نویسنده: دکتر علی محمّد الماسی



 
رسول خدا تعلیمات خود را بر اساس اوضاع اجتماعی و با روش های خاصی انجام می داد. علاوه بر تأثیری که سخنان او داشت اساساً تمامی حرکات و رفتارش تعلیم و تربیت بود. نخستین جلسات تعلیم و دعوت پیامبر اسلام طبق امر خداوند و با تعلیم قرآن شروع شد: «و ما قرآن را بر تو فرستادیم تا آنچه را که برای مردم فرستاده شده است برایشان بیان کنی، شاید اندیشه کنند.»(1) این جلسات تعلیم قرآن شکل های مختلفی داشت. گاهی جلسه دو نفره و زمانی جلسات گسترده تر تشکیل می یافت.
محل تعلیم، از حجر اسماعیل و گوشه ی کعبه که به صورت آشکار بود تا جلسه ای در منزل ارقم بن ابی ارقم در دامنه ی کوه و به صورت بسیار مخفی برگزار می شد. در مورد جلسات دو نفره که مرکب از یک معلم و یک شاگرد بود، ابن هشام می نویسد: رسول خدا (ص) به اتفاق حضرت علی (ع) به طور مخفی هر روز به سوی کوه های مکه می رفت و نماز و عبادت را دور از چشم مردم انجام می داد و شب ها برمی گشت تا ابوطالب کم کم از جریان اطلاع پیدا کرد و از پیامبر اسلام سؤال کرد که این دینی که پای بند آن هستی چیست؟ حضرت حقایقی در این زمینه بیان کرد. آن گاه ابوطالب، حضرت علی (ع) پسرش را تشویق کرد که با پیغمبر اسلام باشد. پیامبر اسلام طبق فرمان الاهی که فرمود: «خویشان نزدیکت را هشدار بده.»(2) مأموریت یافت که تعالیم تربیتی خود را ابتدا از واحد خانواده و قبیله نزدیک شروع کند. در یکی از این جلسات که خویشان حاضر چهل تن بودند، خلاصه ای از هدف و محتوای تربیتی خود را چنین بیان کرد: «من برای شما خوبی های دنیا و آخرت را آورده ام.»(3) این جلسات خصوصی سه سال ادامه یافت و نتیجه این شد که چهل و دو تن اسلام آوردند که سی تن آنان جوان بودند. کم کم دامنه ی این جلسات با دعوت عمومی پیامبر گسترش یافت و تهدیدها و فشارهای دشمنان هم افزایش پیدا کرد. اما پیامبر اسلام در دشوارترین مراحل تبلیغی - مانند وقتی که در شعب ابوطالب(4) بود و به مدت سه سال در محاصره ی اقتصادی و نظامی و منع عبور و مرور به سر می برد - به مجالس آموزشی خود ادامه می داد. در نتیجه بیشتر برنامه های آن حضرت در مکه به کار پی ریزی و زمینه ی پیدایش یک فرهنگ با عظمت در جامعه بشری به وجود آید و برای اولین بار مسجد مدینه تأسیس، و مرکز آموزش، تبلیغ، قضاوت، بحث در امور سیاسی، بررسی مسائل نظامی، و تجهیز نیرو برای دفاع از اسلام شد.
پیامبر اسلام در ایام حج و در ماه های حرام گاهی در حِجر اسماعیل می نشست و سخن می گفت، گاهی در بازار عکاظ به نقطه ی بلندی می رفت و خطبه می خواند، گاهی در بین قبایل تنها قدم می زد و تعلیم می داد. در یکی از این موارد که در میان قبیله ی بنی عامر به تنهایی تبلیغ می کرد، ابولهب سخت علیه آن حضرت شعار می داد. روزی که از شهر خارج شد و به طائف رفت، مورد ایذا و شکنجه مردم قریش قرار گرفت. این برنامه ها ادامه داشت تا زمانی که به مدینه هجرت فرمود و چنان که اشاره خواهد شد مسجد را رسماً به عنوان پایگاه تربیتی انتخاب و تأسیس فرمود.
پیامبر اسلام برای انسان ها معارفی ارائه کرد که تا آن روز، جز در ادیان الاهی آن هم به صورت محدود سابقه نداشت. کارآیی و تأثیر این معارف به قدری بود که در اندک زمانی توانست از ملتی عقب مانده جامعه ای زنده بسازد. دانش و بینشی که رسول خدا می داد مرکب بود از مقداری مباحث اعتقادی بنیادین که جریان از کجایی و به کجایی و چرایی زندگی انسان را مشخص می کرد. دیگر این که مسئولیت ها و وظایف انسان ها را در برابر خدا و خالق معین می نمود. تعلیمات او گاه به صورت احکام و قوانین حقوقی و گاه به صورت مباحث اخلاقی مطرح می شد. در نتیجه ی مطرح شدن و بیان و تفسیر این مسائل بود که انسان ها از تاریکی ها رستند و رشد فکری و آرامش روحی و اتکای بر نفس پیدا کردند.
منبع این محتوای تربیتی قرآن و سایر مطالبی بود که به آن حضرت وحی و الهام می شد و در شکل سنت تبلور می یافت. علاوه بر آن با عقل کامل خویش نیز روش مناسب را برای اشاعه ی دین مبین برمی گزید. این تعالیم بعد از پیامبر اسلام به وسیله ی امامان (ع) دنبال و مسائل در طول تاریخ، تفسیر و تبیین شد، و امروز ما از پربارترین و غنی ترین معارف تربیتی و آموزش برخوردار شده ایم.
پیامبر اسلام که به روحیات و اوضاع جامعه ی خود کاملاً وقوف داشت و جوانب و جزئیات مسائل را می سنجید از روش های متعددی برای تعلیم، تبلیغ، و ارشاد استفاده می کرد که به بعضی از آن ها اشاره می شود:
1- تلاوت و بیان ساده ی آیات قرآنی. نخستین و ساده ترین روشی که پیامبر اسلام دنبال می کرد همان خواندن آیات قرآن بود بدون این که به شرح مبسوط و تفسیر آن ها در این مرحله بپردازد. همین آیات که به وسیله ی پیامبر قرائت می شد، شنونده را سخت تحت تأثیر قرار می داد، هرچند که طرف از دشمنان پیغمبر اسلام بود. به خاطر همین اثرگذاری بود که مشرکان مکه نقشه هایی کشیدند تا مردم را از خواندن و شنیدن آیات قرآنی باز دارند. در این باره قرآن می فرماید: «کفار گفتند به این قرآن گوش ندهید و در بین خواندن آن جنجال کنید شاید شما غالب شوید.»(5) انتخاب این روش نه تنها به خاطر تأثیر از ناحیه ی گوینده ی پاک و صادق آن بود بلکه خود آیات قرآنی نیز آن چنان استحکام داشت که شنیدن آن ها شنونده را سخت مجذوب می کرد. ولید که از دانشمندان آن روز عرب بود بعد از شنیدن آیات قرآنی با یک حالت بهت زده از جای برخاست و در برابر قبیله بنی مخزوم که برای نظرخواهی دور او را گرفته بودند گفت: «من از محمد سخنی شنیدم که از نسخ کلام انس و جن نیست، شیرینی خاصی دارد و زیبایی مخصوصی، شاخسار آن پر میوه و ریشه های آن پر برکت است، کلامی که برتری دارد و هیچ سخنی برجسته تر از آن نیست.»(6) مبارزه ی کفار در این باره بیشتر به صورت شکنجه و آزار مسلمانان انجام می شد، چنان که هنگامی که عبدالله بن مسعود با آواز بلند و رسا آیاتی از سوره ی الرحمن را خواند، عده ای از سران قریش از جای برخاستند و با مشت و لگد به او حمله ور شدند، تا آن جا که خون از تمام بدن او جاری شد، ولی خوشحال بود که توانسته است صدای جان فزای قرآن را به گوش مردم برساند.(7) روش تلاوت قرآن چنان مؤثر می افتاد که کمتر کسی را یارای مقاومت بود. بن ربیعه یکی دیگر از بزرگان قریش است که با شنیدن آیات سوره ی حم فصلت آنچنان مجذوب شد که در برابر سران قریش گفت: «به خدا سوگند کلامی از محمد شنیده ام که تاکنون نشنیده بودم، به خدا سوگند نه شعر است و نه سحر و نه کهانت.»(8) همان طور که اشاره شد تنها قرائت ساده ی قرآن در رشد و حرکت انسان ها مؤثر بود و این روشی بود که پیامبر و یارانش از آن استفاده می کردند. در خود قرآن سفارش های اکیدی بر خواندن آیات شده و دلیل آن همین تأثیری است که در خواننده و شنونده می گذارد.
2- خطابه و موعظه. «بخوان به راه پروردگارت از روی حکمت و پند نیکو.»(9) گرچه تمام حرکات و رفتار پیامبر اسلام تعلیم و تربیت بود اما پیغمبر اکرم (ص) به مسئله ی تبلیغ که یکی از شیوه های تعلیم و تربیت اسلامی است توجه خاص داشت. خداوند می فرماید: «ای پیامبر، آنچه بر تو فرستادیم به مردم برسان.»(10) روش تبلیغی پیامبر معمولاً به صورت خطابه و موعظه هایی نیز بود که با شرایط خاص شنوندگان و متناسب با وضع آن ها ایراد می شد. خطبه های نماز جمعه و سایر خطبه های رسول خدا در حکمت و انقلاب روحی و تدوام بخشیدن به انقلاب، تأثیر بسزایی داشت، همان طور که در زمان ما هم مشاهده می کنیم که خطبه های نماز جمعه که نمونه ای از همان سنت پیامبر اکرم است اثر زایدالوصفی در تثبیت و تهذیب نفس و تحرک روحی مردم دارد. در آن خطبه ها، علاوه بر استدلال های عقلی، عنایت خاصی به تحریک عواطف و احساسات توده ی مردم مبذول می شد. موعظه های حسنه که در قرآن به آن ها اشاره شده، یکی از عواملی بود که مردم را به سوی خدا هدایت می کرد.
3- اعزام معلم و مبلغ به اطراف. پیامبر در برنامه های تربیتی و آموزشی خود برای رساندن پیام خدا به گوش مردم و هدایت آنان به صراط مستقیم از همان روزهای اول بعثت، افراد صالحی را که شایستگی داشتند به عنوان تبلیغ و دعوت به اسلام به اطراف اعزام می فرمود. همین که یک نفر مسلمان می شد، پیامبر اسلام با دادن تعلیم ساده ای او را به جانب قبیله اش اعزام می کرد، تا آنچه را یاد گرفته و شنیده، به دیگران یاد بدهد. به عنوان نمونه طفیل بن عمرو همین که ایمان آورد مأمور شد که به سوی قبیله خود برگردد و به آنان تعلیم دهد. این مبلغ تا روز حادثه ی خیبر میان قبیله ی خود به تعلیم معارف قرآن مشغول بود و در همان حادثه، خودش با هشتاد تن مسلمان دیگر به رسول خدا پیوست.(11) تعدادی از این مبلغین و معلمین به دست همان قبایل خودشان شهید شدند، که از آن جمله زید بن وثنه و حبیب بن عدی را به صورت بسیار دردناکی به دار آویختند.
اعزام مبلغ در مکه به صورت پنهانی انجام می گرفت، چنان که مصعب بن عمیر در برابر درخواست اسعد بن زراره و در شرایط بسیار خطرناکی به مدینه روانه شد. هرگاه تقاضای مردم بیشتر بود، اعزام مبلغان فزونی می گرفت و نوع مأموریت و وظیفه مشخص می شد. از جمله رسول خدا هنگامی، که حضرت علی (ع) را به یمن اعزام کرد، به ایشان فرمود: «یا علی، به سوی مردم یمن برو، مردم آن جا را در امور دین دانا کن، سنت های اسلام را به آن ها بیاموز، و در مورد اختلافات و نزاع های آن ها بر اساس کتاب خدا قضاوت نما.»(12) ملاحظه می شود که در این اعزام علاوه بر تربیت و تعلیم، مسئله ی قضاوت و رسیدگی به سایر کارهای مردم هم توصیه و در نظر گرفته شده است.
4- ارسال نامه و مکاتبه. از روش های دیگر تربیتی رسول خدا، نوشتن نامه و رساندن پیام به جهانیان از این طریق بود. پیامبر اسلام با وجود نداشتن امکانات و نبودن وسایل ارتباط جمعی، به وسیله ی نامه، امپراتوران بزرگ و مردم را بیدار می کرد. بعضی نامه ها گرچه به عنوان شخص زمام دار بود، اما حضرت در واقع به طور غیرمستقیم و به صورت مکاتبه ای و از راه دور، جمعیت زیادی را از بعثت خود و دین خدا و یکتاپرستی مطلع می کرد. به عنوان نمونه به یکی از این نامه ها اشاره می شود تا به نحوه ی برخورد پیامبر اسلام بیشتر دقت شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
نامه ای است از محمد فرستاده ی خداوند به سوی کسرای بزرگ و زمام دار ملت
فارس (ایران).
درود بر کسی باد که از هدایت (راهنمایان) پی روی نموده، ایمان به پروردگار جهان و رسول او بیاورد، گواهی دهد که خدایی جز او مستحق پرستش نیست و فرد و یکتاست و محمد بنده و رسول اوست. (ای کسری) تو را می خوانم به سوی کلمه ی خدا، همانا من فرستاده ی پروردگارم به سوی مردمم تا آنانی را که روان پاک و دل زنده دارند اندرز کنم و حجت و بیان خدایی نیز برای شان ثابت گردد. (تو ای کسری) دین اسلام را قبول کن تا سالم بمانی، وگرنه گناه همه ی مجوس بر گردن تو خواهد بود.(13)
5- روش اسوه ای. مهم ترین روشی که پیامبر اکرم همواره با آن سروکار داشت روش عملی بود. پیامبر به آن چه می گفت خود قبلاً عمل می کرد و در این مرحله به قدری پیش رفت که اساساً عمل پیامبر نیز به عنوان سنت یکی از منابع فقهی به شمار می رود. رسول خدا ضمن این که خود اسوه ی عمل بود، سعی می کرد دیگران را نیز طوری تربیت کند که سخنان شان با رفتارشان مطابق باشد تا در شنونده بیشتر اثر کند. قرآن مجید کسانی را که به قول خود عمل نمی کنند سخت سرزنش کرده و می فرماید: «موجب خشم شدید خداوند است که بگویید آن چه را عمل نمی کنید.»(14) مسلمانان چون می دیدند پیامبر اسلام به سخنان و عقاید خود پای بند است بیشتر گرایش پیدا می کردند، زیرا بهترین موردی که می تواند تجلی اعتقاد یک فرد باشد همان عمل اوست و تربیت بیش از آن چه از طریق گفتار صورت گیرد، از راه عمل می تواند انجام شود و آثار عمل مربی سال ها در ذهن شاگرد باقی می ماند. بحث در مورد روش های دیگری که پیامبر اسلام داشته و کیفیت برخورد آن حضرت با مربیان نیاز به صفحات بیشتری خواهد داشت و ما در این نوشته قصد تفصیل نداریم فقط به نمونه های تاریخی اشاره می شود:
پیامبر اسلام آن چه را به نفوذ کلام کمک می کرد در حد کمال رعایت می فرمود: از جمله با زبان قوم خویش سخن می گفت چنان که قرآن می فرماید: «ما هیچ رسولی را اعزام ننمودیم مگر این که با زبان قومش حرف بزند تا (حقایق دین را) بر آنان آشکار نماید.»(15)
قرآن مجید پیامبر اسلام را به عنوان بشیر و نذیر معرفی می کند که به معنای بشارت دهنده و هشدار دهنده است. آن حضرت بر حسب موقعیت ها و تفاوت های افراد و حالات مختلف که در فرد ظاهر می شود، از عامل تشویق و تنبیه استفاده می کرد که در این جا به دو نمونه ی تاریخی اشاره می شود:
1- پیامبر اسلام گذارشان به اجتماع وزنه برداران و ورزش کاران افتاد که مشغول زورآزمایی بودند. ایشان به تناسب موقعیت و احوال حاضران فرمودند: میل دارید که بگویم چه کسی از همه قوی تر است؟ همه اظهار علاقه نمودند. ایشان فرمودند: «آن کسی از همه قوی تر است که علاقه به چیزی او را از مدار انسانیت خارج نسازد، در موقع خشم تسلط بر نفس داشته باشد، به جز حقیقت نگوید و به هنگام رسیدن به قدرت بیش از حد دست درازی نکند.»(16)
2- روزی شخصی با کمال خشم و شتابزدگی به مسجد آمد و عرض کرد: «عظنی و اوجز» یعنی: «مرا موعظه کن، اما بسیار کوتاه و مختصر.» پیداست که طرف علاقه دارد مطلبی را بشنود، اما حوصله سخنی طولانی ندارد و ظاهر او نشان می دهد که فردی است بسیار عصبانی و کم صبر. در این جا رسول خدا با کمال ملاطفت فقط یک جمله پاسخ فرمود آن این بود: «لا تغضب» یعنی خشم نکن. در این جمله هم بیان درد است و هم راه درمان و اگر سؤال از دو جمله تشکیل شده بود، ولی جواب فقط یک جمله است. جمله ای که سؤال کننده عصبانی و کم طاقت را، هم به بیماریش توجه داد و هم راه درمان آن را تجویز کرد.
خداوند در شأن پیامبر که در صدر خلایق و مایه افتخار بشر است می فرماید: اگر تندخو و سخت دل بودی مردم از اطراف تو پراکنده می شدند»(17). رسول خدا به رعایت نظم و تربیت و در نظر گرفتن حقوق دیگران زیاد توجه داشت. نقل شده است که شخصی انصاری خدمت پیامبر رسید و مسئله ای پرسید. در همین زمان مردی از قبیله ثقیف که سؤالی داشت از راه رسید و در نظر داشت زودتر جواب بشنود در این موقع حضرت فرمود: «ای برادر، ثقیف، همانا برادر انصاری قبل از تو سؤال کرده است؛ بنشین تا اول به سؤال و نیاز او برسیم.»
پیداست که رسول خدا با چنین برخوردها و روش ها چگونه به افکار و دل ها حرکت می دهد و چه آثار عمیق و ریشه داری را به جای می گذارد. اصولاً لحن قرآن در برخورد با کلمه ی علم و عالم و مسئله تفکر و توجه به قلم و نوشتن به گونه ای است که به طور غیر مستقیم مؤمنان را به ایجاد مدارس، کتابخانه ها و اشاعه ی علوم و صنایع ترغیب می کند و این گونه برنامه ها و روش های تربیتی و آموزشی در تمام زندگی گهربار و اخلاص آمیز رسول خدا ادامه داشت.

نقش امامان معصوم در تعلیم و تربیت بعد از پیامبر اسلام

آیه ی زیر در حجه الوداع بر پیامبر اکرم نازل شد: «ای پیامبر آن چه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت و ادای وظیفه نکرده ای و خدا ترا از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت (بیم نکن) زیرا خداوند کافران را هدایت نمی فرماید (به مقصدشان نمی رساند)(18) پیامبر بعد از نزول این آیه آن را در غدیرخم عملی کرد و فرمود: «کسی را که من مولای او بودم علی مولای اوست.»(19) علامه ی طباطبایی صاحب تفسیر المیزان در قسمتی از تفسیر این آیه (جلد یازده ص 86) چنین می گوید: «باید دانست همان طوری که در زمان رسول الله امور امت و رتق و فتق آن به دست آن جناب اداره می شد، به طور مسلم و بدون هیچ ابهامی پس از درگذشت وی نیز شخصی لازم است که این امر مهم را عهده دار باشد. بنابراین رسول خدا (ص) رسماً علی علیه السلام را به جانشینی خود انتخاب نمود. بعد از رسول خدا (ص) می بایست که اهل بیت و در رأس آن ها حضرت علی (ع) عهده دار مقام رهبری شوند و بر مسائل تعلیم و تربیت و سیاست نظارت کنند، اما طی یک جریان سیاسی، دیگران زمام حکومت و خلافت ظاهری را به دست گرفتند و در نتیجه علی علیه السلام که رهبر راستین مردم بود بعد از پیدا شدن چنین جوی بیشتر به برنامه هایی پرداخت که در زمینه تعلیم و تربیت و حل مشکلات علمی و قضایی مردم بود و زمامداران هم از علوم و راهنمایی های آن حضرت استفاده می کردند چنان که خلیفه دوم بیست و شش بار گفته بود: «اگر علی نبود من هلاک می شدم» دو خلیفه دیگر هم مکرراً این اظهار نظر منصفانه را، کردند.(20)
علی (ع) برای حفظ وحدت و هدایت مسلمین، در جلسات رسمی ای که به منظور حل و فصل امور مملکت و پاسخ به سؤالات مختلف تشکیل می شد شرکت می کرد - که خلیفه هم در آن مجالس حضور می یافت. بنابراین اگرچه از نظر ظاهری حضرت علی در رأس خلافت قرار نگرفت، اما رسیدگی به مشکلات علمی و عملی مردم داخل و برخوردهای مختلف سیاسی خارج بیشتر با صلاح دید حضرت علی (ع) انجام می شد. چنان که، طبق مدارک مسلم، کیفیت مبارزه با رومیان در زمان خلیفه اول و جریان فتح ایران در زمان خلیفه ی دوم در نتیجه ی طرح های آن حضرت بود. در این دوره که سه خلیفه، 25 سال حکومت اسلامی بعد از پیامبر را در دست داشتند و علی (ع) هم در عیم کنار بودن از خلافت دست اندر کار بسیاری از امور مسلمین از جمله تعلیم و تربیت بود، وضع آموزش و پرورش کم و بیش شبیه آنی بود که در حیات پیامبر جریان داشت و تفاوت کلی از طرف مورخین مورد نظر قرار نگرفته که به نقل آن بپردازند. علی علیه السلام غیر از شرکت در جلسات رسمی، جلسات درس خصوصی هم داشت.
روش امام علی (ع) در همه حالت ها، گفتارها و نشست و برخاست ها برای مردم تربیت آموز بود. امام حتی در میدان جنگ از روش انسانی خویش مکتبی بزرگ گشود و به مردم آیین جوانمردی می آموخت و نکات جالب تربیتی در زندگی او بسیار است. او در طول 5 سال، حکومت واقعی اسلامی را به همه نشان داد. از حوزه ی شعار دادن توخالی در گذشت و دادگری راستین را در کردار نشان داد. اساساً حکومت او برداشتن تقوا و فداکاری استوار بود. میزان و معیار حکومت او قانون اسلام بود. و همه حتی فرزندان و اقوام خودش در برابر قانون از نظر او برابر بودند. دوستی و همراهی و مهربانی با مردم را همواره به فرماندارانش توصیه می فرمود. از پرهیاهوترین مسائل که حکومت امام با آن رویارویی داشت معاویه بود. امام (ع)، پس از قتل خلیفه ی سوم، معاویه را که در شام حکمران بود عزل کرد ولی او تن در نداد و امام به جنگ ناخواسته ی صفین کشیده شد.
حضرت علی (ع) غیر از اعمال و کردارش که الگویی برای مسلمانان بود، روش تربیتی دیگر نیز داشتند که آن، خطبه ها و سخنان فراوان است که به مناسبت های مختلف ایراد فرموده اند و سید رضی در هزار سال پیش آن ها را گردآوری کرده است و آن را نهج البلاغه نامیده است. البته افراد دیگری هم کتاب هایی در این زمینه تألیف کرده اند. کلمات امیرالمؤمنین دارای چند امتیاز است: یکی فصاحت و بلاغت و دیگر چند جانبه بودن، یعنی چند بعدی بودن آن هاست. درباره ی سخنان علی (ع) گفته اند: «پایین تر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق». نهج البلاغه پس از چهارده قرن برای شنونده امروزی همان لطف و حلاوت و گیرندگی را دارد که برای مردم آن روزگار داشته است. تأثیر و نفوذ سخنان امام آن چنان بود دل ها را می لرزاند و اشک ها را جاری می ساخت. همام بن شریح از یاران وی از او خواست سیمای کامل پارسایان را برایش ترسیم کند. حضرت علی (ع) از طرفی نمی خواست جواب مأیوس کننده ای به او بدهد و از طرفی می ترسید که او طاقت شنیدن نداشته باشد، لذا خلاصه و کو تاه چند جمله ای گفت که همام راضی نشد و آتش شوقش فروزان تر شد و اصرار کرد و سوگندش داد، حدود پانزده صفت در این ترسیم از اشخاص پارسا گنجانید و هنوز ادامه داست. اما هرچه سخن ادامه می یافت، ضربان قلب همام بیشتر، روح متلاطمش، متلاطم تر می شد و مانند مرغ محبوسی می خواست قفس تن را بشکند. ناگهان فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. علی(ع) فرمود: «از همین می ترسیدم.»(21)
از سخنان امام بزرگوار این است: «الحکمه ضاله کل مؤمن، فخذوها و لومن افواه المنافقین»، یعنی «حکمت گمشده ی هر مؤمنی است، پس آن را فرا گیرید حتی اگر از دهان منافقین باشد.» از طریق حکمت، پرده ی علم برداشته می شود کسی که علم و دانش ندارد برای او هویت نیست، هیچ گنجی سودمندتر از علم نیست، علم زندگی و شفاست، علم پایه ی هر خیر و نیکی است، علم و دانش نشانه عقل است، علم چراغ و روشنی بخش عقل است، علم زینت دهنده ی توانگران و موجب بی نیازی فقرا است، علم بهتر از مال است زیرا ترا حراست و نگهداری می کند در حالی که مال را تو باید نگهداری کنی، در پی طلب علم باشید تا ارشاد شوید، هیچ فقری سخت تر از جهل و نادانی نیست، نادان بر آرزویش تکیه می کند و از عمل خود می کاهد، نادانی، آخرت شخص را تباه می سازد، نادانی بزرگ ترین معصیت هاست(22).

برنامه های تربیتی علی (ع)

در برنامه های تربیتی حضرت علی (ع) همه گونه مباحثات مطرح می شد. رسول خدا فرمودند که: «من شهر علمم علیم در است. انا مدینه العلم و علی بابها» مردم به این جهت واقف بودند که تنها علی است که می تواند پاسخگوی همه سؤالات و مشکلات مردم باشد. مخصوصاً بعد از وفات پیامبر، شهر مدینه محل رفت و آمد قبایل و گروه های مختلف بود و صاحبان افکار و عقاید مختلف به سوی مدینه می آمدند که بیشتر این مسافران، علمای نصاری و یهود بودند. اینان در کتاب های آسمانی خود شمه ای از خصوصیات پیامبر را خوانده بودند و اینک در مقام آن بودند که آن چه را دیده اند با زندگی پیامبر اسلام و جانشینان او تطبیق دهند. در این موقعیت حساس می بینیم که جامعیت برنامه ی آموزشی علی (ع) نقش عمده ای ایفا می کرد. دیگر هیچ کس سؤالش بدون جواب صحیح نمی ماند. مخصوصاً در زمینه مسائل عقیدتی و مباحث قرآنی. علی (ع) در واقع از انقلاب عقیدتی و فرهنگی که رسول خدا بوجود آورده بود پاسداری کرد و معارف اسلامی و علوم انسانی را گسترش داد. بعدها فرهنگ اسلامی بر مبنای افکار بلند رسول خدا و علی مرتضی و برخی از یاران پیامبر دنبال و تقویت شد تا این که در زمان امام صادق (ع) این برنامه به اوج خود رسید و مدرسه و مکتب به صورتی منظم شکل گرفت و چون هدف این برنامه آشنایی مردم با معارف اسلامی بود، حضرت علی (ع) به مباحث مقدماتی همه که لازم می دید توجه داشت و حتی تدریس آن را خود عهده دار می شد. طبق مدارک تاریخی، علی (ع) را واضع ادبیات حکیمانه و دستورزبان عرب دانسته اند. او بود که علم قرائت را به دیگران یاد داد.(23) در این برنامه، بدنبال طرح مباحث صرف و نحو، به علم تفسیر، فقه و حقوق قضایی، مدنی و سیاسی اهتمام خاص داشت و به مسائل تعقلی و عرفان نیز کمال توجه معطوف می شد. علامه ی طباطبائی می فرماید: «در میان شاگردان امیرالمؤمنین، جمعی از صلحا و اهل معرفت وجود دارند مانند اویس قرنی، کمیل بن زیاد و میثم تمار که عرفای اسلامی آن ها را مصادر عرفان شناخته اند و عده ای مصادر اولیه ی علم فقه و کلام و تفسیر و ... هستند.(24)
علی (ع) اولین کسی است که در اسلام، در فلسفه ی الهی غور کرد و به سبک استدلال آزاد و برهان منطقی سخن گفت و مسائلی را که تا آن روز در میان فلاسفه ی جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرد و در این باب به حدی عنایت به خرج داد که در بحبوحه جنگ ها به بحث علمی می پرداخت. از علی (ع) در فنون متفرقه عقلی و دینی و اجتماعی نزدیک به یازده هزار کلمه قصار نقل شده است.(25)
بعضی از مورخین طرح مباحث عقلی را به دوران بنی عباس نسبت می دهند که با ترجمه ی کتاب های یونانی و غیره و تأسیس سازمان هایی مثل: بیت الحکمه ها در جامعه ی مسلمین نضج گرفت و در زمان مأمون به نقطه اوج رسید، در حالی که قبل از تأسیس بیت الحکمه ها در جامعه ی مسلمین تفکر و استدلال و فلسفه سابقه داشت و معارف عالی عرفان و فلسفه را علاوه بر قرآن در کلمات حضرت علی (ع) در نهج البلاغه می یابیم. علی (ع) به تفسیر قرآن و احادیث نبوی توجه خاص داشت و سعی می کرد که حدیث در کنار قرآن قرار گیرد. در حالی که سایر خلفای راشدین تنها به ظاهر قرآن اکتفا می کردند و در بعضی مواقع از نقل حدیث و روایت به شدت جلوگیری به عمل می آوردند و این شدت عمل تا زمان حکومت عمربن عبدالعزیز خلیفه ی اموی ادامه داشت. او در این مورد اخطار کرد و دستور داد تا روایات رسول خدا جمع آوری شود تا مبادا به دست فراموشی افتد. در کتاب کنزالعمال که یکی از مدارک اهل سنت است در جلد پنج آمده است: خلیفه ی دوم برای جلوگیری از نقل و نوشتن حدیث به تمام مناطق اسلامی با بخشنامه اعلام کرد که هر کسی حدیثی را نوشته است و یا از پیغمبر اسلام در دست دارد، باید آن را از بین ببرد. مثلاً «یکی از مبلغین که در زمان خلیفه ی اول مأمور شد تا برای امر تبلیغ و تعلیم راهی عراق شود، شخصی است به نام قرضه بن کعب. او می گوید هنگامی که من به سوی عراق در حرکت بودم مشاهده کردم که خلیفه هنگامی که مرا بدرقه می کرد، صدا زد و گفت، من شما را بدرقه کردم تا غیر از مسئله ی احترام که از یاران پیغمبر هستی موضوعی را تذکر دهم. شما به منطقه ای می روید که مردم آن جا با زمزمه ی تلاوت قرآن فضای مسجد را پر کرده اند. سفارش من به شما این است که آن ها را به حال خود واگذارید، مردم را با احادیث آشنا نکنید. وقتی که این شخص به مأموریتش می رود، مردم از او تقاضا کردند که برای ما حدیث نقل کن. او جواب داد: خلیفه مرا از نقل حدیث منع کرده؛ حال چرا ابن مسعود، ابوذر، و ابودردا به خاطر نقل حدیث مدت ها زندانی شدند خود بحثی جداگانه دارد. در این جا ما فقط نمونه ای از برنامه تربیتی دوران حضرت علی (ع) را مطرح کردیم که چگونه در این برنامه علاوه بر قرائت قرآن و آموزش آن، به تفسیر و تطبیق حدیث با قرآن و مسائل عقلانی نیز توجه می شد، آن هم در شرایطی حاد که شعار «حسبنا کتاب الله» یعنی «کتاب خدا ما را کافی است»، مطرح بود.
حضرت علی (ع) در روش های تربیتی خود همچنان از پیامبر خدا پیروی می کرد و سازمان های آموزشی او نیز بیشتر همان مسجدها بودند. البته در جلسات مشترکی که احیاناً حضرت با خلفای زمان خود داشت، معارف اسلامی را مطرح می کرد. در زمانی که حکومت می کرد بیشتر ایام حضرت به جنگ و مبارزه با گروه هایی از منافقان سپری می شد، حضرت بحث های علمی و تربیتی را از مساجد و محافل علمی حتی به صحنه های خونین جنگ می کشاند. در یکی از همین جنگ ها وقتی سؤال کننده را که درباره توحید سؤال می کرد مورد سرزنش قرار دادند که الان موقع جنگ است نه محل بحث و گفتگوی علمی، حضرت فرمود: «رها کنید او را، بگذارید سؤالش را بکند زیرا ما از جنگ آن چه را که او اکنون می خواهد می خواهیم.» یعنی هدف از همه این جنگ ها و مبارزات، بیداری و تعلیم و تربیت مردم است و او خود پیش قدم شده است.
بعد از شهادت حضرت علی (ع) این خطی سیر به وسیله ی جانشینان به حق او و اهل بیت نیز ادامه یافت. خلفا و زمامداران ظاهری نیز در بغداد و گوشه و کنار دنیا به تأسیس مدرسه، بیت الحکه، و کتابخانه اقدام کردند و دانشمندان بسیاری در زمینه های مختلف دست به کار تدریس و تألیف شدند و فرقه های مختلف اسلامی هم عقاید و افکاری متفاوت پیش کشیدند که با استفاده از جو آزاد اندیشی در جامعه ی اسلامی، یک حالت پویایی فرهنگی فوق العاده ای به وجود آمد. ترجمه ی کتاب های بیگانه و بروز و ظهور افکار مادیگری و توجهاتی که در کتاب و سنت به مسئله ی تفکر و تعقل و برهان می شد به این حرکت فرهنگی شتاب بخشید و در سراسر سرزمین های پهناوری که اسلام در آن جا گسترش یافته بود مدارس و روش ها و محتوای تربیتی با اندک تفاوت هایی وجود داشت که بیشتر زیر نظر و با سیاست حکام مسلط آنان اداره می شد ولی جریان دیگری که به موازات این خط حاکم همیشه وجود داشته و تا به امروز هم ادامه دارد، تعلیمات امامان بر حق و پس از آن ها فقها و مراجع تقلید و حوزه های علمیه ی اسلامی است که سعی بر زنده نگاهداشتن برنامه ی تربیتی امامان داشته و دارند.
روش سازنده ی اهل بیت و ائمه در نحوه ی هدایت افکار توده ها، نقش کاملاً حیاتی داشت. ایشان در تعلیم و تربیت خود اسلام راستین را مطرح می کردند و با توجه به امکانات محدود و ظرفیت ها، موانع رشد و هدایت را از سر راه برمی داشتند. امام حسن (ع) در این راه ناملایمات زیاد دید. امام حسین (ع) علاوه بر داشتن مجالس درس و بحث، دست به یک انقلاب بنیادین زد و امر به معروف و نهی از منکر را در سطحی عالی به صورت جهاد مسلحانه و پی گیر شروع کرد و ابتدا مکه را به عنوان محل اقامت موقت انتخاب فرمود تا در طول چهار ماه، مردم مسلمان را که از گوشه و کنار جهان به این میعادگاه می آمدند بیدار کند. امام در روز هشتم ذوالحجه که مردم سرگرم مراسم حج بودند ناگهان از مکه به سوی عراق حرکت کرد. این حرکت غیرمنتظره و نابهنگام طبعاً سؤال های مختلفی را مطرح و در ذهن مسلمانان حج گزار به وجود آورد و پاسخ های آن حضرت به مردمی که فلسفه ی این حرکت را جویا بودند و مشاهده مبارزات او در صحنه خونین کربلا و خطبه های تکان دهنده ی امام در بیداری مردم اثر عظیم داشت و اینک با وجود گذشت قرن ها، هنوز آن خاطرات زمینه ساز انقلاب های جوامع اسلامی است.
بعد از انقلاب کربلا و آن همه خونریزی توسط بیدادگران، امکان نفوذ عوامل سودجو در حرکت انقلابی کربلا وجود داشت و احتمال می رفت که خط مبارزه عاشورا که همه ی آن تعلیم و تربیت مجسم بود، رنگ های قومی و ملی گرایی بگیرد. لذا امام زین العابدین در برخوردهایی که داشت سعی می کرد مردم را بیشتر به هدف نهایی این مبارزه که قرب و توجه به خدا است متوجه سازد هر چند در قالب دعا و مناجات باشد تا آن همه خون های پاک شهدا و فداکاری های رزمندگان بتواند نتیجه بخشد و این که با یاد مصایب کربلا و تشکیل دادن مجالس مخصوص که جوابگوی عواطف مردم است، انقلاب تربیتی کربلا تداوم یابد و به صورت درس های خودسازی مطرح شود که خود بحث جداگانه ای دارد. در یکی از دعاها امام سجاد می فرماید: «ای کسی که یادت آبروی یاد کنندگان است و ای کسی که شکرت موجب کامروایی شاکران است و ای کسی که اطاعت تو باعث نجات مطیعان است(27) این گونه دعاها، 1) بعد سیاسی دارد و آن این است که کسی که شرافت را در یاد خدا بودن می داند، دیگر به یاد سلاطین بودن برایش شرفی نمی آورد و کسی که اطاعت از خداوند را وسیله ی نجات از مشکلات می داند، بنابراین اطاعت از هر سلطان جائر را جایز نمی شمرد و به قدرت های بیدادگر اعتنایی ندارد؛ 2) این دعاها نحوه ی تفکر و اساس تشکیل دهنده ی شخصیت فرد مؤمن را می نمایاند و آن این است که وی رستگاری و تکامل را در شکر خدا می داند و کس دیگری را در روزی و تعالی خویش مؤثر نمی شمارد و تعریف و توصیف افراد بیگانه از خود را تملق می داند و آن را جائز نمی شمارد؛ 3) بعد تعلیماتی و تبلیغاتی و تربیتی دارد و آن این است که دیگران بدانند که شکرگزاری از هر کس بدون دلیل و فقط به قصد بهره و لذت جویی، امری شایسته نمی باشد و دیگران بدانند که هر انسانی باید از خدا اطاعت بکند تا از دشواری های این جهان و آن جهان نجات یابد والا کسی که اطاعت امر حق نکند به دام هوی و هوس های خویش و به کمند شیطان در می افتد؛ 4) این دعاها بعد روانی و روان شناختی دارد و آن این است که می نمایاند که روح بلند یک بنده ی آزاده و یک آزاده بنده ی خدا به چه مسائل مهمی مشغول است و فراغت و سیادت خود را در چه اموری می جوید و چگونه از قید زمین و علایق مادی رها شده است.
در نتیجه ی مطرح کردن مسائل حاد سیاسی در ضمن دعا و در نتیجه ی آن گونه بحث ها و جلسات در زمینه ی اخلاق و عقاید و ایراد خطبه های تکان دهنده، مخصوصاً خطبه ی معروف جامع دمشق، تعلیم و تربیت در این قالب ارایه می شود.
دانش امام باقر (ع) نیز همانندی امامان دیگر از سرچشمه وحی بود. آنان آموزگاری نداشتند و آن دانش های فراوان را در مکتب معلمین معمولی یاد نگرفته بودند. جابربن عبدالله نزد امام باقر آمد و از آن حضرت دانش آموخت و به آن حضرت مکرر می گفت: «ای شکافنده ی علوم، گواهی می دهم تو در کودکی از دانشی خداداد برخورداری.» عبدالله بن عطا مکی می گفت: «هرگز دانشمندان را نزد کسی چنان حقیر و کوچک نیافتم که نزد امام باقر (ع)». «حکم بن عتیبه» که در چشم مردمان جایگاه علمی والایی داشت در پیشگاه امام باقر چون کودکی در برابر آموزگار بود. مردم از عبدالله عمر مسئله ای پرسیدند در پاسخ بماند به سؤال کننده، امام باقر (ع) را نشان داد و گفت: «از این کودک بپرس و مرا نیز از جواب او آگاه ساز.» آن مرد از امام پرسید و جواب قانع کننده شنید و برای عبدالله عمر بازگو کرد، عبدالله گفت: «اینان خداندانی اند که دانش شان خداداد است.» و نیز ابوبصیر می گوید: «امام باقر (ع) از یکی از افریقاییان حال یکی از شیعیان خود به نام راشد را جویا شد، پاسخ داد خوب بود و سلام رساند. امام فرمود خدا رحمتش کند. با تعجب گفت مگر او مرده است فرمود: آری. گفت: چه وقت در گذشت. فرمود دو روز پس از خارج شدن تو. گفت: به خدا بیمار نبود، فرمود مگر هر کسی می میرد به جهت بیماری است. (آن چه را ما بیماری می دانیم)». آنگاه ابوبصیر در مورد آن، در گذشته سؤال کرد، امام فرمود: «او از دوستان و شیعیان ما بود. گمان می کنید که چشم های بینا و گوش های شنوای ما همراه شما نیست؟ وه، چه پندار نادرستی است، به خدا سوگند هیچ چیز از کردارتان برما پوشیده نیست. پس ما را نزد خودتان حاضر بدانید و خود را به کار نیک عادت دهید و از اهل خیر باشید تا به همین نشانه و علامت شناخته شوید. من فرزندان و شیعیانم را به این برنامه فرمان می دهم.»(28) محمد بن منکور از صوفیان آن روزگار می گوید: «روز گرمی از مدینه بیرون رفتم، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین را دیدم همراه دو تن از غلامان با دو نان، از سرکشی به مزرعه خود باز می گردد. به خود گفتم مردی از بزرگان قریش در چنین وقتی در پی دنیاست، باید او را پند دهم. نزدیک آمدم، سلام کردم، امام در حالی که عرق از سر و رویش می ریخت با تندی پاسخ داد. گفتم خدا ترا سلامت دارد، آیا شخصیتی چون شما در این هنگام و با این حال در پی دنیاست اگر در این حالت مرگ در رسد چه می کنی؟» فرمود: «به خدا قسم اگر مرگ در رسد در حال اطاعت خداوند خواهم بود. زیرا من به این وسیله خود را از تو و دیگران بی نیاز می سازم. و از آن حالت بیمناکم که سرگرم گناهی باشم». گفتم «رحمت خدا بر تو باد، می پنداشتم که شما را پند می دهم اما تو مرا پند دادی و آگاه ساختی».
امام چه در خانه نشسته و چه در متن اجتماع باشد در مقام امامتش تفاوتی رخ نمی دهد، چون امامت مانند رسالت منصبی است الهی و به دلخواه مردم نیست که امام برگزینند. در عصر امام باقر و امام صادق (ع) که دوران حکومت اموی رو به زوال می رفت، و بنی عباس سخت با آن ها درگیر بودند، شرایط مساعدی برای گسترش مدرسه ی امام باقر (ع) فراهم بود، زیرا طرفین برای جلب نظر مردم و شکست حریف سعی می کردند که نسبت به اهل بیت احترام بگذارند، امام صادق (ع) با استفاده از چنین فرصت و زمینه ی مساعدی توانست مدرسه ی خود را که یادگار پدرش امام باقر بود به عظمت بیشتری برساند. دانشمندان بسیاری در رشته های مختلف از این مدرسه و مکتب استفاده کردند که بنا به نوشته های ابن شهر آشوب و شیخ طوسی و شیخ مفید، تعداد شاگردان آن حضرت به چهار هزار نفر می رسیدند. سخن امام، سخن روز بود و مسافران گفتار آن حضرت را به ارمغان می بردند و در مقام احتیاج و مناظره به گفته های امام استشهاد و استدلال می کردند.
در مکتب امام صادق (ع) در همه رشته های علوم که هر کدام به نحوی در رشد فردی و اجتماعی تأثیر داشت تتبع و بحث می شد و امام برای هر یک از شاگردان خود وظیفه ی خاصی تعیین کرده بود و به اصطلاح، هر یک در رشته ای تخصص داشتند. مثلاً حضرت به ابان بن تغلب که در فقه تبحر داشت صریحاً دستور داد که در مسجد بنشیند و فتوی دهد. حمران بن اعین، مسئول جواب دادن به مسائلی بود که در علوم قرآن مطرح می شد، زراه بن اعین قسمت مناظره و بحث در فقه را عهده دار بود، مؤمن طاق در مسائل کلامی تخصص داشت، طیار مسئول مناظره در مسائل قضا و قدر شد و بالاخره هشام بن الحکم مناظره و بحث در مسائل رهبری و امامت و اصول عقاید را برعهده داشت.(29)
امام صادق (ع) مسائل علمی - تجربی را نیز مطرح می کرد و بنابر نقل های مختلف از علمای گذشته، جابربن حیان یکی از شاگردان امام بوده است که در رشته های مختلف در علم کیمیا مهارت داشت. ابن خلکان می نویسد: «جابر هزار کتاب نوشته که جزوات درس امام صادق (ع) را در بر دارد که آن جزوات پانصد رساله بود.(30)» علامه هبته الدین شهرستانی گوید من پنجاه جلد از کتاب های جابر را به خط قدیم دیده ام که در همه ی آن ها، هر موضوع علمی را که بیان می کنید می گوید: «قال لی جعفر، القی علی جعفر» یعنی جعفر به من چنین گفت و جعفر چنان آموخت.
حضرت امام جعفرصادق (ع) و یا پدرش اولین کسی است که علم طب را در عربستان تدریس کرد. در طب جعفری چیزهایی وجود دارد که رنگ ایرانی دارد.(31) عده ای از مورخین و عرفای اسلامی عقیده دارند که جعفر صادق (ع) اولین عارف جهان اسلامی بوده است. عطار، نویسنده ی تذکره الاولیا، می گوید که تمام فرقه ها از محضر درس جعفرصادق (ع) استفاده می کردند و شیخ ابوالحسن خرقانی می گوید: «مسلمان و کافر در محضر درس جعفر حضور به هم می رسانیدند و از خوان فضلش بهره مند می شدند(32).» اولین قدم برجسته امام جعفرصادق (ع) برای جلوگیری از زوال مذهب شیعه مخالفت با عقیده ای بود که گویا به تقلید از مسیحیان بین شیعیان به وجود آمد. قبل از این که امام به سن رشد برسد، در مذهب شیعه یک تمایل به وجود آمده بود که برای آینده ی این مذهب خیلی خطر داشت و آن تمایل این بود که عده ای از شیعیان متنفذ به فکر افتاده بودند که پیغمبر اسلام و علی (ع) و بعد از او امامان دیگر یعنی ائمه شیعه، دارای جنبه ملکوتی نیز هستند. به این معنا که در وجود این بزرگواران دو ماهیت است: یکی خدایی و دیگری ماهیت بشری. امام صادق (ع) به شدت با این عقیده مخالفت کرد و گفت: «سرشت پیامبر و اجداد و خودم، سرشت بشری است» و پیامبر فرمود: «انا بشر مثلکم...» یعنی من انسانی مثل شما هستم. علت مخالفت امام با این عقیده این بود که می دانست سبب تفرقه ی مذهب شیعه می شوند و بر اثر آن مذهب ضعیف و نابود خواهد شد. با توجه به تفرقه ی مذاهب مسیحی که همه از ناسوت (طبیعت و فطرت بشری) و لاهوت (ماهیت خدایی) عیسی سرچشمه گرفته است. در نیمه ی اول قرن دوم اسلامی بین مسلمین یک تمایل ناگهانی نسبت به رهبانیت به وجود آمد و دنباله ی آن تا قرن سوم ادامه یافت. بانیان این فرقه ها عقیده داشتند که آدمی باید زندگی را رها کند و تمام عمر را در گوشه ای بگذراند و وظیفه ی انسان را اعتکاف در محل های گوناگون تعیین کردند. برخی نماز را عبادی تر و برخی روزه گرفتن را بر نماز رجحان دادند و هیچ یک در فکر معاش پیروان خود نبودند. شیعیان هم مثل فرقه های دیگر متمایل به رهبانیت شدند، به ویژه آن که رهبانیت با طبیعت بعضی از افراد که ترجیح می دادند در زندگی دنبال کار نروند مناسب بود. امام جعفرصادق (ع)، همان طور که با شدت نظریه ی سرشت خدایی پیغمبر و ائمه شیعه را رد کرد، با رهبانیت شیعیان و سایر فرقه های اسلامی به طور جدی مخالفت نمود.(33)
امام می دانست که اگر رهبانیت در مذهب شیعه قدرت بگیرد آن را از بین می برد خاصه حکومت های وقت که با شیعیان خصومت داشتند و نفع آن ها در این بود که شیعیان دست از دنیا بشویند و رابطه ی خود را با دنیای خارج قطع کنند و نتوانند به وسیله ی تبلیغ مذهب شیعه را توسعه دهند. امام جعفرصادق (ع) فرهنگ شیعی را به وجود آورد و از اولین روز شروع به تدریس کرد، منظورش به وجود آوردن این فرهنگ بود. بنیاد فرهنگی او یک آکادمی شد که در آن به طور آزاد مسائل علمی و به خصوص ایدئولوژی مورد بحث قرار گرفت. آنچه شاگردان امام جعفرصادق (ع) را به محضر درس او می کشاند، قوت کلام استاد و ایمان او به آن چه می گفت بود و می فرمود که مؤمن برای اینکه دارای ایمان متقین بشود، باید از علم و ادب برخوردار باشد و ادب را بدین گونه تعریف می کرد: ادب عبارت از جامه ای است که بر آن چه می گویند و می نویسند می پوشانند، زیرا آن چه می گویند و می نویسند، بدون آن جامه جالب نیست و ادیب، هر کس می تواند باشد در هر رشته ای، و برای فرهنگ مذهبی چهار رکن: (مذهب، ادب، علم، و عرفان) را در نظر گرفت(34) و می گویند، اولین کسی که جایزه ادبی را برقرار کرد، البته نه در نظم بلکه در نثر، امام جعفرصادق (ع) بود. در نوشته ای بالای سر امام چنین آمده بود:
یتیم آن نیست که پدر خود را از دست داده، بلکه آن است که از علم و ادب بی بهره باشد. امام علم را چنین تعریف می کرد: «هر چیز که آدمی بیآموزد علم است و عقیده داشت که بعد از اجرای احکام دین بر یک مسلمان واجب تر از ادب و علم، چیزی نیست، بلکه علم را از واجبات زندگی فردی و اجتماعی مسلمین به شمار می آورد.(35)
امام عقیده داشت که بشر فقط مدت کوتاهی از دوران زندگی طولانی خود را به علم اختصاص داده و بیش تر از علم بری بوده، و دو چیز او را از علم دور کرد: اول نداشتن مربی و معلم تا این که وی را تشویق به فرا گرفتن علوم کند، دوم تنبلی انسان. فرمود چون فرا گرفتن علم زحمت داشته، انسان از آن کار با زحمت می گریخت. امام علم را نامحدود می دانست و عقیده داشت علومی در جهان های دیگر هست که آدمی با اندیشه و عقلی که در این جهان به علوم پی می برد، آن علوم را نمی تواند ادراک نماید. امروز بعد از تئوری نسبیت انشتین و تئوری ضد ماده که از تئوری گذشته و وارد مرحله عمل شده، می توان دریافت که نظر امام درست بوده است.(36) امام صادق (ع) مؤسس و پایه گذار دانشگاه بزرگ جعفری در مدینه است که در دانشکده های مختلف آن، هزاران تن در رشته های گوناگون علوم و فنون اسلامی، مشغول تحصیل و فراگیری علوم بودند. تنها در رشته ی فقه و معارف اسلامی بیش از چهار هزار نفر در مساجد کوفه، گفتارهای استاد را تکرار می کردند و روی آن دقت و غور بررسی انجام می دادند و تنها منبع مستند و مدرک گفته ها و اشارات و توجیهات علمی آن بزرگوار و، پدر ارجمندش امام باقر (ع) بود(37).

محتوای تعلیم و تربیت امام صادق(ع)

او پایه گذار و تنظیم کننده ی رشته های مختلف حدیث و روایت است که قدر و منزلت و اعتبار شیعیان را با احادیث و مراتب پرمنزلت آن بالا برد و بیش از چهارهزار نفر در یک عصر از پیشگاه او در این زمینه ها کسب علم و دانش و نقل روایت کرده اند و اصول چهارصد گانه حدیث و معارف اسلامی که یگانه منبع اصلی کتاب های معتبر چهارگانه: «کافی، شیخ کلینی، من لا یحضره الفقیه ابن بابویه، تهذیب و استبصار شیخ طوسی» قرار گرفته است و اصول چهارصد گانه محصول مستقیم شاگردان با کفایت امام صادق(ع) بوده است. امام صادق (ع) مسائل علمی تجربی را نیز مطرح می کرد و شاگردانی داشتند مثل جابرحیان و هشام بن حکم که هر دو از پایه گذاران شیمی و کلام در جهان علوم به شمار می آیند.(38)
مجلس درس امام صادق (ع) بیشتر در مسجد برگزار می شد و شاگردان آن حضرت هم، طبق سنت پدر و اجدادش، بیشتر در مسجد حلقه های درس تشکیل می دادند. آن ها پس از یادگیری می توانستند حلقه های کوچک درسی جداگانه ای تشکیل و به دیگران تعلیم دهند. حسن بن علی و شاء گوید: «در مسجد کوفه هفتصد استاد دیدم که همه می گفتند: حدثنی جعفر بن محمد و...».(39)
روش هایی را که امام صادق (ع) در تدریس به کار می برد عبارت بود از:
الف: احتجاج و مناظره. امام در برابر آرای مادیگری و انحرافی از روش احتجاج بهره می برد و سعی می کرد شاگردان را طوری تربیت کند که به تنهایی در این فن مهارت داشته باشند. مفضل بن عمر از بحث با یکی از مادیون به نام ابن ابی العوجاء دلگیر شده بود. حضرت او را دلداری داد و در طی چهار جلسه مسائلی زنده در مورد نظام آفرینش مطرح ساخت و مفضل را با این روش به مباحثه و مقابله با دهریون و مادیون فرستاد. روش احتجاج بعد از امام صادق (ع) هم ادامه داشت. در زمان امام حسن عسگری (ع) شخصی کتابی به نام تناقض قرآن نوشت. امام با رهنمودهای خود یکی از شاگردان را وادار می کند که به بحث با او بپردازد و از او سؤالاتی بکند و جواب بخواهد. نتیجه این شد که طرف هنگامی که از پاسخ دادن عاجز شد پشیمان گشت و کتاب خود را سوزاند. امام صادق برای این که شاگردان در روش احتجاج و مناظره خوب تقویت و تشویق شوند، گاهی می خواست که مشروح بحث ها و مناظرات خود را بیان کنند. در یکی از این صحنه ها هشام می گوید: «در حضور شما خجالت می کشم»، امام می فرماید: «وقتی به شما چیزی را می گویم پیروی کنید.»(40)
ب: روش استدلالی و تحلیلی. امام بیشتر تکیه بر اندیشه و تفکر متعلم داشت نه بر حفظ و خواندن مطالب، او می فرماید: «اگر یک حدیث را به دقت بفهمی بهتر از آن است که هزار حدیث را فقط نقل کنی»(41) امام صادق (ع) چون سایر امامان، شاگرد را وادار می کرد که سؤال کند تا مطالب مهم برایش حل شود و ضمناً قدرت تفکر و تحلیل علمی در او پرورش یابد. و می فرمود: «بر در این علم قفلی است که کلید آن پرسش است».(42) زراه بن اعین و محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روایت کرده اند که فرمود: «وقتی جامعه و مردم در خطر هلاکت هستند که از سؤال کردن امتناع ورزند.»(43)
روش وادار کردن متعلم به سؤال کردن هنوز هم در حوزه های علمیه مرسوم است. در هنگام درس شاگرد حق دارد سؤال کند و گاهی یک سؤال شاگرد، استاد را یک روز یا بیشتر معطل می کند و جالب این است که این معطل شدن نه استاد را متأثر می کند و نه شاگردان را بلکه بسیاری اوقات، اگر در درس های حوزه، شاگردان سؤال نکنند استاد گله می کند.
شاگردان امام صادق (ع) تنها به تعلیم و یادگیری اکتفا نمی کردند بلکه سعی می کردند آن چه را که یاد گرفته اند به دیگران بیاموزند و برای این کار حتی حاضر بودند سفرهای مختلف داشته باشند. نجاشی می گوید: «هرگاه ابان بن تغلب به مدینه می رفت خلایق جهت استماع حدیث و استفاده ی مسائل بر او هجوم می کردند. به طوری که غیر از جلوی یکی از ستون های مسجد که جهت او آن را خالی می گذاشتند دیگر جایی خالی نمی ماند.» این سنت هم اکنون هم در حوزه های علمیه معمول است شاگرد همین که درسی را خوب یاد گرفت و مباحثه کرد، در صورت وجود شاگرد به تدریس آن می پردازد و جهت این که تعلیم و تعلم به دنبال هم اند و رابطه ای بسیار نزدیک و صمیمی بین استاد و شاگرد برقرار است، کمبود استاد احساس نمی شود.
امام به قدری در تربیت شاگرد و مدرس اصرار داشت که می فرمود: «دوست دارم که بر سر اصحابم تازیانه زده شود تا این که در دین تفقه یابند.»(44) درنتیجه این تأکید، کاسب ها و بازرگانان هم قسمتی از وقت خود را جهت تحصیل و تدریس صرف می کردند، چنان که محمد بن مسلم ابتدا خرما فروشی می کرد و بعد در دکان آرد فروشی به کسب می پرداخت و لذا او را طحّان می گویند و معاذ بن کثیر کرباس فروش بود. در این جا بود که همه سخن از مسائل دین و معارف بود و جنب و جوشی خاص در میان مسلمانان به چشم می خورد، بنابراین یکی از روش ها و امتیازات تعلیم و تربیت اهل بیت(ع) را باید همگانی کردن آن دانست.

هدف تعلیم و تربیت در زمان امام جعفرصادق (ع)

در دوران پیشوای ششم، اندیشه های مادیگری و پندارهای الحادی و کفر، رونق و رواج گرفته بود. چهار تن از پدید آورندگان فکر مادی و سلسله جنبانان کفر و زندقه، نشر و گسترش اندیشه های خام خود را وجهه همت قرار داده بودند. به خاطر همین، امام همچون دژ شکست ناپذیر ایستادگی می کرد و مانع نفوذ افکار ویرانگر آنان بود و به شبهات و سفسطه های گمراه کننده ی آنان پاسخ هایی منطقی و دندان شکن می داد و هر نوع شبهه را با منطق نیرومند و بیان روشنگر پاسخ می داد.
از سخنان آن حضرت: «مؤمن میان دو ترس قرار دارد، گناه گذشته که نمی داند خدا درباره ی آن با او چه می کند، و عمر باقیمانده که نمی داند چه گناهانی از او سر خواهد زد و در چه مهلکه هایی خواهد افتاد، به همین جهت شب را به روز نمی آورد، مگر با ترس و روز را به شب نمی رساند مگر با ترس و چیزی جز همین خوف از خدا او را اصلاح نمی کند».
پس از امام صادق (ع)، امامان دیگر راه و رسم ایشان و دیگر اجداد خود را در پیش گرفتند و هر یک به مقتضای زمان و با توجه به محدودیت ها و مسائلی که خاص آن زمان بود، خط ولایت را از طریق تعلیم و تربیت ادامه دادند. از بعد از زمان غیبت امام عصر (عج) و پس از فوت چهارمین نائب خاص ایشان علی بن محمد سمری (329) است که فقهای اسلام این مأموریت را دنبال کردند. ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی، اولین فقیه مراجع علمی است که در جهان تشیع، پس از آخرین نایب امام زمان (عج)، رهبری دینی و هدایت و استمرار خط ولایت را به عهده می گیرد و این خط تا زمان ما ادامه دارد.

پی نوشت ها :

1. قرآن مجید، سوره نحل، آیه 44.
2. قرآن مجید، سوره شعرا، آیه 214.
3. ..انی جئتکم بخیر الدنیا و الآخره.
4. دره ی کوهی است در چند میلی مکه ی معظمه (لغت نامه ی دهخدا).
5. قرآن مجید، سوره ی فصلت، آیه ی 26.
6. «و ان له لحلاوه و ان علیه لطلاوه و ان اعلاه لمثروان اسعله لمعذق و انه یعلوا و لا یعلی علیه»، بحارالانوار (علامه ی مجلسی)، ج. 17، ص. 211؛ و مجمع البیات، ج. 10، ص. 387.
7. سیره بن هشام، ج.1، ص. 314.
8. والله ما هو بالشعر و لا بالسحر و لا بالکهانه.
9. ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه.
10. قرآن مجید، سوره مائده، آیه 67.
11. سیره بن هشام، ج. 1، ص. 401.
12. «یا علی انطلق الی اهل الیمن و فقهم فی الدین و علمهم السنن و احکم فیهم بکتاب الله»، کنزل المعال، ج. 6، ص. 392.
13. محمد و زمامداران، به نقل از سیره ی حلبی، ج. 2، ص. 68؛ و ابن عبدالکریم امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ص. 1445.
14. قرآن مجید، سوره صف، آیه 3.
15. قرآن مجید، سوره ابراهیم، آیه 4.
16. وسائل الشیعه، ج. 2، ص. 469.
17. قرآن مجید، سوره آل عمران.
18. «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل، فما بلغت رساله و الله بعصمک من الناس، ان الله، لا یهدی القوم الکافرین»، قرآن مجید، سوره مائده، آیه 67.
19. «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، حدیث غدیر خم، ج. 1، کتاب الغدیر، علامه امینی، از قول 111 نفر راوی سنی.
20. «لولا علی لهلک العمر»، چهارده معصوم، عمادزاده، ص. 337.
21. مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، ص. 9.
22. منتخب غررالحکم، صص. 176، 185.
23. علامه ی طباطبایی در کتاب شیعه در اسلام، به نقل از ابن خلکان در وفیات...، می گوید: این که دستور زبان عربی را به ابوالاسود دئلی نسبت می دهند، در اثر املا و راهنمایی حضرت علی (ع) بود.
24. علامه ی طباطبایی، شیعه در اسلام، ص. 32.
25. همان مأخذ، ص. 20.
26. نوری، محدث، مستدرک، ج.1، ص. 102.
27. صحیفه ی سجادیه، ترجمه ی صدر بلاغی، نشریه ی حسینیه ارشاد، ص. 154.
28. پیشوای پنجم، مؤسسه در راه حق، صص. 5 - 6.
29. اسد، حیدر، کتاب الامام الصادق، ج. 3، ص. 50.
30. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج. 1، ص. 291.
31. 25 دانشمند جامعه ی تحقیقاتی استراسبورگ، مغز متفکر جهان شیعه، ص. 56.
32. همان مأخذ، ص. 70.
33. همان مأخذ، ص. 84.
34. همان مأخذ، صص. 186 و 189.
35. همان مأخذ، ص. 194.
36. همان مأخذ، صص. 186 - 189.
37. همان مأخذ، ص. 194.
38. پیشوای ششم، مؤسسه ی در راه حق، ص. 141.
39. رجال، نجاشی، ص. 31.
40. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج. 61، ص. 248.
41. شهید ثانی، منیه المرید، «حدیث تدریه خیر من الف ترویه»، ص. 58.
42. همان مأخذ، «ان هذالعلم قفل و مفتاحه المسئله»، ص. 58.
43. «انما یهلک الناس لانهم لایسئلون».
44. «لودت ان اصحابی ضربت رؤوسهم بالسیاط حتی یتفقهوا فی الدین.»
45. پس از ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی رازی (329)، ابن بابویه معروف به شیخ صدوق (381)، ابوجعفر طوسی (460)، شیخ طبرسی (548 یا 552)، محقق حلی یا محقق اول (676)، علامه حلی (726)، شهید اول (786)، محقق ثانی شیخ علی عاملی (940)، شهید ثانی (965)، شیخ بهائی (1030)، علامه محمد باقر مجلسی (1111)، شیخ انصاری (1281)، حاج میرزا محمد حسن شیرازی (1312)، حاج میرزا محمد حسن آشتیانی (1319)، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (1329)، سید محمد کاظم طباطبائی یزدی (1337)، میرزا محمدتقی شیرازی (1338)، آیت الله العظمی حائری یزدی (1355)، آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی (1325 شمسی)، آیت الله العظمی بروجردی (1340)، و آیت الله العظمی حکیم هر کدام مسئولیت ریاست مذهب را عهده دار بودند. (از علم تاریخ در اسلام، صادق آئینه وند، صص. 35 - 36.
46. پس از دوره ی نبوت و خلفای راشدین، امامت، خلفای اموی و عباسی، متجاوز از 90 سلسله و حکومت و ملوک الطوایف در سرزمین های اسلامی وجود داشته اند که برای اطلاع از آن ها باید به کتاب های تاریخی، از جمله علم تاریخ در اسلام، نوشته ی صادق آئینه وند، صص. 37 - 39 مراجعه شود.

منبع : تاریخ آموزش و پرورش اسلام و ایران