نویسنده: جان لاک
مترجم: کامبیز گوتن



 

اشاره:

از سال 1675 تا 1688 فیلسوف انگلیسی جان لاک ( 1704- 1632).
در دفتر خاطراتی افکارش را در خصوص موضوعات مختلف ثبت کرده است. مطالب زیر از دو رساله ی کوتاه اوست که به سال 1677 تحت عنوان «معرفت، دامنه و میزانِ آن» و «مطالعه» به چاپ رسیده است.
***
اذهان ما به وسعتِ حقیقت ساخته نشده است، و گنجایش آن را ندارد که گستردگی همه ی چیزها را در بر گیرد؛ در میان آنهایی که در دسترسش قرار می گیرند بسیاری چندان بزرگ اند که پنجه در انداختنی نیستند، و تعدادِ نه چندان کمی فهم ناشدنی بوده و بجاست که رهایشان کرد.... ولی، نه این محدودیت ذهنی ما، هر چند از کمال به دور است و تا حدّی خود ما هم بر آن وقوف داریم، نباید دلسردمان سازد که به جستجوی حقیقت نپردازیم و یا ما را بر آن دارد که بپنداریم قادر به ساختن هیچ چیزی نیستیم
چونکه نمی توانیم همه چیز را بفهمیم. ما خواهیم دید با آن قوایی به جهان راه یافته ایم که، می توانند، کسب معرفت کنند، آن هم معرفتی نسبتاً کافی، چنانچه خود را در محدوده ی مقاصدی قرار داده و اهدافی را پیگیری کنیم که ساختار سرشتمان یا اوضاع و احوالِ وجودمان نشانمان می دهد. اگر به وضعِ خود در جهان توجّه کنیم، می بینیم در شرایطی هستیم که لازمه ی بقایمان تأمین دائم گوشت، آب، لباس و محافظت از سرما و گرماست؛ و این که رفاه و آسایشمان حتّی چیزهای بیشتری را می طلبد. برای رفع چنین حوائجی طبیعت فقط موادّی را در اختیارمان نهاده که بیشترشان خام بوده و قابل استفاده مستقیم برایمان نیست؛ زحمت لازم است و ورزیدگی و فکر تا آنها را برای خود قابل استفاده سازیم؛ و اگر دانش آدمی طُرقی را نمی یافت که زمانِ کار و زحمت را کاهش دهد، و امور بسیاری را اصلاح کند که در وهله نخست به نظر نمی آیند فایده ای برایمان داشته باشند، چه بسا مجبور می گشتیم تمامی وقت خود را صَرف تأمین حوائج یک زندگی فقرآمیز و آکنده از بدبختی کنیم... پس در اینجا زمینه ی گسترده ای برای دانش هست، که به کار آدمی در این جهان آمده و چاره ساز باشد؛ بدین معنا که اختراعات تازه ای را جهت کمک به کوتاه یا آسان کردن تلاش و زحمتمان نمود، یا مدبرانه واسطه ها یا عناصر متعددی را به کار اندازد تا که محصولات مفید و قابل استفاده برایمان تهیه شوند، و بدین سان ذخیره ثروت های ما (چیزهای مفیدی که جهت آسایش حیاتمان است) بالا رفته و بهتر حفظ شوند. برای کشفیّاتی این چنین، ذهن آدمی آمادگی کامل دارد؛ هر چند، احتمالاً جوهر چیزها، راز اولیّه ی طرز کار آنها، و تمامی گستردگی موجودیّت های جسمانی بسیار فراتر از حدّ ظرفیت ما و استفاده ای که برایمان دارند می روند؛ و ما هیچ دلیلی نداریم شکایت کنیم که طبیعتِ خورشید و ستارگان را نمی شناسیم، این که ملاحظه ی خودِ نور و هزار نظرپردازی دیگر در خصوص جهان و طبیعت ما را از جهل نجات نداده و به سوی حقیقت سوق نمی دهد، چه اگر آنها را هم که می شناختیم باز فایده چندانی برایمان نمی داشتند و زندگی را برایمان دلپذیرتر نمی کردند؛ و یا این که اینها فقط جزو سرگرمی ها و وقت گذرانی های بی ثمر اذهان تنبل یا زیاده از حد فضول و کنجکاو بوده و هیچ استفاده ی واقعی ندارند. حال اگر انسان را در جهانی که زنده است مورد مطالعه قرار دهیم و بپذیریم که ذهن و قوای ادراکی او جهت استفاده ای به او داده شده است، لزوماً باید نتیجه بگیریم که این استفاده عبارت از برخورداری از سعادتی است که جهان می تواند ارمغان بدهد؛ چیزی که بی شک تنها موجب راحتی، لذّت، و تنوع کامل بوده و عمر بشر را طولانی می سازد: به طوری که اگر انسان ها به امر دیگری جز به جهان توجه نمی داشتند، و به زندگیِ پس از مرگ نمی اندیشیدند فقط کافی بود تاریخِ طبیعت را مطالعه کرده، یا کیفیت چیزهایی را بررسی کنند که در سرای هستی به رایگان به چنگشان افتاده، و با تبحری که در شناخت علّت و معلولِ چیزهای مادّی کسب کرده اند، افکارشان را معطوف به تکامل هنرها و ابداعات، ماشین ها، و آلات و ادوات کرده و چنان دل به آنها خوش سازند که دیگر لازم نبیند به خود زحمتی داده و نگاهی به دورتر از آن اندازند؛ دیگر لازم نبیند که به طرح و ساختار اصلی جهان غور و اندیشه نموده، بلکه آن دستگاه عظیم را به حیطه ی نظام های کوچکِ من درآوردی کشانده، و فرضیات مبهم و پیچیده ای بسازد که هیچ فایده ی دیگری ندارند جز جدل و جار و جنجال دائمی براه انداختن. زیرا [ظاهراً] مگر لزومی دارد که از جهلِ خود در مورد قسمتهای کلّی و ناآشناترِ طبیعت شِکوه کنیم وقتی همه ی کارمان در خانه ی این جهان است؟ چرا از نیازمان به دانش در خصوص بخش های جهان باید بنالیم، وقتی سهم ما فقط به یک نقطه کوچک زمین منحصر و محدود است؟ چرا وقتی نه قطب نمایی داریم و نه ژرفاسنجی به خود زحمت داده بادبان برافراشته در اقیانوس ناآرام و پر مخاطره پیش رویم و عمق ماده، حرکت و فضای کیهانی را اندازه بگیریم؟
***
در پی جوییِ دانش بسیار بجاست که نسبت به برداشت خود زیاد از حد مطمئن نبوده و بیش از اندازه بی اعتماد نباشیم، و فکر نکنیم که می توانیم همه چیز را بفهمیم یا از هیچ چیز سر در نیاوریم. کسی که به قضاوت خودش درباره ی هر چیز اعتماد ندارد، و فکر می کند به درک خودش در جستجو کردن حقیقت نباید اعتماد کند، پاهای خویشتن را قطع می کند تا شاید دیگران او را بالا برده و پایینش آورند، و بدین سان خود را وابسته ی مُضحکِ دانشِ دیگران می سازد که چه بسا هیچ استفاده ای برایش ندارد...
از طرف دیگر، کسی که فکر می کند قادر است همه چیز را درک نماید، و برفراز خیالِ خام خویش بال می گشاید که به هیچ وجه با قاموس طبیعت جور در نمی آید، و بنابراین با خطر ورزیدن به حوزه ی بیکرانِ حقایق درک ناشدنی اوج می گیرد، فقط افسانه ی ایکاروس (1) Icarus را زنده کرده و خود را سرنگون دره ها می سازد. ما در اینجا در وضع متوسط و غیرکاملی هستیم؛ موجوداتی فانی و محدود، دارای قدرت ها و استعدادهایی که به درد هدف های چندی می خورند، ولی با عظمت و گستردگی بیکران امور تناسب هیچ ندارند...
آنچه به نظرم می رسد برای هدف آدمی مناسب باشد، و در سطح فهم و شعور او است، تکمیل کردن و بهتر ساختن تجاربِ طبیعی جهت راحتی های این زندگی است، و طریق نظم دادن به خویشتن است جهت دستیابی به چیزهایی مثل فلسفه ی اخلاقی که به عقیده ی من دین را هم شامل می گردد، یا وظیفه ی کلّی آدمی.

پی نوشت ها :

*- Peter King: The Life of John Locke (London: H.Colburn and R. Bentley, 1830), vol. I, pp. 161- 5, 196-8.
1. ایکاروس شخصیت افسانه ای یونانی که با بال های مومی به سوی خورشید اوج گرفت و به علت نزدیک شدنش به آن، بال هایش ذوب گشته و خود سرنگون دریا شد. (مترجم)

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.