زمینه شناسی تولید علم دینی
از زمان پیروزی انقلاب اسلامی تا به امروز، به رغم اینکه در کشور ما در مورد اسلامی سازی علوم انسانی بحث های متنوع و گوناگونی مطرح شده است اما این بحث ها، به دلیل اینکه با جدیت دنبال نشده است، انتظارات جامعه علمی
نویسنده: دکتر هادی صادقی
مقدمه
از زمان پیروزی انقلاب اسلامی تا به امروز، به رغم اینکه در کشور ما در مورد اسلامی سازی علوم انسانی بحث های متنوع و گوناگونی مطرح شده است اما این بحث ها، به دلیل اینکه با جدیت دنبال نشده است، انتظارات جامعه علمی کشور را، آن گونه که باید و شاید، برآورده نساخته است. در واقع برخی از مباحثی که در باب اسلامی سازی علوم انسانی ارائه شده است از غنای لازم و مقتضی برخوردار نیست. حاصل آنکه ما، دست کم در بخشی از حوزه ها، به اهداف مورد نظر در رویکرد به اسلامی سازی علوم انسانی دست نیافته ایم.1-سازمان متن حاضر
سازمان دهی و سامان بخشی به نتایج مطالعات انجام گرفته در موضوع اسلامی سازی علوم انسانی، در عداد نیازهای مدیریت کلان پژوهشی کشور قرار دارد. چنین رویکردی زمینه را برای بازبینی و بازپژوهی فعالیت های علمی انجام شده، که بخشی از آن ارزشمند و قابل استفاده است، فراهم می آورد. علاوه بر این، لازم است تا مدیریت پژوهشی مناسبی مبنی بر شیوه پرداختن به این عرصه مهم در همایش ها اعمال گردد.به نظر می رسد که بهتر است سمت و سوی نشست های علمی ای که به این عرصه می پردازند به جای طرح مباحث از پیش بیان شده، جمع بندی مباحث ارزشمند و افق گشایی برای طرح مباحث تازه و نوآمد در این عرصه باشد.
با لحاظ چنین رویکردی نوشتار حاضر می کوشد تا در دو سطح مباحث خود را سامان دهد:
یکم:ارایه تصویری منسجم از مباحث موجود در باب اسلامی سازی علوم انسانی
دوم: ارایه نگاهی جدید به این حوزه.
2-مفهوم علوم انسانی و تقسیم بندی های آن
اولین بحثی که در باب اسلامی سازی علوم انسانی نیازمند تبیین و تدقیق است تعریف علوم انسانی است. برخی از اندیشمندان و بزرگان، علوم انسانی را این گونه تعریف می کنند: علومی که به طور کلی با انسان، به معنای فراگیر کلمه، ارتباط دارند. منظور از انسان در این تعریف موجودی است که هم دارای روح و هم دارای جسم است. البته این گروه از اندیشمندان با این تعریف در صدد تولید ادبیاتی هستند که از سوی موضوع علوم انسانی را مشخص کند و از سوی دیگر تفاوت آن را با علوم طبیعی، مثل زیست شناسی، که فقط با جسم انسان سرو کار دارند برجسته نماید. ولی به نظر می رسد که این تعریف، تعریف کاملی نیست. چرا که به بعد روحی انسان بیشتر از بعد جسمی او اهمیت می دهد.برخی دیگری علوم انسانی را شامل آثاری می دانند که توسط انسان خلق شده است. بر این تعریف هم اشکالات زیادی وارد شده است. برای مثال، علم کامپیوتر در عداد علومی است که توسط انسان خلق شده است اما علومی انسانی نیست. بنابراین این تعریف جامع و مانع نیست.
برخی دیگر خواسته اند، با بیان تفاوت در روش، به تعریف علوم انسانی بپردازند. از همین رو گفته اند که روش علوم تجربی تبیین علت و معلول است. در مقابل، روش علوم انسانی تفهم و توصیف است. به این تعریف نیز این اشکال وارد است که در علوم غیر انسانی نیز عنصر فهم و توصیف وجود دارد. در واقع می توان گفت هر تبیین منوط بر فهم و توصیف است. بنابراین این تعریف نیز درست نیست.
برخی از اندیشمندان و بزرگان، علوم انسانی را این گونه تعریف می کنند: علومی که به طور کلی با انسان، به معنای فراگیر کلمه، ارتباط دارند. منظور از انسان در این تعریف موجودی است که هم دارای روح و هم دارای جسم است.
به دیگر سخن در اینجا، موضوع مورد بحث، حیثیت انسان است نه دیگر ابعاد او. آن چیزی که انسان را از سایر موجودات متمایز می کند و او را انسان جلوه می دهد دو عنصر، آگاهی و اراده است. علوم انسانی، به این ترتیب، به مثابه علومی مطرح می شوند که انسان را از آن جهت که موجودی آگاه و دارای اراده است مطالعه می کنند.
هنگامی که موضوع علوم انسانی را انسان قلمداد می کنیم و تعریف آن را نیز با محوریت انسان ارایه می نماییم، این علوم دلمشغول مطالعه منشاء آگاهی انسان می شوند. هم چنان که با پذیرفتن نقش اراده برای انسان جایگاه این اراده در ارتباط با ارزش گذاری های انسانی برجسته می شود.
بنابراین در علوم انسانی، ارزش گذاری از جایگاه والایی برخوردار است و از این طریق است که این علوم ارزش یابی می شوند. در واقع علوم انسانی به انسان، به یک معنا، ارزش می دهند. در این علوم، انسان ارزشمند می شود و به تبع آن، مباحث مطروحه نیز ارزشمند می شود.
علوم انسانی به دلیل دخالت اراده ها در فهم موضوع و به دلیل مخالفت و یا موافقت اراده ها و آگاهی ها در بررسی مسائل مرتبط با انسان مدیون ارزش های عالمان می شود. این استدلالی است که ریشه در حقیقت علوم انسانی دارد.
امروزه، عمدتاً علوم را بر اساس روش تقسیم می کنند. این نوع تقسیم بندی درست نمی باشد. اگر علوم را با توجه به موضوع آن ها تقسیم بندی کنیم به دسته بندی های دیگری نائل می شویم. تقسیم علوم بر اساس روش، مشابه همان کاری است که دیلتای انجام داد و علوم تفهیمی را از علوم تفسیری جدا کرد.
برخی دیگر نیز علوم را به تجربی، فلسفی و نقلی تقسیم می کنند. اما ما بر این باور هستیم که این تقسیم بندی نیز کامل نیست. به این دلیل که برخی از علوم، هم چون علم کلام، چند روشی هستند، در این علم از روش های عقلی و نقلی استفاده می شود و حتی، در صورت امکان، از روش های شهودی هم استفاده می گردد. علومی هم چون اخلاق و فقه نیز این گونه هستند.
در علم فقه، هم عقل به کار گرفته می شود و هم از روش های تاریخی و حتی از روش تجربی برای شناخت موضوعات فقهی استفاده می شود.
به این ترتیب پرسش مهم در تقسیم بندی علوم انسانی جستجوی روش های مطرح در آن ها است. برای مثال باید پرسید که آیا در دانش هایی مانند اقتصاد و روان شناسی، تقسیم بندی به صورت تک روشی است یا چند روشی.
درست است که برخی گفته اند علم روان شناسی علمی تک روشی است اما این نگاه جای نقد و بررسی دارد. اولاً این علم به دلیل ارتباط وسیعش با انسان درون گرا است یعنی عالمان این رشته از طریق درون نگرایی، برخی از گزاره ها را فهم، کشف و تولید می کنند.
این روش، برخلاف روش تجربی، یک نوع روش شهودی می باشد. همچنین از روش عقلی هم می توان در این علم استفاده کرد. علاوه بر این، از روش های دینی هم می توان استفاده کرد. در واقع با پذیرش دین گزاره های آن نیز برای ما حجیت خواهد داشت. در علوم دیگر مثل جامعه شناسی و تاریخ و... نیز وضعیت مشابهی حکم فرما است. به همین دلیل برای دین باوران معنا ندارد که علوم انسانی منفک از معارف دینی در نظر گرفته شود.
3-منابع علوم انسانی
اولین منبع علوم انسانی "عقل کل" است که در قرآن و حدیث متجلی می شود. مسلمانان بر این باور هستند که علوم انسانی جنبه وحیانی دارد. جنبه ای که پیامبر(ص) و ائمه معصومین (ع) آن را به معنی واقعی کلمه درک کرده اند.منبع دیگر علوم انسانی عقل جزیی است که در اختیار افراد عادی بشر قرار دارد.
منبع سوم تجربه بشری است که هم در بین متدینان مطرح است و هم در بین غیرمتدینین.
4-کارکردهای علوم انسانی
پرسش آن است که بر اساس کدام نیاز ما به علوم انسانی می پردازیم؟اولین کارکرد این علوم فهم و شناخت معانی کنش های انسانی است. به عبارت دیگر، می خواهیم معنای ای را که در رفتارهای انسانی مستتر است مورد واکاوی قرار دهیم. برای مثال، این کارکرد در علم روان شناسی مورد بحث و موشکافی قرار می گیرد. به این ترتیب که انگیزه هایی نهفته در دل رفتار آدمی مطالعه می شود. علاوه بر این، در این مرحله یک نوع ارزش گذاری هم اتفاق می افتد. به این صورت که گفته می شود که کدام یک از رفتارهای فرد خوب و کدام یک از آن ها بد است؛ کدام یک از این رفتارها به هنجار و کدام یک از آن ها نا به هنجار هستند. حتی در مواردی، برای اینکه بار ارزشی رفتاری را کم رنگ کنند می گویند که این رفتار بیمار گونه است و در مقابل، فلان رفتار غیر بیمار گونه نمی باشد.
البته در علوم دیگر هم این رویکرد مورد توجه قرار می گیرد. برای مثال، در حوزه علوم اجتماعی هم به تفسیر رفتارهای گروهی انسان ها پرداخته می شود. به عبارت دیگر، کنش های فردی یا سازمانی مورد تفسیر قرار می گیرد.
در مقام تفسیر هم چارچوب های ذهنی و فکری دخیل هستند و هم چارچوب های انگیزشی. این گونه علوم، در درجه اول، معنای آگاهی های درونی را مفروض می گیرند. بنابراین در اینجا، عالم علوم انسانی همواره سعی می کند که به نقد درون مایه رفتارهای افراد بپردازد؛ یعنی می کوشد تا آگاهی های نهفته در رفتار افرادی را ( که از آنها ذیل عنوان «معانی» یاد می کنیم) شناسایی کند. به این ترتیب می توان یکی از کارکردهای علوم انسانی را معنایابی دانست. معنایابی نیز در قالب فرایندی تعقیب می شود که ارزش گذاری را در پی می آورد.
دومین کارکرد علوم انسانی، پیش بینی کنش ها و پیامدهای آن است. هنگامی که گزاره های یک علم به صورت عالمانه مورد فکر و بررسی قرار می گیرد انتظار پیش بینی نسبت به اتفاقات پیش روی در آن علم تولید می شود.
در علوم انسانی، ما با حالتی ویژه مواجه هستیم که در آن، مسایل علوم اجتماعی از سوی علمای متخصص و متبحر مورد کنکاش قرار می گیرند و، در نهایت، منجر به تولید نظریه می شوند. این علماء مدام سعی می کنند که تحول های اجتماعی و کنش ها و واکنش های مردم، گروه ها و جوامع را رصد کنند.
یکی از اهداف علمای اجتماعی این است که کنش های آینده را هم پیش بینی نمایند. در تبیین سودمندی این رویکرد می توان گفت که برای اینکه بتوان معیارهایی مانند کنترل، مهار، هدایت و رهبری را در آینده پیاده کرد، سازمان ها و نهادها نیازمند مدیریت هستند. مدیریتی که خود متوقف بر شناخت است. تا زمانی که این شناخت حاصل نشود مدیریت محقق نمی شود.
جهت پیش بینی آینده، تحلیل رفتاری ضروری است. بعد از مرحله پیش بینی نوبت به مرحله کنترل پیامدها می رسد. به این صورت که اگر توانستیم وقوع رویدادها را بر اساس تحلیل رفتاری پیش بینی کنیم. امکان قدرت مهار پیامدها را نیز به دست خواهیم آورد. اما این دو کارکرد به تنهایی کافی نیستند بلکه ما نیازمند کارکردی سوم هستم که در ادامه بحث به بررسی آن می پردازیم.
کارکرد سوم هدایت و تحول است به این ترتیب که صاحب نظران محقق و پژوهشگر در حوزه علوم اجتماعی می توانند رویکردها و وقایع را هدایت کرده و بر این اساس، موجب ایجاد تحول شوند.
علاوه بر این، بر اساس کارکرد سوم همواره در صدد آن هستیم که تغییرات را سامان دهی کنیم و آثار مترتب بر آن ها را رهبری نماییم. رهبری تحولات منتج از رفتارهای فردی و جمعی و کنش های فردی و جمعی یکی از امور مطلوب در علوم انسانی است و این رهبری هم در مورد افراد و هم در مورد جامعه قابل اعمال است.
تحقق رویکرد سوم نیازمند معیارهای مانند نقد، رهاسازی، مدیریت منابع طبیعی، مدیریت رفتار اجتماعی یا فردی و یا رفتار سازمانی است که علاوه بر علوم انسانی، در سایر علوم نیز مصداق می یابد.
یکی دیگر از این کارکردهای علوم انسانی تخصص گرایی و به کارگیری مطلوب امکانات علمی است. بر این اساس، مفید می نماید که تکوین رشته ها و تربیت دانشجویان در آن ها متناسب با امکانات علمی و اقتصادی دانشگاه ها باشد و به برخی از رشته ها به تناسب احتیاجات علمی کشور بیشتر توجه شود. کما اینکه لازم است برخی دیگر از رشته ها، به دلیل آنکه نقش مفیدی در جامعه علمی کشور ندارند مورد بازبینی و بازنگری قرار گیرند تا از این طریق ایده تخصص گرایی محقق شود.
تعیین و تشخیص برخی از این اولویت ها بر عهده دانش اقتصاد است. چرا که یکی از مباحث مطرح در علم اقتصاد مبحث توسعه و برنامه ریزی است. اینکه کدام یک از رشته های دانشگاهی باید در اولویت قرار بگیرند، با لحاظ نگرشی اقتصادی قابل تعقیب است.
کوتاه سخن آنکه هم اکنون برخی از رشته ها نیازمند توجه مضاعف هستند و برخی دیگر نیازی به تخصیص امکانات بیشتر ندارند و تشخیص این امر بر عهده اقتصاد است. بنابراین یک بخش از کارکرد علوم انسانی مربوط به مدیریت سایر علوم است که این نوع مدیریت هم جزء کارکردهای علوم انسانی به حساب می آید.
وقتی که ما با وضعیت فوق مواجه هستیم یعنی تعاریف، روش ها و کارکردهای ناظر بر علوم انسانی را مشاهده می کنیم به این نتیجه می رسیم که برای تکوین هر تمدنی، علوم انسانی حاکم بر آن تمدن هم لازم است با تعاریف، روش ها و کارکردهای خاص آن تناسب داشته باشد. در واقع، علوم انسانی باید با تمدن حاکم بر آن و اهداف، خواسته ها و نیازهایی که دنبال می کند و با جهت گیری کلی آن تمدن همسان باشد و با آن سنخیت یافته باشد. در غیر این صورت، بین علوم انسانی و تمدن مورد نظر تضاد پیش می آید و در نتیجه، علوم انسانی کارکردهای مناسب خودش را به همراه نخواهد داشت.
4-نسبت تمدن و علم
در مباحث مربوط به رابطه میان تمدن ها و علوم و معارف این اعتقاد وجود دارد که ابتدا تمدن ها به وجود می آیند و بعد علوم متناسب با آن ها شکل می گیرد. اعتقادی که از سوی افراد زیادی مورد پذیرش قرار گرفته است. اما این نظر، که عمدتاً از سوی جامعه شناسان ارائه می شود، یک نوع جبر جامعه شناختی را در درون خود نهفته دارد. ما بر این باور هستیم که این نگرش ایراداتی دارد.اولین ایراد آن که این رویکرد راجع به این مساله مهم که تمدن ها خود محصول از کدام سنخ از رویدادها هستند سکوت اختیار کرده است. حتی اگر بخواهیم خود تمدن ها را بر اساس این نظریه ریشه یابی کنیم متوجه می شویم که تمدن ها محصول این علوم نیستند. بلکه تمدن ها فقط به وجود آورندگان این علوم هستند. این در حالی است که با توجه به اینکه تمدن ها بر پایه علوم شکل می گیرند و بدون علم نمی توان تمدن ایجاد کرد این نظر درست نیست.
در مقابل، برخی دیدگاهی مخالف دارند و می گویند، علوم، در وهله نخست، در یک محیط کاملاً مجزا از مناسبات روزمره جامعه و به صورت انتزاعی در مجامع آکادمیک شکل می گیرد و سپس وارد عرصه عمل می شود. بر این اساس، عمل بیرونی، رفتارهای اجتماعی، صنعت، مدیریت، کنش ها و واکنش ها شکل می گیرند. علاوه بر این ها، شکل های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، ساختارها، نهادها نیز کم کم شکل می گیرند؛ تولیدات درست می شود؛ شهرسازی به صورت مطلوب در می آید و سایر نیازهای جامعه برطرف می شود. به این ترتیب تمدن به تدریج شکل می گیرد.
به عبارت دیگر، به مجموعه ای از پدیدارهای اخیر تمدن گفته می شود که محصول علوم هستند. هر چند که این نظریه در جای خودش نظریه مفیدی است اما با این حال، دارای اشکال است. به واقع، این گونه نیست که علم به شکل کاملاً انتزاعی تولید شود و سپس وارد حوزه عمل و اجرا شود. به عبارت دیگر، در اینجا ما با یک رابطه چرخشی مواجه هستیم؛ یعنی رابطه رفت و برگشتی میان علم و تمدن وجود دارد و این دو به شکل متکامل با هم پیش می روند. به زبان دیگر، در ابتدا، اراده ها شکل می گیرند و سپس این اراده ها در درون گروهی از انسان ها، به شکل جمعی، سامان پیدا می کنند؛ گاهی عده ای گرد هم می آیند و حول یک محور جمع می شوند.
برای مثال، مؤمنان با مرکزیت دین حول محور خداپرستی گرد هم می آیند؛ غیرمتدینین حول محور مادی گرایی و دنیا خواهی، یعنی توسعه دنیوی، دور هم جمع می شوند و اراده های خود را تجمیع می کند.
سپس از درون این ایدئولوژی ها و جهان بینی ها، علم و تمدن ساخته می شود. به عبارت دیگر، ایدئولوژی ها و جهان بینی ها، به تدریج، به سمت توسعه علم و دانش بشری حرکت می کنند. در واقع از اینجا است که صورت های مختلف زندگی فردی و اجتماعی پدید می آیند.
در ادامه، این صورت های مختلف فردی و اجتماعی، به شکل دهی دوباره ایمان و علم و دانش های جدید کمک می کنند. سرانجام وقتی که صور مختلف و آثار مترتب بر آن رشد و توسعه پیدا کرد به تدریج شکل متکامل تر تمدنی به خود می گیرند. به این ترتیب، به مجموعه ای از پدیدارها و آثار مترتب بر آن ها، که ذکر شد، تمدن گفته می شود.
بنابراین اصلاً تمدن به شکل انتزاعی و منفک از علم وجود ندارد. به همین جهت ما باید تفسیر خودمان را از رابطه علم و تمدن عوض کنیم.
5-امکان و یا عدم امکان تولید علوم انسانی دینی
متناسب با هر تمدن علوم خاصی شکل می گیرند. به این ترتیب اگر بخواهیم یک تمدن الهی و دینی داشته باشیم، به طور حتم، نیازمند علوم دینی هستیم.اینجا، پیش از هر چیز، این پرسش مطرح می شود که آیا علوم دینی وجود دارد؟
معاقب این پرسش پرسش دیگری پیش می آید: آیا علم دینی می تواند وجود داشته باشد؟ و سوال بعدی آن است که آیا علم انسانی دینی بالفعل وجود دارد یا فعلیت نیافته است؟
در مقام پاسخ به سوال اول می توان گفت که با توجه به توضیحاتی که از نظر گذشت، می توان نتیجه گرفت که علوم انسانی اسلامی می تواند وجود داشته باشد. مترتب بر این پرسش، پرسش دیگری پیش می آید مبنی بر این که معیارهای اسلامی شدن چیست؟ در واقع، بحث این است که چه دستاوردهایی باید در کار باشند که ما آن ها را اسلامی تلقی کنیم و در مقابل، کدام موارد نباید باشند که ما آن ها را غیر اسلامی می دانیم؟
علوم اسلامی موجود، که برخاسته از تمدن مادی گرایانه غرب است، دنیوی است و برای سامان دهی به امور دنیوی به طور کلی، آخرت را نادیده گرفته است. در این علوم ادعاهای نادرست و غلطی نسبت به خدا، انبیاء و آخرت و مسایل پیرامون آن ها مطرح می شود. امروزه سطوح مهمی از جوامع غربی عاری از اعتقادات دینی است. در این جوامع، دین از جامعه جدا شده و نقشی در روند تولید علم در مراکز علمی، به ویژه دانشگاه ها، ایفا نمی کند. به این ترتیب می توان گفت که علوم انسانی در غرب، فارغ از ارزش های دینی است.
حال اگر قائل به آن شویم که علوم انسانی غربی فارغ از ارزش های دینی بالیده است این بحث پیش می آید که در فقدان ارزش های دینی، ارزش های حاکم بر علوم انسانی غربی کدام ها است؟ در پاسخ باید گفت که، به جای ارزش های دینی، ارزش های غیر دینی بر این علوم حاکم شده است. در واقع، علوم انسانی مطرح در غرب مبتنی بر ارزش های دنیوی مادی گرایانه، یعنی توسعه خواسته های بشری و ترویج تمایلات دنیوی، شکل گرفته است و، در نتیجه مدام در این مسیر قدم برداشته است که، به صورت حداکثری، برای انسان رفاه و لذات مادی بیشتری را فراهم آورد. بدیهی است که این نگرش کاملاً یک نگرش مادی گرایانه است و در برابر نگاه تقوا گرایانه ای که در معارف دینی ما منعکس شده است قرار دارد.
اگر قائل به نگرش مادی گرایانه باشیم و همین نگرش را مبنای علوم انسانی در نظر بگیریم کاملاً بدیهی و آشکار است که جهت دهی این علوم به سمت سامان دهی امور دنیوی می شود. وجه دیگر این معادله کم رنگ تر شدن امور معنوی است. به عبارت دیگر هر اندازه که علوم انسانی بهره دهی مادی را افزایش دهد به همان اندازه امور معنوی کم رنگ می شود. حتی مادی گرایان تا جایی پیش می روند که بعد معنوی انسانی را به طور کلی نادیده می گیرند و می گویند که آدمی اصلاً حایز وجه معنوی نیست و هدف اصلی ما پرداختن به امور دنیوی است.
در مقابل اگر علوم انسانی را اسلامی سازیم به طور کلی معنای علم و هدف اصلی آن تغییر می کند. بیش تر باید توضیح دهیم که منظور از اسلامی کردن علوم انسانی آن است که این علوم زمینه ساز توسعه تقوا گردند و، در مقیاس وسیعی، امکان های پیش رویه انسان را در مسیر پرستش خدا ارتقاء بخشند. ذیل چنین نگرشی جهت دهی علوم انسانی عوض می شود و، به جای امور دنیوی، امور معنوی محور قرار می گیرد. بر این اساس، علوم انسانی می تواند زمینه ساز توسعه بندگی بشر در درگاه الهی گردد.
در واقع علوم انسانی باید زمینه ساز تقوا باشد ( نه اینکه الزاماً تقوا را ایجاد کند). به عبارت دیگر، علوم انسانی باید به گونه ای متحول شود که اگر کسی می خواهد تقوا داشته باشد برای او زمینه تقوا به صورت مناسب فراهم شود. حاصل آنکه افراد باید بتوانند، به راحتی، مسیر تقوا را در پیش بگیرند و به تقوا برسند. البته منظور فراهم ساختن وسائل و ابزارهای مقتضی و لازم، به منظور تحقق تقوا است. با نگاه اجمالی به علوم موجود در می یابیم که تمدن مغرب زمین وسایل و ابزارهای هواخواهی را آماده می کند.
6-تأملی بر وضعیت علوم انسانی موجود
در این فراز مجدداً به سوالی که پیش تر طرح نمودیم باز می گردیم: آیا علوم انسانی موجود اسلامی است یا نه؟ جواب منفی است. علوم انسانی مطرح در جامعه ما به تقوا، به معنای واقعی کلمه، معطوف نیست. چرا که این علوم گرایش به سمت نگرش مادی گرایانه مطرح در غرب را پرورش می دهد. این واقعیتی غیرقابل انکار است که علوم انسانی موجود در مسیر امور معنوی و تقوا حرکت نمی کند. دلیل اصلی این ضعف هم این است که اکثریت علوم انسانی موجود در جامعه علمی کشور ترجمه ای واضح و آشکار از تولیدات علمی دانشگاه های که علوم انسانی موجود در مسیر امور معنوی و تقوا حرکت نمی کند. دلیل اصلی این ضعف هم این است که اکثریت علوم انسانی موجود در جامعه علمی کشور ترجمه ای واضح و آشکار از تولیدات علمی دانشگاه های غربی است. در واقع محققان و پژوهشگران ما کتب و مقالات منتشر شده در محافل علمی کشورهای غربی را عیناً ترجمه می کنند. البته این امر محدود به ترجمه آشکار نیست بلکه ترجمه پنهان هم در میان اساتید و دانشجویان ما بیش از پیش رواج یافته است. ترجمه پنهان در آن است که آثار علمی غربی ها را بخوانیم و آن را با زبان خود توضیح دهیم. به این ترتیب، آثاری را به اسم کتاب های ایرانی منتشر کنیم که، عملاً ، حاوی نقطه نظرات غربی است. به طوری که مشاهده می کنیم که تعداد این گونه آثار در بازار کم نیست. آنچه که قابل توجه می باشد این است که عمدتاً تفکر ترجمه ای موجب انتشار این گونه آثار می شود نه تفکر تولیدی. در واقع، ما عالمان متخصص و متبحر در حوزه علوم انسانی به تعداد کافی نداریم. عالمانی که هدف اصلی آن ها تفکر تولیدی باشد. البته این امر به این معنا نیست که هیچ کاری در باب تفکر تولیدی انجام نشده است، بلکه منظور این است که کارهای انجام شده در برابر احتیاجات و نیازهای جامعه علمی کشور کفایت نمی کند.در حال حاضر، در حوزه های علمیه و در دانشگاه ها، مجامع و گروه هایی شکل گرفته و نیز مؤسساتی تشکیل شده است که، فعالیت اصلی شان زمینه سازی تولید دانش انسانی دینی است. حتی این مراکز آثار قابل توجهی نیز منتشر ساخته اند. با این حال ما برای تبدیل این گونه آثار به علم هنوز خیلی عقب هستیم. ما هنوز علم روان شناسی اسلامی نداریم، بنابراین تحقیق ها و پژوهش هایی که انجام شده و یا در حال اجرا هستند باید بیش از پیش از سوی جامعه علمی مورد نقد و بررسی قرار بگیرد و به مراکز و محافل علمی معرفی شود تا از این طریق، یک پذیرش جمعی حاصل آید. وقتی که چنین اجماعی به وجود آید تفکرات تولیدی منتج از آن ها می تواند محور تدریس، تعلیم و تعلم قرار گیرد و در جامعه، مورد استفاده واقع شود. بنابراین ما در حال حاضر، علوم انسانی دینی به معنای واقعی کلمه نداریم. اما در آستانه تکوین آن هستیم. به طوری که در این راستا، کارهای علمی و پژوهشی قابل توجهی انجام شده و یا در حال اجرا است. در واقع، هر چند که علم دینی به طور کامل در کشور ما شکل نگرفته است اما امکان تولید آن پدید آمده است. حتی می توان گفت که نمونه هایی از آثار با محوریت دین تولید شده است. این تحول نشان می دهد که می توانیم به تولید علوم دینی در مقیاس وسیعی نائل شویم.
7-مقتضیات تولید علوم انسانی دینی
چگونه می توان علوم انسانی دینی را تولید کرد و در این خصوص، چه فعالیت هایی باید انجام شوند؟ در پاسخ، می توان گفت که در حوزه علوم انسانی، باید بیش از پیش تلاش های نظری و نیز مطالعات کاربردی سامان یابد. سامان دهی به مطالعاتی از این دست ما را به سمت تولید علم دینی سوق خواهد داد. ذیل چنین رویکردی است که می توان فعالیت های ارزشمندی را در مسیر اسلامی کردن علوم انسانی سامان داد. ذیلاً به برخی از مراحل انجام این مهم می پردازیم:اولین گام این است که ماهیت اسطوره ای علم سکولار غربی را مورد نقد و بررسی قرار دهیم و آن را، به دقت، بشناسیم. باید بدانیم که خیال محوری در علوم انسانی رخنه کرده است. بشر، طی پژوهش های خود در علوم انسانی، با این ایده که می خواهد سرانجام فرضیه را به یک نظریه تبدیل مطالعه خود را سامان می دهد.
در واقع ذیل چنین رویکردی است که قوه خیال بشر به کار می افتد. نکته آنجا است که این قوه خیال است که می تواند فرضیه سازی کند. بنابراین علوم مطرح در غرب مبتنی بر تخیل است که همان ماهیت اسطوره ای علم است. البته ما نمی خواهیم نگاه منفی به این نگرش داشته باشیم و آن را به طور منفی ارزش یابی کنیم. اما این خیال محوری اشاره به یک واقعیت دارد که به هیچ وجه نمی توان آن را انکار کرد. در واقع اگر بشر از یک منبع محکم تغذیه نکند ناچار است به همین منبع خیال متوسل شود.
مرحله بعدی محک زدن فرضیه است. در این مرحله نیز مانند مرحله اول، نگاه اسطوره ای وجود دارد و دلیل آن هم این است که مشاهدات تجربی ما از پس عینک های ذهنی ما صورت می گیرد. هر کسی با ذهنیت خود، به تکوین و یا اشاعه ایدئولوژی مورد نظر خویش می پردازد. حال بعضی از ایدئولوژی ها دنیوی و مادی هستند و برخی دیگر انسان گرایانه و یا فرد گرایانه. در مقابل، ما می توانیم از ایدئولوژی هایی سخن بگوییم که الهی هستند و از منبع وحی ناشی می شوند. به هر حال باید توجه داشته باشیم که انسان فارغ از ایدئولوژی وجود ندارد.
بنابراین نخستین گام شناساندن ماهیت اسطوره ای علم سکولار غربی برای کسانی است که در عرصه علوم انسانی فعالیت می کنند و گام دوم شناساندن ماهیت ابزاری علم تجربی سکولار است و اینکه بعد واقعیت نمایی آن ضعیف است.
این مساله نشان می دهد که نظریه ها مرتباً در حال ابطال هستند: وقتی یک فرضیه ای ظاهر می شود و، در نهایت، تبدیل به یک نظریه روان شناختی یا ... می شود هدف نشان دادن این مسئله است که این نظریه گویای واقعیت روان انسان است. در عین حال هر نظریه ای در معرض ابطال شدن است. نگاهی به تاریخ علم نشان می دهد که بسیاری از فرضیه ها بعد از مدتی ابطال شده اند و به جای آن، فرضیه محکم تری آمده است. بنابراین حرکت علم تدریجی است. در واقع، بسیاری از فرضیه ها ابطال می شوند و بسیاری نیز کشف می شوند.
فرضیه ها تماماً در معرض ابطال هستند. بنابراین نمی توان اطمینان پیدا کرد که به طور حتم فرضیه ها مبین واقعیت باشند. البته همان طوری که گفته شد فرضیه ها این قدرت و قابلیت را دارند که رویدادها را مهار و کنترل کنند. بنابراین هر چند که فرضیه ها در معرض ابطال هستند اما کارایی هایی نیز دارند. بنابراین نمی توان به طور مطلق آنها را نفی کرد و تماماً واقع نمایی آن ها را انکار کرد. ولی همان طوری که ذکر شد که ماهیت فرضیه ها به گونه ای نیست که عیناً واقعیت را به ما نشان دهند. مطالبی که ذکر شد در چارچوب فرضیات تجربی (و غیر الهی) است، هستند.
گام سوم این که باید همواره تلاش کنیم که معنای تحریف شده علم را مورد اصلاح و بازبینی قرار دهیم. در حال حاضر، متأسفانه، در جوامع دانشگاهی ما، یک روحیه پوزیتویستی حاکم شده است. روحیه ای که مربوط به نیمه اول قرن بیستم است. به رغم اینکه به تدریج این روحیه در خود جوامع سکولار غربی از بین رفته است اما هنوز در دانشگاه های ما ردپای آن را می توان سراغ گرفت. کسی که قائل به این روحیه است فکر می کند که علم فقط علم تجربی است و علوم عقلی و وحیانی را علم به حساب نمی آورد. اما واقعیت این است که باید به این مسئله توجه کنیم که همه این ها علم هستند. جالب آنکه اعتبار علوم تجربی هم منوط به علوم عقلی است. به عبارت دیگر، اگر علوم عقلی و وحیانی نباشند علوم تجربی نیز اعتبار پیدا نمی کند. این بحث بسیار واجد اهمیت است و باید بر سایر مباحث اولویت داشته باشد. به طوری که اگر به این بحث کم توجه باشیم اصلاً مسئله علوم انسانی مورد نظر ما هیچ وقت نمی تواند سامان دهی شود و مورد اصلاح و بازنگری قرار گیرد. بنابراین معارف دینی و فلسفی باید به عنوان معارف علمی دقیق و قابل اعتماد مورد توجه قرار گیرد.
چهارمین مرحله آنکه باید آگاهی های برخاسته از دین و فلسفه را به حوزه ساخت فرضیه برای علوم تجربی و ایجاد پیوند میان ریشه های دینی و شاخه های علمی تسری دهیم. در واقع، ما باید برای ریشه بخشی به علم، از دین استفاده کنیم و، به این ترتیب، معارف وحیانی را به عنوان ریشه و تنه اصلی علم در نظر بگیریم. بر این اساس، ما می توانیم فرضیه هایی را در حوزه علوم انسانی تولید کنیم و بعد آن ها را به لحاظ تجربی محک زده و پیش ببریم. چنین کاری شاخ و برگ علم را افزایش می دهد. لازم است این رویکرد، راه اصلی در علوم انسانی باشد مرحله پنجم راجع به تلاش مضاعف برای تغییر جهت توسعه علمی در جوامع اسلامی می باشد. در جامعه ما، توسعه علمی نباید به سمت و سویی حرکت نماید که دنیای غرب آن را طی نموده است. بلکه توسعه علمی در کشورما به سمتی که نیاز واقعی جامعه ماست حرکت کند. بنابراین نخست ما باید نیاز واقعی خودمان را شناسایی کنیم تا بر این اساس، حرکت کرده و علم مورد نیاز را تولید کنیم. در این راستا، ما باید از تردید گرایی پرهیز کنیم.
مرحله ششم در مورد ایجاد اعتبارات جدید بین المللی است. به عبارت دیگر، ما باید در عرصه بین المللی نیز از اعتبار علمی برخوردار شویم. ما باید در عرصه هایی که به علوم جدید نیاز داریم با جهت گیری الهی و دینی اعتبارات علمی را به منظور خلق نوآوری ایجاد کنیم. برای مثال، اساتید و دانشجویان ما می توانند از طریق نگارش کتب و مقاله و ارائه آن ها در همایش ها و مجلات بین المللی به سمت کسب اعتبارات جدید بین المللی نائل شوند.
امروزه ما در عرصه فنی و مهندسی و پزشکی و سایر علوم مشابه با مشکلات این علوم، تفاوت بنیادینی با کشورهای غربی نداریم. بنابراین، اساتید و دانشجویان ما می توانند تئوری های مختلف را آثار خود مانند کتاب، مقاله و... منعکس سازند. اما در علوم انسانی به دلیل وجود اختلاف بنیادین نگرشی میان ما و غربی ها، نباید هم چون عرصه علوم فنی و پزشکی عمل کرد و نظرات و عقاید غربی ها را به راحتی منعکس نمود. به عبارت دیگر، اگر ما در حوزه علوم انسانی، به اندیشه های سکولار غرب متوسل شویم توفیقی در ایجاد پیشرفت علمی مربوط به خود نخواهیم داشت. چرا که تفکرات غربی در حوزه علوم انسانی عمدتاً با محوریت سکولاریسم تدوین یافته است. بنابراین ما باید در حوزه علوم انسانی، از وابستگی به غربی ها رهایی یابیم و نه تنها در داخل بلکه در عرصه بین المللی نیز صاحب اعتبار علمی شویم.
علاوه بر این، ضرورت دارد که روحیه مسمانان در برخورد با هیمنه علم نقلی تقویت شود و در حوزه علوم انسانی، جرأت نقد و طرح پرسش های جدید و ایجاد مساله های تازه با محوریت علوم وحیانی و معرفت انسانی بیابیم. در این راستا، باید از حس گرایی افراطی جلوگیری کنیم و گرایش به تجربه گرایی را کاهش دهیم. البته مفید می نماید ذکر شود که تجربه گرایی هم، در حدودی، معتبر است و آثار مفیدی بر آن مترتب است. اما منظور از به کارگیری تجربه گرایی، تبدیل شدن به یک مکتب نیست بلکه تجربه به عنوان روش تولید علم قابل قبول است.
مرحله هشتم نوسازی اجتهاد دینی است. ما با واکاوی در متون وحیانی می توانیم در حوزه علوم انسانی، به بسیاری از پرسش ها و ابهامات پاسخ دهیم. بنابراین توجه مضاعف به واکاوی متون وحیانی ضرورتی حیاتی است. البته لازم به ذکر است که ما نمی خواهیم تک تک گزاره های علوم کاملاً درست است که مبانی و ارزش های مبتنی بر متون وحیانی را به حوزه علوم انسانی تسری دهیم. چنین حرکتی تا به امروز به صورت جدی در کشور ما انجام نشده است. بنابراین این حرکت باید در حوزه علوم انسانی به منظور تولید علم دینی با محوریت اجتهاد انجام شود.
نهمین مرحله حاکم ساختن نگرش منفی در جهان اسلام و تجمیع قوای علمی در تولید و پردازش علم و نظریه برای ایجاد تمدن نوین اسلامی است. این نگرش تمدن اسلامی را از تمدن سکولار متمایز می کند. البته در این مرحله، باید لوازم و امکانات مقتضی برای ایجاد تمدن اسلامی فراهم شود.
مرحله دهم راجع به ایجاد روش های اجتهادی نوین به منظور تحول در حوزه علوم انسانی است. در این راستا، حتی ما باید اجتهاد فردگرا را نیز گسترش دهیم. در درجه اول، این مرحله باید در حوزه های علمیه پیاده شود.
مرحله یازدهم تفکیک میان راه های نفوذ ارزش ها در علم است. علوم انسانی می تواند، به منظور تولید علم دینی، در سه جهت مختلف (ذات علم، توسعه علم و نظام مند کردن علم) جهت دار شود. ما باید راجع در هر سه جهت مطالعه داشته باشیم.
منبع: نشریه خردنامه همشهری، شماره 94.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}