگ خود دست بردارد. پرسش درباره ماهیت انسان و اینکه چگونه می تواند بر سرنوشت خود بوسیله اراده خویش تأثیر بگذارد. در این علم تازه توانایی های مجزای انسان بررسی می شدند اما انسان به عنوان یک دستگاه پیچیده دارای انگیزش که دارای شخصیتی قابل درک است به کناری گذاشته شد. حتی امروزه برخی روان پزشکان پاسخ تمامی پرسش های خود را در بررسی سیناپس های مغزی و مطالعه عصبی - شیمیایی مغز جستجو می کنند. فروید به عنوان فرزند زمانه خود نمی توانست از این جو جدا باشد و اعلام کرد که روزی روانشناسی بوسیله شیمی جایگزین خواهد شد. اما او علیرغم چنین اظهار نظری منتظر تحقق این مدینه فاضله نماند و با استفاده از روش های روانشناختی به مسئله محوری شخصیت انسان و اختلالات آن یورش برد. شناسایی انگیزش های ناخودآگاه که دستگاه درمانی خود را بر آن بنا نهاد، موجب وسعت بخشیدن درک ما از علل روانشناختی بیماریها شد و راهی را برای تأثیر بر ساختار شخصیتی انسان گشود. زمینه مطالعات او در ابتدا عصب شناسی و بافت شناسی دستگاه عصبی بود. این علوم در آن زمان سقف محدودی برای پاسخ گفتن به پرسش های گوناگونی که در ذهن فروید جوان جوانه می زد داشتند. ذهنیت خلاق او در چارچوب تنگ روش های آزمایشگاهی کلاسیک نمی گنجید اما جهت گیری اساسی فروید در رویکرد به پدیده های روانشناختی همانی بود که در آزمایشگاه آموخته بود، مشاهده دقیق و استدلال. شاید به همین دلیل بود که هر گاه از وی به عنوان فیلسوف یاد می شد با برآشفتگی عکس العمل نشان می داد.
بررسی رفتار انسان با مدد گرفتن از روش های علومی چون فیزیک که برای ارزیابی رابطه میان متغیرهای محدودی طراحی شده اند، محقق را با محدودیت های زیادی روبرو می کند. علاوه بر این، برخی ازرفتارهای بیمارگونه انسان را نمی توان با مراجعه به «عقل سلیم(1)» و دستگاه روانشناسی که بر پایه ذهنیت آگاه شکل گرفته درک کرد. چرا مردی که در شغل خود ارتقاء مقام پیدا می کند واکنشی حاکی از افسردگی یا حتی خودکشی از خود بروز می دهد و رفتار سبعانه یک جانی که در ظاهر نیازی نیز به جنایت نداشته از کجا منشأ می گیرد. از زمان بقراط تاکنون کوشش بشر در جهت درک این رفتارها بوده و از صفرای سیاه تا سروتونین راهی طولانی از بعد زمانی، ولی نه چندان دراز از نظر پیشرفت در درک و فهم بشری طی شده است. هیچکس به دنبال توجیه رفتار فردی گرسنه که برای بدست آوردن غذا به دزدی و قتل دست می زند برنمی آید. اما رفتار قاتلی که بدون دلیل آشکار عقلانی یا احساسی مرتکب جنایت می شود به عوامل وراثتی و تأثیر ژنها ربط داده می شود. تناقض نهفته در چنین قضاوت هایی بدون رجوع به مفهوم «ناخودآگاه» قابل حس نیست.
نام مکتب بیانگر پیروی از امری پایدار به همراه عقیده ایی استوار است که حالتی جادویی در پیروان بوجود آورده و منجر به موضع گیری توام با تعصب شده که در آن رسیدن به یک نقطه توافق با طرف مقابل فراموش می شود و نیاز به گفتن این حقیقت نیست که راه و رسم علمی از چنین منشی به دور است. حتی اگر فرضیات روانکاوانه را در توجیه سبب شناسانه اختلالات روانی نپپذیریم، روان کاوی زبان نمادینی را برای درمانگر فراهم می کند که از طریق آن بتواند با بیمار خود ارتباط مناسبتری برقرار نماید. بسیاری از دستیاران روانپزشکی از این امر شکایت می کنند که علیرغم کسب تبحر لازم در توجیه جنبه های زیست شناسانه بیماریها و درک نقش واسطه های شیمیایی در ایجاد اختلالات روانی، از دانش لازم برای گفت و گوی مناسب با بیمار خود برخوردار نیستند. با در نظر گرفتن این مطلب، اختصاص زمان مناسب برای آموزش دیدگاههای روانکاوان به روانشناسان بالینی و روانپزشکان آینده امری لازم به نظر می رسد. پیشرفت سریع و تحسین برانگیزی که در چند دهه اخیر در علوم عصبی رخ داد و منجر به نام گذاری دهه نود به عنوان دهه مغز گردید، از جهاتی دیگر تأثیری منفی بر رابطه پزشک و بیمار داشته است. با در نظر گرفتن این نکته است که ریاست انجمن روانپزشکی آمریکا نسبت به نادیده گرفتن تعارضات روانشناختی و مشکلات رشدی و تکاملی و عدم توجه به معنی نمادین علائم در صورت بندی تشخیص بیمار، اعلام خطر می نماید. او در ابتدا قرن حاضر هشدار می دهد که دانشکده های پزشکی در حال تربیت نسلی از روانپزشکان هستند که در یک زمینه روانشناختی قادر به درک بیمار خود نیستند و در درک و هدایت رابطه درمانی مهارتی بسیار کمتر از تجویز دارو دارند.
پی نوشت ها :
1. common sense
منبع: روانکاوی در گذر زمان
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}