نویسنده: دانته آلیگیری(*)
مترجم: کامبیز گوتن



 

اشاره:

دانته آلیگیری ( 1321- 1265) گاهی به عنوان نمونه کامل فرهنگ روحانیت مسیحی قرون وسطی شهرت دارد و گاهی به عنوان پدر رنسانس ایتالیا. در هر صورت بزرگترین اثر او اظهار نظری است کلاسیک از جهان بینی قرون وسطایی: هنری آزبورن تیلر Henry Osborn Taylor کمدی الهی را یک Summa Salvationis (خلاصه رستگاری ) نامیده، همان گونه که شاهکار سن توماس آکوئیناس یک Summa Theologica (خلاصه الهیات) بوده است. در اثر ناتمام خود Convito یا «ضیافت»، دانته نیز قصد داشته سومائی Summa (خلاصه ای ) از معرفت جهانی بنگارد. او می گوید: بانو فلسفه بر زندگیم در دوران پختگی فرمان خواهد راند، همانگونه که بانو بئاتریس Lady Beatrice حاکم دوران جوانیش بوده. با اشاره به ونوس Venus، او به مطالعه عمیق درباره کیهان شناسی می پردازد که «نشانگر نظریات متداوال روزگار او در خصوص ساختار جهان است.
***
پس می گویم که نظریات مختلفی در مورد شماره و موقعیت آسمان ها وجود دارد، هر چند بالاخره حقیقت کشف خواهد شد. ارسطو ( با پیروی از ناآگاهیِ ستاره شناسان قدیم) معتقد بود که تنها هشت آسمان وجود دارد که بیرونی ترین آن، که بقیه را در بر می گرفت، آسمانی بود که ثوابت در آن قرار گرفته اند، یعنی هشتمین فلک؛ و بعد از آن دیگر هیچ نیست...
بعدها بطلمیوس که پی برده بود هشتمین فلک بیشتر از یک حرکت داشت (با دیدن این که گردش آن از مداری واقعی فرق می کرد، مداری که فقط چرخشش از خاوران به باختران است)، و از آنجایی که این امر با اصول فلسفی جور در نمی آمد (و لزوماً کره متحدالمرکز دیگری را اقتضا می کرد، یک Primum Mobile [فلک گردان اصلی] ساده ی کامل را)، فرض را بر آن گرفت که آنسوی آسمانِ ستارگان ثابت باید آسمان دیگری باشد که گردشش از شرق به غرب است. این گردش، در حدود بیست و چهار ساعت انجام می گرفت یعنی در بیست و سه ساعت و چهارده پانزدهم [ساعت]، با محاسبه ی نسبتاً درست. بنابراین به عقیده ی وی و همچنین بر مبنای اطلاعات علم نجوم و فلسفه از آنجایی که این حرکت ها دیده می شدند، فلکهای گردان نه تا هستند؛ و جای آنها روشن و معین است، آن گونه که هنر پرسپکتیو Perspective، ریاضیات و هندسه بر حواس و عقلمان ثابت می کند، چیزی را که حواس برایش شاهد دیگری دارد...
و ترتیب قرار گرفتن [آسمانها] چنین است: آسمان اول جایی است که ماده در آن است؛ دومی آن که عطارد در آن جای دارد؛ سومی جایگاه زهره، چهارمی آنجایی که خورشید است؛ پنجمی جایی که مریخ است؛ ششمی جایگاه مشتری؛ هفتمین زحل؛ هشتمین آنجایی که ستارگان ثابت قرار دارند؛ نهمین آن که محسوس نیست (بجز حرکتی که در بالا بدان اشاره شد) و بسیاری آن را کریستالین Crystalline [مینای بلورین] می خوانند، چیزی که روشن یا کاملاً شفاف است. ولی فراسوی همه اینها آسمان آتشناک Empyrean Heaven، یا به تعبیر دیگر آسمان شعله یا آسمان تابان قرار دارد که کاتولیک ها بدان معتقداند؛ و آنها آن را ساکن می پندارند، زیرا در درون خود، و در هر قسمتش آنچه را که ماده آن می خواهد، دارد. و به همین جهت است که فلک گردان اصلی با سرعت عظیمی می گردد؛ زیرا شوق سرکش تمامی قسمت های آن برای یگانگی حاصل نمودن با بخش های این یکی، [دهمین] و ربّانی ترین و آرام ترین آسمان، آن را بر آن می دارد با چنان شوقی حرکت کند که سرعت آن را تصور نتوان کرد. و این آسمان ساکت و آرام جایگاه آن خدای متعالی است که تنها و با کمال تمام، قائم به خویش است. این سرای روح های فرخنده است، به موجب کلیسا که دروغ نمی گوید؛ به نظر می رسد ارسطو نیز چنین می اندیشد که بدان در کتاب اول آسمانها و زمین اشاره نموده، اگر درست فهمیده شود. این با شکوه ترین بنای سپهر است، سپهری که همه عالم را شامل می گردد و فراسوی آن دیگر چیزی نیست؛ و جایش در مکان نبوده و بلکه فقط در اندیشه ازلی شکل گرفته که یونانیان آن را پروتونوئه Protonoe می نامیدند. این آن شکوهی است که داود در مزامیر خویش بدان اشاره می کند وقتی خطاب به خدا می گوید، « جلال و شکوه تو بر فراز آسمانهاست». و بدین سان از مطالبی که بیان شد می توان به طور فشرده نتیجه گرفت که آسمان ها دهگانه می باشند که آن ونوس [زُهره] سومین است؛ و از این در جای خود یاد کرده و توضیح بیشتری خواهم داد...
همان طور که در بخش قبلی توجیه نمودیم که این سومین آسمان چیست، و چگونه در داخل خود نظم یافته؛ چیزی که می ماند نشان دهیم این است، آنهایی که آن را حرکت می دهند کیستند. لذا بهتر است از همین اول اعلام کنیم آنان جوهرهایی هستند که با ماده تفاوت دارند و از آنها جدا هستند، یعنی، هوش هایی که مردم عادی، آنها را ملائک می نامند. و در مورد این موجودات، و نیز آسمان ها، [نویسندگان] مختلف عقاید متفاوتی داشته اند، هر چند حقیقت اکنون روشن شده است. فیلسوفانی بوده اند منجمله ارسطو در کتاب متافیزیک خود( هر چند در کتاب اول آسمان و زمین Heaven and Earth با عقیده ای دیگر)، که باور داشتند فقط به تعداد چرخش های آسمانها از این [موجودات یا هوش ها] وجود دارند و نه بیشتر، و نظرشان این بود که بیش از این تعداد، وجودشان تا ابد عاطل مانده و تأثیری بر امور نخواهند داشت؛ چیزی که ناممکن بوده، چه موجودیتشان در تأثیر گذاریشان می توانسته محرز باشد.
کسان دیگری مثل افلاطون (این انسان بزرگ) بودند که عقیده داشتند نه تنها به تعداد حرکات آسمان ها از این هوش ها وجود دارند، بلکه همچنین به تعداد انواع چیزهایی که هست؛ مثل یک نوع برای همه بشر، دیگری برای طلا، دیگری برای گنج ها، و غیره؛ و آنها می گویند از آنجایی که این هوش ها مسبب این [حرکات] هستند، آن هم هر یک به سهم خود، لذا [هوش های] دیگر مولد همه چیزهای دیگراند، و نمونه های کامل و بارزی برای نوع خود؛ و افلاطون آنها را انگاره ها یا ایده ها Ideas می نامد، که مفهوم صورforms و طباعی جهانی universal natures را هم می رساند. مشرکان آنها را خدایان و الهگان می خواندند ( هر چند آنها مثل افلاطون درکی فلسفی از آنها نداشتند)، و تصاویر و تندیس هایشان را ستوده و معابد بزرگی برایشان می ساختند- مثل معبدی برای جونو Juno که او را الهه قدرت می خواندند؛ برای وُلکان Volcan، که او را خدای آتش می نامیدند؛ برای پالاس Pallas، یا مینروا Minerva، که برایشان الهه ی خِرَد بوده؛ و برای سِرِس Ceres، که الهه غلّه می نامیدندش...
و هر چند نظریات بالا کاملاً بر مبنای عقل انسانی استور بود، و نه حتی تجربه ای اندک، حقیقت را از آنان [مشرکان] هنوز نمی شد مشاهده کرد، هم به علت خطای عقل و هم آموزش، زیرا تنها با عقل می توانیم دریابیم که موجودات مذکور تعدادشان به مراتب بیشتر از شمار تأثیراتی است که می گذارند و انسان ها قادر به درکش هستند. و یک دلیل آن این است: کسی تردید نمی کند، چه فیلسوف باشد، چه مشرک، چه یهودی، چه مسیحی، یا پیرو هر کیش دیگری که آنها [این موجودات] آکنده از خجستگی هستند- در همه یا اکثر موارد، و اینکه این خجستگان کامل ترین موقعیت را دارا می باشند. همانند اینجا [در این دنیا] که طبیعت انسان نه از یک فیض بلکه از دو فیض برخوردار است، یعنی فیض اجتماعی [یا فعال] و فیض اندیشه متعالی، برای ما نامعقول خواهد بود که تصور کنیم این [موجودات آسمانی] خجستگی مشارکت فعالانه یا زندگی اجتماعی در اداره امور دنیا را دارا باشند و از اندیشه ورزیدن های متعالی، که هم برتر است و هم ربّانی، بی نصیب مانند. و چون آنانی که از فیض اداره نمودن برخورداراند آن دیگری را هم نمی توانند نداشته باشند، چه خرد آنان یکی است و دائمی، باید کسان دیگری باشند که جدا از این گروه بوده که فقط به اندیشه متعالی مشغول باشند. و چون این گونه زندگی آسمانی تر است و هر چیزی که آسمانی تر باشد به خدا شبیه تر است، پس مسلم است که خداوند این زندگی را بیشتر دوست می دارد؛ و آنچه را که او بیشتر دوست بدارد، رحمتش نیز بیشتر شامل آن می گردد؛ و هر قدر که رحمت او بیشتر باشد به این گونه زندگی، موجودات زنده بیشتر عطا فرموده تا آن دیگری. به همین دلیل نتیجه می گیریم شمار آنانی که تأثیرشان معلوم نیست بسیار بیشتر است....
مُنجی ما با لبان خود فرموده که آب می توانسته فوج های متعددی از ملائک را برایش بفرستد. منکر این نیز نشده، وقتی به او گفته می شود که آب به ملائک دستور فرموده او را یاری کرده و در خدمتش باشند. پس به ما ثابت می گردد که تعداد این موجودات بسیار زیاد است، چه زوجه و منشی او، یعنی کلیسای مقدس (که سلیمان درباره اش گفته «کیست اینکه از جنگل وحشی، سرشار از شادمانی، تکیه داده بر محبوب خود می آید؟»، می گوید، ایمان دارد، و تعلیم می دهد که این پاک ترین موجودات تقریباً بی شمارند، و آنها را در سلسله مراتبی سه گانه تقسیم می کند یعنی، به سه دسته مقدس یا بهتر بگوییم ربانی؛ و هر سلسله مراتب دارای سه مقام است؛ لذا کلیسا بر این عقیده است که موجودات معنوی در نه مقام گروه بندی می شوند...
و باز، تمام این آسمان در مداری اپی سیکلی epicycle از خاور به سوی باختر حرکت کرده و در چرخش است، یکبار در هر روز؛ حرکتی که مسببّش نوعی خِرَد بوده، یا بر اثر شتافتن پریوم موبیل [فلکِ گردان] می باشد، که آن را خدا می داند، و بر من روا نیست که درباره آن قضاوتی کنم. این قدرتهای محرک تنها با فکر خود گردش هایی را که هر یک عهده دار مسئولیتش هستند هدایت می کنند. والاترین شکل آسمان، که در درون خود این اصل تأثیرپذیری را داراست، با اشاره انگشت نیروی حرکت دهنده، که خواستار حرکت دادن است، به گردش در می آید؛ منظورم از اشاره انگشت، نه به مفهوم جسمانی، بلکه نیرویی است که حرکت را امکان پذیر می سازد. این نیروهای محرک هستند که مورد نظرم هستند و سخنم با آنهاست.
در اینجا لازم است به مقایسه بین نظم آسمانها و علوم پرداخته و اندیشه کنیم. زیرا، همان طور که در بالا گفته شد، هفت آسمانی که به ما از همه نزدیک تراند آسمان های سیارات هستند؛ سپس دو آسمان فراسوی آنها قرار گرفته اند که یکی در حرکت بوده و دیگری روی بقیه بی حرکت می باشد. به آسمانهای هفتگانه اولی علوم هفتگانه ی Trivium و Quadrivium ارتباط می یابد، یعنی دستور Grammer، جَدَل Dialectics، معانی و بیان Rhetoric، و همچنین حساب Arithmetic، موسیقی Music، هندسه Geometry، ستاره شناسی Astrology. به فلک هشتم، یعنی، آسمان پر ستاره، علوم طبیعی، که فیزیک خوانده می شود ارتباط می یابد، و سرآمد علم ها متافیزیک نام دارد؛ به فلک نهم علم اخلاق Moral Science است که ربط دارد؛ و به عرش آرام Quiet Heaven علم الهی Divine Science مربوط می شود که آن را الهیات Theology می خوانند...
باز، عرش پاک و برین Empyrean Heaven، به سبب آرامش و صفایی که در آن حکمفرماست، به علم الهی شباهت دارد، که آکنده از صلح و صفاست؛ و به علت یقین بودن متعالی ذاتش که خداست از هر منازعه عقاید و براهین سفسطه گرانه مصون است. و در این مورد بود که او به مریدانش گفت: « آرامش و صفایم را بر شما می بخشم، آرامش و صفایم را واگذارتان می سازم،» دادن و ایثار تعالیمش به آنان را است که من از آن به عنوان این علم سخن می دارد. و سلیمان درباره آن می گوید، « سه بیست ملکه است و چهار بیست همدم سیغه، و دختران جوان خدمتکار بی شمار. کبوتر سپید، و آلوده ناشده ام ولی فقط یکی است». او همه علوم [دیگر] را ملکه ها و کارگزاران وفادار و دختران جوان خدمتکار می نامد، و او از این یکی به عنوان کبوتر سپید نام می برد، زیرا از لکه جدال و درگیری پاک است؛ و او آن را کامل می نامد، برای این که می گذرد به طور کامل آن حقیقتی را که روحمان در برش آرامش می یابد ببینیم.
آنگاه، می گویم، « خورشید که هر روز به گرد دنیا می چرخد»؛ و اینجا باید بدانیم، و این که کاملاً بفهمیم، چگونه خورشید به گرد دنیا می گردد. و منظورم از دنیا در اینجا تمامی سپهر گردون نیست، بلکه فقط این بخشی است که شامل دریا و خشکی می گردد، یعنی آنچه که بین همگام مصطلح است. به عبارت دیگر وقتی گفته می شود، « این مرد تمام دنیا را دیده»، منظور این بخشی است که شامل دریا و خشکی می گردد.
این دنیا را فیثاغورث و پیروانش یکی از ستارگان می پنداشتند و معتقد بودند ستاره ای دیگر در مقابلش هست که کاملاً شبیهش می باشد؛ فیثاغورث نام این را Antictona نهاده بود، و می گفت هر دو در یک مدار فلکی قرار دارند که از خاور به باختر می گردند، و به سبب این گردش است که خورشید بر آن واداشته شده که به گرد ما چرخد، که گاه دیده می شود و گاهی نه. و او می گفت که آتش در میان این دو [ستاره] بوده، و اعتقاد داشته که عنصر پاک تری از آب و خاک است [دو عنصری که این دو دنیا را ساخته اند]، و جایگاه میانی را که در آن هر چهار جسم [یا عنصر] اشغالش کرده اند از همه بهتر می دانست. و بنابراین می گفت آتش، وقتی به نظر می رسد که برخیزد، در واقع به این مرکز فرود می آید.
ولی افلاطون عقیده ی دیگری داشت، در یکی از کتابهایش به نام تیمائوس نوشته است که زمین، با دریا، مرکز همه [جهان] بوده و این که محیطش به تبعیت از حرکت اولیه آسمانها به گرد مرکزش می گردد؛ ولی بسیار کند، به علت ناخالصی و زمختی ماده تشکیل دهنده آن، و فاصله بسیار زیادش از فلک گردان اصلی.
این عقاید در کتاب دوم درباره ی آسمان و زمین نوشته ارسطو، این فیلسوف بزرگ که طبیعت به کامل ترین وجهی رازهای خود را بر وی آشکار ساخته، رد شده است؛ و او در آن کتاب به اثبات رسانده است که این دنیا، یعنی، زمین ما حرکت نمی کند و تا به ابد ثابت می باشد. و دلیلی که ارسطو در رد آن عقاید و برای اثبات حقیقت ارائه می دهد موضوعی است که من قصد ندارم به جزییاتش بپردازم؛ زیرا برای کسانی که مورد خطاب من هستند کاملاً کافی است بدانند، آن هم بر مبنای گفته آن صاحبنظر بزرگ، که این زمین بی حرکت است، و نمی چرخد، و این که، با دریا، مرکز آسمانهاست.

پی نوشت ها :

*- The Banquet of Dante Alighieri, trans. by Katherine Hillard (London: Kegan Paul, Trench & Co.; 1889), pp. 63-7 ,69-72 , 75-6 , 80-1 , 106-07, 121-2 , 153-5.

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.