نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی




 
آنچه از قرآن مجید و روایات مبارکات، ظاهر می شود و مطابق است با وجدان هر متأهل منصف، این است که انسان مرکب از روح و بدن است و کمالات روحی، به برکت نوری است خارج از روح و بدن، و تعبیر شده است از آن نور و حقیقت به عقل و علم.
نور عقل، امری است مستقل، سوای روح و بدن که انسان به جنبه ی روحی از عقل استفاده می کند. گاهی واجد نور است و گاهی فاقد آن و فاقد نور شدن مضر به بقای انسان نیست. مانند کسی که به خواب بسیار عمیقی رود، از هر ادراکی حتی از نفس خود غافل باشد یا دیوانه باشد در تمام این صور، انسان، که عبارت از روح و بدن است باقی است، لکن عاقل نیست. اول مرتبه ی روح این است که دارای حیات باشد، و حقیقت حیات، امری غیر از ماده و روح است و کیفیت تعلق حیات به روح مجهول است.
قبل از بیان مطلب، باید دانست که الفاظ کتاب و سنت مقدسه در مقام بیان، اشاره به نفس حقایق موجوده در خارج و واقع می باشد به عبارت اخری لفظ آب و خاک و غیره، موضوع برای همین حقائق خارجیه که موجود است و واقعیت دارد می باشد؛ نه آنکه متصور از آب و خاک و غیره موضوع له آن الفاظ باشد، و اینکه گفته شده الفاظ وضع شده اند برای معانی ذهنیه؛ یعنی امور تصوریه و تخیلیه، اگر چه واقعیت نداشته باشند و اعتبار و انتزاع ذهنی باشد، از مطالب اصطلاحی است و مربوط به استفاده ی مقاصد کتاب و سنت نمی باشد؛ و همچنین به طوری که سابقاً گفتیم، تأویل آیات و روایات منصوصه یا ظاهره که نوع عقلای اهل زبان، آن را می فهمند- اگر چه احتمال خلاف هم داده شود- باطل و خلاف وجدان و حکم عقل است. خصوص تأویل کلام متکلمی که در مقام بیان مراد و مقاصد خود باشد، پس از توجه به آنچه ذکر شد می گوئیم:
لفظ علم و عقل، از الفاظی است که در کتاب و سنت ذکر شده و اشاره به حقیقتی است که در خارج موجود و واقعیت دارد. تصورات و خیالات علم و عقل نیست. علم و عقل را تعریف نتوان کرد و نتوان شناخت مگر به آثار یا وجدان آن.
عقل، نوری است که انسان خوب و بد فعل را قبل یا بعد صدور، به آن تمیز دهد، چنان که می بیند احسان پسندیده و ظلم زشت است و از رفتار بد خود پشیمان می شود. به این حقیقت نوریه ی خارجیه، معلوم گردد که تصورات و خیالات روح نیست، بلکه تصورات و خیالات غیر از این حقیقت می باشد. این است که معصوم- علیه السلام- فرمود: عقل چیزی است که خوب و بد به وسیله ی او تمیز داده شده و خداوند به او عبادت شود و بهشت به آن کسب گردد. (اینها همه تعریف عقل است به آثار آن) عقل در قلب چون چراغی است در خانه، که اشیای موجوده در خانه، شب به نور چراغ دیده شوند و مانند نور خورشید است در عالم، که موجودات به او مشاهده گردند. همین قسم است نور عقل و علم. اشیائی را که انسان به حواس خمسه احساس کرد، پس از غیبت آنها وجود آنچه را که دیده و شنیده، در ظرف خودش به نور عقل می بیند و می شنود. این است کیفیت علم به حقائق موجوده و محسوسه در این عالم که به اصطلاح فلسفه، در محسوسات، خیال و تخیل و در معانی، موهومات و توهم گویند.
اما علم نفس به ماورای محسوسات، مشاهده ی روح است حقایق اشیا را در مرتبه ی واقعیت آنها، به برکت نور خارج از ذات خود که علم است.
و بالجمله حقیقت عقل و علم، تصور و توهم نگردد و صورتی ندارد تا در لوح نفس وارد شود، آنچه تصور شود و هر معنائی در ذهن، یا نفس آید، فعلی است از افعال روح و مربوط به حقیقت علم نیست. این است که حقیقت خیال و توهم و معانی و متصورات به نور علم واضح و از یکدیگر ممتاز شوند.
توهم و تخیل نور، نور خوشید نیست. کسی که نور را دیده اگر بخواهد برای کسی که ندیده تعریف کند ناچار به آثار یا به مثل و نظیر آن تعریف نماید و چون نور عقل شبیه و نظیر ندارد، ناگزیر شناختن و تعریف حقیقی آن به خودش و آثارش می باشد. از آنچه ذکر کردیم، معلوم شد که تعریف عقل و علم و فهم به معقولات و معلومات و مفهومات، امری محال و تعریف به غیر حقیقت آنها است.
معلومات، حقایقی هستند روشن و ظاهر و معلوم به علم، ولی علم به خود ظاهر است؛ به نوریت ذاتیه خود هو الظاهر بنفسه المظهر لغیره. (1). معلومات، از سنخ علم نیستند زیرا ذات آنها غیر ظاهر و غیر ظهور و غیر نور می باشد، ولی علم خودش بذاته ظهور و روشن کننده ی غیر است.
هو حجه من حجج الرحمن علی خلقه، کسی که واجد این نور شد می باید که او نزدیک تر اشیا به او و ظاهرتر از هر چیز باشد، زیرا که نفس ظهور و نور است.
و به عبارت اخری علم و عقل از حیث ذات نور و ظهورند، که ظهور همه ی اشیا به آنها است. بنابراین حجت و دلیلی است بر حسن و قبح اشیا، و چون بدیهی است که افعال و اشیا بالذات یا به واسطه ی عروض جهات، دارای مضار و منافع و محاسن و قبائح می باشند، بروز و ظهور این جهات حسن و قبح و غیره به علم و عقل است، و چون عقل بشر محدود است، تمام جهات حسن و قبح اشیا را عقل کاشف و مظهر نیست؛ و لذا پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و حجت خارجی نیز لازم است. این است معنای حسن و قبح عقلی. پس معلوم شد که حصول و حضور و تصور و تصدیق، اموری است مکشوفه به علم، نه اینکه عین علم باشد. بنابراین تعبیر به اینکه علم، حصولی یا حضوری است، تصور است یا تصدیق، مسامحه در تعبیر، و معلوم را علم نامیدن است.
چنانچه گفتیم علم و عقل یکی است و اختلاف آن دو به این است که آن حقیقت نوریه را از جهت کاشفیت حسن و قبح اشیا که موجب حسن ظهور و قبح آنها گردد تعبیر به عقل نمایند. لذا در معانی عقل در لغت بیان شده که مشتق است: اذ عقلت الدابه اذا حسبتها فی القاموس: نور روحانی تدرک بها النفس العلوم الضروریه.
مخفی نماند که پس از تعبیر اول، تعبیر به «تدرک العلوم الضروریه» مسامحه است که در عبارت قاموس واقع شده، مراد از علوم، معلوماتی است که علم به آنها لازم است. و این حقیقت نوریه را از جهت ظهور به ذات و مظهریت اشیا، علم نامند.
امام- علیه السلام- تصریح فرموده که مراد از عرش و کرسی، علم است.
(وسع کرسیه السماوات و الارض)(2)
و نیز تصریح فرموده که حقیقت علم، نور است و نور، شناخته نشود به غیر نور و از برای او آثار و علاماتی است. از آنچه ذکر شد معلوم گردید، که طور معرفت علم، غیر طور شناسائی معلومات است، زیرا معرفت آنها به علم و معرفت، علم به ذات او است؛ پس تعریف آن به معلومات و متصورات غلط و جهل می باشد.
از بیان گذشته ما چند امر ظاهر گردید:
1-اینکه شناختن علم، به خود است نه به غیر آن، و معلومات و مفهومات آیات، وجود علمند، و معرفت ذی الایه به آیه معرفت به آثار است نه حقیقت معرفت.
2-اینکه معرفت آیات به اوست نه اینکه آیات معرف او باشد.
3- اینکه شارع اسلام، عقل و علم را اساس دین قرار داده تنبه و تذکر است، که می توان به این حقیقت به وسیله ی خود آن معرفت را پیدا نمود به عبارت اخری نور را به نور باید شناخت.
4-آنکه علم و عقل، آیت عظمی است بر ذات مقدس متعال و معرفت او، و منحصر است معرفت حقیقی ذات مقدس خداوند، به معرفی خود ذات مقدس و به غیر آن محال است؛ لذا درباره ی علم فرمودند: هو المثل الاعلی. در مقام معرفت خداوند، آنچه بشر مأمور و مکلف است معرفت به آثار می باشد.
و از بیانات گذشته- به برکت تذکر قرآن مجید- ظاهر شد که حقیقت علم،خطا و اشتباه بردار نیست و حقایق اشیا و امورات واقعیه یا به برکت نور علم روشن است، یا ظاهرنیست؛ و آنچه خطا و اشتباه رخ دهد در تخیلات و تصورات است که افعال روح می باشد نه در علم. علم، حجتی است از حجت های خداوند بر مردم، و اول چیزی که به این نور ظاهر می شود این است که انسان به جنبه ی روحی واجد یا فاقد این حقیقت می گردد.
و حقیقت انسان، علم نیست؛ بلکه حقیقت او امری است غیر حقیقت علم، و انسان خودش معلوم به علم است، زیرا انسان می یابد که حقیقت او عین علم و حیات و قدرت نیست و این حقیقت تحت اختیار و قدرت او نمی باشد، بلکه واقع انسان عجز و احتیاج و ظلمت و امکان است و این جهات نه تنها از خصائص بدن انسان می باشد، بلکه روح او نیز بیچاره تر و محتاج تر است از اینکه حیات خود را حفظ کند، یا آنچه را می خواهد بداند یا بتواند. حقیقت مخلوقیت، نیز همین است و انسان، می یابد تمام جهات کمال او قابل تغیر است و پس از تذکر پیوسته خائف می باشد؛ و هر شیئی که تغیر برای او جائز باشد، محال است که ازلی و قدیم باشد و ناگزیر محتاج است به غیری که غنی بالذات می باشد.
همین عقل، حجت ذاتی است که انسان پس از دارا بودن علم و عقل و قدرت و ادراک و مرجحات و غایات بر فعل خود و ترک آن، توانا و صاحب رای می باشد. پس از آنکه معلوم شد که علم و عقل، خارج از حقیقت انسان است، اگر در روایات فرمودند که روح جسمی است لطیف و رقیق و شفاف و حقیقت آن ظل است در عالم اظله و اشباح. و ذرّ است در عالم ذر و روح است به اعتبار جسمیت و لطافت. چنان که خواهد آمد پذیرفتن آن مانع و اشکالی ندارد. و از برای آن کمالاتی است خارج از حقیقتش، و به دارا شدن درجه ای از کمالات برای دارا شدن درجه ی بالاتر مستعد می گردد.
از حالات روح که دال است بر اینکه روح عین علم و ادراک نیست؛ ذکر و نسیان و حفظ است، که به وجدان نور علم حافظ و متذکر و به فقدان آن ناشی است. و نیز انسان به نور علم می یابد که ذکر و نسیان در تحت اختیار او نیست، چه بسا امری را می خواهد فراموش کند فراموش نمی کند، و چیزی را می خواهد حافظ باشد فراموش می کند و فراموش شده را می خواهد به یاد آورد و نمی تواند.
اگر چه برای کمالات روح، اسباب و معدات و مقتضیاتی است، لکن وجدان می کنیم که هیچ یک علت تامه نیست. و کمالات روحی از تحت اختیار بشر خارج است و کمالات و حالات روحی از نعم الهی می باشد که دارای حکم و مصالح بی شمار است.
مادیون، این کمالات را از خواص اجزای دماغی دانسته اند و فلاسفه چون قائل به تجرد روح شده اند و دانند که حفظ و نسیان و ذکر و علم به جزئیات، با تجرد نفس جمع نشود؛ لذا قائل به قوای متعدده شده و در دماغ، قوای پنجگانه درست کرده اند، لکن حکمای اشراق تصدیق قوای دماغیه نکرده و از برای موجودات عالم، مثال منفصل قائل شده اند که دارای صور مقداری است، و گویند این حالات نفس مشاهده، و عدم مشاهده ی آن، صور مقداریه عالم مثال است.
اما هر عاقل، می یابد که این سخنان احتمالات تخمین و رجم به غیب و مناسبات بعد از وقوع است؛ یعنی، چون این حالات را دیده اند چنین احتمالات را داده اند.
آنچه مطابق با قرآن و روایات و وجدان است این است که در خارج و واقع عالم و معلوم و علم؛ یعنی روح اشیا و نور علم و عقل سه امر متمایزند. گاهی روح واجد علم است و گاهی فاقد آن. این کمال، تحت قدرت او نیست و به نفس همین نور علمی، وجدان می شود که حقیقت علم، خلاق و صانع نیست؛ اگر چه حقیقت او کشف و شهود و ظهور است، و ذکر و نسیان حالاتی است که به واسطه ی وجدان و فقدان علم عارض روح می شود، و درین امر نیز عنایتی از خداوند برای انسان است و دلیل است بر عجز و احتیاج به خالق غنی بالذات، و همین عجز و احتیاج است که موجب خشوع و عبادت نسبت به ذات پاک الهی گردد و هر چه مراتب بندگی و عبودیت زیاده شود، کمالات ممکنه برای بشر افزونی یابد.
خلاصه اینکه حقیقت علم، نور مجرد است. و حقیقت روح، جسم لطیف رقیقی است غیر این اجسام مشهوده ی ما و دارای آثار و خواص اجسام مشهوده، و در ذات و حقیقت کمالات خود محتاج به خالق غنی بالذات است.
تفصیل کمالات روحی، از قراری است که در روایت مبارکه، در خلقت عقل و جنود آن بیان فرموده اند که جامع آنها علم و قدرت است، و باید دانست که تمام کمالات روح در تحت اختیار انسان نیست مگر معدات آن، و به عبودیت و بندگی و خضوع به درگاه ربوبی، کمالات حاصل گردد و افزایش یابد.
پس روح و عقل و بدن، حقائقی هستند ممتاز و در آثار و خواص و حقیقت مخالف یکدیگرند، نه اینکه هر سه عبارت از ماده و آثار ماده یا اینکه عقل عین روح باشد. دلیل براین اختلاف، برهان و وجدان و عیان است. دلائل اینکه روح غیر از بدن است قبلاً ذکر شد و دلیل اینکه روح غیر از عقل است، چنان که دانسته شد عقل، نوری است خارج از حقیقت روح، که روح گاهی فاقد و گاهی واجد آن گردد و در حال فقدان عقل، انسان مرکب از روح و بدن باز وجود دارد، و این فقدان مضر به بقای او نیست. و اگر روح و عقل یک حقیقت بودند، باید در صورت زوال عقل انسان نباشد و اتحاد عقل و عاقل و معقول – که از فرفریوس حکیم نقل شده- سخنی است باطل، و ابن سینا کاملاً این عقیده را رد کرده و پس از شیخ کسی قائل به این عقیده نشد، و بیانی در اطراف آن نکرده، مگر بعضی از عرفا، که خطابیات عرفانی در این موضوع دارند، که مبتنی است بر اساس وحدت وجود؛ که مخالف است با برهان و وجدان.

در کیفیت حصول علم

به عقیده ی فلاسفه، علم به اشیا، حاصل گردد از انطباع صور در نفس یا حضور معلوم نزد عالم، یا اتصال نفس است به عقل فعال. بنابراین فرض، باید نفس که صور در او منطبع می گردد مجرد و عین علم و حیات باشد تا ادراک صور را نماید، یا دارای امر مجردی خارج از ذات خود باشد که به وسیله ی آن، صور را درک کند؛ زیرا آشکار است که انطباع صور- مانند انطباع صور در آب و آئینه- علم نیست و خود صور هم مظهر خویش نمی باشند.
چنانکه در بحث قبل بالوجدان معلوم شد که حقیقت نفس، علم و ادراک نیست. پس ناچار نفس به توسط امری خارج از ذات، درک می نماید که نور علم و عقل باشد.
باید متوجه بود که عقیده ی فلاسفه در کیفیت علم نفس به اشیا، متوقف است بر اثبات تجرد نفس. و از دلائل تجرد نفس، این است که علم و ادراک خود نفس باشد؛ و ما به این مبنا اشکالاتی وارد و آن را رد نمودیم و در مبحث ذیل نیز شرح بیشتر داده می شود.

بیان وجدان اینکه روح عین علم نیست

هر عاقل پس از اندک تأمل و رجوع به نفس خود، می یابد که حقیقتی را که از او تعبیر به (من) نماید اجزا و اعضای بدن نمی باشد و این ها وسائط فعلند، چه اجزای ظاهری باشند چه باطنی و فعال. و درک، غیر از اجزای بدن است و نیز شخص، می یابد که او عالم به عمل است و عاقل به عقل. و خود، عین علم و عقل نیست. و نیز می یابد که کمالات را دوست دارد. و خود، عین کمالات نیست، و به حسب ذات فاقد کمالات و طالب آنها است و به وجدان کمالات فرحناک، و به فقدان آن غمناک می شود و رنج بسیار برای تحصیل و حصول آنها می کشد. اگر نفس، خود عین کمالات بود، محتاج به مشقت تحصیل نبود و فقدان، مبنا نداشت، زیرا ذاتی هر شیء، برای ذات آن، بین الثبوت است و حاجت به وسط در اثباتش نیست. چگونه روح انسان، عین علم است؟ با اینکه جهل و نادانی خود را وجدان کند و گاهی پس از وجدان علم، فاقد آن گردد و در تحصیل آن ثانیاً رنج بسیار کشد، و چه بسیار که دو مرتبه با تعب فراوان واجد آن نگردد.
بالجمله پس از رجوع به حالات نفس، وجدان می شود که انسان عین بدن و همچنین عین علم و عقل نیست، بلکه انسان مرکب از روح و بدن و اجزای آن است؛ و عقل و علم نوری است خارج از حقیقت روح و بدن، و روح به توسط آن درک معقولات و مفهومات و متصورات می نماید.

عیان و مشاهده ی روح

اکنون که در مباحث قبل، بر خواننده ی منصف روشن نمودیم که حقیقت روح، غیر از بدن و اجزای آن و همچنین غیر نور عقل می باشد، گوئیم حقیقت روح، همان است که در حال خواب، خودش یا غیرش را از احیا و اموات می بیند؛ و پس از خواب هیچ شکی ندارد که بیننده و شنونده و متکلم و مخبر و مستخبر، خودش بوده؛ با اینکه بدن بی حس و ادراک در کناری افتاده بود. این مشاهده برای اهل تصفیه، در خواب و بیداری بسیار واقع می شود برای اهل الله، بلکه برای کسی که مقداری تصفیه نفس کرده باشد در حال بیداری رخ می دهد، که می بیند و می شنود و لذائذ و آلامی درک می کند و می فهمد که مدرک، خود اوست و هیچ شکی ندارد، و نیز در این حالات، می بیند و می داند که جسمی است لطیف دارای شکل و مقدار و اعضا و اجزا و دارای آثاری است غیر از این اجسام، اگر چه از سنخ همین آثار باشد و نیز می داند و می فهمد که خود، عین علم نیست و به نور علم می بیند و می شنود و تکلم می کند، این مطلب محتاج است به تجربه و امتحان، هر چند یک مقدار آن بدون زحمت برای نوع مردم میسر است؛ ولکن طریق تام آن انخلاع روح است از بدن؛ و توجه تمام به روح است که موت اختیاری است، لذا فرموده اند:
النوم اخ الموت، کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون.(3)
اهل تصفیه، در مراتب اول کشف و انخلاغ صوری مشاهده می کنند، و در مراتب کمال در حال تجرید از خود غفلت کرده، حقایق مجرده و یا حقیقت علم یا انوار را به نور علمی مشاهده می کنند.
از شواهد این مطلب، کشفیات روحیون عصر حاضر است که از علوم و اکتشافات مهمه ی عصری محسوبند، که علم تنویم و استحضار ارواح باشد، ولی هر دو از علوم قدیمه ی حکمای مصر و هند و روم بوده؛ در کتب حکما و فلاسفه ی اسلامی نیز از آن بحث شده و همین مسأله باعث توهم شده که از علوم اسلامی است؛ با اینکه شارع اسلام جداً از آن نهی فرموده و فقهای عظام در کتب فقیهه آن را از اقسام سحر شمرده اند.
بالجمله عقیده روحیون عصرما، این است که روح جسمی است لطیف، رقیق، شفاف، به مراتب از ماده ی محسوسه لطیف تر است؛ و از این جهت است که محکوم به احکام ماده نمی باشد. مردن، خارج شدن روح است از بدن و پس از مرگ، روح در همین عالم نزدیک تا مدتی می ماند و بعد منتقل به عالم دیگر می گردد. از برای انسان مستعد، دیدن ارواح درین عالم و تکلم با آنها ممکن است، و می توان از آنها استخبار نمود و امور مخفیه را کشف کرد، اگر چه برای همه کس صورت نگیرد، ولی برای اشخاصی که در این راه زحمت کشیده اند به آسانی ممکن و میسر است. مقصود از این بیان استدلال به کلمات و عقاید آنها نیست؛ زیرا به حمدالله به برکات قرآن و روایات آل عصمت از تمسک [به] غیر بی نیازیم، ولی مقصود کوچک شمردن افکار مادیون و عده ای از سفهاست که استهزای به دین و شریعت و انکار حقایق را سرمایه ی زندگی و شهوت رانی قرار داده اند.
ضمناً معلوم می گردد که کشفیات امروزه، مطالب ساده ای است که در قرن های گذشته قرآن و ائمه ی هدی (علیهم السلام) تذکر داده اند؛ اگر از نظر انصاف ملاحظه شود، معلوم گردد که بیانات و عقیده ی روحیین امروزه از مطالب زیر دست و پا افتاده ی مسلمین است، بلی، از نظر سیاست یک دسته کلمات بی دلیل و بی اساس را پاره ای از مغرضین، داخل در مطالب حقه نموده در قلوب ساده لوحان تزریق نموده اند، مانند کلماتی که مشعر است به تناسخ و انکار معاد که باعث بی دینی و آزادی گردد.
سزاوار است چند آیه و روایت در باب روح و عقل و غیریت آنها با یکدیگر تبرکاً ذکر شود.
(و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله و یجعل الرجس علی الذین لا یعقلون)(4)
یعنی: هیچ روحی ایمان به خدا نیاورد مگر به اذن خدا؛ و ناپاکی برای کسانی است که اطاعت عقل نکنند.
(و لقد اضل منکم جبلا کثیرا افلم تکونوا تعقلون) (5)
یعنی: همانا شیطان گمراه کرد از شما گروه زیادی را چرا تعقل نمی کنید.
(و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر)(6)
گفتند اگر می شنیدیم یا تعقل می کردیم اهل آتش نبودیم.
پس از آنکه مسلم شد خدا به واسطه ی اتمام حجت به هر مکلفی عقل عنایت فرموده، مراد از این آیات، مذمت و ملامت کسانی است که اوامر و نواهی عقل را اطاعت نمی کنند. از این قسم تعبیرات، در آیات شریفه ی قرآن فراوان است و بدیهی است که خطاب و سرزنش از تعقل نکردن یا امر به تعقل، راجع به بدن و جسم نیست؛ زیرا جسم قابل مخاطبه و امرو نهی نمی باشد. و معلوم است که مخاطب عین عقل هم نیست، زیرا نتوان گفت که ای عقل! چرا تعقل نکنی؟ چنان که نور را مخاطب نمی توان کرد که چرا روشن نیستی یا روشنی نمی دهی؟ پس مخاطب، روح انسان است و مراد از مؤمنین و ناس و امثال اینکه در قرآن مجید مخاطب واقع شده و مأمور به تعقل گردیده اند روح است. و اگر روح عین عقل می بود خطاب غلط بود؛ در آیه ی فوق، که خداوند خبر می دهد از حال جهنمیان گویند: اگر می شنیدیم یا تعقل می کردیم از اصحاب آتش نبودیم. مراد این است که عمل نکردیم نه اینکه گوش یا عقل نداشتیم.
عن هشام بن الحکم قال قال لی ابوالحسن موسی بن جعفر ع یا هشام ان الله تبارک و تعالی بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال فبشر عباد الذین یستمعون القول یتبعون احسنه اولئک الذین هذا هم الله و اولئک هم اولوا الالباب یا هشام ان الله تبارک و تعالی اکمل للناس الحجج بالعقول و نصر النبیین بالبیان الی ان قال یا هشام ان العقل مع العلم فقال و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون... و قال و لقد آتینا لقمان الحکمه قال الفهم و العقل... یا هشام ان الله علی الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه ع و اما الباطنه فالعقول من اراد الغنی بلا مال و راحه القلب من الحسد و السلامه فی الدین فلیتضرع الی الله عزوجل فی مسالته بان یکمل عقله... قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) ما قسم الله للعباد شیئا افضل من العقل... و قال ع ان الله عزوجل خلق العقل و هو اول خلق من الروحانیین عن یمین العرش من نوره (7)
عن ابی عبدالله ع قال حجه الله علی العباد النبی و الحجه فیما بین العباد و بین الله العقل (8)
عن ابی جعفر ع قال فی حدیث اوحی الله الی موسی ع انا اواخذ عبادی علی قدر ما اعطیتهم من العقل (9)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم (10)
قال رسول الله (صلی الله عیله و آله) اذا بلغکم عن رجل حسن حال فانظروا فی حسن عقله فانما یجازی بعقله (11)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) افضل الناس اعقل الناس (12)
حاصل مضمون این روایات شریفه، این است که خداوند اهل فهم و عقل را بشارت داده و آنان را از راه یابندگان شمرده، و حجت های الهی، به عقل کامل گردیده، و خداوند عقل را با علم قرار داده است. و از برای خداوند دو حجت می باشد:
یکی ظاهری و دیگری باطنی.
حجت ظاهری انبیا و ائمه (علیهم السلام) می باشند و حجت باطنی عقل است و اگر عقل نبود حجت ظاهر، مفهم و مجاب می شد. هر کس که بخواهد بی نیاز شود بدون مال، و دل او از حسد برهد و در دین محکم بماند، باید زاری کند به سوی خداوند که عقلش را کامل گرداند. همان طوری که روشنی بدن به چشم می باشد، روشنی روح به عقل است. پس هر گاه بنده ای عاقل باشد، به خدای خود عالم گردد. چون به خدای خود عالم شود در دین بینا گردد و هر کس به پروردگار خود جاهل باشد دین برای او نماند.
هم چنان که جسد بدون روح نماند، دین هم، بدون نیت درست نماند و نیت، درست نگردد مگر به وسیله عقل. خداوند چیزی را که بهتر از عقل باشد بین مردم تقسیم نکرده است. و مؤاخذه ی هر کس در روز محشر به اندازه ی عقل او خواهد بود. هر کس عقلش بیشتر باشد سخت گیری در حساب او بیشتر خواهد شد. پیغمبران با مردم تکلم نمایند به اندازه ی عقول آنان، بهترین مردم عاقل ترین آنهاست.
شکی نیست که مراد از کلمه ی ناس و رجل و عباد که در روایات فوق ذکر شده، انسان زنده ی با روح است که به توسط عقل ادراک نماید. بدن مرده یا اجزای دماغی مراد نیستند، زیرا لیاقت و استعداد تعقل و خطاب را ندارند.
و قال ص انما یدرک الخیر کله بالعقل و لا دین لمن لا عقل له، العقل هدایه و الجهل ضلاله. (13)
بالجمله روایات در باب اینکه ثواب و عقاب و دقت در حساب به مقداری است که به انسان عقل داده شده است بسیار است.
و قال ع کفاک من عقلک ما اوضح لک سبل غیک من رشدک (14)
و عنه علیه السلام فی الکنز الکراجکی: العقل مواهب. (15)
مسنداً عن ابن السکیت عن الرضا (علیه السلام) فی حدیث قال فما الحجه علی الخلق الیوم فقال الرضا (علیه السلام) العقل تعرف به الصادق علی الله فتصدقه و الکاذب علی الله فتکذبه (16)
فی روایه شریفه فی سیاق قصه آدم و حواء فارادت الملائکه ان تمتنعها عنها بحرابها فاوحی الله تعالی الیهم انما تدفعون بحرابکم من لا عقل له یزجره فاما من جعلته ممکنا ممیزاً مختاراً فکلوه الی عقله الذی جعلته حجه علیه فان اطاع استحق ثوابی و ان عصی و خالف امری استحق عقابی و جزائی فترکوها. (17)
حاصل روایت شریفه، این است که ملائکه خواستند حوا را منع نمایند از نزدیک شدن به درخت به توسط حربه های خود، خداوند وحی فرمود به ایشان، که باید منع نمائید کسی را که عقل نداشته باشد که مانع او شود، و اما کسی را که متمکن و متمیز است و او را مختار قرار داده ام واگذارید به عقل خودش؛ که حجت بر اوست. اگر اطاعت کرد، مستحق ثواب من می شود؛ و اگر معصیت نمود، عقاب مرا سزاوار گردد. پس ملائکه واگذاشتند او را. این روایت شریفه، صریح است در اینکه عقل غیر از بدن و روح می باشد.
قال الصادق (علیه السلام) اذا اراد الله ان یزیل من عبد نعمه کان اول ما یغیر عقله (18)
عن ابی عبدالله ع قال العقل دلیل المومن، عن ابی عبدالله ع قال قلت له ما العقل قال ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان (19)
عن کنز الکراجکی، قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان العاقل من اطاع الله و ان کان ذمیم المنظر حقیر الخطر و ان الجاهل من عصی الله و ان کان جمیل المنظر عظیم الخطر(20)
قال النبی ص لکل شیء آله و عدّه و آله المومن و عدته العقل (21)
عن کنز الکراجکی و قال ع العقول ائمه الافکار و الافکار ائمه القلوب و القلوب ائمه الحواس و الحواس ائمه الاعضاء. (22)
و فیه عنه و لا نجاه الا بالطاعه و الطاعه بالعلم و العلم بالتعلم و التعلم بالعقل نعقل ای نفهم و ندرک، عقل عن الله ای عرف عنه. (23)
عن علی بن ابی طالب (علیه السلام) ان النبی ص سئل مم خلق الله عزوجل العقل قال خلقه ملک له رءوس بعدد الخلائق من خلق و من یخلق الی یوم القیامه و لکل رأس وجه و لکل آدمی رأس من رءوس العقل و اسم ذلک الانسان علی وجه ذلک الراس مکتوب و علی کل وجه ستر ملقی لا یکشف ذلک الستر من ذلک الوجه حتی یولد هذا المولود و یبلغ حد الرجال او حد النساء فاذا بلغ کشف ذلک الستر فیقع فی قلب هذا الانسان نور فیفهم الفریضه و السنه و الجید و الردیء الا و مثل العقل فی القلب کمثل السراج فی البیت (24)
فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان العقل عقال من الجهل و النفس مثل اخبث الدواب فان لم تعقل حارت (25)
عن ابیه الحسین بن علی عن ابیه امیرالمومنین علی بن ابیطالب ع قال قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان الله خلق العقل من نور مخزون مکنون فی سابق علمه الذی لم یطلع علیه نبی مرسل و لا ملک مقرب (26)
این دسته از روایات مبارکات نیز نص است در غیریت عقل با بدن و روح. در بعضی حقیقت عقل را بیان فرمودند و در بعضی از آن نور و حقیقت تعبیر به خواص و آثارش فرمودند. بر دانشمند بصیر واضح است، که تمام تعبیرها اشاره به یک حقیقت است که عبارت از نور عقلی خارج از حقیقت روح و بدن می باشد، و قوام حیات و سعادت انسان به آن می باشد و اگر در انسان نباشد روح و بدن او به روح و بدن بهائم شبیه، بلکه بدتر از آنها می باشد.

ذکر چند روایت در باب علم

عن النبی (علیه السلام) اما علمت ان الله یطاع بالعلم و یعبد بالعلم و خیره الدنیا و الاخره مع العلم و شر الدنیا و الاخره مع الجهل (27)
عن امیر المومنین (علیه السلام) بالعلم یطاع الله و یعبد و بالعلم یعرف الله و یوحد و بالعلم توصل الارحام و به یعرف الحلال و الحرام و العلم امام [امام] العقل و العقل تابعه یلهمه الله السعداء و یحرمه الاشقیاء (28)
از این روایت شریفه واضح می شود که سعید و شقی، بدن و اجزای آن نیست، بلکه حقیقت روح است و روح، عین علم نیست، بلکه علم، حقیقتی است که روح واجد و فاقد آن شود و عطائی است به روح از جانب رب العزه.
قال (علیه السلام) یا کمیل محبه العلم دین یدان به یکسب الانسان (به) الطاعه فی حیاته و جمیل الاحدوثه و فاته.
قال امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) تعلموا العلم- الی ان قال- لان العلم حیاه القلوب و نور الابصار من العمی و قوه الابدان من الضعف و ینزل الله حامله منازل الابرار و یمنحه مجالسه الاخیار فی الدنیا و الاخره بالعلم یطاع الله و یعبد و بالعلم یعرف الله و یوحد
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) فاطلبوا العلم فانه السبب بینکم و بین الله عزوجل(29)
وجدت بخط شیحنا البهائی قدس الله روحه ما هذا لفظه قال الشیخ شمس الدین محمد بن مکی نقلت من خط الشیخ احمد الفراهانی رحمه الله عن عنوان البصری... فقال یا ابا عبدالله لیس العلم بالتعلم انما هو نور یقع فی قلب من یریدالله تبارک و تعالی آن یهدیه فان اردت العلم فاطلب اولا فی نفسک حقیقه العبودیه و اطلب العلم باستعماله و استفهم الله یفهمک (30)
عن رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول ان الله عزوجل یجمع العلماء یوم القیامه فیقول لهم لم اضع نوری و حکمی (31)
قال النبی ص العلم ودیعه الله فی ارضه و العلماء امناوه علیه فمن عمل بعلمه ادی امانته و من لم یعمل بعلمه کتب فی دیوان الخائنین (32)
فی خبر الحقوق عن زین العابدین ع قال و اما حق رعینک بالعلم فان تعلم ان الله عزوجل انما جعلک قیما لهم فیما آتاک من العلم و فتح لک من خزائنه فان احسنت فی تعلیم الناس و لم تخرق بهم و لم تضجر علیهم زادک الله من فضله و ان انت منعت الناس علمک و خرقت بهم عند طلبهم العلم کان حقا علی الله عزوجل ان یسلبک العلم و بهاءه و یسقط من القلوب محلک (33)
عن الباقر(علیه السلام) العالم کمن معه شمعه تزیل ظلمه الجهل و الحیره (34)
و بالجمله روایات شریفه در باب علم؛ که دلالت دارد براینکه حقیقت علم، نوری است مخلوق و بزرگ ترین خلق خدا است، و اوست اسم اعظم الهی و به آن اسم مقدس است حیات سماوات و ارضین و ملائکه و انسان، بسیار است و هر که بیشتر از آنچه ذکر شده بخواهد به کتب مربوطه رجوع نماید.

آیات و روایات در باب غیریت روح با عقل و علم

آیات و روایات در باب غیریت روح با عقل و علم و استضائه ی روح از نور علم و عقل و اینکه روح ذاتاً نادان و مظلم و فقیر و محتاج می باشد، زیاد است که به جمله ای از آنها اشاره می شود.
(قال الله تعالی: الر کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربهم الی صراط العزیز الحمید)(35)(قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین، یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم)(36)
واضح است مخاطب در آیه ی شریفه انسان است؛ یعنی، روحی که دارای بدن است و به تذکر رسول به آیات و به برکت نور علم، معرفت برای او حاصل شود و از ظلمات جهل و نادانی خارج گردد.
(یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیراً، و سبحوه بکره و اصیلا، هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور و کان بالمومنین رحیما)(37)
و آیات مبارکات از این قبیل زیاد است. برای نمونه بعضی را ذکر کردیم یک قسمت از روایات و آیات در حقیقت روح را، در کتاب «معاد القرآن» ذکر نموده ایم و نیز روایات در خلقت اظله و اشباح و ارواح و اینکه ارواح پیش از ابدان خلق شده اند؛ و ارواح زمانی بوده اند و خلقت طینت انسان از طینت علیین یا بالاتر از طینت سجین است و نور علم و حیات و عقل عطائی است از جانب رب العزه، و روح الحیات، بر ارواح در رحم افاضه می شود؛ و روایاتی که دلالت دارد که روح در خواب از بدن خارج شود و از روح حیات و عقل گرفته می شود، زیاده از حد احصا است. من جمله روایات باب احتضار و موت و قبر و بزرخ و قیامت است و هر که مختصری منصف باشد و رجوع به روایات کند یقین می نماید که مشرب قرآن مجید و سنت مقدسه بر خلاف گفته های بشر و فلسفه و مادیون است؛ و تأویلات، تصرف در کلام خدا و پیغمبر است، و ما روایاتی برای هر یک از ابواب فوق برای نمونه بیان می کنیم.
فی حدیث الزندیق الذی سال الصادق (علیه السلام) عن مسائل ان قال اخبرنی عن السراج اذا انطقأ این یذهب نوره قال یذهب فلا یعود قال فما انکرت ان یکون الانسان مثل ذلک اذا مات و فارق الروح البدن لم یرجع الیه ابدا کا لا یرجع ضوء السراج الیه اذا انطفا قال لم تصب القیاس ان النار فی الاجسام کامنه و الاجسام قائمه باعیانها کالحجر و الحدید فاذا ضرب احدهما بالاخر سطعت من بینهما نار تقتبس منها سراج له الضوء فالنار ثابته فی اجسامها و الضوء ذاهب والروح جسم رقیق قد البس قالبا کثیفاً لیس بمنزله السراج الذی ذکرت ان الذی خلق فی الرحم جنینا من ماء صاف و رکب فیه ضروبا مختلفه من عروق و عصب و اسنان و شعر و عظام و غیر ذلک هو یحییه بعد موته و یعیده بعد فنائه قال فاین الروح قال فی بطن الارض حیث مصرع البدن الی وقت البعث قال فمن صلب این روحه قال فی کف الملک الذی قبضها حتی یودعها الارض قال افیتلاشی الروح بعد خروجه عن قالبه ام هو باق بل هو باق الی وقت ینفخ فی الصور فعند ذلک تبطل الاشیاء و تفنی فلاحس و لا محسوس ثم اعیدت الاشیاء کما بداها مدبرها. (38)
مفاد روایت این است که سائل، روح را به نور چراغ قیاس کرد و گفت: چنانچه چراغ خاموش شد چیزی نمی ماند و بر نمی گردد روح هم مثل ضوء چراغ است. حضرت فرمود: قیاس باطل است. روح، جسمی است رقیق که قالب کثیفی پوشیده است.
آتش، مخفی و کامن در اشیا است که به واسطه ی تلاقی و بهم خوردن اشیا خارج می شود و غیر از او اقتباس کند و روشن گردد. آتش، ثابت است در اجسام و روشنایی از بین می رود و کسی که جنین را از منی خلق کرده و آن را در رحم قرار داده و از برای او رگ و پی و استخوان و دندان و غیره خلق نمود او را پس از مرگ زنده می گرداند، پرسید روح پس از مفارقت از بدن کجا است؟ فرمود: زیر زمین در آرامگاه بدن. پرسید روح کسی که به دار کشیده شده کجا است؟ فرمود: در اختیار ملکی است که او را قبض کرده تا وقتی که در زمین پنهان شود. گفت: آیا روح متلاشی می شود؟ فرمود: نه باقی است تا نفخ صور. در آن هنگام اشیا باطل می شوند و فانی نشوند، بعد برگرداند خدا چنانچه در ابتدا خلق فرموده است. تمام شد مورد حاجت از روایت.
واضح است که بودن روح در درون زمین به طور کلی و درباره ی تمام ارواح نیست بعضی ارواح درون زمین است و منافاتی ندارد. با روایاتی که بعدا ذکر می کنیم.
عن ابی عبدالله (علیه السلام) فقال ما یقول الناس فی ارواح المومنین- الی ان قال- (علیه السلام) فاذا قبضه الله الیه صیر تلک الروح الی الجنه فی صوره کصوریه فیاکلون و یشربون فاذا قدم علیهم القادم عرفهم بتلک الصوره التی کانت فی الدنیا. (39)
خداوند، روح مؤمنین را پس از گرفتن، در بهشت جای دهد به صورتی که در دنیا بودند. می خورند و می نوشند. اگر کسی بر آنها وارد شود می شناسد آنها را به همان صورت دنیایی که داشتند.
(الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون)(40)
ترجمه: خدا جان کسانی را که می میرند و می خوابند می گیرد، هر کسی که موت را بر او حکم فرمود نگاه می دارد و دیگرانی را برمی گرداند، تا وقت نامبرده شده؛ در این امر آیاتی است از برای فکر کنندگان. در تفسیر آیه ی فوق حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید:
قال ابو عبدالله (ع) ان المومنین اذا اخذوا مضاجعهم اصعد الله بارواحهم الیه فمن قضی له علیه الموت جعله فی ریاض الجنه کنوز رحمته و نور عزته و ان لم یقدر علیها الموت بعث بها مع امنائه من الملائکه الی الابدان التی هی فیها (41)
و عنه ایضا عن ابی عبدالله ع قال ذکر الارواح ارواح المؤمنین فقال یلتقون قلت یلتقون قال نعم و یتساءلون و یتعارفون حتی اذا رایته قلت فلان (42)
حضرت فرمود مؤمنین وقتی که خوابیدند، خداوند روح آنان را بالا می برد. روحی را که مردنش حکم شده و اجلش رسیده در بهشت جای می دهد، و اگر اجلش باقی باشد برگرداند به ابدان. و نیز سوال شد که ارواح یکدیگر را ملاقات می کنند فرمود بلی با هم انس می گیرند و از یکدیگر پرسش می کنند.
عن محمد بن مسلم سالت ابا عبدالله (ع) عن قول الله عزوجل و نفخت فیه من روحی کیف هذا النفخ فقال ان الروح متحرک کالریح و انما سمی روحا لانه اشتق اسمه من الریح و انما اخرجه عن لفظه الریح لان الارواح مجانسه للریح – الی ان قال ذلک مخلوق مصنوع محدث مربوب مدبر(43)
مثل این روایت در کافی و احتجاج هم مسنداً نقل شده. از این روایت چنین استفاده می شود که حقیقت روح، از سنخ هوا و لطیف تر از هواست و دارای وجود مستقل و مصنوع است، که در ادعیه ی ماثوره تعبیر به نسم شده است چون (یا بارئی النسم).
فخر رازی در تفسیر خود گوید:
بدان اقوی این است که جوهر نفس، عبارت است از اجرام شفاف نورانی و از عنصر علوی و از جوهر قدسی است و ساری است در بدن مانند سریان نور در هوا. این مقدار در امر روح معلوم است اما کیفیت نفخ را نمی داند جز خدا.
امر عجیب این است که فیض – اعلی الله مقامه- در وافی در باب حالات اموات می گوید: روح، جسمی است رقیق با اینکه در تمام مؤلفاتش قائل به تجرد نفس است.
(عن الصادق (علیه السلام) عن آبائه ع قال قال امیرالمومنین ع ان للجسم سته احوال الصحه و المرض و الموت و الحیاه و النوم و الیقظه و کذلک الروح فحیاتها علمها و موتها جهلها و مرضها شکها و صحتها یقینها و نومها غفلتها و یقظتها حفظها) (44)
عن علی (علیه السلام) الی ان قال ان الله تعالی خلق الارواح قبل الاجساد بالفی عام فاسکنها الهواء فمهما تعارف هناک ائتلف هاهنا و مهما تناکر هناک اختلف هاهنا (45)
آخوند ملاصدرا در سفر نفس می گوید پانصد روایت در این موضوع هست عجیب اینجا است با این بیان، روایات را تأویل می کند به تجرد که در محل مناسب بیان کردیم.
عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال سمعته یقول ان الله خلقنا من نور عظمته ثم صور خلقنا من طینه مخزونه مکنونه من تحت العرش فاسکن ذلک النور فیه فکنا نحن خلقا و بشراً نورانیین لم یجعل لاحد فی مثل الذی خلقنا منه نصیباً و خلق ارواح شیعتنا من طینتنا و ابدانهم من طینه مخزونه مکنونه اسفل من ذلک الطینه (46)
و روایات این باب نیز زیاده از حد تواتر است و دلالت دارد به نحو صریح در تعدد بدن و روح و عقل.
قال الصادق (علیه السلام) اذا قبضت الروح فهی مظله فوق الجسد روح المومن و غیره ینظر الی کل شیء یصنع به فاذا کفن و وضع علی السریر و حمل علی اعناق و الرجال عادت الروح الیه فدخلت فیه فیمد له فی بصره فینظر الی موضعه من الجنه او من النار. (47)
حاصل مفاد روایت این است که روح، پس از خروج از بدن سایه افکند بالای جسد، و نگاه می کند به آنچه با بدن به جا آورده می شود؛ پس می بیند مکان خود را در بهشت یا جهنم و تکلم می کند و می شنود.
عن امیرالمومنین (علیه السلام) الی ان قال قال (علیه السلام) نعم و لو کشف لک لرایتهم حلقا حلقا محتبین یتحادثون فقلت اجسام ام ارواح فقال ارواح. (48)
از حضرتش سوال شد از حال ارواح پس از مفارقت از بدن. فرمود: اگر از برای تو رفع حجاب شود و کشف گردد هر آینه می بینی ارواح را حلقه حلقه زانو به زمین زده اند. با یکدیگر تکلم می کنند. سوال کردم اجسام می باشند یا ارواح؟ فرمود: ارواح واضح است مراد از نفی اجسام، اجسام عنصری دنیایی است نه جسمی که در روایت دیگر فرموده اند.
عن الصادق (علیه السلام) عن ابی عبدالله ع قال ان المومن لیزور اهله فیری ما یحب و یستر عنه ما یکره.(49)
در مناقب در ضمن روایتی می فرماید سوال کردند از حضرت صادق (علیه السلام) از دیدن خواب های راست و دروغ. فرمود: خدا خلق کرد روح را و برای او سلطنتی قرار داد پس سلطنت روح، نفس است (نفس در اینجا به معنی همت و اراده) زمانی که انسان خوابید روح خارج می شود و سلطنتش بر بدن باقی می ماند. پس مرور می کند به ملائکه و جن در خواب. آنچه از ملائکه باشد صحیح است و آنچه به واسطه ی جن بینند دروغ است. نظر به روایاتی که در باب رویا وارد شده که در بعضی فرمودند که روح خارج می شود و در بعضی فرمودند خارج نمی شود، بلکه مانند خورشید است که در مدار معینی است و نورش دنیا را فرا می گیرد. حاصل جمع روایات طبق روایت فوق این است که روح، خارج شود و علاقه و سلطنت آن نسبت به بدن باقی است. این است که در خواب های وحشت آور به عجله ی تمام به بدن برمی گردد. در روایتی که فرموده اند عقل خارج شود مراد این است روحی که دارای عقل و علم و ادراک است خارج می شود ولی روح حیات باقی است. از روایات، ظاهر و روشن است که روح انسان، غیر علم و عقل و بدن است و جسمی رقیق و لطیف که غیر اجسام محسوسه ی ما است.
منشأ قول به تجرد نفس، از بعضی بزرگان فقها و محدثین دو امر است:
یکی اتفاق فلاسفه بر تجرد روح و پیروی نمودن دسته ای از بزرگان فلاسفه ی اسلامی از قول آنان.
دوم ظاهر بعضی از روایات، که موهم تجرد است. و این است که مجلسی- اعلی الله مقامه- با اینکه در هر بابی از ابواب معارف، موافق روایات و مخالف فلسفه تحقیق می فرماید، در این باب می گوید: هر دو قول از روایات ظاهر می شود. گر چه ظهور در جسمانیت بیشتر است و بعضی از بزرگان ما نیز قول به تجرد را اختیار کرده اند.
جهت اشتباه این است که در روایات، روح و عقل و نفس و قلب به معانی چندی اطلاق شده است. روح به روح بخاری (حرارت غریزی) و به روح قدیمه که در وجود ذری بوده است و به روح حیوان و انسان و روح القدس و روح الامر اطلاق گردیده است. قلب بر جسم صنوبری شکل [دل] و بر روح نیز اطلاق شده است. البته در بعضی به اجمال و در بعضی به تفصیل بیان [شده]، شخص محقق باید به آیات کثیره مراجعه نماید.
از حضرت امیرالمؤمنین –صلوات الله علیه- نقل شده که فرمودند.
انما یصیر الیه ارواح العقول فاما ارواح الحیاه فانها فی الابدان لا یخرج الا بالموت- الی ان قال- و لو کانت روح الحیاه خارجه لکان بدنا ملقی لا یتحرک و لقد ضرب الله لهذا مثلا فی کتابه فی اصحاب الکهف حیث قال و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال أفلا تری ان ارواحهم فیهم بالحرکات (50)
حاصل روایت، این است روحی که از بدن در عالم خواب خارج شود، روح عقل است نه روح حیات. اگر روح حیات خارج شود، بدن حرکت نخواهد داشت. و او خارج نشود مگر به موت، چنانچه خداوند در قصه ی اصحاب کهف اشاره فرموده است.
در کافی روایت دیگر از حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) نقل می کند تا اینکه می فرماید:
ان فی حافتی النهر روحین مخلوقین روح القدس و روح من امره (51)
مسندا عن سدیر الصیرفی قال قلت لابی عبدالله (ع) جعلت فداک یا ابن رسول الله هل یکره المومن علی قبض روحه قال لا و الله انه اذا اتاه ملک الموت لقبض روحه جزع عند ذلک فیقول له ملک الموت یا ولی الله لا تجزی فو الذی بعث محمدا ص لانا ابر بک و اشفق علیک من والد رحیم لو حضرک افتح عینک فانظر قال و یمثل له رسول الله (صلی الله علیه و آله) و امیرالمومنین و فاطمه و الحسن و الحسین و الائمه من ذریتهم (ع) فیقال له هذا رسول الله و امیرالمومنین و فاطمه و الحسن و الحسین و الائمه ع رفقاوک قال فیفتح عینه فینظر فینادی روحه مناد من قبل رب العزه فیقول یا ایتها النفس المطمئنه الی محمد و اهل بیته ارجعی الی ربک راضیه بالولایه مرضیه بالثواب فادخلی فی عبادی یعنی محمدا و اهل بیته وادخلی جنتی فما شیء احب الیه من استلال روحه و اللحوق بالمنادی (52)
خلاصه روایت مبارکه، این است که مومن در وقت جان دادن جزع کند. ملک الموت او را ترغیب می کند و دلداری می دهد. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) تمثل پیدا کنند تا اینکه منادی ندا کند: (یا ایتها النفس المطمئنه)(53)
در این هنگام مؤمن کمال اشتیاق به موت پیدا کند. در این روایت تعبیر فرموده اند از روح مومن به نفس مطمئنه.
کلینی- اعلی الله مقامه- روایت می کند از ابی بصیر که سوال کردم حضرت صادق (علیه السلام) را از این آیه:
(و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان)(54)
فرموده: روح الامر، مخلوقی است از مخلوقات خدا، اعظم از جبرئیل و میکائیل. با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود خبر می داد او را و معین بود حضرتش را و با ائمه (علیهم السلام) نیز می باشد.
روح در آیه ی مبارکه (و یسئلونک عن الروح) تفسیر شده به روحی که به اوست حیات و زنده بودن و روح در آیه ی شریفه فارسلنا الیها روحنا تفسیر شده به جبرئیل و در آیه ی مبارکه ی و ایدهم بروح منه، تفسیر به روح الایمان شده است.
قال ان الله تبارک و تعالی یجمع ارواح المشرکین تحت عین الشمس فاذا رکدت الشمس عذب الله ارواح المشرکین برکود الشمس ساعه (55)
گر چه در اخبار اطلاق روح به چند معنی شده و لکن پس از فحص و تأمل در آنها و در آیات شکی باقی نماند که روحی که مدبر بدن و فعال در انسان است، جسمی است لطیف. و حیات و علم و عقل، عین او نیست، بلکه نوری است خارج از حقیقت آن معلوم و مفهوم و معقول نیست؛ زیرا که سنخ معلومات و معقولات نیست و شناخته نشود مگر به خود آن (هل یعرف النور الا بالنور). و خاتمه می دهیم این مطلب را به ذکر چند روایت:
فی المجمع ان الارواح اذا فارقت الابدان تکون کالاحلام التی تری فی المنام فهی الی عقاب او ثواب. (56)
تشبیه می فرماید مردن را به عالم خواب چنانکه در عالم خواب انسان متلذذ است به لذائذ روحی و جسمی و معذب است به عذاب های روحی و جسمی پس از مفارقت بدن نیز همین حال را دارد.
فی الکافی مسندا فی روایه شریفه عن الرضا (علیه السلام) الی ان قال (علیه السلام) ان الله تبارک و تعالی یجمع ارواح المشرکین تحت عین الشمس فاذا رکدت الشمس عذب الله ارواح المشرکین برکود الشمس ساعه (57)
می فرماید جمع می کند خداوند ارواح مشرکین را زیر قرص خورشید. و عذاب می کند آنها را به ایستادن خورشید و تابیدن بر آنها.
در مجالس، صدوق از حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) روایت می کند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده: یا علی! ارواح شیعه ی تو در حال خواب و موت بالا می روند و ملائکه نگاه می کنند به آنها مانند نگاه کردن مردم به ماه شب اول، به واسطه ی شوق به آنها و منزلتی که برای آن ها نزد خدا هست.
حضرت صادق (علیه السلام) در روایت اهلیجله دربیان اینکه روح از قبیل حواس نیست شرح مکالمه خود را با طبیب هندی می فرماید:
قلت فهل رایت فی المنام انک تاکل و تشرب حتی وصلت لذه ذلک الی قلبک قال نعم قلت فهل رایت انک تضحک و تبکی و تجول فی البلدان التی لم ترها و التی قد رایتها حتی تعلم معالم ما رایت منها قال نعم ما لا احصی قلت هل رایت احدا من اقاربک من اخ او اب او ذی رحم قد مات قبل ذلک حتی تعلمه و تعرفه کمعرفتک ایاه قبل ان یموت قال اکثر من الکثیر قلت فاخبرنی ای حواسک ادرک هذه الاشیاء فی منامک حتی دلت قلبک عن معاینه الموتی و کلامهم و اکل طعامهم و الجولان فی البلدان و الضحک و البکاء و غیر ذلک قال ما اقدر ان اقول لک ای حواسی ادرک ذلک او شیئا منه و کیف تدرک و هی بمنزله المیت لا تسمع و لا تبصر قلت فاخبرنی حیث استیقظت الست قد ذکرت الذی رایت فی منامک تحفظه و تقصه بعد یقظتک علی اخوانک لا تنسی منه حرفا قال انه کما تقول و ربما رایت الشیء فی منامی ثم لا امسی حتی اراه فی یقظتی کما رایته فی منامی قلت فاخبرنی ای حواسک قررت علم ذلک فی قلبک حتی ذکرته بعد ما استیقظت قال ان هذا الامر ما دخلت فیه الحواس قلت أفلیس ینبغی لک ان تعلم حیث بطلت الحواس فی هذا ان الذی عاین تلک الاشیاء و حفظها فی منامک قلبک الذی جعل الله فیه العقل الذی احتج به علی العباد (58)
خلاصه روایت فوق: چون سائل، منکر روح بود گمان می کرد که ادراکات مستند است به حواس. حضرت از طریق خواب، اثبات فرمود: که حقیقت انسان مدرک و فعال، روح است که غیر اجزا و اعضای بدن است به طبیب هندی فرمود: آیا دیده ای در خواب که می خوری و می آشامی و خنده می کنی و گریه می نمایی و گردش می کنی شهرهایی را که در بیداری دیدی به نحوی که نشانه هایی که دیدی در بیداری در خواب بینی؟ طبیب گفت: به مقداری دیده ام که شماره نشود. حضرت فرمود: آیا دیده ای در خواب خویشانی را که مرده اند به نحوی که بشناسی آنها را مانند قبل از مردن آنها. طبیب گفت: بسیار دیده ام. حضرت فرمود: کدام یک از حواس تو ادارک کرده این امور را؟ طبیب گفت: نمی توانم بگویم کدام یک از حواس مدرک است، [و حضرت فرمود:] چگونه متذکر می شوی پس از بیداری اموری را که دیدی در خواب و حفظ کردی و نقل می کنی آنچه را که دیده ای؟ طبیب گفت: حواس، مدخلیت در این امور ندارد. حضرت فرمود: حال که باطل شد ادراک حواس. آیا سزاوار نیست که بدانی آنکه می بیند و حافظ و متذکر است روح است؟ که در اوست عقلی که خدا او را حجت قرار داده برای بندگان.
این بیان، تذکر به وجدان است. بدیهی است هر کس رجوع به وجدان خود کند، می یابد آنکه لذت می برد و اذیت می شود از لذائذ و آلام روحی و جسمی فرمان فرما و آمر و ناهی است در بدن، همان حقیقت انسان است؛ و آلام و لذائذ و سرور و هموم و غموم و فرح و غضب برای او است.
چنانکه قبلاً ذکر شد، فعال و درّاک جزئی و کلی و محسوس و غیرمحسوس و ظاهر و باطن، روح است و این است که هر انسانی می گوید من می خورم و می خوابم و لذت می برم. اذیت می کشم وغمناک و فرحناک می شوم و این خود دلیل روشنی است که حقیقت انسان، مجرد از ماده و مدت نیست و مشاهده ی آن یا به تخلیه و تجرید در بیداری و یا به دیدن در عالم خواب است و شکی نیست که از برای هر کسی رویاهای صادقه ای هست که خودش را، یا اشخاص زنده و مرده را که در خواب دیده می داند که حقیقتاً لذت برده یا اذیت کشیده یا تکلم کرده، پس وجدان می کند و یقین دارد که روح، بدن و اجزای دماغی نیست و همچنین روح، عین علم و عقل نیست؛ حقیقتی است که گاهی دارای علم و عقل است و گاهی فاقد آنها است. غیریت بدن و روح و عقل، مطابق برهان و وجدان است و قول به وحدت روح و بدن (یعنی اجزای دماغیه) از مادیون، یا قول به تجرد و اتحاد روح و علم و عقل از عرفا و فلاسفه، افراط و تفریط است و حق صرف آن است که از قرآن و سنت ظاهر می شود و از مسلمات ملیون است و اخبار و روایات در این موضوع بسیار است که هر کس رجوع کند یقین کند که بنای شرع و شریعت و قرآن و سنت بر تعدد و عدم تجرد روح است. و از آن جمله است اخبار در ابواب علم و عقل و خلقت انوار و ارواح و طینت وعهد و میثاق و عالم ذر و خلقت حضرت آدم (علیه السلام) و حالت احتضار و موت و پس از موت و قبر و برزخ و قیامت و جنت و نار و عقاب و ثواب و مؤانست و مجالست ارواح قبل از آمدن به این عالم و بعد از رفتن از این عالم.
جای تعجب است با این همه آیات و روایات، کسی بگوید که مذاق قرآن تجرد روح است یا بنای توجیه و تأویل روایات را گذارده و تأویلاتی که برخلاف اساس قرآن و سنت مقدسه است بنماید؛ تا اینکه روایات را با تکلف زیاد مطابق اساس و اقوال فلاسفه نماید.

پی نوشت ها :

1-بحارالانوار، ج:88،ص:57
2-سوره ی بقره، آیه255
3-بحارالانوار، ج:14،ص:343- مناقب،ج:1،ص:46
4-سوره ی یونس، آیه:100
5-سوره ی یس، آیه:62
6-سوره ی ملک، آیه:10
7-کافی،ج1صفحات:13و15و17و20
8-حدائق ج:1،ص:41
9- وسائل الشیعه،ج:1،ص:41
10-محاسن،ج:1،ص:195
11-محاسن، ج:1،ص:194
12-بحارالانوار به نقل از کنزالکراجکی،ج:1،ص:160
13-تحف العقول، ص:54
14-نهج البلاغه،ص:550
15-بحارالانوار، ج:1،ص:160
16-علل الشرایع،ج:1،ص:121- عیون اخبار رضا، ج:2،ص:79
17-مستدرک الوسائل، ج:11،ص:205
18-اختصاص، ص:14-بحارالانوار،ج:1،ص245
19-اصول کافی،ج:1صفحات:11 و 25
20-مستدرک الوسائل،ج:11،ص207-بحارالانوار، ج:1ص:160
21-بحارالانوار، ج:1،ص:95
22-بحارالانوار، ج:1،ص:96
23-اصول کافی،ج1،ص:17
24-مستدرک الوسائل، ج:1،ص:81
25-تحف العقول، ص:15
26-خصال،ج:2،ص:427
27-بحارالانوار، ج:79،ص169
28-بحارالانوار، ج:1،ص:166
29-امالی طوسی، ص:28 بحارالانوار، ج:1،ص:172
30-بحارالانوار، ج:1،ص:224- منیه المرید، ص:149
31-علل الشرایع، ح:2،ص:468
32-بحارالانوار، ج:2،ص:36
33-بحارالانوار، ج:ص:61غوالی اللئالی،ج:4،ص:74
34-بحارالانوار، ج:2،ص:4
35-سوره ی ابراهیم،آیه:1
36-سوره ی مائده، آیه های:15و16
37-سوره ی احزاب، آیه های:41و42و43
38-احتجاج: ج2،ص349- بحارالانوار، ج:6،ص:216
39-بحارالانوار، ج6،ص229
40-سوره ی زمر، آیه:42
41-محاسن،ج:1،ص179 بحارالانوار، ج:6،ص234
42-محاسن،ج:1،ص178-بحارالانوار،ج:6،ص234
43-معانی الاخبار، ص:17،اصول کافی،ج:1،ص:133
44-سوره ی توحید، ص:300-بحارالانوار، ج:58،ص40
45مناقب،ج:2،ص:357-بحارالانوار،ج:58،ص:41
46-اصول کافی،ج:1،ص:389
47-من لا یحضره الفقیه،ج1،ص:193
48-اصول کافی،ج:3،ص:243
49-اصول کافی،ج3،ص:230
50-بحارالانوار، ج:58،ص:43
51-اصول کافی، ج:1،ص:389
52-اصول کافی،ج:3،ص:127
53-سوره ی فجر،آیه:28
54-سوره ی شوری،آیه:52
55-اصول کافی،ج:3،ص:416
56-مجمع البحرین،ج:2،ص:358
57-اصول کافی،ج:3،ص:416
58-بحارالانوار، ج:3،ص:167

منبع: قزوینی خراسانی، مجتبی؛ (1387) بیان الفرقان: در بیان اصول اعتقادی شیعه، قزوین: حدیث امروز