نویسنده: حجت الاسلام علیرضا پیروزمند




 

نگاهی تاریخی به تحول در علوم انسانی

موضوع تحول در علوم انسانی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مورد توجه ویژه قرار گرفت. پرداختن به این امر طی سالیان بعد نیز هم چنان پر رونق باقی ماند؛ هر چند تحقق آن با فراز و نشیب هایی همراه گشت.
می توان فرمان انقلاب فرهنگی حضرت امام (ره) را در سال 1359 نقطه آغازین رویکرد «اسلامی سازی علوم انسانی» دانست. در آن مقطع، حضرت امام (ره) توجه اساتید دانشگاه ها را به حوزه ها جلب نمودند و بر لزوم فراگیری علوم انسانی از حوزه ها تأکید کردند.
این رویکرد، به مرور، به ایجاد «دفتر همکاری حوزه و دانشگاه» انجامید. محلی که در آن بسیاری از اساتید مبرز و توانمند جهت پیگیری این بحث گرد آمدند. نکته قابل تأمل آنکه حساسیت موضوع و تنوع مباحث مرتبط با آن، از همان ابتدا، اختلافات فکری فراوانی را در این زمینه سبب شد.
پس از گذشت مدتی، دو نهاد دیگر («پژوهشگاه حوزه و دانشگاه» و «مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)» نیز تأسیس گردیدند. مؤسساتی که هر یک، به نوبه خود، آثار و دستاوردهای مهمی را در زمینه اسلامی سازی علوم انسانی عرضه داشتند.
برخی از پرسش هایی که در بدو پیروزی انقلاب نسبت به تحول در علوم انسانی مطرح گردید، پس از گذشت چندین دهه، هم چنان مطرح است. پرسش هایی نظیر آنکه نگاه جامعه اسلامی به تحول علوم انسانی چگونه باید باشد؟ در این میان جای می گیرند.
برای پاسخ گویی به این پرسش مهم، بدواً، باید چند پرسش جانبی را پاسخ داد. حد و مرزها و حیطه علوم انسانی کجا است؟ آیا تحول در علوم انسانی باید در مجموعه این علوم صورت پذیرد یا تنها معطوف به برخی از جنبه های آن است؟
-حدود و ثغور تحول مورد نظر تا کجا و چگونه است؟ به عنوان نمونه ایده اسلامی سازی علم مدیریت به مبانی آن نیز مربوط می شود؟ یا تنها در سطح مطالعه انتقادی نظریه های موجود باقی می ماند؟ و یا، در سطحی نازل تر، تنها به پژوهش های میدانی و آماری در موضوع مورد مطالعه محدود می گردد؟
جهت پاسخ گویی به سوالاتی از این دست، پیش از هر چیز، باید به ماهیت علوم انسانی بپردازیم. پرسش مرکزی در ماهیت شناسی علوم انسانی آن خواهد بود که آیا این علوم حاوی نظامی متشکل، و به هم پیوسته، هستند یا نه؟
علوم انسانی را می توان به مجموعه علومی که ارتباط انسان را با خود، خدا یا طبیعت برقرار می کند، تعریف کرد. به این ترتیب، حتی آنجا که ارتباط انسان- طبیعت بررسی می شود نیز پای علوم انسانی به میان می آید.
به تعبیر بهتر، ذیل مباحثی نظیر حفاظت از محیط زیست، صیانت از منابع زیستی و طبیعی بهره برداری درست از سرمایه های بشری، به نحوی، به علوم انسانی می پردازیم. هم چنانکه دخل و تصرف انسان در طبیعت و کاربرد فناوری های مختلف بدین منظور ذیل علوم انسانی جای نمی گیرد. حاصل آنکه دانش هایی هم چون مهندسی و پزشکی در عداد دانش های علوم انسانی طبقه بندی نمی شوند. در مقابل علومی که چگونگی ارتباط انسان با سایرین، خدا یا خود را بیان می کنند علوم انسانی محسوب می شوند.

تقسیم بندی علوم انسانی

با توجه به مبحث تحول در علوم انسانی، می توان این علوم را به دو دسته تقسیم کرد.
-یکم: علومی که لازم است اسلامی شوند و تحولی بنیادین را به خود ببینند.
-دوم:علومی که اسلامی هستند و تنها نیاز به ارتقاء و جهت دهی دارند.
علومی هم چون فقه، کلام، اخلاق، فلسفه و منطق در دسته دوم قرار می گیرند؛ چرا که، به یک معنا، ذاتاً اسلامی هستند و تنها نیاز به ارتقاء دارند. با این حساب نگاه اصلی در بحث تحول در علوم انسانی، به دسته نخست محدود می گردد و اسلامی سازی علومی مانند جامعه شناسی، مدیریت و اقتصاد، بیش از پیش، اهمیت می یابد.
برخی بر این باورند که تحول در علوم انسانی، تنها مربوط به دانش های مطرح در دانشگاه ها نیست و مباحث حوزوی را نیز شامل می شود. این رویکرد از جهانی صحیح و از جهانی نا صحیح است.
توضیح بیش تر آنکه اگر چه دانش هایی از این دست، مشخصاً، اسلامی هستند ولی هم چنان زمینه برای ارتقاء کیفی و گسترش علمی آنها وجود دارد. حتی می توان گفت چنین ارتقائی محدود به دانش های حوزوی باقی نمی ماند و ایجاد نوآوری و بالندگی در دانش هایی از این دست بستر مناسبی را جهت تحول در سایر علوم نیز فراهم می آورد.
بدین لحاظ، باید پذیرفت که علومی مانند فقه، کلام و اخلاق نیاز به تحول دارند، اما این تحول به معنای تشکیک در دست آوردهای حال و گذشته حوزه ها نیست؛ بلکه معنای آن ارتقای فعالیت های صورت پذیرفته است. چنین ارتقایی توانایی حوزه ها را در پاسخگویی به نیازهای معاصر جامعه، در راستای ایجاد تمدن و تولید دانش اسلامی، افزایش خواهد داد.
حاصل آنکه آن بخش از علوم انسانی که ریشه در منابع دینی دارد نیازمند تحول است؛ هر چند نیازی به اسلامی سازی آن نیست؛ حال آنکه بخش دیگر علوم انسانی، چنانکه آمد، نیازمند اسلامی سازی است.
تحولی که در بخش نخست از آن سخن می گوییم، در مقایسه با تحول مدنظر در بخش دوم (اسلامی سازی علوم انسانی)، محدود تر است.

تغییر در نظام طبقه بندی علوم

پیش از تشریح نحوه اسلامی سازی آن بخش از علوم انسانی که اسلامی نیست لازم است توضیحی ارایه گردد: ضروری است که نگاه به این دسته از علوم انسانی نظام وار و به هم پیوسته باشد؛ زیرا اسلامی سازی هر شاخه از این علوم، وابسته به شاخه ای دیگر است؛ گر چه میزان این وابستگی تفاوت دارد.
هم چنین ضرورت است، پیش از اقدام به اسلامی سازی، به یک طبقه بندی علمی جدید دست یابیم. لازم است که این طبقه بندی تحت تأثیر رویکردهای اسلامی تدوین یابد.
کارکرد طبقه بندی علوم، از جمله، ارایه شاخص هایی برای شناسایی سطوح ارتباطی علوم با یکدیگر است. به عنوان نمونه بازشناسی علوم اصلی از فرعی و یا علوم تابع از متبوع هنگامی میسر می شود که ما به طبقه بندی علوم اقدام نماییم.
تأمل در علوم انسانی معاصر مشخص می کند که مرجع بسیاری از این علوم، دانش علوم اجتماعی است. علوم اجتماعی را علمی دانسته اند که حاوی آرای اقتصادی، سیاسی و مدیریتی و... است. به همین دلیل، بخش مهمی از علوم انسانی را علوم اجتماعی نام نهاده اند. این کارکرد علوم اجتماعی نشان می دهد که میان بخش های مختلف علوم انسانی منطقی از پیوستگی و وابستگی وجود دارد. منطقی که می توان نسبت به شناسایی و مطالعه آن اقدام کرد.
ارایه طبقه بندی جدیدی از علوم انسانی مبتنی بر ملاحظات اسلامی هنگامی میسر می شود که، پیش از هر چیز، ضرورت صدرنشینی علوم وحیانی- عقلانی را بپذیریم. طبعاً پذیرش این مسأله به تعبیر در وضعیت حاضر، که در آن اقتصاد، جامعه شناسی و مدیریت، از اخلاق، فقه و کلام تفکیک می گردد، می انجامد.
برخی بر این باورند که دانش هایی نظیر فقه، کلام و اخلاق محصول مناسبات تاریخ و اجتماعی اند و هم از این روی زیر مجموعه علوم اجتماعی و دیگر شاخه های علوم انسانی، نظیر اقتصاد، هستند. این رویکرد، بر اساس آنچه آمد، صحیح نیست؛ چرا که چنین نگاهی صدرنشینی علوم وحیانی را نمی پذیرد. در واقع شایسته است علوم به ترتیب نزدیکی و بهره مندی از منابع وحیانی، در صدر جای گرفته و سایر علوم بسته به مراتب خویش در رتبه های بعدی قرار گیرند.
اسلامی سازی در واقع منتج از نظریه به هم پیوستگی علوم انسانی است. چرا که در بحث چگونگی اسلامی سازی، نمی توان علوم انسانی را از یکدیگر تجزیه، و هر یک را جداگانه اسلامی سازی کرد. بنابراین، تحول علوم انسانی نیازمند طرح جامع است که مجموعه این علوم را در ساختاری واحد در نظر بگیرد و ارتباط آنها با یکدیگر را لحاظ نماید. تأثیر و تأثر متقابل آنها را نیز محاسبه کند.

فرایند اسلامی سازی علوم انسانی

اسلامی سازی باید تدریجاً وطی مراحل مشخص صورت گیرد. این انتظار که همه علوم یکباره دستخوش تحول شوند، واقع بینانه نیست. البته در این راستا اقدامات کوتاه مدت، بلند مدت و میان مدت باید توأمان انجام شوند. در این باب ملاحظاتی نیز مطرح است.
نخست اینکه نباید انتظار داشت فرایند اسلامی سازی بطور طبیعی به نتیجه برسد. قطعاً این پروسه نیازمند برنامه ریزی دقیق و مدیریت هوشیارانه است. نیز باید دانست که این تحول با اقدامات روبنایی رخ نمی دهد. لذا باید بر اساس طرحی جامع، اقدامات مشخصی را دنبال کرد و بر مبنای مراحلی مشخص، فرایند اسلامی سازی را به فرجام رساند.
گام نخست در این راستا، افزایش کارآمدی علوم انسانی موجود است. امروزه حجم زیادی از فارغ التحصیلان علوم انسانی، افراد نسلی هستند انقلاب آنها را پرورش داده است. بنابراین، باید از قرارگیری این نسل در خدمت اهداف دشمنان انقلاب و کشور جلوگیری نموده، جهت فکری آنها را با ارزش های اسلام و انقلاب همسو ساخت.
این افراد باید دانش خود را در خدمت کشور نهاده؛ در راستای حل مسائل موجود به کار گیرند؛ و تمام توان خود را صرف خدمت به کشور و انقلاب نمایند.
ناگفته پیداست که علوم انسانی از بدو به منظور حل معضلات جوامع دیگر ایجاد شده. بنابراین در طولانی مدت به هیچ عنوان پاسخگوی مسائل جامعه جدید نخواهد بود. هم اینک بخش مهمی از معضلات و بن بست های فعلی به دلیل حل مشکلات، با علوم و دانش هایی است که با فرهنگ اسلامی ما ناسازگارند. حل مسئله بدین روش، خود موجب بروز نابسامانی و ناکارآمدی شده است.
گام دوم، تحویل و تغییر نظام آموزشی است. باید در سر فصل های آموزشی علوم انسانی تغییراتی با ملاک ها و اهداف مشخص ایجاد کرد. بدین منظور، باید اولاً آرایی الحادی و مادی را که بینش غیر اسلامی آنها مشخص است از علوم انسانی موجود پالایش کرد. ثانیاً به دانش پژوهان این علوم، ترفندها و مهارتهای تجزیه و تحلیل را آموزش داد تا توان نقد یافته و تصور نکنند اگر نظریه ای در شاخه های علوم انسانی باب شد، نظر نهایی است.
شرایط باید به گونه ای شود که دانشجویان و دانش آموختگان علوم انسانی، همواره با نقد و تحلیل با مسائل علمی برخورد نمایند و از این طریق، در جهت اصلاح و کاهش مشکلات جامعه تلاش کنند.
گام سوم این است که نخبگان علوم انسانی در رشته های مختلف، در نظریه های مرجع شروع به نظریه پردازی جدید نمایند. مثلاً، نخبگان جامعه شناسی می توانند با شناسایی موضوعات اصلی این علم به گردآوری آراء موجود در آن اقدام کنند، و پس از طی این مراحل، دیدگاه های اسلام در این چارچوب را مطرح نمایند.
گام چهارم، تصرف در مبانی و اهداف این علوم است. در این مرحله، نقش کسانی که معتقد به شکل گیری بحث فلسفی مضاف هستند، اهمیت می یابد. البته باید توجه داشت که فلسفه مضاف به معنای طراحی فلسفه علمی (فلسفه مدیریت، فلسفه جامعه شناسی، فلسفه اقتصاد و...) بر اساس تصورات عقلی محض فارغ از حوزه های وحیانی نیست. در واقع هدف از فلسفه مضاف، آموزه ای مرکب از عقل و نقل است. تغییر مبانی و اهداف، در نظریه پردازی منعکس می شود. بنابراین، نظریه پردازی های انجام شده را باید بر اساس مبانی و اهداف، ارزیابی کرد.
آخرین گام که به نوعی عمیق ترین و سخت ترین مرحله به شمار می آید، تحول در روش تحقیق است. به عبارت دیگر، پس از تغییر در مبنا و هدف، روش تحقیق را باید متحول کرد تا مبانی و اهداف اسلامی بتوانند در بدنه علم جریان یابند. زیرا روش های علمی ناتوان از تحلیل ها و نظریه پردازیهای وحیانی نمی توانند روش مناسبی برای تولید علوم انسانی اسلامی باشند.
با طی فرایند فوق در اسلامی سازی به تدریج این امکان برای جامعه علمی فراهم می آید که مسئولیت تولید علوم انسانی- اسلامی را بر عهده گیرد؛ از نیروی انسانی موجود به نحو احسن استفاده نماید و این توان را به طور پیوسته در خویش تقویت کند.

سازمان و شبکه دانش

از دیگر عواملی که می تواند ضامن تحول باشد، سازماندهی مناسب در کنار پژوهش است. مراد از سازمان پژوهش در تحول علوم انسانی آن است که باید سازمانی شبکه ای برای تحول علمی ایجاد کرد. این امر، نیاز به مدیریت متمرکز یا سازمان واحد نظارت بر کلیه تحقیقات ندارد. زیرا جامعه علمی بسیار گسترده است و نمی توان مجموعه فعالیت های آن را در یک سازمان محدود مدیریت کرد. اساساً جامعه علمی، مدیریت پذیر نیست. بنابراین، به اقتضاء محیط علمی و تنوع و پراکندگی شخصیت های آن باید به طراحی شبکه ای مناسب پرداخت.
در نتیجه، یک جبهه علمی ایجاد می شود که در آن، تقسیم کار تنها در حد ایده ها و خطوط اصلی است و بقیه مسیر را افراد و مجموعه نهادها طی می کنند.
در این شبکه، نباید نگران مطالعه همزمان یک موضوع در دو مرکز پژوهشی بود. گر چه بهتر است که مراکز پژوهشی در مسیر پژوهش، اطلاعات خود را مبادله کنند و با یکدیگر بیگانه نباشند. ایجاد شبکه پژوهش می تواند بی اینکه نهادها یا موضوعات تحقیقی را زیر نظر سازمان واحد قرار دهد، فضایی مناسب جهت پیشبرد تحقیقات فراهم آورد. با طراحی این شبکه، تحول علوم انسانی در مسیر صحیح و اصولی قرار می گیرد و علوم انسانی- اسلامی متناسب با فرهنگ دینی و انقلابی جامعه تولید خواهد شد.
منبع: نشریه خردنامه همشهری، شماره 94.