نویسنده: منوچهر صانعی دره بیدی




 

 


در این بخش به آراء اخلاقی مهمترین چهره های این گروه، یعنی منتسکیو، ولتر، روسو، هلوسیوس، هولباخ و دیدرو اشاره خواهیم کرد:
الف- منتسکیو(1) (1755-1689): اشاره کردیم که ویژگی تفکر در نویسندگان فرانسوی، بنا کردن اخلاق بر شناخت علمی است. این نویسندگان غالباً در زمینه های علوم طبیعی متبحرند و سعی دارند اصول عقاید سیاسی و اخلاقی خود را از شناخت علمی خود استنتاج کنند. منتسکیو نمونه ی کامل این طرز تفکر است. وی از کسانی است که از طرفی در علوم طبیعی دست داشته و از طرف دیگر نتیجه ی تحقیقات علمی خود را در امور سیاسی و اخلاقی و اجتماعی به کار برده است. اثر عمده ی او در علوم انسانی کتاب روح القوانین (2) است. روح القوانین را می توان دایره المعارف علوم انسانی دانست زیرا در این کتاب از اصول علم سیاست و اخلاق و جامعه شناسی سخن رفته است نظریه منتسکیو در اخلاق به صورتی که در روح القوانین قابل ملاحظه است، نظری است که در فلسفه ی اخلاق به نسبیت اخلاق یا اخلاق نسبی معروف است، نظری است که در فلسفه اخلاق به نسبیت اخلاق یا اخلاق نسبی معروف است. منتسکیو روح قوانین اخلاقی را برخاسته از طبیعت محل سکونت ملت ها دانسته و چون شرایط طبیعی از لحاظ آب و هوا، سرما و گرما، خشکی و رطوبت و جنگلی و کوهستان و دشت و کویری بودن، در مناطق مختلف، متنوع است و در نظر او عوامل مذکور دخالت مستقیم در رفتار انسان دارند، بنابراین زندگی در هر منطقه ای مستلزم قوانین اخلاقی خاص متناسب با آن منطقه است. پس برای نوع انسان، صرف نظر از زمان و مکان زندگی او اخلاق واحدی وجود ندارد بلکه برای هر ملتی متناسب با محیط زندگیش یک نظام اخلاقی خاص وجود دارد. در اینجا لفظ «اخلاق» را باید به معنای عام آن به کار برد که شامل دین، سنت های اجتماعی، عقاید اسطوره ای، اصول سیاسی حکومت و حتی نوع صنایع و حرفه ها می شود.
البته منتسکیو در زیر نسبیت اخلاقی خود به چند قانون عمومی به عنوان قوانین عام اخلاقی اشاره می کند و البته روح بیان او چنان است که این قوانین را به جای قوانین اخلاق باید قوانین عام حیات نامید. از جمله می گوید: « بر خلاف نظر هابز، صلح نخستین قانون طبیعت است زیرا فکر سلطه بر دیگران از اندیشه های مرکب و ثانوی است. انسان در وهله ی اول در مقابل دیگران به فکر حمله و تعدی نیست.» (3) بعد از اینکه اندیشه ی صلح جویی را به عنوان اولین قانون طبیعت ذکر می کند می گوید: « قانون دوم میل به تهیه ی خوراک، قانون سوم میل جنسی و قانون چهارم میل به زندگی در جامعه به حالت اجتماعی است.»(4) سپس می گوید: «هر نوع حکومتی وابسته به صفت اخلاقی خاصی است (ارسطو). از بین حکومت های سه گانه یعنی جمهوری، سلطنتی و استبدادی، جمهوری بهترین نوع حکومت است. صفت بارز این حکومت، بین مردم عبارت است از حبّ تساوی و برابری. علاقه به تساوی و برابری صفت اصلی حکومت های دموکراسی است که اساس جمهوری را تشکیل می دهد.»(5)
منتسکیو در بین عوامل طبیعی اخلاق بر تأثیر دو عامل گرما و سرما بیش از عوامل دیگر تأکید کرده و تقریباً این دو عامل را عوامل عمده ی تعیین کننده ی خلق و خوی ملت ها دانسته است. در این مورد می گوید: به علت شدت سرما انتهای خارجی اعصاب در سطح پوست منقبض شده و تحریک پذیری خود را تا حدودی از دست می دهد.این امر موجب می شود که تأثرات حسی در وجود ساکنان مناطق سردسیر کمتر باشد و بنابراین تحریک لذات حسی در این مناطق آرام تر است؛ اما در مناطق گرمسیر به علت آزادی و تحریک پذیری انتهای خارجی اعصاب، تحریک پذیری در لذات حسی بیشتر است. پس مردمان ساکن مناطق گرمسیر طبق این قاعده ی طبیعی شهوی تر از ساکنان مناطق سردسیرند. (منتسکیو آزمایش های مربوط به رشد و توقف اعصاب را که خود انجام داده شرح می دهد. ص 483) نتیجه ی این تفاوت طبیعی این است که حتی صدای موسیقی واحدی در ملت انگلستان تأثیری دارد غیر از تأثیری که در ملت ایتالیا دارد.
سپس می گوید: « وجود حرمسراها در کشورهای جنوب [و می توان به این مثال منتسکیو افزود که وجود سنت ازدواج کودکان در هند و بلوغ زودرس دختران در عربستان ] و بسیاری از اختلاف های دیگر در اخلاق و عادات مردم معلول این عوامل طبیعی است.» (6)
منتسکیو می گوید: «صفات روح و عواطف قلب انسانی در اثر آب و هواهای مختلف متفاوت می شود و بنابراین اختلاف طبایع، قوانین اخلاقی و سیاسی هم در آب و هواهای مختلف، باید تغییر کند: هوای سرد موجب انقباض عضلات و از این طریق موجب تحریک آنها می شود و برعکس هوای گرم موجب سستی عضلات و در نتیجه عدم تحریک آنها می شود. پس در مناطق سردسیر انسانها نیرومندترند. تأثیر این نیرومندی عبارت است از اعتماد به نفس کامل یعنی تهور و فعالیت، اعتماد کامل به امنیت یعنی صداقت کامل و نداشتن حیله و سوء ظن. این صفات نتیجه ی مستقیم توانایی و سلامت است. حال اگر کسی را در هوای گرم نگه دارند. به موجب ضعفی که به او دست خواهد داد برای کارهای متهورانه آمادگی نخواهد داشت.»(7)
هوای سرد ساکنان منطقه را مقاوم و سخت کوش و توانا می کند و هوای گرم برعکس ساکنان را سست و بی حال و کم توان. این امر علت برتری طبیعی ساکنان مناطق سردسیر است و موجب رقیت و بردگی ساکنان گرمسیر. به این دلیل است که در آسیا در طول تاریخ، همواره مهاجمان از شمال سردسیر به جنوب گرمسیر حمله کرده اند.(8)
حتی تشکیل حکومت های بزرگ و امپراطوری ها، با نوع زمین از لحاظ حاصل خیزی ارتباط دارد و غالباً ساکنان دشت های حاصل خیز به حکومت های سلطنتی و اشرافی و امپراطوری تن می دهند.(9)
یکی دیگر از نتایج این تفاوت طبیعی عبارت است از پایبندی شرقیان به سنت های ملی؛ زیرا این ملت ها تغییر در اخلاق را بسهولت نمی پذیرند و خلقیات آنها ثابت است.(10) [و این نتیجه ی مستقیم عدم تحرک طبیعی آنهاست. زیرا تغییر در ارزش های اخلاقی مشروط به سعی و کوشش فکری و عقیدتی است و ثبات عقیده ناشی از عدم تحرک است. به این دلیل است که محققان و دانشمندان دائماً تغییر رأی می دهند و عوام جاهل در طور عمر خود بر یک اندیشه ثابت می مانند.] عدم تحرک لازمه ی گرمای شدید کشور هند است و موجب شده است تا عرفا و پیشوایان اخلاقی و مذهبی در جنگ ها «سکوت» و بیکار نشستن در زیر درختان را به عنوان روش رسیدن به حقیقت تعلیم دهند. [و می دانیم که سکوت عدم تحرک است حتی در گفتار و حاکی از تعطیل فکر است. ] روش رهبانیت با افزایش گرمای محل سکونت نسبت مستقیم دارد. هرچه هوای محیط گرم تر باشد بازار راهبان با رونق تر است. [برای قبول صحت این ادعا خوب است «نیروانا» (11) ی هندی را با سنت شوالیه های اروپا مقایسه کنیم.] منع شراب در اسلام (به اعتبار این که خاستگاه آن منطقه ی گرم عربستان است و بر گرمای بدن می افزاید) مثال دیگری است. از خط استوا هرچه به دو طرف مقابل یعنی دو قطب شمال و جنوب نزدیک شوید، متناسب با افزایش سرما شرب خمر با رونق تر است. احتیاجات مختلف در آب وهواهای مختلف، اطوار مختلف زندگی را به وجود می آورد واین اطوار گوناگون مستلزم وضع قوانین گوناگون متناسب با آنهاست.(12)
شرایط طبیعی قوانین خاصی را در مشرق زمین اقتضا کرده است؛ از جمله: جدایی زنان از مردان در امور اجتماعی، جا دادن زنان در حرمسرا و «اندرون»، تعیین حجاب، کوتاهی صدا، اطاعت از شوهر و جز آن.(13)
از موارد دیگر تأثیر آب و هوا، تعدد زوجات در مشرق زمین است. علت این امر تأثیر گرما بر زودرس بودن زنان است ؛ و در نتیجه پیری زودرس آنان؛ اما درهوای سرد و معتدل زن و مرد متناسب با هم پیر می شوند. و زن جاذبه ی جنسی خود را برای مرد حفظ می کند و تعدد زوجات کمتر مصداق پیدا می کند.(14) منتسکیو می گوید علت اینکه در آسیا اسلام بیش از مسیحیت گسترش یافته همین است زیرا اسلام برخاسته از منطقه گرم عربستان است [ برخلاف مسیحیت که در منطقه ی خوش آب و هوای شام برخاست] و قوانین آن متناسب با هوای گرم آسیاست. از طرف دیگر بنا بر شواهد آماری در آسیا و افریقا تعداد موالید دختر بیشتر از پسر است؛ و این امر خود موجب مشروعیت تعدد زوجات می شود.(15)
به این ترتیب منتسکیو پیدایش اصول اعتقادی ادیان را که اساس حقوق اجتماعی و معاملات و اخلاق و سنت های مردم را تشکیل می دهد به شرایط طبیعی منطقه نسبت می دهد. در این مورد می گوید ظهور ادیان در ممالک و مناطق کره ی زمین هر کدام با مجموعه ی قوانین و تجویز وتحریم های خود متناسب با موقعیت طبیعی و آب وهوای منطقه ی خود است. با توسل به این نظریه نشان می دهد که تحریم گوشت گاو در هند و گوشت خوک در اسلام، هر دو متناسب با شرایط طبیعی این مناطق است. البته مقصود از منطقه ی اسلام، سرزمین عربستان است که بنا بر گزارش منتسکیو در آنجا خوک نایاب است. وی وجوب غسل در اسلام را نیز برخاسته از شرایط محیط می داند زیرا در هوای گرم برای مبارزه با گرما باید پیوسته انسان تنش را شستشو دهد.(16)
حاصل این نحو تفکر نسبیت اخلاقی است بنابراین نظریه نمی توان قوانین اخلاقی واحد و ثابتی برای تمام انسان ها تحت هر شرایطی و درهر زمان و مکانی تصویب کرد. این نظریه به شرط آن که به افراط نگراید و به نحو انتقادی مورد بحث وتحقیق واقع شود از درجه بالایی از واقعیت برخوردار است و بسیاری از اصول آن (اگر نه تمام آن را) می توان پذیرفت.
ب - ولتر (1778 - 1694): درباره ولتر به سختی می توان یک نظام فکر و اصول اعتقادی به عنوان یک فلسفه ی خاص به او نسبت داد. نه شخصیت او قابل طبقه بندی در گروه معینی است و نه اصول اعتقادی معینی می توان به او نسبت داد. تنها چیزی که با قاطعیت می توان به او نسبت داد این است که با نوشته های پر حجم و متنوع خود در شکستن اقتدار کلیسا و گشودن راه برای رشد فرهنگ و تمدن جدید در فرانسه دخالت و تأثیر مستقیم داشته است. از لحاظ اعتقادی او را ملحد دانسته اند اما بنابر شواهدی که ویل دورانت در تاریخ تمدن خود آورده در اواخر عمر به مسیحیت و اعتقاد دینی بازگشت. اما در دوره ی فعالیت قلمی خود شاید در فرانسه بیش از هر نویسنده ی دیگری در رسوا کردن کلیسا و برملا کردن حماقت های آن موفق بوده است. آنچه در اینجا از آراء او نقل می کنیم از تاریخ تمدن نوشته ی ویل واری یل دورانت(17) اقتباس شده است. آنان می نویسند از جوانی آثار الحاد در فکر او پیدا شد. از جمله اینکه دوزخ را انکار کرد و بهشت را «خوابگاه بزرگ جهان» نامید. ولتر به مفید بودن علم تأکید می کردوبرای آشنا کردن فرانسویان با دست آوردهای علمی جدید از جمله فیزیک نیوتن در انگلستان سعی بسیار کرد. امتیاز ولتر در نویسندگی، شوخ طبعی و بذله گویی او بود که با طبع شعر او درآمیخته بود. وقتی پادشاه تعداد اسب های اصطبل سلطنتی را تقلیل داد ولتر نوشت « بهتر بود اعلیحضرت خران دربار را تقلیل می داد.» ولتر در عین انکار اصول مسیحیت با دین طبیعی موافق است و آن را می پذیرد. درنامه ای نوشته است: « خداوندی که دین طبیعی را در قلب تو جایگزین کرده است از روح پاک و بی آلایش دلگیر نخواهد شد. بدان که روح انسان دادگر همیشه نزد خداوند ارجمند است.» نیش قلم او همه جا متوجه دین داران عامیانه و متعصب و خرافی است. پس او منکر دینی است که به خرافه بگراید و راهی غیر از راه عقل برگزیند.
ولتر به تأثیر تربیت در تقوم و شکل گیری شخصیت انسان اعتقاد راسخ دارد و بر این باور است که می توان عقاید خرافی ناشی از بدفهمی دین را با تربیت علمی اصلاح کرد. در یکی از نمایش نامه هایش می نویسد: «افکار ما، رفتار ما و دین ما همه مخلوق رسوم اند. اگر زائیر [دختری که قهرمان این نمایش نامه است] در کرانه های رود گنگ متولد شده بود. خدایان برهمنان و هندوان را پرستش می کرد. جز آنچه به ما آموخته اند چیز دیگری نمی دانیم.» در کتاب نامه هایی درباره ی انگلستان (18) در مخالفت با تعالیم کلیسا، راجع به کویکرها می گوید: «اینان نه سازمان کلیسایی دارند نه کشیش ونه آیین های مقدس، اما فرایض مسیحی را بهتر از هر مسیحی دیگری بجا می آورند.» درمورد کسانی که دین خود را آزادانه انتخاب می کنند می نویسد از راهی که خود می پسندند به بهشت می روند.
ولتر به صراحت معتقد به اصالت ماده نیست اما مسلک تجربی هابز و لاک را به آراء دکارت ترجیح می دهد. کوگیتوی دکارت را به این صورت تغییر داد که : «من جسمی هستم که می اندیشم و بیش از این چیزی نمی دانم.» و با این سخن لاک که : خدا می تواند به ماده قدرت تفکر داده باشد همدردی نشان می دهد و به فرانسویان توصیه می کردکه به جای دکارت افکار نیوتن را پی گیری کنند. عناصری که از نشانه های انقلاب کوپرنیکی در اخلاق است یعنی توجه به شعور اخلاقی، حس اخلاقی، حس همدردی و توجه به مفید بودن افعال و اقدامات انسان، همزمان با هیوم و گاهی قبل از او در نوشته های ولتر دیده شده است.
گاهی با تمایلات ماتریالیستی در نوشته های او قوت می گیرد چنانکه می گوید ذهن حالتی از ماده و کارکرد آن است. برای خدا امکان دارد که به ماده قدرت تفکر داده باشد (لاک) و شاید در دین محاسنی وجود داشته باشد اما انسان عاقل برای خوب بودن به دین احتیاج ندارد (رازی). کشیشان دین را وسیله گمراهی مردم قرار داده اند نه وسیله ی هدایت آنان. فضیلت اخلاقی در اطاعت امر خدا به منظور وصول به سعادت اخروی نیست بلکه در کار و کوشش برای تحصیل سعادت دنیوی است.
ولتر انسان را طبیعتاً عدالت جو و خیرخواه می داند (روسو) و نسبت به شرایط زندگی خوشبین است چنانکه به فردریک کبیر نوشته است : « لذت های این جهان بسیار بیشتر از دردهای آن است.» ولتر در دفاع از دایره المعارف و به قصد همکاری با مسؤولان آن مقاله های متعدد نوشت و در نامه ای خطاب به دیدرو و دالامبر می نویسد: «با فرومایگان نبرد کنید و رجزخوانی های توخالی و سفسطه های حقیرانه و دروغ های بزرگ و تناقض گویی ها و یاوه سرایی های آنان را بی اثر سازید.»
سهم ولتر در فلسفه ی اخلاق، رشد و تقویت عواطف اخلاقی، استقرار اصول عقلانی به جای عقاید خرافی، رهاندن اندیشه ها از قید تربیت های غیر علمی و دنیوی کردن مفهوم سعادت بسیار است اگر چه نظریه خاصی در اخلاق نیاورده است. موفقیت او معلول این امر است که برای هدایت مردم اصول عقلانی را در قالب خطا به می ریخت یعنی ابزاری که برای عوام قابل درک است.
پ - روسو (1778- 1712) : ژان ژاک روسو از متفکران پر نفوذ قرن هجدهم فرانسه است. تأثیر او در کانت کمتر از تأثیر هیوم نیست. از طرف دیگر او را از معلمان انقلاب فرانسه دانسته اند. در دفاع از آزادی و تساوی حقوق و نفی قدرت سلطه گران هم شأن جان لاک است و در دنیای جدید و پس از افلاطون از معدود کسانی است که به تساوی حقوق زن و مرد به صراحت اعتراف کرده است. به طهارت فطرت و عدالت طبیعت معتقد است و هرگونه رذیلت اخلاقی و انحراف و ستم و تعدی را معلول نظام تربیتی فاسد می داند. وی معتقد است که انسان فطرتاً شریف است و فقط تعالیم غلط او را فاسد می کند. وجدان اخلاقی و قوه ی درک اصول اخلاقی را فطری می داند و می گوید: «مگر نمی بینید که عموم جهانیان که در هر موضوعی با هم اختلاف دارند فقط در مورد وجدان کاملاً هم عقیده اند. نمی توان گفت در فکر بشر غیر از آنچه که از خارج آمده، چیز دیگری وجود ندارد و قضاوتی که درباره ی امور می کنیم بر طبق مفاهیم تجربی است.»(19)
حال چون وجدان اخلاقی در نظر او فطری و غیر اکتسابی است، می توان اصول اخلاقی را بدون تعالیم فیلسوفان و عالمان اخلاق دریافت. در این مورد می گوید: «برای این که بدانم چه حقایقی را سرمشق خود قرار دهم و از آن تبعیت کنم تا بتوانم وظایف خود را درست انجام دهم، از آراء فیلسوفان بزرگ پیروی نمی کنم بلکه این حقایق را در قلب خود می یابم که به دست طبیعت با خطوط محو ناشدنی نگاشته شده است. آنچه را که حس می کنم خوب است حتماً خوب است و آنچه را که حس می کنم بد است یقیناً بد است. بهترین قاضی، وجدان ماست؛ وجدان صدای روح است.» (20)
به این ترتیب روسو ضمن قول به فطری بودن اصول اخلاقی قوه ی شناخت این اصول را به جای عقل، مانند هیوم، احساس دانسته است. علاوه بر اشارات او در عبارات فوق راجع به این مطلب می گوید: « انسان از آن قسمت از آراء دیگران به رقت می آید و برای آن دلسوزی می کند که ممکن است خودش هم گرفتار آن گردد. ترحمی که انسان نسبت به افراد بدبخت حس می کند... متناسب با احساسی است که برای آنها قائل است.» (21) و نیز می گوید: « اساس رفتار اخلاقی در وجدان و احساسات ما قرار دارد زیرا عقل نمی تواند بین من و دیگران پیوند اخلاقی برقرار کند.» (22) « اغلب ندای عقل ما را فریب می دهد به این جهت است که ما حق داریم گاهی دلایل آن را نپذیریم؛ اما وجدان ما را فریب نمی دهد و راهنمای واقعی انسان است. هر کس تابع وجدان باشد بیم گمراه شدن ندارد.» (23) اعمال وجدان از نوع قضاوت عقلانی نیست بلکه زاییده ی نوعی احساس فطری است. هر گاه عقل بتواند فضیلتی را تشخیص دهد، این حس فطری ما را وادار می کند که آن را دوست بداریم. روسو سپس در مورد وجدان می گوید:
ای وجدان، ای وجدان
ای غریزه ی ملکوتی، ای ندای جاودان و آسمانی
ای آنچه عاقل و آزاد هستی.
ای آنکه خوبی و بدی را بدون خطا قضاوت می کنی
تو هستی که انسان را به خدا نزدیک می کنی، طبیعت او را نیک می گردانی، و اعمال او را با قوانین اخلاقی وفق می دهی.(24)
حال اگر فطرت انسان پاک است و اصول اخلاقی در فطرت او نهفته است، پس تربیت اخلاقی باید فقط در جهت رشد قوای طبیعی و بر وفق این طبیعت فطری باشد تعلیم و تربیت باید یک جریان سرور آفرین و مناسب رشد و نمو طبیعی باشد به نحوی که استعدادهای طبیعی را آزادانه برای بهره مندی از کار و زندگی و لذت تقویت کند معلم تربیت باید طبیعت را الگو و راهنمای خود قرار دهد.(25)
روسو مانند منتسکیو و بسیاری از متفکران زمانش چگونگی رشد قوا و استعدادهای طبیعی انسان را تابع شرایط محیط زندگی می داند: « تمام اطفال به یک نحو از دوره کودکی وارد دوره ی بلوغ نمی شوند. این موضوع به خصوصیات فردی و آب هوای محلی بستگی دارد. همه می دانند که کودکان مناطق گرمسیر زودتر از اطفال مناطق سردسیر بالغ می شوند.» (26) یکی از نمونه های تربیت طبیعی این است که مسائل زندگی و واقعیت های طبیعی را باید به همان صورت که در واقعیت خود موجودات است در معرض ادراک کودک قرار داد. در این مورد می گوید: « هر چه را که بخواهید از کودک مخفی کنید، کنجکاوی او را از این طریق تحریک می کند و آن را زودتر از امور دیگران فرا می گیرد. تجربه نشان می دهد که این روش غیر عاقلانه برخلاف طبیعت است و اخلاق کودک را فاسد می کند.» (27)
یکی از نکاتی که روسو متناسب با اصول آراء خود بدان توجه کرده است تفکیک خودخواهی از خودپسندی است. واضح است که هر متفکری که در اخلاق احساس را به جای عقل بنشاند، چنان که در مورد معتقدان به حس اخلاقی بخصوص شافتسبری دیدیم، باید جایگاهی برای خودخواهی در اخلاق باز کند. اما خودخواهی را نباید به معنای ترجیح خود بر دیگران و تعدی به حقوق دیگران دانست. خودخواهی از احساسات بنیادی حیاتی است. وباید آن را از خودپسندی جداگانه تلقی کرد. خودخواهی می تواند با خیرخواهی یا نوع دوستی قابل جمع باشد اما خود پسندی را نمی توان با نوع دوستی جمع کرد. روسو در این مورد می گوید: « اولین احساس کودک این است که خود را دوست بدارد (فرق است بین خودخواهی و خود پسندی) خودخواهی که فقط مربوط به خودمان است، وقتی احتیاجات واقعی ما رفع شود، ارضا می گردد؛ ولی خودپسندی که خودمان را با دیگران مقایسه می کند، هرگز ارضا نمی شود؛ زیرا این احساس که ما را بر آن می دارد تا خود را به دیگران ترجیح دهیم، مستلزم آن است که دیگران نیز خود را به ما ترجیح دهند. بدین ترتیب است که احساسات لطیف و دوست داشتنی از خودخواهی ناشی می شود و احساسات تنفر آمیز و غیر انسانی از خود پسندی سرچشمه می گیرد.»(28)
از نکات دیگری که در نوشته های روسو در زمینه ی اخلاق به چشم می خورد، اعتقاد راسخ او به تساوی زن و مرد است. این مطلب را در تفکر غرب ابتدا افلاطون بیان کرده بود. روسو دراین مورد می گوید: «کسانی که زن را به عنوان یک مرد ناقص در نظر می گیرند بدون شک در اشتباه اند. آنها فقط به ظاهر امر توجه دارند؛ تا سن بلوغ دختران و پسران از لحاظ ظاهری هیچ فرقی با هم ندارند؛ شکل و قیافه و رنگ و رو و صدای آنها یکسان است.» (29) بجز در امور جنسی، زن و مرد کاملاً یکسان اند، هر دو، اعضا، احتیاجات و احساسات مشابهی دارند؛ هر دو به یک نحو خلق شده اند و هر دو یک جور کار می کنند.(30)
ت - هلوسیوس(31) (1771- 1715) : ژان کلود آدرین هلوسیوس در پاریس متولد شد، در دانشگاه پزشکی آموخت و با ولتر و منتسکیو انس گرفت و با هولباخ رفت و آمد داشت. کتاب او به نام درباره ی ذهن (32) که به قول ویل دورانت مقدر بود جهان را تکان دهد، در سال 1758 منتشر شد. این کتاب در مدت 6 ماه 20 مرتبه تجدید چاپ شد.(33)
هلوسیوس در کتاب دومش به نام درباره ی انسان (34) جهل پیشوایان کلیسا را برملا ساخت و از آزادی دین و عقیده و گفتار و تساوی مطلق زن مرد دفاع کرد. هلوسیوس اصالت ماده را بنیاد اندیشه اش قرار داد و مانند جان لاک تمام ادراک را حاصل تجربه و احساس می دانست. روح نیرویی است که در ماده پدید می آید. «پدیده های مربوط به پزشکی و تاریخ طبیعی نشان می دهد که این نیرو با شکل گیری اندام های بدن پدیدار می شود و تا اندام ها پایدارند پایدار می ماند و با متلاشی شدن اندام ها متلاشی می شود.» جانوران نیز از روح به همین معنی برخوردارند. آراء هلوسیوس ترکیبی از آراء هابز و لاک است.
نسبت امیال و شهوات به انسان مثل نسبت حرکت به ماده است. یعنی انسان بدون شهوت وتمایلات مثل ماده ی بی حرکت است. همین شهوات است که انسان را به کسب دانش وادار می کند. «دست آورد فکری انسان متناسب است با شدت شهوات او. نابغه انسانی است با شهوات قوی و انسان کودن موجودی است که از شهوات بی بهره است.» اساسی ترین شهوت عشق به قدرت است و اساسی بودن آن به این است که منشأ قدرت و توانایی است. به این ترتیب هلوسیوس انقلاب کوپرنیکی اخلاق را که هیوم آغاز کرده بود تکمیل کرد زیرا اگر هیوم گفته بود عقل برده ی انفعالات است وی با آراء خود حتی عقل را لایق این بردگی نمی داند و اصولاً موجودیتی غیر از شهوات و امیال برای عقل قائل نیست، چنانکه مبدأ کسب دانش را همین شهوات می داند.
هلوسیوس تفاوت در آراء وعقاید و اصولاً در شخصیت انسان ها را معلول دو چیز می داند: تربیت و نژاد. اما تفاوت نژادی، خود، معلول محیط طبیعی زندگی است. اگر شرایط محیط زندگی و مبانی تربیتی انسان یکسان باشد نه در نژاد مردم اختلاف است و نه در شخصیت و رفتار آنها. اما چون اختلاف در محیط زندگی به حکم طبیعت اجتناب ناپذیراست، آموزش و پرورش اساس تمدن بشری است و هر نوع فساد در رفتار معلول جهل ونادانی است.(35)
پس از طرفی رشد انسان متوقف بر رشد و ارضای تمایلات و شهوات است و از طرف دیگر تربیت اساس رفتار انسان را تشکیل می دهد. ترکیب این دو دیدگاه برنامه ی اخلاقی هلوسیوس را مجسم می کند. تربیت کلیسایی بر اساس سرکوب کردن تمایلات بنا شده بود و درنظر هلوسیوس سرکوب تمایلات به معنی سرکوب شخصیت انسان است. به این ترتیب باید با تعالیم کلیسا مبارزه کرد. مبارزه با کلیسا وجه مشترک تمام متفکران قرن هجدهم فرانسه است و هلوسیوس یکی از مهره های اصلی این میدان است. فقر و تجرد از تعالیم فاسد کلیسا است که باید ملغی گردد. مقامات کلیسا به مردم ترس و وحشت می فروشند و رونق بازارشان مشروط به جهالت و ساده لوحی مردم است و رهایی از چنگ تعلیمات فاسد و خرافات آنها فقط در پرتو رشد عقل و این هم فقط به برکت کسب دانش تجربی ممکن است. مردم باید در انتخاب عقاید دینی آزاد باشند، و پیشوایان کلیسا مانع این آزادی اند. دین باید دین واحد جهانی باشد [نه مسیحیت] و اخلاق را بر اساس «اخلاق طبیعی» بدون ترس از مجازات و مکافات اخروی تقویت کند. اطاعت از عقل مقدم بر اطاعت از آموزش های کلیساست.(36)
فضایل و رذایل اخلاقی وابسته به قانون است نه اخلاق دینی. اگر قانون جنایتکاران را مجازات نکند، دین از جنایت آنها ممانعت نمی کند. نظم شهر معلول شب زنده داری مأموران پلیس است نه دیانت شهروندان. بنابراین، فلسفه باید یک اخلاق مستقل از دین تدوین کند (کانت). سرشت آدمی نه قابل نکوهش است ونه قابل ستایش بلکه باید اخلاقی متناسب با طبیعت آن تدوین کرد. انسان فی نفسه نه خوب است و نه بد. خوبی ها و بدی ها در جامعه شکل می گیرند. چیزی به نام شعور اخلاقی فطری [برخلاف نظر روسو] وجود ندارد. تمام ارزش های اخلاقی معلول الگوهای تربیتی است. غایت حیات انسان درک لذت و برخورداری از خوشی و سعادت دنیوی است و کسب دانش لذیذترین لذت هاست. ریاضت وترک دنیا عین ابلهی و جهالت است.
به این ترتیب اصالت ماده ی طبیعت گرایانه ی هلوسیوس او را به صورت یکی از مخالفان تربیت دینی معرفی می کند که اخلاق را فقط دستوری برای تدوین هر چه بهتر زندگی دنیوی می داند. انتقاد هلوسیوس از ارزش ها و تعالیم دینی کلیسا بسیار گزنده و اغلب افراطی است و تنفر او را از افراط کاری های کلیسا نشان می دهد.
ث - هولباخ (1789- 1723): پل هانری دیتریش، بارون هولباخ (37) نمونه یک «دانشمند ثروتمند» بود وثروث وامکانات مالی اش را تماماً درخدمت دانش و فرهنگ نهاد. خانه اش مجمع فیلسوفان و محققان بود و افرادی چون هلوسیوس، دالامبر،(38) دیدرو و روسو بر سفره ی او می نشستند تا پایه های فرهنگ و تمدن جدید را بنا کنند. درخانه ی او «آزادترین، جانبخش ترین و آموزنده ترین سخنان از فلسفه، دین و حکومت به میان می آمد.» دیدرو گفته است در این مجلس، « از شعر، هنر، فلسفه، عشق، اعتقاد به خلود نفس، انسان، خدایان، شاهان، زمان ومکان و مرگ و زندگی سخن می رفت.» هولباخ به دایره المعارف کمک مالی کرد و بسیاری از مقالات آن را نوشت. وی با نظارت دستگاه دینی بر آموزش و پرورش مخالف بود و دخالت آن را در امور زندگی و آموزش مخالف رشد انسان می دانست. سعادت انسان در گرو رشد علمی است و اعمال نظر دستگاه دینی مانع رشد علمی است پس تشکیلات کلیسا مانع سعادت انسان است.(39)
هولباخ به دین بسیار بدبین است و می گوید: « دین نیرنگی است برای تخدیر مردم (مارکس) به کمک تعصب به منظور بازداشتن آنها از مبارزه با مظالمی که دولت ها بر آنان تحمیل می می کنند.» وی اتحاد دین (مسیحیت) و حکومت را عامل اصلی بدبختی های مردم می دانست و می گفت: « دین را برای سعادت کشور زیان بخش، دشمن اندیشه ی مردم و مخالف اخلاق صحیح می دانم.»(40)
به نظر هولباخ چون معتقدات دین در معرض تغییر و تحول است بنا کردن اخلاق بر پایه ی دین عملاً به تخریب و انهدام اخلاق می انجامد. در این مورد می گفت: « هر کس از سستی یا کذب دلایلی که در اثبات حقانیت دین او اقامه شده است. اگر به جای اخلاق دینی، اخلاق طبیعی به مردم تعلیم دهید خطر فساد اخلاق از میان خواهد رفت. مثلاً به جای تقبیح هرزگی به این دلیل که خدا آن را منع کرده است باید بگوییم زیاده روی مخالف اصل صیانت ذات است.»(41)
هولباخ تفکرش را بر اساس اصالت ماده بنا کرده و سرآغاز اندیشه ی اصالت مادی او این است که «در جهان همه چیز در حرکت است؛ حرکت در ذات طبیعت است. هرگاه طبیعت را خوب بنگریم، خواهیم دید که چیزی در آن آرام و ساکن نیست. هر آنچه به دیده ی ما ساکن می نماید حتی لحظه ای بی حرکت نیست. موجودات همواره زاد و ولد می کنند، فزونی و کاهش می یابند و متلاشی می شوند.» (42) انسان نیز موجودی است کاملاً مادی و تابع قوانین طبیعت. چگونه ممکن است بدن مادی و روح غیر مادی بر یکدیگر اثر کنند (دکارت)؟ روح بخشی از سازمان و فعالیت بدن است و نمی تواند دارای هستی مستقل باشد.(43) سپس از قطعیت یا جبر علمی (دترمینیسم)(44) دفاع می کند و می گوید: « زندگی انسان خطی است که به فرمان طبیعت بر روی زمین کشیده شده و انسان قادر نیست یک لحظه از آن منحرف شود. انسان به میل خود متولد نشده واندیشه ها وعادت هایش را به میل خود انتخاب نکرده است. انسان تحت تأثیر علت هایی که از اختیار وی بیرون است دائماً در تغییر است.» به این ترتیب شخصیت و زندگی و صفات آدمی معلول عوامل پیرامون اوست. اما این قول به جبر نباید دست جنایتکاران را به بهانه ی جبر باز گذارد تا هر گناهی بخواهند مرتکب شوند؛ بلکه برعکس چون حیات انسان معلول شرایط و عوامل و انگیزه هایی است که یکی از آنها ضوابط و مقررات اجتماعی است، مربیان و آموزگاران و قانونگذاران باید تدبیری بیندیشند تا به منحرفان مجال تعدی ندهند. پس قول به جبر نمی تواند راه را برای ارتکاب جنایت و تعدی و تجاوز باز کند. زندگی انسان معلول دو عامل عمده است: وراثت و تربیت. ساخت وراثت و تغییر در آن مستقیماً در اختیار انسان نیست. اما با مبانی تربیت می توان ناهنجاری های آن را اصلاح کرد همانطور که برای معالجه بیماری های ارثی می توان تدبیر اندیشید.
هولباخ در ادامه آراء الحادی اش می گوید اعتقاد به خدا معلول جهل و ترس است (هیوم)، و آگاهی علمی بر قوانین طبیعت انسان را از این خرافه می رهاند. عامل پرستش خدایان ضعف، عامل حفظ آنها در فرهنگ انسانی ساده لوحی، و عامل تقدیس آنها عادت و سنت های عامیانه است و عامل تقویت و قول به قهار بودن آنها ستم و زورگویی جباران است. نظم طبیعت دال بر قوانین مکانیکی است نه بر ناظم متعال. نظم و بی نظمی معلول احساسات لذید و مولم است، همانطور که زشتی و زیبایی اشیاء معلول چنین احساساتی است و این احساسات حاصل تجربه های مکرر ماست. اما در هر حال خواه انسانی باشد که نظم جهان را حس کند خواه نباشد، قوانین مکانیکی طبیعت کار خود را انجام خواهند داد.(45)
در مورد ارتباط دین و اخلاق هولباخ معتقد است که اخلاقی بودن با دیانت هیچ ملازمتی ندارد. نه فاسدان اخلاقی الزاماً بی دین اند و نه متدینان الزاماً متخلق به اخلاق حسنه اند. «با آنکه شرح دوزخ بسی هراس انگیز است، تبهکاران بسیاری شهرهای ما را انباشته اند. آیا تبهکارانی که به دزدی و آدم کشی محکوم شده اند، ملحد بوده اند؟ نه، آنها به خدا ایمان دارند. آیا دین دارترین پدران هنگام اندرز دادن به فرزندانشان از خدا سخن می گویند؟ نه، بلکه به آنها می گویند که هرزگی چگونه سلامتشان را به خطر می اندازد. » اما اگر دین درموردی هم به سود اخلاق گامی برداشته باشد، این سودرسانی به اخلاق با زیانی که به اخلاق زده است برابری نمی کند. پس علاوه بر اینکه سازنده ی اخلاق نیست مخرب آن هم هست. «دین [مسیحیت] میلیون ها تن را به مردمی نامعقول، جنایتکارانی بی رحم و سنگ دل و مردمی تبهکار و متعصب مبدل ساخته است و اذهان آنان را منحرف کرده است. علاوه بر این دین با فشارهای ناروای خودمردم را به نفاق و ریا وادار می کند، و این پدیده ی اجتماعی خود منشأ رذایل متعددی است. » (46) بیشتر انتقادات هولباخ متوجه سازمان کلیساست و در مورد همه ی ادیان وهمه دین داران صادق نیست. انتقاد دیگری که بر اندیشه ی دینی وارد کرده این است که دین هوش و استعداد متفکران را به خود مشغول کرده واز توجه به امور سازنده زندگی باز می دارد و به امور بی حاصل متافیزیکی و تخیلی مشغول می کند و بحث درمورد علیت مبقیه ی دکارت، علیت اعدادی مالبرانش (47) و قانون هماهنگی لایب نیتس (48) را از این قبیل می داند. می توان قول به قضا و قدر و عقول و فرشتگان را نیز از این دست دانست. علاوه بر این فکر رستگاری فردی که از تعالیم دینی است از حس اجتماعی انسان می کاهد و او را به انزوای اجتماعی وا می دارد چنانکه زهد و پرهیز از امور دنیوی از ویژگی دین داران است.
وجدان اخلاقی عبارت است از مجموعه ی القائات تربیتی نه ندای فطری آفریدگار. وجود انسان مخزن هزاران امر و نهی و ستایش و نکوهش است که در سرتاسر عمر بر او می بارد. القائات تربیتی نادرست چه بسا رذیلتی را به صورت فضیلت جلوه دهد چنانکه ارتکاب زنا با تمام تحریم و ممنوعیت دینی آن، از جانب مرتکبان، افتخار تلقی می شود و چاپلوسی در قاموس درباریان فضیلت محسوب می شود و...
ج - دیدرو (1784 - 1713): دنی دیدرو (49) مدیر دایره المعارف فرانسه معتقد است که آزمایش برنده ترین سلاح عقل است و مثل بیکن و به تبع او سلطه بر طبیعت را برترین میوه ی علم می داند. دیدرو با ریاضیات و فیزیک و زیست شناسی زمان خود آشنا بود و زبانهای یونانی و لاتین و انگلیسی و ایتالیایی را می دانست. مثل شافتسبری معتقد بود که خیر و زیبایی یک واقعیت است. به نظر وی قانون اخلاقی اگر به جای دین بر عقل متکی باشد می تواند پایه ی نظام اجتماعی باشد. فلسفه باید از رقیبان عقل (یعنی امیال و شهوات) حمایت کند زیرا شهوات و امیال و ارضای آنها روان انسان را اعتلا می بخشد. بدون ارضای امیال رشد اخلاقی انسان متوقف خواهد شد. اما ارضای امیال اگر تابع عقل نباشد ویرانی به بار خواهد آورد. دیدرو به جای اینکه احساس را به جای عقل بنشاند، بیشتر سعی دارد بین این دو الفت برقرار کند. اساس رشد اخلاقی انسان ارضای تمایلات است اما این امر باید تابع عقل باشد و مقصود از عقل قوه ای است که به برکت درک معارف گوناگون انسان را از بند جهالت می رهاند. دیدرو جهل و نادانی را عامل اصلی تمام رذایل و انحراف ها وناکامی ها و نابرابری ها و ستم ها می داند. از نظر او خیر عبارت است از اجرای وظایف انسان ها نسبت به یکدیگر نه وظایف انسان نسبت به خدا. دیدرو در اخلاق مثل روسو به اصالت طبیعت و مثل کلبیان یونان قدیم به آزادی کامل اخلاقی و طرد تمام قید و بندهای اجتماعی و به قول ویل دورانت به آنارشیسم اخلاقی معتقد بود. وی به انسان تعلیم می دهد که «از طبیعت پیروی کند.» به این معنی که غرایز طبیعی خود را بطور طبیعی و به دور از هر گونه قید وبند اجتماعی ارضا کند. این جمله از اوست: « زنا از کوچک ترین دروغ کمتر سزاوار نکوهش است.»
دیدرو از دیدگاه زیست شناسی به اخلاق می نگرد و هر کیفیتی را که ضامن بقای نوع انسان باشد فضیلت می شمارد. وی در اخلاق و سیاست به نوعی کمونیسم اعتقاد دارد. در این مورد می گوید: «معتقدم که بشریت روی نیک بختی نخواهد دید مگر در جایی که شاه (حاکم) و کشیش (دین) و قانون نباشد، مالکیت و مال من و مال تو نباشد و فضیلت و رذیلت را در آن مفهومی نباشد». در علو طبع و آزادگی و بزرگ منشی این ملحد از خدا بی خبر داستانی گفته اند که به شنیدنش می ارزد: جوانی که هجونامه ای علیه او نوشته بود آن را به دیدرو نشان داد و گفت به نان احتیاج دارد؛ دیدرو با خوشرویی هجونامه را اصلاح کرد و جوان را راهنمایی کرد تا آن را نزد یکی از دشمنان خود که از منتقدان در حکومت و صاحب ثروت و قدرت بود ببرد. شخص مذکور مبلغی به عنوان جایزه به جوان اهدا کرد.(50)

پی نوشت ها :

1. Montesquieu
2.De l'esprit des lois (Spirit of the Laws)
3. روح، ص 179.
4. همان، ص 180.
5. همان، ص 247.
6. همان، ص 484.
7. همان، ص 481.
8. همان، ص 538.
9. همان، ص 545.
10. همان، ص 486.
11. nirvana
12. همان: ص 489.
13. همان، ص 525.
14. همان، ص 520.
15. همان، ص 521.
16. همان، ص 778.
17. Will and Ariel Durant: The Story of Civilization
18.Letters concerning the English Nation
19.امیل، ص 375.
20. همان، ص 368.
21. همان، ص 302.
22. همان، ص 323.
23. همان، ص 369.
24. همان، ص 377.
25.ویل واری یل دورانت، جلد 10، ص 243.
26. امیل، ص 287.
27. همان.
28. امیل، ص 283.
29. همان، ص 279.
30. همان، ص 433.
31. Helvétius
32. De L'esprit (Essays on the Mind)
33. ویل واری یل دورانت، جلد 9، ص 758.
34. De l'homme (On Man)
35.همان، ص 761.
36. همان، ص 764.
37. PaulHenri Dietrich , Baron D'Holbach
38. D'Alembert
39. ویل واری یل دورانت جلد 9، ص 776.
40. همان.
41. همان، ص 777.
42. همان، ص 779.
43. همان، ص 780.
44. determinism
45. همان، ص 782.
46.همان، ص 784.
47. Malebranche
48.Leibniz
49. Denis Diderot
50. ویل واری یل دورانت، جلد 9، ص 750.

منبع: صانعی دره بیدی، منوچهر؛ (1377) فلسفه اخلاق و مبانی رفتار، تهران: انتشارات صدا و سیمای جمهوی اسلامی ایران (سروش)، چاپ دوم