وقتی ابن سینای زمان ما دست همسر را می بوسید

اندیشمند بود و تمام علم خود را به دنیای معنویت و فقه محدود نکرد بلکه فعالیت های علمی و پژوهشی بی شماری در زمینه فلسفه، هنر و زیبایی شناسی انجام داد و کتاب های بسیاری به رشته تحریر درآورد. این فقیه دنیای اسلام که امام (ره) به ایشان لقب ابن سینای زمان را داده بودند. سال 1304 در تبریز به دنیا آمد. در همان دوران ابتدایی تحصیل، به دلیل فقر مالی مدرسه را رها کرد و مشغول کار شد اما عشق به مطالعه و تحصیل باعث شد همراه کار، ادامه تحصیل هم بدهد. علامه محمدتقی جعفری در 73 به دلیل سکته مغزی به دیار باقی شتافت و اکنون آرامگاهش در جوار حرم امام رضا (ع) قرار دارد. در این دو صفحه قصد داریم خاطراتی از ایشان را مرور کنیم. خاطراتی که از همنشینی معنویت و علم و زندگی.

1. سختی های دوران طلبگی کم نبود

استاد مدتی از دوران تحصیل خود را در قم گذراند و در این دوران، محرومیت های بسیاری کشید. یک بار ایشان آنقدر درگیر فقر شده بود که مدت دو شبانه روز چیزی برای خوردن نداشت و گرسنه مانده بود. سرانجام برای تهیه مواد غذایی به بقالی محله خود می رود تا مقداری برنج و روغن و خرما بگیرد. بقال پس از آنکه آنها را وزن می کند، مبلغ را می گوید اما علامه تقاضا می کند چند روز دیگر وجه آن را پرداخت کند. بقال هم قبول نمی کند و همه مواد غذایی را دوباره به جای خود بازمی گرداند. او هم ناامید به خانه برمی گردد. استاد بر اثر گرسنگی در حجره خود دچار بی حالی می شود، که ناگاه طلبه ای برای رفع اشکال درسی پیش ایشان می رود و استاد را به صرف ناهار دعوت می کند. بدین ترتیب استاد از گرسنگی نجات پیدا می کند. این سختی تنها به این مرحله ختم نشده بود بلکه زمانی هم که او در نجف تحصیل می کرد، از این دست مشکلات بسیار داشت. علامه در دوران اقامت در نجف ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد. در همین زمان سختی های زیادی گریبانگیر زندگی اش بود. همسر ایشان در جایی نقل کرده: «در نجف که بودیم، تابستان ها زیرزمینی را اجاره می کردیم که بسیار قدیمی بود؛ حتی مار در آن دیده می شد ولی چون جای دیگر برای گذراندن تابستان گرم نداشتیم، ناگزیردر چنین جایی ساکن می شدیم».

2. پدرم دست مادرم را بوسید و...

شخصیت مرحوم علامه جعفری (ره) در داخل خانه با شخصیت علمی اش کاملاً متفاوت است. به گفته فرزند ایشان (علیرضا جعفری)، علامه وقتی از کتابخانه وارد اندرونی می شد، دقیقاً همسطح خانواده بود. محیط خانه را آنچنان پر از صفا و صمیمیت می کرد که منزل برای خانواده اش بهتر و لذت بخش تر ازهر جای دیگری باشد. ما شخصیت علمی استاد را در داخل خانه ملاحظه نمی کردیم. مرحوم مادرم سواد چندانی نداشت ولی زن بسیار بامعرفتی بود. پدرم مجذوب فداکاری های او بود و مادرم را بسیار دوست داشت. علامه در مواجهه با مادرم، جایگاه علمی و اجتماعی خودش را فراموش می کرد. استاد بسیار از ایشان قدردانی می کرد و اعتقاد داشت موفقیتش را تا حد چشمگیری مدیون محیط آرام و بی توقعی است که مادرم در منزل فراهم آورده. او همیشه به ما می گفت والده شما مانع کارم نشد و اجازه داد در تلاش و فعالیت علمی آزاد باشم. با تمامی مشکلات دوران زندگی من به خصوص در سال های اقامت نجف دست و پنجه نرم کرد». علیرضا جعفری در خاطره ای از دوران کودکی اش می گوید: «روزی درمنزل سوء تفاهم جزئی بین استاد و والده ام پیش آمد و عباراتی نسبتا تند و تلخ بین شان ردوبدل شد. پس از گذشت مدت زمانی، وقتی استاد عازم رفتن به بیرون از منزل بود با نهایت فروتنی جلو آمد و دست مادرم را بوسید و عذرخواهی کرد».

3. خانه اش محل پژوهش شد

علامه پس از 11 سال اقامت در نجف به ایران بازگشت. از همان ابتدا منزلش را محلی برای تدریس به طلاب و دانشجویان قرار داد؛ خانه ای که وقتی واردش می شدی، باور نمی کردی که قرار است در آن یکی از حکمای بزرگ اسلام را ببینی. خانه علامه آنقدر جای تعجب داشت که همه برای معرفی ایشان، ابتدا خانه و زندگی اش را به تصویر می کشیدند. خانه این عالم بزرگ این گونه بوده: «از کوچه های نزدیک میدان خراسان در جنوب تهران که می گذریم، به منزل قدیمی و فرسوده استاد می رسیم. برای زیارتش باید از پله های آجری سائیده و شکسته شده بالا رفت که فقط برای سهولت رفت و آمد مراجعانش ساخته شده؛ اتاقی ساده و بزرگ که همه دیوارهایش به جز در و پنجره، پوشیده از کتاب است. محل اقامت ایشان پذیرای افرادی است که گروه گروه برای درس یا سوال یا تقاضای سخنرانی یا زیارت بی وقفه حضور می یابند». در همان ایام برخی از اطرافیان با توجه به اینکه میهمانان خارجی در آن خانه رفت و آمد داشتند، پیشنهاد کردند حداقل فرشی برای اتاق پذیرایی تهیه شود اما ایشان نپذیرفتند و تا زمانی که در قید حیات بودند، همچنان اتاق پذیرایی شان بدون فرش باقی ماند. اما خود استاد بدون توجه به همه حرف ها که خانه او چقدر محقرانه است، می گوید: «تصمیم گرفتم برای عمق بخشیدن به فعالیت ها، کارم را به منزل انتقال دهم. برای همین دیگر به مدرسه مروی نرفتم. جلسات بسیاری با بعضی از دانشجویان و اساتید داشتم. از کشورهای اروپایی نیز شخیت های برجسته ای به این خانه می آمدند». علامه با این کار می خواست به همگان ثابت کند که محل پژوهش و خانه حکمتش جایی برای سکونت او و عائله اش نیز هست؛ یعنی بین عمیق ترین و پیچیده ترین تلاش های علمی و فلسفی و لطیف ترین روابط عاطفی خانوادگی نه تنها هیچگونه تضادی وجود ندارد بلکه این دو حالت می توانند بدون غفلت از دیگری رعایت شوند.

4. دوران تلخ جدایی

علامه هیچگاه بروز عاطفه و وفای به عهدش را از خانواده خود دریغ نکرد. علیرضا جعفری تعریف می کند: «مادرم در اواخر عمرش در بیمارستان بستری شده بود. می خواستم پیش ایشان بروم. با شگردهای بسیار، از استاد خواستم در خانه بماند و من از بیمارستان وضعیت مادرم را به ایشان اطلاع دهم. وقتی رسیدیم بیمارستان، مادرم در حال احتضار بود. به کمک خواهرانم، تختش را رو به قبله کردیم. دقایقی نگذشت که دستی را روی دوشم احساس کردم. برگشتم و دیدم علامه است. نتوانسته بود منتظر تماس من بماند. پدرم وقتی دید مادرم در حال احتضار است، از حفظ شروع به خواندن دعای عدیله کرد. یادم هست دست مادرم را گرفته بود و درحالی که اشک از چشمانش جاری بود، دهانش را به گوش مادرم نزدیک کرد و به زبان آذری پرسید «جمیله خانم! منی حلال ائلیسن؟ یعنی جمیله خانم! من را حلال می کنی؟» مادرم حالش به شدت بد بود و نمی توانست سخن بگوید. برای همین با سر اشاره کرد بله. این یکی از صحنه هایی است که هیچ وقت از یادم نمی رود. در مراسم شام غریبان مادرم از علامه خواست چند دقیقه ای صحبت کند. ایشان گفتند: «این زن در زندگی دغدغه ای برای من ایجاد نکرد و 40 سال با من هم کاروانی کرد. ما روزانه میهمانان بسیاری داشتیم ولی ایشان لحظه ای از این زندگی شکایت نکرد و من برایشان در پیشگاه خدا طلب عفو می کنم».

5. دلجویی از استاد

استاد درتمامی رفتارها الگویی تمام عیار بود و به همسایگان هم بسیار احترام می گذاشت. می گویند استاد در اواخر دهه 60 همسایه ای داشت که کار آهنگری می کرد. مغازه او چند خانه با منزل علامه فاصله داشت اما صدای چکشش تا اتاق او هم می رسید. یک روز یکی از همسایه ها برای دلجویی نزد استاد رسید و گفت: «اگر از صدای پتک آهنگری اذیت می شوید. بگویم مراعات کند». علامه در جواب گفت: «مبادا کاری در این مورد انجام دهید چرا که من نه تنها اذیت نمی شوم بلکه با هر ضربه ای که ایشان با پتک به سندان می زنند، روحیه و انرژی می گیرم. با خودم فکر می کنم من اینجا زیر باد کولر نشسته ام و تحقیق می کنم ولی او درگرمای تابستان در کناره کوره آتش به خاطر روزی حلال زحمت می کشد».

6. ارزش انسان را چگونه بسنجیم؟

عده از جامعه شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا درباره ی ارزش واقعی انسان بحث و تبادل نظر کنند. آنان می گفتند برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلاً معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است، ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن و ارزش پول به پشتوانه آن است اما معیار ارزش انسان ها در چیست؟ تا اینکه نوبت به علامه محمدتقی جعفری رسید. او گفت: «اگر می خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، باید ببینید به چه چیزی علاقه نشان می دهد و عشق می ورزد. کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است اما کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه خداست». علامه این مطلب را گفت و پایین آمد. وقتی جامعه شناسان صحبت های او را شنیدند. برای چند دقیقه ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق شان تمام شد، علامه دوباره بلند شد و گفت: «این کلام از من نبود بلکه از شخصی به نام علی (ع) است. آن حضرت در نهج البلاغه می فرمایند: «قِیمه کل امری ما یُحسنُهُ / ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست می دارد». علامه وقتی این حرف را زد، همه به نشانه احترام به وجود مقدس امیرالمومنین دوباره از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند».

7. ایده آل زندگی و زندگی ایده آل

از میان انبوه کتاب هایی که به نام علامه محمدتقی جعفری به چاپ رسیده، کتابی با عنوان «ایده آل زندگی و زندگی ایده آل» دیده می شود. این کتاب که یکی از بهترین کتاب های این دانشمند شهیر است. در باره شکوفا کردن آرمان های زندگی است. علامه در این کتاب، شخصیت انسانی را در خود یافتن و حرکت به سوی ابدیت می داند. در این میان، درباره عواملی که یک اجتماع را به داشتن ایده آل مجبور می کند، می گوید. علامه اجتماع را به مانند یک شخص در نظر می گیرد و همان خصوصیات انسان را برای آن متصور است. همچنین معتقد است تفسیر زندگی بدون توجه به ارتباط با 3 قلمرو انسان، طبیعت و ماورای طبیعت (جهان روح و معنی) امکان پذیر نیست.
ممنبع: همشهری آیه 7