نویسنده: وارون جی. سیموئلز و استیون جِی. مِدِما
ترجمه: محمدحسین وقار



 
ارسطو در استاگیرا (1) به دنیا آمد و حدود بیست سال با هدایت افلاطون در آتن درس خواند. ارسطو، پس از چند سال سفر، و معلمیِ مرد جوانی که بعدها اسکندر کبیر نام گرفت، به آتن بازگشت و در 335 ق م، مدرسه ی خود، لوکئوم (2)، را تأسیس کرد.
آثار ارسطو در حقیقت، کل معارف بشری را شامل است: منطق، معرفت شناسی، علم ماورای طبیعت، علم اخلاق، علوم طبیعی، سخن شناسی، علم سیاست و زیبایی شناسی. اگرچه تنها جزء کوچکی از این نوشته ها به اقتصاد می پردازد. اما ارسطو در واقع موضوعات اقتصادی را جنبه ی مهمی از ساختار اجتماعی و، در نتیجه، عنصر ضروری یک نظام اجتماعی- فلسفی تلقّی می کرد. آثار ارسطو تأثیر ژرفی بر آکویناس داشت و بعدها از طریق آکویناس، اندیشه ی مدرَسی را متأثر ساخت. در واقع، تأثیر مداوم ارسوط بر نظریه های اقتصادی مدرن تا امروز به جا مانده است.
در بخش های منتخب سیاست و اخلاق نیکوماخوسی، نوشته ی ارسطو، که در پی می آید، با نظریه ی او در باره ی تقسیم کار در جامعه، تدبیر منزل و کسب ثروت، مالکیت خصوصی در مقابل مالکیت اشتراکی، و فرایند مبادله آشنا می شویم. شاید بد نباشد خواننده در بعضی از این آرا با دقت بیشتری نظر کند. از جمله مقوله «نیاز متقابل» (3)، به مثابه ی مبنای تقسیم کار از دیدگاه ارسطو، و این نظر او که کسب ثروت «غیرطبیعی» است، زیرا حدّی طبیعی نمی شناسد. همچنین دفاع سرسختانه ی او از مالکیت خصوصی (در مقابل با استادش افلاطون)، و نیز نظریه ی او در باب معامله به مثل (4) در مبادلات.

سیاست *

کتاب اول

بخش 1

هر کشور نوعی اجتماع است، و هر اجتماع به قصد خیر تأسیس می شود؛ زیرا نوع بشر همواره در جهت کسب آن چه به نظر او خوب است، عمل می کند.اما اگر همه ی جوامع به پاره ای از خیر نظر دارند، کشور یا جامعه ی سیاسی، که مافوق و در برگیرنده ی دیگر جوامع است، به درجه ی بالاتری از خیر، و در واقع به خیر برین نظر دارد.
بعضی گمان می کنند خصائل سیاستمدار، شهریار، ارباب خانه، و خدایگان یکی است، و تفاوت آنان نه از حیث نوع، بلکه تنها در شمار زیردستان شان است.مثلاً، آن که بر معدودی حاکم است، خدایگان خوانده می شود؛ اگر شمار بیش تر باشد، ارباب خانه؛ و اگر باز هم بیشتر شود، سیاستمدار یا شهریار؛ گویی خانواری بزرگ و کشوری کوچک هیچ تفاوتی ندارند. تمایزی که میان شهریار و سیاستمدار قائل می شوند، به این قرار است: شهریار حکومت مطلق دارد، و هنگامی که طبق قواعد علم سیاست، شهروندان به تناوب فرمانروا و فرمان بردار باشند، فرمانروا را سیاستمدار می خوانند.
اما همه ی این ها اشتباه است؛ زیرا حکومت ها انواع مختلف دارند، و این برای هر کس که موضوع را به شیوه ی مألوف ما مورد توجه قرار دهد، بدیعی خواهد بود. در سیاست نیز، مانند دیگر حوزه های علوم، همواره لازم است مرکّب را به عناصر ساده یا کوچک ترین اجزای کل تجزیه کنیم. بنابراین، باید به عناصر تشکیل دهنده ی کشور بنگریم تا بتوانیم موارد اختلاف انواع متفاوت حکومت را مشاهده کنیم، و ببینیم آیا می توان در مورد هر یک از آن ها به نتیجه ای علمی دست یافت.

بخش 2

هر کس که دولت یا هر چیز دیگر را از منشأ و نخستین مراحل رشد بررسی کند، روشن ترین دید را در قبال آن ها به دست خواهد آورد. آن چه طبعاً در وهله ی اول شکل می گیرد، پیوستگی کسانی است که نمی توانند بدون یکدیگر وجود داشته باشند، مانند پیوستگی مذکر و مؤنث برای تداوم نوع بشر (و این پیوستگی)، نه از روی عمد و اراده، بلکه به آن دلیل شکل می گیرد که نوع بشر، مانند حیوانات و گیاهان، طبیعتاً علاقه مند است موجودی شبیه خود بر جای گذارد. پیوستگی دیگر) و حکمران طبیعی و فرمانبرداری است، بدان قصد که هر دو حفظ شوند. زیرا آن که بر اثر قدرت ذهنی عاقبت اندیش است، به حکم طبیعت فرمانروا و خدایگان خواهد بود، و آن که می تواند به نیروی جسم چنین بصیرتی را محقق سازد، فرمانبردار و طبیعتاً بنده خواهد بود؛ بنابراین، خدایگان و بنده منافع یکسانی دارند. اکنون طبیعت میان مؤنث و بنده تمایز قائل شده است. زیرا طبیعت، برخلاف آهنگری که چاقوی دلفی (5)را برای مصارف مختلف می سازد، تنگ چشم نیست؛ طبیعت هر چیزی را تنها برای کاربردی می سازد، و وقتی هدف از ساخت هر ابزار تنها یک کاربرد و نه کاربردهای بسیار باشد، آن ابزار به بهترین وجه ساخته می شود. اما در میان بربرها، تمایزی بین زن و بنده وجود ندارد، زیرا در میان آنان حکمران طبیعی وجود ندارد: آنان جامعه ای متشکل از بنده ای مذکر و مؤنث اند. به این دلیل شاعران می گویند «شایسته است یونانیان بر بربرها حکومت کنند»؛ گویی که به نظر آنان، بربر طبیعتاً همان بنده است.
نخستین چیزی که از این دو رابطه ی میان زن و مرد، خدایگان و بنده پدید می آید خانواده است، و گفته ی هیسود است که «نخست خانه و همسر و یک گاو نر برای شخم زدن»، زیرا گاو نر در حکم بنده ی فقیران است. خانواده اجتماعی است که طبیعت برای تأمین نیازهای روزمره ی انسان ایجاد می کند؛ از این رو، خارونداس (6) اعضای خانواده را «همکاسه» و اِپیمندوس (7) از اهالی کرت، آنان را «هم آخور» می نامد. اما وقتی چند خانواده در کنار هم جمع شوند، و جمع شان به چیزی بیش از تأمین نیازهای روزمره نظر داشته باشد، نخستین اجتماعی که شکل می گیرد، روستا است. و ظاهراً طبیعی ترین شکل روستا یک آبادی است متکشل از خانواده ای مرکب از فرزندان و نوادگان، که آنان را «پرورده ی یک شیر» می خوانند. و به این دلیل است که بر دولت شهرهای یونانی در ابتدا شاهان فرمان می راندند؛ و چون یونانیان قبل از آن که در این دولت شهرها گرد هم جمع شوند، به نوعی حکومت شاهی گردن نهاده بودند، همچنان که بربرها هنوز تحت چنین حکومتی قرار دارند. حاکم هر خانواده مسن ترین عضو آن خانواده بود، و در نتیجه هنگامی که یک خون بودند. به گفته ی هومر (8)، «هر یک برای فرزندان و همسران خود قانون وضع می کنند». زیرا جدا از یکدیگر زندگی می کردند و این شیوه ی ایام باستان بود. به همین دلیل، انسان ها می گویند خدایان هم شاه دارند، چون خود در ایام باستان (و بعضاً امروز) فرمان بردار شاهان بودند، و به تصور آنان، نه تنها شکل، که شیوه های زندگی خدایان نیز شبیه انسان ها است.
وقتی چند روستا متحد و به یک جامعه ی کامل، و به قدر کافی بزرگ و تقریباً یا کاملاً خودکفا تبدیل می شوند، شهر به وجود می آید، که در ابتدا به تأمین نیازهای ابتدایی نظر دارد، و ادامه ی حیاتش از برای طلب زندگی نیکوست. بتابراین، اگر اشکال اولیه ی جامعه طبیعی باشد، کشور نیز طبیعی است، زیرا این غایت آن است، و طبیعتِ هر چیز غایت آن چیز است؛ چون ما طبیعت هر چیز را در مرحله ی کمال آن می دانیم، خواه سخن از انسان باشد، خواه از اسب یا خانواده. به علاوه، علت غایی و غایت یک چیز بهترین حالت آن چیز است، وخودکفایی، غایت و برترین خیر است.
به علاوه، روشن است که کشور طبیعتاً بر خانواده و فرد مقدم است، زیرا لزوماً کل بر جزء مقدّم است؛ مثلاً اگر کل بدن نابود شود، دست یا پایی وجود نخواهد داشت، مگر آن که با برداشتی دو پهلو از دستی سنگی صحبت کنیم؛ زیرا وقتی بدن نابود شد، دست در وضعیتی بهتر از آن نخواهد بود. اما چیزها بر مبنای عملکرد و توانایی شان تعریف می شوند؛ و وقتی دیگر کیفیت مناسب خود را ندارند، نباید بگوییم همان چیز هستند، بلکه باید بگوییم تنها همان نام را دارند. دلیل آن که کشور مخلوق طبیعت و مقدم بر فرد است، این است که فرد، وقتی منزوی شد، خودکفا نیست؛ و بنابراین، مانند جزء در رابطه با کل است. اما آن که نمی تواند در جامعه زندگی کند، یا نیازی به همزیستی ندارد چون به تمامی خود متکی است، ناچار یا حیوان است یا خدا، و نه عضوی از شهر. طبیعت غریزه ای اجتماعی را در نهاد همه ی انسان ها به ودیعه نهاده است، و آن که نخستین بار شهر را تأسیس کرد، بزرگترین نیکوکاران بود. زیرا انسان، اگر به کمال برسد، بهترین حیوان است، اما اگر از قانون و عدالت جدا شود، بدترین حیوان است؛ زیرا ظلم با سلاح خطرناک ترین است، و انسان از بدو تولید به سلاح هایی مجهز است که باید با عقل و فضیلت به کار گرفته شود، و نیز می توان از آن ها در جهت بدترین مقاصد استفاده کرد. بنابراین، انسان اگر از فضائل بری باشد، اهریمنی ترین و درنده خو حیوان است، و در شهوت و شکم بارگی از دزدان پست تر. اما عدالت مهار انسان ها در کشور است، زیرا اجرای عدالت، یعنی تعیین آن چه عادلانه است، که اساس نظم در جامعه ی سیاسی است.

بخش 3

حال که دریافتیم شهر از خانوار تشکیل یافته، لازم است پیش از شهر، از تدبیر منزل سخن گوییم. بخشی از کار تدبیر منزل با اشخاصی ارتباط دارد که خانوار را تشکیل می دهند، و یک خانوار کامل، از بردگان و آزادمردان تشکیل می یابد. اما بررسی هر چیزی را باید از کوچگ ترین اجزای آن آغاز کنیم؛ و نخستین و کوچک ترین جزء خانواده خدایگان و بنده، شوهر و زن، و پدر و فرزند است. بنابراین، باید بررسی کنیم و ببینیم که هر یک از این سه رابطه چه هست و چه باید باشد: منظور، رابطه ی خدایگان و بنده، رابطه ی همسری (یعنی پیوستگی میان زن و شوهر که اصطلاح خاصی برایش وجود ندارد)، و سوم رابطه ی زادآوری است (که برای این رابطه هم نام خاصی وجود ندارد). دیگر عنصر موجود در خانوار، فن کسب ثروت است، که برخی آن را با تدبیر منزل یکی می شمارند و بعضی نیز آن را جزء اصلی تدبیر منزل می دانند؛ و ما ماهیت این فن را بررسی خواهیم کرد.
بیایید ابتدا از رابطه ی خدایگان و بنده سخن گوییم، و به نیازهای زندگی عملی بنگریم و نیز شاید به نظریه ای بهتر از نظریه ی موجود پیرامون این رابطه دست یابیم. زیرا، همان طور که در ابتدا خاطرنشان شد، برخی بر این باورند که حاکمیتِ خدایگان یک علم است، و تدبیر منزل، و تسلط خدایگان بر بنده، و حاکمیت سیاسی و سلطنتی همه یک چیزند. بعضی دیگر با قاطعیت می گویند، حاکمیت خدایگان بر بنده برخلاف طبیعت است، و تمایز میان بندگان و آزادمردان تنها بر پایه ی قانون است، نه مطابق طبیعت؛ و بنابراین، مداخله در طبیعت، و ظلم، است.

بخش 4

مالکیت جزئی از خانوار است، و فن کسب مال جزیی از فن تدبیر منزل است؛ زیرا بدون تأمین ضروریات هیچ کس نمی تواند خوب زندگی کند، یا در واقع اساساً زندگی کند. و همان طور که در فنون مختلف، که هر یک حوزه ی معیّنی دارند و کارگران آن باید برای انجام کار ابزار خاص خود را داشته باشند، در تدبیر منزل نیز چنین است. اما ابزار انواع گوناگون دارد: برخی جاندارند، و بعضی دیگر بی جان. برای فرمانده کشتی، سکان نوعی ابزار است. بنابراین، مال نیز ابزار حفظ حیات است. و به همین ترتیب، در تشکیل خانواده، بنده مایملکی جاندار است، و مالکیت تعدادی از این گونه ابزارها، از جمله ی اموال صاحب آن ها تلقی می شود؛ و مستخدم خود ابزاری است که از همه ی دیگر ابزارها پیشی می گیرد. زیرا اگر هر ابزاری بتواند با پیش بینی یا اطاعت از خواست دیگران، کار خود را انجام دهد، مانند مجسمه های دِدالوس (9)، یا سه پایه های هِفِستوس (10) خواهد بود که به گفته ی شاعر، «به اراده ی خود در جمع خدایان وارد شدند»؛ یا اگر به شیوه ای مشابه، ماکو یا چنگ بتواند بون کمک و هدایتِ دست ببافد یا بنوازد، سرکارگر به کارگر و خدایگان به بنده احتیاجی نخواهد داشت. اما لازم است که در این جا تمایز دیگری قائل شویم: آن چه عموماً به آن ابزار می گویند، وسیله ی تولید است حال آن که اموال ابزار عمل است. مثلاً ماکو به تنهایی فایده ای ندارد، اما چیز دیگری که با آن ساخته می شود، برای تهیه لباس یا بستر مفید است. به علاوه از آن جا که تولید و عمل نوعاً متفاوت، و هر دو نیازمند ابزارند، ابزارهای مورد استفاده ی هر یک نیز باید نوعاً متفاوت باشد. اما زندگی نوع عمل است نه تولید، و بنابراین بنده عامل این عمل است. بنابراین از مال همان گونه که سخن گفته می شود که از جزء؛ زیرا جزء علاوه بر آن که جزیی از یک چیز دیگر است، کلاً به آن چیز نیز تعلق دارد؛ و این در مورد مال نیز صادق است. خدایگان تنها خدایگانِ بنده است؛ اما به بنده تعلق ندارد، حال آن که بنده نه تنها بنده ی خدایگان است، که کاملاً متعلق اوست. به این ترتیب، ماهیت و شغل بنده را مشاهده می کنیم: کسی که طبیعتاً نه از آنِ خود، که از آن انسان دیگری است، به حکم طبیعت بوده است؛ و می توان گفت متعلق به انسان دیگری است، و اگرچه انسان است، در عین حال نوعی مال است و مال را می توان ابزار عمل، و قابل تفکیک از مالک تعریف کرد.

بخش 8

حال بیایید به روش معمول مان به تحقیق پیرامون دارایی به مفهوم کلی آن، وفنِ کسب مال بپردازیم، زیرا پیش تر نشان دادیم برده جزیی از دارایی است. نخستین سؤال این است که آیا فن کسب مال همان فن تدبیر منزل است یاجزیی از آن، یا سبب ساز برای آن؛ و اگر فرض اخیر درست است، آیا این سبب سازی همچون سبب سازیِ فن دوک سازی برای فن بافندگی است، یا چون رابطه ی فن مفرغ ریزی یا فن پیکرسازی است؛ زیرا سبب سازی این ها از یک جنس نیست، بلکه یکی وسیله را تأمین می کند و دیگری مصالح را؛ و منظورم از مصالح، بُن مایه ای است که چیزی از آن ساخته می شود، مثل پشم که مصالح کار بافنده. مفرغ که مصالح مجسمه ساز است. حال به سادگی، مشاهده می شود که فن تدبیر منزل و فن کسب مال همانند نیست، زیرا اولی از مصالحی استفاده می کند که محصول دومی است. زیرا فن مصرف ذخایر خانه چیزی جز فن تدبیر نیست. اما اکنون این سؤال پیش می آید که آیا فن کسب مال جزیی از تدبیر منزل است یا فنی است متفاوت. آیا لازم است کسب کننده ی مال بداند از کجا مال و دارایی تولید می شود، و آیا انواع مختلفی از مال و دارایی وجود دارد، و در آن صورت، کشاورزی و مراقبت از آن و تأمین غذا، کلاً بخشی از فن کسب مال است یا فنی است جداگانه؟ به علاوه، گوناگونی خوراک ها موجد تنوع جانداران، اعم از حیوان و انسان است، چون همه باید غذا داشته باشند، و تفاوت در غذا، موجد تفاوت در شیوه ی زیست شده است. زیرا جانوران، که برخی اجتماعی اند، و بعضی دیگر تک زی، به نحوی زندگی می کنند که به بهترین وجه با بقای آن ها سازگار باشد، چون بعضی گوشت خوار و بعضی دیگر گیاه خوار یا همه چیز خوارند: و طبیعت، عادات آن ها را به نحوی تعیین می کند که بتوانند با سهولت بیش تر غذای خود را به دست آورند. اما از آن جا که گونه های مختلف مذاق های متفاوتی دارند، طبیعتاً یک چیز مطلوب همه آن ها نیست؛ و بنابراین، شیوه ی زندگی جانواران گوشت خور و گیاه خوار با هم اختلاف دارد. در شیوه ی زندگی آدمیان نیز اختلافات زیادی وجود دارد. تنبل ترین انسان ها، شبانان خانه به دوش هستند که معاش خود را بدون زحمت از حیوانات اهلی به دست می آورند؛ و چون گله باید در جست و جوی چراگاه از محلی به محل دیگر برود، شبانان مجبورند در پی گله خود بروند، چنان که انگار کشتزاری جاندار را می پرورد. دیگران، زندگی خود را از راه شکار تأمین می کنند، که انواع مختلفی دارد. مثلاً برخی راهزنی پیشه می کنند. آنان که نزدیک دریاچه یا مانداب یا رودخانه یا دریایی زندگی می کنند که در آن ماهی یافت می شود، ماهی گیری می کنند؛ و بعضی دیگر با تعقیب پرندگان یا حیوانات وحشی زندگی خود را می گذرانند. اما شمار بیش تری معاش خود را از کشت و کار تأمین می کنند. این شیوه ی امرار معاش، در میان کسانی رایج است که ذاتاً پرکارند و خوراک شان همچون آن چهار حرفه که گفتیم- شبانی، راهزنی، ماهی گیری و شکار- از بادله و خرده فروشی (11) کسب نمی شود. برخی معاش مکفی خود را از دو شغل به دست می آورند، وکمبودهای یکی را با دیگری جبران می کنند: مثلاً برخی شبانی را با راهزنی، یا کشاورزی را با شکار تلفیق می کنند. به همین ترتیب، دیگر شیوه های زندگی نیز، به تناسب ضرورت ناشی از نیاز انسان، تلفیق می شوند. به نظر می رسد این دارایی، به معنی اقلّ معاش را خودِ طبیعت از بدو تولد تا پایان دوران رشد برای همه ی جانوران فراهم می کند. زیرا بعضی حیوانات همزمان با تولد فرزندانشان مقدار زیادی غذا تولید می کنند که این کار تا وقتی فرزندان شان بتوانند غذای خود را تأمین کنند، ادامه می یابد؛ و حیوانات کرمینه آور و تخم گذار نمونه هایی از این مورد هستند. حیوانات زنده را نیز ذخیره ی غذای فرزندشان را که شیر نامیده می شود، تا مدت معینی، در وجود خود تولید می کنند. به همین نحو می توان نتیجه گرفت وجود گیاهان از برای جانوران، و وجود جانوران از برای آدمیان است: از جانوران اهلی برای به کارگیری و تأمین خوراک، و از حیوانات وحشی- دست کم بسیاری از آنان، اگر نگوییم همه- برای تأمین خوراک و لباس و دیگر ملزومات حیات انسانی. حال، اگر بر این باور باشیم که در طبیعت هیچ چیز ناقص و هیچ چیز بیهوده نیست، می توانیم نتیجه بگیریم که طبیعت همه ی حیوانات را به خاطر انسان به وجود آورده است. و به این ترتیب، فن جنگ، از یک منظر، فن طبیعی کسب مال است، چون شکارگری نیز، یعنی فنی که باید آن را در برابر جانوران وحشی به کار گرفت، نوعی فن کسب مال است. پس به کارگیری چنین فنی بر ضد آدمیانی که به حکم طبیعت باید فرمانبردار باشند اما تسلیم نمی شوند، طبیعتاً عادلانه است.
بنابراین، یک نوع از فن کسب مال، طبیعتاً جزئیی از تدبیر منزل است، چون فن تدبیر منزل باید هر آن چه را برای زندگی ضروری، و برای جامعه، خانواده یا کشور مفید است، و می توان آن را ذخیره کرد، در جایی آماده بیابد یا خود آن را تأمین کند. این ها عناصر ثروت واقعی اند؛ زیرا دارایی مورد نیاز برای یک زندگی خوب نامحدود نیست، اگرچه سولون (12) در یکی از اشعارش می گوید: «هیچ حدی برای ثروت انسان تعیین نشده است.» اما در واقع، برای آن، همانند دیگر فنون، حدی مقرر شده است؛ زیرا ابزارهای هیچ فنی از نظر تعداد یا اندازه نامحدود نیست، و ثروت را می توان تعداد ابزارهایی دانست که باید در خانوار یا در کشور مورد استفاده قرار گیرد. پس می بینیم که نوعی فن کسب مال وجود دارد که طبیعی است و رؤسای خانوار و سیاستمداران آن را اِعمال می کنند، و دلیل آن را نیز دانستیم.

بخش 9

نوع دیگری از فن کسب مال وجود دارد که معمولاً به درستی فن ثروت اندوزی خوانده می شود، و در واقع این باور را مطرح می کند که ثروت و دارایی حدّی ندارد. از آن جا که این نوع با نوع قبلی ارتباط نزدیکی دارد، آن ها را اغلب همانند می انگارند. اما این دو همانند نیستند، اگر چه اختلاف زیادی هم ندارند. نوعی که قبلاً توصیف شد، محصول طبیعت است، و نوع دوم حاصل فن و تجربه.
بیایید بحث مان را با این ملاحظات آغاز کنیم: هر چیزی که در تملک داریم دو کاربرد دارد که هر دو به آن چیز تعلق دارند، اما نه به یک شیوه؛ زیرا یکی کاربرد ذاتی و دیگری کاربرد ثانوی آن است. مثلاً از کفش برای پوشیدن و برای داد و ستد استفاده می شود که هر دو از کاربردهای کفش است. کسی که کفشی را به ازای پول و غذا به کسی می دهد که به آن نیاز دارد، در واقع از کفش به عنوان کفش استفاده می کند، اما این کاربردِ ذاتی یا اصلی کفش نیست، چون کفش را برای مبادله ی پایاپای نمی سازند. همین نظر را می توان درباره ی همه ی اقلام دارایی بیان کرد، زیرا فن داد و ستد همه را در بر می گیرد، و منشأ پیدایش آن چیزی طبیعی است، یعنی وضعیتی که در آن بعضی بسیار کم و دیگران بسیار زیاد دارند. بنابراین، می توان نتیجه گرفت که خرده سوداگری، جزء طبیعی فن ثروت اندوزی نیست؛ که اگر چنین بود، انسان پس از کسب مقدار کافی، از آن دست می کشید. در واقع، بدیهی است در نخستین جامعه، که خانواده است، این فن کاربردی ندارد، اما با بزرگ شدن جامعه به تدریج کاربرد پیدا می کند. زیرا در ابتدا، اعضای خانواده همه چیز را به اشتراک مالک بودند؛ بعدها، وقتی خانواده ها به واحدهای مجزا گسترش یافت، هر واحد چیزهای مشترک بسیاری داشت، و واحدهای مختلف چیزهای متفاوتی نیز داشتند که می بایست آن ها را به ازای احتیاجات خود بدهند. این در واقع، نوعی تهاتر بود که هنوز در میان ملل بربر انجام می شود، که ضروریات زندگی- و نه چیزهای دیگر- را با یکدیگر مبادله می کنند؛ مثلاً دادن شراب به ازای سکه و به عکس، و مانند آن. این نوع تهاتر، جزئی از فن ثروت اندوزی نیست و مغایرتی نیز با طبیعت ندارد، اما برای رفع نیازهای طبیعی انسان ضرورت دارد. همان طور که می توان استنباط کرد، دیگر اشکال یا اشکال پیچیده تر از اشکال ساده تر منبعث شد. وقتی ساکنان یک کشور به مردم کشور دیگر وابستگی بیش تری یافتند، و آن چه را نیاز داشتند وارد و آن چه را بیشتر از نیاز داشتند صادر کردند، به ناچار پول مورد استفاده قرار گرفت، چون ضروریات مختلف زندگی را نمی توان به سادگی به این طرف و آن طرف بُرد. بنابراین، انسان ها موافقت کردند که در معامله با یکدیگر، چیزی را به کار گیرند که ذاتاًمفید و برای مقاصد زندگی به سادگی قابل استفاده باشد، از جمله، آهن، نقره و مانند آن. در ابتدا، ارزش این فلزات صرفاً با اندازه و وزن آن سنجیده می شود، اما با گذشت زمان، برای اجتناب از زحمت توزین و مشخص کردن ارزش نقشی بر آن حک کردند.
با کشف استفاده از سکه، از تهاتر اجناس ضروری نوع دیگری از فن ثروت اندوزی ظهور کرد که خرده فروشی، نام دارد، و احتمالاً در ابتدا موضوعی ساده بود؛ اما به مجرد آن که انسان بنا به تجربه آموخت از کجا و در چه مبادلاتی می تواند سودِ عظیمی نصیب خود کند، پیچیدگی بیش تری یافت. از آن جا که فن ثروت اندوزی از رواج سکه پدید آمد، عموماً آن را فنی می پندارند که بیش تر با سکه سرو کار دارد و تحصیل خواسته ها و ثروت با آن میسر است، و باید راه به دست آوردن این دو را معلوم کرد. در واقع، بسیاری از مردم ثروت را تنها مقداری سکه می پندارند، زیرا فن ثروت اندوزی و خرده فروشی با سکه سرو کار دارد. دیگران بر این باورند که پول به شکل سکه فریبی بیش نیست، چون چیزی غیرطبیعی و صرفاً قراردادی است، و اگر استفاده کنندگان از سکه کالای دیگری را جایگزین آن کنند به آن دلیل بی ارزش می شود؛ و نیز به آن دلیل که سکه به خودی خود نمی تواند هیچ یک از حوائج زندگی را برآورد، و در واقع هیچ بعید نیست کسی که سکه های فراوان دارد، نیازمند قوت لا یموت خود باشد. پس چطور می توان سکه را ثروت دانست، در حالی که ممکن است کسی که تعداد زیادی سکه دارد از گرسنگی هلاک شود؟ مانند افسانه ی میداس (13)، که چون طمع بی پایان داشت، هر آنچه را در مقابل او قرار می گرفت، به طلا تبدیل می کرد.
بنابراین انسان به حق در جست و جوی درک بهتری از ثروت و فن ثروت اندوزی است که فقط تملک سکه محدود نباشد. زیرا ثروت طبیعی و فن ثروت اندوزی با هم تفاوت دارند. این دو، در شکل واقعی خود، جزیی از تدبیر منزل اند؛ حال آن که خرده فروشی فن تولید ثروت نتها از طریق داد و ستد است، و نه به هر شکلی. و سرو کار آن را بدان جهت با سکه می پندارند که سکه واحد داد و ستد و معیار سنجش یا حد آن است. ما برای ثروتی که از این نوع فن ثروت اندوزی حاصل می شود، حدی وجود ندارد. همان طور که در پزشکی حدی برای پیگیری سلامتی وجود ندارد؛ و مانند دیگر فنون، که برای پی گیری اهداف شان حدی وجود ندارد، زیرا مقصود آن ها، تحقق هدف شان بالاترین حد است (اما وسیله همواره حدی دارد، و هدف همان حد است). بنابراین، در فن ثروت اندوزی نیز برای هدف آن، که ثروتِ کاذب و کسبِ ثروت است، حدی وجود ندارد. اما، از سوی دیگر، فن ثروت اندوزی که جزیی از تدبیر منزل است، حدی دارد؛ و وظیفه آن، کسبِ ثروت نامحدود نیست. بنابراین، از یک منظره، همه ی ثروت ها باید حدی داشته باشند؛ اما در واقعیت امر می بینیم که چنین نیست؛ چون همه ی جویندگان ثروت در انباشت سکه هیچ حدی نمی شناسند. منشأ این آشفتگی، ارتباط نزدیک میان دو گونه ثروت اندوزی است. در هر دو گونه ابزار واحدی به کار می رود، اما کاربرد آن ها متفاوت است؛ و بنابراین، با یکدیگر تداخل می یابند؛ زیرا هر دو، یک گونه دارایی را به کار می برند، اما با یک اختلاف: در یک مورد، انباشت هدف است، اما در مورد دیگر، هدف چیز دیگری است. بنابراین، بعضی اشخاص به این باور سوق داده می شوند که هدف تدبیر منزل کسب ثروت است، و تنها فکرشان این است که پول شان را بدون حد و مرز افزایش دهند، یا به هر ترتیب بکوشند آن را از دست ندهند. منشأ این گرایش در انسان آن است که هدف او تنها زندگی کردن، و نه خوب زندگی کردن، است؛ و از آن جا که امیال انسان نامحدود است، آرزو دارد که وسایل ارضای امیالش نیز نامحدود باشد. آنان نیز که در واقع هدف شان خوب زیستن است، در جست و جوی وسایل کسب لذات جسمانی اند؛ و چون کسب لذت از این راه ها ظاهراً به دارایی بستگی دارد، مجذوب کسب ثروت می شوند: و به این ترتیب، گونه ی دوم کسب ثروت به وجود می آید. چون اینان از آن جا که لذت را در افراط می یابند، در طلب فنی هستند که لذتی مفرط تولید کند؛ واگر نتوانند لذت های خود را با فن ثروت اندوزی تأمین کنند، فنون دیگر را می آزمایند، و به ترتیب هر استعدادی را به شیوه ای مغایر طبیعت مورد استفاده قرار می دهند. مثلاً صفت شجاعت برای کسب ثروت نیست، بلکه برای ایجاد اعتماد است. همچنین، هدف فن سرداری یا پزشکی کسب ثروت نیست؛ زیرا هدف یکی پیروزی است و هدفِ دیگری سلامتی. با این وصف، بعضی مردم هر صفت یا فنی را به وسیله ای برای کسب ثروت تبدیل می کنند. آنان، این را هدف خود می پندارند، و تصور می کنند همه چیز باید به تحقق آن هدف کمک کند.
بنابراین، دریافتیم که فن ثروت اندوزی، امری نالازم است و این که چرا انسان در جست و جوی آن است؛ و نیز از نوع لازم ثروت اندوزی سخن راندیم، و دریافتیم با دیگری متفاوت و بخشی طبیعی از فن تدبیر منزل است، مسئله ی تأمین خوراک مطرح است، و برخلاف نوع قبلی که نامحدود است، حدّی دارد.

بخش 10

به این ترتیب سؤال اصلی خود را در می یابیم: آیا فن ثروت اندوزی وظیفه رئیس خانوار و سیاستمدار است، یا وظیفه ی آنان نیست؟ به عبارت دیگر، این ثروت از پیش، از جانب آنان فراهم َآمده است. زیرا همان طور که علم سیاست انسان را نمی سازد بلکه او را از طبیعت می گیرد و به کار می گمارد، طبیعت نیز برای انسان، زمین و دریا و مانند آن را به عنوان خوراک منبع فراهم می آورد. در این مرحله است که وظیفه ی رئیس خانوار آغاز می شود، که باید به چیزهایی که طبیعت فراهم می آورد، نظم بخشد. از این لحاظ، می توان او را با بافنده مقایسه کرد که نباید پشم را بسازد، بلکه باید از آن استفاده کند، و نیز بداند چه نوع پشمی خوب و قابل استفاده است، و چه نوع بد و غیر قابل استفاده. اگر چنین نبود، درک آن که چرا فن ثروت اندوزی- و نه پزشکی- بخشی از تدبیر منزل است، دشوار می شد، زیرا مسلّم است اعضای خانوار باید سلامت باشند، درست همان طور که باید از حیات یا دیگر ضروریات زندگی برخوردار باشند. جواب آن است که هرچند ارباب خانه و حاکم کشور باید به یک معنا مراقب تندرستی مردم باشند، از نظر دیگر، این نه کار آنان، که کار پزشک است. به طریق اولی، فن تدبیر منزل باید در کل به ثروت نظر داشته باشد، ولی این کاری است فنی، فرع بر تدبیر منزل. اما به بیانی دقیق تر، همان طور که قبلاً گفته شد، لازم است وسایل زندگی از پیش در طبیعت فراهم باشد؛ زیرا وظیفه ی طبیعت تأمین خوراک کسی است که متولد شده، و غذای فرزند همیشه باقی مانده ی غذای کسی است که او را به دنیا آورده است. بر این اساس، فن ثروت اندوزی از میوه و حیوانات همواره طبیعی است.
چنان که گفته شد، دو گونه کسب ثروت وجود دارد؛ یکی، جزئی از تدبیر منزل و دیگری خرده فروشی است. اولی ضروری و شرافت مندانه است، حال آن که دیگری، که مستلزم داد و ستد است، به حق مورد نکوهش است، چون غیرطبیعی است، و رسمی است. برای بهره کشی آدمیان از یکدیگر. در این میان منفورترین شیوه، به قوی ترین دلیل، ربا است، که از خودِ پول- و نه از هدف طبیعی آن- کسب می شود. زیرا مقصود از پول آن بود که در داد و ستد- و نه برای افزایش از طریق کسب بهره- مصرف شود، و این کلمه ی بهره، که به معنای تولد پول از پول است، در مقام زایش پول به کار می رود، زیرا زاده همانند زاینده است. بنابراین، از میانِ همه ی اشکال کسب ثروت، این غیرطبیعی ترین شیوه است.

بخش 11

در مورد نظریه ی ثروت اندوزی به قدر کافی سخن گفتیم؛ حال به بخش عملی آن می پردازیم. اگرچه بحث درباره ی این گونه موضوعات از حوزه ی فلسفه بیرون نیست، اما ورود در این مباحث عملاً عوامانه و ملال آور است. اجزای مفید ثروت اندوزی عبارت است از، اول، شناخت چهارپایان اهلی که بسیار سودآور است، محل و شیوه ی استفاده از آن؛ مثلاً این که چه تیره اسب یا گوسفند یا گاو یا هر تیره از حیوانات دیگر احتمالاً بازده دارد. انسان باید بداند بازده کدام یک از آن ها بیش از دیگری است، و در چه جاها [سرزمین ها]ی خاص هر یک بیش ترین بازده را دارد، زیرا برخی در جایی [سرزمین] و بعضی در جایی [سرزمینی] بهتر پرورش می یابند دیگر نتیجه ی بهتری دارند. دوم، کشاورزی شامل غلّه کاری یا میوه پروری، و پرورش زنبور عسل، ماهی، طیور، یا هر حیوانی که برای انسان مفید باشد. این ها تقسیمات اصلیِ فن ثروت اندوزی به معنای درست و مناسب آن است. در نوع دیگر ثروت اندوزی که شامل داد و ستد است، اولین و مهم ترین تقسیم بندی تجارت است (مشتمل بر سه نوع: تدارک کشتی، انتقال کالا و عرضه ی کالا برای فروش، که از نظر سودآوری و ایمنی متفاوت اند)، دوم ربا، و سوم کار مزدوری است که خود بر دو نوع است: صنعتگری و کار یدی که اشتغال به آن نیاز به مهارت ندارد. در زمینه ی کسب ثروت، نوع سومی هم وجود دارد، که حد وسط این نوع و نوع نخستین یا نوع طبیعی است، و اگر چه تا حدودی طبیعی است، اما به داد و ستد نیز مربوط می شود، یعنی صنایعی که سود خود را از زمین و از چیزهای حاصل از زمین کسب می کنند، که اگر چه میوه ای ندارند، ولی سود دارند؛ مانند بریدن الوار و استخراج معدن. فن استخراج معادن، که از آن کانی ها حاصل می شود، خود شاخه های بسیاری دارد، زیرا انواع مختلفی از چیزها از زمین بیرون آورده می شود. تا این جا، تقسیم بندی کسب ثروت را به طور کلی مورد توجه قرار دادیم؛ اگرچه بررسی دقیق آن ها می تواند در عمل مفید باشد، اما تفصیل هرچه بیشتر آن خسته کننده خواهد بود.
آن مشاغلی به راستی هنرند که در آن ها اقلّ عنصر تصادف وجود داشته باشد؛ پَست ترین مشاغل، آن هایی است که بدن بیش ترین صدمه را در آن ها ببیند، برده وارترین مشاغل آن هایی هستند که بیش ترین استفاده از بدن در آن ها انجام می گیرد، و عوامانه ترین مشاغل آن هایی است که اقل نیاز به تعالی در آن ها وجود دارد.
در باب این موضوعات اشخاص مختلف کتاب ها نوشته اند؛ از جمله، خارس (14) از هالی پاروس، و آپولودوروس (15) از اهالی لِمنوس، که به موضوع غلّه کاری و میوه پروری پرداخته اند، حال آن که دیگران سایر شاخه ها را مورد توجه قرار داده اند؛ و علاقه مندان به این موضوعات میتوانند به آثار آنان رجوع کنند. گردآوری داستان های پراکنده درباره ی شیوه ی ثروت اندوزی افراد موفق نیز خوب خواهد بود؛ زیرا همه ی این اطلاعات برای اشخاصی که بر فن ثروت ارج می نهند، مفید است. داستانی درباره تالس (16) از اهالی میلتوس (17) و ترفند مالی او وجود دارد که همه جا می توان آن را به کار بست، اما به دلیل شهرت تالس به خردمندی، به او نسبت داده شده است. تالس را به دلیل فقر نکوش قرار دادند، با این هدف که نشان دهند فلسفه ی کاربردی ندارد. مطابق داستان، او به دلیل مهارت در نجوم، در میانه ی زمستان، می دانست که سال بعد برداشت زیتون بسیار خوب خواهد بود؛ بنابراین، پول اندکی فراهم کرد و ودیعه ی اجاره ی همه ی عصّاری های خیوس (18) و میلتوس را پرداخت، و چون رقیبی در کار نبود، همه را به ثمن بخس به اجاره ی خود درآورد. وقتی زمان برداشت رسید و ناگهان در یک زمان به دستگاه های روغن کشی بسیاری نیاز افتاد، آن ها را به هر نرخی که می خواست اجاره داد، و پول زیادی به دست آورد. به این ترتیب، به دنیا نشان داد فلاسفه اگر بخواهند به سادگی می توانند ثروتمند شوند، اما بلندپروازی آنان از نوع دیگری است. فرض بر این است که او دلیل کوبنده ای برای اثبات خرد خود ارائه داده است، اما همان طور که گفته شد، تدبیر او برای کسب ثروت کاربرد جامع دارد، و چیزی جز ایجاد انحصار نیست. این هنر را اغلب شهرها، وقتی نیازمند پول هستند اعمال می کنند و آذوقه ی مردم را به انحصار در می آورند.
مردی از اهالی سیسیل مقداری پول ذخیره داشت و با آن آهنِ یکی از معادن آهن را خرید. پس از آن، وقتی تجار از بازارهای مختلف برای خرید آهن آمدند، او تنها فروشنده ی آهن بود، و بدون افزایش زیادِ قیمت، 200 درصد سود برد. وقتی دیونیسیوس (19) این را شنید، گفت او می تواند پول خود را همراه ببرد، اما نباید در [شهر] سیراکوز (20) بماند، چون به نظر او این مرد که راه پولدار شدن را یافته بود، منافع او را تهدید می کرد. او همان کشف تالس را کرد: در هر دو مورد، آنان کوشیدند برای خود انحصار به وجود آورند. سیاستمداران نیز باید این چیزها را بدانند؛ زیرا حکومت ها اغلب مانند خانواده ها- و شاید بیش تر- نیازمند پول و این گونه وسایل کسب آن هستند؛ بنابراین بعضی از سیاستمداران خود را کاملاً وقف امور مالی می کنند.

کتاب دوم

بخش 5

حال بیاییم ترتیباتی را که برای دارایی لازم می دانیم، بررسی کنیم. آیا لازم است شهروندان در حکومت کمال مطلوب دارایی اشتراکی داشته باشند یا خیر؟ این سؤال را می توان جدا از قوانین موضوعه درباره ی فرزندان و کودکان مورد بحث قرار داد. حتی با این فرض که مطابق عرفِ رایج، زنان و کودکان متعلق به افراد هستند، آیا ممکن است مالکیت و استفاده از دارایی مشترک متضمن نفعی نباشد؟ سه موردِ ممکن وجود دارد: (1) می توان زمین را به تملک درآورد، اما محصول آن را در انباری مشترک برای مصرف همه قرار داد؛ و این شیوه ی عمل برخی کشورهاست. یا (2) ممکن است زمین اشتراکی باشد و به صورت اشتراکی در آن کشت شود، اما محصول آن را در میان افراد برای استفاده ی شخصی تقسیم کرد؛ این گونه ای از دارایی مشترک است که گفته می شود در میان بعضی ملل بربر وجود دارد. یا (3) زمین و محصول به یکسان اشتراکی باشند.
وقتی کشاورزان مالک نباشند، وضعیت متفاوت و پرداختن به آنان آسان تر خواهد بود؛ اما وقتی زمین را برای خودشان می کارند، موضوع مالکیت دنیایی از دردسر ایجاد خواهد کرد. اگر در بهره برداری و کار متساویاً سهیم نباشند، ناچار آنان که بیش تر زحمت می کشند و کم تر به دست می آورند، از آنان که کم تر زحمت می کشند و بیشتر به دست می آورند و بیش تر مصرف می کنند، شاکی خواهند بود. اما در واقع این امر همواره میان افرادی که با هم زندگی می کنند و همه ی روابط انسانی شان مشترک است، و به خصوص دارایی مشترک دارند، مشکلاتی بروز می کند. مشارکت همسفران مثالی از این مورد است؛ زیرا آنان عموماً بر سر موضوعات روزمره مشاجره می کنند و درباره ی هر موضوع جزیی که پیش می آید، به نزاع می پردازند. این در مورد مستخدمان نیز صادق است، چون ما بسیار مستعد دل گیر شدن از کسانی هستیم که در زندگی روزمره بیش ترین تماس را با آنان داریم.
این ها تنها برخی معایب اشتراک دارایی است. اگر بتوان ترتیبات فعلی [نظام دارایی خصوصی] را به کمک عرف و قوانین مطلوب، اصلاح کرد، بسیار بهتر است و مزایای هر دو نظام را در برخواهد داشت. لازم است دارایی به یک معنا مشترک اما به عنوان قاعده ای کلی، خصوصی باشد؛ چون هنگامی که هر کس نفع مشخصی داشته باشد، شکایتی از دیگران نخواهد داشت، و بیش تر پیشرفت خواهد کرد، زیرا هر کس به شغل خود توجه می کند. با این همه، خیرخواهی حکم می کند که به مصداق «دوستان همه چیزشان مشترک است،» مردمان یکدیگر را در استفاده از دارایی شان شریک کنند. حتی امروزه نشانه هایی وجود دارد که نشان می دهد چنین اصلی غیرعملی نیست، بلکه در کشورهای نظام مند، پیش از این تا حدودی وجود داشته و ممکن است باز هم ادامه یابد. زیرا اگرچه هر کس دارایی خود را دارد، اما بعضی چیزها در اختیار دوستانش قرار می دهد، و در استفاده از بعضی از دارایی های دیگران مشارکت می کند. مثلاً مردم لاسِدِمون (21) از برده، اسب و سگ یکدیگر استفاده می کنند، گویی که از آن خودشان است؛ و وقتی در سفر آذوقه کم دارند، هر چه را در مزارع سراسر کشور می یابند، تصاحب می کنند. به وضوح بهتر است که دارایی خصوصی اما استفاده از آن مشترک باشد؛ و وظیفه ی خاص قانون گذار ایجاد این آمادگی خیرخواهانه است. به علاوه، وقتی انسان احساس می کند چیزی متعلق به خود اوست، بی اندازه لذت می بَرَد؛ زیرا مسلماً حبّ نفس احساسی است که طبیعت در نهاد انسان قرار داده و بیهوده نبوده است. از سوی دیگر، خودخواهی به حق نکوهیده است؛ اما خودخواهی، صرفِ حبّ نفس نیست، بلکه حبّ نفس در حد افراط است، مانند عشق خسیس به پول؛ زیرا همه یا تقریباً همه ی انسان ها پول و تا حدودی سایر اشیا را دوست دارند. و از آن گذشته، بزرگ ترین لذت در مهربانی یا خدمت به دوستان یا مهمانان یا یاران است، که تنها وقتی قابل حصول است که انسان دارایی خصوصی داشته باشد. این مزایا در اثر یکسان سازی کشانده می شود: اول، خویشتنداری در مقابل زنان (چون پرهیز از زوجه ی دیگری، به دلیل خویشتنداری عملی است شرافت مندانه)؛ دوم، آزدامنشی در مورد دارایی. وقتی همه چیز انسان مشترک است، دیگر کسی سرم آزادمنشی نخواهد بود یا عملی آزادمنشانه انجام نخواهد داد؛ زیرا آزادمنشی مستلزم استفاده از دارایی خود اوست.
ممکن است این گونه قوانین، ظاهری موجّه از خیرخواهی داشته باشد. مردم مشتاقانه به آن گوش فرا می دهند، و به سادگی متقاعد می شوند که [بر اثر عملی شدن چنین ترتیباتی] هر کس به نحوی شگفت انگیز دوست دیگری خواهد شد، به خصوص وقتی می شنوند کسی رذائلی را که امروزه در کشورها وجود دارد، تقبیح می کند؛ رذائلی چون مرافعات مربوط به قراردادها و سوگند دروغ، چاپلوسی از اغنیا و مانند آن که گفته می شود ناشی از مالکیت دارایی خصوصی است. اما این رذائل ناشی از دلیل بسیار متفاوتی است: دنائت ذات انسان. در واقع، مشاهده می شود که در میان آنان که همه چیزشان مشترک است، منازعات بسیار بیش تری وجود دارد و در مقایسه، تعداد این گونه اعمال در میان آنان که دارایی خصوصی دارند، چندان زیاد نیست.

اخلاق نیکوماخوسی * (350 ق م)

کتاب پنجم

بخش 5

برخی، مانند فیثاغورث، بر این باورند که عدل بدون قید و شرط به معنای معامله به مثل است؛ زیرا آنان عدالت را به طور مطلق به مثل تعریف می کنند. اما «معامله به مثل» نه با عدالتِ توزیعی (22) سازگار است و نه با عدالت اصلاحی (23) (اگرچه مردم عدالت به شیوه ی رادمانتوس (24) را هم به این معنا می گیرند: اگر کسی عیناً به آن چه در حق دیگری روا داشته گرفتار می آید، حق عدالت ادا شده است) چون در موارد بسیار، معامله به مثل و عدالتِ اصلاحی با یکدیگر مطالبقت ندارند؛ مثلاً (1) اگر صاحب منصبی جراحتی بر کسی وارد کند، در مقابل نباید به او زخم زد، اما اگر کسی صاحب منصبی را مجروح کند، نه تنها باید او را مجروح کرد، که علاوه بر آن، مجازاتش هم کرد. گذشته از آن، (2) میان عمل اختیاری و غیراختیاری تفاوت زیادی وجود دارد. اما در روابطی که هدف آن مبادله است، این نوع عدالت- یعنی معامله به مثلی که بر پای تناسب باشد، نه اعاده ی عوضِ دقیقاً برابر- افراد را متفق نگه می دارد. زیرا بر مبنای این عوضِ متناسب است که شهر سرپا می ماند. مردم می کوشند شر را با شر تلافی کنند و اگر نتوانند، خود را در جایگاه بردگی می یابند؛ یا می کوشند خیر را با خیر جبران کنند، و اگر نتوانند، مبادله ای وجود نخواهد داشت، اما مبادله است که آن ها را مجتمع نگه می دارد. به این دلیل- یعنی، برای ارتقای پاداش خدمات- است که آنان جایگاه والایی برای معبد خاریت ها (25) قائل هستند؛ زیرا خصلت آنان این است: باید به کسی که به ما محبت کرد، متقابلاً خدمت کنیم، و ما باید در نوبت بعد در محبت پیش قدم باشیم.
اما پاداش متناسب بر حسب ارتباط متقابل تأمین می شود. فرض کنیم الف بنّا، ب کفاش، ج خانه و د کفش باشد. بنّا از کفّاش محصول کارش را م یگیرد و باید در مقابل محصول کار خود را به او بدهد. بنابراین، اگر نخست برابری تناسب کالاها وجود داشته باشد، و سپس اقدام متقابل انجام گیرد، نتیجه ای که ذکر کردیم، تحقق می یابد. در غیر این صورت، معامله منصفانه نیست، و دامی ندارد؛ زیرا هیچ چیز مانع آن نیست که کار یکی بهتر از کار دیگری باشد؛ بنابراین، باید آن ها را نسبت به یکدیگر سنجید. (و این در مورد فنون دیگر نیز صادق است، چون اگر آن چه به دو طرف معامله می رسد، از نظر کمّی و کیفی یکسان نباشد، تعادل به هم خواهد خورد.) زیرا کسانی که رابطه ای برای مبادله برقرار می کنند، [مثلاً]دو پزشک نیستند بلکه یک پزشک و یک زارع، یا کلاً مردمی متفاوت و نابرابرند؛ اما اینان را باید با هم سنجید. به این دلیل است که باید همه ی چیزهایی که مبادله می شوند؛ به نحوی قابل مقایسه باشند. با این هدف بود که پول عرضه شد، که به یک معنی، به نوعی واسطه تبدیل شد؛ زیرا همه چیز، و بنابراین هر فزونی یا کاستی را می سنجد: مثلاً چند کفش با یک خانه یا با مقدار معیّنی غذا برابر است. بنابراین، تعدا کفش های مبادله شده با یک خانه (یا مقدار معیّنی غذا) باید با نسبت بنّا به کفاش مطابقت داشته باشد. زیرا اگر چنین نباشد، معامله یا مبادله ای انجام نخواهد شد. و این نسبت محقق نخواهد شد مگر آن که کالاها به نحوی برابر باشند. پس، همان طور که قبلاً گفتیم، همه ی کالاها باید به وسیله ی چیزی سنجیده شوند. اما این معیار سنجش در واقع تقاضا است، که همه چیز را در کنار هم نگه می دارد (زیرا اگر انسان ها اساساً به کالاهای یکدیگر نیازی نداشتند، یا در حدّی برابر محتاج این کالاها نبودند، مبادله ای وجود نمی داشت)؛ اما پول در عرف به نوعی شاخصِ تقاضا تبدیل شده است؛ و به این دلیل است که با نام «پول» (nomisma) خوانده می شود، زیرا به دلیل قانون (nomos)- و نه بر مبنای طبیعت- وجود دارد و این در اختیار ماست که آن را تغییر دهیم یا بی ارزش کنیم. بنابراین، وقتی شرایط با هم سنجیده شوند، به طوری که نسبت کفّاش به زارع، مانند نسبت کار کفّاش به آن مقدار کار زارع باشد که با آن معاوضه می شود، در آن صورت، معامله به مثل وجود خواهد داشت. اما وقتی کالا مبادله شدند، نباید آن را در قالب ارقام نسبت به یکدیگر ذکر کنیم(در غیر این صورت، یک طرف از هر دو نظر مازاد خواهد داشت)، یعنی تنها وقتی می توانیم چنین کنیم که خودِ کالاها هنوز موجود باشند. به این ترتیب، آن ها برابر و مرتبط هستند، دقیقاً به آن دلیل که این برابری در مورد آن ها تحقق پذیر است. فرض کنیم الف زارع است، ج خوراک و ب کفّاش، و د محصول کار او که با ج معادل است. اگر تحقق معامله به مثل به این طریق ممکن نباشد، هیچ ارتباطی میان طرفین وجود نخواهد آمد. این حقیقت را که تقاضا چیزها را همانند یک واحد منفرد در کنار هم نگه می دارد، این طور می توان نشان داد که وقتی به یکدیگر نیاز ندارند، یعنی وقتی هیچ یک از طرفین به دیگری احتیاج ندارد، یا یک طرف محتاج دیگری نیست، مبادله ای صورت نمی گیرد؛ اما وقتی کسی محتاج دیگری است که ما آن را داریم، اقدام به مبادله می کنیم، مثل وقتی که اجازه می دهیم ذرّت در برابر شراب صادر شود. بنابراین، این معادل سازی باید برقرار شود. برای مبادله ی آتی- یعنی هر چیزی که امروز به آن نیاز نداری، اما در صورت احتیاج باید آن را داشته باشیم-پول تضمین ما است؛ چون باید بتوانیم با پول آن چه را می خواهیم به دست آوریم. البته همین اتفاق در مورد خودِ پول، به مثابه یک کالا، نیز رخ می دهد، یعنی پول همیشه همان ارزش را ندارد؛ ولی تغییرات آن کم تر است. به این دلیل است که همه ی کالاها باید قیمتی داشته باشند که برای آن ها تعیین شده است؛ زیرا در آن صورت است که مبادله همواره انجام خواهد شد، که اگر چنین شد ارتباط انسان با انسان وجود خواهد داشت. بنابراین، پول که به مثابه مقیاس عمل می کند، کالاها را سنجش پذیر و همسنگ می سازد؛ زیرا اگر مبادله ای وجود نداشت ارتباطی وجود نمی داشت، و اگر همسنگی وجود نداشت، مبادله ای وجود نمی داشت، و اگر سنجش پذیری وجود نداشت، همسنگی وجود نمی داشت. اگرچه برقراری تناسب میان چیزهایی که تا این حد اختلاف دارند، در واقع ناممکن است، اما با توجه به تقاضا، احتمالاً به قدر کافی متناسب می شوند. پس باید یک واحد وجود داشته باشد، و آن واحد بر اساس توافق تعیین شود (به آن دلیل است که پول خوانده می شود.)؛ چون این پول است که همه چیزها را سنجش پذیر می کند، چون همه ی چیزها با پول سنجیده می شوند. فرض کنیم الف خانه باشد، ب دَه مینه (26) و ج تختِ خواب. اگر خانه پنج مینه بیرزد یا برابر پنج مینه باشد، الف نصف ب است؛ تخت خواب، یعنی ج، یک دَهم ب است؛ پس روشن است چند تخت خواب برابر یک خانه می شود: پنج تخت خواب. بدین ترتیب، این مبادله قبل از آن که پولی در دست باشد، انجام شد؛ زیرا فرقی ندارد که پنج تخت خواب با خانه یا با ارزش پولی پنج تخت خواب مبادله شود.

پی نوشت ها :

1. stagira, شهری در مقدونیه، در شمال شرقی یونان-م.
2. Lyceum
3. "recirocal needs"
4. reciprocity
* politics: Translated by Benjamin Jowett.
5. Delphian knife
6. charondas، از قانون گذاران کاتانیا که به روایتی شاگرد فیثاغورث بود-م.
7. Empimenides، کاهن و شاهر نیمه اساطیری قرن ششم پیش از میلاد-م.
8. Homer.
9. Daedalus، معمار و مجسمه ساز افسانه ای یونان باستان که تندیس های ساخته ی او دارای نیرو و بینایی و جنبش بودند و از این رو آن ها را به زنجیر می بستند تا نگریزند -م.
10. Hephaestus، در اساطیر یونان، خدای آتش و آهنگری -م.
11. retail trade
12. solon
13. Midas
14. chares the parian
15. Applolodorus the Lemnian
16. Thales the Milesian
17. Miletus
18. chios
19. Dionysius ، جبار سیراکوز (احتمالاً 367-432 پیش از میلاد)-م.
20. syracuse
21. Lacedamon، منظور همان اسپارت است-م.
* Nichomachean Ethics, Translated by w.D.Ross.
22. distributive Justice
23. rectifiactory justice
24. Rhadamanthus
25. خاریت ها (به انگلیسی: the Graces)، در اساطیر یونان، سه دختر زئوس، که سه الهه زیبایی اند، و گاهی از آنان با نام «آفرودیت های سه گانه» یاد می شود-م.
26. minae: جمع mina واحد پول در یونان باستان-م.

منبع: نویسنده: وارون جی. سیموئلز و استیون جِی. مِدِما، نام کتاب: تاریخ اندیشه های اقتصادی، ترجمه: محمدحسین وقار، شهر محل انتشار: تهران، ناشر: نشر مرکز، نوبت چاپ: چاپ اول 1391..