نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی




 

توضیح و بیان مقصود به لسان دیگر

مکرر در کلمات گذشته گفتیم، که علم و قدرت انبیا (علیهم السّلام) علم و قدرت خدائی است، و علم و قدرت ساحر، بشری است. معجزه و خوارق عادات صادره از آن ها، فعل خداست و خوارق عادات صادر از سحره، فعل بشر و از افعال خود بشرست.

(رفع اشکال و توضیح)

اگر اشکال شود که علم و قدرت در تمام عالم موجودات از طرف خدا است، بشر و انسان چه علم و قدرتی از خود دارد- لا حول و لا قوّة الا بالله- و همچنین تمام افعال در عالم حتی افعال بشر هم یا بلاواسطه فعل خدا است، یا به واسطه یا وسائط به امر خدا است، و اگر خدا بخواهد واقع نشود نخواهد شد، چنانچه معتقدین به قرآن مجید معتقدند به مضمون این روایات مبارکات.
(عن ابی الحسن موسی بن جعفر ع قال لا یکون شیء فی السماوات و لا فی الارض الا بسبع بقضاء و قدر و)(1)
پس مراد از علم و قدرت و فعل الهی چیست؟
جواب- گر چه این مسأله مربوطه به باب علم است، و مفصل در توحید قرآن مجید بیان کردیم، لکن ناچاریم در توضیح مقصود که به نحو اجمال اشاره به آن کنیم- علم و قدرت در عالم به تذکّر قرآن مجید و سنّت مقدسه، اجمالاً به دو قسم است:
قسم اول- علم از طریق اسباب و مسببات است.
قسم دوم- علم از طریق ماورای اسباب و مسببات است، و آن را اَنحائی است وحی و الهام و نقر و غیره.
قسم اوّل این است که خداوند دانا و توانا، عالم را به نظام خاصی خلق فرموده، این نظام عجیب از روی مناسبات و ارتباطات و اسبابی است، وبه این مناسبات منشأ آثار و خواصی می باشند، که از آن تعبیر به علت و معلول شده.
علم به این اسباب و مسببات و تأثیر و تأترات به دو نحو ممکن است:
[نحو اول-] به اینکه خداوند متعال که خالق عالم و این ارتباطات است، بنده ای از بندگانش را اختیار کند، و او را به این عالم و تمام متناسبات آن، عالِم کند،و چون عالم شده است به اسباب و مسببات، دانا است به تمام آثار و واقعات در عالم؛ و چون عالم به حقیقت اسباب شده، می تواند افعالی به جا آورد که خارق عادات باشد؛ مانند اینکه اگر دانست که حقیقت تخم مرغ چیست و چگونه درست شده است، بتواند تخم مرغی درست کند و امثال آن از این علم باشد که فرمود:
(عن امیرالمؤمنین(علیهم السّلام) انه قال لو لا آیه فی کتاب الله لاخبرتکم بما کان و بما یکون و بما هو کائن الی یوم القیامة)(2)
یا اینکه می فرماید:_(عز من قائل):
(سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق)(3)
نشان می دهیم آیات و مخلوقاتی (را) که خلق کردیم از آیات عالم و انسان برای آنکه ظاهر شود بر آن ها، که اوست حق، چنانکه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در لیله المعراج در تمام این عوالم سیر داده شد، این یک نحوه و از علم به اسباب است (سبحان الذی اسری...الایه)(4)
نحو دوم- اینکه ممکن باشد بشری و حکیمی به قوت نفس و عقل خود یا تجربه، عالم شود به قسمی (از) این ارتباطات و اسباب در عالم؛ و به واسطه علمش می تواند ایجاد خرق عادتی بنماید، این است مدعای دسته ی بسیار قلیلی از فلاسفه ی قدما. این است مراد علم و قدرت بشری، این است منشأ خرق عادت به معتقدات بزرگان بشر.
اما قسم دوم- که مدّعای تمام انبیا (علیهم السّلام) و قرآن است، علمی است ماورای اسباب و مسببات، و آن علمی است افاضی که از جانب ربّ العزه افاضه شود، در هر وقت و زمان، یا مطابق با اسباب عالم یا مخالف آن ها که از آن علم تعبیر شده به وحی جبرئیل، آمدن ملائکه، یا نقر در اسماع، یا تعلیم روح القدس، و غیر آن ها، یا تکلم ذات مقدّس، یا افاضه ی علم بدون هیچ واسطه- یطعمنی و یسقین- این مفاد روایت شریفه ی کافی شریف است که سؤال شد از وجود مبارک صادق آل محمّد (علیه السّلام) از علم ایشان بعد از اینکه اشاره فرمود به قسمی از علم به اسباب، فرمود نیست اینها آن علم ما تا اینکه فرمود علم آن است که به ما می رسد در هر هفته، یا آنکه فرمود علم آن است که هر سنه در لیلة القدر به ما می رسد، بعد فرمود این است منتهی و آخرین علم ما، و زیاد می کند خدا آنچه بخواهد.
پس از وضوح این امر، واضح و روشن خواهد شد، که فعل انسان، یعنی امری که به دست انسان جاری شود و قادر بر آن می باشد دو قسم است:
یک قسم آن است پس از آنکه عالم شد به قسمی از اسباب و مسببات و کیفیات تأثیر و تأثرات، به اراده استقلالیه خود فعلی و خارق عاداتی را ایجاد کند، و اراده ی او مربوط به اراده ی غیر نباشد، و خداوند متعال به واسطه ی امتحان یا جهات و مصالح دیگر جلوگیری نکند، و انسان را به خود واگذارد.
مانند کسی که علم تنویم بداند، و به ریاضت تحصیل کرده، به اشاره ی خود شخصی را بخواباند. یا مانند اینکه کسی ارتباط نجم عطارد یا زحل را با عالم ارضی می داند، و از کیفیت نسبت و ارتباط او آگاه باشد و از روی تناسبات عملی بجا آورد، که موجب تحبیب گردد، چنانچه در اقسام سحر بیان کردیم و فعل او به اراده و میل شخصی ساحر باشد، این است فعل ساحر و خرق عادات از ساحر یا حکیم و این مربوط به فعل خدا و معجزه در مقام اعجاز و افحام بشر نیست.
قسم دوم- آنکه به اراده ی استقلالی خود باشد لکن اراده و میل غیر، محرک و داعی اراده ی او باشد، مانند اینکه بداند دوستش مایل است که او به میل و اراده ی خود فعلی را انجام دهد، و به این جهت فعل از او صادر گردد، این قسم هم از افعال مربوط به فعل خدا نیست، در حقیقت مستند به خود فاعل و عامل است، گر چه اصل خلقت، اسباب و معدات و مقتضیات فعل خدا باشد، از این قسم است افعال بشر که در تحت او امر و نواهی الهیه قرار گرفته، که دعوت انبیا(علیهم السّلام) و نتیجه، سعادت بشر است و مربوط به معجزات خاصه انبیا(علیهم السّلام) نیست.
قسم دیگر از افعال بشر آن است، که اراده ی او مقهور اراده ی غیر باشد، یا به اراده ی غیر صادر شود، و فاعل به منزله ی آلتی باشد قبل از صدور فعل اعم از اینکه بداند که چنین فعلی از او به توسط غیر صادر خواهد شد، یا نداند، تأثیر اراده ی غیر در فعل چنین شخصی بدون واسطه یا به واسطه باشد، از این قسم است معجزات انبیا(علیهم السّلام) در مقام اعجاز و افحام بشر. این است که قرآن مجید کلام خداست و معجزه نبی خاتم (صلی الله علیه و آله) است.
این است قصّه ی عصای موسی و احیای موتی عیسی، و کشتی نوح، و ناقه ی صالح، و شق القمر ختمی مرتبت (صلّی الله علیه و آله)، چنانچه بیان می کنم ان شاءالله تعالی.»
و اگر قسمتی از افعال انبیا(علیهم السّلام) مطابق با اسباب و مسببات بوده، به اراده ی استقلالی خود و فعل آنها نبود، بلکه فعل الهی بود این جهت اظهار عجز و ناتوانی و عبودیت که فرمود.
(و لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنی السوء)(5)
اگر من دانا به امور غیب و پنهان بودم، هر آینه زیاد می کردم خیررا، و هیچ بدی به من نمی رسید، نیستم من مگر پیغمبر. این بود مقصود ما از فرق میان معجزه و سحر به حسب حقیقت و واقع، و علم و قدرت الهی و بشری و در هر بابی از معارف که تعبیر کردیم به علم الهی و علم بشری مراد همین است.»
جهت رد خواهش های قوم از انبیا(علیهم السّلام)
واضح شد که آیات انبیا(علیهم السّلام) محدود و فعل الله است، به همین جهت بوده که اظهار عجز از اتیان تقاضاهای قوم می کردند، اما جهت آنکه خواهش ها را خدا اجابت نمی فرموده، و رد می فرمود؛ جهاتی بود که در قرآن مجید به آن ها تذکّر داده شده.
قال الله تعالی:
(و قالوا لو نومن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا * او تکون لک جنة من نخیل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجیراً * او تسقط السماء کما زعمت علینا کسفاً او تاتی بالله و الملائکة قبیلاً * او یکون لک بیت من زخرف او ترقی فی السماء و لن نومن لرقیک حتی تنزل علینا کتابا نقروه قل سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا * و ما منع الناس ان یومنوا اذ جاءهم الهدی الا ان قالوا ا بعث الله بشرا رسولا * قل لو کان فی الارض ملائکة یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا * قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم انه کان بعباده خبیراً بصیراً)(6)
مفاد آیات مبارکه: گفتند ایمان نیاوردیم تا آنکه روان کنی برای ما از زمین چشمه ای، یا باشد برای تو باغی از خرما و انگور، پس روان کنی نهرها در میان آن ها روان کردنی.
یا آسمان را چنانچه گمان کردی قطعه قطعه بر ما فرود آری، یا بیاوری خدا و فرشتگان را مقابل ما که ما ببینیم خدا وملائکه را یا باشد از برای توخانه ای از طلا، یا بالا رَوی در آسمان: و هرگز باور نکنیم بالا رفتن تو را، تا بیاوری برای ما کتابی، که بخوانیم او را، بگو ای پیغمبر تنزیه می کنم پروردگار خودم را، نیستم من مگر انسانی رسول و فرستاده شده و منع نکرد مردم را که ایمان آرند وقتی که آمد ایشان را هدایت مگر آنکه گفتند، آیا برانگیخته خدا انسانی را رسول؟ بگو اگر بودند در زمین فرشتگانی که با آرامش راه می رفتند هر آینه برایشان رسولی از ملک می فرستادیم. بگو بس است خدا گواه بین من و شما، زیرا که اوست به بندگان آگاه و بینا.
(و لو نزلنا علیک کتاباً فی قرطاس فلمسوه بایدیهم لقال الذین کفروا ان هذا الا سحر مبین * و قالوا لو لا انزل علیه ملک و لو انزلنا ملکاً لقضی الامر ثم لا ینظرون * و لو جعلناه ملکاً لجعلناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون)(7)
***
(و اقسموا بالله جهد ایمانهم لئن جاءتهم آیه لیومنن بها قل انما الایات عند الله و ما یشعرکم انها اذا جاءت لا یومنون)(8)
***
(و اذا جاءتهم آیه قالوا لن نومن حتی نوتی مثل ما اوتی رسل الله اعلم حیث یجعل رسالته(9))
می فرماید اگر فرستاده بودیم بر تو نوشته و کتابی، پس لمس کرده بودند او را به دست های خود، هر آینه می گفتند آنان که کافر شدند، نیست این مگر جادوی آشکاری و گفتند چرا فرستاده نشد بر او فرشته ای و اگر فرستاده بودیم فرشته ای هر آینه گذشته شده بر او امر پس مهلت داده نمی شدند. و اگر فرشته را پیغمبر قرار می دادیم، هر آینه به صورت انسان قرار می دادیم و می پوشانیدیم بر، ایشان آنچه می پوشیدند. و سوگند یاد کردند به خدا به محکم ترین قسم هاشان، که اگر آید آیتی البته ایمان آورند به او، بگو جز این نیست که آیت ها نزد خدا است، و نمی دانید شما، و چون آن آیات آید، کافران ایمان نخواهند آورد. و اگر فرستاده بودیم به سوی ایشان فرشتگان؛ و سخن گفتند با ایشان مردگان و جمع آورده بودیم برای آنها آنچه را که بخواهند، نبودند که ایمان آورند مگر آنکه خواسته باشد خدا؛ و لکن بیشتر از آن ها نادان باشند. و چون آید ایشان را آیتی، گویند هرگز ایمان نیاوریم؛ تا آنکه داده شویم آنچه داده شده به رسولان خدا، تا آخر.
و قال تعالی:
(و منهم من یستمع الیک و جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه و فی آذانهم و قرا و ان یروا کل آیة لا یومنوا بها حتی اذا جاوک یجادلونک یقول الذین کفروا ان هذا الا اساطیر الاولین)(10)
مفاد آیه- بعضی از کفار سخنان تو را گوش می کردند و حال آنکه دل آنان را مستور و کور و گوش های آنها را کر قرار داده بودیم، که حقیقت سخنان تو را نفهمند؛ و می گفتند نیست این دعوت و بیانات مگر افسانه های گذشته!
این یک دسته از آیات مبارکات؛ که رد فرموده کفار را از آنچه تقاضا می کردند؛ آنچه به مدد؛ ولی عصر- روحی فداه و عجّل الله فرجه- از این آیات مبارکات به ضمیمه ی آیاتی که در حالات انبیا (علیهم السّلام) و دعوت آنها و رفتار قوم آنها با آنها بود استفاده شده این است بعد از آنکه انبیا(علیهم السّلام) مبعوث می شدند یک دسته از گردنکشان و منکرین از قوم زیر بار اطاعت انبیا (علیهم السّلام) نمی رفتند، و با کمال جدّیت بنا بر طرفیت و رد و ایذا و قتل انبیا (علیهم السّلام) داشتند. و می خواستند به هر وسیله ای که بود دعوت انبیا (علیهم السّلام)را باطل نمایند و از طرفی چون دعوت انبیا(علیهم السّلام) حق و از حق و به سوی حق بود، و به هیچ وجه مشوب و آلوده به غیر حق نبود، یک تنه با هزاران نفر مبارزه می کردند؛ و کسی نمی توانست به بیانات و استدلالات و ایذا و امثال آنها انبیا(علیهم السّلام) را از بین برده و دعوی آنان را باطل کند.
هر اندازه طرفیت بیش می شد حقانیت آنها آشکارتر می شد و اعتراضاتی می کردند که فساد آنها واضح بود؛ مانند اینکه می گفتند تو در توده و جماعت بزرگ شدی، مانند ما خورد و خواب و حرکت داشتی و یا از ضعفا و کوچک ترین فرد ما بودی؛ و یا تو بی عشیره و قوم هستی؛ و یا فقیر و نادان هستی؛ و امثال این گونه اباطیل و خرافات که فساد این کلمات بر همه واضح و آشکار است.
و معلوم بود که به این گونه نمی توانستند انبیا(علیهم السّلام) را از بین ببرند ناچار مطالبه ی معجزات و خوارق عادات می کردند شاید بدین وسیله انبیا(علیهم السّلام) را مفحم کنند، نه اینکه واقعاً طلب حجّت بوده؛ واِلّا باید در صورت اقامه ی حجّت تسلیم شوند و اطاعت کنند. و از آن جائی که انبیا(علیهم السّلام) دارای علم و قدرت الهی بودند و علاوه برای اتمام حجّت آیاتی و علاماتی و نشان هائی داشتند- چنانچه اشاره کردیم و در آتیه واضح تر گردد- ان شاءالله تعالی- ناچار می شدند قوم که آیات و خوارق عادات تقاضا کنند.
بالجمله از روی بیچارگی و عناد متوسل می شدند به این تقاضاها که شاید انبیا(علیهم السّلام) را عاجز کنند.
فرمود (عز من قائل) ما حجّت را از هر جهتی تمام کردیم و جای عذری باقی نگذاشتیم و آنها ایمان نخواهند آورد و اگر چه تمام آنچه خواستند و گفتند؛ اتیان کنیم.
و این خواستن ها برای فرار از پیروی و اطاعت بود، نه آنکه حقیقتاً شاک بودند، نمی خواستند که امر به آن ها واضح گردد، و اگر چنین بود و قبول داشتند که خارق عادت از انبیا(علیهم السّلام) علامت و نشانه ی حقیقت آنهاست، چه بسیار معجزات و خوارق عادات از آنها می دیدند؛ می خواستند تصدیق و اطاعت کنند، پس تقاضاهای آنها برای افحام- عاجز نمود- انبیا (علیهم السّلام) بود نه برای ایضاح حق.
از این جهت بود فرمود «عزمن قائل» اگر می فرستادیم به سوی آن ها نوشته ای؛ یا سخن می گفتند با آن ها مردگان؛ و جمع می کردیم همه چیز را شاهد و آیت و دلیل، ایمان نمی آورند مگر آنکه خداوند متعال آن ها را ملجأ و مضطرّ به ایمان نماید و پیروی کردن و فرمود، اگر نازل می کردیم برای آنها نوشته ای که تماس می کردند به دست هاشان می گفتند نیست این مگر سحر و جادوی آشکار.
بالجمله چون واضح بود که مقصود کفار و منافقین افحام انبیا(علیهم السّلام) و فرار از متابعت بود اعتنائی به گفته های آن ها نمی شد چنانچه به نحو یقین ثابت است. هر کس رجوع کند، بی تأمّل تصدیق می کند. کسی که به واسطه تحصیل یقین و حجّت تقاضا می کرد اجابت می شد از آن جمله حضرت موسی (علیه السّلام) و خضر(علیه السّلام) و اصحاب کهف و ذی القرنین و این نحو بود نسبت به انبیای سلف (علیهم السّلام).
شاهد دیگر بر اینکه مقصود کفار تمرد بوده، آیه ی مبارکه ای است که می فرماید وقتی که می آمد کفار را آیت و علامت می گفتند ایمان نمی آوریم مگر آنکه آورده شویم آنچه را که داده شدند فرستادگان و رسولان خدا.
و مثل این مطلب را بعضی از رؤسای قریش می گفتند، ما ایمان نمی آوریم مگر آنچه انبیای (علیهم السّلام) گذشته از آدم (علیه السّلام) به بعد داشتند، داشته باشد.
آیا از شخص غیرمعاند چنین تقاضائی ممکن است؟ و این عمده ی جهت بود در این خواهش های گوناگون از تمام انبیا(علیهم السّلام)
شاهد یقینی که مقصود کفار و منافقین؛ معانده، تکبر، گردن کشی، بود، نه طلب حق؛ این است که خداوند عزیز به کلمه ی جامعه ای می فرماید که مانع نشده از ایمان آوردن مردم- یعنی کفار- زمانی که آمد آنها را هدایت و علم، مگر آنکه گفتند آیا فرستاده است خدا بشری را رسول؟! یعنی ما زیر بار اطاعت بشر نمی رویم، و پیروی و متابعت او نخواهیم نمود، اگر خدا می خواست ما ایمان بیاوریم باید بهتر از ما بفرستد یعنی ملکی بفرستد که مثل و مانند ما نباشد، و خداوند متعال به واسطه ی افحام خصم و جدال به احسن فرمود-عزمن قائل- بگو ای پیغمبر اگر بودند در زمین ملائکه و راه می رفتند به آرامی، هر آینه می فرستادم از آسمان ملکی را رسول، یعنی رسول هر قومی و نوعی البته باید تناسب و سنخیت با همان نوع داشته باشد، ملائکه و جن نمی شود هادی و رسول انسان باشد، البته باید رسول انسان، از انسان باشد و ممتاز باشد به علم و عمل و چون که واضح بود که مقصود کفار عناد و تکبر بود فرمود: عزمن قائل- کافی است خدا شاهد و گواه میان من و شما (باشد)، اوست به بندگان خود، دانا و بینا.
«جهت دوم» در اجابت نکردن خدا تقاضاهای قوم را این بود که درملل و اقوام انبیای(علیهم السّلام) گذشته قضا و حکم الهی جریان پیدا کرده بود که پس از اجابت- خواسته ی- آنها، اگر ایمان نمی آوردند و باز سرکشی می کردند عذاب الهی نازل می شد، چنانچه اگر رجوع به قصص انبیا (علیهم السّلام) شود روشن شود که عذاب آنها پس از اتمام حجّت به آوردن و تقاضای آن ها، چنانچه قضیه ی حضرت صالح و موسی و بقیه ی پیغمبران (علیهم السّلام) در قرآن تصریح شده و لذا فرمود:-عزمن قائل- اگر نازل می کردیم ملائکه [را] پس می گذشت امر پس هلاک و مهلت داده نمی شدند.
قال الله تعالی:
(اذ قال الحواریون یا عیسی ابن مریم هل یستطیع ربک ان ینزل علینا مائدة من السماء قال اتقوا الله ان کنتم مؤمنین * (الی قوله تعالی) قال الله انی منزلها علیکم فمن یکفر بعد منکم فانی اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمین)(11)
حواریین حضرت عیسی (علیه السّلام) می گفتند به حضرتش خدای تو می تواند برای ما مائده ای از آسمان نازل کند. فرمود: ای قوم! از خدا بترسید؛ یعنی از خدا بترسید و نسبت ناتوانی به خدا ندهید؛ و تقاضای خودسرانه نکنید. خطاب از جانب پروردگار رسید مائده برای شما نازل می کنیم، پس از آن اگر کسی از شما کافر شد عذاب خواهم کرد او را به عذابی که احدی را از اهل عالم عذاب نکرده باشم.
و از جائی که پیغمبر ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) رحمة للعالمین؛ بود و شریعت مقدسه ی او شریعت ختمیه بود بنا نبود که عذاب نازل و قوم هلاک گردند، شاهد بر این مطلب آیات و روایات زیادی در حالات و رفتار و گفتار و عملیات آن حضرت بود با کفار قریش. کسی طالب باشد رجوع کند به جلد 6بحار.
جهت سوم: آنکه خواهش های کفار یک قسمت تناسب نداشته و ممکن نبود، مانند اینکه ملائکه بفرست که پیغمبر ما باشد، و از بشر پیغمبر نمی خواهیم! البته این خواهش بی تناسب بود چنانچه فرمود:-عزمن قائل- اگر در زمین ملائکه بودند البته رسول آنها ملائکه می بود.
بدیهی است رسول انسان و بشر، باید انسان باشد، نه جن و ملائکه و بعضی از خواهش ها موجب اختلال نظام و سبب پیش نرفتن امر رسولان و مخالف با مقصود آنان بود؛ مانند اینکه برای هر یک از آنها گنجی ایجاد و اظهار کنند، یا باغی و جنتی به آنها بدهند؛ و امثال آنها مع ذلک کله، چون در مقام لجاج و عناد بودند؛ اگر آورده می شد و داده می شد به آنها آنچه می خواستند قبول و پیروی و اطاعت نمی کردند؛ چنانچه فرمود- عزمن قائل- اگر تمام آیات را می دیدند می گفتند نیست این امور مگر سحر آشکارا.
«جهت چهارم» این بود که بشر بدانند انبیا (علیهم السّلام) بنده و فرمان بردارند و خودسر و خودرأی نبودند، بدون امر و فرمان الهی کاری نمی توانستند بکنند، یا دارای مقام ربوبی نبودند، و دعوی اناالحق نداشتند.
نتیجه: از بیانات گذشته روشن شد که تصدیق نبوّت ها مبتنی بر دو اساس است.
اول تصدیق به توحید فطری مطابق با دعوت انبیا (علیهم السّلام)
دوم امتیاز دادن بین معجزه و سحر و فرق بین افعال انبیا(علیهم السّلام) و فعل سَحَره و حکیم بشری، و چون معتقدات فلاسفه ی قدیم با هر دو مخالف است نبوتی که مِلیّین قائلند مورد تصدیق آنان نیست، بلی در انظار بزرگان بشر، انبیا(علیهم السّلام) از برجستگان و بزرگان عالم به شمار می روند، اطاعت آن ها بر عوام بشر لازم است.
و بحمدالله و منه، به برکت تذکّرات قرآن مقدّس روشن شد بطلان مبانی فکری خودسرانه بشری، و اساس آنها شبهاتی است مقابل وجدان و فطرت، این بود در اوّل تحریرات اشاره کردیم؛ که یکی از امتیازات قرآن با معتقدات بزرگان بشر در نبوّت و معجزات است؛ پس معلوم شد که معجزه و آیات انبیا (علیهم السّلام) و سحر خارق عادات بشری در واقع مباین و مربوط به هم نیستند؛ و اما در مقام ظاهر، شناختن آنها و تمیز دادن از یک دیگر بسیار مشکل، لابدیم از بیان میزانی در مرحله ی ظاهر، تا هر کسی بتواند امتیاز دهد.
اما فهمیدن فرق بین حقیقت معجزه و سحر، منحصر است به کسانی که عالم به سحر و خارق عادات و منشأهای آن باشند و برخورد به اسرار طبیعت کرده باشند؛ تا بتوانند فرق بین سحر و معجزه بدهند چنانچه تمیز دادن اینکه، علم کسی وحی و الهام الهی است، یا به اکتساب بشری است، منوط به این است که علوم اکتسابیه و انواع آن را بدانند البته خواهند دانست که آن علم وحی است؛ مثلاً، کسی که می داند که اخبار به غیب از علم نجوم و رمل ممکن است و کیفیت علم او را می داند، اگر کسی اخبار به غیب کرد، می فهمد به قواعد نجوم و رمل اخبار کرده؛ و یا خارج از اسباب، و وحی الهی است و این چنین است علم توحید قرآن مجید با معتقدات بشری.
و اگر بخواهیم بدانیم از روی موازین علم طب دفع امراض به کدام طریق بهتر است، طریق طب یونان بهتر است؟ یا طب جدید اروپا؟ محتاج است که هر دو طریق را بدانیم، و هر دو را به مقام عمل و تجربه در آوریم البته تصدیق خواهیم نمود که کدام یک بهتر است، و برای دفع امراض کدام یک نافع تر است و کسی که عامّی و بی اطّلاع از طب است ناچار باید تصدیق و تقلید بزرگان را نماید، البته در تصدیق و تقلید جهاتی و شرایطی منظور است. بعداً به روایتی که از امام حسن عسگری- صلوات الله علیه- وارد است در این موضوع و مطابق است با حکم عقل، بیان می کنیم ان شاء الله تعالی.
و اگر دید که بزرگان و دانشمندان عالم از روی علم و فهمیدگی رجوع به طب جدید کرده و آن طریق را بهتر دانسته، البته آن شخص عامی باید رجوع به همان نماید؛ یا خود هر دو را مکرر تجربه کرده باشد تا علم و اطمینان حاصل کرده باشد؛ و از برای جاهل و عوام چاره ای جز این نیست.
پس معرفت به حقیقت فعل خدا و بشر، و تمیز صادق از کاذب منحصر به عالمین است. و لکن مع ذلک از آن جائی (که) باید حجّت در عالم بر همه تمام باشد چه عالم و چه جاهل، و رحمت الهی تام است بر تمام بشر، فرق بین سحر و معجزه و ساحر و پیغمبر به حجّت ظاهری و بر همه ی اهل عالم بیان و تمام گردیده.

پی نوشت ها :

1- اصول کافی، ج: 1،ص: 149
2- احتجاج، ج1،ص: 258
3- سوره ی فصلت، آیه: 53
4- سوره ی اسراء، آیه: 1
5- سوره ی اعراف، آیه: 188
6- سوره ی اسراء، آیه های 90 الی 96
7- سوره ی انعام، آیه های: 7 و 8 و 9
8- سوره ی انعام، آیه: 109
9- سوره ی انعام، آیه: 124
10- سوره ی انعام، آیه: 25
11- سوره ی مائده، آیه های: 112 و 115

منبع: قزوینی خراسانی، مجتبی؛ (1387) بیان الفرقان: در بیان اصول اعتقادی شیعه، قزوین: حدیث امروز