نویسنده: دکتر علی محمّد الماسی



 
پس از پیامبر اسلام مسئله ی جانشینی ایشان به شکل دیگری غیر از آنچه قرار بود انجام شد، و سه خلیفه یکی پس از دیگری امور مسلمین را اداره می کردند و حضرت علی با وجود کنار بودن از حکومت در کارهای مربوط به مسلمین شرکت می کردند و به حل مشکلات مردم و خلفا می پرداخت. در این دوره کم و بیش خلفا از سنت پیامبر در حکومت و اداره امور پیروی می کردند و ایرانیان نیز در این دوره به فکر استقلال سیاسی نبودند. پس از آن ها حضرت علی (ع) با جدیت و قاطعیت در صدد پیاده کردن خط اسلام برآمد و در این راه رنج ها کشید و جنگ ها کرد تا در این راه شهید شد. پس از او حضرت امام حسن و حضرت امام حسین در برابر خط دیگری قرار گرفتند که از زمان خلیفه ی سوم شروع و شکل گرفته بود و آن، شکل سلطنت به تقلید از ایران و روم باستان به جای خلافت و حکومت اسلامی بود. معاویه حاکم شام که با حضرت علی (ع) جنگیده بود و بعداً یزید پسرش و دیگران این راه را ادامه می دادند و بنابراین طبیعی بود که فرزندان علی (ع) هم مانند پدر به مخالفت با آن سیاست برخیزند زیرا اسلام و مردمی که اسلام را پذیرفته بودند، چنین حکومتی را نمی خواستند. از جمله ایرانیان فکر می کردند که اگر بنا می بود دوباره پادشاه وجود داشته باشد و به مردم رسیدگی نشود و ظلم و جور و بی عدالتی مجدداً حکم فرما شود دیگر مطیع چنان وضعی شدن مغایر با انگیزه ی به اسلام گرویدن آنان بود و آنان که بیشتر پی روی از علی علیه السلام را برگزیده بودند، از اطاعت از خلفا سرباز زدند و در صدد تغییر وضع پیش آمده برآمدند تا سرداری به نام ابومسلم خراسانی پس از جنگ هایی که به کمک یکصد هزار ایرانی مسلمان انجام می شد مروان آخرین خلیفه اموی را در جنگی شکست سختی داد و دمشق پایتخت بنی امیه را در 132 هجری به تصرف خود درآورد و عبدالله سفاح را که از اولاد عباس عموی پیغمبر بود به خلافت رساند و سلسله ی بنی امیه که طی نودوشش سال چهارده نفرشان بر ممالک اسلامی حکومت کرده بودند و دارای صفات نژادپرستی عرب و دیگر خط مشی های ضد اسلامی بودند به دست ایرانیان منقرض شد، ولی عباسیان با وجود این که نژاد پرستی بنی امیه را نداشتند و در امور از دانشمندان و وزرای ایرانی استفاده می کردند، آن ها هم راه اسلاف خود را در ظلم و جور و خط ضد اسلام واقعی در پیش گرفتند بنابراین ایرانیان دیگر خود را به اطاعت از آن حکام مجبور نمی دیدند و تصمیم به استقلال سیاسی گرفتند.
عامل مهمی که ایرانیان را در نیل به استقلال کمک کرد فساد دربار بغداد و غدر و حیله و فسق و فجوری بود که در میان زمامداران عرب شیوع داشت و باعث می شد که مردم از خلفای عباسی منزجر و به خاندان علی (ع) و اسماعیلیان متمایل شوند. از زمان مأمون(2) به بعد، چون خلفا اعتماد به اعراب مستحفظ خود نداشتند غلامان ترک را - که در سر حدات خراسان اسیر کرده یا خریده بودند - مأمور حفاظت خویش کردند، و اینان به تدریج دارای نفوذ شدند و در امور کشور مداخله کردند تا آن جا که از زمان خلافت المتوکل یعنی دهمین خلیفه ی عباسی از 232 هجری عامل مؤثر در عزل و نصب خلفا شدند. المتوکل به قدری نسبت به شیعیان و نصاری و یهود ظلم و جور کرد و به حدی تعصب نژادی به خرج داد که در 247 ه. به تحریک پسرش المنتصر، به دست یکی از غلامان ترک در حال مستی کشته شد و چهار خلیفه بعد که جمعاً 9 سال خلافت کردند همگی همین سرنوشت را داشتند. بنابراین دربار بغداد نمی توانست به خارج از پایتخت توجهی کند و مانع بزرگی در جلو ایرانیان ایجاد نماید.

علمداران استقلال(3)

نخستین علمدار استقلال یعقوب بن لیث صفاری بود که سغد و خراسان و طبرستان و فارس و خوزستان را از وجود بیگانه پاک کرد و تا دروازه ی بغداد تاخت. بعد از او برادرش عمرو ماوراالنهر را گرفت و سلسله ی صفاری که به این ترتیب به وجود آمد حیات ملی را احیا و تاریخ ایران را به طور قطع از حوزه ی خلافت مجزا ساخت و شعرا را به سرودن اشعار فارسی تشویق کرد.
سامسان که از دودمان بهرام چوبینه و زردشتی بود و به دعوت والی خراسان اسلام آورد، یکی از نوه های او به نام اسماعیل در سال 287 صفاریان را مغلوب کرد و بر خراسان و ماواءالنهر دست یافت و سلسله ی سامانی را تأسیس کرد و بخارا را پایتخت خویش قرار داد. سلطنت آنان تا 389 دوام داشت. افراد این سلسله طبعاً به فرهنگ ملی خود علاقه مند بودند و از فضلا و شعرا، چون رودکی، دقیقی، و بلعمی حمایت و تشویق کردند و نظم و نثر فارسی در زمان آن ها صورت ثابت پیدا کرد و کتب متعدد به فارسی امروز نوشته شد. شاهنامه ی فردوسی در این عصر تدوین و به سال 400 منتشر شد. علمای بزرگی که در این دوره به زبان عربی تألیفات گرانبها کردند عبارت اند: از محمد پسر زکریای رازی، ابونصر فارابی، محمد جریر طبری.
دودمان دیگری که در احیای ملت ایران کوشید خاندان زیار است که نسبش به قباد ساسانی می رسید و در سال 315 بر گرگان و طبرستان مسلط شد و سپس همدان و اصفهان را مسخر کرد. قابوس وشمگیر و کاوس اسکندر (عنصر المعالی) صاحب قابوس نامه از این سلاله است. ابوریحان بیرونی کتاب آثار الباقیه را به نام قابوس وشمگیر نوشت.
خاندان بویه که از اعقاب بهرام گور بودند از 320 هجری به تدریج ایالات جنوبی و غربی ایران را به تصرف در آوردند. یکی از آنان به نام احمد معزالدوله در سال 334 بغداد را گرفت و المستکفی خلیفه عباسی را معزول و برادر او را به خلافت گماشت. دودمان بویه از سال مذکور تا 442، در مرکز خلافت، فرمان روا بودند و فقط سکه و خطبه ی روز جمعه به نام خلفا بود. در این مدت آزادی بحث و فکر در بغداد رونق گرفت و جمعیتی به نام اخوان الصفا به وجود آمد که مرامش تصفیه ی مذهب از اوهام و خرافات و سازگار کردن دین با عقل و منطق بود. جمعیت مذکور معلومات زمان خود را به شکل فرهنگ نامه ای در 51 رساله تدوین کرد و در حدود 360 هجری انتشار داد. از اخوان الصفا نام پنج تن به ما رسیده است که از روی نام و نسب سه نفر آن ها ایرانی اند. در اثر حمایت و تشویق آل بویه از فضلا و دانشمندان، ری و اصفهان مانند بغداد از مراکز دانش و فرهنگ شد و اشخاص بزرگی چون صاحب بن عباد(4) وزیر دو نفر از پادشاهان بویه، ابن بابویه فقیه شهیر - علی بن عباس مجوسی(5) صاحب کامل الصناعه در علم طب، ابوعلی مسکویه رازی(6) صاحب تجارب الامم در تاریخ فوزالاصغر در اخلاق (که ملخص آن به فارسی در کتاب فلسفه ی روحی تألیف حبیب الله آموزگار آمده) در این دوره می زیستند.

سلسله های دیگر

مقارن فرمانروایی خاندان بویه سلسله ای به نام غزنوی به سلطنت رسید که اصلاً از نژاد ترک بود. یکی از پادشاهان سامانی غلامی ترک داشت که به واسطه ی لیاقت، حاجب دربار شد و بعدها عصیان کرد و غزنه را مقر خویش قرار داد. دامادش به نام سبکتکین جانشین او شد و پسر او محمود غزنوی، قلمرو اقتدارات پدر را توسعه داد و در 389 به سلطنت نشست و تا 421 که وفات یافت بر قسمت اعظم ایران و شمال غربی هندوستان استیلا داشت. محمود دوازده حمله به هندوستان کرد و مذهب اسلام را به مردم آن جا قبولاند و زبان فارسی و فرهنگ ایران را در آن جا رایج کرد که تا به امروز آثارش برجاست.
سلاطین ترک نژاد به واسطه ی اقامت طولانی اجدادشان در ماوراءالنهر و خراسان به آداب و رسوم و عادات و اخلاق و تمدن و فرهنگ ایران خوی گرفته بودند و برخی نیز در دربار پادشاهان ایران تربیت شده بودند و به همین جهت کار پادشاهان سامانی و دیلمی و زیاری را نسبت به تشویق اهل فضل و حمایت از دانشمندان و شعرا دنبال کردند، چنان که عده ای از سخن سرایان چون عنصری و عسجدی و فرخی در دربار محمود غزنوی می زیستند و شاهنامه در عصر او منتشر شد. زبان فارسی و عربی هر دو در فلسفه و علوم به کار می رفت به طوری که در این عصر، ابوریحان بیرونی کتاب التفهیم را در علم نجوم هم به فارسی و هم به عربی نوشت و ابن سینا حکمت را به هر دو زبان تألیف کرد - شفا به زبان عربی و دانشنامه ی علائی به زبان فارسی بود.
سلجوقیان پس از غزنویان به سلطنت رسیدند و آلب ارسلان و ملکشاه از مهم ترین پادشاهان آن سلسله بودند که وزارت شان را خواجه نظام الملک بر عهده داشت. در این دوره ترکستان چین تا عدن تحت فرمان روایی واحد بود و ناصرخسرو و امام محمد غزالی و عمر خیام و سنایی از بزرگ ترین حکما و شعرای آن عصر بودند.
خوارزمشاهیان سلسله ی دیگری از سلاطین ترک نژاد بودند که بعد از سلجوقیان تا استیلای مغول بر قسمت مهمی از ایران سلطنت کردند.
از سخن سرایان، عرفا و حکمای مهم این عصر می توان خاقانی، نظامی، فریدالدین عطار، جلال الدین رومی، خواجه نصیرالدین طوسی، و سعدی را در این جا نام برد.
اتابکان سلغری که از امرای ترک نژاد و در قرن هفتم در فارس تقریباً استقلال داشتند نسبت به مغول تا حدی اظهار انقیاد کردند و فارس را از حمله ی آن قبایل درنده محفوظ داشتند. معروف ترین آن ها، اتابک ابوبکر بن سعد بن زنگی است که سعدی، گلستان را به نام وی کرد.

صاحب نظر درباره ی تربیت

از اسامی نویسندگان و دانشمندانی که در فوق مذکور افتاد معلوم شد که بزرگ ترین استادان ادب و علم در این چهار قرن برخاسته اند. تمام آن ها نسبت به تربیت و تعلیم در ضمن اشعاری اندرزها و داستان های خود نظریاتی ابراز کرده اند و چون در معاصرین و نسلهای بعد نفوذ داشته اند دستورهای آنان در طرز تربیت مردم مؤثر بوده است. از میان نویسندگان مذکور چند تن به طور مستقیم در باب تربیت و تعلیم اظهار نظر کرده اند که در این جا باید بر سبیل اجمال از آن سخن گفت. این چند تن عبارت اند از: ابن سینا، عنصرالمعالی، امام محمد غزالی، خواجه نصیرالدین طوسی، و سعدی.

ابن سینا

نخستین دانشمند بزرگی که در این دوره مستقیماً درباره پرورش و آموزش سخن گفته شیخ الرئیس ابوعلی سیناست. وی ابتدا در مکتب خواندن و نوشتن آموخت و سپس نزد محمود مساح که در بخارا بقال بود، حساب و هندسه تحصیل کرد و از اسماعیل زاهد فقه فرا گرفت و نزد ابوعبدالله ناتلی که از مازندران بر پدرش وارد شده بود منطق و اقلیدس و هیئت را یاد گرفت. استاد پزشکی او حسن بن نوح قمری بخارایی بود و در هجده سالگی شهرتش در طبابت به حدی رسید که به بالین نوح منصور هشتمین پادشاه سامانی خوانده شد و در معالجه ی او شرکت جست و به کتاب خانه ی سلطنتی راه یافت و از آن استفاده ی فراوان کرد.
سلسله ی سامانی در سال 389 هجری رو به انقراض گذاشت و سه سال بعد پدر ابن سینا جهان را بدرود گفت، لذا ابن سینا از بخارا عازم خوارزم شد و در آن جا به خدمت فرمان روای آن خطه پیوست و با ابوریحان بیرونی آشنا شد. در 403 به قصد زیارت قابوس بن وشمگیر به گرگان رفت و از آن جا متوجه ری و قزوین شد. سپس به همدان رهسپار شد و شمس الدوله دیلمی را که در آن جا امارت داشت درمان کرد و از 406 تا 411 وزارت او را بر عهده گرفت، ولی مطالعه و تألیف و تدریس را رها نکرد.
علاءالدوله کاکویه از خاندان بویه که در اصفهان فرمانروایی داشت ابن سینا را بدان جا خواند و مقدمش را گرامی شمرد. شیخ با فراغ خاطر به تألیف و تصنیف پرداخت تا در یکی از مسافرت های علاءالدوله که با وی همراه بود نزدیک همدان بیمار شد و به عالم باقی شتافت.
ابن سینا از نوابغ گیتی به شمار می رود. علمای جهان ارسطو را معلم اول و ابن سینا را معلم ثانی خوانده اند. تألیفات او از کتاب و رساله و مقاله به 238 عدد می رسد که اکثراً به عربی، زبان علمی آن عصر، است. کتابی فارسی به اسم دانشنامه ی علائی (به نام علاءالدوله کاکویه) در حکمت دارد که شامل چهار بخش است: منطق، ریاضیات، طبیعیات، و الاهیات. ابن سینا شصت و پنج بیت به زبان مادری شعر سروده و بیست و سه رساله نیز در فلسفه و طب به فارسی نگاشت.
مهم ترین کتاب او در پزشکی قانون است که از حیث فصل بندی مطالب و انتظام فکر و روشنی بیان و اهمیت مندرجات چندان جالب است که در زمان حیات مؤلف در تمام عالم اسلام انتشار یافت و چند بار هم به لاتین ترجمه شد و تا قرن هفدهم میلادی قریب پانصد سال کتاب درسی دانشگاه های اروپا بود.
نظریات ابن سینا: ابن سینا نظریات خود را درباره ی تربیت و تعلیم و فرزند ضمن رساله ی تدابیرالمنازل و کتاب قانون و کتاب شفا ذکر کرده و می توان آن ها را به طریق زیر خلاصه کرد:
منظور از تربیت به عقیده ی ابن سینا پنج چیز است: ایمان، اخلاق نیکو، تندرستی، سواد و هنر و پیشه. برای نیل به این مقاصد پدر باید نام نیکو جهت فرزند خویش برگزیند و او را به دایه ای که روحاً و جسماً سالم باشد بسپارد و همین که از شیر گرفته شد به تربیت اخلاقی او بپردازد و از عادات زشت و رفیق بد دور دارد.
کودک را تا شش سالگی نباید همیشه از هرچه می خواهد محروم ساخت و هرچه که از آن تنفر دارد بر او تحمیل کرد ورنه ممکن است خشمناک یا ترسو یا مغموم شود و در نتیجه بیمار یا سست و بی رغبت به کار شود.
سازمان: وقتی کودکی شش ساله شد باید او را به مکتب فرستاد و تا چهارده سالگی به تحصیل گماشت. آموزگارش باید پاکیزه و بادین و با انصاف و باوقار و درستکار و خردمند باشد، آداب معاشرت بداند، به روش تعلیم اطفال و تهذیب اخلاق آن ها آشنا باشد. کودک را نباید در مکتب تنها گذاشت بلکه باید با اطفال خانواده های نجیب، محشور ساخت تا هم بین آن ها رقابت ایجاد شود و هم از یکدیگر آداب نیکو را فرا گیرند.
برنامه ی تحصیل کودک، در مکتب باید عبارت باشد از قرآن، تعلیمات دینی، زبان، اشعار اخلاقی، ورزش، هنر و پیشه، و هرچه برای آموختن هنر و پیشه ضروری است. گاهی طفل را باید آزاد گذاشت تا به کاری که دل خواه است اشتغال جوید. تا چهارده سالگی قسمتی از وقت باید صرف ورزش هایی شود چون راه پیمایی، پرش، توپ بازی، دو، کشتی، طناب بازی، اسب سواری، و شمشیربازی... .
همین که فرزند هنری آموخت و توانست معیشت خود را تأمین کند بایدش متأهل کرد و خانه جدا ساخت.
روش: به عقیده ی ابن سینا آموزگار باید کودک را از کارهای زشت منع و با اقران خوب محشور سازد - گاهی او را تشویق و زمانی تهدید کند و چنانچه نتیجه نگرفت بزند. به هنگام آموختن اعتدال را همواره رعایت کند یعنی که خود را نه چنان عبوس نشان دهد که طفل را یارای پرسش و صحبت نباشد و نه آنقدر ملایمت کند که کودک جسور شود و به بیانات او توجه نکند.
آموزگار باید کودک را بشناسد و طبع و قریحه او را بیازماید تا بتواند در انتخاب هنر و پیشه وی را کمک کند و شغلی را که با استعداد و قابلیت او متناسب باشد برگزیند. در این انتخاب باید ذوق و شوق طفل رعایت شود و وقتی هنری را فرا گرفت بایدش به استفاده از آن ترغیب کرد تا به کسب معاش عملاً خوی گیرد.
ابن سینا در کتاب شفا، شش گونه تعلیم نام می برد که آموزگار هر کدام را به موقع مقتضی به کار برد. آن شش نوع عبارت است از تعلیم ذهنی، صناعی، تلقینی، تأدیبی، تقلیدی، و تنبیهی.

عنصرالمعالی

کاووس پسر اسکندر ملقب به عنصرالمعالی نوه ی قابوس وشمگیر از دودمان زیار است که در شصت و سه سالگی به سال 475 نتیجه ی تجربیات و مطالعات خود را به شکل پند و اندرز به فارسی شیرین و فصیح خطاب به فرزندش گیلان شاه به سلک تحریر کشیده است. این کتاب که به قابوسنامه معروف است از شاهکارهای ادبیات فارسی است. از مطالعه ی آن معلوم می شود که مؤلف داماد سلطان محمود غزنوی بوده و در فارسی و عربی و عروض و نجوم و پزشکی و موسیقی اطلاعات عمیق داشته است؛ سواری و شکار می دانسته و از امرو لشکری و سیاسی آگاه بوده است. چند سالی در غزنه به سر برده و با سلطان مودود نوه ی سلطان محمود غزنوی چند سفر به غزا به هندوستان رفته - در زمان خلافت القائم بالله(7) به مکه رهسپار شده و حج گزارده و در مراجعت، چندی در گنجه بوده با پادشاه آن جا بر ضد رومیان به غزا رفته است.

آرا و عقاید عنصرالمعالی

قابوسنامه چهل و چهار باب است در مسائل اخلاقی، آداب و رسوم زندگی، آداب، و اوصاف کسانی که بخواهند شغل و مقام معینی را بر عهده بگیرند چون قضاوت و طبابت و دبیری و منجمی و شاعری و بازرگانی و سلطنت و وزارت و سپهسالاری و غیره. باب بیست و هفت در پرورش فرزند و باب سی و یک در جستن دانش و باب ششم در افزونی هنر و فروتنی است و آرا و عقاید عنصرالمعالی درباره ی تربیت در این سه باب ذکر شده است.
کاووس معتقد است که کودک استعداد را از پدر و مادر خود ارث می برد لیکن به تأثیر تربیت هم ایمان دارد چنان که در باب بیست و هفت می گوید: «ولیکن تو ادب و هنر و فرهنگ را میراث خویش گردان، به وی (به فرزند) بگذار تا حق وی گذارده باشی که فرزندان را میراثی به از ادب نیست..»
منظور از تربیت را کاوس چهار چیز می داند: شناختن خدا و انجام دادن وظایف دینی، آماده شدن برای زندگانی شایسته ی اصل و تبار کودک، پیدا کردن اخلاق نیکو (راست گویی، فروتنی، حق شناسی، جوانمردی، و مانند آن)، کسب دانش، و هنر.
نخستین وظیفه ی پدر انتخاب نام نیکو و دایه ی مهربان است. اگر فرزند پسر باشد باید وی را ختنه کرد و در صورتی که دختر باشد دایه ی با آزرم و آشنا به طرز تربیت برایش برگزید و همین که بزرگ شد به معلمه ای سپرد تا فرایض دینی را به او بیاموزد.
سازمان: چون کاووس فقط راجع به فرزند بزرگان و توانگران اظهار نظر کرده، از این رو سازمانی که از آن سخن می گوید خانه است. به همین سبب استادان متعدد برای پرورش فرزند پیش بینی کرده است.
برنامه ی تحصیل به نظر کاوس باید شامل مواد ذیل باشد:
قرآن، ادب و دانش یعنی زبان و ادبیات فارسی و عروض و تاریخ و ریاضی و زبان عربی، و هنر و پیشه، سواری و شنا، و به کار بردن سلاح. مراد او از هنر و پیشه شغلی است که انسان در آن ماهر شود و در پرتو آن معیشت خویش را تأمین کند. کاوس عده ای از مشاغل را بر شمرده که در صفحه ی قبل بدان اشارت رفت و برای بعضی از آن ها مانند طبابت کتاب درسی هم معین کرده و اوصاف کسانی را که بخواهند بدان کارها مشغول شوند ذکر کرده است.
به نظر او تعلیم هنر و پیشه برای تمام طبقات مردم از ضروریات است چنان که پس از نقل حکایتی نشان می دهد که در ایران باستان به فرمان شاهنشاه اشراف و اعیان و شاهزادگان هم به فرزندان خود صنعت می آموختند. همین طور شنا را نیز برای همه لازم می شمارد و برای اثبات این نظر داستانی را از زندگانی و تربیت خود نقل می کند که در این جا عیناً ذکر می شود تا از طرز پرورش امرا و شاهزادگان آن عصر و همچنین از سبک شیوای کاووس اسکندر فی الجمله اطلاعی در دست باشد:
چون از سلاح آموختن فارغ گردی باید که فرزند را شنا بیاموزی، چنان که من ده ساله شدم، ما را حاجبی بود به او منظر حاجب گفتندی و فروسیت نیکو دانستی و خادمی حبشی بود، ریحان نام، وی نیک نیز دانستی. پدرم رحمه الله مرا بدان هر دو سپرد تا مرا سواری و نیزه باختن و زوبین انداختن و چوگان زدن و طاب و طناب انداختن و کمند افکندن و جمله هر چه در باب فروسیت و رجولیت بود بیاموختم. پس با منظر حاجب و ریحان خادم پیش پدرم شدند و گفتند: خداوند زاده هرچه ما دانستیم بیاموخت، خداوند فرمان دهد تا فردا به نخجیرگاه آنچه آموخته است بر خداوند عرضه کند. امیر گفت نیک آید. روز دیگر برفتم، هرچه دانستم بر پدرم عرضه کردم. امیر ایشان را خلعت فرمود و پس گفت: این فرزند مرا آنچه آموخته اید نیکو بدانسته است ولیکن بهترین هنری نیاموخته است. گفتند آن چه هنر است؟ امیر گفت هرچه وی داند از معنی هنر و فضل، همه آنست که بوقت حاجت اگر وی نتواند کردن ممکن باشد که کسی از بهر وی بکند. آن هنر که وی را باید کردن از بهر خویش و هیچکس از بهر وی نتواند کرد وی را نیاموخته اید. ایشان پرسیدند که آن کدام هنر است؟ امیر گفت شناوری که از بهر وی جز وی کسی نتواند کرد و دو ملاح جلد از آبسکون بیاورد و مرا بدیشان سپرد تا مرا شنا بیاموختند به کراهیت نه بطبع، اما نیک آموختم. اتفاق افتاد که آن سال به حج می رفتم بر در موصل مرا قطع افتاد، قافله بزدند و عرب بسیار بود و ما با ایشان بسنده نبودیم. جمله الامر من برهنه باز موصل آمدم، هیچ چاره ندانستم، اندر کشتی نشستم بدجله و بغداد رفتم و آنجا شغل نیکو شد و ایزد تعالی توفیق حج داد.
غرضم آن است که اندر دجله پیش از آن که به عکبرا رسند جای مخوف است. گردایی صعب که ملاحی دانا باید که آن جا بگذرد که اگر صرف آن نداند که چون باید گذشت کشتی هلاک شود. ما چند کس در کشتی بودیم بدان جای رسیدیم. ملاح استاد نبود، ندانست که چون باید رفت، کشتی من به غلط اندر میان آن جایگاه بد برد و غرقه گشت. قریب بیست و پنج مرد بودیم. من و مردی پیر بصری و غلامی از آن من زیرک که کاوی نام بود. به شنا بیرون آمدیم و دیگر جمله هلاک شدند. بعد از آن مهر پدر را اندر دل من زیادت شد در صدقه دادن از بهر پدر و ترحم فرستادن زیادت کردم، بدانستم که آن پیر چنین روزی را از پیش همی دید که مرا شناوری آموخت و من ندانستم.
روش تربیت: طبق نظر کاووس باید سخت و متکی به هیبت و قدرت معلم باشد. اگر کودک کاهلی کند معلم باید وی را بزند تا بر تن خود کاملاً مسلط شود و در موقع زدن پدر نباید بر فرزند شفقت برد لیکن خود او هم نباید کودک را تنبیه کند بلکه باید به وسیله ی معلم سیاست کند تا کینه ی پدر در دل نگیرد. کودک هرچه را بیاموزد باید بدان عمل کند.
به نظر کاووس مصاحبت و همنشینی تأثیر بسیار در اخلاق دارد. به همین جهت مکرر توصیه می کند که کودک را با مردمان نیکو خصال محشور و از اشخاص بد دور نگاه دارند. وقتی فرزند بالغ شد بایدش متأهل ساخت ولی نباید از خویشان زن اختیار کرد، بلکه باید از خانواده های دیگران وصلت نمود تا بر نفوذ خاندان افزوده شود. عنصرالمعالی نسبت به دختران شفقت می ورزید و از پدر و مادر می خواهد که با آن ها پیوسته مهربانی کنند و از خواسته ی خویش نخست او را شوهر دهند تا وضع ناروای او کمی جبران شود.

امام محمد غزالی(8)

سومین دانشمند بزرگی که در این دوره در باب تربیت نظریاتی ابراز داشته امام محمد غزالی است.
وی در مدارس طوس مقدمات صرف و نحو و علوم دینی را فرا گرفت. سپس به گرگان رفت تا در خدمت ابونصر اسماعیلی که از علمای عصر بود تحصیلات خود را تعقیب کند. چندی بعد به طوس بازگشت و در آن جا مدت سه سال آنچه خوانده بود مرور و مطالعه کرد. آن گاه به نیشابور پایتخت خراسان رهسپار شد و مدتی نزد امام الحرمین ابوالمعالی جوینی که از اعاظم دانشمندان بود تلمذ کرد تا در ادبیات منطق و کلام و فقه و اصول و حدیث استاد شد و شروع به تألیف کتاب کرد.
غزالی در بیست و هشت سالگی نیشابور را ترک گفت و در نزدیکی آن شهر نزد خواجه نظام الملک رفت و از مقربان او و ملکشاه سلجوقی شد و به همین مناسبت بین پادشاه و خلفای عباسی رسالت ها انجام داد. در 484 استادی نظامیه ی بغداد به وی تفویض شد و چهار سال به این کار اشتغال داشت و صیت شهرتش تمام عالم اسلام را فرا گرفت.
در سال 488، به دلیل تحول و انقلاب عمیقی که در احوال او پدید آمد از مدرسی استعفا داد و بغداد را به قصد حج ترک کرد و مدت ده سال در شام و بیت المقدس و حجاز به طور ناشناس به سیاحت و ریاضت و تفکر و کشف حقیقت پرداخت تا سرانجام حقیقت را در تصوف و عرفان یافت.
بعد از چهارده سال مفارقت از موطن اصلی، غزالی در 498 به طوس بازگشت و کتاب احیاءالعلوم را که مهم ترین تألیف او در آداب و علوم اسلامی است انتشار داد و سال بعد کتاب المنقذ من الضلال (نجات دهنده از گمراهی) را که سرگذشت روحانی اوست منتشر نمود و در هر دو، از اوضاع مذهبی و علمی انتقاد کرد.
امام محمد غزالی از نوابغ بشر و از مفاخر ایران است. جلال الدین سیوطی مورخ عرب در قرن نهم هجری نوشته است: «اگر بنا بود پس از حضرت محمد پیغمبری ظهور کند او مسلماً غزالی بود». غزالی در حدود صد و چهل کتاب و رساله به عربی و فارسی در علوم دینی و فلسفی و اخلاق و منطق و تصوف تألیف کرده که مهم ترین آن ها به فارسی کتاب کیمیای سعادت است.
افکار غزالی در باب تربیت: غزالی افکار خود را درباره ی تربیت و تعلیم در کیمیای سعادت و نصیحه الملوک به زبان فارسی و در سه رساله موسوم به ایهاالود، الادب فی الدین، و فاتحه العلوم به زبان عربی نگارش کرده است.
کیمیای سعادت ملخص است از کتاب احیاءالعلوم که به فارسی شیوا و دلنشین درآمده و شامل چهار عنوان و چهار رکن به قرار زیر است:
عنوان اول در شناخت خویش؛ عنوان دوم در شناخت حق تعالی؛ عنوان سوم در معرفت دنیا؛ عنوان چهارم در معرفت آخرت؛ رکن اول در گزاردن فرمان حق؛ رکن دوم در نگاهداشتن ادب در حرکات و سکنات و معیشت؛ رکن سوم در پاک کردن دل از اخلاق ناپسندیده؛ و رکن چهارم در آراستن دل به اخلاق پسندیده.
هر یک از رکن ها به ده اصل (فصل) تقسیم شده و اغلب افکار تربیتی غزالی در رکن دوم و سوم مندرج است. از مجموع دو کتاب و سه رساله ی مذکور در فوق می توان عقاید او را به شرح زیر خلاصه کرد: غزالی برای تربیت تأثیر زیاد قایل است و گوید که «دل پاک کودک چون گوهری نفیس است و نقش پذیر است چون موم و از همه ی نقش ها خالی است و چون زمینی پاک است که هر تخم که در آن افکنی بروید... هر کار که عظیم بود تخم آن در کودکی افکنده باشند.»
به نظر غزالی زنی که طفل را شیر می دهد باید صالح و نیکوخوی و حلال خوار باشد زیرا خوی بد از شیر به کودک سرایت می کند و بعد از بلوغ آثارش ظاهر شود.
منظور از تربیت سه چیز است:
1) سعادت دین و دنیا.
2) خوشنودی خدا.
3) تسلط بر نفس و تهذیب اخلاق و احیای شریعت نبوی.
سازمانی را که برای پرورش طفل ذکر می کند خانه و سپس مکتب است. معلم باید با تقوی و نیکوکار باشد. شاگرد باید معلم را گرامی شمارد و از پدر عزیزتر داند زیرا پدر سبب زندگی فانی و استاد موجب زندگانی باقی است.
برنامه ی مکتب شامل خواندن و نوشتن، قرآن، تاریخ و حکایات پارسایان سیرت صحابه و سلف، اشعاری که شهوت انگیز نباشد، اخلاق، ادب، و روزی یک ساعت بازی خواهد بود.
غزالی سه مرحله برای پرورش کودک پیش بینی کرده است. مرحله ی اول از هفت تا ده سالگی است در این مرحله باید کودک را به طهارت و خواندن نماز عادت دهند؛ مرحله ی دوم از ده سالگی تا بلوغ است، در این مرحله اگر طفل تقصیر کند بایدش تنبیه کرد و در حضور از کارهای زشت، بد گفت و مذمت نمود؛ مرحله ی سوم زمان بلوغ است در این مرحله باید علت آدابی را که قبلاً به وی آموخته اند بیان کنند.
راجع به شنیدن موسیقی و تفریح کودکان غزالی آن را مباح می داند و دلایل منطقی و مذهبی برای اثبات نظر خود ذکر می کند که محض نمونه چند سطر در این جا نقل می شود:
... دنیا همه لهو و بازی است... و روا نبود که سماع حرام باشد به آن سبب که خوش است چه خوشی ها همه حرام نیست و و آنچه از خوشی ها حرام است نه از آن حرام است که خوش است، بلکه از آن حرام است که اندرو ضرری باشد و فسادی چه آواز مرغان خوش است و حرام نیست و سبزه و آب روان و نظاره ی گل و شکوفه خوش است و حرام نیست. پس آواز اندر حق گوش همچون سبزه و آب روان است اندر حق چشم و همچون بوی مشک است اندر بینی و شم و همچون طعم خوش است اندر حق ذوق و همچون حکمت های نیکو است اندر حق عقل و یکی از این حواس را لذت است چرا باید که حرام باشد؟
روش تربیت و تعلیم باید با رعایت نکات زیر باشد:
اولاً مطالب را از راه تلقین باید در دل و سر کودک جای داد.
ثانیاً طفل را باید تا آن جا که ممکن است تشویق کرد و همیشه آبروی او را حفظ کرد تا شخصیت پیدا کند. در این خصوص با عباراتی شیوا فرماید:
چون کودک کاری نیک کند و خوی نیکو در وی پدید آمد (پدر یا معلم) وی را بدام مدح گوید و چیزی دهد وی را که بدان شاد شود و در پیش مردمان ثنا گوید و اگر خطایی کند یک دوبار نادیده انگارد تا سخنی خوار نشنود خاصه که او پنهان دارد چه اگر بسیار گفته آید با او دلیر شود آشکار گرداند و چون معاودت کند یکبار در سر توبیخ کند و بگوید زینهار تا کس از تو این نداند که رسوا شوی میان مردمان و ترا به هیچ ندارند.
در جای دیگر فرماید که «طفل اگر بیاموخت و بدان کار نکرد (پدر یا معلم) نصیحت کند و پند دهد و او را به خدای عز و جل بترساند ولیکن باید که این صحبت در خلوت بود تا آن شفقت باشد که نصیحت برملا فضیحت کردن بود و آن چه گوید به لطف گوید نه به عنف». دو سطر اخیر را رشیدالدین و طواط در قطعه زیر آورده است:
گر نصیحت کنی به خلوت کن
که جز این شیوه ی نصیحت نیست
هر نصیحت که برملا باشد
آن نصیحت به جز فضیحت نیست
ثالثاً هرچه به طفل آموخته شود باید بدان عمل کند زیرا علم مجرد و نظری به انسان کمک نمی کند و اثری بر آن مترتب نیست. به فرموده ی او:
گر می دو هزار رطل می پیمایی
تا می نخوری نبا شدت شیدایی
رابعاً با کودکان باید به مهربانی رفتار کرد و از بازی آنان خوشحال شد و در شادی آن ها شرکت جست؛ خامساً تأدیب طفل باید حتی الامکان با تهدید انجام شود و در صورتی که مؤثر نیفتاد باید وی را زد ولی به هنگام زدن او را به تحمل واداشت و از فریاد کردن و شفیع برانگیختن منع کرد؛ سادساً طفل را به سادگی در خوراک و لباس و وسایل استراحت باید عادت داد؛ سابعاً پدر باید حشمت خود را با فرزند نگاه دارد.
درباره ی دختران، غزالی محرومیت آنان را در جامعه آن روز متذکر شده و توصیه کرده است که با آنان به احسان و مدارا رفتار شود و همین که به سن بلوغ رسیدند شوهر دهند.

خواجه نصیرالدین طوسی(9)

خواجه نصیرالدین در خراسان پرورش یافت و بعد از تحصیلات مقدماتی، فقه و منطق و کلام را در طوس از پدر و دایی خویش آموخت. سپس نزد چند تن از علمای نیشابور به فرا گرفتن علوم ریاضی و حکمت پرداخت و به سال 619 اجازه ی روایت گرفت. چندی بعد به خدمت فرمانروایان اسماعیلی در قهستان (ناحیه ی قاین و طبس) درآمد و ناصرالدین عبدالرحیم حکمران آن خطه او را معزز و محترم داشت و کتاب اخلاق ناصری را بر حسب درخواست وی تألیف کرد و به نام او خواند. در مدتی که در قهستان بود قصیده ای برای مستعصم عباسی به بغداد فرستاد و چون اسماعیلیان بر این امر واقف شدند و او را زیر نظر گرفتند و در مسافرت به الموت با خود همراه بردند تا در 654 قلاع اسماعیلی به دست هلاکو گشوده و خواجه آزاد شد.
در دستگاه مغول خواجه نصیرالدین مقامی نظیر وزارت داشت و در 657 به کمک چند منجم دیگر در مراغه رصدخانه و کتابخانه ی عظیمی برپا کرد و به تهیه ی زیج ایلخانی پرداخت.
خواجه نصیرالدین از بزرگ ترین دانشمندان عصر خویش بود و آوازه ی شهرت او در تمام ممالک اسلامی منعکس شد، تا آن جا که وی را استاد ابوالبشر خواندند. تألیفات بسیار به عربی و فارسی در حکمت و کلام و هندسه و مثلثات و علوم طبیعی و هیئت دارد. مهم ترین کتاب فارسی او عبارت است از اخلاق ناصری و اساس الاقتباس در منطق.
نظریات خواجه در باب تربیت: خواجه نصیرالدین نظریات خود را در باب تربیت در اخلاق ناصری بیان داشته که کامل ترین کتاب در حکمت عملی و شامل هر سه قسمت از حکمت عملی است؛ یعنی تهذیب اخلاق - سیاست مدن - تدبیر منزل. این کتاب در حدود 633 تألیف شده و طبق مقدمه ای که خواجه بر آن نگاشته در مقاله ی اول از کتاب الطهاره ی ابوعلی مسکویه رازی و در مقاله ی دوم از رساله ی تدابیرالمنازل ابن سینا و در مقاله ی سوم از سیاست مدنیه ی فارابی و آداب روزبه (ابن مقفع) و رسایل افلاطون و ارسطو استناد کرده است.
منظور از تربیت به عقیده ی خواجه درک سعادت است. سعادت به تعریف وی عبارت است از «حسن حال و طیب عیش و ثنای جمیل و قلت اعداد و کثرت اصدقا از کرام و فضلا و ترقی به معالی امور.»
چون فرزند به دنیا آمد بدو نام نکو داد و به دایه ای که روحاً و جسماً سالم باشد سپرد زیرا اغلب عادات زشت و بیماری ها از راه شیر به کودک سرایت می کند. وقتی از شیر گرفته شد باید به تربیت اخلاق او توجه کرد و چنانچه در او شرم و حیا مشاهده شد او را مستعد تربیت دانست.
سازمان تربیتی که ذکر می کند خانه و مکتب است. معلم باید دیندار و پاکیزه و شیرین سخن و آشنا به طرز پرورش کودک و با وقار و با مروت باشد. از اخلاق پادشاهان و آداب مجالست با ایشان و محاوره با طبقات مردم آگاه باشد و از سفله گان دوری جوید. کودک را نباید در مکتب تنها گذاشت، بلکه باید با همدرسان نجیب محشور ساخت تا آداب زندگانی را از آن ها فرا گیرد و به تحصیل ترغیب و تحریض شود. شاگرد باید حرمت معلم را نگاه دارد و از بذل معاونت به ایشان در موقع حاجت دریغ نورزد. برنامه ی تحصیل شامل این موارد خواهد بود:
1- سنن و وظایف دین.
2- بهداشت، به ویژه میانه روی در طعام و کم خوردن گوشت نیاشامیدن مسکرات.
3- اخلاق نیکو چون راستگویی و فروتنی و اطاعت پدر و مادر و معلم و نیکی کردن به مردم و سوگند نخوردن و مانند آن. آداب زندگانی از قبیل آداب معاشرت و سواری و سخن گفتن و طعام خوردن و غیره.
4- سواد - حفظ کردن اشعاری که از آداب و اخلاق نیکو حکایت کند. احتراز از اشعاری که از نوشیدن مسکرات و عشق و مانند آن سخن گوید. تاریخ و سرگذشت های نیک.
5- ورزش و بازی به شرط آن که تولید درد و رنج نکند.
6- صناعت و علم.
خواجه آموختن هنر و پیشه را ضروری می داند و رسم پادشاهان ایران را که قبل از اسلام به فرزندان خویش هنر می آموختند ذکر می کند و نهایت تأکید را در تعلیم آن می کند. وقتی کودک صنعتی را فرا گرفت باید به کسب معیشتش از آن راه هدایت کنند تا معتاد به تکفل امور زندگانی شود.
روش تعلیم باید با طبیعت و استعداد کودک سازگار باشد و برای این کار باید به طبیعت او پی برد و استعدادش را کشف کرد تا معلوم شود برای چه رشته ای از تحصیل یا چه هنری آماده است و این مطلب را با بیان بلیغی ذکر می کند که محض نمونه، سبک گفتار او جهت شناخت بیشتر، عیناً در این جا نقل می شود:
و اولی آن بود که در طبیعت کودک نظر کنند و از احوال او به طریق فراست و کیاست اعتبار گیرند تا اهلیت و استعداد چه صناعت و علم در او مفطور است او را به اکتساب آن نوع مشغول گردانند چه همه کس مستعد همه صناعتی نبود والا همه ی مردمان به صناعت اشرف مشغول شدندی و در تحت این تفاوت و تباین که در طبایع مستودع است سرّی غامض و تدبیری لطیف است که نظام عالم و قوام بنی آدم بدان منحوط می تواند بود. «ذلک تقدیر العزیز العلیم» و هر که صناعتی را مستعد بود او را بدان متوجه گردانند چه زودتر ثمره ی آن بیابد و به هنری متجلی شود والا تضییع روزگار و تعطیل عمر او کرده باشند.»
هرگاه کودک نتواند هنری را فرا گیرد و یا افزار آن صنعت را به کار برد باید وی را هنر دیگری آموخت؛ مشروط بر این که در مجاهدت خود با ثبات باشد و بی سبب از هنری به هنر دیگر بپردازد. فرا گرفتن درس باید از راه حافظه انجام گیرد و به وسیله ی تکرار و تذکر مطلب ملکه شود. اشعار پندآمیز را طفل باید بیاد بسپارد و تا معانی آن ها در ذهن او جای گیرد و در اخلاق وی مؤثر افتد.
سومین نکته را که خواجه تذکر می دهد این است که باید کودک را از راه تشویق به کار نیک و اخلاق پسندیده سوق داد. هر زمان کار خوبی انجام داد، معلم یا پدر او را بستایند و اگر قبیحی از او سرزند، وانمود کنند که از روی غفلت بوده است. اگر طفل کار زشتی که کرده پنهان کند، معلم نیز باید آن را نادیده شمارد و هر گاه تکرار کرد در خلوت او را ملامت کند ولی نباید سرزنش شنیدن را عادت وی کرد زیرا در آن صورت وقیح خواهد شد و از ارتکاب قبح لذت خواهد برد.
نکته ی چهارم توسل به تنبیه بدنی است. هر وقت کودک وظایف دینی را انجام ندهد و یا افعال قبیحه از او سرزند به دیگران زیان رساند بایدش زجر داد و در عین حال از فریاد کشیدن و شفیع طلبیدن هنگام ضرب او را منع باید کرد.
آخرین عقیده ای که خواجه نسبت به طریقه ی پرورش ابراز می کند این است که باید کودک را به سختی عادت داد، چه از حیث خوراک و لباس و چه از حیث خواب و استراحت.
در باب تربیت دختران خواجه به طور اجمال در پایان نظریات خویش درباره ی تربیت فرزند می نویسد
این است سیاست پسران و در دختران هم به این نمط آنچه موافق و لایق ایشان بود استعمال باید کرد و ایشان را در ملازمت و وقار و عفت و حیا و دیگر خصالی که برای زنان شایسته باشد تربیت باید فرمود و هنرهایی که از زنان محمود بود، بدیشان بیاموخت.

سعدی(10)

خداوند سخن مشرف الدین مصلح سعدی آخرین نویسنده ی بزرگی است که در این دوره در باب تربیت اظهار نظر کرده است. او پس از طی دوره ی کودکی و اتمام تحصیلات مقدماتی تقریباً در بیست سالگی به بغداد رفته و مدتی در نظامیه ی آن جا به تکمیل فنون ادبی و علوم دینی پرداخته و توجه مخصوص به وعظ و خطابه داشته است. پس از فراغ از تحصیل مسافرت آغاز کرده، اغلب بلاد و ممالک اسلامی را چون شام بیت المقدس و حجاز و افریقای شمالی و همچنین خوارزم و بلخ و غزنه و هندوستان را با دست تهی و رنج فراوان مشاهده کرده و در حدود 650 که ابوبکر ابن سعد ابن زنگی از اتابکان سلغری در فارس فرمانروایی داشت به موطن خویش بازگشته و با تألیف بوستان در 655 و گلستان در 656 از بزرگ ترین شاهکارهای ادبی را به دنیا عرضه داشته است.
سعدی تخلص خود را از سعد پسر ابوبکر گرفته و نزد اتابک و مردم فارس مقامی رفیع داشته و با عزت و مناعت می زیسته است. علاوه بر بوستان و گلستان قصاید و مراثی و غزلیات و ترجیعاتی سروده است.
عقاید سعدی در باب تربیت: سعدی یک باب بوستان را تخصیص به عالم تربیت داده و باب هفتم گلستان را در تأثیر تربیت و باب هشتم آن را در آداب صحبت نگاشته است و این سخنسرای بزرگ را باید از نافذترین مربیان و معلمان اخلاق ایران خواند زیرا که کلمات قصار و پند و اندرزها و امثال و حکم او به حدی شیوا و ساده و دل نشین و روان و زیبا است که در ضمیر فارسی زبانان نقش می بندد و در رفتار و کردار آن ها طبعاً مؤثر است.
سعدی معتقد است که آدمی هوش و استعداد و عادات نیکو و زشت را از پدر و مادر ارث می برد و بنابراین کسی که فطرتاً شایسته است تربیت در او تأثیر دارد و کسی که نامستعد است تربیت در او مؤثر نیست:
چون بود اصل گوهری قابل
تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد
آهنی را که بد گهر باشد
اطفال مستعد را هم باید از کودکی به پرورش آن ها توجه کرد ورنه در بزرگی تربیت آن ها دشوار خواهد بود:
هرکه در خردیش ادب نکنند
در بزرگی فلاح از او برخاست
چوب تر را چنانکه خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست
منظور از تربیت به عقیده ی سعدی چهار چیز است: دیانت و پرهیزکاری، خردمندی، سخندانی، و اتکای به نفس.
سازمان - نسبت به سازمان تربیتی صریحاً نظری ابراز نکرده، ولی راجع به معلم معتقد است که اولاً باید مقتدر باشد تا شاگرد دستور او را اطاعت کند و الا:
استاد و معلم چو بود کم آزار
خرسک بازند کودکان در بازار
ثانیاً گفتار با کردارش یکی باشد ورنه:
عالمی را که گفت باشد و بس
هرچه گوید نگیرد اندر کس
در خصوص برنامه چون نظر اصلی سعدی پرورش اخلاقی است، موادی را ذکرنکرده، به کلیاتی از قبیل فرهنگ و خرد اکتفا کرده و تنها هنر و پیشه را به کرات تأکید کرده، چنان که در باب هفتم بوستان فرماید:
بیاموز پرورده را دست رنج
و گر دست داری چو قارون به گنج
مکن تکیه بر دستگاهی که هست
که باشد، که نعمت نماند به دست
چو بر پیشه ای باشدش دست رس
کجا دست حاجت برد پیش کس؟
روش تربیت به عقیده ی سعدی باید بر پایه ی اعتدال و میانه روی باشد و تشویق و تهدید و بیم و امید با هم به کار رود:
درشتی و نرمی به هم در، به است
چو رگ زن که جراح و مرهم نه است
درشتی نگیرد خردمند پیش
نه سستی، که نازل کند قدر خویش
مع ذلک اگر آموزگار نتیجه نگرفت و کودک نافرمانی کرد، از زدن او نباید مضایقه کرد:
هر آن طفل کاو جور آموزگار
نبیند، جفا بیند از روزگار
ندانی که سعدی مراد از چه یافت؟
نه هامون نوشت و نه دریا شکافت
بخردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا
دومین نظر او این است که علم باید با عمل توأم باشد و تعلیمات کتابی به تنهایی مفید نیست و دردی را درمان نمی کند و این حقیقت را با بیانات گوناگون در باب هشتم گلستان تشریح فرموده که به نقل یکی از آن ها در این جا اکتفا می شود:
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چهارپایی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر؟
سومین نکته ای که سعدی تذکر می دهد این است که کودک را از قرین بد دور دارند زیرا هم نشینی و مصاحبت در اخلاق آدمی تأثیر بسیار دارد و این معنی را به انحای مختلف بیان کرده است:
گر نشیند فرشته با دیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو
از بدان نیکویی نیاموزی
نکند گرگ پوستین دوزی
سرانجام سعدی معتقد است که طفل را باید به سختی عادت داد و او را به ناز و نعمت نپروراند و الا عادت به راحتی و تنبلی کند و در برابر آلام و مصایب تاب مقاومت نخواهد داشت و نومید و بیچاره خواهد شد:
پسر چون پدر نازکش پرورد
بسا روزگار را که سختی برد
در عین حال توصیه می کند که از فرزند نگاهداری کنند و حاجات مشروع او را برآورند:
پسر را نکودار و راحت رسان
که چشمش نماند به دست کسان

منظور از پرورش و آموزش

از مجموع آرا و عقاید نویسندگان بزرگی که در این دوره درباره ی تربیت و تعلیم اظهار نظر کرده اند و همچنین مطالعه ی دیوان شعرا و کتب دانشمندان دیگر می توان گفت که به طور کلی چهار منظور در پرورش و آموزش طفل داشته اند. نخست این که وی را معتقد به خدا و شریعت اسلام بار آورند.
فردوسی در این خصوص فرماید:
ز دانش نخستین به یزدان گرای
که اوی است جان ترا رهنمای
ترا دین و دانش رهاند درست
ره رستگاری ببایدت جست
در صفحات گذشته ملاحظه فرمودید که ابن سینا و عنصرالمعالی و امام محمد غزالی و خواجه نصیرالدین طوسی و سعدی همگی لزوم پرورش مذهبی و تولید ایمان را پیوسته گوشزد کرده اند. غزالی مثلاً در کیمیای سعادت این مطلب را با صراحت تأکید کرد و آن جا که فرموده است:
مقصود از طعام آن است که بنده را قوت طاعت خدایتعالی بودی و مقصود از دنیا زاد آخرت است که دنیا با کسی بنماند و مرگ به زودی و ناگاه درآید و عاقل آن بود که از دنیا زاد آخرت برگیرد و به خشنودی حق تعالی رسد.
دومین هدف این بود که کودک را آراسته به اخلاق حسنه کنند و عادات نیکو را در او ایجاد کنند و کارهای زشت و اعمال ناپسندیده را در نظر او مذموم جلوه دهند تا از آن ها متنفر شود و دوری جوید. تمام بزرگان ایران در این قسمت هم عقیده بوده اند. سعدی حتی مهم ترین وظیفه ی تربیت را تولید خوی نیک و مسلط کرن عقل بر نفس اماره می داند، چنان که باب هفتم بوستان را که در عالم تربیت است با این ابیات آغاز می فرماید:
سخن در صلاح است و تدبیر و خوی
نه در اسب و میدان و چوگان و گوی
وجود تو شهری است پر نیک و بد
تو سلطان و دستورِدانا خرد
رضا و ورع نیک نامان حر
هوا و هوس رهزن و کیسه بر
ترا شهوت و حرص و کین و حسد
چو خون در رگانند و جان در جسد
هوا و هوس را نماند ستیز
چو بینند سرپنجه ی عقل تیز
رئیسی که دشمن سیاست نکرد
هم از دست دشمن ریاست نکرد
و خواجه نصیرالدین در اخلاق ناصری می فرماید: «چون رضاع فرزند تمام شود به تأدیب و ریاضت اخلاق او مشغول باید شد» و همین که طفل از مرحله ی کودکی گذشت: «اول علم اخلاق و بعد از آن علوم و حکمت نظری آغاز کند.»
مقصود از اخلاق تنها انجام وظیفه نسبت به خالق و مخلوق و تقویت وجدان و تشخیص نیک از بد نبوده، بلکه آداب معاشرت، نشست و برخاست، سخن گفتن و طعام خوردن، و مانند آن را نیز شامل بوده است.
سومین منظور، آموختن هنر و پیشه و راه امرار معاش بوده است که تمام دانشمندان و بزرگان بر آن متفق بودند و شعله ای از افکار آنان در صفحات قبل مذکور افتاد. عنصرالمعالی در قابوسنامه به فرزندش می نویسد که «از روی حقیقت نزدیک من پیشه بزرگ ترین هنری است» و در ایران قبل از اسلام «هیچ محتشمی نبودی که فرزند را صناعت نیاموختی هرچند که بدان حاجت نبودی».
هدف چهارم از تربیت، بهداشت و تندرستی بوده است که در اخلاق آدمی سخت مؤثر است. فردوسی در این خصوص فرماید:
نگه دار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد
ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی کژی زاید و کاستی
و خواجه نصیرالدین فرماید: «او (کودک) را تفهیم کنند که غرض از اطعام خوردن صحت بود نه لذت، و غذا ماده ی حیات و صحت است.»
سازمان: نخستین مؤسسه ای که در این دوره برای تعلیم و تربیت به کار می رفته است مسجد بود و ترویج دین مبین و تعلیم مبانی مذهب در مسجد صورت می گرفته است. از قرن اول هجری در شهرهای ایران شروع به ساختن مسجد کردند، به طوری که از نیمه ی قرن سوم در تمام بلاد یک یا چند مسجد وجود داشته است. اوقات تعلیم از بامداد تا نیمروز و فواصل بین نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا بوده است. موادی که می آموختند عبارت بود از قرآن و اصول و فروع دین و حدیث و تفسیر و فقه، صرف و نحو زبان عرب، منطق، و کلام.
هر استاد بر ستونی از پیشینیان تکیه می زد یا در گوشه ای از رواق مسجد می نشست و مؤمنین و طلاب دور او حلقه می زدند. در مساجد بزرگ چند استاد تدریس می کردند و چند حلقه برپا بود که هر یک به نام استاد آن حلقه نامیده می شد. چون کتب دینی از اواسط قرن دوم شروع به تألیف شده بود به تدریج در مساجد مهم کتابخانه تأسیس شد و توانگران و امیران کتاب هایی بر طلاب وقف کردند. معمولاً هر مسجد را موقوفاتی بود که از درآمد آن به مدرسه و پیش نماز و واعظ حقوق داده می شد. در پاره ای از مساجد حجره هایی برای تربیت یتیمان و کودکان معین می کردند.
مکتب مؤسسه ای بود که برای تعلیم قرائت قرآن و آموختن سواد و مقدمات به وجود آمد. گاهی آن را کُتّاب (به ضم کاف تشدید تا) می خواندند. مکاتب معمولاً در مساجد یا خانه ی معلم یا در سر گذر و دکان یا در مدارس جای داشت. مکتب دار، معلم یا مؤدب یا ادیب نامیده می شد و اگر مکتبش در مسجد یا مدرسه بود از درآمد اوقاف حقوقی می گرفت و یتیمان و مستمندان را به رایگان تعلیم می داد. سایر مکتب داران از هر کودک ماهیانه ی جزئی می گرفتند و گاهی او را به کارهای خصوصی خود می گماشتند. در پایان هر مرحله از آموزش مانند ختم سوره ی فاتحه یا اتمام قرائت قرآن هدیه ای از اولیای او انتظار داشتند. با این همه معیشت آن ها تأمین نمی شد و ناچار بودند در ضمن تعلیم به اطفال به امور دیگر از قبیل استنساخ کتب، نامه نویسی، تحریرات شرعی، و دعانویسی بپردازند. سن شاگرد بین شش و پانزده بود و مدت تحصیل بستگی به استعداد طفل و توانایی مالی پدرش داشت. کودک معمولاً روی زمین می نشست و رحل یا لوحی در پیش داشت.
خانه یکی دیگر از جایگاه های تعلیم و تربیت بود. طبقات متوسط و کم بضاعت معمولاً فرزندان خود را به مکتب می فرستادند. توانگران و بزرگان اطفال خود را در خانه تربیت می کردند و به فراخور حال، یک یا چند ادیب به پرورش و آموزش او می گماشتند. اگر ادیب نیک محضر بود اغلبش ندیمی انتخاب می کردند و با او چو عضوی از خانواده رفتار می کردند.
مدرسه در سه قرن اول هجری وجود نداشت جز دانشگاه جندی شاپور که در فصل دوم بدان اشارت رفت، در سه قرن مذکور علوم دینی و ادبیات در درجات متوسط و عالی در مساجد تعلیم می شد.
نخستین مدرسه ی مستقل را ناصر کبیر (متوفا در 304) در اواخر قرن سوم هجری در آمل جنب آرامگاه خویش برپا کرد و خود در آن تدریس کرد. در قرن چهارم هجری چند مدرسه ی مهم در نیشابور و سبزوار تأسیس شد که مشهورترین آن ها مدرسه ی بیهقیه و مدرسه ی سعدیه بود.
شخصی که در این دوره در تأسیس مدارس و ترویج معارف همتی زایدالوصف نشان داد و باعث پیشرفت عظیم شد خواجه نظام الملک بود که در 455 هجری به صدارت منصوب شد و قریب سی سال مهام امور کشور را به دست داشت و در زمان او ایران از ترکستان چین تا عدن تحت لوای واحد بود.
خواجه نظام الملک از فضلا بود و سیاست نامه ی او از شاهکارهای زبان فارسی است. از نوازش دانشمندان و حکما و عرفا و معزز داشتن آن ها هیچ فرصتی را از دست نمی داد. از روزی که به صدارت نشست اقدام به ساختن مدارس کرد و در بسیاری از شهرها چون نیشابور و بلخ و هرات و اصفهان و خرگرد (خواف) و مرو و آمل و بصره و موصل و بغداد بنای مخصوص برای مدارس به وجود آورد که همگی به نام نظامیه خوانده شد. بزرگ ترین و مهم ترین آن ها نظامیه ی بغداد بود که در 457 هجری بنا شد و عده ای از دانشمندان بزرگ زمان مانند امام محمد غزالی در آن تدریس کردند و سخن سرای نامی ایران، سعدی، در آن تحصیل کرد.
نظام الملک برای هر یک از مدارس موقوفانی معین کرد که تمام مخارج از درآمد آن ها پرداخته می شد. برنامه و مقرراتی وضع کرد که نظم و نسق و وسایل تحصیل و آسایش طالبان علم را فراهم می ساخت. مقام ارجمند و طول مدت صدارت و معارف پروری و دانش گستری او باعث شد که عده ای از توانگران و خداوندان نعمت بدو تأسی جسته، در شهرهای دیگر مدرسه برپا کردند به طوری که در مدتی قلیل تقریباً تمام بلاد ایران دارای مدرسه شد.
خواجه نظام الملک در 485 دنیا را بدرود گفت و آرامگاهش در اصفهان است.
اداره ی هر مدرسه و موقوفات آن در دست متولی بود که به موجب وقف نامه به طرز خاصی که واقف معین کرده بود انتخاب و منصوب می شد. از درآمد موقوفات، متولی بودجه ی مدرسه را اعم از حقوق و هزینه می پرداخت، کارکنان مدرسه را اعم از مدرس و امام و کتاب دار و واعظ و خادم، بر حسب ترتیبی که در وقف نامه مقرر بود نصب و عزل می کرد، در تحصیل و اخلاق طلاب و تقسیم حجره بین آن ها و تأدیه ی راتبه و نفقه، مراقبت و آنان که مرتکب خلاف فاحش می شدند از مدرسه بیرون می کرد.
معلمین مدرسه به سه طبقه تقسیم می شدند: مدرس، نایب مدرس، و معید. مدرس مقامی شامخ داشت و عموماً از علمای معمر و مشهور مملکت بود. هرگاه معلمی با این اوصاف پیدا نمی شد موقتاً کسی را به نیابت مدرس معین می کردند. مدرس معمولاً بر کرسی می نشست و طلاب در پای کرسی بر زمین جای می گرفتند.
نزد مدرسین نامی، گاهی صدها طالب علم تلمذ می کردند و به همین جهت صدای مدرس به همه نمی رسید و دو نفر معید تعیین می شدند که در دو طرف استاد بایستند و بیانات او را به آوای بلند تکرار کنند و در پایان درس اشکالات را مرتفع سازند.
رابطه ی مدرس و طلاب علم نیکو و بر پایه ی محبت و تشویق بود. وقتی مرحله ای را به پایان می رساند، استادش او را به امرا و رجال معرفی می کرد و باعث ترقی او می شد و در صورتی که خود استاد در قضاوت و تولیت دست داشت وی را به تصدی مشاغل شرعی می گماشت. محصل نیز حق شناسی و احترام را نسبت به مدرس پیوسته رعایت می کرد.
چون هر مدرسه مسجد و محراب داشت وطلاب و دیگر مردم در آن جا نماز می گزاردند عموماً دارای پیش نماز و واعظی بود که امامت و منبر را بر عهده داشتند.
طلاب مدرسه می بایست به سن بلوغ رسیده دارای سواد باشند و در صورت امکان مختصری از صرف و نحو و لغت عربی را بدانند. عده ای از آن ها در حجرات مدرسه سکونت می گزیدند و ماهیانه دریافت می داشتند و در ایام متبرکه و اعیاد اطعام می شدند.
کتاب خانه ی مدرسه وسیله ی مطالعه و تحصیل را فراهم می ساخت. تعداد کتاب ها بسته به وسعت مدرسه و میزان موقوفات آن بود. بعضی از مدارس کتاب خانه ی معتبر و کتب نفیس داشت، چنانکه مثلاً مدرسه ی عزیزیه ی مرو مطابق نوشته ی یاقوت حموی صاحب عجم البلدان در آغاز قرن هفتم هجری دوازده هزار جلد کتاب داشت. در همان شهر مؤلف مذکور ده کتاب خانه به چشم خویش دیده بود.
داروخانه یکی دیگر از لوازم مدارس بزرگ بود که دارالشفا یا بیت الادویه می خواندند و دو فایده ی عمده داشت: یکی شناساندن داروها و خواص آن ها به طلاب پزشکی و دیگر توزیع دوا به مدرسین و طلابی که حاجت بدان داشتند.
برنامه: در مکتب، برنامه ی اصلی عبارت بود از تعلیم الفبا و قرائت قرآن و حفظ کردن بخشی از آن و نوشتن از روی سرمشقی که معلم تعیین می کرد.
چون قرآن به عربی است و اطفال از خواندن و تلفظ کردن کلمات و فهمیدن عاجز بودند به ناچار بعد از رنج فراوان و مدتی صرف وقت آن را طوطی وار یاد می گرفتند: از این جا تحصیل کردن بدون فهمیدن و به کار انداختن قوه ی تفکر در ایران معمول شد چنان که اکنون هم این رویه در بسیاری از نقاط ادامه دارد.
به تدریج که کتاب تألیف شد و زبان فارسی نضج گرفت برنامه ی مکاتب توسعه یافت و خواندن رسالات و کتب فارسی و از بر کردن اشعار و حکایات و تعلیم مقدمات صرف و نحو عربی معمول شد. انتخاب کتاب درسی تابع قاعده ی معینی نبود و قوه ی طفل یا سهولت و دشواری کتاب در نظر گرفته نمی شد بلکه میل پدر یا تصادف و دسترسی به کتاب معینی باعث به کار بردن آن در مکتب می گردید - در مکتب گاهی سیاق نیز تدریس می شد.
در مدرسه برنامه شامل موادی بود که امروز در دبیرستان ها و دانشکده ها آموخته می شود و عده و نوع مواد بستگی داشت به شخصیت مدرسین و شماره ی طلاب و وسعت مدرسه و درآمد موقوفات. در ابتدا صرف و نحو لغات عربی تدریس می شد، سپس می پرداختند به معانی بیان و منطق و وقتی طالب علم قادر به فهمیدن متن عربی می شد، رشته ی تخصصی را انتخاب می کرد - علوم دینی، حکمت، طب، علوم ریاضی، دبیری، شاعری، منجمی، مهندسی، و مانند آن.
مدت تحصیل بستگی داشت به استعداد طالب علم و وضع مالی او؛ چنان که عده ای پس از پنج - شش سال مدرسه را ترک و وارد زندگی می شدند، و عده ی دیگر در رشته ای تخصص پیدا کرده به اخذ اجازه نایل می آمدند و بعضی نیز تمام عمر را در مدرسه به مطالعه و عبادت می پرداختند.
برای هر یک از رشته ها به مرور ایام از قرن دوم هجری تألیفاتی به وجود آمد که به تدریج در مدارس معمول شد و مواد تفصیلی برنامه در حقیقت محتویات آن کتب بودند. در این جا محض نمونه فهرست کوچکی از بعضی از تألیفات مذکور نقل می شود:
صرف و نحو و لغت عرب و عروض: کتاب سیبویه در صرف و نحو، کتاب کامل تألیف المبرد، انموزج زمخشری در نحو، غایه العروض ابوالحسن بهرامی، خطبه های نهج البلاغه حضرت امیر، کلیله و دمنه ی روزبه (ابن مقفع)، ترسل صاحب بن عباد.
منطق: شفا و اشارات ابن سینا.
فقه: فقه الاکبر ابوحنیفه، کافی محمد کلینی رازی، و سیط امام محمد غزالی
تفسیر قرآن: تفسیر محمد بن جریر طبری و ترجمه ی آن به فارسی، کشّاف زمخشری، تفسیر ابوالفتوح رازی.
ریاضی: تصانیف محمد بن موسی خوارزمی و ابومعشر بلخی، تفهیم ابوریحان بیرونی، تکمله ی ابونصر بغدادی، صد باب احمد سجزی، جبر و مقابله ی عمرخیام.
حکمت: تألیفات ابونصر فارابی، شفای ابن سینا.
پزشکی: فصول بقراط، مسائل حنین اسحاق، مسائل و کتاب منصوری و حاوی محمد بن زکریای رازی، کامل الصناعه ی علی عباس مجوسی، اغراض سید اسماعیل جرجانی، قانون ابن سینا، ذخیره ی خوارزمشاهی.
دیوان شعرایی چون رودکی، منوچهری، عنصری، عسجدی، فرخی، سنایی، عطار، انوری، خاقانی، نظامی، و شاهنام ی فردوسی را با دقت برای دبیری و شاعری مطالعه می کردند، ولی ظاهراً در مدارس موضوع تدریس نبود.
روش تعلیم: در مکتب روش تعلیم انفرادی بود. معلم بدواً به شاگردان بزرگ تر درس می داد، سپس آن ها را به عنوان خلیفه به آموختن کودکان دیگر می گماشت. همین که شاگرد درس می گرفت، بر جای خود می نشست و آن را به آوای بلند و حرکت موزون بدن تکرار می کرد. به یاد سپردن مهم ترین وسیله ی یاد گرفتن بود و به هیچ وجه فهم یا ذوق طفل رعایت نمی شد. به همین جهت زدن کودک با ترکه و تازیانه و فلک کردن از لوازم و ضروریات هر مکتب به شمار می رفت.
در مساجد و مدارس آزادی فکر و بحث در قسمت اعظم این دوره موجود بود و هر مدرس در کار خود استقلال داشت؛ یعنی پس از شرح عقاید متقدمین یا معاصرین رأی و نظر خود را اظهار و مطلبی را علناً قبول یا رد می کرد و نکات جدیدی را از خود بیان می نمود.
طلاب برای فرا گرفتن درس و روشن ساختن نکات دشوار، مباحثه می کردند. معمولاً دو یا چند تن از طلاب همدرس گرد هم می نشستند و یکی متن درس را از روی کتاب می خواند و دیگران بر سر هر کلمه یا هر سطری ایراد می گرفتند و اشکال می کردند و خواننده باید با منطق و دلیل جواب گوید و رفیقان خود را قانع سازد. به این ترتیب از تمام درس موشکافی می شد و طلاب در منطق و استدلال ورزیده و ماهر می شدند.
اجازه: در مساجد و مدارس معمولاً درس را پس نمی گرفتند و رسماً امتحانی به عمل نمی آمد، ولی طلاب منظم و ساعی را مدرسین عملاً می شناختند زیرا که محصلین ضمن درس یا در پایان آن سؤالاتی می کردند و اشکالات خود را رفع می نمودند و به این ترتیب معلومات و دلبستگی خود را به درس ظاهر می ساختند. بعضی اوقات هم حواشی و تعلیقات یا شرح و تألیفاتی را که داشتند به نظر مدرس می رساندند.
طالب علم همین که به مرحله ای می رسید که می توانست مطالب را استنباط کند و کتابی را تدریس یا روایت کند مدرس به خط خود در پشت آن کتاب اجازه ی قرائت یا روایت می داد و این اجازه به منزله ی دانش نامه ای بود که امروزه در مدارس عالی می دهند. متن عده ی زیادی از این اجازه ها در کتب رجال مانند جلد بیست و پنج بحارالانوار یا قصص العلماء مندرج است. بعضی از آن ها چند سطر و برخی چند صفحه است.
در این جا برای نمونه اجازه ای که ابوعلی احمدبن محمد مسکویه ی رازی صاحب تجارب الامم و کتاب الطهاره در پشت نخستین صفحه ی کتاب الفوزالاصغر که یکی دیگر از تألیفات او است و به خط خویش روایت آن را به ابومنصور یحیی حسن بن علی به سال 418 هجری داده به واسطه ی مقام ارجمند ابن مسکویه در ایران و نمونه ی کتابت هزار سال قبل عیناً ذکر و متن آن نقل و ترجمه می شود.

سمع هذا الکتاب منی و قراء بقرومن قرا الولد النجیب صائن الدین ابومنصور یحیی بن حسن بن علی ادام الله توفیقه و قد اجزت له روایته عنی و روایه مایصح عنده من مجموعاتی و مسموعاتی علی الشرط المعین فی ذلک من اجتناب الغلط و التصحیف. کتبه احمد بن محمد فی شهر... سنه ثمانی عشر و اربع مائه حامدالله تعالی و مصلیاً علی النبی و آله.
که ترجمه ی آن به قرار زیر است:
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
فرزند نجیب صائن الدین ابومنصور یحیی بن حسن بن علی که خداوندش توفیق دهاد این کتاب را از من شنید به نجوی که می خوانند و فرا می گیرند و به او اجازه دادم روایت این کتاب را و همچنین روایت آن چه از مجموعات و مسموعات من نزد او درست باشد به شرط معین در این باب و اجتناب از غلط و تصحیف. احمد بن محمد در ماه... به سال 418 در حالی که حمد کننده بود خدای تعالی را و درود فرستنده بر پیامبر و فرزندان او این سطور را نگاشت.

پی نوشت ها :

1. دوره ی استقلال سیاسی ایران تا سلطه ی مغول (250 - 656).
2. (198 - 218)
3. بخش هایی که از این قسمت به بعد آمده اند، از تاریخ مختصر فرهنگ ایران، نوشته ی عیسی صدیق انتخاب شده است که موجز و در عین حال نسبتاً جامع و مفید به نظر می رسد.
4. وزیر دانشمند ایرانی (326 - 385 ه. ق.).
5. علی بن عباس مجوسی اهوازی، از بزرگ ترین پزشکان اسلام، (وفات 400 ه. ق.).
6. احمد بن محمد بن یعقوب (وفات 421 ه. ق.)، مورخ و نویسنده ی معروف اسلامی ایرانی (در ابتدا زرتشتی بود و سپس اسلام آورد).
7. مدت خلافت: 442 - 467.
8. امام محمد غزالی به سال 450 در نزدیکی طوس متولد شد و در همان شهر در 505 هجری جهان را بدرود گفت.
9. در سال 597 هجری در طوس به دنیا آمد و در 672 در بغداد درگذشت و در حرم امام موسی کاظم (ع) به خاک سپرده شد.
10. در حدود سال 610 هجری قدم به عرصه ی گیتی گذاشت و در حدود سال 691 در شیراز دنیا را بدرود گفته و در خانقاه خویش به خاک سپرده شده و آرامگاهش زیارتگاه ارباب ذوق و معرفت است.

منبع : تاریخ آموزش و پرورش اسلام و ایران