راهنمای راه سعادت
لکن چون عموم بشر، مقام تصدیق این امر را ندارند، و امتیاز بین این دو ندهند، لازم است خوارق عادات و معجزات به دست انبیا(علیهم السّلام) جاری گردد، که حجّت بر عموم بشر تمام شود، و لازمه ی تمامیت حجّت این است که کسی معارضه ی به مثل نتوان کرد، و اگر ساحری و یا عالمی یافت شود که عالم به خوارق طبیعی باشد، نتواند اتیان به مثل کند، و خداوند قادر مطلق برای نصرت انبیای خود و افحام حضم رد، و ابطال باطل فرماید، فرمود:
(قال لا تخافا اننی معکما اسمع و اری)(1)
و نگذارد که فرستاده ی خود مفحم و عاجز شود این است جهتی که بزرگان فرمودند که معجزه باید مقرون به تحدّی و دعوت باشد، اگر پیغمبری دعوت کند بشر را به سوی خدا و صادق و راست گو باشد باید دعوای خود را مقرون به حجّت و معجزه و خارق عادت نماید این بود که تمام انبیا (علیهم السّلام) در مقام دعوت مضمون این مطلب را می گفتند.
(أرایتم ان کنت علی بینة من ربی)(2)
و چون صادق و راست گویند، خدا نصرت فرماید و کاذب را مجاب و عاجز نماید؛ تا نبوّت بر اهل عالم ظاهر و روشن گردد؛ و جهت آن این است که چون معجزه ی انبیا (علیهم السّلام) از طرف خدا است به استقلال و اراده شخصی و از ناحیه ی اکتسابات و تعلیمات بشری نیست کسی مانند او اتیان نتواند کرد هر چند عالِم به تمام اسرار و علوم طبیعت باشد و اگر بتواند که شبیه آن فعل اتیان کند لازم است.
أفخاماً للحضم و اتماماً للحجة و نصرة لدینه، مانع شود و ساحر و سحر را باطل و مغلوب فرماید. این بود که فرمود:
(و لا یفلح الساحر حیث اتی)(3)
و این بود که پیوسته وعده ی نصرت داده می شد، و بالأخره غالب و منصور بودند، چنانچه در قرآن مجید در حال پیغمبران مکرر ذکر شده، گر چه حقیقت این مطلب همان فرق بین معجزه و فعل بشر است، یعنی چون فعل خداست کسی نتواند اتیان به مثل نماید، و چون سحر فعل بشر است مانع و جلوگیری فرماید، در موردی که شبیه به معجزه باشد و افحام نبی لازم بیاید.
بالجمله معجزه و خارق عادات صادره از انبیا (علیه السّلام)، علم و قدرت الهی است، و سحر و خارق عادات بشری، علم و قدرتی است که در بشر و به جبلت و فطرت داده شده، و در مرحله ی ظاهر، اتمام حجّت برای اهل عالم، عجز بشر است از اتیان به مثل پس از آنکه مقرون باشد به دعوی نبوّت و تحدی و اما در صورتی که دعوی نبوّت نکرده و تحدی به فعل نکرده، بر خدا لازم نیست که منع فرماید، لذا ممکن است در عصری و قرنی عالمی به سری از اسرار و به علمی از علوم غریبه یافت شود، و آثار و امور غریبه از او سرزند، چنانچه همیشه در عالم از این نمره اشخاص بوده، از حکما و سحره و کاهنین و ارباب هیاکل و طلسمات و منجمین و غیرهم.
بالجمله طریق اتمام حجّت انبیا (علیهم السّلام) بر عامه ی خلق این است، اگر دعوی نبوّت کرد و دعوت حق، به حق فرمود، و جامع جهات نبوّت و رسالت بود، و تحدی نمود به فعلی و حجّتی، البته بر خدا نصرت او لازم است و کسی نتواند که اِفحام نبی نماید، ولو اینکه اوّل عالِم به اسرار طبیعت باشد؛ زیرا که وجود مبارکش برای بشر لازم باشد؛ و خدا منت گذاشته و او را فرستاده، اگر بشری بتوانند معارضه به مثل کند در معنی این است که معارضه با خدا کرده؛ و غلبه بر او نموده پس لا مناص بشر نباید بتواند در این مقام اِتیان به مثل نماید، پس عجز بشر و اعتراف علمای بشر به عجز، کاشف و دلیل بر صدق دعوی و حقیقت مدّعای آن نبی خواهد بود، بلکه بدیهی است، اگر کاذبی ادعا کند و حجّت بر خلق تمام نشده باشد؛ خدا البته مردم را به ضلالت وادار کرده و تصدیق کاذب فرموده باشد،- شاهد صدق بر این مثال- همانا از اوّل عالم تاکنون آنچه از تواریخ صحیحه و معتبره ظاهر می شود آن است که آنچه از انبیای ثابت النبوّه بوده، کسی معارضه ی به مثل با او نتوانست بکند و به صدای رسا می فرمودند: ما رسولیم از جانب پروردگار، با بینه و حجّت می باشیم، و شاهد صدق بر مدّعای خویش داریم، کسی و جوانمردی مقابل آنان قیام نکرد که بگوید کاری که از تو صادر شده من هم می توانم کرد، و اگر کسی مدّعی بود محکوم و باطل می شد.
بالاخره اگر کسی در مقابل لجاج و عناد نباشد، و به نظر بی عرضی رجوع به قرآن یا تواریخ معتبره نماید، می داند که احدی از انبیا(علیهم السّلام)، مغلوب به حجّت نشده، این بود که منکرین، و گردن کشان عالم با کمال جدیت در ابطال و رد انبیا(علیهم السّلام) می کوشیدند، و بالأخره نمی توانستند انبیا (علیهم السّلام) را محکوم و مغلوب کنند، لذا به واسطه ی ایذا و اذیت و قتل مبارزه می کردند، و اگر ممکن بود به حجّت دفع کنند، احتیاج به این مشقت ها نداشتند، چنانچه مدّعای انبیا(علیهم السّلام) این بود: اگر بیاورید آنچه ما آورده ایم، ما دست از مدّعای خود بر می داریم.
از بیانات گذشته ظاهر شد که اگر کسی بگوید فرق بین سحر و معجزه و فعل بشری و الهی در مقام ثبوت و واقع ممکن است، ولکن فرق آن دو، در مرحله ظاهر فهمیده نمی شود، شاید خوارق عادات انبیا(علیهم السّلام) از قبیل افعال بشری در تحت اسرار طبیعت باشد، گوئیم کافی است در مرحله ظاهر، اتمام حجّت بشر، عاجز بودن بشر از اتیان به مثل در زمان آن پیغمبر یا در تمام ازمنه نسبت به مقدار نبوت، و اگر کامل یا دانائی به علمی از علوم بشری یافت می شد. و کاذب و شریر بوده، خداوند قادر قاهر متعال منع می فرمود، یا شخصی را برانگیخته که معارضه به مثل می کرد تا آنکه تصدیق کاذب نشود، و گر نه خداوند متعال تصدیق کاذب کرده و خود مردم را به پیروی جهل و دروغ و سفاهت واداشته- سبحانه و تعالی- زیرا که محتاج به اظهار خوارق عادات بشری نبودند، پس معلوم شد که اساس نبوّت ها بر اساس توحید فطری و تصدیق قدرت تامّه و مشیّت کامله، و حریّت ذات مقدّس ربوبی است، نه بر اساس و تخیلات بشری است.
(بیان دیگر)
گوئیم حجّت بر تمام اهل عالم تمام است، ولو اینکه تمام خوارق عادات مستند به اسباب طبیعیه و اسرار خفیّه باشد، اگر از شخص خوبی، سرزند معجزه باشد، و اگر از شریری صادر شود سحر باشد؛ زیرا که دانستی بعثت انبیا(علیهم السّلام) بر اساس توحید فطری است و انبیا(علیهم السّلام) سفرای خدا و مربیان بشر و خلیفه الله باشند و خدا فرستاده و سفیر خود را نصرت فرماید «انا لننصررسلنا» و کسی نتوانند افحام انبیا(علیهم السّلام) نماید و الا نقض غرض نسبت به خالق حکیم و علیم و قدیر خواهد بود. پس اگر فعل بشری هم باشد کسی نمی تواند معارضه ی به مثل نماید، و در اقامه ی حجّت همین کافی است گر چه حقیقت امر آن است که واضح شد، که معجزات انبیا(علیهم السّلام)فعل الهی است.(تتمیم بیانات گذشته و تنبیه)
توهم نشود که مقصود ما این است که انبیا (علیهم السّلام)عالم به اسرار طبیعت و علوم غریبه بشری نبودند، تمام خوارق عادات صادره ی از انبیا(علیهم السّلام) همان معجزات بود که فعل الهی بود، زیرا که نمی توان گفت کسی را که خدا برانگیخته کمتر از ساحری یا حکیمی یا کاهنی می باشد، بلکه به طور یقین اکمل بشر بودند، حتی در این علوم سرآمد بشر بودند، چنانچه آیاتی در بیان انبیا(علیهم السّلام) و کمالات آنها ذکر شده و همچنین روایاتی در باب علوم انبیا(علیهم السّلام) وارده شده زیاده از آن است که بتوان جمع آوری نمود، به مناسبت مقام به قسمتی از آیات اشاره می شود. قال الله تعالی:(و اذکر عبدنا داود ذا الاید انه اواب * انا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق * و الطیر محشورة کل له اواب * و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب (4)
می فرماید بنده ی ما داوود صاحب قوت را یادآور، به تحقیق بسیار رجوع کننده به ما بود، به تحقیق ما کوه ها را برای او مسخر کردیم در وقت طلوع و غروب آفتاب با او تسبیح می کردند. و پرندگان را تسخیر کردیم برای او در حالی که جمع و محشور و تمام به ما رجوع کننده بودند، و پادشاهیش را محکم گردانیدیم، حکمت و تمیز بین حق و باطل را به او دادیم.
و قال تعالی:(و لقد آتینا داود منا فضلا یا جبال اوبی معه و الطیر و النا له الحدید)(5)
در این حکایت و حکایت حضرت سلیمان می فرماید این دو پیغمبر بزرگ دارای علم و قدرت و معجزات الهی بودند، علاوه بر آنکه دلالت دارد که دارای علم به اسباب و خوارق عادات طبیعیه نیز بودند چنانچه می فرماید:
(و لسلیمان الریح غدوها شهر و روحها شهر و اسلنا له عین القطرو من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه و من یزع منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعیر)(6)
مسخر کردیم برای سلیمان باد را. بامدادش ماهی بود و شبانگاهش ماهی و برای او چشمه ی مس گداخته روان کردیم و از جن مسخر کردیم کسی که عمل می کرد مقابل او به اذن پروردگارش، و کسی که نافرمانی می کرد می چشانیدیم او را از عذاب سوزان.
در این حکایت صریح، بیان فرموده که حضرت سلیمان (علیه السّلام) دارای تسخیر باد و جن بود، و به فرمان او تخت و جمعیت حضرتش را حرکت می داد، و جن عمل می کردند به فرمان او آنچه می فرمود، لکن بدیهی است به اسباب و ریاضات طبیعیه نبود، بلکه به اعطای الهی و امر مبارکش بود. قال تعالی:
(انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شیء سببا)(7)
ما اسکندر را صاحب تمکن قرار دادیم و از هر چیزی سببی به او عطا کردیم.
آیات راجع به اسکندر و روایات وارده در تفسیر آیات، دلالت بین دارد که او دارای علم به اسباب عالم بود و اموری که از عهده ی نوع بشر خارج است می توانست انجام دهد.
بلکه مقصود این است که انبیا (علیهم السّلام) خودرأی و خودسرانه و بدون اذن و امر الهی فعلی نمی آوردند، و حجّتی که داشتند حجّت الهی بود و محتاج به اعمال علوم بشری نبودند، و بی اذن ذات مقدسش نمی توانستند که عمل کنند، چنانچه در جهت اظهار عجز انبیا(علیهم السّلام) بیان کردیم، بلکه پیروان خود را منع و رد می فرمودند، مگر در مورد احتیاج و لزوم زیرا که مقصود، از بعثت انبیا (علیهم السّلام) معرفت ذات ربوبی و سوق دادن بشر بود به عبادت و بندگی و پرستش خدای یکتا و رساندن به سعادت دارین؛ چنانچه کسانی که پیروی انبیا (علیهم السّلام) کرده نائل به مقامات و درجات گردیدند. نه تعلیم سحر و کهانت و اموری که علم به او موجب اختلال نظام، و ظلم و عبث است.
بالجمله مقصود این است که انبیا(علیهم السّلام) دارای علوم بشری به نحو اکمل و اشرف بودند، جهت عمده ای که رد خواهش های قوم می کردند با اینکه به میزان قواعد بشری توانا بودند، این بود که مقصود نبی و رسول به معنی که گفتیم سوق بشر به عبودیت و بندگی بود و رساندن به معارف حقیقیه؛ و کاری از پیش خود و به میل خود نمی توانستند انجام دهند، خداوند متعال پس از آنکه انبیا (علیهم السّلام) را مبعوث می فرمود، آیات بینات به مقدار اتمام حجّت به آنها عطا می کرد، و اگر از قسمت علم به اسرار طبیعت بود، ناچار به امر و اذن الهی بود، زیرا که در مقام تحدی به اینکه من نبی و فرستاده از پروردگارم، اگر به رأی و میل خود کاری می کردند، اطمینان نداشتند که فعل متحدی به؛ یعنی، فعلی که به آن مبارزه می کردند لا محاله واقع خواهد شد، و خداوند متعال تصدیق آن ها خواهد کرد، و مرضی خدا خواهد بود، و مستلزم احتمال تکذیب خود و خدا بود، زیرا که مسلم شد تأثیر و تأثرات و اسباب و مسببات در تحت ید قدرت تامه و مشیت و اراده ی ذات مقدّس است و هیچ آنی از سلطنت معزول نخواهد بود،- سبحانه و تعالی- بلی انبیا و اوصیا (علیهم السّلام) به واسطه ی مصالحی از طرف ذات مقدس، مأمور می شدند که اظهار علوم و خوارق عاداتی بنمایند. قال الله تعالی:
(و لو تقول علینا بعض الاقاویل * لاخذنا منه بالیمین * ثم لقطعنا منه الوتین* فما منکم من احد عنه حاجزین)(8)
مفاد آیات مبارکه ی در این سوره: کفار و منافقین می گفتند محمّد (صلی الله علیه و آله) کاهن و شاعر است و در بعضی از امور نسبت دروغ به خدا می دهد، از طرف خدا نیست. آیه نازل شد، اگر پیغمبر نسبت دهد امری را به خدا و یا امری بدون اذن خدا به جا آورد که وحی به او نکردهد باشد هر آینه از او به قدرت و قوت خود انتقام خواهد کشید، لذا فرمود:- عز من قائل- رگ و تین او را قطع خواهیم کرد، و احدی از شما دفع کننده ی عقاب از او نخواهد بود.
صریح است که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در هیچ امری در مقام مأموریت خود اختیاری نداشت، این بود جهت خوف و ترس انبیا(علیهم السّلام)، این است که انبیا (علیهم السّلام) تعدی نمی توانند کرد، مگر به فضل الله، و اگر فرض فعل بشری یعنی خرق عادت به علوم بشری باشد، البته وناچار باید به امر واذن الهی باشد.
امتیاز بین حق و باطل بدون احتیاج به خارق عادات
از بیانات گذشته ظاهر شد که حجت بر تمام اهل عالم تمام است،لکن اگر کسی در مقام تحقیق حق وامتیاز بین حق و باطل و نبی و غیر نبی باشد،احتیاج به خرق عادات ندارد، بلکه به اسهل وجهی می توان امتیاز داد.
و بیان این مطلب پس از تذکّر به چند امر است که در طی کلمات گذشته بیان کردیم و به طور اشاره تذکّر می دهیم.
امر اول- آنکه دانسته شد نبوتی که مِلیّین معتقدند بر اساس توحید فطری است.
(فطرت الله التی فطر الناس علیها)(9)
توحید فطری عبارت است از تصدیق به اله دانا و توانا و حکیم و رئوف، و از برای اوست سلطنت تامه ازلاً و ابداً و تغییر و تبدیل و اعطا و منع، که قرآن مجید و بیانات انبیا تمام بر این اساس (علیهم السّلام) و دعوت به این خداست.
امر دوم- به مقتضای عدل و فضل خدای متعال، انبیا (علیهم السّلام) و رسولانی برای تربیت بشر؛ و رساندن به سعادت ابدی، و دور کردن از شقاوت؛ فرستاده و اگر فرستاده نمی شدند خلقت عالم و آدم عبث و مستلزم نقض غرض، که بر حکیم عالم قادر نشاید.
امر سوم- خداوند متعال به مقتضای جود و کرم و عدل و فضل به انسان عقل و دانش عطا فرمود که امتیاز بین حق و باطل و خوب و بد را دهد؛ و بدیهی است که انسان به این نور عقل؛ دارای احکام مستقله ای است؛ یعنی، احکامی که مورد اختلاف عقول بشر نیست.
پس از تذکّر به این چند امر، امتیاز بین نبی صادق از ساحر و کاذب، برای عاقل اسهل امور است، زیرا کسی که از جانب خدا برای تکمیل و تربیت بشر فرستاده شده؛ باید علم و قدرت او الهی و وحی باشد، و خودش مرد درست و آراسته و از نواقص و عیوب پاک و پاکیزه باشد؛ و به سعادتی که بشر را به او دعوت می کند خودش رسیده باشد؛ و احکام و فرامین و دستوراتی که فرماید مخالف با احکام مستقله ی عقلیه نباشد، و آنچه تذکّر دهد مطابق با حکم عقل فطری باشد.
قال امیرالمؤمنین ع اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالته (10)
پس اگر چنین کسی در عالم قیام کرد، و به شرائط و اوصافی که گفتیم متصف بود هر عاقلی می یابد؛ که درست و راستگوست، این است فرمایش مولی العارفین امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در اواخر خطبه ی اول نهج البلاغه که مشحون به معارف و علم و تذکّر به فطریات عقول است که فرمود: (علیه السّلام)
و اصطفی سبحانه من ولده انبیاء اخذ علی الوحی میثاقهم و علی تبلیغ الرسالة امانتهم لما بدل اکثر خلقه عهد الله الیهم فجهلوا حقه و اتخذوا الانداد معه و اجتالتهم الشیاطین عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم آیات المقدره من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معایش تحییهم و آجال تفنیهم و اوصاب تهرمهم و احداث تتابع علیهم و لم یخل الله سبحانه خلقه من نبی مرسل او کتاب منزل او حجه لازمه او محجة قائمة رسل لا تقصربهم قله عددهم و لا کثره المکذبین لهم من سابق سمی له من بعده او غابر عرفه من قبله علی ذلک نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الاباء و خلقت الابناء(11)الی ان بعث الله سبحانه محمدا لانجاز عدته و تمام نبوته ماخوذا علی النبیین میثاقه مشهوره سماته کریما میلاده و اهل الارض یومئذ ملل متفرقة و اهواء منتشره و طرائق متشتته بین مشبه لله بخلقه او ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره فهداهم به من الضلالة و انقذهم بمکانه من الجهالة (12)
یعنی خداوند پاک از بین پسران آدم انبیائی را اختیار فرموده، و از آنان عهد گرفت که نگویند مگر، آنچه به آنها وحی می شود، چون اگر خلق، عهد خدا را تغییر داده بودند، پس نادان بودند به مرفت خدا، و با خدا خدایانی را معتقد بودند، و شیاطین، خلق را از شناسائی خدا باز داشته و آنها را از پرستش خدا قطع کردند، پس خداوند رسولانی فرستاد به فاصله، یکی بعد از دیگری، برای اینکه خلق را از فطرت ثانویه به فطرت توحید برگردانند، و نعمت های فراموش شده خدا را یاد آورند، و حجّت را به تبلیغ رسالت بر خلق تمام کنند و آنچه بر عقل های ایشان مخفی شده ظاهر کرده، و آثار الهی را در زمین و آسمان به خلق تذکّر دهند، و هم چنین یادآور شوند، معیشت هایی که زنده کند خلق را و آجالی که بمیراند، و بیماری هایی که پیر کند و واردات تازه ای که پی در پی در آید.
و خدای منزه و پاک، خلقش را از پیغمبر و کتاب و یا حجّتی که لازم بوده، و یاطریقی که واضح و قائم است، خالی نگذاشته. قلت یاران و کثرت تکذیب کنندگان، رسولانی را از تبلیغ باز نداشت، و خداوند برای رسولان گذشته از رسولان آینده نام برده، و یا پیغمبر گذشته را به پیغمبر آینده شناسانده است، و بر این منهاج قرون و دهوری گذشته و پدرانی رفته اند، و پسرانی جانشین شده اند، تا اینکه خداوند منزه و پاک برای رساندن و عده ها و تمام کردن تبلیغات خود فرستاده محمّد (صلی الله علیه و آله) را، در صورتی که بر انبیای گذشته میثاق و نبوّت او را ملت هائی بودند متفرق، صاحب هواهای پراکنده، دسته ای خدا را به خلق تشبیه کرده و دسته ی دیگر در اسم مبارکش تصرف کرده، و یا اشاره به غیر او می نمودند، پس خداوند، خلق را به وجود مبارکش از نادانی رهانیده و از ضلالت هدایت فرمود.
خلاصه کلام در نبوّت سه جهت است گر چه تفصیل در این کلام گذشته، لکن این خلاصه به منظوری که در نظر است خالی از فایده نیست.
اول- آیا بشر محتاج است به مربی یا نه؟
دوم- آیا بر انسان لازم و واجب است استماع دعوت مدّعی نبوّت یا نه؟
سوم- طریق ثبوت و اثبات نبوّت چیست؟
جهت اولی- آیا بشر محتاج است به مربی و معلم که فرستاده شده باشد از طرف ذات مقدّس خدا؟ یا کافی است معلم و مربی بشری و لو اینکه مبعوث از طرف خدا نباشد، یا ابداً احتیاج به نبی و مربی ندارد؟ مدعای مِلیّین عالم کلام اوّل است، و ثبوت آن پس از ثبوت دو امر است.
امر اول- توحید است به نحوی که مطابق باشد با فطرت؛ یعنی پس از تصدیق به اینکه عالم و بشر حادث و مخلوق است، و خالق عالم و آدم مقدّس و منزه از تمام عیوب و نقائص بوده، و متصف به کل کمالات است، و عالم به تمام اشیای کلی و جزئی و موجود و معدوم بوده، و تواناست بر هر شیئی از حیث ایجاد و اعدام و اعطا و منع، به قدرت تامه ی کامله ازلاً و ابداً که حد، و نهایتی بر آن متصور نیست، تواناست بر هر شیئی در هر آنی به سلطنت تامه که، هیچ آنی از آن منعزل نیست.
(له الامر من قبل و من بعد (13) ینفق کیف یشاء)(14) و عبث و لغو لائق مقام مقدسش نبوده، حکیم و رحیم و مهربان بوده و دارای عدل و فضل است.
امر دوم- آنکه این انسان و بشر که افضل و اکمل مخلوقات است؛ برای امری و سری و غایتی خلق شده، و خلقتش لغو و عبث نخواهد بود؛ زیرا که گفتیم در امر اوّل که کار بی فائده، و لغو لائق شأن حکیم علی الاطلاق نیست؛ بدیهی است کمال سعادت انسان؛ رسیدن به کمال علم و قدرت است، و به این دوکمال، حاصل می شود معرفت ذات مقدّس او،و اگر غایت و نتیجه رسیدن به سعادت نبوده و منحصر باشد به عیش موقت دنیا، خلقت عالم و بشر لغو و عبث خواهد بود، و این سزاوار حکیم نخواهد بود، پس از بیان این امر واضح است که تصدیق به چنین خالقی ملازم است با حکم فطری که باید خداوند مهربان بشر را به خود وانگذارده که در وادی حیرت و گمراهی بماند.
تعبیر دیگر اجمالاً انسان به فطرت اولیه درک کرده و می داند که حقیقتی است خلق شده، که نتیجه ی خلقت او عیش موقت دنیا نیست؛ بلکه از این قوا، نتایج عالیه ی دیگری توان گرفت؛ و بدیهی است اعظم کمالات و نتایجی که برای بشر متصور است و دارای قوّه ی تحصیل آن کمال می باشد؛ علم و قدرت نسبت به خود انسان و عالم و اجزای آن است؛ و بدیهی است که این انسان با این قوای متضاده که مانع یک دیگرند انفراداً و اجتماعاً به این مقصد و غایت بزرگ نمی تواند برسد چنانچه مفصلاً بیان کردیم؛ پس اولین حکم فطری عقلی پس از توحید این است که بر خداوند رئوف منه و لطفاً لازم است رسولی و پیغمبری بفرستد، که بشر را تربیت کند و هر فردی را به مقدار عمل و فرمان برداری به سعادت ابدی برساند، و چنین شخصی نمی شود مگر اینکه عالم به حقایق اشیای دنیا و آخرت، غیب و شهادت روح و جسم باشد؛ و منافع و مضرات اشیا و افعال را نسبت به روح و جسم و عوالم دانسته و منافع و مصالح انفرادی و اجتماعی بشر را هم بداند. بالجمله به آنچه محتاج است در تربیت بشر و رسیدن به عالم قرب و وصل و لقای محبوب به علم حقیقی عالم باشد، و از روی ظن و تخمین و حدس نباشد؛ و این ضروری عقل است که چنین کسی باید از قبل خدا بوده، تعلیم شده ی به علم او و توانا به قدرت او باشد؛ و دائماً در تحت سلطنت الهی بوده و در هر آنی دستور از جانب مقدّس او برسد، و عاقلی نمی تواند بگوید و یا توهم کند که انسان خودش با این ادراک و عقل و با این قوای متضاده که دارا است بتواند به نهایت مقصود برسد؛ چه به نحو انفراد و چه اجتماع و انسان به خودی خود کوچک تر است از اینکه بتواند عده دار این امر گردد، بدیهی است نوابغ دنیا از رسیدن به حقیقت یک مطلب از حقایق کما هو حقه عاجز مانده؛ پس چگونه می توانند چنین دعوائی کنند.
و اگر کسی شبهه کند و بگوید مقصود از فرستادن پیغمبر رساندن بشر است به کمال؛ و ذات مقدّس ربوبی توانائی دارد، که بدون واسطه بشر را به مقصود برساند؛ پس ارسال رسل و بعث انبیا (علیهم السّلام) چه لزوم دارد؟ جواب گوئیم که مسلم است بشر با قوای متضاده خلق شده؛ و فاعل افعالی است نافع و مضر؛ و عالم به حقیقت آن افعال نیست؛ یعنی نمی داند و نمی تواند تمیز بدهد فعلی را که انجام می دهد نافع یا مضر است؛ و علاوه بدیهی است که افعال صادره از انسان چه بسیار موجب تغییر فطرت اولیه بوده و ملکاتی بر خلاف فطرت اولیه در او ظاهر شود.
مثل اینکه از بسیاری ظلم و ایذاء، ملکه ی قهرمانیت و فرعونیت پیدا کرده، که در نتیجه، قتل و نابوده کرن هم نوع خود در نزد او از سهل ترین امور به شمار رود؛ با اینکه فطرت اولیه ی انسان حاکم است که ظلم قبیح است.
پس از مسلم بودن این مقدمه، اگر مراد و مقصود از شبهه، این است که بشر با اینکه فاعل افعال مضره و قبیحه است؛ و تارک افعال خوب و نافع است؛ خداوند متعال او را به مقصد رسانده، و به مقام قرب و معرفت خود برساند؛ یعنی در صورتی که افعال زشت و قبیح انجام می دهد خدا او را به بهشت برد، یا آنکه مقام قرب اولیای خود را به او دهد این امر محال است، زیرا که لازمه ی افعال زشت، مانند ظلم و امثال آن بعد از ذات مقدّس و شقاوت است؛ و اگر تکلیف وعد و وعید باشد البته انسان به مقتضای قوائی که کمال اوست آنچه از افعال خوب و نافع که مخالف هوای اوست ترک خواهد کرد، و متابعت هوی و شهوت موجب دوری از رحمت الهی و شقاوت ابدی است؛ علاوه موجب اختلال نظام عالم و عیش و زندگانی اهل عالم است.
و اگر مراد این است که خداوند متعال وادار و اجبار کند که بشر افعال خوب را به جا آورد، و بد را ترک کند، تا اینکه دارای سعادت و دور از شقاوت باشد؛ این هم مستلزم خلف و نقص در خلقت است زیرا که مقصود از خلقت به مقتضای کمال خلقت انسان این است که؛ دارای قوای مختلفه باشد و دارای علم و قدرت بوده و به علم و قدرت؛ توانا بر هر گونه افعال باشد که به میل و اختیار خود افعال پسندیده به جا آورد و افعال زشت و قبیح را ترک کند، زیرا که بزرگ ترین کمالات در عالم این است، که شخص قادر و مختار باشد و حال آنکه مقتضای شبهه این است که بشر دارای این کمال نباشد؛ علاوه بر آنچه گذشت یکی از کمالات بزرگ ذات مقدّس عدل و فضل است؛ و مقتضای عدل و فضل آن است که انسان را فاعل مختار خلق کرده و تکالیفی هم برای بشر معین فرمود تا اینکه مقام عدل و فضل ظاهر گردد علاوه بر عبودیت و بندگی برای انسان بالذات کمال و لذتی است که ممکن است از روی اوامر و نواهی و تکالیف الهیه از او صادر شود، و آن هم بدون بعث رسل ممکن نگردد علاوه بر این انسان بزرگ، آیتی است برای شناسائی خداوند متعال که بدین وسیله خداوند منان خود را به انسان معرفی کرده، و بزرگ ترین جهتی که در انسان ایجاد فرموده علم و قدرت و توانایی بر افعالی است که در ید قدرت انسان است، پس اگر انسان مجبور باشد در افعال خود چه آیتی و نشانه ای برای ذات مقدّس می تواند بود، و این انسان با این خلقت عجیب که داراست محتاج است به انبیا(علیهم السّلام)، که او را به مقصود از خلقت راهنمائی کند، پس این شبهه از درجه ی اعتبار ساقط است، و شبهه ی عمده این است که مسلماً بشر محتاج به مربی و معلم است، ولکن نه به معنائی که مِلیّین قائلند، زیرا که عالم به موجب علم ازلی عنائی و اسباب و مسببات اقتضا دارد وصول فردی از موجودات را به کمال مطلوب او، و انسان هم چون اکمل انواع موجودات است، پس در هر دهر و زمان و عصری یک نفر برجسته و حکیم خواهد بود، و او کافی است در تربیت بشر.
و مؤیّد این مطلب بیان شیخ در اشارات است که می فرماید:
و لعلک تشتهی زیاده دلالة علی القوة القدسیة و امکان وجودها فاستمع: الست تعلم ان للحدس وجوداً و ان للانسان فیه مراتب و فی الفکرة فمنهم غبی لا تعود علیه الفکرة بزیادة و منهم من له فطانة الی حد ما و یستمع بالفکر و منهم من هو اثقف من ذلک و له اصابة فی المعقولات بالحدس و تلک الثقافه غیر متشابهة فی الجمیع بل ربما قلت و ربما کثرت و کما انک تجد جانب النقصان منتهیا الی عدیم الحدس فایقن ان الجانب الذی یلی الزیادة یمکن انتهاوه الی غبی فی اکثر احواله عن التعلم و الفکرة»(15)
تمام شد عبارت شیخ. و نیز این قاعده از مسلمات قواعد فلسفه است.
کل ما یمکن للواجب الوجود بالامکان العام، یجب وجوده له؛ و الامکان له حاله منتظرة هذا خلف.
یعنی آنچه ممکن است در حق مبدء، باید بالوجوب و بالفعل باشد والا مستلزم احتیاج است. پس واضح و روشن شد که این شبهه بر اساس توحید فلسفه و معتقدات بشر است و حاصل آن این است که مبدء بالوجوب فاعل و علت است و نفس علم ازلی کافی است در صدور اشیا به سلسله ی علیّت و معلولیّت و البته وجود بشر، کاملی بالوجوب خواهد بود زیرا که وجود او ممکن و هر چیزی که ممکن است به امکان عام، وجود و صدور او واجب است و گذشت در مقام تذکّر به توحید قرآن مجید که فطرت بشر، که اصل و ریشه ی کل براهین است، بر خلاف این اساس است، و حکم می کند به اینکه خالق عالم و بشر که آن ها را از مرتبه ی نیستی به عالم هستی رسانده نفس خلقت آنها دلیل و آیتی است بر اینکه عالم به کل اشیا است
(الا یعلم من خلق و هو الطیف الخبیر)(16)
و قادر است به قدرت تامه (و هو علی کل شیء قدیر)(17)
و صدور اشیا و افعال از ذات مقدّس از وجه اختیار و مشیت و حریت ذاتیه است.
ان شاء فعل و ان لم یشألم یفعل، لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون(18)
و غایت خلقت بشر عبودیت است.
(و ما خلقت الجن و الانس الا لبعبدون)(19)(و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفاء)(20)
و بر این اساس، عالم بدون انبیا و رسل (علیهم السّلام) نخواهد بود و محتاج است به پیغمبری که بیان کردیم. توضیح و تفصیل از رساله ی توحید قرآن اخذ شود.
علاوه، اگر وجود حکیم و برجسته ای در هر دهر و زمان به معنائی که گفتیم که دارای جمیع جهات علم و قدرت باشد در عالم پیدا شود مدّعائی است بدون دلیل، زیرا که غیر از انبیا(علیهم السّلام) در عالم نیامده، بلکه احدی مدّعی نشده که من دارای این مقام و مرتبه از علم و قدرت می باشم و بشر را به سعادت مقصودش می رسانم و تواریخ قطعی عالم شاهد صدق است، زیرا که از بزرگان بشری نامی و نشانی نیست.
آنچه مسلم است فلسفه ی افلاطون و ارسطو و تابعین این دو بزرگ است؛ و در اسلام شیخ الرئیس و فارابی و شیخ الاشراق است و دست های از متأخرین حکمای اسلام مقلد اساس های گذشته اند، بلی در مقام تعلیم و تدوین طریق تازه ای اتخاذ کردند، و اساس علوم این دو بزرگ موجود بوده، و اگر کسی وارد باشد می داند، مطالب مدوّنه آنها جز یک قسمت مطالب ظنیّات و تخمینیّات و حدسیّات چیز دیگری نیست. شاهد بر این مدّعا اختلاف در اکثر از مطالب آنهاست، و اگر علم و یقین بود چگونه اختلاف می شد؛ مگر اینکه از برای هر امری و مطلبی دو واقع باشد که فساد آن بدیهی است. پس واضح است که این اساس، فطری و مطابق فطرت نبوده، بکه مبتنی بر صورت برهان است، که حقیقت شبهه مقابل فطرت است. پس راه هدایت و رسیدن به مقصود منحصر است به انبیا(علیهم السّلام) این ملخص و مختصری بود از جهت اولی.
اما جهت دوم- واضح است که وظیفه ی انبیا(علیهم السّلام)؛ ایصال و هدایت بشر به سعادت ابدی و برگرداندن آن از شقاوت ابدی است؛ زیرا که کلیه ی دستورات و فرامین الهی یا مربوط است به روح و حقیقت انسان و یا مربوط به جسم و بدن اوست، یا جهات نافعه ای به اجتماع و تعیش و زندگانی بشر بوده، یا مخصوص به جهات عبودیت و بندگی است، و چون بشر از رسیدن به این امر عاجز و ناتوان است محتاج به پیغمبر است.
پس اگر کسی مدّعی مقام نبوّت شده، و شرایط و اوصاف و نشانه ی صدق بر دعوی خود داشت البته عقل حاکم است، که باید استماع دعوت او نمود، و اگر ثابت شد باید پیروی کرد و این نه از باب دفع ضرر محتمل است، بلکه یقین به وقوع در ضرر است.
پس طلب و تحقیق لازم است که شاید نبی صادق آمده، و پیروی او انسان را به مقصود برساند. تعبیر دیگر، انسان به نحو اجمال می داند که به سعادتی می توان رسید که در او لذات ابدی بوده و شقاوتی را می توان دارا بود که موجب آلام و بدبختی و حرمان ابدی است. و هم چنین می داند که رسیدن به سعادت و دوری از شقاوت منحصر است به علم و قدرت و تحصیل علم و قدرت هم منحصر است به مقام نبوت. پس فطرت حکم می کند طلب راهی که او را به سعادت ابدیّه رسانده و از شقاوت ابدیه دور کند بر انسان لازم است، و چنین راهی میسر نیست مگر رسیدن به پیغمبری و متابعت کردن از او؛ پس طلب پیغمبر لازم و واجب است چه رسد به اینکه انبیا(علیهم السّلام) خود آمدند و به صدای رسا بشر را دعوت کردند، و گفتند ای بازماندگان در وادی حیرت و فرورفتگان در چاه ضلالت بیائید تا شما را به سر منزل سعادت برسانیم و از بدبختی و شقاوت برهانیم. خدای مهربان ما را به دست قدرت خود به راه و مقصد رسانده و شما را به اسهل وجهی به مقصد می رسانیم. آیا عقل حکم نمی کند که استماع کلمات و دعوت چنین کسانی را باید (قبول) نمود؟ و اگر با آیات و بینات و علامات صدق بود باید بدون تردید از او تصدیق و پیروی بنماید.
پس واضح شد که این نه دفع ضرر محتمل است، بلکه یقین رسیدن به سعادت یا بقای در شقاوت و ضلالت است.
پی نوشت ها :
1- سوره ی طه، آیه: 46
2- سوره ی هود، آیه: 28
3- سوره ی طه، آیه: 69
4- سوره ی ص، آیه های: 17 تا 20
5- سوره ی سباء، آیه: 10
6- سوره ی سباء، آیه: 12
7- سوره ی کهف، آیه: 84
8- سوره ی الحاقه، آیه: 44 تا 47
9- سوره ی روم، آیه: 30
10- اصول کافی، ج: 1،ص: 85
11- نهج البلاغه، ص: 265- بحارالانوار، ج11، ص60
12- نهج البلاغه، ص44- بحارالانوار، ج18، ص261
13- سوره ی مریم، آیه: 4
14- سوره ی مائده، آیه: 64
15- اشارات، ج: 2، ص: 359- 360
16- سوره ی ملک، آیه: 14
17- سوره ی حدید، آیه: 2
18- سوره ی انبیاء، آیه: 23
19- سوره ی ذاریات، آیه: 56
20- سوره ی بینه، آیه: 5
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}