نویسنده: تامس بیلینی
مترجم: کامبیز گوتن



 

اشاره:

سند زیر، نامه ی یک کشیش انگلسیی به اسقف لندن به سال 1527، بیانگر نوعی تجربه مذهبی است در اوایل قرن شانزدهم که باید نسبتاً معمول بوده باشد. تامس بیلنی Thomas Bilney ( 1531 - ؟ 1495) لوتری نبود، ولی توضیحات او در خصوص «به کیش تازه گرویدنش » بی اندازه شبیه تجربه ای است که مارتین لوتر کمی پیش تر از او در ارفورت و ویتنبرک تجربه کرده بود. بیلنی به گروه کوچکی از «اصلاح گران کمبریج» پیوسته بود که نظریه رستگار شدن از طریق کارهای نیک را قبول نداشته و هر جا که دستشان می رسید به آن حمله می کردند. اسقف تانستال Bishop Tunstal او را دستگیر ساخته و به محاکمه کشاند، ولی او اظهار کرد که «از روی تعمد» نظریات لوتر را تعلیم نمی داده و مقام شامخ پاپ را قبول دارد. ولی بعد از یک بار توبه کردن دوباره راه ارتداد گذشته را پیش گرفته و به سال 1531 اعدام شد.
***
پدر محترم کاث برت Cuthbert اسقف لندن را، تامس بیلنی Thomas Bilney، با ارادت تامی که به مقام شامخ آن حضرت دارد، سلامت آرزو می کند.
پدر محترم روحانی برایم جای نهایت خوشوقتی است که رسیدگی به دعوی علیه مرا شما را به عهده دارید، چه، شما از خردمندی و معلومات و شخصیتی آن چنان بزرگ برخوردارید که حتی خودتان هم نمی توانید مواهب و استعدادهایی را که خداوند در شما نهاده دست کم گرفته و در دل شکرگزار او نبوده و نگویید: « خدایی که متعال است محبت های بزرگ در حقم کرده است و مقدس است نامش.» مسرورم از این که اینک قاضی من شمایید و با تمام دل شکر خدا را می نهم، که بر همه چیز حاکم او است.
و هر چند (خدا شاهد است) که من نه در گفتارهایم خود را مقصر می دانم و نه راه ارتداد در پیش گرفته و یا علیه دولت شوریده ام، تهمت هایی که دیگران به من زده اند، کسانی که به جای در فکر سلامت مردم و روحشان بودن در پی منافع خویش و سودجویی های نامشروع اند: با این همه بی اندازه خوشحالم که خدا چنین خواسته تا در مقابل مسند قضاوت تانستال Tonstal آورده شوم، که بهتر از هر کس دیگر می داند افراد بی سر و پا کم نیستند که مخالف حقیقت باشند، این که از علیماها Elymas کم نخواهند بود که پرسه به هر سو زده و مردم را از راه حق باز دارند، و سرانجام این که همیشه کسانی دمتریوس ها Demetriuses، پیتونیس ها Pithonises، بلعام ها Balaams، نیکولائیتان ها Nicolaitans، قائن ها Cains، اسمعیل Ishmaels، در دسترس خواهند بود که حریصانه آنچه را که به خودشان مربوط می شود دنبال کنند و نه آنچه را که به عیسای مسیح ربط می یابد...
ولی اگر کسی سعی کند بیراهه رفتگان را به سوی مسیح، یعنی، وحدت ایمان باز گرداند، اندک اندک برخی کسان علیه او برخواهند خاست که شبانان دین یا پیشوای مذهبی خوانده می شوند که در واقع فقط گرگ اند؛ کسانی که از رمه ی خود چیزی دیگری نمی خواهند مگر شیر، پشم، و پوست، و روح خود و روح رمه شان را واگذار شیطان می سازند.
می گویم این کسان به دمتریوس می مانند که می خروشید: « این مُرتد، مردم بسیاری را در همه جا فریفته و می گوید این تندیس ها که با دست های بشر ساخته شده اند خدایان نمی باشند». اینها، پدر محترم، همان کسانی هستند که به بهانه تعقیب مرتدان، راه زندگانی بی بند و بار خود را دنبال می کنند؛ دشمنان صلیب عیسی که حاضراند هر چیزی را تحمل کرده مگر تعالیم صادقانه عیسی را که برای گناهان ما مصلوب شد و جان داد. اینها همان کسانی هستند که عیسی به لعنت جاودانه تهدیدشان کرده، هنگامی که می گفت، « وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که در ملکوت آسمان را بر روی مردم می بندید زیرا خود داخل آن نمی شوید و داخل شوندگان را از دخول مانع می شوید». اینها همان کسانی هستند که از راه دیگر وارد شده اند و چنانچه پیداست هدایت روح ها را بر عهده خود دارند. عیسی فرموده است: « زیرا اگر مردی به راه من درآید رستگار خواهد شد؛ و خواهد آمد و خواهد رفت و سبزه زار خواهد یافت.» این مردان سبزه زار پیدا نمی کنند، زیرا آنان هرگز تعلیم نداده و دیگران را به دنبال خود نمی برند، چه از راه مسیح است که باید وارد شد؛ او است فقط آن دری که توانیم به حضور خداوند تبارک و تعالی برسیم، ولی آنان در مقابل مردم راه دیگری می نهند و ترغیبشان می کنند که با کارهای خوب به دیدار خدا نایل آیند، و بسا هنگام از مسیح هیچ حرفی به زبان نمی آورند، بلکه جویای سود و نفع فلاکت بار خویش اند تا رستگاری روح ها: از این لحاظ اینها بدتر از آنانی هستند که بر روی مسیح ( که پایه و شالوده است) چوب و علف و کاه بنا می کنند. اینها معترف اند که مسیح را می شناسند، ولی با اعمال خودشان او را نفی و انکار می کنند.
اینها همان طبیب باشیانی هستند که به سویشان آن زن حائضه روی آورد که از خونروی رنج می برد و حالش رو به وخامت می رفت و چاره ی درد نمی یافت تا سرانجام دست به دامان عیسی شد و چون لبه پیراهنش را لمس نمود و به یمن ایمان شفا پیدا کرده و کم کم جسمش سالم گشت. آه ای قدرت لایزال و متعال خداوندی! من گناهکار بخت برگشته هم چه بسا قبل از این که به مسیح روی کنم هر چه داشتم در پای آن طبیب باشیان جاهل ریختم، آن معرفت نیاموختگانی که برای اعتراف کردن به گناه پیششان می رفتم؛ تا این که فقط توان اندکی در من ماند (منی که طبیعتاً ضعیف بودم)، پولی کم، و فهم و شعوری جزیی، زیرا آنها مرا واداشته بودند که روزه بگیرم، بیداری کشم، دعا خریده و پیوسته نماز گزارم، در همه اینها ( آن گونه که اینک می فهم) آنها فقط به فکر نفع خودشان بودند تا رستگاری روح بیمار و ناتوان من.
اما سرانجام در مورد عیسی کلامی به گوشم خورد، و آن هنگامی بود که انجیل به ترجمه ی اراسموس انتشار یافته بود؛ کاری که با بلاغت انجامش داده بود و من بیشتر شیفته شیوایی زبان لاتین برای نخستین بار (کاملاً به یادم هست) که به این جمله پولس مقدس برخوردم (آه ای شیرین ترین جمله، و ای آرام بخش روح من!) که در تیموتاوس اول می فرماید، « این گفته ای به حق است و همه ی انسان ها را اشارت دارد که عیسی به دنیا آمد تا گناهکاران را برهاند؛ که من خودم یکی از آنان و از بدترینشانم.» همین یک جمله که امر خداوند در آن نهفته بود و از درون کار می کرد، و من پیش از آن متوجه نبودم، چنان بر دلم نشست که احساس آرامش و تسکین شکوهمند نمودم، تا جایی که «استخوانهای لطمه خورده ام به نشاظ و شادی روی آورد» و از زخم معصیت و حرمان نشانی باقی نماند.
زان پس، کتاب آسمانی برایم لذتبخش تر از عسل یا کندوی آکنده ز شهد شد؛ در اینجا بود که پی بردم همه تلاش های جانکاه، همه روزه گرفتن ها و بیداری کشیدن ها، همه توسل جویی ها به نماز و دعاهایم بدون توکل کردن به عیسی بوده است، بخشاینده ای که امت خود را از گناهانشان می رهاند؛ اینها، می گویم، چیزی نبودند مگر این که (به قول سن آگوستین) آدمی را از راه راست شتابان منصرف سازند؛ یا چه بسا مانند پوشاکی از برگ انجیر بود که آدم و حوا می کوشیدند بیهوده با پرسه زدن خود را بپوشانند و قرار و آرامش گذشته را بازیابند، تا این که به پیمان خدا ایمان آوردند، که مسیح، زاده زن، سرمار را لگدمال کند: من نیز از نیش گناهانم تسکین و آرامش نداشتم تا این که از خدا درسی را آموختم که عیسی در انجیل یوحنا باب سیم بر زبان جاری می سازد: « و همچنان که موسی مار را در بیابان بلند نمود، همچنین پسر انسان نیز باید بلند کرده شود تا هر که به او ایمان آرد هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد.»...
و بنابراین، با تمامی قدرتم درس می دهم که همه انسان ها باید نخست قبول کنند که گناهکاراند و توبه کنند و سپس به راه راستی که سن پُل از آن یاد می کند در آیند، یعنی به راه راست خدا، از طریق اعتقاد به عیسای مسیح، که این هر دو یکی است:« چه همه مرتکب گناه شده اند و جلال خداوندی را ندارندو فقط بخشایش الهی است که می تواند پاکشان سازد یا آن نجاتی که در عیسای مسیح است»: راه راستی که هر که مشتاق یا گرسنه و تشنه اش باشد بی شک به مراد نایل خواهد آمد و برای همیشه گرسنه و تشنه نخواهند ماند.
ولی وقتی می بینیم عادت بر این بوده که این نوع گرسنگی و تشنگی با انجام کارهای صواب فرو نشانده شود، اعمالی که انسان خودش می پنداشته صواب است یعنی کارهای ویژه و مخصوصی که خودمان برگزیده ایم، از قبیل زیارت رفتن ها، دعا خریدن ها، شمع نذر کردن ها، روزه داری های انتخابی و در مواقع بسیار خرافه های مختلف؛ و بالاخره همه زهد و پارسایی های داوطلبانه ( آن گونه که خودِ آنها می نامند) و خداوند بوضوح بر حذرشان می دارد، در سفر تثنیه باب چهارم و پنجم، وقتی که می گوید « تو نباید آن کاری را انجام دهی که به نظر خودت خوب می آید؛ بلکه آنچه را که من به تو امر می کنم و بر آن حق نداری چیزی بیفزایی یا از آن کم نمایی». بنابراین می گویم اغلب درباره ی آن گونه کارها صحبت کرده، نه به قصد محکوم کردنشان (که خدا را گواه می گیرم)، بلکه از سوء استفاده آنها خرده گرفته ام و به همه انسان ها توصیه نموده ام به کارهایی نپردازند که مسیح را خوش نمی آید: مسیحی که امیدوارم، شما ای پدر روحانی همیشه از نهایت فیضش برخوردار باشید.
و این کل مطالبی بود که می خواستم با شما در میان نهم. و چنانچه از من بخواهید بیشتر بگویم این کار را خواهم کرد، تنها از شما خواهش دارد وقت به من بدهید (زیرا به علت ضعف بنیه قادر نیستم جوابی آماده ارائه دهم)؛ و همیشه حاضرم چنانچه خطایی کرده باشم. جبران نموده و به توصیه ی خوب عمل کنم.

پی نوشت ها :

*- The Acts and Monuments of John Foxe, ed. by R. V. S. R. Cattley (London : R. B. Seeley and W. Burnside; 1837- 41), vol. IV,pp.633-6.

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.