علیه عرفان و فلسفه
اول- طریق وحی و نبوت، که خداوند عالم پیغمبرانی برای تربیت بشر، و رساندن به سعادت و رسیدن به این دو کمال فرستاده؛ بشر باید متابعت آنان نماید.
دوم-طریق عقل و حکمت که یک دسته از عقلا و بزرگان بشری آن راه را پیموده اند.
سوم- طریق کشف و ریاضت که حضرات صوفیه آن را آئین خود قرار داده اند و عمده ی مقصود ما بیان طریق اول و آنچه را که پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و قرآن مجید بدان تذکر داده، می باشد. ولی برای اینکه امتیاز بین طریق انبیا (علیهم السلام) و فلسفه و عرفان اصطلاحی، کاملاً معلوم گردد؛ از بیان آن دو طریق به طور اجمال ناچاریم.
طریقه ی حکما و فلاسفه
حکما و فلاسفه می گویند: طریق معرفت حقایق اشیا و رسیدن به کمال، منحصر به عقل است؛ مثلاً، برای دانستن تأثیر و تأثر اجزای عالم نسبت به هم، یا معرفت اینکه جهان را خالق و صانعی هست و ماورای این جهان، جهان دیگری وجود دارد یا نه؛ راهنما و دلیل، منحصر به عقل می باشد و چون عقول بشر یکسان نیست و در مطالب و حقایق یکسان قضاوت نمی نماید. برای تمیز حق از باطل محتاج به میزان و آلت سنجش است که آن را نیز باید عقل فراهم کند تا به وسیله ی آن میزان، فکر از خطا محفوظ ماند و آن میزان را منطق نامند که دانشجو پس از فهم مسائل منطق در فهم حقایق عالم وارد شود. فلاسفه را- به مناسبت راهی که اتخاذ کرده اند- به دو دسته ی بزرگ می توان تقسیم نمود:1-حکمای مشاء، که پیرو طریقه ی ارسطو می باشند.
2-حکمای اشراق، که پیرو افلاطون می باشند.
ما در موقع خود نسبت به طریقه ی هر یک توضیح کافی خواهیم داد. و قدر مسلم بین تمام فلاسفه آن است که راه شناسائی حقایق عالم، خواه الهیات یا طبیعیات (دانائی) و همچنین راه تحصیل صفت قدرت (توانایی)، عقل است تا به وسیله ی آن بتوان اولاً حقایق را چنان که هست درک نمود و ثانیاً راهی را که برای تحصیل قدرت و توانائی لازم است تشخیص داده و پیمود. از این نظر گویند اگر کسی در قوه ی علم و قدرت به سر حد کمال رسید، شایسته فرمانروائی در جهان می باشد؛ و اگر او را فرمان برند دنیا مدینه ی فاضله گردد، و زندگانی بشر سراسر سعادت و کامیابی شود. برای اینکه بر خواننده آشکار شود که راه مذکور ناتمام است، و نتیجه ی آن همگانی نیست؛ به طور مقدمه باید دانست به طوری که از تواریخ به دست می آید پیدایش فلسفه و حکمت از حدود چهار هزار سال قبل می باشد که به تدریج تکامل یافته و در میان مسلمین به وسیله ی شیخ ابونصر فارابی و شیخ ابوعلی سینا به سر حد کمال رسیده و جامع جمیع علوم حتی علوم غریبه و خوارق عادات گردیده و کتبی درباره ی آنها نوشته اند و ما در رساله ی نبوت به شرح آن مفصلاً پرداخته ایم.
پس از ذکر این مقدمه می گوئیم:
اولاً طریق فلسفه و حکمت راهی است خصوصی، و نفعی برای مردم ندارد؛ بلکه عده ی خیلی اندک از بشر، توانائی و توفیق پیمودن آن را دارند؛ و اگر راه را منحصر به این طریق نمائیم، موجب مهمل گذاردن و سلب سعادت بیشتر افراد مردم است، زیرا نوع مردم نمی توانند مانند ارسطو و افلاطون، یا فارابی و ابوعلی سینا، به عقل خویش، مراحل کمال را طی نمایند و سال های متمادی از عمر خویش را در این طریق، صرف کنند؛ تا خود صاحب نظر و رای مستقلی گردند. پس یا به کلی از طریق معرفت باز می مانند، یا اینکه در صورت پیمودن راه و مدتی تحصیل، مقلد افکار دیگران می شوند، و یا اینکه با ملاحظه و مطالعه ی افکار و نظریات گوناگون فلاسفه، چون نمی توانند شخصاً قضاوت نمایند؛ متحیر و سرگردان می مانند. به طور خلاصه در صورتی که طریق کمال، منحصر به فلسفه و حکمت باشد، مردم به چهار دسته تقسیم می شوند:
1-نوابغ و برجستگان بشر، که عده ای بسیار اندکند.
2-بیشتر مردم که استعداد و توفیق کسب حکمت و فلسفه را ندارند و بوئی هم از آن استشمام نکرده اند.
3- کسانی که وارد تحصیل شده، و به حسن ظن به اساتید فلسفه، مطالبی را تقلیداً پذیرفته اند.
4- کسانی که با مطالعه ی افکار گوناگون فلاسفه، دچار حیرت گشته و در هیچ عقیده، ثابت قدم و مطمئن نیستند. چنان که به قول یکی از شاگردان مرحوم جلوه- که از اساتید متأخر این فن بود- کراراً اظهار تحیر می نمود.
پس به حکم عقل سلیم، این طریق برای کشف حقایق و تکمیل بشر، گذشته از اینکه اطمینان بخش نیست، سودش- به فرض که سودی داشته باشد- بسیار اندک و منحصر به افراد قلیلی است.
ثانیاً- چنان که قبلاً ذکر شد قبل از فلسفه، باید منطق آموخت که میزان و ممیز صدق و کذب است. گذشته از این که مسائل آن تماماً از بدیهیات اولیه تشکیل نیافته است، تا مورد اطمینان باشند؛ بعضی قواعد آن هم بین اهل فن مورد اختلاف است. و متأسفانه برای رفع اختلاف در این میزان (منطق)، میزان دیگری وضع نشده است.
ثالثاً- به اتفاق علمای منطق، از اقسام قیاس های منطق، آنچه مورد اطمینان است، برهان است و به اصطلاح اهل فن برهان، قیاسی است که مواد آن از یقینیات تشکیل یابد و اصول یقینیات عبارت است از: اولیات، مشاهدات، تجربیات، متواترات و فطریات و اگر قیاس برهان، از این قسم مواد تشکیل یابد؛ ناچار نتیجه ی آن یقین خواهد بود.
بر ارباب دانش، آشکار است در فلسفه، برهانی که مقدمات آن بدیهی و منتج یقین باشد، کم، بلکه نایاب است؛ خاصه در الهیات و قسمتی از طبیعیات و فلکیات. لذا در کلام شیخ غالباً تعبیر به حدس و ظن شده است و شاهد بر این مدعا، اختلاف عظیم فلاسفه در جمیع مسائل می باشد؛ بلکه غالباً دیده شده است که بعضی فلاسفه تغییر مسلک و مشرب داده و عقایدی را که قبلاً منکر بوده بعداً پذیرفته، یا مطالبی را که پذیرفته اند، آن را ابطال نموده اند. چنان که صدر المتألهین در اوائل، اصاله الماهیه را اختیار، سپس قائل به اصاله الوجود شد. گروهی، در یک مسأله ادعای بداهت و ضرورت نمایند جمع دیگر مخالف آن را بدیهی شمرند. چنان که درباره ی اتحاد عقل و عاقل و معقول شیخ ابوعلی سینا ادعای بداهت بطلان نموده و عده ای دیگر مدعی بداهت ثبوت آن می باشند.
پس اگر مقدمات برهانی که در مسائل فلسفی استعمال می شود، بدیهی است، این اختلاف از کجا حاصل می شود؟ اگر خواننده به کتب صدرالمتألهین و گفته های ایشان سابقه داشته باشد دور نیست که بر ما اشکال و ایراد نماید و گوید که آن مرحوم جمع بین تمام اقوال نموده و گفته است مقصود تمام فلاسفه یکی است، بلکه گفته های پیغمبران کرام و قرآن مجید هم مطابق با تحقیقات من است و اختلافی در بین نیست. این ادعا از طرف ایشان بالبداهه مردود است، زیرا اختلاف ارسطو و افلاطون بین فلاسفه مسلم است و در اقوال آنان در هر مسأله فرقی آشکار می باشد و بیانات قرآن مجید و ائمه ی اطهار (علیه السلام) در اکثر مسائل با گفته ی آنان مباین است به طوری که در مقام خود مفصلاً بیان خواهیم کرد. جای تعجب است (برخی) از محصلین، چنان مقهور تعصب و تقلید گشته اند که قوه ی فکر خود را کنار گذارده و تأویلات و توجیهات محض نامبرده را وحی منزل انگارند و دلیلی مطالبه ننمایند و ما در رساله ی نبوت شرح مفصل این مطلب را داده ایم.
بالجمله- چون مقدمات قیاس برهان، که در فلسفه به کار برده می شود، از یقینیات تشکیل نیابد، مأمون از خطا نبوده و پیمودن راه غیر مأمون؛ به حکم عقل حرام است.
رابعاً-برهان فلسفی و منطقی دو قسم است:
اول- برهان انی که پی بردن از معلول است به علت.
دوم- برهان لمی که پی بردن از علت است به معلول. اما استعمال برهان لم در الهیات محال است، زیرا آشکار است که احاطه ی علم معلول به علت غیر ممکن است مگر به برهان صدیقین که صدرالمتألهین مدعی آن می باشد و آن عین ادعای وحدت وجود و عرفان است که ما در جای خود به اثبات بطلان آن خواهیم پرداخت.
اما برهان انّی محتاج به مقدماتی است که باید حقیقت و اقسام علت و معلول دانسته شود که معنی علت و معلول چیست؟ فرق بین علت ناقصه و تامه کدام است؟ فرق علت طبیعی و ارادی و تجلی چیست؟ و هر یک محتاج به اثبات و نفی می باشد؛ تا منجر شود به بطلان دور و تسلسل و بعد ازهمه ی این مقدمات، ده دلیل بر بطلان تسلسل اقامه شده و تمام آنها محل ایراد و بحث است، که پس از رد و ایراد زیادی بالنتیجه تسلسل تعاقبی را باطل ندانسته و اجتماعی را باطل می دانند.
پس چگونه برهان انّی- با چنین مقدماتی- مأمون از خطا و موجب حصول یقین گردد مگر اینکه مقدمات از قسم اولیات و فطریات باشد که کلام در آنها گذشت. مناسب این سخن از ابن ابی العوجاء نقل شده که از او پرسیدند که چرا عقیده ی خود را فاسد کردی و از استادت حسن بصری دست برداشتی؟ در جواب گفت: دیدم که اطمینان به مسأله ای ندارد. گاهی معتقد به جبر می شود و زمانی به قدر و همین شخص نسبت به صادق آل محمد (علیه السلام) گوید: که او را ملکی دیدم که هرگاه بخواهد متجسد می شود. و نیز درباره ی آن حضرت گفت: نزدیک بود خدا را به من نشان دهد و با هر که سخن گفتم مرعوب نگردیدم چنان که از آن حضرت مرعوب شدم. حال از روی انصاف از محصلین سوال می شود که اگر بنای تقلید باشد آیا تقلید از صادق مصدق (علیه السلام) سزاوارتر است یا تقلید از صدرالمتألهین یا افلاطون و غیره؟
طریق سوم طریق کشف و ریاضت
مدعیان این راه را اعتقاد این است، که خود عقل حاکم است، که برای او راهی به کشف حقایق- علی ماهی علیها- نمی باشد و از برای معرفت حقایق راه دیگری است که آن کشف و شهود می باشد و به ریاضت حاصل گردد.
عشق از هر دلی که سر برزد
خیمه از عقل و علم برتر زد
به همین جهت در مقام رد و طعن فلاسفه برآمده اند چنان که عارف آنان ملای رومی گوید:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
پیروان این روش، کتاب ها بر رد حکما نوشته اند مانند «تهافه الفلاسفه» که تألیف غزالی است و نیز گویند راه ریاضت را به فعل باید تعیین نموده. باید دانست که طریق ریاضت بسیار قدیم و دارای رشته های مختلف می باشد. مرتاضین هند و رهبانان مسیحی و عده ای از اروپائیان کنونی، که به تسخیر ارواح مشغولند، نیز از آنان به شمار می روند. خلاصه رشته ی فلسفه و عرفان، دوطریق بزرگ می باشد که هر یک خود را از دیگری بی نیاز و آن را باطل می شمارند و سالکین این دو طریق، گرچه بر حسب ظاهر مدعی پیروی از انبیای عظامند (علیهم السلام)، ولی در حقیقت و معنی، مشی آنها مشی انبیا (علیهم السلام) و مجاری وحی نیست؛ و اعتقاد فلاسفه در احتیاج عالم به شخص کامل، مخالف است با اعتقاد ملّیون به پیغمبر، ولی ابن سینا به واسطه ی برخورد با پاره ای از حقائق قرآن، اولین فیلسوفی است که نبوت، را به طریق ملیین اثبات نموده است.
باید دانست که مقصود ما، این نیست که هیچ حکیم و عارفی، دارای بعضی از علوم انبیا (علیهم السلام)، یا پیرو آنان نیست؛ یا انبیاء و پیروانشان (علیهم السلام) از علوم فلسفه و عرفان اطلاع ندارند، بلکه مقصود اصلی این است، که نبی و فرستاده ی خداوند، حکیم و عارف اصطلاحی نمی باشد و طریق انبیا (علیهم السلام) در فهم حقایق با حکما و عرفا مخالف است چنان که این دو دسته در طریق معرفت یکسان نیستند یکی عقل را و دیگری کشف و ریاضت را کاشف حقایق می داند.
و نیز باید دانست که در هر سه طریق؛ یعنی طریق وحی ونبوت و طریق فلسفه و طریق کشف و شهود، عقل لازم و حاکم است با این تفاوت که در طریق دوم عقل را مستقل دانند و محتاج به کمک انبیا (علیهم السلام) نمی باشند، لذا آنچه را که ادراک نماید، مورد تصدیق تابعین این راه می باشد گر چه مخالف با انبیا (علیهم السلام) باشد. (به) همین جهت در مسأله ی معاد گویند تجرد و بقای روح و لذائذ و آلام آن به برهان عقلی ثابت است ولی لذائذ و آلام جسمی عالم آخرت را منکرند چون این مطلب از مدرکات عقل نیست و در طریق سوم فقط عقل را حاکم و میزان دانند در تعیین طریق ریاضت برای کشف و شهود حقائق ولی خود، عقل را مدرک و کاشف نشمارند ولی نسبت به طریق اول که- ان شاءالله- مفصلاً بیان خواهد شد عقل، حجت و دلیلی است، که از طرف خداوند برای اتمام حجت به مردم عطا شده، و عقل، حجت و پیغمبری است باطنی، ولی با کمک نبی ظاهر؛ و وظیفه ی عقل استماع آیات الهیه و تصدیق آنها می باشد و عقل را مُدرکاتی است که مستقلاً درک می کند و در این مستقلات عقلیه اختلافی بین عقول نیست و از جمله ی مستقلات عقل این است که کشف تمام عوالم دنیویه و اخرویه و معرفت صفات و ذات ربوبی از مدرکات او نیست و از عهده ی تعیین و تشخیص تکالیف و افعالی که در نظام دو جهان دخالت دارد برنمی آید و همچنین عدم اطمینان به کشف و شهود از مستقلات عقلیه است چنان که ریاضیاتی که معین شده از مستقلات عقلی نمی باشد و احتمال ضرر در انجام آنها زیاد است پس ناگزیر برای کشف حقایقی که عقل مستقلاً آنها را درک نکند و در معرفت آنها سرگردان شود محتاج به بیان کسی خواهیم بود که به تمام جهات حسن و قبح و مصالح و مفاسد اشیا، محیط باشد. و چون این جهات از حد شماره خارج و عقل جمیع بشر از احاطه به آن عاجز است عقل سلیم حکم می کند که باید خداوند متعال کسی را بفرستد تا عقول مردم را بیدار کند و غبار طغیان و عصیان را از آنان بزداید به کمک عقل حقایق اشیا را به آنان بیاموزد تا دارای کمال علم و قدرت شوند و چنان که در رساله ی نبوت شرح داده ایم تشخیص مدعی نبوت صادق از کاذب با عقل است.
اکنون که اختلاف بین سه طریق را بیان نمودیم برای مزید توضیح نتیجه، دو راه فلسفه و عرفان را به طور فهرست بیان می نمائیم و نتیجه ی طریق انبیا (علیهم السلام) را هم در محل خود بیان خواهیم کرد تا به خوبی اختلاف آشکار شود و مخلصین بفهمند که فلسفه و عرفان، مخالف و مباین با قرآن است نه مطابق آن.
1-شناخت خداوند متعال و اثبات وجود او امری است نظری و محتاج به اقامه ی برهان. و برهان، متوقف است بر تحقیق و بحث در علت و معلول و ابطال تسلسل.
2- توحید واجب الوجود، متوقف است بر اثبات اصاله الوجود و تشکیک در حقیقت وجود، یا اقامه ی برهان تعیین یا اثبات وحدت اطلاق.
3-قول به ثبوت قدیم با ذات خداوند، نه درمرتبه ی ذات مانند مثل افلاطونیه یا قول به صور زائده بر ذات و قائمه ی به ذات و انحصار علم خداوند عبارت است از نفس حضور موجودات نزد او بدون علم سابق بر اشیا یا قول به اینکه بسیط الحقیقه کل الاشیاء یا علم اجمالی در عین کشف تفصیلی و امثال اینها که عرفا قائل شده اند.
4-توحید در افعال؛ یعنی اسناد تمام افعال به خداوند به سلسله ی علت و معلول بدون امکان تخلف حتی افعال بشریه بالتبع، و استناد شرور به خداوند یا انکار شرور در عالم.
5- اثبات لذائذ و آلام روحی که سبب آنها اخلاق حسنه و رذیله است و سبب آنها امور تکوینیه و اسبابی که منجر شوند به اسباب غیر اختیاریه که منتهی است به علم خداوند به ذات و نظام عالم.
6-اثبات قِدَم اصول عالم حتی عناصر
7-انحصار حوادث به حوادث یومیه ازلاً و ابداً که مستند می باشند به اسباب تکوینی.
8-اثبات عدم امکان تغییر و تغیر در عالم و انکار بداء.
9-انکار نسبت حسن و قبح در عالم به اراده و اختیار بشر.
10-انکار معاد جسمانی.
11-انکار نبوت به معنائی که در ادیان وارد شده است و انکار ملائکه و جبرئیل به معنائی که از مجاری وحی رسیده است.
12-محدود شمردن علم و قدرت خداوند به امور و موجودات کائنه.
13-اثبات سنخیت بین واجب و ممکن.
14-انکار خلود در عذاب
خلاصه، نتیجه ی معارف بشری که به برهان و عرفان ثابت شود، معرفت ذات خداوند است به مفاهیم و وجوه، و از برای سالکین معرفت حق تعالی به تعیّنات، و از برای کملین حیرت و فرق نگذاشتن بین شاهد و مشهود و عابد و معبود، و محروم شدن از اعظم نعمت های الهی، یعنی؛ از عبادت و خضوع و خوف و خشیت و تضرع. چنان که گویند:
یسقط التکالیف عن السالک فی مرتبه الحال و شیخ به این عبارت گوید:
والعارف یزید فیما ذهل فیما یصاربه الیه فغفل عن کل شی فهو فی جمله من لا یکلف کیف و التکلیف لمن یعقل التکلیف.(1)
بر ارباب فضل آشکار است که طریق انبیا (علیهم السلام) و ثمرات آن، مخالف و مباین با نتیجه های فوق می باشد. از آنچه گذشت اجمالاً آشکار گردید که ورود در طریق دوم و سوم مأمون از خطا نبوده، بلکه خطای آن مسلم می باشد و باید طریقی را طی نمود که مأمون از خطا باشد و آن طریق انبیا (علیهم السلام) است چون سعادت بشر در پیروی از اعقل مردم می باشد و پیمبران اعقل تمام مردمند.
البته پیروی از انبیا (علیهم السلام)، در صورتی است که اثبات توحید حق تعالی و صفات و کمال او شده، اعتقاد به نبوت پیغمبر نیز حاصل شده باشد.
تذکر
نخست باید در طریق معارف و علوم و عالم تحقیق نموده و سپس از طریق حق و واقع پیروی نمود.(فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب)(2)
و باید متوجه بود که در موقع تحصیل باید معلمین و صاحبان کتب را شناخت و فریفته ی شهرت و نام آنان نگردید و از تقلید و عصبیت کورکورانه احتراز نمود مثلاً از کسی مانند فخر رازی- که مردی متعصب است- نباید تقلید نمود و مردمان جاه طلب دنیا دوست، لیاقت تبعیت ندارند و بر فرض عدم امکان شناختن معلم و صاحب کتاب باید به مضمون آیه ی شریفه ی فوق که تذکر به این امر عقلی و نظری است عمل نمود. پیشوایان ما معلم لایق تعلم را وصف نموده اند. و اکنون چند خبر در این مورد ذکر می شود:
1-روی البزنطی عن الرضا (علیه السلام) انه قال من ذکر عنده الصوفیه و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منا.(3)
ترجمه- بزنطی از حضرت رضا (علیه السلام) نقل می کند که فرمود هر کسی که در نزد او ذکر صوفیه شود به زبان یا دل آنان را انکار نکند از ما نیست.
2-در خبر دیگر از حضرت صادق (علیه السلام) نقل شده که مردی به آن حضرت عرض کرد که در این زمان گروهی ظاهر شده اند که آنها را صوفیه گویند درباره ی آنان چه فرمایی؟ فرمود: آنان ما را دشمنند، و کسی که میل و رغبت به آنان کند از آنها به شمار آید، و با آنان محشور شود. به زودی جمعی بیایند که دوستی ما را ادعا کنند و به آنها مایل باشند و شبیه آنان شوند و خود را به لقب آنان ملقب کنند و گفته ی ایشان را تأویل نمایند. آگاه باشید کسی که به سوی آنها رغبت کند از ما نیست و ما از او بیزار می باشیم و کسی که آنان را انکار و رد بنماید؛ چون کسی است که با کفار نزد رسول خدا (صل الله علیه و آله) جهاد کرده است.
3-روی السید المرتضی باسناده عن الامام الحسن العسکری (علیه السلام) انه قال لابی هاشم الجعفری یا ابا هاشم سیأتی زمان علی الناس وجوههم ضاحکه مستبشره و قلوبهم مظلمه متکدره السنه فیهم بدعه و البدعه فیهم سنه المومن بینهم محقر و الفاسق بینهم موقر امراوهم جاهلون جائزون و علماوهم فی ابواب الظلمه سائرون اغنیاوهم یسرفون زاد الفقراء و اصاغرهم یتقدمون علی الکبراء و کل جاهل عندهم خبیر و کل محیل عندهم فقیر لا یمیزون بین المخلص و المرتاب لا یعرفون الضان من الذئاب علماوهم شرار خلق الله علی وجه الارض لانهم یمیلون الی الفسلقه و التصوف و ایم الله انهم من اهل العدول و التحرف یبالغون فی حب مخالفینا و یضلون شیعتنا و موالینا ان نالوا منصبا لم یشبعوا عن الرشاء و ان خذلوا عبدوا الله علی الریاء الا انهم قطاع طریق المومنین و الدعاء الی نحله الملحدین فمن ادرکهم فلیحذرهم و لیصن دینه ایمانه ثم قال یا ابا هاشم هذا ما حدثنی ابی عن آبائه جعفر بن محمد ع و هو من اسرارنا فاکتمه الا عن اهله(4)
4-فی قرب الاسناد مسنداً عن محمد بن حسین بن ابی الخطاب. قال: کنت مع الهادی علی بن محمد (علیه السلام) فی مسجد النبی (صلی الله علیه و آله) فاتاه جماعه من اصحابه منهم ابوهاشم الجعفری و کان رجلا بلیغاً و کانت له منزله عظیمه عنده (علیه السلام) ثم دخل المسجد جماعه من الصوفیه و جلسوا فی جانبه مستدیرا و اخذوا بالتهلیل فقال (علیه السلام) لا تلتفتوا الی هولاء الخداعین فانهم خلفاء الشیاطین و مخربوا قواعد الدین یتزهدون لراحه الاجسام و یتهجدون لصید الانام.
تا اینکه می فرماید:
و لا یعتقدهم الا الحمقاء فمن ذهب الی زیاره واحد منهم حیا او میتاً فکانما ذهب الی زیاره الشیاطین و عباده الاوثان و من اعان واحدا منهم فکانما اعان یزید و معاویه و اباسفیان فقال رجل من اصحابه: و ان کان معترفاً بحقوقکم. قال: فنظر الیه شبه المغضب و قال (علیه السلام): دع ذاک عنک. من اعترف بحقوقنا لم یذهب فی عقوقنا اما تدری انهم احسن طوائف الصوفیه والصوفیه کلهم مخالفینا و طریقهم مخالف لطریقنا و ان هم لا نصاری و مجوس هذه الامه اولئک الذین یجهدون فی اطفاء نور الله و الله متم نوره و لو کره الکافرون.(5)
ترجمه حدیث
3- سیدمرتضی از حضرت عسگری (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت مخاطبه فرمود با ابی هاشم جعفری و فرمود: زود باشد که بیاید زمانی بر مردم که صورت های آنها خندان باشد و دل هاشان تاریک. سنت و عمل خوب در نزد آنها بدعت و بدعت و عمل زشت سنت باشد. مؤمن در بین آنها کوچک و فاسق بزرگ گردد، رؤسای آنها نادان و ظالم باشند و علمای آنها به جانب ظالمین روند اغنیا بدزدند از توشه ی فقرا. و کوچکان آنها مقدم شوند بر بزرگان. هر جاهلی در نزد آنها دانشمند، و حیله گر نزد آنها فقیر نماید، تمیز ندهند بین مخلص و مرتاب، علمای آنها بدترین خلق خدایند در زمین، زیرا میل نمایند به فلسفه و تصوف. قسم به خداوند که ایشان اعراض کنند از حق، و اهل تحریف می باشند. مبالغه می کنند در دوستی مخالفین ما، و گمراه می کنند شیعیان و دوستان ما را، اگر منصبی را دارا شدند، از رشوه گرفتن سیر نشوند و اگر ذلیل شدند عبادت نمایند خدا را از ریا؛ بدانید اینان راهزن مؤمنین می باشند و خوانندگان به سوی راه بی دینان هستند، پس کسی که درک کند آنها را باید از آنها برکنار باشد و نگهداری کند دین و ایمان خود را پس فرمود ای اباهاشم! آنچه گفتم حدیث فرمود پدرم از پدران خود از حضرت صادق (علیه السلام) و از اسرار ما است مخفی بدار آن را.ترجمه حدیث
4-در قرب الاسناد از محمد بن حسین بن ابی الخطاب نقل نماید که گفت با حضرت هادی (علیه السلام) بودم در مسجد پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پس آمدند گروهی از اصحاب آن حضرت من جمله ابوهاشم جعفری و او مردی بلیغ و دارای مقام ارجمندی بود در نزد حضرت هادی (علیه السلام) پس داخل شدند گروهی از صوفیه و نشستند در طرف مسجد دور هم و شروع کردند به تهلیل. حضرت فرمود: التفات به این گروه فریبنده ننمائید، زیرا اینان خلفای شیاطین می باشند و خارج شده اند از دستورات دینی. زهد می ورزند برای راحتی جسم و نماز شب کنند برای ربودن مردم. پس متابعت نکنند آنها را مگر نادانان. اعتقاد به آنها پیدا نکنند مگر احمقان. پس کسی که برود به دیدن یکی از مرده یا زنده آنها، مثل آن است که یاری کرده یزید و معاویه و اباسفیان را. یکی از اصحاب عرض کرد اگر چه اقرار به حقوق شما نمایند. راوی می گوید حضرت رو کرد به جانب او در حالی که غضب کننده بود، پس فرمود واگذار این را، کسی که معترف به حقوق ما باشد نمی رود به سوی دشمن ما. آیا نمی دانی ایشان بهترین طوائف صوفیه می باشند؟ و صوفیه تمام آنها مخالف مایند و طریق آنها مخالف طریقه ی ماست و نیستند ایشان مگر نصاری و مجوس این امت. ایشانند کسانی که کوشش نمایند در خاموش کردن نور خدا و خداوند تمام کننده است نور خود را اگر چه کافران مکروه و ناپسند دارند.تنبیه
بعضی از بی خبران گمان کرده اند که اصل فلسفه، از انبیا (علیه السلام) گرفته شده و تصور کنند به طوری که شیخ اشراق نقل کرده منتهی می شود «به هرمس الهرامسه» که یکی از انبیا (علیهم السلام) است.اولاً- این ادعا سند تاریخی درستی ندارد.
ثانیاً- اختلاف شدید بین فلاسفه در اصول، بلکه در تمام مسائل، گواه است بر اینکه اقوال آنان مستند به یک مدرک و اصل که منتهی به رسول گردد نمی باشد و در اصول دین مبین انبیا (علیه السلام) اختلافی نیست.
ثالثاً- به تصدیق اهل فن، فلسفه را طریق مستقلی دانستند در مقابل شرایع، لذا در تعریف آن گویند: حکمت، دانستن حقایق اشیا است به قدر طاقت بشر، خواه موافق شرع باشد خواه مخالف آن.
عارف محقق حاج ملاهادی سبزواری در حاشیه ی شرح منظومه چنین گوید:
متصدیان شناسائی حقایق موجودات، طوائفی می باشند: گروهی منحصر دانند تحقیق حقایق را به فکر. گروهی به ریاضت و کشف. دسته ی دوم عرفا و صوفیه، دسته ی اول یا مقیدند که موافق شرع باشد و ایشان متکلمین اسلامی هستند یا مقید نیستند به موافقت انبیا (علیهم السلام) و شرایع و ایشان فلاسفه ی مشاء می باشند و دسته ای که جمع بین ریاضت و برهان کرده اند حکمای اشراقند.
در این تقسیم به خوبی هویداست که فلاسفه نقطه ی مقابل انبیایند (علیهم السلام). به علاوه بعضی ضروریات ملّیین مخالف آرای فلاسفه است.
تبصره- باید دانست که فلاسفه و عرفای قدیم آنچه را به عقل و کشف خود درک می کردند واقع دانسته و از مخالفت با دسته ی دیگر باکی نداشتند ولی چون نوبت به متأخرین رسید بنای تدلیس در علم را گذارده، ظواهر بلکه نصوص آیات و روایات را که مخالف با قوانین و مسائل فلسفی بود تأویل نمودند و مدعی شدند که مقصود قرآن و خاتم پیغمبران (صلی الله علیه و آله) و ائمه ی هدی (علیهم السلام) همان است که ما فهمیده و دانسته ایم غافل از اینکه تأویل ظواهر نصوص، خلاف حکم عقل و ظلم بر صاحب شریعت است و در حقیقت چنین کسی نسبت جهل و عجز از اظهار مقاصد به خدا و پیغمبر داده که نتوانسته اند حقایق و مطالبی را که دانستن آنها برای ارشاد خلق لازم است [با] بیانی روشن و صریح ادا کنند و مردم را به ادای عبارت مبهمی که مناسبتی با مقصود ندارد و باید به سلیقه ی دیگران معنی و تأویل شود سرگردان و بلاتکلیف گذاشته اند. به علاوه چون عقول مردم یکسان نیست، اگر بنا شود که هر کس خود را مجاز داند که کلمات را با مقاصد خود تأویل و تطبیق کند، اختلافی عظیم پیدا شود. و محقق قمی در این باب بیانی دارد که حاصلش این است: تأویل کنندگان ظواهر آیات و روایات منتی بر خدا و رسول گذاشته و این طور وانمود می کنند که خدا و پیغمبر نتوانسته اند مقاصد خود را واضح (بیان) کنند. ما به کمک آنان برخاسته و مراد گوینده را دریافته و بیان می کنیم. برای نمونه آیه ای را که نص صریح در معنائی است ولی متأخرین از عرفا و فلاسفه تأویل کرده اند بیان می کنم تا بطلان توهمات آنان بر خواننده آشکار شود. خداوند در آیات شریفه:
(و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدوده قل اتخذتم عندالله عهدا فلن یخلف الله عهده ام تقولون علی الله ما لا تعلمون، بلی من کسب سیئه و احاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون) (6) (کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب)(7)
و بسیاری آیات دیگر تصریح به خلود در عذاب برای گروهی از کفار می نماید ولی تأویل کنندگان با این بیان روشن و وضوح، ظواهر آیات را انکار نموده و گویند مراد گوینده، حرکت جوهری است و در هر باب از این قبیل تأویلات زیاد دارند که در جای خود ذکر خواهد شد.
روایات شریفه، نیز تأویل و تفسیر به رأی را منع فرموده اند که تفسیر صافی و سایر تفاسیر ذکر نموده و از آن جمله است:
عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال قال ابی (علیه السلام) ما ضرب رجل القرآن بعضه ببعض الا کفر. (8)
و مرحوم فیض در مقدمه ی صافی می فرماید که مراد از تفسیر به رأی که نهی شده من فسر القرآن برایه فلیتبوّء مقعده من النار (9)
آن است که شخص در امری رأیی دارد و قرآن را با رأی خود تطبیق می کند تا آنچه را به هوس خویش پسندیده، تأیید نمایند یا آن که در تفسیر قرآن بدون مراجعه به اهل آن سرعت کند.
بالجمله، شکی نیست که تأویل ظواهر و نصوص قرآن مجید واخبار شریفه، مخالف با حکم عقل و صریح آیات و روایات است و این مطلب مناقات ندارد با اخباری که دلالت دارد بر اینکه قرآن دارای اسرار و بطون زیادی است که مختص به خواص می باشد و همه کس تحمل تعلم آن را ندارد؛ زیرا نفرموده اند که اسرار علوم نزد فلاسفه و عرفا می باشد و هر جا که تفسیر یا تأویل ضرورت داشته باشد باید از بیان مجاری وحی اخذ نمود تأویل و توجیه اصول همگانی دستورهای عمومی انبیا و اوصیا (علیهم السلام) که ضامن سعادت بشر است عقلاً و نقلاً حرام و ظلم به گوینده می باشد.
تذکره
چون ممکن است این اشکال به ذهن خواننده بیاید که اگر طریق فلسفه و عرفان باطل است پس چرا از بعضی آنان کرامات و خوارق عادات دیده و نقل شده است و غالب آنان مردمانی زاهد و منزوی و معرض از دنیا و طالب عقبی(10) بوده اند؟ توضیح و شرح مفصل جواب این توهم را در کتاب نبوت ذکر نموده و در آن جا به طور اجمال می گوئیم(قال الله تعالی و من کان یرید حرث الدنیا نوته منها) (11)
و قال (علیه السلام) ان الله لا یضیع عمل عامل برٍّ او فاجر.
چون خداوند، برای هر عملی اثر و اجری مقرر فرموده است؛ آنان که از طریق باطل، ولو برای جلب نظر مردم و مقاصد دنیوی و کشف و کرامات و خوارق عادات، ترک پاره ای مشتهیات نمایند و ریاضت هائی را متحمل شوند؛ در دنیا به نتایج عمل خویش می رسند. بهترین شاهد، خوارق عاداتی است که از مرتاضین هند نقل شده است با آنکه به طور یقین دارای عقاید سخیفه و اعمال نامشروع می باشند، به علاوه پاره ای اعمال که در نظر مردم، غیر طبیعی و غریب می نماید؛ نتیجه ی علم و اطلاع عامل آن عمل بر خواص و آثاری است که بر دیگران مجهول است و آن را جزو کرامات می شمارند و اخباری که دارندگان علوم غریبه، مانند: جفر و رمل ونجوم و قیافه وسحر و شعبده می دهند، از این قبیل است که بر اثر تجربه و ممارست قرائنی به دست آورده اند که به واسطه ی عدم احاطه به تمام جهات گاهی خطا می نمایند، و بالجمله اختراعات و کشفیات علمای علوم طبیعی در همین ردیف است که به واسطه ی علم و اطلاع بر آثار و خواص اشیا می باشد، و مردم ساده لوح، این قبیل امور را در ردیف معجزه و آیاتی که از انبیا (علیهم السلام) صادر می شود قرار می دهند. در صورتی که آیاتی که به دست و زبان انبیا (علیهم السلام) جاری می شود، به فرمان خداوند است و هیچ مناسبت با اقوال و افعال مرتاضین و امثال آنان ندارد و فعل آنان مستند به اشیای ظاهریه و تأثیر و ارتباط آنان به یکدیگر نیست.
در کتاب «نبوت القرآن» این مطلب کاملاً بیان شده سزاوار است که کلام را به ذکر این خبر شریف که آثار صدق از کلمات آن هویدا است ختم نمائید تا حقیقت امر و جواب این اشکال که در اغلب نفوس است کاملاً واضح گردد:
فی البحار مسندا عن داود الرقی عن ابن ظبیان عن الصادق (علیه السلام) قال ان اولی الالباب الذین عملوا بالفکره حتی ورثوا منه حب الله فان حب الله اذا ورثه القلب و استضاء به اسرع الیه اللطف فاذا نزل اللطف صار من اهل الفوائد فاذا صار من اهل الفوائد تکلم بالحکمه و اذا تکلم بالحکمه صار صاحب فطنه فاذا نزل منزله الفطنه عمل فی القدره فاذا عمل فی القدره عرف الاطباق السبعه فاذا بلغ هذه المنزله صار یتقلب فی فکر بلطف وحکمه و بیان فاذا بلغ هذه المنزله جعل شهوته و محبته فی خالقه فاذا فعل ذلک نزل المنزله الکبری فعاین ربه فی قلبه و ورث الحکمه بغیر ما ورثه الحکماء و ورث العلم بغیر ما ورثه العلماء و ورث الصدق بغیر ما ورثه الصدیقون ان الحکماء ورثوا الحکمه بالصمت و ان العلماء ورثوا العلم بالطلب و ان الصدیقین ورثوا الصدق بالخشوع و طول العباده فمن اخذه بهذه المسیره اما ان یسفل و اما ان یرفع و اکثرهم الذی یسفل و لا یرفع اذا لم یرع حق الله و لم یعمل بما امر به فهذه صفه من لم یعرف الله حق معرفته و لم یحبه حق محبته فلا یعرنک صلاتهم و صیامهم و روایاتهم و علومهم فانهم حمر مستنفره (13)
ترجمه- در بحار از ابی ظبیان روایت می کند که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود صاحبان عقل کسانی بودند که به فکر عمل کردند تا اینکه محبت خدا را ارث بردند، پس قلبی که محبت خدا را دارا شد و ارث برد، روشن و نورانی گشته و لطف و فهم دقیق را به سرعت دارا شود.
پس زمانی که لطف خدا بر او نازل شد، از اهل فوائد گردیده است. وقتی که از اهل فوائد شد، به حکمت تکلم می کند. پس از آن که سخن به حکمت گفت، دارای زیرکی گردیده چون دارای این مقام شد، دارای توانائی شده پس از آن که دارای قدرت شد، عارف به هفت طبقه ی آسمان گردیده بعد از اینکه به این مقام رسید بر می گردد به حکمت و دانش و بیان، در فکر و لطف فرو می رود، سپس میل و دوستیش را در خالق و آفریننده ی خود قرار دهد، بعد از اینکه به این مرتبه رسید به منزله و مرتبه ی بزرگی نائل شده، و پروردگار خود را در قلب خود معاینه کرده و دیده ی، حکمت را ارث برده به غیر نحوی که حکما ارث برده اند، و دارای صدق و راستی شده به غیر آنچه صدیقین دارا شده اند ودارنده علم ودانش شده به غیر آنچه علما دارنده ی او شده اند. حکمت را حکما به سکوت ارث برده اند و علم را علما به طلب دارا شده اند و صدیقین صدق را به خضوع و زیادی عبادت، دارا شده اند. پس کسی که راه را به این طریق طی کرده و به این مقام رفیع رسید، یا پست شده و بر می گردد، و یا بلند شده و ترقی می کند ولکن زیادی آنها بر می گردند، زیرا که رعایت حق خدا نکنند و به آنچه امر شده اند عمل ننمایند. صفت و نشانه ی اشخاصی که نشناخته اند خدا را، حق شناختنش این است، پس نماز و روزه و روایات و علوم آنها، تو را مغرور نکند، زیرا که آنان مانند خرهائی باشند که از شیر فرار کرده اند.
پی نوشت ها :
1-شرح اشارات، ج:3،ص394
2-سوره ی زمر، آیه:18
3- مستدرک وسائل الشیعه، ج:12، ص323
4-مستدرک وسائل الشیعه، ج 11،ص380
5-حدیث شماره ی 4 و ذیل آن در قرب الاسناد مرجع صاحب این قلم- که مشخصات آن در کتاب نامه ی پایانی درج شده است-، یافت نشد.- ن، الف
6-سوره ی بقره، آیات: 80-81
7-سوره ی نساء، آیه:56
8-اصول کافی، ج:2،ص632
9-تفسیر صافی، ج:1،ص:35
10-سوره شوری، آیه:20
11-بحارالانوار، ج:36،ص:403
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}